سینماژورنال: روز گذشته احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینما با اشاره به حضورش در یکی از اجراهای نمایش “فهرست” به انتقاد از گفته هایی پرداخت که کارگردان نمایش بعد از اجرای اثرش بیان کرد.
به گزارش سینماژورنال همان انتقادات سبب ساز آن شد که یک روز بعد رضا ثروتی کارگردان “فهرست” پاسخی مبسوط به طالبی نژاد بدهد.
البته که ثروتی در این یادداشت که برای “اعتماد” نگاشته شده ادعا کرده که هدفش پاسخگویی به طالبی نژاد نبوده اما خط به خط یادداشت نشان دهنده عزم جزم او در پاسخ به این منتقد بوده است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت ثروتی را ارائه می دهد:
امروز اين سطور را در جواب كسي كه بر من تاخته نمينويسم، زيرا آن بزرگاني كه او از آنها حرف زد با من موافقند و قصورشان را در اين چند شبِ گفتوگو پذيرفتهاند! ديگري را خطاب قرار ميدهم كه آن شنبهشب حضور داشت. كه جاي مادرم بود: با ليلي فرهادپور حرف ميزنم. آن شب به من گفتي پنبهها را از گوشهايم درآورم، در دهانم فرو كنم و گوش كنم.
من شنبه شب (٦ تيرماه) مهمترين هنرمنداني كه ميشناختم را دعوت كردم كه به تماشاي «فهرست» بنشينند و عده كثيري از چهرههاي شناخته شده تئاتر، سينما، موسيقي، هنرهاي تجسمي، ادبيات و… به تالار حافظ آمدند. در آن شب قضيهاي را مطرح كردم و چند شب پيش نيز بانوي سينماي ايران سيمين معتمدآريا و خسرو سينايي هم آمدند و كار را ديدند. شش سال پيش خسرو سينايي بعد از تماشاي عجايبالمخلوقات در نوشتهاي تحت عنوان «چرا چنينايم؟!» گفته بود كه اگر تو ثروتوفسكي بودي و از خارج از ايران ميآمدي كسي اينقدر به تو حمله نميكرد!
متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم
و حالا من رضا ثروتي متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم. كه اگر چنين كرده بودم ميتوانستم امروز با موهاي رنگ زده با نام ثروتوفسكي كارهايم را به احترام دوستدارانم چند روزي در ايران اجرا كنم و بازگردم و نه از داخليها فحش بخورم و نه از خارجيها، كه آنها ياد گرفتهاند چگونه ظرف سالمي را براي يك استعداد مهيا كنند! اما شنبه شب كه بسياري از هنرمندان عرصههاي مختلف آمده بودند، من ميتوانستم انتخاب كنم كه بعد از تشويقها از نمايشم، سكوت كنم و بگذارم بزرگان هنر و فرهنگ مملكت به خانههايشان بروند و من و گروهم را ستايش كنند! اما من اين انتخاب را نكردم! وقتي از آنها خواستم كه بعد از تشويق لحظاتي را بنشينند و حرفهاي مرا گوش كنند به عنوان مخاطب با همه آنها حرف زدم و نه هنرمندي كه به ديدن اثرش نشستند!
شما دشمني را به من ياد داديد
گفتم من از جايي كه مخاطب هنر شدم ظرف كثيفي را مشاهده كردم كه پر از حسد و دشمني و كينه بود! گفتم پاي حرف هر كدامتان نشستم، دو به همزني كرديد و عليه ديگر هنرمندان حرف زديد؛ حرفهايي در سكوت، حرفهايي در خفا! شما مقصريد و من به خاطر شماست كه ميخواهم مهاجرت كنم. مهاجرت من به منزله فرار نيست، اما داستان اينجاست كه شما دشمني را به من ياد داديد، ياد داديد كه هنرمند براي هنرمند ديگر چطور حسادت كند، قساوت كند، تكذيب كند و… و مدام با يك گزارهاي كه خود جناب سينايي، دولتآبادي، رفيعي، مهندسپور و… گفتند، مرا دعوت به سكوت كرديد؟! كه سكوت كنم و در آرامش كار كنم و من هم فقط كار كردم و من هم كار كردم، كار كردم! اما امروز ديگر با نظرات شما موافق نيستم!
بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده
الان ميگويم بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده، چون اگر تنها راه گفتوگويي سالم و مودبانه بود بايد تا به امروز نتيجه ميگرفتيم. من در حال حاضر نه به عنوان يك هنرمند بلكه به عنوان يك مخاطب، يك فعال فرهنگي حرف ميزنم. خودمان كه اين حرفها را ميزنيم از همه بيمارتريم ولي ميخواهيم براي مردم نسخه الگوهاي انساني و رفتاري را تجويز كنيم؟! در وضعيت بيمارگونه خود كه نخبهكشي را سر منشأ كار خود قرار دادهايم، آيا نميخواهيم كمي به خودمان سخت بگيريم و به عنوان كساني كه تعهد اجتماعي دارند تنها دو درصد تلاش كنيم براي نسلهاي بعدي اين بيماري را درمان كنيم؟ هريك به وسع خود!
من زخمها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد!
امروز؛ اين لحن و اين پرخاش، استراتژي من براي مقابله با بيماري است! زيرا ايمان دارم كه از پس يك جنگ فرهنگي، آنگاه كه چند صباحي ديگر به آرامش رسيديم، فضا براي گفتوگويي سازنده باز ميشود، تا آن زمان من زخمها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد! به بهانه اينكه «رضا ثروتي» هستم، يعني آن شخص هنرمند با القابي كه برايم بهكار ميبرند؛ دن كيشوت ابله، بيادب، آدم سيستم، دزد، رياكار، تبليغاتچي و گرينكارت بگير و حتي آمادهام و منتظر تا مرز آنكه لگد مالم كنند و به رويم تف بيندازند! اما من حرف ميزنم، پيش از مهاجرتم، خودم را به عنوان يك نمونه آزمايشگاهي، در اختيار طرفين قرار ميدهم! حتي در ازاي كالبدشكافي و تكهتكه شدنم!
