سینماروزان: سالها بعد از حرف و حدیث های حول تولید فیلم #سلطان به سفارش(؟) سعید امامی و در دورانی که تولید پروژههای با مضمون امنیتی در سینما و تلویزیون بسیار باب شده است، مهرداد حجتی روزنامهنگاري که زمانی درباره آن ماجرا، مسعود کیمیایی را طرف پرسش قرار داده بود، خاطرهنگاری شخصی خویش از ماجرا را ارائه داده.
متن یادداشت مهرداد حجتی در روزنامه اعتماد را بخوانید:
«سعيد امامي حيطه آتش است و شما از هر طرف به اين حيطه نزديك شويد، آن آتش، دامان شما را ميگيرد و كسي كه در آن تاريخ آن آتش را روشن كرد، خيلي آگاهانه اين كار را كرد. خيلي دانسته اين كار را كرد. بعدها فهميدم كه من در اين ماجرا تنها نبودم بلكه خيليهاي ديگر هم بودند؛ خيلي از هنرمندان سينما، از تئاتر، از نقاشي و ادبيات… بله، من تنها نبودم. خيليها را براي آن ماجراي سعيد امامي آماده كرده بود… عرض كردم كه آن حيطه، حيطه آتش است. اجازه بدهيد ما از كنارش رد شويم».
و همينجا گفتوگوي ما به پايان رسيده بود. حالش بد شده بود! يا لااقل اينگونه به نظر ميرسيد كه حالش بد شده است.بلافاصله از جا برخاسته بود و با يك عذرخواهي گذرا، اتاق را ترك كرده بود. اصراري به انجام گفتوگو نداشتم. گفتوگو به درخواست خودش، در دفتر روزنامه «بنيان» انجام شده بود. چند روز بعد كه گفتوگو براي چاپ آماده شده بود روزنامه توقيف شده بود. او اصرار به چاپ گفتوگو در «بنيان» داشت اما حالا كه توقيف شده بود بهتر بود خودش براي انتشارش تصميم بگيرد و او از ميان همه نشريات، روزنامه «نوروز» را انتخاب كرده بود. روزنامه ارگان حزب مشاركت كه پس از توقيف روزنامه «مشاركت» روانه دكهها شده بود. من هم متن تايپ شده و آماده را به شوراي سردبيري «نوروز» سپردم كه اكثرشان از دوستان من بودند. گروهي كه پيش از دوم خرداد ۷۶ در روزنامه «سلام» فعاليت ميكردند و حالا در ارگان حزب، مشغول به كار بودند. محسن ميردامادي، بهروز گرانپايه، كريم ارغندهپور و گروهي از روزنامهنگاراني كه برخي سابقه طولانيتري در روزنامهنگاري داشتند. نظير بهروز گرانپايه، كه از قديميهاي روزنامه همشهري بود. فرداي آن بخش نخست گفتوگو منتشر شده بود. تيرماه ۱۳۷۹ بود. تابستاني داغ، كه با انتشار آن گفتوگو داغتر هم شد.
[سینماروزان: البته تیرماه ۷۹ تاریخی بوده که مسعود کیمیایی به همراه فائقه آتشین در کانادا اقامت داشته و بر این مبنا تاریخ گفتگو احتمالا اشتباه درج شده]
جزييات سفر پر سر وصداي كيميايي و گوگوش كه دو سال از آنگذشته بود، حالا در روزنامه در دسترس همگان قرار گرفته بود. كيميايي به نكاتي از آن سفر اشاره كرده بود كه پيشتر از آن هرگز در هيچ رسانهاي بيان نشده بود. او به دو مرد جوان اشاره كرده بود كه از ابتدا در برنامهريزي براي آن سفر در كنار آنها بودهاند همانهايي كه در زمان پرواز به اروپا نامشان به يكباره تغيير كرده بود! كيميايي همچنين گفته بود آن دو به اين شرط گوگوش را از راه قانوني خارج كرده بودند كه نخستين قرارداد كنسرتش را آنها به سود خود ببندند. نكتهاي كه بعدها گوگوش به آن اشاره كرده بود. گوگوش گفته بود تا يك سال پس از خروج از كشور درآمد حاصل از كنسرتهايش به جيب افراد غير ميرفته است و او با زحمت امور خود را ميگذرانده است! اما واقعيت اين است كه سفر آن زوج، كيميايي و گوگوش نزديك به دو سال طول كشيده بود و در زمان بستن قرارداد هر دو حضور داشتهاند. پس از آن هم مقدمات بازگشت كيميايي فراهم شده بود و گوگوش هم از او جدا شده بود.
