سینماروزان: بهمن فرمانآرا فیلمساز بورژوای ایرانی یک تجربه به ظاهر مفرح به نام «دلم میخواد» که با سرمایه آقازاده مدیرعامل بانک آینده ساخته شده، را آماده اکران دارد و فیلم تازهای با نام «حکایت دریا» را هم ساخته که بیش از هر چیز یادآور «یک بوس کوچولو» و حدیث نفس شخصی کارگردان است.
به گزارش سینماروزان فرمانآرا در گفتگویی با «شرق» در خلال صحبت درباره حال و احوالش در این روزها هرازگاه تعریضهای خاص خودش را هم به اوضاع جامعه داشته است. فرمان آرا با اشاره به فضای ملتهب جامعه بیان داشت: نسل امروز مثل همان تمثیلی است که خودت گفتی. هلدادن توی رودخانه. شما را توی رودخانه هل دادهاند و دائم تلاش میکنید غرق نشوید. پشتکزدن، شناکردن توی رودخانه نیست. از همین جهت است که کل مملکت در تلاطم است. من همیشه به بچهها میگویم زمانی که سن بالا میرود انسان به جایی میرسد که دیگر چیزی متعجبش نمیکند. مثل آب که از پشت گرده ماهی رد میشود و ماهی به شناکردن ادامه میدهد، تو ناچاری پیش بروی چون همهجور را دیدهای. جوان این را ندیده است و به این خاطر دلش میشکند و خیلی سریع افسرده میشود.
فرمانآرا ادامه داد: پس عشق و امید کجاست؟ دنبال صبح طلایی گشتن کجا رفت؟ این یکی از زیباییهای جوانی است که طراوت داری. بعد میبینی غنچهها بازنشده پژمرده شدند و نگاهشان به همه همراه با سوءظن است، برای اینکه در خانوادهشان و در جامعه این آسیب را دیدهاند. با آنها بدرفتاری کردهاند چون جوانی میکنند و… . همه اینها را اگر روی هم بگذاریم کشوری پیدا کردهایم که متلاطم است و همه هم یاد گرفتهاند پشتک بزنند، اما مثل زمانی که در رودخانه افتادهای و آب تو را میبرد. اعتیاد، سیگارکشیدن، بیوفایی، خنجرزدن…
این کارگردان که در آستانه ۸۰سالگی قرار دارد پیرامون طعنه های سیاسی آثار مختلفش اظهار داشت: چه چیزی باعث میشود این روند سیاسی در فیلمهایم باشد؛ من هیچوقت دنبال شغل دولتی نبودم. راستش هیچوقت نمیخواستم بر کسی حکومت کنم حتی نمیخواهم رئیس اداره باشم. به همین جهت نه در انتخابات اتحادیه کارگردانان و نه خانه سینما شرکت نمیکنم. اما نگاه میکنم به اطراف خودم. روزی که تشییع جنازه هوشنگ گلشیری بود، پسرش باربد به من گفت، عمو بیایید برویم سر خاک غزاله علیزاده که همانجا بود. زمان برگشتن جملهای به من گفت، در «بوی کافور، عطر یاس» زن نویسنده تماس میگیرد و میگوید امیر مُرد، باربد که آن زمان هجده ساله بود به من گفت عمو واقعا امیر مُرد؟ من خیلی منقلب شدم. من از اتفاقاتی که میافتد الگو میگیرم. چون مستقیما نمیتوانی اعتراض کنی، یکی از مسائلی که وجود دارد این است که با استعاره و در لفافه حرفت را میزنی. زیربنای این ناامنی ذهنی که معمولا همراه خودش دیکتاتوری میآورد، در فیلمهایم هست. حتی زمانی که چیزی مینویسم مثل «دلم میخواد». مسئله این است که حق ما از خوشی خورده شده. چرا میهمانیها را به هم میزنیم؟ چرا مردم اجازه ندارند در خیابانها شادی کنند و… چون میبینید این خوشیها امکان ندارد فیوز میپرانید، مثل شخصیت اول فیلم «حکایت دریا» که این اتفاق برایش افتاده. این اعتراض درواقع تکاندادن است که آقا از این مملکت ثروتمندتر و زیباتر کجاست، ما همه چیز داریم اما بچههایمان برای گردش به دوبی و ترکیه میروند.
فرمانآرا ادامه داد: من به زیربنا نگاه میکنم. از افراد انتظاراتی داریم که وقتی برآورده نمیشود غمناک میشویم. من از خانواده متوسط مرفهی بودم و هیچوقت نگرانی مالی نداشتم اما فیلمهایم را که خارجیها میبینند تصورشان این است که من فیلمسازی چپ هستم و پاسخ من همیشه به آنها این است که من در شدیدترین حالت سوسیالیست هستم، بهنظرم مردم همه حق دارند مسکن داشته باشند و از امنیت بهداشتی و تحصیلی برخوردار باشند. اما معتقدم بچه کارگر هم باید همان فرصتی را داشته باشد که دیگران دارند. من مذهب را ورای اخلاق میبینم. در هر دوره هم پیامبری آمده گفته از دیوار هم بالا نرویم، خیانت نکنیم و اگر میخواهیم با هم زندگی کنیم به اصولی پایبند باشیم. اما ما به پرتگاه بیاخلاقی سوق داده شدهایم. در این موقعیت اگر کسی کار اشتباهی میکند من چطور میتوانم جلویش را بگیرم. به یک جوان بیستوهفت ساله بگویم تو بیا اینجا هفتهای شش روز کار کن و یکمیلیون و دویستهزار تومان به تو حقوق میدهم، بعد میبینیم کسی مثل بابک زنجانی نفت را میفروشد و پولش را به حساب خودش واریز میکند که بدون همکاری دیگران امکانپذیر نیست. آقای خاوری، مدیرعامل بانک ملی هم سههزار میلیارد را بهتنهایی اختلاس نکرده است. زمانی که این موارد را میبینم سعی میکنم اعتراض کنم.