آفرین به رضا درمیشیان که جا نزد و مسیرش را ادامه داد…
سینماژوزنال: “لانتوری” ادامه منطقی مسیری است که رضا درمیشیان در “عصبانی نیستم” پیموده بود.
به گزارش سینماژورنال پرونده سازی(!) برای “عصبانی نیستم” که یک درام گزنده اجتماعی بود و ربط بی دلیل آن به سیاست و البته تسویه حساب با سازمان سینمایی دولت اعتدال با توقیف این فیلم، این ظن را پیش رو می گذاشت که درمیشیان قید آن گزندگی و التهاب را زده و در فیلم تازه اش مسیری خنثی را پیش گیرد.
نمونه هایی چون حاتمی کیا که بعد از توقیف “به رنگ ارغوان” به تجربه هایی ابتر چون “به نام پدر” رسیده بود این ظن را تقویت می کرد با این حال “لانتوری” درمیشیان نشان داد که برخورد سینماگران دهه شصتی با ممیزی و حتی توقیف متفاوت از کارگردانان قدیمی تر است و برخوردهای حذفی نه تنها به عقب نشستن آنها نمی انجامد که اتفاقا باعث میشود آنها با ثبات قدم بیشتری مسیر پیشین خود را امتداد دهند.
روایتی صریح از زنندگی اسیدپاشی
اگر می بینیم درمیشیان در “لانتوری” باز هم به سراغ یک سوژه ملتهب اجتماعی رفته و البته باز هم کوشیده در روایتی صریح و عریان، زنندگی پدیده اسیدپاشی را به تصویر بکشد ناشی از همین تفاوت روحیات است.
البته که درمیشیان اینجا سبکی مستند-ژورنالیستی را برای روایت برگزیده و با تقطیعی متکی بر سه عنصر عکس، صدا و موسیقی کوشیده کاری کند که مخاطب با تمام وجودش شومی اسیدپاشی را درک کند.
اسیدپاشی هرچند گره اصلی “لانتوری” را می افکند و زیربنای درام است اما این گره مجالی است برای بررسی یک دوقطبی میان اسیدپاش و او که به صورتش اسید پاشیده شده!
مردی ظاهرالصلاح با کاپشنی احمدی نژادی
سبک مستندوار فیلم کمک می کند که کارگردان ایده ها و نظراتی که درباره هر دو پرسوناژ اصلی وجود دارد را از زبان کاراکترهایی بیان کند که از دور یا نزدیک با یکی از طرفین حشرونشر داشته اند؛ کاراکترهایی که از مردی ظاهرالصلاح با کاپشنی احمدی نژادی بر تن(!) گرفته تا بانوی انتلکتوئل مآبی که سیمایش یادآور یکی از فیلمسازان زن مشهور وطنی است را دربرمی گیرد.
در بخشهایی که مایه های مستندوار اثر کمتر می شود طعنه های اجتماعی کار است که رخ می نمایاند و از جمله پررنگترین طعنه ها به ماجراهای مفسدان اقتصادی است که در رسانه ها با حروف ابتدایی نام و فامیل آنها را می شناسیم.
ماحرای “الف. ر” و دیگران
در کنار این نامهای اختصاری که “الف.ر” شاید مهمترین آنها باشد یکی از شخصیتهای محوری، آقازاده ای است که پدری متهم به اختلاس دارد و البته شباهتهای فراوانی دارد به همان آقازاده مشهوری که در سالهای اخیر نامش کنار یک چهره سینمایی ضمیمه شده است.
این اشارات اما بیشتر بهانه است برای رسیدن به درکی که بناست مخاطب نسبت به پدیده اسیدپاشی پیدا کند و رسیدن به یک سوم پایانی که بناست درباره حکم قانونی قصاص اسیدپاش طرح شود. در اینجا درمیشیان سعی می کند صرفا نظاره گر ماجرایی باشد که دو قطب داستان درگیر آن هستند.
قصاوتی در کار نیست
اینجا دیگر قضاوتی در کار نیست و تقریبا همه محق هستند؛ از قربانی اسیدپاشی که قصاص را حق خود می داند تا اسیدپاش که مدام در حال چالش درونی با خویشتن بر سر توجیه کردن فعل احمقانه اش است تا پزشکی که بناست قصاص اسیدپاش را انجام دهد و بالاخره قاضی دستگاه قضا همه و همه طوری صحبت می کنند که مخاطب یقین پیدا کند حرف آنها درست است اما اینکه بشود حق را به یکی از طرفین داد، نه.
اینکه “لانتوری” با لحاظ کردن تمامی نگاهها به پایان می رسد می تواند نتیجه منطقی اندیشه کارگردانی باشد که می دانسته در روزگاری به سر می برد که مخاطب باهوشتر از آن است که بشود برایش نسخه پبچید پس بهتر آن است که چون افتتاحیه، اختتامیه را هم به صورت ژورنالیستی و با قرار دادن نقطه نظرات مختلف کنار هم به پایان ببرد.