سینماروزان/حامد مظفری: در برخورد با #برادران_لیلا میتوان غمگساری کرد در چرایی قاچاق و آه و حسرت که آی ددم یاندی چرا راه نیامدند که مجوز اکران بگیرند، ولی راه دومی هم هست و آن میشود مرور فیلم و ارزیابی از منظر یک محصول کنرفته! چرا؟ تا بوده، قاچاق بوده ولی سود در تولیدی هم هست امنتدادبخشِ فعالیت بیریسک قاچاقزدگان.
آغاز: مثل متری شش و نیم و ابد… دیر شروع میشود ولی وقتی در خانه روی مبل لم داده اید خستهکننده نیست چون انبوه بازیگر گران هر جا که داخلی یا خارجی، جمع میشوند نمک میپاشند و طنازی که عیشتان کوک شود ولی باز آن قدر کش میدهد تا تمام کند که شاید روی مبل هم کسل کند. اینکه فیلم در اروپا اکران میشود و نمیترکاند برای همین نیست؟
متن: پر از شعار درباره فقر و بدبختی و بیکاری و منتهیالیهش آنجا که پدر! بله پدر خانواده به بچه ها میگوید هر که ناراحته از این خونه بره! که لابد میدانیم طعنه به کدام مجری و کدام شبکه و کدام رسانه و کدام طیف است.
ساختار: پر از کاسه توالت از ابتدا و زور زدن پدر گرفتار یبوست و هی فشار و هی فشار و منتهیالیهش ریختن چهل سکه کنار کاسه توالت، چه زیبایی شناسی از تصاویر مستراح ایرانی در ذهن دارد و چه استتیکی در آن دیده معلوم نیست که مستراح و یبوست شده موتیف کارهایش ، این یبوست بدجوری به درون فیلم سرایت کرده است !
حرف: پر از دیالوگهای کودکانه و یادمانِ فیکسراییهایی که به حسین پناهی و هدایت و امثالهم نسبت میدهند.
پروداکشن: ای آقا! کاسه توالت که همان ابد، خانه که همان ابد! حتی گریم نیره فراهانی در نقش مادر یادآور شیرین یزدان بخش در ابد، راه انداختن بیزنس خانوادگی مثل ابد و…! آهان، یادم آمد، در آن نماهای کارخانه و ترحیم تا دلتان بخواهد هنرور ریخته جلوی دوربین! و ایضا در سکانسهای عروسی! که فرهاد ادای رقص دی کاپریو در #گرگ_وال_استریت» را دربیاورد؟! پدرجان او گرگ وال استریت بود که آن طور میرقصید ، نه بدبختی که توالتشوی پاساژ است و فیلمساز به زور میخواهد بقبولاند خیلی بدبخت است، راستی میان پرانتز ،چقدر هزینه تولید شده؟ چقدر ش بابت تولید رفته؟ چقدرش بابت بازیگر؟ چقدرش بابت تراولهایی که در شب عروسی روی سر پورصمیمی ریختند؟ چقدرش برف شادی تولد؟ اخباراتی میداند؟
بازی: هر قدر فرهاد اصلانی خوب-و یادآور آثار ماندگارش در دوران عاشقی علیرضا رئیسیان و زندگی خصوصی حسین فرحبخش- و سعید پورصمیمی بهاندازه و مهدی حسینینیا فکرشده، ترانه و نوید بیحس و رها و یله و دیالوگها را باسمهای ول میکنند وسط نما. تقصیر اینها نیست؟ تقصیر اوست که انبوه شعار را قلمبه کرده در دیالوگهای نوید و ترانه. فقط یک جا نوید درگیر میشود با مهدی حسینینیا و چون خبری از آن شعارها نیست، حسابی خودش را رو میکند. حالا میشود ارزش کار درمیشیان در عصبانی نیستم و لانتوری را بیشتر درک کرد که چگونه عصیان را عجین کرد با نوید و هومن سیدی بهرهاش را برد در مغزها… ولی اینجا که بنا بر عصیانشکنی بوده چون ریموت کنترل در کار نیست، شمایل جدید جواب نداده…
نقطه عطف: #دختران_انتظار! که اینجا شده #پسران_منتظر برای فرونشستنِ طوفان بازار سکه و ارز! آن هم پس از بیست وچند سال از نمایش آن فیلم خاطره انگیز.
پایانبندی: تا دلتان بخواهد! چندین و چند بار پایان میپذیرد ولی دلش نمیآید تمام کند و آن قدر ادامه میدهد تا مثلا پدرسالاری را بمیراند؟ یکی گفت اگر پدرسالاری نبود میشد خیر مدرسهساز را جلب کرد برای کاسهتوالتنمایی؟ مگر اینها حین حیات پدرسالار، سینهزن علم ناپدریسالار نشدند!؟
جوک: شعارهای ظاهرا متفکرانه و باطنا توخالی ترانه خطاب به پدر و مادر و سیستم تربیتی که لابد دلبری کند از آن طرف؟ وقتی دیالوگ در دهان ترانه نمیچرخد چه انتظاری است که در ذهن مخاطب بچرخد؟ نتیجهی محتوم خلط کردن بازیگری با کنش سیاسینمایانه از نوع مجازی.
پرسش:
اگر یک لشکر چهره از نوید و سعید و فرهاد و پیمان و ترانه و... نبودند، اساسا متنی چنین قحطیزده امکان تولید مییافت؟ مقایسه کنید با #مثلث_غم که نخل طلای کن۲۰۲۲- بیعایدی برای اینها- را گرفت! کشش و یکپارچگی متن در ساخته روبن استلوند چنان سوار است بر نام بازیگران که حتی خواندن سیناپس هم غرقتان میکند ولی اینجا مدام منتظریم که فرهاد یا سعید وارد کادر شوند تا از رخوت بگریزیم!
ختم کلام : ویسکونتی سازنده ی #روکو_و_برادرانش یک فیلمساز بود و احتمالا از اینکه فقط یک فیلمساز باشد و کارش را به خوبی به پیش ببرد ، راضی و خرسند. او و امثال او نمیخواستند در کمال عافیت وسط صحنه بخوابند و هم فیلمساز باشند و هم فعال اجتماعی و سیاسی و حتی اگر شانس رو کرد قهرمان سیاسی!