سینماژورنال/مهدی کشاورز: همین چند روز پیش بود که یکی از مربیان منتقد وطنی سرمربی تیم ملی در خصوص ادامه همکاری او در فوتبال ایران همه چیز را به آرای مردمی ارجاع داد اما بعد که فهمید مردم با درصد بالا به سرمربی خارجی تیم ملی رای دادند به نوعی نظراتش را روتوش کرد و دچار نوعی تردید شد و به این فکر کرد که شاید نظر خودش مهمتر از نظر مردم باشد!
دل است دیگر! گاهی چیزی را دوست دارد که بقیه ندارند و هرگز راضی نمیشود به حکم نظر غالب حس درونی اش را پنهان کند. این حس مشترک من و این مربی وطنی در حال تماشای فیلم ابوالحسن داوودی بر من چیره شد.
همواره نظر مردم برایم مهم است و گاه فرم دهنده علایقم است و سیمرغ مردمی را یکی از ارزشمندترین جوایز جشنواره فجر می دانم . اهل تهمت زدن و شعارهایی چون “رای منو دزدیدند” هم نیستم اما با گذشت نیم ساعت از آغاز فیلم…
سروش صحت از فیلم خوشش آمده
در همین لحظه در میز کناری ام بحث دوست داشتن این فیلم بالا گرفته و از یک جمع پنج نفری فقط یک نفر فیلم را دوست ندارد و یک نفر با تن صدایی آشنا می گوید : در این چهار روز فقط این فیلم حالم را خوب کرد. او یک نویسنده خوش سلیقه است که سلیقه اش به من نزدیک است. سروش صحت-بازیگر “نان عشق و موتور۱۰۰۰ همین جناب داوودی- از فیلم خوشش آمده، اما من نمی توانم فریب بخورم!
یعنی خودم را گول بزنم ! یک مخالف همین لحظه حرف خوبی زد. گفت: خیلی عمیق تر می توان حرف زد در فیلم. بله، این همان کم و کسری توقعات من از فیلم داوودی است.
سروش صحت می گوید: این خیلی خوبه که اختلاف سلیقه هست. بعضی ها دوست دارند و بعضی ها نه! استراق سمع من سرصحنه غیر تعمدی است و رشته افکارم را به هم ریخته . سروش به دوستانش می گوید: رفقا خداحافظ !
انتقام تجاری از زادبوم !
به خودم بر می گردم. هر چقدرف کر می کنم دوست ندارم این فیلم را دوباره ببینم. برخلاف بیشتر فیلمنامه های محمدرضا گوهری. بر خلاف “خیلی دور خیلی نزدیک” که بارها و بارها با قصه گوهری تجدید دیدار کرده ام. مثل “ملکه”!
افکار محمدرضا گوهری موقع اجرا جذاب میشود. به همین خاطر است که از نظر من ، “برلین منهای هفت” و “بیداری رویاها” و “رخ دیوانه” گوهری حس “خیلی دور خیلی نزدیک” و “یه حبه قند” و “فرزند خاک” را ندارد! “رخ دیوانه” روح ندارد. این همان عمقی است که دو فیلم آخر کیایی که شباهت ساختاری زیادی به “رخ دیوانه” دارد از آن مستفیض است.
نه تصویرسازی پلشتی های زندگی چند جوان، عمیق است و به ابعاد درونی مخاطبی چون من نفوذ می کند و نه آن لایه طنز و شوخی در لحن داوودی جذاب است. از خودم می پرسم که چرا وقتی آن چاقو در شکم کاوه فرو میرود مخاطبی چون من عین خیالش نمیشود. و یا چرا حتی سقوط راوی تلخ نیست ؟ چرا اعتیاد مهتاب کرامتی در فیلم “عصر یخبندان” آزار دهنده از جنس تاثیرگذاری خوب سینمایی است درست مثل طناز طباطبایی در فیلم “مرهم” ، اما اینجا که طناز طباطبایی اعتیادش آنقدر شدید است که اگر دو ساعت به او جنس نرسد هلاک می شود فقط وجه مربوط به گذشته اش تا حدی روی من مخاطب تاثیر می گذارد؟!
