1

همه چیز درباره”نوستالژی تلویزیون در دهه شصت”

سینماژورنال: كتاب “دهه‌شصتي‌ها” قصه چند نسل است كه در دهه موصوف، جداي از همه مشغله‌هاي سياسي، اجتماعي، فرهنگي و حتي آرمان‌گرايانه، از قرار در پي سرگرم‌شدن هم بود!

علي شيرازي نویسنده این کتاب متولد سال 1350 شهرری است. وی علاوه بر نويسندگی به عنوان منتقد سينما و تلويزيون و پژوهشگر موسيقي و آوازخواني سنتي هم به فعالیت می پردازد.

وی كتاب «دهه‌شصتي‌ها» را با عنوان فرعي «نوستالژي تلويزيون در دهه 60» توسط نشر ادريس به بازار فرستاده و در اثرش درباره خاطراتی که مخاطبان از تلویزیون دهه 60 دارند سخن گفته است.

خيلي پيشتر از اين‌ها خبرهايي را درباره انتشار دو سه كتاب از شما در رسانه‌ها ديديم و منتظر آن‌ها بوديم. چه شد كه دهه‌شصتي‌ها به اين سرعت نوشته شد و سر از بازار كتاب درآورد؟

قصه‌اش مفصل است اما ترجيح مي‌دهم ابتدا قسمت خوب داستان را بازگو كنم. همان طور كه در مقدمه كتاب هم نوشته‌ام فكر نوشتن كتاب حاضر را دوست و همكار قديمي مطبوعاتي‌ام مهدي غلام‌حيدري پديد آورد. آن هم شايد بدون اينكه بخواهد يا اصلاً خبر داشته باشد! او در آخرين روزهاي سال 1392 زنگ زد و گفت دبيريِ ويژه‌نامه «قاب كوچك» را كه شنبه‌ها در قالب روزنامه جام‌جم منتشر مي‌شود به عهده گرفته و مي‌خواهد هفته‌اي يك صفحه‌اش را كه به «قاب خاطره» اختصاص دارد من بنويسم. بين خودمان و همين‌جوري اسم اين صفحه‌ را «نوستالژي تلويزيون» گذاشتيم كه حال در عنوان فرعي كتاب هم آن را مي‌بينيد.

بعد چه شد؟

ديدم موضوع مورد علاقه مهدي نگاهي نوستالژيك و از دوردست به برنامه‌هاي تلويزيوني دهه شصت است. حتماً مي‌دانيد كه دو سه سال، كمتر يا بيشتر، هم هست كه تبي اجتماعي و حسرت‌خوارانه پيرامون نشانه‌ها و يادگارهاي آن دهه در چند نسل درگير با آن سال و زمانه درگرفته است. پيش خودم فكر كردم عجب كار سختي است لابه‌لاي اين همه تعهد و مشغله؛ نوشتن هفته‌اي يك صفحه كه مي‌بايست دقيق و با ذوق و علاقه هم آن‌را انجام داد. با مهدي چك‌وچانه‌هايم را زدم و شانه خالي كردم. چون هيچ وقت دوست نداشتم و ندارم تا از موعد ارائه كارها عقب بيفتم و شرمنده خودم و ديگران شوم. با اصرارهاي مهدي گفتم يكي دو هفته پيش مي‌رويم تا ببينيم چه خواهد شد. همان يكي دو شماره نخست كه چاپ شد، فكرهاي قشنگي به ذهنم رسيد. به‌جز علاقه به مهدي و اينكه به هر حال دوست داشتم كمكش كنم و فقط نگران بدقول‌شدن پيش او و همكارانش بودم، ديدم ادامه‌دادن اين نوشتارها به صورت بالقوه مي‌تواند مواد يك كتاب خواندني را فراهم كند. پس با عشق و علاقه بيشتري كار را پي گرفتم. در اين ميان چند خواننده روزنامه هم شماره تلفن مرا پيدا كردند و لطف زيادي نشان دادند. مثلاً آقايي هم سن و سال خودم چند ماه است كه از قم زنگ مي‌زند، آدم خوش‌فكري هم هست و از شما چه پنهان، سوژه‌هايي را هم او پيشنهاد كرده است. مثلاً توي تاكسي نشسته‌ام كه يك‌دفعه پيامك مي‌زند كه فيلم «روزي طولاني‌تر از يك سال» را يادت هست. من هم مي‌گويم بله. فوري جواب مي‌دهد: «خب، درباره‌اش بنويس ديگر!» و اين‌جوري دلگرم‌تر مي‌شوم. ضمن اينكه مهدي هم در روزنامه كوشيد مانع‌هاي پيش رو و معمول را بردارد…

