توصیههای جالب مهناز افشار به دخترش…
سینماژورنال: بزرگمهر حسین پور کارتونیست وطنی اغلب سعی می کند سوژه های متفاوتی را دستمایه خلق کارتون و کاریکاتور کند.
به گزارش سینماژورنال او البته هرازگاه کمیک استریپهای خوبی هم طراحی می کند و همه هدفش این است که خنده را بر لبان مخاطبش بیاورد.
حسین پور در تازه ترین فعالیت طنازانه اش یک گفتگوی وایبری با مهناز افشار در سایت طنز “چیزنا” ترتیب داده و سعی کرده پاسخ این بازیگر زن پرحاشیه درباره برخی از اتفاقات اخیر زندگیش را بگیرد.
سینماژورنال متن کامل این گفتگوی مفرح را ارائه می دهد با ذکر این توضیح که واژه “من” در این گفتگو یعنی پرسش کننده یا همان جناب بزرگمهر!!!
من: شروع کنیم؟
مهناز: شروع.
من: یک سال پیش فکر میکردی الان یه بچه تو بغل باشی؟
مهناز: فکر میکردم دوقلو داشته باشم.
من: مگه تو از یک سال پیش حامله بودی؟
مهناز: نه، ولی دلم میخواست بشم، داشت دیر میشد.
من: مگه چند سالته و چرا دیر؟
مهناز: ٢١ خرداد، ٣٨سالمه. البته خیلی دیر نیست. اما میگن زیر چهل سالگی آخرین فرصته. البته شنیدم یک خانم آلمانی ۶٠ سالگی دوقلو آورد. همش برای ما ایرانیا دیره.
من: ای بابا… من یکی از فامیلامون بالای پنجاهه هنوز حامله نشده!
مهناز: {میخندد}
من: خیلی سعی کرد البته، منتها بعد فهمید اول باید شوهر بکنه! درد زایمان واقعن درد بود یا شایعه بود؟
مهناز: خیلی درد بود خیلی… به نظرم دوباره متولد شدم.
من: یعنی درد واسه سلبریتیها کمتر نیست؟
مهناز: شایعه است به خدا… بیشتر هم شد.
من: الان بعد سی و هشت سال مادر بودن رو تجربه میکنی، یک سال هم هست که ازدواج کردی، اگه برگردی دو سال قبل راحتتر نبودی؟
مهناز: اگر برگردم… راستش نه! آخه بچه دوست دارم چه کار کنم.
من: درگیرت نمیکنه کلی؟
مهناز: چرا. الانم کرده. اما شیرینه. همش فکر میکنم یه کم بزرگ میشه بهتر میشه و حالمون خوب میشه با هم.
من: اولین لحظهای که دخترت رو دیدی چه احساسی داشتی؟
مهناز: باورم نشد. وقتی گذاشتنش رو سینهام، فکر کردم مگه میشه؟ این تو دل من بوده؟ حالا چی کار کنم؟ بوش کردم… بویه عجیبی داره نوزاد، اونوقت گفتم خدایا این نوزاد و من بدنیا آوردم؟ بله… من دنیا آوردم و کلی ذوق کردم.
من: بهت میخورد پسرزا باشی… نه که پر شر و شوری!
مهناز: همه همینو میگن! کلا آدم غافلگیر کنندهای هستم.
من: نمیترسیدی دخترت خوش قیافه نشه؟ یا به یکی تو فامیل بره که تو بترسی شبیهش بشه؟ یه قد کوتاه کچل داغون
مهناز: راست بگم؟ آره ترسیدم… برای همین سیب و انار زیاد میخوردم و عکسهای قشنگ نگاه میکردم، بقیهاش هم گفتم خدایا هر چی کرمته.
من: هاهاها… این صداقتت من و کشته
مهناز: هاهاها…
من: اسم و کی انتخاب کرد و انتخابا چیا بود؟
مهناز: من و یاسین بین چند تا اسم انتخاب کردیم. همش یادم رفته… اما یارا هم بود
من: ویارت چی بود؟
مهناز: ترشییییی تا دلت بخواد
من: نه که ما بچمون گربه شد از این چیزا حس نکردیم
مهناز: ولی عجب بچهای هم دارین… جیگره.
من: چقدر چاق شدی و ترکوندی خودت رو؟
مهناز: ١٧ کیلو! اما بعد زایمان ١٠ کیلو رفت، چون خیلی در طول بارداری ورزش یوگا کردم. خیلی ترسناک بودم! البته همه میگن قشنگتر شده بودی (الکی)
من: دخترت اگه بخواد بازیگر بشه به چه روشی منصرفش میکنی؟
مهناز: همهٔ خودمو، خاطراتمو، فیلمهامو براش میزارم، بعد چند تا پیجم بهش نشون میدم و کلا منصرف میشه.
من: پس قبول داری کار بیچاره کنندهایه؟
مهناز: خیلی… نبودا، ولی شد.
من: تغیرات هورمونی بدنت رو مخت نیست؟
مهناز: بیشتر از مخم رو عضلاتمه که قفل شده
من: اولین بار که فهمیدی حاملهای مثل این سریالا حالت تهوع شدی؟
مهناز: هاهاهااااا! اتفاقا سر یک کاری بودم، اونجا گفتم چه الکی هممون تو فیلما اون مدلی باز باز راه میرفتیم و دستمونو میذاشتیم رو کمر، اصلا اینجوری نبود که ولی گریه کردم.
من: دختر داشتن تو ایران سخته… دختر بودن هم سختتر. قبول داری؟
مهناز: خب… راستش خیلی سخته اما به سختیش میارزه.
من: ایدهآلترین آیندهای که برای دخترت تو ایران تصور میکنی چیه؟
مهناز: راستش دنیایی زیباتر، مهربانتر و انسانتر از امروز.
من: دخترت اگه بخواد دوست… داشته باشه چی کار میکنی؟
مهناز: اوووووم… سخته. راستش نمیدونم دروغ چرا؟
من: به خاطر عرف جامعه جواب نمیدی یا خودت ممکنه حس خاصی داشته باشی؟
مهناز: عرف جامعه خیلی بازدارنده نبوده هیچوقت. به خاطر حس خودم، ترس، نگرانی… وابستگی
من: اگه یه روز بیاد و بگه من میخوام با فلانی ازدواج بکنم و نظر تو هم براش مهم نباشه چی کار میکنی؟
مهناز: اگر قانع بشم قبول میکنم، ولی باز بستگی به اون لحظه داره. شاید چون ازدواج من و یاسین هم تصمیم دو نفر ما بوده فقط، بتونم درکش کنم.
من: راستی شیر دادن یه مادر چه حسی داره؟
مهناز: خیلی حس خوبیه.
من: مادر شدنت مبارک… ممنون که اینهمه کول و راحت بودی.