1

فرهاد آئیش: سومین روز خروج از ایران که به من پیشنهاد شد در یک ظرفشویی کار کنم آن قدر خوشحال شدم که انگار قرار بود رییس‌جمهور آمریکا شوم!/هنگام ظرفشویی با آشپز رستوران تمرین انگلیسی می‌کردم…

سینماژورنال/علی کیانی‌موحد: قرار بود برای روز سینما از فرهاد آئیش یادداشتی بگیرم و چند عکس هم در منزل از وی بیاندازیم.

روزی که به خانه وی مراجعه کردیم، بسیار سرحال و پرانرژی بود و زمانی که گفتم چند خطی برای ما بنویس، گفت چرا بنویسم؟! بیایید باهم گپ و گفتی درباره دنیای بازیگری داشته باشیم.

این گونه بود که یک یادداشت چند خطی تبدیل به یک گفتگوی مفصل شد درباره نکات ریز بازیگری و دنیایش که خیلی از ما به آن توجه نداشته ایم.

البته وی برای اولین بار از روزهای زندگی در آمریکا برای ما صحبت کرده که خاطراتی است دست اول و البته پرنکته برای افرادی که می خواهند بازیگر شوند و فکر می کنند بازیگری بسیار ساده است.

ذکر این توضیح لازم است که این گفتگو همزمان با سینماژورنال در مجله “اطلاعات هفتگی” هم منتشر شده است.

*دنیای بازیگری چه جذابیتی دارد که خیلی از مردم، چه پیر و جوان، دوست دارند به آن ورود کنند؟!

شاید توجهی که از مردم به خاطر این قضیه می توانند بگیرند، انگیزه زیادی برای علاقمندان به بازیگری باشد. بازیگری دنیایی است که ویترین آن بیشتر دیده می شود تا خودش! از سوی شهرت و درآمدزیاد و هیجان باعث می شود که به این دنیا علاقه بیشتری پیدا کنند. در کل مردم دنیای زیبایی از بازیگری تصور می کنند که خیلی دور از واقعیت نیست و کم و بیش به این شکل هست. از سوی دیگر مردم فکر می کنند بازیگری بسیار ساده است. انسان در صحنه زندگی بازیگر است و همه ما در شرایط مختلف، به گونه های مختلف ظاهر می شویم. به عنوان مثال وقتی خلاف می کنیم و پلیس می خواهد ما را جریمه کند به شکل یک انسان مظلوم خود را در می آوریم و در جای دیگر نقابی از خشونت به چهره می زنیم. همین مساله باعث می شود که فکر کنیم بازیگری بلدیم که در واقع همه ما بازیگری را در ذات خود بلد هستیم. بزرگ مردی می گفت:کاش صحنه تیاتر مثل طناب سیرک باشد که هرکسی جرات نکند روی آن قدم بزند. دنیای بازیگری آسان و جذاب به نظر می آید!

*واقعا بازیگری آسان است؟!

سهل و ممتنع است. برای فردی که در وجودش استعداد این هنر را داشته باشد، آسان است. همانطور که نقاشی برای خیلی از مردم ساده است و برای برخی دیگر سخت. من خودم از آن دست جوانهایی هستم که عاشق نقاشی بوده و هستم اما هیچوقت امکان نداشت یک نقاش بشوم.

*سعی کردید که نقاش شوید؟!

بله! در کنکور این رشته شرکت کردم، کلاسهای مختلف آموزشی را گذراندم و با تمام وجود سعی کردم که نقاش خوبی شوم اما فهمیدم این اتفاق نمی افتد! برای فردی که بخواهد بازیگر شود، خیلی سخت نیست اما بزرگترین مشکل بازیگری این است که پر رقابت ترین شغل جهان است. به عقیده من نصف مردم دنیا می خواهند بازیگر شوند. از سوی دیگر اقتصاد در جامعه خیلی سالم نیست و برخی پول می دهند یک نقش را می خرند یا از طریق سرمایه گذاری در یک پروژه، بازیگری را نیز تجربه می کنند. به همین دلیل رقابت برای جوانی که استعداد دارد اما پول ندارد تا خود را مطرح کند، بسیار سخت تر هم می شود. البته بازیگری یکی از تنها حرفه های جهان است که اگر فردی در آن پارتی هم نداشته باشد، به واسطه استعدادش می تواند پیشرفت کند. در خیلی از شغلهای دیگر اینگونه نیست! باید به افرادی که امروزه به شهرت رسیدند یا بازیگرهای خوبی شده اند، تقریبا می توان گفت با پارتی بازیگر نشده اند. آنهایی که با پارتی آمده اند هم خیلی انگشت شمار در این هنر مانده اند، آن هم به دلیل اینکه خودشان خوب بوده اند و پارتی باعث شد که با سرعت بیشتری در راه پیشرفت قدم بردارند.

