سینماروزان/حامد مظفری:
+بالاخره یک سری تصویر متحرک زیبا و خواستنی جهت عرضه بر پرده عریض با آن نور زرد تابستانی که غلیان شور و حسد و بغض و شهوت و… را کمپلکس کند برایمان.
+صدای گرم و صمیمی و قدری لرزان کارگردان یه عنوان راوی کاملا همگون است با آن تصاویر دلربا.
+طراحی صحنه تمیز، برازنده و با حداقل گاف که به نظر ثمره همکاری سالیان کلاری با امثال علی حاتمی و مسعود کیمیایی است. خبری از آن خنزرپنزری های سریالهای تاریخی این سالها نیست و کلاری سعی کرده زیست خودش را چنان که دیده و البته با پالایش تصویری چشمنواز ارائه کند. سیمرغ فیلمبرداری که باید قاعدتا به کلاری برسد؛ البته نام کوهیار بعنوان فیلمبردار آمده ولی سیطره نگاه کلاریسینیور، بر کلیت اثر قائم است.
+بازی بهاندازه مهران مدیری که با تغییر حالت چشمها از آن زل زدگی های آیتمیک درآمده و فاصله گذاری محمود کلاری میان او و دوربین و تغییر پی در پی حرکت صورت و دیالوگ، باعث شده بالاخره یک نقش آفرینی خوب و رها از استندآپ از ایشان ببینیم.
-گریم سمیرا حسن پور قدری شبیهش کرده به عاطی رگبار!
+به پدر تقدیم شده و تا پدر را نشان نمیدهد، بجاست اما تا پدر زندانی تودهای(؟) را با بازی صابر ابر و با آن پوشش راه راه دالتونها می بینیم، سعی میکنیم بیشتر دل ببندیم به مادر و آن برق عشق نگاهش و آن بازی خودمانی سمیرا حسن پور که چه بازیگر بااستعداد و قدرنادیده ای است و چقدر خوب نقشش را الهام گرفته از صدها مادر اساطیری که در کوران سختیها، خانه و فرزند را به دندان کشیده و زندگی را جلو میبرند.
-این تصاویر کارتونی از توده ای ها که اخیرا در برخی سریالهای تلویزیونی هم مکرر شده بود، چرا؟ جهان بینی آنها را به چالش بکشید با تمسخر؟ سالها پیش شهید محمد بهشتی در مناظره با کیانوری، آنها را در نقد ایدئولوژی به چالش کشید و نه با تمسخر.
+داستان ساده و معمایی و مثل هر معمای جذابی تا حل میشود آسان می نماید و آسان هم حل میشود. یک اتفاق ساده که ساده روایت میشود ولی با انواع و اقسام میزانسن های زیبایی که روزبروز در سینما کم و کمتر میشود.
-آن عشق کودکسَری سوار بر معمای مرکزی، تنه میزند به درخت گلابی مهرجویی که کلاری فیلمبردارش بود ولی اینجا خبری از فلسفهبازی نیست و بیشتر توصیف حال و هوای یک دوران از دست رفته به سبک تونل زمان ولی تاکید بر مکان و امکان تغییر ذهنیت افراد در سایه تفاوت مکانی، چربیده بر تمام سطوح.
-چند بار میتواند پایان دهد ولی باز ادامه می دهد تا شیرفهم مان کند که دنیا دار مکافات است علی الخصوص برای توده ای های آدم فروش؟! به خصوص که خبری از آن وسواس تصویری کردن اغلب رویدادها در پایان نیست و به نوعی خاطره گویی منجر میشود و پیامدش نریشنی یادآور موریانه بزرگ علوی! آنجا میگوید من یک ساواکی ام و اینجا نتیجه اینکه او یک ساواکی شد.
-خیلی ساده میشد بسان همان موریانه بزرگ علوی همین نریشن انتهایی “او یک ساواکی شد” را در ابتدای داستان قرار داد و رمز و رازی بزرگتر طراحی کرد برای فیلمی با این همه جلوه بصری زیبا!
سکانس: کابوس رمش دخمه رمال!