سینماژورنال/حـــامد مظفـــری: شبهروشنفکران ما چنان در پیله انزوای خود فرورفته اند و چنان ارتباط خود را با دنیای اطراف قطع کرده اند که زبان سینمایی شان به جای آن که بازتاب دهنده صریح دغدغه ها، دردها و زخمهای جامعه باشد تبدیل شده به یک زبان شخصی برای روایت حدیث نفسهای شخصی و عاشقانه های از دست رفته.
“در دنیای تو ساعت چند است” محصول کامل چنین نگاهی است. محصولی کاملا شخصی که در انزوای فیلمساز و با قطع ارتباط وی با جامعه پیرامون خلق شده است. البته که جمعی از پیشکسوتان پشت صحنه سینمای ایران از ایرج رامین فر به عنوان طراح هنری تا جهانگیر میرشکاری به عنوان صداگذار و همایون پایور به عنوان مدیر تصویربرداری در خدمت گروه بوده اند اما وقتی متن قابل ملاحظه ای برای کار وجود ندارد بزرگترین نامها را به فیلم ضمیمه کردن چه سودی دارد؟
شباهتهای فراوان با سریالهایی که مرتب آنها را نفی می کنند
اسفناک است فیلمی که میخواهد نماد جریان روشنفکرانه یا به زعم ما شِبهروشنفکرانه در سینما باشد خط داستانی اش هم کاملا عاریه ای است. در فلاش بکهای فیلم، تلاش برای عشقبازی یک پیرزن با جوانی سی سال کوچکتر از خود را می بینیم و وقتی به زمان حال می رسیم دست و پا زدن این جوان سی ساله برای برقراری ارتباط با دختر همان پیرزن که حالا مرحوم شده است.
شباهتهای خط داستانی با کلیشه های ارائه شده در سریالهایی که از شبکه های ماهواره ای فارسی زبان و از جمله سریالهای GEM روی آنتن می روند باعث میشود در عجب بمانی “در دنیای تو…” توسط فیلمسازی تولید شده که مرتب می کوشد خود را یک روشنفکر جابزند یا محصول دست تهیه کنندگانی است که “دو خواهر” و “شانس عشق تصادف” می سازند؟
روشنفکری یعنی بیان صریح دردهای اجتماع
اینکه کل فیلم را بر محوریت یک عشق از دست رفته و هوسبازی یک پیرزن-که نقش اش را زهرا حاتمی ایفا کرده- پیش ببریم و البته مقادیر فراوانی دیالوگ به زبان فرانسوی را در کار تزریق کنیم، شغل کاراکتر مرد قصه مان را آموزگاری زبان فرانسه قرار دهیم و البته موسیقی متن کار را نیز تلفیقی کنیم از جاز و پاپی که در کافه های پاریس شنیده می شود هر نامی که داشته باشد، فیلمسازی روشنفکرانه نمی تواند نام گیرد.
اگر “در دنیای تو…” فیلم روشنفکرانه است پس “رگبار”، گوزنها”، “سگ کشی” و “هامون” چه نام می گیرند؟ فیلمی متعلق به طبقه روشنفکران نمی تواند منفک از ارتباطات این طیف با اجتماع اطراف و دادوستدی که این طیف با طبقات دیگر اجتماع دارند تولید شود.
روشنفکری یعنی بیان صریح دردهای طبقات مختلف جامعه از طیف متوسط گرفته تا طیف مرفه و البته طبقه فقیر و سینمایی که این صراحت را نداشته باشد شبهروشنفکرانه است و نه روشنفکرانه.
اینکه یکی دو هفته ای را به انزلی برویم و سعی کنیم با قرار دادن کاراکترهایمان در میان خیابانهای قدیمی این شهر قابهای رنگارنگ بگیریم بیشتر حدیث نفس و خاطره بازی است با شهری که دوستش داریم و نه ساخت فیلم روشنفکرانه.
“عصبانی نیستم” مصداق بارز سینمای روشنفکرانه است و نه اثری مانند “در دنیای تو…”
اگر اثری مانند “قیصر” محصول ۴ دهه و نیم قبل اثر روشنفکرانه نام می گیرد بواسطه برون ریزی صریح و آشکار دردهای اجتماع در آن است.
همین سال قبل فیلمهایی نظیر “عصبانی نیستم”، “آرایش غلیظ” و “شیار۱۴۳” را در جشنواره فجر شاهد بودیم که اتفاقا بلحاظ صراحت لحن و برون ریزی دردهای آدمهایی متعلق به طبقه ضربه خورده اجتماع، نمونه بارز سینمای روشنفکرانه هستند اما کمتر کسی این گونه فیلمها را به سینمای روشنفکرانه متعلق می داند و به جایش آثاری کاملا تصنعی مانند “در دنیای تو…” که همه چیزشان در لفافه ای از رنگ و ریاهای شخصی پیش می برند روشنفکرانه قلمداد می شوند.
تابحال هرچه اشتباه کرده ایم بس است. از حالا به بعد در استفاده از واژه های روشنفکر و سینمای روشنفکرانه کمی دقت به خرج دهیم.