*با یک تهیه کننده صحبت می کردم و می گفت وقتی که پول برای تهیه فیلم ندارم، پس مجبور هستم که نقشهای مختلف را بفروشم. این اتفاق به نظر شما باید در سینمای ایران بیفتد؟! روندی طبیعی است یا خیر؟

شاید بخشی از فیلمهای سینمای ایران به این طریق تولید می شوند. یعنی تهیه کننده حس می کند از روی اجبار باید فیلم بسازد و به همین دلیل از افراد مختلف پول می گیرد و به آنها نقش می فروشد. در جواب شما هم باید بگویم من دوست ندارم این اتفاق را به چشم ببینم چراکه هر مقوله ای باید سالم باشد تا زیبا باشد. البته حس می کنم این موضوع در سینمای ایران خیلی زیاد نیست.

*خودتان با این قضیه برخورد داشته اید؟

بله، زمانی که در پروژه های مختلف مسوول انتخاب بازیگر بودم، دو بار به من پیشنهاد شد. یکی از آنها آنقدر اصرار کرد که از او تست گرفتم اما در مغزم من جا نمی گرفت که بتوانم این کار را انجام دهم. این کار به هیچ وجه درست و قشنگ نیست. اگر این کار باعث شود عده ای دیگر نتوانند به جایگاهی که باید برسند، دست یابند اتفاق بسیار غم انگیزی است.

*به نظر شما بهترین راه ورود به این دنیای جذاب چیست؟!

بهترین راه را نمی دانم. مدتی خودم در دانشگاه تدریس می کردم اما دیگر این کار را انجام نمی دهم. نمی توانم بگویم کدام راه خوب و کدام راه بد است اما در مجموع تحصیلات آکادمیک به شدت در موفقیت و پیشرفت می تواند کمک کند.

*چرا دیگر تدریس نمی کنید؟

اصلا این فضا را دوست ندارم و در آن استرس می گیرم. فکر کنید که به عنوان استاد مشغول تدریس هستید و از روز اول می دانید که شاگرد شما نمی تواند بازیگر خوبی شود. همین قضیه باعث شد که استرس بگیرم و کار برایم سخت شود. ژن در بازیگری خیلی تاثیرگذار است. افراد زیادی هستند که تا آنها را نگاه کردم، متوجه شدم بازیگر هستند.

*مثالی هم می زنید؟!

از آنجا که امیر جعفری چندباری درباره این موضوع صحبت کرده، من از وی اسم می برم. زمانی که امیر پیش من آمد و با من صحبت کرد، نه وی را می شناختم و نه دوستش داشتم و نه فامیل من بود. با من حرف که می زد وی را جلوی دوربین تصور می کردم که در حال درخشش است. سپس چند تئاتر از او دیدم و به خود گفتم حق این آدم است که در تلویزیون و سینمای ایران حضور داشته باشد. این آدم با این همه استعداد اصلا نیاز به پول و پارتی نداشت. اگر من هم با وی آشنا نمی شدم، شاید کمی دیرتر فرد دیگری وی را به مخاطبین معرفی می کرد. من نیازی هم ندارم که وی از من تشکر کند چون خود وی باعث شد که موفق شود وگرنه من ده نفر دیگر را هم وارد این دنیای سخت کردم اما موفق نشدند. در ورزش هم اینگونه هست. خیلی ها می گویند پارتی بازی زیاد است اما کدام پارتی می تواند فرهاد آئیش 60 ساله را بازیکن فیکس تیم ملی فوتبال کند؟! پس شما باید استعداد و جنم این کار را داشته باشید تا بتوانید در حرفه خود موفق شوید. میلیونها چشم شما را قضاوت می کنند. به محض اینکه بازیگر پولی در سینما بازی کند، همه متوجه این قضیه می شوند.

*بازیگر در سینما و تلویزیون زیاد دیده می شوند و پس از چند کار محو می شود. یعنی نمی توانند ماندگار شوند…

ماندگاری در این دنیا به چند فاکتور بستگی دارد: ژن، اخلاق خوب و البته جمعی، پشتکار، اهمیت دادن به دانش بازیگری و مطالعه جز فاکتورهای خیلی مهم است. این مجموعه باعث موفقیت یا عدم موفقیت یک فرد در کار می شود.

