اندر تلاش مسعود کیمیایی برای نگارش بهاریهای آرکاییکنما⇐اینجاست که تفاوت بیضایی و کیمیایی مشخص میشود/همان بهتر که استاد هیچ گاه فیلم تاریخی نساخته وگرنه مواجه بودیم با چیزی در مایههای محصولات پارسفیلم!!
سینماروزان: مسعود کیمیایی که اخیرا عزم کرده پروژه ای با نام «خون شد» را جلوی دوربین ببرد به بهانه آغاز سال نوی خورشیدی بهاریهای نگاشته با عنوان «از تمام هستی جهان رها هستم»؛ اگر کیمیایی با همان سبک لاتپُرکنی آثارش این بهاریه را مینوشت بحثی پیش نمیآمد اما کیمیایی تلاش وافری کرده برای نوشتن نوعی بهاریه با آرکاییکنمایی.
در بهاریه کیمیایی چنین آمده: «به زمان بهار، به ماه فروردین، همه چیز بوی زندگی میدهد و عشق. این تنهایی ماه بویی است که به جانکشیدنش خرجی ندارد.به تاریخ کهن، در فروردین، در تالار بزرگ مجلس ملی «انتیستا» در شکوه زنانگی با لباس خیرهکننده رزم، به حالی که کلاهخود فلزیاش را زیر بغل دارد، بهسمت کوروش که بر تخت نشسته، میرود. با لبخندی رازبسته، اقتداری ناخسته، تعظیم به مجلسیانِ نوروز که هفتهای از آن رفته، ندا میدهد:من انتیستا، دختر ارشد آرگونای کشاورز، از خانوادهای چرمساز و آهنگر، چرم به لباس جنگ و آهن به نیزه و سُم و سپر، فاتح چهار جنگ و سرباز به خدمت شاه شاهان، کوروش دانا و دلیر، برای برقراری صلح که در کنار پای اسب شما هم جنگیدم و بردباریِ صلح آموختم، از شما درخواست میکنم برای سفیر صلح به کشور وسیع لیدیا مرا برگزینید که من سربازی را با عاشقی از شما فرا گرفتهام. کوروش سر به زیر دارد و میداند دیگران نگاههای دانندهای دارند. عشق من پارس، زبانم فارس، پیشهام سربازیست. هم ادبِ عشق میدانم هم آداب جنگ برای خدمت به صلح، حتی به جنگ خواستارم. بغض کوروش پیداست. شنل تازه فروردینیاش را به تن میکشد. همه میدانند انتیستا برای تحملکردن ازدواج کوروش دوری میخواهد و جنگ، که پیداست هراسی از مرگ ندارد.کوروش فریاد میزند، تو را ای فرمانده که اهورا میداند، دوری شما را از آتش و قشون و خاکِ ایران تحمل ندارم و میدانم آسمان پارس تا بازگشت شما تا قلبم، تاریک میماند.من از غیبت شما بیمناکم، همان که از عشق شما هراسناکم، دانایی خود را در این تصمیم نادانم.کائنان، موبدان، سرداران، فرماندهان، خواببانان، شهرداران و قشونسازان، گرزوس همهساله به این کشورِ پُردانش، ارمنستان حمله میکند. رود قزلایرماق را بهدست سرزمین خودشان راهیابی کردهاند. فرمانده انتیستا میداند و مجلسیان با او که وقت بیهوده میرود، وقت رفتن با فرمانده چهرهبهچهره میشود. در این ضربدیدگی بهسمت در بزرگ تالار میرود. باز میکند. نسیم و بادی چراغهای چربیسوز را خاموش میکند. از اعماقش به تاریکی فریاد میزند: ای اهورا من کوروش، بنده پارس، قلب و جان شکستهام. هر آنچه قلب کشورگشایم گفت، کردم. کمکِ اهورایی را برای گرانبارگی انتیستا خواهانم. رنج مردانهی شاهانهام عاشقانه است. سرزمینهای کوچک و بزرگی را به نیکی فتح کردهام. زندانیان بسیاری را آزادی دادهام. آزاری به هیچ دین و مذهبی نرساندهام. از تمام هستی جهان رها هستم اما از عشق انتیستا گذر نکردهام. قلب من تا جهان هست از قلب او رها نمیشود. اهورا یاری کن مرا که میخواهد از جان به در شود، برای بیجانی میرود. انتیستا در دورتر میان پاشنه در موبدستان ایستاده و گوش سپرده به کوروش است. زنی با لباس سربازی، میان مفرغها و نقرههای لباسش میگرید و میگوید: نیمه گریان من از آن عشق است، چه کوروش خوب میدانی که عشق چیست. در این فروردین و بهار یاد تو را تا دیداری دیگر میبرم، که بهار باشد و نوروز.»
کیمیایی این بهاریه را نوشته تا بگوید اگر بخواهد تاریخی بنویسد بلد است ولی سبک نوشتارش به سبکتیکین سالور شبیه است و یادآور آثار پارسفیلم نظیر «یوسف و زلیخا»، «لیلی و مجنون» و «امیرارسلان نامدار».
کیمیایی به سبک نورسان گونه تاریخی نثرش را شبیه کرده به نثر آثاری که پیشتر در شاهآباد(جمهوری) به فروش میرفت؛ کتبی درباب جهانگشایی اسکندر و نادر و چه و چه!! کتبی که بیش از هر چیز هم بر رابطه نادر و اسکندر با سوگلیهایشان تمرکز داشتند و نمیگفتند کسی که میخواهد جهانگشایی کند چگونه صبح تا شبش را به نظربازی میگذراند؟
خداراشکر که ایشان کار تاریخی نمیکند و به همان ظواهر تاریخی مانده وگرنه بعید نبود حاصل دستش صددرجه انتقادبرانگیزتر از امثال «معمای شاه» شود. به نظر میرسد کیمیایی حتی اگر بخواهد فیلم بسازد بهتر است همان فیلمهای متکی بر ادبیات بچه های نیم قرن قبل جنوب شرق تهران را ادامه دهد!
با همین بهاریه تاریخینمایانهای که کیمیایی نوشته تفاوت میان بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی مشخص میشود؛ بیضایی زبان آرکاییک جعلی درست نمیکند بلکه از مصادیق به مفاهیم میرسد و این ناشی از مطالعات گستردهایست که در تاریخ و ادبیات داشته و شاید یک دلیل آن که بیضایی بی واهمه هر آنچه که مینویسد و امکان تولید نمی یابد را بلافاصله منتشر میکند همین عدم توانایی تقلید از کنه محتوایش باشد.
بیضایی چه زمانی که «دیباچه نوین شاهنامه» را از خلال شنیده های تاریخی در باب زندگی پرمرارت ابوالقاسم فردوسی مینگارد و چه آن گاه که «تاریخ سری سلطان در آبسکون» را با قوه تخیل خود در شرح سرانجام فرار سلطان محمد خوارزمشاه به آبسکون مینگارد و چه زمانی که «بانو پشت پرده نئی» را براساس روایتی از هزارویکشب و در نقش تأثیر سلامت روح بر سلامت جسم قلمی میکند از مصداق است که به مفهوم میرسد و در این مسیر شخصیت است که بهش گویش مستولی میکند نه پیش فرضیات شنیده شده درباره زبان تاریخی ولی در بهاریه کیمیایی چون مفهومی نبوده پس مصداق هم ادا شده!!