كيفيتم را اكثريت تاييد ميكنند
حالا كه ديگر قيدي به كاركردن در اين ظرف كثيف ندارم؛ حالا كه كيفيتم را اكثريت تاييد ميكنند، حالا كه هيچ خطري آبروي كاري و شخصيام را نميتواند تخريب كند! آرامش و لذت را انتخاب نميكنم! اين انتخاب را نه براي خودم، كه آرزوهاي بسياري دارم، بلكه براي ديگري، آنكه مثل من پوست كرگدن ندارد انجام ميدهم! و گرنه اگر كفاف دهد حالا كه سربازيام تمام شده، دوست دارم شاعر سرگرداني شوم كه از كشوري به كشور ديگر آوارگي ميكند، دوست دارم جغرافياي ويژهاي نداشته باشم! با اينكه ميدانم هر كسي كه رفته است ميزان بسياري از نبوغ و خلاقيتش را از دست داده! چون هرچه دارد را از خاك و ريشههايش گرفته! اما با ايمان به همه اين حرفها ميروم و قبل از رفتنم همهچيز را ميسوزانم! تا آنجا كه از دستان كوتاهم برميآيد! ميسوزانم؛ هر كه و هرچه ناحق است! اين كار را فقط و فقط براي نسلي انجام ميدهم كه بعد از ما ميآيند! نسلي كه شايد توان و ظرفيت من را نداشته باشد و من نميگذارم اين نيروهاي بيبديل تازه نفس، زير چرخدندههاي اين دوستان از پا بيفتند.
من بيمارم و اگر ميخواهيد تيمارمان كنيد پنبهها را از دهانمان برداريد
فرزندت در يك روز و يك سال، چون من، به دنيا آمده است! در زماني كه مادران سرزمينم ژنهاي ترس و اضطراب را از پس مبارزه در خيابانهاي انقلاب، در خون ما ريختند! من با آن ژن بزرگ شدم و كودكيام با آن اضطراب شكل گرفت! روي پاهايم كه ايستادم از پنجره براي هواپيمايي كه از بالاي سرم عبور ميكرد، دست تكان ميدادم، مادرم من را با صداي جيغ به پناهگاهي ميبرد و من صداي مهيب انفجارها را ميشنيدم! صداي موشكهايي كه خانه را ميلرزاند! لرز و جيغ از آن روزها، موتيفهاي زندگي من بودند و تو موسيقي را خوب ميشناسي مادر! نوجوان كه شدم، بيآنكه بدانم كجاي جهان ايستادهام در دانشگاه ميدويدم و ميدويدم. جوان كه شدم ياد گرفتم در سكوت در خيابان راه بروم و منتظر بمانم كسي كه هم عقيدهام نيست با من گفتوگو كند! به سوالهايم جواب دهد! اما نيافتم. چون همه همديگر را ميزدند. من نه ميخواهم انقلاب كنم نه اينكه از جغرافيايم بدم ميآيد، باورم كن، من اين عقيده را ايمان دارم! من بيمارم و نه من كه نسل ما و آنهايي كه بعد از ما ميآيند! اگر ميخواهيد تيمارمان كنيد پنبهها را از دهانمان برداريد، روي زخمهايمان قرار دهيد! خوني كه بند نميآيد، عاقبت روزي دامنتان را ميگيرد! ميدانم نگران فرزندت هستي! من تصميمم را گرفتهام، حتي اگر اشكهايت را بر پيشانيام بريزي! براي آيندگان خود را قرباني ميكنم، براي آيندهاي سالمتر!
این مدلی حرف زدن و زمینو به زمان دوختن که کاری نداره این همه استعداد درجه یک که هم نسل حضرتعالی بودن و کسی بهشون بی احترامی نکرده چون کارشونو درست انجام دادن…جناب بیضایی که یکی از ستون های هنر این مملکتن اونور یه استاد دانشگاهن و بس!شما برو ببینیم چی کار میکنی کشتی مارو با این نخبه نخبه گفتنت من یکی که بی صبرانه منتظرم شاهکارهای اونورآبیتونو ببینم!
خب می خوای بری این همه داستان نداره ، خیلی هم خوبه که بری و خوش باشی ، از منش اونا مایه بذار و برو ، از شیوه ی اونا ، سهراب شهید ثالث و ابراهیم گلستان، امیر نادری هم بود و از اونم می تونی اسم بیاری و به خودت بچسبونیش ای نخبه ی سرزمین من ، مخملباف هم مثل تو رفت و قبادی هم ! حداقل توو این همه مدت که کار هنری دیدم هنرمند رو هوچی گر ندیدم ، کسی به قباش برمی خوره که این چیزایی باشه که بهش می بندن، کسی که کارش درسته میره جلو و کارش رو می کنه ، قضاوتش باشه واسه ی مردم این سرزمین و تاریخش
دانا چون طبله عطار است….خاموش و هنرنمای
و نادان چون طبل غازی…. بلند آواز و میان تهی
به قول جناب طالبی نژاد تشریفتان راببرید آن ور آب ببینیم چه گلی به سر خودتان میزنید
من كه كار از ايشون نديدم، ولى حتى اگه به همين خوبى هم كه خودش فكر مى كنه باشه فرقى در اصل قضيه نمى كنه، اين كه ايشون يك بچه پرروى از خود متشكره. هنرمند خوبه يه كم مؤدب و يه كم متواضع باشه، ما به كمش هم راضى هستيم!