سینماژورنال: سیدعلی میرفتاح روزنامه نگار اصلاح طلب که قریحه وافری در طنزپردازی دارد تازه ترین یادداشتش را بهانه ای کرده است برای اشاره به ممنوعیت کنسرت گذاری شجریان در ایران.
به گزارش سینماژورنال میرفتاح با اشاره به یکی از آیتمهای اخیر برنامه کامران نجف زاده مجری تلویزیون که از گروه موسیقی “جیپسی کینگز” به عنوان گروهی خاطره ساز که ایرانیان با صدای آنها عاشق شده اند نام برده بود، این مساله را طرح کرده که آیا کسی با صدای شجریان عاشق نشده؟
میرفتاح در این یادداشت که در “اعتماد” منتشر شده نکات جالبی را درباره موسیقی های روز و متاسفانه نادیده انگاشتن ارزش کلام در این موسیقی های اغلب زیرزمینی نیز بیان کرده است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت این روزنامه نگار و نویسنده را ارائه می دهد.
نجف زاده خبر از کنسرت جیپسی کینگز داد
ديشب در يكي از بخشهاي خبري تلويزيون، كامران نجفزاده خبر از كنسرت قريبالوقوع جيبسي كينگز در ايران داد و به طور ضمني به خاطرهساز بودن ساز و آواز اين كولي شوريده حال در ايران اشاره كرد و به صراحت گفت «خيلي از ما با اين صدا عاشق شديم».
مگه چه اشكالي داره؟
و چون خودش ميدانست اين حرف با مذاق تلويزيون چقدر ناهماهنگ است به دوربين نگاه كرد و گردن كج كرد و گفت «مگه چه اشكالي داره؟»، خيلي درست و بجا گفت. دمش گرم، به طريق اولي دم آنها هم كه حصارهاي الكي را برداشتند و راه ورود جيبسي كينگ را هموار كردند گرمتر.
با صدای شجریان عاشق نشده ایم؟
خيلي خوب است كه تنگنظريها كنار بروند و صداي شادي و موسيقي خوب از تمام سالنها و محفلهاي مردمي شنيده شود و روان جامعه از اصوات خوش و سازهاي خوشتر صفا يابد اما با كمال تواضع و ادب و اخلاص عرض ميكنم حيف است در وسعت مشربي كه جاي جيبسي كينگ باز است، استاد مسلم آواز ايران، محمدرضا شجريان جايي نداشته باشد. با او خاطره نداريم؟ با او عاشق نشدهايم؟ اين «چه اشكالي داره؟» را در مورد او و لحن داودي او نميتوانيم بهكار ببريم؟
حیف است استاد آواز نخواند
من اصلا سياسي بحث نميكنم و نميخواهم سر زخمهاي چندسال پيش را باز كنم. حكايت شب هجران فروگذاشته به. به جايش خيلي ساده و روشن و بيپرده عرض ميكنم كه حيف است استاد آواز ايران نتواند بخواند و اين نخواندنش را مثل يك بغض متراكم با خود به جاهاي مختلف ببرد و حتي در همايش دانشگاه آزاد نتواند آن را پنهان كند.
خوشنویس باید بنویسد و شاعر باید شعر بسراید
چه پنهاني؟ آوازهخوان، آن هم كسي كه به اين خوبي خوشي بلد است آواز بخواند بايد آواز بخواند همچنانكه بلبل به غزلخواني و قمري به ترانه. خدا هركسي را براي يك كاري آفريده و هر كسي خودش را وقف آموختن و ماهر شدن در يك كاري و فني و هنري كرده. استاد معمار بايد معماري كند و خوشنويس بايد بنويسد و شاعر بايد شعر بسرايد كه اگر نسرايد دق ميكند و غمباد ميگيرد. من بيهنر هيچندان را چهار روز نگذارند بنويسم غم همه عالم آوار ميشود روي سرم چه برسد به آنكه طرف استاد باشد و صوتي داودي داشته باشد و بهترين كارنامه موسيقايي را به نام خود سند زده باشد.
او نخواند که باید بخواند؟
بعد هم او نخواند، كه به جايش بخواند؟ هيچ نوع موسيقياي بد نيست و هيچ كس جاي هيچ كس ديگر را تنگ نكرده و فضا بيترديد بايد براي همه باز باشد اما شما را به خدا گوشتان را تيز كنيد، ببينيد از دور و بر چه ميشنويد؟ در هيچ دورهاي مثل الان اين همه بدسليقه مجال خواندن و منتشر كردن و باد در گلو انداختن نداشتهاند.
به ایرانسل زنگ بزنید و ببینید چه بلبشویی است
اگر ميخواهيد عمق فاجعه را دريابيد به ايرانسل ملت زنگ بزنيد تا ببينيد چه بلبشويي است بازار موسيقي ايران. گوش ملت شده مزبله و صداي بوقشان شده زباله. بيشتر بخواهيد عمق فاجعه را دريابيد شبكههاي غيرمجاز موسيقي را تماشا كنيد. تا چند سال پيش اين طور بود كه هر كس از ننهاش قهر ميكرد، ميرفت توي كار اينترتيمنت و موزيك و كليپ و عين بلبل باغ كيقباد، لصوتالحمير، ميخواند و پخش ميكرد و سر زبانها ميافتاد و سلبريتي ميشد و شش ماه بعدش هم افول ميكرد و ميرفت كابارههاي دبي و تركيه تا دل ملت هميشه مسافر را شاد كند.
چها تا فحش هم می شود ترانه
حالا اما وضع فرق كرده و نه فقط هر كه از ننهاش قهر كند كه خود ننه و بابا هم گرفتار تب نوبه خودخوانندهپنداري شدهاند و دار و ندارشان را ميفروشند و ميدهند به يك كمپوزر زيرك كه از چوب خشك خواننده تمام عيار بسازد و… شعر و ترانه هم نگرانش نباشيد. چهارتا فحش و حرف بيادبي و كلمات ركيك و فس نالههاي فلسفي و چند چيز ديگر را كه نميتوانم بگويم چرخ ميكنند و ريتميك عين بحرطويل اما مغلوط و زشت ميخوانند و روي اينترنت ميگذارند و حالش را ميبرند.
اگر سایه می شنید از خود بیخود می شد
آنوقت اين وسط فقط مانع و محذور براي موسيقي خوب و درست و حسابي است كه شعرش مال حافظ و سعدي است، سازش مال چهارتا آدم حسابي و استاد و آوايش مال همان استادي كه گردن تكتكمان حق دارد و گردن ادبيات هم و گردن شعر درست و حسابي… راست ميگويد سايه كه اگر حافظ ميشنيد اين آواي ملكوتي «در همه دير مغان نيست چو من شيدايي» حتما از خود بيخود ميشد و او را غرق در بوسهاش ميكرد.
مگه چه اشکالی داره؟
سعدي هم يقين دارم كه اگر «سر آن ندارد امشب كه برآيد آفتابي» را ميشنيد -كه يقينا شنيده- صد بوسه ز مهر بر جبينش ميزد -كه لابد زده من نه اين طرفيام نه آن طرفي. اصلا بحث سياسي و اين طرفي و آن طرفي نيست. بحث خيلي ساده است. اصلا نه از زبان من كه از زبان نجفزاده ٢٠:٣٠ بشنويد كه «مگه چه اشكالي داره؟»