سینماژورنال: سینما حتی برای آنها که بلحاظ آکادمیک وارد این هنر شده اند و پلهپله بالا آمده اند تا به اوج برسند هم هنر پیش بینی پذیری نیست.
به گزارش سینماژورنال حتی بزرگترین بازیگران سینما هم نمی توانند پیش بینی کنند که آینده چه خوابهایی برای آنها دیده است و مثلا در ده سال بعد چه سرنوشتی در انتظارشان خواهد بود.
این پیش بینی ناپذیری درباره سینمای کشوری مانند ایران که سالهاست مابین حرفه ای گری و آماتوریسم معلق است به اوج خود می رسد.
دیدن روزگار کنونی این پسر تعجبی هم ندارد
شاید برای همین باشد که وقتی بازیگر کودکی را می بینی که سالها قبل در چند فیلم سینمایی بازی کرده و خوب هم به نظر آمده ولی حالا شده است کارگر یک اداره دولتی، آن قدرها تعجب نمی کنی.
آنها که درام روستایی “پشت پرده مه” ساخته پرویز شیخ طادی را دیده اند حتما خاطرشان هست که در آن فیلم یک پسربچه ناشنوا حضور داشت که به عنوان بازیگر مقابل جهانگیر الماسی ایفای نقش می کرد.
آن پسرک که علیرضا شیخ الاسلامی نام داشت و در “پشت پرده مه” درباره عشق معلمش به مادرش دچار سوءتفاهم شده بود این روزها در اداره بهزیستی کارگری می کند.
متصدی توزیع روزنامه
شیخ الاسلامی که از کم شنوایی رنج می برد و برای تکلم نیز سعی می کند از حرکت دستهایش استفاده کند متصدی توزیع روزنامه در یکی از ادارات بهزیستی است و البته که بواسطه اینکه به همت مدیران بهزیستی چنین شغلی برایش فراهم شده شاکر است.
از شغلم راضی هستم
این پسرک که بعد از “پشت پرده مه” در سه فیلم دیگر و از جمله “سینه سرخ”، “دایناسور” و “موج سوم” بازی کرده بود در گفتگو با سینماژورنال با بیان اینکه از شغلش بدش نمی آید می گوید: اینکه متصدی توزیع روزنامه هستم شغل بدی نیست. به هر حال زمینه فرهنگی کار باعث میشود خودم هم از حال و هوای فرهنگی کشور باخبر باشم اما همچنان بازیگری را دوست دارم.
همه می گویند در کار بعدی مان به تو نقش می دهیم اما…
وی با گلایه از کارگردانانی که در برخوردهای اتفاقی با وی، وعده ایفای نقش در فیلمهایشان را به او میدهند ولی بعد از مدتی غیبشان می زند بیان می دارد: همه تا مرا می بینند از سر دلسوزی می گویند حتما برایت در کار بعدی مان یک نقش کنار می گذاریم اما همین که یک روز می گذرد حتی به تماسهای من هم جواب نمی دهند.
علیرضا ادامه می دهد: راحتتان کنم؛ فقط وعده می دهند که به من کمک می کنند اما بعد از مدتی اصلا خبری ازشان نمی شود.
سینما را دنبال می کنم
شیخ الاسلامی با اشاره به اینکه همچنان فیلمهای سینمای ایران را پی می گیرد به سینماژورنال می گوید: سینما را دوست دارم و همیشه تفریحم دیدن فیلم یا خواندن مطالب سینمایی است. انتظار ندارم که مرتب فیلم بازی کنم اما همین که بتوانم هرازگاهی در سینما یا تلویزیون ایفای نقش کنم از نظر روحی خیلی به من کمک می کند.
امیدوار به آینده
این پسرک خاطرنشان می سازد: بارها شده بازیهایی را دیده ام که پیش خودم فکر کرده ام اگر من بجای بازیگر بودم به مراتب بهتر ایفای نقش می کردم. این مساله باعث میشود همچنان روحیه ام به عنوان یک بازیگر را حفظ کنم و امیدوار باشم به آینده.
یکی پیدا میشود که آرزوی این پسر باهوش را برآورده کند؟
اینکه بازی سرنوشت، پیشروی پاپیولارترین چهره ها هم، اتفاقات دردناکی را قرار می دهد به کنار اما اینجا با جوانی روبروییم که هرچند معلولیت جسمی دارد اما بلحاظ ذهنی بشدت باهوش است و همین که می تواند گلیم خودش را از آب بیرون بکشد یعنی اینکه موفق است.
سقف آرزوهای این کودک سابق که حالا تقریبا جوانی برای خودش شده آن است که بتواند ولو سالی یک بار هم که شده در یک تلفیلم ایفای نقش کند.
سینماژورنال امیدوار است فقط یکی از انبوه کارگردانان تلفیلم سازی که هر هفته سوپرمارکتها را با آثارشان نونوار می کنند پیدا شود و آرزوی علیرضا را برای امسال محقق کند.
دلم واسش سوخت واقعا حقش نیست اینطوری باهاش برخورد بشه اونم کسی که بازیش به این خوبیه اونوقت کسایی که بخاطر چهره هاشون یا پشتوانه ی ثروتشون بدون اینکه بلد باشن درست و حسابی بازی کنن , بازی می کنن و حق این جوون با استعداد که فقط چون ملولیتی داره که اونم خواست خودش نبوده اینطوری گرفته بشه و نادیده بشه واقعاااا دردناکه و امیدوارم که ایشون به چیزی که حقشونه برسه
من که بادیدن فیلمش اشکم در اومد ولی ایشالا هر جاکه هست سالم و موفق و خوشحال باشه درسته حق این پسر تو سینما ایران بیشتر از یکی دو فیلم هست ولی علیرضا جان باشه با اون فیلم جات همیشه تو دل مردم هست ??
می عاشقم و با تمام وجودم علیرضارو دوست دارم . اون واقعا زیباست . از ته دلم واست ارزو موفقیت دارم عتیرضای عزیزم
دوست خوب من: از بچگی واسم با نقش افرینی بی نظیرت خاطره ساختی به خودت تکیه کن تو نیازی به دلسوزی نداری من بهت افتخار میکنم
سلام علیرضا جان من شما رو خیلی دوست دارم و همیشه بازیتون تو خاطرم بوده و هست و به دیگرانم میگم ک چطوری خوب بازی کردین ولی حقتو خوردن.هنوز جمله ای ک تو فیلم گفتین رو یادمه ک گفتین به نقش مقابلتون اون پیرزنه.فتاحی دعواااااا فتاحی بازار دعوااا مادر خووووب.دقیق صحنه اش جلو چشمامه.راستی اسم همسر منم علیرضاست وهمیشه بهش اون جمله شما رو ک تو فیلم گفتی میگم.ایشالا سالم و شاد باشی هرجایی هستی.دلم میخاد دعوتتون کنم منزل و جاهای دیدنی شهرمونو نشونتون بدم.ولی شمارتونو ندارم.حیف☹☹