سینماژورنال/سیدضیاءالدین درّی(نویسنده و کارگردان): اول بار كه او را ديدم در “ديوار شيشه اى” فيلمى به كارگردانى شادروان ساموئل خاچيكيان بود.
در آ ن فيلم سياه و سپيد، هما روستا بيشتر شبيه يك دختر خارجى جلوه ميكرد و البته سينماى ايران در آن سالها اين تيپ ها را جذب مي كرد تا شايد ستاره شوند و جالب آن كه در تمام آن تلاش ها ناموفق بودند.
حتى “نانسى كواك” آمريكايى كه همبازى دين مارتين هم شده بود در ايران با سه فيلم موفق نشد چراکه مردم براى فيلم ايرانى ستاره ى ايرانى را مى پسنديدند.
هما خوشحال بود که از آن سینما فاصله گرفته و با سمندریان ازدواج کرده
بعدها نخستين بار كه خود هما را ديدم در سالن انتظار تالار مولوى بود. من كه خيلى جوان بودم و عاشق تئاتر، رفتم جلو و به اندازه فهمم چند كلامى با استاد سمندريان صحبت كردم و هما كنارش ايستاده بود و از اينكه از آن سينما فاصله گرفته و با خوشمشربترين و كارگردانترين كارگردان تئاتر ازدواج كرده بود، احساس غرور ميكرد.
و آن شب آنها بين مشتاقان تئاتر جدى با شور و حرارت حرف ميزدند. نمايشِ “ملاقات بانوى سالخورده” را به اجرا گذاشته بودند با بازىِ ( آذر فخر و…) و من معمولا گاه سمندريان و گاه صحنه را نگاه ميكردم.
تو دانشجوی من نبودی پس به من نگو استاد!
سمندريان بى آنكه بداند با هر نمايشى كه روى صحنه میآورد مرا چند گام در كارگردانى جلو مى بُرد و البته سالها بعد روزي كه او را براى همكارى در فيلم “لژيون” كه ماسون ها آن را سوزاندند و به انبار فارابى انداختند، در دفتر كار ملاقات كردم، او را استاد خطاب كردم استاد سر حال و قبراق بود و گفت: من حافظه خوبى دارم، تو دانشجوى من نبودى پس نگو استاد!
در پاسخ به فروتنى فوق العاده اش شرح دادم كه من دانشجوى رسمى هيچ استادى نبوده ام اما دزدكى از او آموخته ام و از چند نفر ديگر ، و توضيح دادم چطور دزدكى از او آموخته بودم. برخاست با همان شور و حرارت يك جوان بيست ساله كه مولفه اش بود و مرا در آغوش گرفت و بوسيد.
استاد مرا بوسید
اين لحظات بين من و استاد يك شاهد داشت كه بهتر است نام نبرم. استاد كه سخت تحت تأثير فيلمنامه “لژیون” قرار گرفته بود پرسيد: اين متن را از چه كسى ترجمه كرده اى؟
با شرم پاسخ دادم: ترجمه نيست استاد! تأليف حقيرى است از شاگرد ناچيزتان. يادآورى آن لحظات خيلى تلخ است. استاد فروتن بار ديگر مرا بوسيد!!!
اشک در چشمانم حلقه زد. من كسى نبودم لايق آن همه تشويق. باورم نميشد.
نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى
همين جا بگويم در بيش از سى سال فعاليت حرفه اى خود فقط دو شخصيت مرا تشويق كردند كه اولين فرد استاد سمندریان بود و شخصيت دوم چون در قيد حيات هستند بيان نمى كنم. تحسين استادم سمندريان به اندازه همه جوائز مهم دنيا برايم ارزش داشت و دارد.
استاد با شعفى خاص از من پرسيد: به نظر خودت، ما بازيگرانى كه بتوانند اين نقش ها را در حد كمال اجرا كنند داريم؟
سكوت كردم و كمك خواستم.
استاد ادامه دادند: بنظر من نداريم. اين فيلمنامه در معرض خطرات است. اول اينكه نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى. پول كافى هم نميدهند تا وقت صرف كنى و در نهايت بضاعت بازيگران ما از حيث تنوع چهره و تيپ و صدا به اندازه كافى نيست و جمع اوردن بهترين هاى سينما و صحنه در يك فيلم هم شدنى نيست.