ظرافتهای اجرا کجاست؟
اینها همان ظرافتهای اجرای یک فیلمنامه است ، شاید ابوالحسن داودی تعمدا کاهش هر چه بیشتر فاصله فیلمش با سینمای تجاری را سرلوحه کارش در این فیلم قرار داده باشد که این نگرشی است که به هرز رفته است. مگر داوودنژاد برای فیلم “مرهم” از گیشه ترسید؟ او مسیری جدید را که سالها پیش با فیلم “نیاز” استارت زده بود را دوباره دنبال کرد و دوباره شکوفا شد و حال خوبی به مخاطبان سینما بخشید و گیشه را هم گرفت . اما داودی پس از سالها سکوت آمده بود برای انتقام. انتقام از سرنوشت سازان “زادبوم”. از نظر خودش هم دستش پر بود و هست. پر از بازیگر جوان پسند، با عوامل فنی کارامد و آرای زرین مردم!
درد را گفتن و در رفتن!
افسوس من در این است که درصد زیادی از یک پتانسیل بالا برای رقم خوردن یک فیلم درخشان از دست رفته است. داودی در طراحی مسیر قصه گویی هرگز نتوانست هیچ کدام از دردهای آشکار و پنهان کارکترهایش را در عین همه تلاشش برای عریان سازی این واقعیات به پرداختی عمیق و مطلوب هدایت کند.
این نوع قصه گویی که در سکانسهایی تکرار سکانسهای قبل را با زاویه ای دیگر به مونتاژ نهایی با راش های اضافه می کشاند جز خسته کردن مخاطب چه عایدی دارد که اتفاقا این مهمترین نقدی است که بر فیلم “عصر یخبندان” کیایی هم وارد است.
همانطور که کیایی از فضای محشری که روی آن پل هوایی با واژگانی چون غم نان و اعتیاد و وجدان و لجام گسیختگی مربوط به دایره تولید کنندگان و عرضه کنندگان مواد مخدر ایجاد کرده بود طفره رفت و فکر خود را معطوف توصیف مجدد و اضافی قصه اش کرد داودی هم بیان آسیبهای اجتماعی و خانوادگی این جوانان را رها کرد و همه نیرویش را گذاشت که به مخاطب رکب بزند و چند پایان را در ذهن این مخاطب ترسیم کند که معتقدم اگر از این فیلمنامه و آدمهایش کتاب نوشته میشد قطعا اجرای ذهنی مخاطب ، تاثیر عمیق تری در او ایجاد می کرد تا آنچه ابوالحسن داودی به عنوان پرداخت کننده اصلی قصه با همه ابزار در دست به مدیوم سینما وارد کرده است.
خلق خانم هاویشام بدکاره
سینمای اجتماعی ما قطعا به جسارت نیاز دارد اما این جسارت اگر در لایه رویی باقی بماند خودش یک آسیب است. خلق یک خانم “هاویشام” بدکاره وطنی در آن اتاق تاریک به شرطی جسارت است که تلخی اش با روح و روان مخاطب بازی کند نه فقط اینکه بهانه ای دست کسانی بیفتد که دایه مهربانتر از مادرند و در اینجور مواقع دم از شان و منزلت مادران ایرانی می زنند.
یا اگر یک زن امریکایی معصومیت خود را قربانی مُهر یو.اس.ای روی برگه هویت یک مرد ایرانی می کند بهایش را در انعکاس این آسیب تلخ بین المللی در زندگی دختر ایرانی باید ببینیم و تلخی اش را حس کنیم .
شور و حال داشتیم شما نداشتید!
چیزی که گوهری در فیلمنامه اش با تمهیدی چون فیسبوک و صفحه کاربری با عناوین بی پدر و مادر ها یا مادر رفته ها به آن فکر کرده و داودی در اجرا نتوانسته یا نخواسته به آن ورود کند تا فیلمش به یک گزارش تصویری در خصوص معضلاتی چون فقر، مسکن و اجاره های نا متعارف،فرار از سربازی، پناهندگی، اعتیاد، فحشا و آفت شبکه های مجازی و یا یک بیانیه صلح آمیز بین بچه پولدارها و بی پولها شبیه باشد که باز هم کیایی در فیلم “خط ویژه” این حرف را در عمل به کرسی نشانده است.
اشاره می کنم به بخشی از ترانه فیلم “خط ویژه” که انگار حرف دل من را در خصوص تفاوت فاحش این دو نوع پرداخت از سوی فیلمساز نسل جدید و فیلمساز نسل میانی زده است؛ شور و حال داشتیم شما نداشتید!