سینماژورنال: پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی است؛ مولفی که هرچند دامنه فعالیتهای هنریاش از سینما گرفته تا تئاتر را دربرگرفته اما چند سالی می شود که فرسنگها دورتر از ایران در دانشگاه استنفورد مشغول به تدریس است.
به گزارش سینماژورنال بیضایی سالها پیش از این در ابتدای دهه ۵۰ یک درام اجتماعی با پس زمینه های نقد اجتماعی به نام “رگبار” را ساخت؛ فیلمی که هنوز هم بعد از سالها تماشای آن بسیاری از پارادوکسهای رفتاری ایرانیان را پیش رو میگذارد.
کاراکترهای اصلی “رگبار”، یک معلم جوان به نام “حکمتی” و دختر مورد علاقه اش “آتیه” بودند. این دو نقش را پرویز فنیزاده و پروانه معصومی بازی میکردند اما در قطب منفی داستان قصابی قرار داشت به نام “رحیم” که سدّ راه رسیدن حکمتی به آتیه می شد.
نقش رحیم را منوچهر فرید ایفا میکرد که بعد از “رگبار” هم در سه اثر دیگر از بیضایی یعنی “غریبه و مه”،”کلاغ” و “چریکه تارا” ایفای نقش کرد.
فرید که سالهاست در استرالیا اقامت دارد در یکی از معدود گفتگوهایش به همکاری با بیضایی اشاره کرده و البته ماجرای متوقف ماندن تولید یکی از فیلمنامه های اساطیری بیضایی با نام “عیار تنها”.
سینماژورنال گفته های منوچهر فرید درباره چرایی به سرانجام نرسیدن تولید “عیار تنها” در دهه ۵۰ را ارائه میدهد:
در زمان ساخت “غریبه و مه” سناریوی “عیّار تنها” به دستم رسید
فرید میگوید: چند تا فیلم از بیضایی قرار بود بازی کنم که نشد. در زمان ساخت “غریبه و مه” بهرام بیضایی یک سناریو آورد داد به من به نام “عیّار تنها”. گفت بخوان. گفتم چشم. گرفتم و در فرصتهایی که داشتم، در چادری که زندگی میکردم با چراغ قوه شبها میخواندم. این سناریو را در دو شب خواندم و گفتم خب من این را خواندم. برای چه دادی بخوانم؟ گفت فیلم بعدی که میخواهم کار کنم این است.
بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را میخواهم بازی کنی
وی ادامه می دهد: به بیضایی گفتم نقش من چیست؟ در این فیلم دو تا عیّار هست. یکی “عیّار تنها” که نقش اصلی است و از اول تا آخر فیلم حضور دارد. یک عیّار دیگر هم هست که همه منتظرش هستند. حتی این عیّار اول هم، همهاش منتظر ظاهر شدن او است. که اگر او بود و اگر او بیاید، هیچ مغولی جرئت ندارد به این مملکت نگاه کند. همه با یک ضربه شمشیر او نابود میشوند. آن عیار بعدها پیدایش میشود آن هم از توی یک میخانه. مست و لایعقل با شکم گنده. از میخانه هم بیرون میاندازندش چون پول ندارد بدهد.
این بازیگر خاطرنشان میسازد: بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را میخواهم بازی کنی. ولی اگر هیکلت چاق باشد، عیّار اول مال تو نیست و مجبوری آن یکی را بازی کنی.
در خانه وزن کم کردم و آماده شدم برای نقش
این بازیگر با اشاره به تلاشهایش برای تبدیل شدن به بازیگر مدنظر بیضایی بیان میدارد: وقتی آمدیم تهران شروع کردم خودم را ساختن. گفت فرصتی نداریم و توی این فرصت کم اگر میتوانی خودت را بساز. من شروع کردم خود را ساختن. ساختم و بسیار بدن خوبی هم ساختم. البته باشگاهی جایی نمیرفتم. همه چیز را در خانه خودم فراهم کرده بودم و ورزش میکردم. رژیم داشتم و کنترل میکردم خودم را. خودم را کاملاً آماده کردم برای این نقش.
فرید ادامه میدهد: بعد از مدتی بیضایی تلفن کرد و گفت که من رفتم قرادادم را بستم فلان جا. یعنی تهیهکننده تلویزیون است با یکی از تهیهکنندههای سینما. دوتایی مشترکاً میخواهند این فیلم را بسازند. بیضایی گفت قرار شده فردا هم تو بیایی قراردادت را ببندی. بعد هم دیگران را میآوریم و میرویم شروع میکنیم. من فردا راه افتادم و طبق آدرسی که داده بود رفتم.
از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند
به گزارش سینماژورنال منوچهر فرید که ۷۸ سالی عمر گذرانده با اشاره به اتفاقی که منجر به عدم تولید “عیار تنها” شده است بیان میدارد: آنجا که رسیدم، دیدم بهرام بیضایی نفسهایش بالا نمیآید و به حالت عصبانیت دارد قدم میزند. گفتم چه شده؟ گفت از جایی از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند و من گفتم آن شخص به این نقش نمیخورد. هنرپیشهاش سالها باهاش کار کردم و خودش را آماده کرده و باید او بازی کند… گفتند ما نمیتوانیم کاری کنیم و تصمیم بگیریم. این جوری به ما گفته شده و ما باید اطاعت کنیم. این بود که قراردادش را پاره کرد ریخت دور و این فیلم انجام نشد.
روایت خیانت یک عیار
به گزارش سینماژورنال “عیار تنها” مانند “تاریخ سری سلطان در آبسکون” دیگر سناریوی بیضایی، مروری دارد بر حوادث منتج از حمله مغول به ایران. روایت داستان از فرار عیار از مقابل سپاه مغول آغاز میشود.
او که بر تن زخم مغول و در دل ترس از روبرو شدن دوباره با آنها را دارد توسط پیرمردی اهل قلم نجات مییابد. پیرمرد عیار را به خانهاش میبرد تا او را تیمارداری کند.
عیار ولی دلی پر درد دارد؛ او مغولان را به چشم دیده و زخم آنها را به جان چشیده است ولی پیرمرد که از اوج قدرت مغولان بیاطلاع است سعی در دلداری او دارد. برای پیرمرد هرگز قابل پذیرش نیست که مغولان توان تسلط بر سرزمین ایران را داشته باشند.
فیلمنامه اما از جایی وجهی تراژیک پیدا می کند که این عیار به جای آن که مزد زحمات پیرمرد را بدهد به او خیانت میکند اما این خیانت هم سرآغاز عشقی است که با روایت عشقی دیگر از سربازی دیگر که او نیز از جنگ با مغولان بازگشته امتداد مییابد…