كدام موانع؟

مثلاً اينكه با مهدي قرار گذاشتيم كه من، بسته به شرايط و حال و احوال و نگاهم به موضوع، هرچه دل تنگم مي‌خواهد بنويسم و او و بالادستانش در روزنامه به راحتي آن‌چه را نپسنديدند حذف كنند؛ به شرط آن‌كه چيزي به نوشته‌هايم نيفزايند. در نهايت هم ترتيب و روال منطقي هرآن‌چه قرار است چاپ ‌شود در متن نهايي حفظ شود (از نظر درست‌بودن چارچوب‌هاي خودِ نوشته). اين‌طوري شايد كمتر به خودسانسوري مي‌افتادم. خوشبختانه آن‌چه حالا در كتاب مي‌خوانيد، بي‌كم‌وكاست متن‌هاي كامل و اوليه نوشته‌هاي من است. با اين تفاوت كه تا حدي آسيب‌هاي ناشي از شتاب‌زدگي‌هاي خاص كارهاي مطبوعاتي را از نوشته‌هاي اوليه‌ام زدوده‌ام و برخي اشتباه‌ها را ديگر با خود ندارند. به اين ترتيب، كار تا چند فصل از سال 1393 ادامه يافت و چند هفته ديگر هم به سالگرد چاپ اولين نوستالژي يا همان قاب خاطره مي‌رسيم.

علی شیرازی
علی شیرازی

يعني از ابتدا با هدف چاپ اين نوشته‌ها در قالب كتاب، كار را دنبال كرديد؟

بله. به‌تان كه گفتم! به جز اينكه به هر حال مي‌خواستم كار دوستانم را راه بيندازم تا تلافي محبت‌هاي هميشگي‌شان را كرده باشم، نشر كتاب هم برايم يك هدف مهم بود. يك مسأله ديگر هم در ميان بود. اينكه روزنامه‌نگار و منتقد سينما جماعت، تا خودش را محبور نكند نمي‌تواند چنين حجم بزرگي از كار را به سامان برساند. راستش از ابتدا خبر داشتم كه وارد چه وادي‌اي خواهم شد. با درآمدهاي من و هم‌صنفانم به ويژه در اين سال‌هاي سخت اقتصادي، مجبوريم هم زمان با چند نشريه و خبرگزاري كار كنيم تا فقط قسط‌هاي ماهيانه‌مان را بپردازيم. به همين دليل فكر تمام كردن هر كار پژوهشي و كتاب و اين جور چيزها به رؤيا مي‌ماند. به خصوص كه دولت هم حمايتي نمي‌كند و بيشتر اين كارها قائم به فرد و در واقع خواست يك آدم باپشتكار و پرانگيزه است كه به هر صورت مي‌تواند عده‌اي را دور خودش جمع كند. مثل دوست روزنامه‌نگار و مستندسازم هومن ظريف كه با همت و سرمايه شخصي خودش تاكنون دو مستند ارزنده درباره شاعر گرانقدر عباس يميني شريف و حسين گل‌گلاب سراينده سرود ملي “اي ايران” ساخته و عرضه كرده است. خوشبختانه به تازگي هم ساخت سومين فيلمش را درباره فرخي يزدي شروع كرده است. منظور اينكه انجام چنين كارهايي در اين حال و روزگار، كاملاً مي‌بايست دلي باشد وگرنه هيچ كاري پيش نمي‌رود. راستي تا يادم نرفته بگويم كه خوشبختانه در تمام مراحل چاپ و انتشار كتابم دهه‌شصتي‌ها نيز از حمايت و پيگيري ناشري باانگيزه برخوردار بودم كه در واقع با جان و دل در پي انجام كارهاي فرهنگي است.

