سینماژورنال: مسعود فراستی منتقدی که در همه سالهای اخیر اظهارنظراتش درباره آثار جشنواره فیلم فجر معمولا جزو صریح ترین و در عین حال عجیب ترین اظهارنظرات بوده به تازگی یادداشتی را درباره فیلم “ابد و یک روز” نوشته است.
به گزارش سینماژورنال در این یادداشت که در روزنامه اصلاح طلب “شرق” منتشر شده است فراستی در توصیفی عجیب این فیلم را “لقمه ای چرب و نرم برای جشنواره های فرنگی” معرفی کرده است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت فراستی را به نقل از “شرق” ارائه می دهد:
پرغوغاترین و فریبکارترین
«ابد و یک روز» پرغوغاترین فیلم امسال است و فریبکارترینشان. در پس ظاهر پرطمطراق و غلطانداز رئالیستی – ناتورالیستیاش، باطن سیاه و مسموم فیلمفارسی لانه دارد.
دوربین روی دست پرتکان و ریتم تند فیلم برای دیدن نیست؛ توهم آن است و برای کورشدن. فیلم خاک به چشممان میپاشد تا درست نبینیم و با وراجیها و متلکهای بیامانش مانع شنیدن میشود.
آیا خانه استعاره از وطن است؟
اعتیاد، فلاکت و تباهی، آدمفروشی و خانهفروشی گویا سرنوشت محتوم این خانه – سگدونی – است.
جمله پسر بزرگ و رئیس خانه (معادی) شعار و پیام اصلی فیلم است: «هرکس از این خانه نرود سگ است. هرکس برود و برگردد از سگ کمتر است». آیا «خانه» استعاره وطن نیست و اهالیاش، مردم وطن؟ شرم بر این نگاه.
خانه، صاحب – پدر- ندارد. مادر مریض است و سربار. پسر بزرگ اما کیست؟ مردی سابقا معتاد، ظاهرا دلسوز خانه و خانواده، که سر بزنگاه برادر معتادش را لو میدهد و خواهر مظلوم و ستمکشاش – تنها آدم مثبت فیلم – را به بیگانه میفروشد تا مغازه ساندویچی بزند. چه نگاه کثیف و شوونیستی – ضدافغانی – دارد فیلم. نگاه به طبقه فرودست نیز از همین نوع است. فرودستان، محکوم به فروشند.
چرا این بسته را در چاه توالت نمیریزد؟
بیست دقیقه اول فیلم پر از جزئیات بیهوده است به بهانه تمیزکاری خانه و بعد اتاق برادر معتاد (محسن) شاهد تهسیگارهای لای درزهای دیوارها، بند زیرپوش بیرونزده، وسایل شیشهکشی و تکههای مواد مخدر و پولهای مچاله شده هستیم؛ و ریختن سرآسیمه مواد به چاه توالت و پرتاب یک بسته از آن به پشتبام خانه همسایه و دردگرفتن ادایی دستِ پرتابکننده (معادی). چرا این بسته را در چاه توالت نمیریزد؟ سرنوشت این بسته بعد از یافتن برادر کوچک در پشتبام همسایه سرانجام چه میشود؟ این جز بازی رقتآمیز نمایشی نیست؟ مثل خیلی دیگر از لحظات فیلم.
انتخاب معادی برای معروفیت در جشنواره های خارجی نیست؟
فیلم حول محور محسن معتاد (نوید محمدزاده) میگردد و همه چیز درام در خدمت آن است. قهرمان- ضدقهرمان – محسن، با جنگ و دعوا و شروشور در همه جای فیلم ناگهان ظاهر میشود. آنهمه سروصدا و شلوغکاری، قلدربازی و شاخوشونهکشی مرتضی در مقابل او و برگشتن به خانهاش چقدر لوس و نمایشی است.