اما اين همه مضمون آن مصاحبه نبود. كيميايي به فشار رسانههاي لسآنجلسي هم اشاره كرده بود. آن روزها هنوز از بيبيسي فارسي و ايراناينترنشنال خبري نبود. دور تلويزيونهاي فارسيزبان هم دست لسآنجلسنشينها افتاده بود. گروههاي سياسي سلطنتطلب و يا گروههاي سوداگر سرگرميساز. كيميايي گفته بود در تمام مدت اقامتش در امريكا زير فشار براي تن دادن به مصاحبه بوده است. حتي يكي از شبكهها، بهشدت به او تاخته بود و او را متهم به همكاري با دستگاه اطلاعاتي جمهوري اسلامي كرده بود. اشاره آنها به ماجراي سعيد امامي بود كه پيشتر در مطبوعات پر تيراژ داخلي منتشر شده بود. ماجرايي كه از سوي كيميايي با سكوت روبهرو شده بود .حالا اما شهيار قنبري در آن شبكه اين موضوع را تازه كرده بود. او كارنامه هنري او را نيز زير سوال برده بود و همين كيميايي را خشمگين كرده بود. به همين خاطر هم اصرار كرده بود در مصاحبهاش با من، به آن اتهامها پاسخ دهد. او البته به جدايياش از گوگوش هيچ اشارهاي نكرده بود. فقط گفته بود كه او ترجيح داده است چند وقتي در آنجا بماند! او از اينكه توانسته بود در برابر فشار رسانههاي لسآنجلسی تاب بياورد و با هيچيك، گفتوگويي انجام ندهد، بسيار خوشحال بود. اما خوشحالي او ديري نپاييده بود وقتي كه سخن سعيد امامي پيش آمده بود. همان حرفي كه موجب پريشاني او شده بود و پس از پاسخي سراسيمه از جا برخاسته بود و اتاق را ترك كرده بود.
او چند روز پيش از آن، در يك شب برفي [سینماروزان: اگر تاریخ اولیه تیر ۷۹ بوده پس چند روز پیش نمیتوانسته یک شب برفی احتمالا زمستانی باشد]
به خانه من در سعادتآباد آمده بود تا از تمايلش براي گفتوگويي بيپرده خبر دهد! او از نفوذ روزنامههاي پر تيراژ اصلاحطلب آگاه بود و از اعتبار هيات تحريريه روزنامه بنيان هم اطلاع داشت. هيات تحريريهاي كه تراز روزنامهنگاري را بهشدت بالا برده بود. مسعود بهنود، عليرضا علويتبار، حميدرضا جلاييپور، سعيد ليلاز، عيسي سحرخيز، سعيد رضوي فقيه، عبدالعلي رضايي، احمدستاري، سعيد درودي، ابراهيم نبوي، محسن اشرفي و تعدادي ديگر كه همه پس از توقيف بنيان، راهي، سواي يكديگر برگزيدند. دو تن از آنها هم، آن روزنامه آخرين تجربه مطبوعاتيشان در ايران بود و مدتي بعد براي هميشه از كشور خارج شدند. مسعود بهنود و ابراهيم نبوي. چند نفر هم بعدها راهي زندان شدند كه از آن ميان، مدت حبس سحرخيز بيش از بقيه بود. درون سرويسهاي آن روزنامه، افرادي همچون اكبر منتجبي، سحر نمازيخواه، روزبه بولهري و سپيده زرينپناه و سام فرزانه و افشين هاشمي حضور داشتند كه از اين ميان زرينپناه، سام فرزانه و افشين هاشمي با سرويس فرهنگ، هنر، ادبيات و انديشه كه مسووليتش با من بود كار ميكردند. به عنوان دبير اين بخش، حجم قابل توجهي از صفحات در دست من بود و همين مسووليت مرا سنگين كرده بود. در آن روزها گروهي از چهرههاي سرشناس هم، به عنوان يادداشتنويس با من همكاري ميكردند كه همان يادداشتها هم وزن صفحات را بالا برده بود.
حالا كيميايي با درك درستي از موقعيت آن روزنامه، در آن شب برفي به سراغ من آمده بود تا او را در اطلاعرساني از آنچه مد نظر داشت ياري كنم. اما همان شب به او گفتم، مصاحبه با مديريت من پيش خواهد رفت و گفتوگو با او را در صورتي كه مايل است به همه پرسشهاي من پاسخ دهد، ميپذيرم. او پذيرفت اما به قولش پايبند نماند. او گويا آنچه را كه ميخواست در بخش نخست گفتوگو به دست آورده بود و در بزنگاهي كه گفتوگو به بخش مهمش رسيده بود با اظهار ناراحتي ميز مصاحبه را ترك كرده بود. صبح روز انتشار بخش دوم همان گفتوگو كه با تيتر جنجالي «سعيد امامي حيطه آتش است» منتشر شده بود.