*گفتید زمانی که تدریس می کردید، خیلی از شاگردان شما نمی توانستند بازیگران خوبی شوند. این قضیه را به خودشان هم می گفتید؟

نمی توانستم خیلی رک این را به آنها بگویم. وقتی شما مشغول تدریس هستید باید شانس برای وی قائل شوید چراکه شاید به مرور زمان می توانست خودش را نشان دهد. البته به برخی از همان ابتدا می گفتم اما به بیشتر شاگردان زمان می دادم. به همین دلیل بود که استرس زیادی در هنگام تدریس داشتم چراکه دچار جنگ و جدلی درونی بودم. دو سه سال در دانشگاه سوره مشغول تدریس بودم.

*ذهنیت مردم به بازیگری این است که پول خیلی زیادی در آن وجود دارد. این طرز فکر درست است یا غلط؟!

شما باید یکی از پنجاه بازیگر برتر باشید تا درآمدزایی داشته باشید. در صورتی که اگر در دانشگاه پزشکی بخوانید، سرانجام یک روز دکتر شده و از طریق همین تحصیل می توانید درآمدی داشته باشید. اما در دنیای بازیگری اینگونه نیست. شاید بین هر صدهزار نفری که بازیگر هستند، ده نفرشان درآمدزایی داشته باشند. آمار دقیقی در این زمینه وجود ندارد اما خیلی از بازیگران از طریق این حرفه نمی توانند زندگی شان را بچرخانند و به همین دلیل سراغ مشاغل دیگر می روند. در آمریکا همیشه یک شوخی با بازیگران تئاتر می شود که جالب است. زمانی که فردی خودش را بازیگر معرفی می کند، به وی می گویند تو کدوم رستوران کار می کنی؟! این شوخی حقیقت دارد. اینکه بازیگران در آمریکا گارسون باشند یا رانندگی کنند، امر عادی در آنجا به حساب می آید. از این لحاظ بازیگری در ایران بسیار بهتر از هالیوود است چراکه به هرحال شان یک بازیگر در ایران آنقدر هست که سراغ گارسونی نرود!

*جنبه دیگر بازیگری شهرت است. یه طنز قدیمی است که می گوید طرف خیلی دوست دارد معروف شود، معروف که می شود یک عینک دودی می گذارد که کسی وی را نشناسد…

(باخنده) وقتی مشهور نیست عینک که نمی زند، همه سعیش را هم می کند که مردم وی را بشناسند! شهرت دردسرها و گرفتاریهای خاص خودش را دارد که نمی توان منکر آن شد. آزادی شخصی و خلوتی که لازم دارید از بین می رود اما شما وقتی از خانه تا بازار سر خیابان برای خرید می روید و پنج نفر به شما بگویند که دوستت داریم به طور حتم در روان شما تاثیر مثبتی می گذارد. وقتی مردم در خیابان به شما لبخند می زنند و احترام می گذارند، انرژی مثبت می گیرید. کمی بی انصافی است که بگوییم از شهرت بدمان می آید و خوب نیست. برخی وقتها در جامعه به خلوت نیاز دارید و می خواهید پیاده روی کنید که به کمک همان عینکی که گفتید به دست می آید. اینکه مردم دوستتان داشته باشند، موهبتی است الهی. افرادی که به افسردگی می رسند و خودکشی می کنند شاید اگر یک نفر در خیابان به آنها لبخند می زد، یک روز خودکشی اش را به تاخیر می انداخت.

*چه شد فرهاد آئیش بازیگر شد؟! به چه انگیزه ای بازیگر شدید؟

زیاد انگیزه نداشتم. قبل از انقلاب کوله پشتی روی کولم انداخته و هزار دلار هم در جیبم گذاشته و از کشور خارج شدم. به دنبال کار خاصی نبودم، دنبال زندگی بودم و مد بود که جوانها به دنبال کشف همه چیز باشند. برای آنکه بتوانم در آمریکا زندگی کنم، باید ویزا می گرفتم و بهترین راه گرفتن ویزای طولانی، ویزای دانشجویی بود. از سوی دنبال این بودم که تحصیلم برایم درآمد زایی داشته باشد. در ایران راه و ساختمان خوانده بودم و به هیچ وجه در کارم موفق نشدم. نقاشی رو هم دوست داشتم اما نمی توانستم روی آن حساب کنم. در ایران کمی عکاسی می کردم به همین دلیل به دانشگاه رفته و تقاضا کردم در رشته عکاسی و سینما ادامه تحصیل دهم. خیلی سریع از طرف استادیم دانشگاهم کشف شدم. خانم سیدنی کارسون نقش بزرگی در زندگی من داشت و یک گروه تئاتر تاسیس کرد و من به عنوان بازیگر در این گروه مشغول به فعالیت شدم و درآمد کوچکی از این گروه به دست آوردم. هیچ وقت انگیزه هنرپیشگی سینما نداشتم.