تو قانون سینمای ایران را تغییر نده
بار ديگر با همان تواضع آموزنده اش گفت: من هم نباشم كنارت بهتر است. تو قانون سينماى ايران را تغيير نده و نخواه من بازيگردانت باشم. من شك ندارم اگر اسبابش مهيا شود به سهولت از عهده كار برميايي. اين متن را تو نوشته اى ….
و در نهايت روى چند بازيگر همفكرى و مشورت كرديم و … و هما براى ايفاى رل اول “كتى” انتخاب شد. استاد متن را دوباره بردند تا هما بخواند.
پدر هما را خیلی خوب می شناختم
پدر هما روستا را خيلى خوب مى شناختم و از زندگى او پيش از ازدواج با مادر هما، بيش از خودِ هما اطلاعات داشتم. اطلاعات من را شايد هيچ كس نداشت به جز معدود افراديكه من آنها را مى شناختم و آنها هم كسانى نبودند كه روزى از ٦ سال تبعيد رضا روستا يكى از اعضاى ٥٣ نفر توده ای هاى اوليه دوران رضا شاه ، جايي سخن بگويند.
رضا روستا ٦ سال در شهرستان ساوه محل تولد پدر و مادر من تبعيد بود. در تاريخ معاصر فقط همين قيد شده و هيچ جا از چگونگى زندگى وى در ساوه سخنى به ميان نيامده است.
دستهای پنهان فعال شدند تا جلوی کار را بگیرند…
وقتى با هما مواجه شدم در منزل شان و با حضور استاد و تهيه كننده فيلم، هما، داستان و نقش اش در “لژیون” را خيلى پسنديده بود و آن را مناسب خود و در فراز هايى مشابه زندگى خود يافته بود. حرف هم را ميفهميديم و من براى انتقال مفاهيمِ مورد نظرم مشكلى نداشتم.
“لژيون” سرانجام شروع شد و پيش بينى هاى استاد هم يكى يكى اتفاق افتادند. حالا كه آن فيلم به هر سختى كليد خورده بود گويى دست هاى پنهان ماسونى هم فعال شده بودند تا به هر نحو ممكن اخلال كنند. ما بى پول بوديم. همه قبول كرده بودند با فقر ما همكارى كنند اما گويى يك ويروس خزنده در گروه افراد را دچار بحران ميساخت؛ كاري كه با عشق آغاز شده بود به علت بىپولى متوقف شد.
فارابی فیلم را فقط دو هفته روی پرده فرستاد تا از شرّ کاری روشنگرانه خلاص شود
كنار رفتن محمد بهشتى از فارابى آن بنياد را براى مدتى يتيم ساخت ، اگر ايشان كنار نرفته بود اجازه نميداد كار متوقف شود.
ما تقريبا بهترين هاى سال ٧٣ را داشتيم. توقف فيلم نزديك به ٤ سال طول كشيد و پس از آن به همت عبدا.. اسفنديارى و مديری دیگر به نام محمدحسن پزشك آن كار بدون مشكل خاتمه يافت ولى هما سخت افسرده و دلشكسته شد.
فارابى فيلم را بدون دلسوزى و بدون تبليغات فقط براى خلاصى خودش اكران كرد و ظرف دو هفته آن را برداشت تا از شّر كارى روشنگرانه خلاص شود اما بازى هما با دوبله ى حيرت انگيز شادروان ژاله كاظمى در ان به يادگار ماند تا تاريخ روزى درباره آن قضاوت كند.
آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه
در ايام فيلمبردارى “لژیون” روزى با هما درباره پدرش حرف زدم. شايد يك ساعت مات و مبهوت به من نگاه ميكرد.
وقتى داستان ٦ سال اقامت پدرش در تبعيدگاه ساوه و مطالب ديگر را شنيد با همان لحن آلمانى – فارسى اش گفت: تعجب ميكنم. من اينها را نميدانستم اما در بين حرفهايت به نكاتى اشاره كردى كه پدرم بطور ناقص و ابتر و تيره برايم چيز هايى گفته بود و من با توجه به همان وجوه مشترك در حرفهايت، همه را باور ميكنم. تو ميتونى از زندگى پدرم در ساوه يك فيلمنامه جنجالى و تاريخى بنويسى. او اولين رهبر حزب توده بود و در اولين كودتاى درون حزبى كنار رفت ولى زندگى اش در ساوه به مراتب سينمايى تر از فعاليت هاى سياسى او بوده!!
هما خنديد سری تكان داد و ادامه داد: عجب؟ آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه… تو ديگه كى هستى ضياء!