موبايل من زنگ خورد و فردي در آنسوي خط خود را «سامان مقدم» معرفي كرده بود. او كه بسيار برافروخته بود مدعي بود مسعود كيميايي درآن مصاحبه او را خائن به خود معرفي كرده است! همان دستيار جواني كه نمك خورده بود و نمكدان شكسته بود. منظورش، لو دادن ماجراي حضور سعيد امامي سر صحنه يكي از فيلمها بود. فيلم «ضيافت» كه داستان يك مامور اطلاعاتي را در كنار دوستان قديمي همكلاسياش بازگو ميكند! او پشت تلفن گفت چرا خائن خطاب شده است ؟ در حالي كه آن ماجرا را لو نداده است.
اما حالا كه كيميايي بياشاره به نام، از يك دستيار خائن ياد كرده است، به خود اجازه ميدهد كه بگويد؛ سعيد امامي را پشت صحنه فيلم ديده است. با همان مشخصاتي كه كيميايي از آن ياد كرده بود. «مردي عينكي با باراني آبي»، كسي كه به شكل مرموز يك گوشه ميايستاده است تا فيلمبرداري به پايان برسد. او فقط با كيميايي حرف ميزد. كسي هم، جز كيميايي او را نميشناخت. كيميايي، بعدها گفته بود، او را در هتلي در شمال تهران ديده بود و او از پروژه سينمايي با كيميايي حرف زده بود. پروژهاي كه چندي بعد ساخته شده بود. حالا هم كه موضوع افشا شده بود، كيميايي چندان راغب به توضيح بيشتر نشده بود.گويا هنوز با آن موضوع كنار نيامده بود. افكار عمومي هم به آن حساس شده بود. خصوصا علاقهمندان به سينما كه حالا به ديدهاي ديگر به او مينگريستند. پرسشي كه بعدها مكرر در ميان حرفها بيان شده بود، اين بود كه چرا جز او، سعيد امامي سر هيچ پروژه ديگري از فيلمساز ديگري حاضر نشده بود؟ چرا هيچ شاهدي او را با فيلمساز ديگري نديده بود ؟ پرسشي كه بعدها هم كيميايي هرگز به آن پاسخ نداده بود. او نيز همچون همان موضوع، داستان زندگي رازآلود خود را جلو برده بود. داستاني كه گاه از فيلمهايش جذابتر پيش رفته بود!
تجربه آن گفتوگو، اما تجربه نخست نبود. پيش از آن كيميايي يكي دوباري ميهمان من در روزنامه «آفتاب امروز» شده بود. يكبار هم در تحريريه روزنامه او را ميان اعضاي تحريريه نشانده بودم تا اينچنين احساس صميميت كند. خبر رابطه پنهاني او با سعيد امامي تازه منتشر شده بود و او بهشدت منزوي شده بود. و همين سبب شده بود تا با او از در رواداري و مدارا وارد شوم تا بتواند به زندگي عادياش بازگردد. پس از افشاي آن ماجرا، فشار افكار عمومي به قدري بود كه او تا مدتها از نظرها دور مانده بود. ديگر حال و روز مناسبي نداشت. اين را «شمسالواعظين» سردبير «عصرآزادگان» نوشته بود. او كيميايي را در خيابان ديده بود و از گلهمندي او به همان روزنامه خبر داده بود. از اينكه زندگي او را بهم ريخته بود و حال او را هم پريشان كرده بود. منظورش انتشار همان خبر به قلم خبرنگار همان روزنامه بود. بدتر اينكه فرزند رفيق صميمي كيميايي، فرزند سعيد مطلبي آن خبر را درز داده بود. كسي كه به گفته كيميايي روي زانوهاي او بزرگ شده بود. شمسالواعظين در آن يادداشت از اندوه خود و از پشيماني خود حرف زده بود. از اينكه پس از آن ديدار گذرا، وجدانش به درد آمده بود و حالا درصدد جبران برآمده بود.
من هم با توجه به آن ظلمي كه به او رفته بود، قصد دلجويي از او را داشتم. آنهم در روزنامهاي كه يكي از شاخصترين روزنامههاي عصر خود بود. او هربار به دفتر روزنامه، نزد من ميآمد، براي ناهار او را نگاه ميداشتم تا فرصت فراختري براي گفتوگوي صميمي با هم داشته باشيم. اما ناهار و گفتوگوي صريح و بيپرده آن روز تيرماه ۱۳۷۹،[این تاریخ نمیتواند تاربخ گفتگو باشد چون کیمیایی در این تاریخ در کانادا بوده] چندان مطلوب پيش نرفت. شايد از نگاه من، نه او. چون او پس از طرح موضوعات مورد نظرش، ماجراي سفر پر راز و رمز دوسالهاش به اروپا و امريكا با گوگوش و تبليغ رمان تازهاش جسدهاي شيشهاي، گويا به خواستهاش از آن گفتوگو رسيده بود و ديگر نيازي به پاسخگويي به پرسشهاي چالشبرانگيز من در خصوص ماجراهاي پر راز و رمز ديگر نظير سعيد امامي نبود. او در تمامي ديدارها از خود رفتاري صميمي نشان داده بود. رفتار كسي كه در جايگاهي غير از كيميايي بزرگ نشسته بود.