سینماروزان: انقلاب که پیروز شد و صدام که دستور حمله به ایران را صادر کرد و جنگ که شروع شد، راه رفتن ایرانیان به کربلا و زیارت هم بسته شد.
به گزارش سینماروزان و بهنقل از جامجم، از سال ۵۷ تا سال ۷۴ هیچ ایرانیای برای زیارت به عراق نرفت. جنگ که تمام شد، مراودات دیپلماسی و گردشگری در خم اما و اگرهای زیادی بود و کربلارفتن شده بود آرزو، چه در ایام محرم و تاسوعا و عاشورا و اربعین و چه ماههای دیگر سال. کمکم اما راههای ارتباط و رفتوآمد باز شدند و اولین آنها فوتبال بود.
سال ۷۴ تیم بهمن ایران خورد به تیم الطلبه عراق. بازیکنان این تیم آمدند تهران و بازی کردند و تیم بهمن یک- هیچ بازی را واگذار کرد و در بازی برگشت، تیم بهمن که آن زمان حمید استیلی هم یکی از بازیکنان آن بود به عراق رفت. بعد از جنگ اعضای تیم بهمن، اولین ایرانیهایی بودند که به عراق رفته و در حاشیه این بازی به زیارت نجف و کربلا هم رفتند و وقتی برگشتند عزت دیدند و احترام. هرچند باخته بودند، اما بوی کربلا داشتند و حرم امامحسین(ع).
استیلی میگوید: آن سالها هنوز صدام و حزب بعث بر سر کار بودند و باب نشده بود که ایرانیها ایام محرم و اربعین به زیارت کربلا و نجف بروند. ما برای مسابقه به عراق رفتیم اما راستش را بخواهید اصلا حواسمان به بازی نبود، بیشتر دلمان پر میزد که برویم زیارت امامحسین(ع)، حضرت عباس(ع) و امام علی(ع). قبل مسابقه با نماینده عراق، با ازبکستان بازی داشتیم و همه تلاشمان را کردیم که ببریم و بخوریم به نماینده عراق و برویم عراق برای زیارت. شور و حال عجیبی داشتیم. سالها بود که ایرانیها برای زیارت به کربلا نرفته بودند و ما که عازم شدیم انگار مهمترین اتفاقات آن سالها رقم خورد. همه از ما میخواستند برایشان از کربلا تبرکی بیاوریم. ما هم تا جایی که میتوانستیم مهر و تسبیح و پارچه سبز و تربت کربلا آوردیم.
استیلی ادامه داد: یادم هست پارچه سبزی آوردم و دادم از آن برایم مچبند سبزی دوختند و سالها آن مچبند دور دستم بود، یادگار کربلا بود و حس خوبی بهم میداد. هیات داشتیم و از همان سابق بچه هیاتی بودم. وقتی از کربلا برگشتم، رفتم هیات و استقبالی شد از من که بینظیر بود. بازی و مسابقه رفته بود در حاشیه و مهم ما بودیم که حرم امامان معصوم را زیارت کرده و به کربلا رسیده بودیم.
حمید استیلی درباره مواجهه با پسر صدام گفت: آن سالها هنوز صدام روی کار بود و پسرش هم یکی از آدمهای فوتبال عراق بود و جو سنگینی در ورزشگاه حاکم بود. نیمه اول را که بردیم، پسر صدام آمد در رختکن و تهدید کرد… یک، یک مساوی کردیم و اما چون در تهران یک-صفر باخته بودیم برایمان زیاد نتیجه مهم نبود. پسر صدام هم بر اساس همان خوی دیکتاتوری که در خونش بود فکر میکرد با تهدید کارش راه میافتد، نمیدانست که هدف ما از این سفر مسابقه نیست؛ زیارت است.
استیلی افزود: آن سال یادم هست مردم عراق خیلی خوب با ما رفتار میکردند. یک گروه نظامی همراه ما بود برای حفاظت، هرجا که میرفتیم آنها هم همراهمان بودند. آن زمان هنوز ساختوساز حرمها دست ایرانیها نبود و شکل و ظاهرشان مثل الان نبود. اول رفتیم زیارت حرم امام حسین؟ع؟ و بعد رفتیم حرم حضرت عباس(ع). بینالحرمین را قدمزنان رفتیم که حسوحال عجیبی داشت. یادم هست وقتی به حرم امام حسین(ع) رسیدیم قبل از ورود سجده شکر به جای آوردیم.در گودال قتلگاه را هم برایمان باز کردند و ما به زیارت آنجا رفتیم. عزاداری کردیم و نوحه خواندیم. تا قبل از آن روایت تاسوعا و عاشورا را از زبان روضهخوانها و مداحها شنیده بودیم، وقتی پا به گودال قتلگاه گذاشتیم و همه اتفاقات مانند تصویر از ذهنمان عبور میکرد، انگار خودمان در آن روز تاریخی در کربلا بودیم و همه چیز را دیدیم بدون اینکه بتوانیم کاری بکنیم. فقط حسرت برایمان ماند و اشک. تل زینبیه را هم زیارت کردیم. آنجا هم حس و حال عجیبی داشت.
حمید استیلی بیان داشت: نجف هم یکی از شهرهای عجیب دنیاست. مغناطیس معنوی این شهر بالاست و اثر عمیقی بر آدم میگذارد. مسابقه در بغداد بود. اول ما را به کاظمین بردند و زیارت حرم موسیالکاظم. بعد به نجف رفتیم. حتی حیاط حرم، حال و هوای خاصی داشت. در کوفه سر چاهی رفتیم که شنیدهایم امام علی(ع) سر در آن میکرد و حرفهایش را با چاه در میان میگذاشت. نجف شهر پرابهتی بود، درست مانند ابهت امام علی(ع). ما ورزشکاران همیشه به حضرت علی(ع) اقتدا میکنیم به جوانمردی و پهلوانیاش. به زیارت حرم امیرالمومنین(ع) که رفتیم انگار همه خصائل ایشان برایمان زنده شد و با خودمان عهدی تازه بستیم که تا جایی که میتوانیم همانند مولایمان باشیم و همیشه به ایشان اقتدا کنیم. یادم هست در حرم، مداحی که همراهمان بود از معصومیت و مظلومیت حضرت فاطمه(س) برایمان گفت.