سینماروزان: روایتی که پرویز جاهد منتقد مقیم انگلستان از مراسم تقدیر از بهرام بیضایی در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند ارائه کرده بود(اینجا را بخوانید) با واکنش ابراهیم گلستان فیلمساز ایرانی مقیم انگلیس مواجه شده است.
به گزارش سینماروزان گلستان با نامه ای که خطاب به پرویز جاهد نوشته ضمن تحسین او به واسطه شرح آنچه در سنت اندروز رخ داده بود افسوس خورده بابت اینکه نتوانسته به هنگام حضور در ایران برای بیضایی کاری کند.
گلستان در این نامه که در «شرق» منتشر شده تعبیری به نام «چاخان» را درباره بدخواهان به کار برده؛ تعبیری که یادآور تعبیری است که در غائله واقعه نگاری کیمیایی از مرگ و غسل فروغ درباره وی به کار برده بود.
کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره این حرفها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه کار کنم.»
و اینجا گفته: در عرصه چاخانهای بی پایان نشد که به بیضایی خدمت کنم!
متن نامه ابراهیم گلستانه پیرامون بهرام بیضایی را بخوانید:
پرویز جاهد گرامی! شقالقمر شد و از این نوشته تو درباره بیضایی که امروز خواندم خیلی خوشم آمد. درست است که حکایتی که از بیضایی کردهای چه فراوان گیرندگی داشت و چه بسیار در من اثر گذاشت اما بههرحال تو آن را درآورده بودی و از او نوشته بودی و توانسته بودی وضع دردناک اما تحسینآور بیضایی را روی کاغذ بیاوری.
در این دنیا و عرصه چاخانهای بیپایان که از هرکس درباره هر آدم زپرتی میبینی که زپرتیها از او تعریف میکنند جا دارد که گاهی از کسی که حتما نشد- و شاید در این نشد خود بیضایی هم که از گروه متملقها نبود، خودش هم مؤثر بوده باشد و شاید- نشد که وقتی میبایستی میتوانستم به درآوردن او خدمتی کنم. ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت که من آنچه را که میخواستم در حق او بکنم. میسرم نشد. این تقریباً تنها کسی بود که بایستی و میخواستم اما نتوانستم.
نگاهداری دستگاه خودم هم میسر نشد و چیزی را که با چه وقت و چه امیدی ساخته بودم ممکن نشد که نگهداری کنم. به دنبال که نگاه میکنم خیلی از تغابن، از ناکامیها و نشدنهای خودم میبینم. نشد که به او که به شکل کمابیش پیشگویانهای اعتقاد داشتم و لازم هم نبود که حتی به خودش هم بگویم چراکه نوعی پزدادن بسیار توخالی ازآب درمیآمد، فرصتی که بایستی میآمد نیامد و این حسننیت من به باد رفت و من ناچار سالهای به زحمت پر از بطالت را گذاشتم و گذشتم.
حتی توی خاکسترهای امیال سوختهام جز خودم کسی به آنچه نشد واقف نشد. حالا تو هم بشنو اما در یاد نگه ندار. خوشحالم که میلانی توانست به او برسد اما محزونم که از آمدن او به انگلستان بیخبر بودم و بیخبر ماندم تا وقتی که از تو شنیدم که اینجا بوده است و بعد رفته است. بههرحال ما همه روزی روزگاری جایی بودهایم و بعد رفتهایم یا میرویم. در متن جریان اینجور عدمهای بیحاصل جاگرفتن نه منحصر به ماست نه با اتفاقافتادنشان کمر غول شکسته شده است. اگر روزی روزگاری به بیضایی رسیدی سلام به او برسان و بگو درود بر تو که گوشهای از توفیق را نصیب بردی. من این فیلم را ندیدهام. درواقع از بیضایی فقط باشوی غریبه را دیدم که در آن تحسینم که به پشیزی هم نمیارزد نصیب او و بازیگرش شد. خودت سلام و امیدهای من به کارهای دقیق و کامل خودت را بگیر و بپذیر. به خانمت و پسرت هم سلام فراوان.
… بعله، خلاصه من بودم، صادق هدایت، احمد شاملو، دکتر مصدق هم یادمه بعدش اومد، نشسته بودیم تو باغچهٔ با صفای خونهٔ فروغ فرخزاد و منتظر بودیم ابراهیم گلستان هم بیاد و تلگراف گاری کوپر رو که “۳ روز یا شایدم ۳ روز و یه ساعت پیش” به آدرس اون برای من فرستاده بود بیاره بخونیم و صفا کنیم. هدایت پرسید، مسعود “گاری کوپر” تو رو از کجا میشناخت؟ گفتم تو آسانسور استودیو مولن روژ آشنا شدیم، با اجازهٔ شما مذاکراتی داشتیم تا در فیلم داش آکل نقش کاکا رستم رو به اون بدم. هدایت پرسید خب چی شد؟ گفتم گاری کوپر تا “رخصت پهلوان” از جان فورد نگیره جواب قطعی نمیده، حالا تلگراف برسه ببینیم چی گفته … خلاصه روزگاری داشتیم، از یه طرف دژخیمهای سلطنتی مثل کلاغ سیاه روی درختهای کاج دور باغ مشغول جاسوسی بودند که نکنه من دکتر مصدق رو تشویق کنم یه ضدّ کودتا راه بیندازه … بله این وسط پرویز دوایی عزیزم هم رسید و یه شاخی گل لالهی سیاه رنگ دستش بود، خلاصه، جمع ما جمع بود که یه دفعه مثل اینکه زلزله شده باشه، دیوارها تکون خورد، شاملو پرسید بچهها چی بود، من اول سکوت کردم، چون نمیخواستم اینها دچار شک بشن، بعد از “۲ یا شایدم ۳ ثانیه” گفتم “پاشید بریم دم در، چون “پهلوان پوریای ولی” رو زنجیر به پا دارن میبرن که اعدام کنن …
سکانس بعدی، جواد طوسی خیلی آهسته، برای اینکه “استاد کیمیا” را بیدار نکند، با موبایل ایشان مشغول پچ پچ کردن است.
– نه آقا، ایشون خوابه، نمیشه، من پیام شما رو وقتی بیدار شد بهش میدم ..
– جواد، با کی داری حرف میزنی؟ من بیدارم بابا ..
– قربانت گردم، بهروز وثوقه ..
– من با اون قهرم، اصلا حوصلشو ندارم، یه جوری ردش کن بره …