فرهاد آئیش/عکسها: شهرزاد جودی
فرهاد آئیش/عکسها: شهرزاد جودی

*یعنی هیچ زمانی به دنبال آن شهرت و درآمد و سوپراستار شدن نبودید؟!

اصلا! فقط دوست داشتم بازی کنم و از این کار خوشم می آمد. چون از آن کار لذت می بردم، سمتش آمدم. سپس به تدریج در صحنه حضور یافتم و تشویقهای مردم باعث شد این لذت بیشتر شود. اینکه هدف خاصی برای هنرپیشگی داشتم، نبوده! در آمریکا همیشه تئاتر کار می کردم. به من می گفتند که درآمد زیاد در سینما هست. یک روز مدیر برنامه ای به من معرفی کردند و گفت که به درد نقشهای اول منفی می خورم. چند نقش هم در هالیوود برایم پیدا کرد اما مشغله تئاتر اجازه نداد که به هالیوود بروم. سرانجام یک روز تماس گرفت و گفت تو اینکاره نیستی! اگه سینما بیا بودی، با این پشنهادها می اومدی! زمانی هم که تصمیم گرفتم به ایران بیایم بیشتر به دنبال نویسندگی و کارگردانی تئاتر بودم اما لذت بازیگری باعث شد که به پیشنهادهای بازی هم جواب مثبت دهم.

*یعنی لذت بردن باعث شد بازیگر شوید…

دقیقا! به جوانها توصیه می کنم اگر حسشان چیزی باشد که من داشتم، خیلی سریعتر پیشرفت می کنند تا اینکه آن تصور انتزاعی را از بازیگری و شهرت داشته باشند.

*درآمد شما در آمریکا خوب بود؟!

از راه بازیگری که حقوقی خیلی معمولی و پایینی می گرفتم. از تئاتر و عکاسی درآمد اصلی من بود.

*پس شما مثل بازیگران آمریکایی گارسون و راننده نبودید؟!

بودم! اوایل که به آمریکا رفتم، در یک رستوران مشغول به کار شدم. سومین روز خروج از ایران بود که به من پیشنهاد شد در یک رستوران ظرفشویی کنم. آنقدر خوشحال بودم که انگار قرار بود رییس جمهور آمریکا شوم! به خودم می گفتم در سه روز یک کار پیدا کردم، پس خیلی مهم هستم! کلاس زبان هم می رفتم و هنگام ظرف شستن با آشپز رستوران انگلیسی تمرین می کردم و وی هم به شدت از من عصبانی می شد که جای حرف زدن، کمی کار کن و ظرف بشور!

*پس از ظرفشویی چه کردید؟

در دانشگاه که مشغول به تحصیل شدم، یک فیلم کوتاه در ترم دوم ساختم که استادم می گفت می توانست پروژه فوق لیسانست باشد. همان زمان من بورسیه دانشگاه شدم. وقتی متوجه شدند که با یک ماشین خیاطی چهار دلاری برای خودم لباس می دوزم، به من پیشنهاد کار در دانشگاه دادند. ساختن داروهای عکاسی در لابراتور دانشگاه. به تدریج پیشرفت کردم و مدیر لابراتور شدم. همزمان با تحصیل در رشته مرتبط با درسم کار می کردم. تابستانها به عنوان استادیار عکاسی تدریس می کردم. درآمدم هم اندازه خرج زندگی ام بود. سپس یک گروه تئاتر ایرانی تشکیل دادم که تئاترهایی به زبان فارسی اجرا می کردیم. پس از مدتی کار، بچه ها گروه به من گفتند نفری پنجاه دلار به تو می دهیم که فقط با ما تئاتر کار کنی و دیگر لابراتوار نروی. حق هم داشتند چراکه در لابراتوار به شدت انرژی ام گرفته می شد. اینگونه بود که لابراتوار را رها کرده و درآمد رسمی من از تئاتر بود. البته زمان بی پولی در یک کارگاه مشغول به فعالیت بودم که پلوپز برقی را سرهم می کردم!