همهاش به تسلیم و سکوت میانجامد. دعواهایشان نیز ربطی به برگشتن او ندارد. اکتهای بازیگر این نقش در نیمه اول فیلم مصنوعی و باسمهای است و بعد در نیمه دوم بسیار ادایی میشود. قطعا معادی بهتر است؛ اما به نقش نمیخورد. شمالشهریای که ادای جنوبشهری درمیآورد. علت انتخاباش برای معروفیتش در جشنوارههای خارجی نیست؟
شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟
شهناز کیست با آن پسر عشق لات و هیولاوارش؟ چه ربطی به فیلم دارد؟ صحنه دعوای برادران «غیرتمند» پشت در اتاق او چقدر مسخره و بیمعناست، مثل همه دعواهای قلابی فیلم. شهناز انگار شوهر ندارد که همهاش آنجاست. پدرها و شوهرها در فیلم غایب هستند. اعظم چهکاره است و در این خانه چه میکند؟ بیوه است و پولدار و اهل دوبی و کیشرفتن و… چرا علیرغم ظاهر دلسوزش هیچ کمک مالیای به خانوادهاش نمیکند؟ شاید میداند خانواده احتیاج به کمک ندارند. همهچیز بازی است؛ یک بازی رقتانگیز. در هیچ کجای فیلم شاهد بیپولی این خانواده مثلا فقیر نیستیم. اگر مرتضی داماد آینده افغان را تیغ میزند برای خرید مغازه است نه حل بحران مالی.
محکوم به نیستی و تباهی اما دروغین و نمایشی
مادر جز اکسسوار نیست. دلسوز و دلنگران پسر معتاد بیچارهاش است و برایش بسته مواد را پنهان میکند تا او بفروشد و این سیکل منحط تباهی ادامه یابد. بیماری قلابی او چیست؟ نمایشی نیست؟
و اما دو شخصیت ظاهرا مثبت فیلم که به قول منتقدان طرفدار، نقطه امید فیلم است – که نیستند. پسربچه فیلم (نوید) که از همه بهتر است، زرنگ و باهوش مینماید و اهل درس؛ اما فقط در حال بازی با توپ دیده میشود و دستشوییرفتن و کارکردن در مغازه یا خرید یا تماشای کارتون. کی درس میخواند؟ نه کتابی دارد نه دفتری.
و اما سمیه ستمکش و منفعل فیلمفارسی: مهربان و دلسوز است و ظاهرا مقاومتی در رفتن از خانه دارد، در ترک خانه. اما از خانه میرود و با دیدن نوید در آرایشگاه از پشت شیشه اتومبیل افغانها بهناگه بازمیگردد. این بازگشت، «از سگ کمترش» نمیکند؟ این بازگشت به امید است به خانه؟ یا استیصال است و محتوم سرنوشت مبهم و آینده شوم و ماندن در تباهی آن سگدونی؟
به نظرم پایان نیمه باز با آن نمای لانگشات از خانه، روزنهای از امید نیست؛ یک نمای چند پهلو برای تأویلهای متفاوت است و متضاد. همه محکوم به ابدند و یک روز؛ محکوم به نیستی و تباهیاند اما دروغین و نمایشی.
لقمه چرب و نرمی برای جشنوارههای فرنگی
فیلم از نگاه بیرون است نه از درون. نقطه دید ندارد. از نگاه فیلمساز است که خانه و اهالیاش را مینگرد. پز میدهد و میفروشد تا جایزه بگیرد. جایزه داخلی و حتی خارجی. فیلم لقمه چرب و نرمی است برای جشنوارههای فرنگی با آن فقرزدگی و تباهی محتومش.
اگر فیلمساز ذرهای غیرت ملی و دلسوزیای برای این خانه دارد و اهالیاش، نمیبایستی فیلم را به جشنوارههای خارجی بفرستد که جز خانهفروشی و فقرفروشی نیست. ای کاش فیلمساز – و فیلمش – در این خانه بماند حتی نمایشی.