سینماروزان/حامد مظفری: پخش فیلم تبلیغاتی امیرحسین قاضیزاده هاشمی از کاندیداهای انتخابات ۱۴۰۰ با عنوان “من فرکانس را عوض نمیکنم” با واکنشهای متعدد مخاطبان در فضای مجازی روبرو شده است.
به گزارش سینماروزان، تقریبا پلان به پلان فیلم تبلیغاتی مذکور با نیشخندهای مخاطبان همراه بوده؛ از تماس گاه و بیگاه یک بیسیمچی با این کاندیدا تا تکان دادن سفره ناهار بر روی فرش و همزمان صحبت راجع به تکاندن سفره انقلاب، از مکالمه تلفنی باسمهای با فرزند تا جدیت تصنعی برخورد با کارمند خطاکار در دفتر و بالاخره عمل جراحی سرطان دختر جوانی به اسم «شادی ایرانی» کهجراحان غربزده متوجه سرطانش نشده و میخواستهاند عمل زیبایی روی او انجام دهند و دکتر سر بزنگاه با عمل، شادی ایرانی را نجات میدهد، تکههایی از این فیلم است که در فضای مجازی اسباب حیرت از یک سو و تمسخر و زهرخند مخاطبان از سوی دیگر را موجب شده.
ورای فقدان متن جسورانه و پیشرو برای چنین فیلمی اینکه در ساختار بصری هم، فیلم قاضیزاده یادآور مستندهای آماتور ارگانی است یا به قول مخاطبان فضای مجازی از فرط ضعف ساختار شبیه کارهای ایرج ملکی است ،بیش از هر چیز توی ذوق میزند.
اما نکته جالب سوای همه ضعف مفرط متن و ساختار این فیلم، این نکته است که ابتدا شایعه شد یک سازنده فیلمهای ارگانی پرهزینه(محمدعلی باشهآهنگر) سازنده فیلم مذکور بوده ولی بعد از مدتی این شایعه، تکذیب گردید و اعلام شد، این فیلم حاصل یک کار گروهی است(!) و باشهآهنگر فقط مشاور فیلم تبلیغاتی این کاندیدا بوده است.
اینکه چرا دقیقا نام گروهی که فیلم تبلیغاتی قاضیزاده را ساختهاند اعلام نمیشود پرسش اول است. چرا از همین فاز تبلیغات، شفافسازی صورت نمیگیرد تا وجه افتراقی ایجاد شود میان قاضیزاده و مدیران پنهانکاری که کار را به اینجا رساندهاند؟
پرسش دوم بر سر کیفیت حضور باشهآهنگر بهعنوان مشاور تبلیغاتی قاضیزاده است.
محمدعلی باشهآهنگر که چند فیلم جشنوارهای پرهزینه مثل “فرزند خاک”، “ملکه” و “سرو زیر آب” را در کارنامه دارد درحالی نامش به عنوان مشاور فیلم قاضیزاده آمده که حتی یک پلان یادآور آثار خودش، در فیلم تبلیغاتی مذکور نیست، چرا؟
باشهآهنگر، “ملکه” را با حمایت فارابی و “سرو…” را با حمایت سه ارگان مختلف از فارابی تا حوزه و تصویرشهر شهرداری ساخته بود و البته که با حضور علیرضا زریندست بهعنوان مدیر فیلمبرداری، قابهای دیدنی هم ارائه داده بود پس چرا ردپای او بهعنوان مشاور در یک فیلم انتخاباتی این قدر کمرنگ است؟
آیا در فقدان فیلمبردار چیرهدستی همچون علیرضا زریندست، چشمه خلاقیت مشاور خشکیده و بسنده شده به سبک فیلمهای آماتوری اینستاگرام؟ یعنی همه جذابیت بصری “ملکه” و “سرو…” را باید مرهون زریندست دانست پس زاویه نگاه معنایی آن فیلمها چه؟
یعنی باشهآهنگر بهعنوان مشاور نمیتوانسته تعارضات متعددی از این جامعه که زمینهای شود برای شکلدهی یک فیلم تبلیغاتی جانانه را پیشنهاد دهد؟؟
پاسخ به این پرسشها میتواند از درون ستاد انتخاباتی قاضیزاده رقم بخورد.
قاضیزاده و مشاورانش بیایند و در اولین فرصت به این پرسشها پاسخ دهند تا امیدوار شویم به صداقت آنها و عاقبت تلاشی که بناست برای جراحی شادی ایرانی انجام شود…