*چه شد به ایران آمدید؟

دوبار از آمریکا به ایران آمده و تئاتر اجرا کردم. این بازگشت به ایران باعث شد که پایم به ایران باز شود. مادر من و همسرم عزیزم، مائده طهماسبی، پیر شده بودند و تصمیم گرفتیم که به ایران بازگردیم و کنار آنها زندگی کنیم. بازگشت به ایران باعث شد که پیشنهادهای کاری زیادی به من شود و مشغول به کار شدم و دیگر فکر بازگشت به آمریکا به سرم نمی زند.

*در زندگی شخصی، چقدر از کار صحبت می کنید؟

با مائده خیلی درباره کار صحبت نمی کنیم. یعنی صحبت می کنیم اما نه اینکه هم را نقد کنیم. مثلا پیشنهاد بازی که به من می شود با مائده آنرا در میان می گذارم و درباره آن صحبت می کنیم. یا زمانی که کارمان پخش می شود، کمی درباره آن حرف می زنیم. اینکه چه می کردیم نتیجه بهتری حاصل می شد و از این دست حرفها. البته مائده خیلی مثل من نیست. وی کارش را مساله شخصی تری نسبت به من می داند. خیلی مواقع هم پیش آمده که حس مورد نظر را در پروژه نمی گیرم، مشورتهای مائده باعث می شود که با کارم رابطه بهتری برقرار کنم.

فرهاد آئیش
فرهاد آئیش

*با خانم طهماسبی در آمریکا آشنا شدید؟

خیر، در آلمان. برای اجرای یک تئاتر به آلمان رفته بودم و مائده در آنجا بازیگر بود اما هماهنگی های اجرای کار من را انجام داد. دورادور باهم در ارتباط بودیم، کارت پستال یا نامه. همیشه در ذهنم بود و به تدریج تمام ذهنم را درگیر کرد تا یک روز شماره تماس وی را پیدا کردم و با وی تماس گرفتم. اصلا حواسم نبود که آلمان ساعت چهار صبح است. مائده گوشی را برداشت و گفتم فکر می کنم عاشقت شدم! با من ازدواج می کنی؟! ابتدا شوکه شد و خندید اما متوجه شد که حرف من جدی است. گفت کمی زمان بده تا با هم بیشتر آشنا شویم. چهار پنج سال دورادور باهم در ارتباط بودیم تا اینکه بایکدیگر ازدواج کردیم.

*امروز چه چیزی باعث می شود که فرهاد آئیش یک نقش را قبول کند یا قبول نکند؟!

گروه کار و قصه خیلی برایم اهمیت دارد اما آنچه باعث می شود که نقشی را قبول نکنم، این است که آن کار را دوست نداشته باشم. از آنجا که نیاز مالی هم ندارم، به راحتی می توانم به پیشنهادها جواب منفی بدهم. زمانی که نقشی را قبول می کنم به خود می گویم قرار است دو ماه با این نقش زندگی کنم و این دو ماه، دو ماه آخر زندگی ام است. آیا در دوماه آخر زندگی حاضر هستم این کار را انجام دهم یا نه؟! پاسخ به این سوال باعث می شود که به پیشنهادی جواب مثبت یا منفی دهم. در کل باید به من خوش بگذرد. اگر فیلمنامه بد باشد، ساعت کار زیاد باشد، کارگردان بداخلاق باشد، گروه کاری مان حس منفی به من بدهد یعنی به من خوش نمی گذرد! از اول زندگی تا امروز تنها خواسته ام لذت ببرم و وقتی لذت نبرم، کارم کیفیت ندارد.

*و سوال آخر. فکر کنید در خیابان فردی شما را ببیند و بگوید می خواهد بازیگر شود. شما به وی چه می گویید؟!

(باخنده) موفق باشی! اگر از من بپرسد بگویم از چه راهی وارد این دنیا شود اما آدمی نیستم که بخواهم به فردی راه حل نشان دهم چراکه بیشتر راه حلها در زندگی خودم اشتباه و غلط بوده و دلیلی ندارد این راه غلط را به بقیه هم نشان دهم! به این نتیجه رسیدم دنیا پیچیده تر از مغز من است. بعضی وقتها که مورچه ها را نگاه می کنم روی زمین، خودم را جای آنها می گذارم. خنده ام می گیرد وقتی فکر کنم یک مورچه ای به آن یکی بگوید این راه را نرو و آن راه بهتر است. یا مورچه دیگری به بقیه بگوید من از تو بهتر هستم و آن مدل که من زندگی می کنم درست تر است. اما اگر بدانم آن مورچه از آن یکی مورچه بیشتر در زندگی اش حال می کند، می گویم خوش به حالش!