هرچند دوست نداريم ناراحت‌تان كنيم اما انگار حالا وقتش رسيده كه به قول خودتان به جاهاي تلخ مصاحبه برسيم…

بله، در ابتداي مصاحبه پرسيديد كه تكليف انتشار آن دو سه كتابم چه شد. راستش در سال‌هاي گذشته اوضاع بسيار بدي بر فضاي نشر حاكم بود. يك بار در سال‌هاي 7-1386 همان طور كه اخبارش هم منتشر شد، دوست ناشري تمام همتش را گذاشت تا يك‌دفعه چهار پنج كتاب مرا منتشر كند. دم دست‌ترين آن‌ها نيز «موسيقي فيلم ايراني» و «آخرين آواز» بود. متأسفانه به جز مشكلاتي كه وزارت ارشاد براي يكي دو كتاب ديگرم پديد آورد، اين ناشر هم اسير مسائل مالي شد و حالا چند سال است كه به كلي از او بي‌خبريم. يادم است كه حتي در پرداخت اجاره محل كارش هم دچار مشكل شده بود و خودش به تنهايي آن دفتر را اداره مي‌كرد، چون نمي‌توانست از عهده حقوق يك منشي يا آبدارچي بربيايد. بعد هم با هر ناشري كه صحبت كردم، اول سال گفت برو پاييز بيا، پاييز هم كه شد گفت حالا برو اوايل سال بعد بيا تا ببينيم چه مي‌شود. خب، اين‌طوري انگيزه‌هاي آدم هم كشته مي‌شود…

دهه شصتیها
دهه شصتیها

بگذريم. در «دهه‌شصتي‌ها» چه چيزي را مي‌خواستيد بگوييد؟

مي‌خواستم نقبي به يكي از بخش‌هاي شيرين نوجواني و اوايل جواني نسل‌مان بزنم كه جداي از تلخي‌هايش از شيريني‌هاي خاصي هم خالي نيست. حكايت ما دربرگيرنده نسلي بود كه با همه كشمكش‌هاي‌ آن دوران و در عين محروميت‌هايي كه بر سرش آوار شده بود دنبال سرگرمي هم مي‌گشت! حسابش را بكنيد؛ اگر كسي بتواند اين مضمون را دربياورد، چندين جلد كتاب و فيلم و نمايش و سريال مي‌شود از رويش ساخت.

به نظر مي‌رسد كه بخشي از جذابيت كتاب شما هم به واقعي بودن اين روايت‌ها و آن اوضاع و احوال برمي‌گردد.

اميدوارم كه اين اتفاق افتاده باشد، چون يكي از اصلي‌ترين هدف‌هايم همين بود. راستش هميشه فكر مي‌كنم آن دهه، گفتني‌هاي بسياري دارد كه در سينه‌هاي من و امثال من دفن شده و بالاخره يك روز بايستي سرو شود. خب، مگر چند نفر از ميان آن همه آدم كه روز به روز هم دارند از ميان ما مي‌روند، دست به قلم دارند و اصلاً فرصت و انگيزه اين كار را پيدا مي‌كنند؟

به نظر شما اين تب به وجود آمده پيرامون آن دهه چيست؟

البته بگذريم كه هر كس ادعاي رفتارشناسي و شناخت رابطه علت و معلولي در رفتارشناسي ايرانيان را مي‌كند بالاخره يك جايي خالي بودن دستش آشكار مي‌شود (!) اما به نظر من يك دليل شايد وجود فاصله و تضاد ميان آن زمان با امروز و نسل‌هاي جديد باشد. حسابش را بكنيد؛ از نظر طولي دست بالا 4-33 سال از شروع آن دهه گذشته اما از نظر عرضي انگار به اندازه دو سه قرن از آن زمانه فاصله گرفته‌ايم. به نظرم تضادهايي كه سرعت پيشرفت و پرتاب ما به عصر ديجيتال باعثش شدند، ما را دچار اين نوستالژي كرده است. ما تغييرهايي را پشت سر گذاشته‌ايم كه شايد خودمان هم از خيلي‌هاي‌شان خبر نداشته باشيم.

چاره چيست؟

نمي‌دانم. ولي همين كه بعضي از افراد نسل ما مي‌نشينند و يكي يكي مظاهر و نشانه‌هاي آن دوره را پيش چشم قديمي‌ها و كساني كه همه چيز آن روزگار براي‌شان تازگي و شگفتي به همراه دارد مي‌آورند مي‌تواند ريشه بخشي از اين تضادها و كنتراست‌ها را آشكار كند.

گفته‌ايد به نوشتن و انتشار جلدهاي بعدي خواهيد پرداخت. تا كجا؟

تا هر جا كه كم نياورم! يعني خودم انگيزه‌هايم حفظ شود، خوانندگان را بتوانم همچنان جذب كنم و البته ناشر هم حمايت‌هايش را ادامه دهد.