سینماروزان/مجید فلاح شجاعی: ابتدا شیفته فلسفه بود و حتی به خاطر فلسفه ترک شهر و دیار کرد و در قم ساکن شد. اولین کتابش با عنوان «متافیزیک و تشعشعات کیهانی» در باره فلسفه چاپ و به بازار کتاب آمد.
بعد از آن تاریخ و زندگی شخصیت های تاریخی او را مسحور خود کردند و سراغ تاریخ رفت. کتاب های «ایران سرزمین همیشه جاوید»، «تاریخ فرجام امپراطوری عظیم ساسانی»،«تاریخ ایران ، عهد سلوکیان و اشکانیان»، «تاریخ خونین کهن دیار لاهیجان» و «تاریخ دیلمستان» محصول قلم او در عرصه تاریخ است.
«سید کیا دانش میرکهن» محقق و نویسنده گیلانی سالهاست بدون حمایت هیچ ارگانی نوشته هایش را به صورت کتاب چاپ می کند.
او از مسئولین گله مند است که چرا از نویسندگان و مولفان حمایت نمی کنند. به راستی مسئولین اگر از نویسندگان و مولفانی که در جهت اشاعه فرهنگ و تاریخ این سر زمین قلم می زنند، حمایت نکنند، دیگر باید از کدام قشر از هنرمندان حمایت کنن؟!
محصول گفت و گوی چند ساعته ما با سید کیا دانش میرکهن را در ذیل می خوانید:
* مختصری از بیوگرافی خودتان را بفرمایید.
ـ سیدکیا دانش میرکهن هستم. متولد ۱۳۴۶، اهل لاهیجان. دوران تحصیل خود را در رشتهی اقتصاد اجتماعی در شهر لاهیجان دبیرستان شهید پارسی به اتمام رساندم. بعد از آن چون به فلسفه خیلی علاقهمند بودم، به شهر مذهبی قم رفتم تا از نزدیک نزد علما مباحث فلسفی را بیاموزم.
*چرا به فلسفه علاقهمند شدید؟ آغاز علاقهی شما به فلسفه از چه زمانی بود؟ از دوران دبیرستان بود؟
ـ بله از کتاب فلسفه و منطق دبیرستان بود. بعد در رابطه با اثبات حضرت رب العالمین و معاد خیلی علاقهمند بودم. از منظر بنده، فلسفه و منطق، خود یک قسمت مهم متصل به دین است. این مسائلی بود باعث شد سراغ فلسفه بروم و دنبال تالیف کتاب فلسفی باشم.
* کدام شخصیت یا شخصیتهای فلسفی برای شما جذاب بودند؟
ـ ارسطو، گرچه ارسطو شاگرد افلاطون بود، ولی همیشه در مباحثی علمی که بینشان جریان داشته، با هم تضاد داشتند. با مطالعات مستمر به این نتیجه رسیدم که ارسطو از نظر فلسفی خیلی بالاتر از افلاطون بوده و همه مسایل را به صورت منطقی در نظر می گرفته است. البته افلاطون مسائلی دیگر را با یک سری شواهد و آثار که در عرفان ریشه داشته است، به عنوان فلسفه به حساب آورده ولی ارسطو قضایا و مسائل را به صورت علمی بررسی می کرده است.
*شما کتابی دارید با عنوان «متافیزیک تشعشعات کیهانی» دربارهی این کتاب بگویید.
-از زمانهای قدیم یک سری افراد بودند به عنوان کاهن. اینها هم یک سری کارهای فلسفی را بلد بودند ولی با خرافات و یک سری مسائل گیاه پزشکی و این طور مسایل و نیز نجوم و گردش کواکب جمع بندی کرده بودند. این افراد به عنوان کاهن می خواستند خودی نشان دهند، می خواستند خود را قدرت برتر و رابط بین خدا و خلق معرفی کنند. سعی کردم، مسائلی را که ائمه مطرح کرده اند و چیزهایی که فلاسفه گفتند را جمع بندی کنم. از طرفی کسانی نیز عارف بودند، در ایران عرفای بسیار زیادی داشته ایم، نگاه آنان را نیز بررسی کردم. اینها را با هم جمع بندی کردم و اولین کتابم با عنوان«متافیزیک تشعشعات کیهانی» را تالیف نمودم. در کائنات خالق بی بدیلی وجود دارد و از خود امواج، ارتعاش و نور ساطع می نماید. سیطره اش کل کائنات را در بر می گیرد. به خاطر همین کتابم را به این اسم نگاشتم.
* میتوانید کتاب متافیزیک را در چند خط توضیح بدهید؟
ـ چون روح موجود در انسان از جانب خداست و در واقع قطعه ای از خدا است. خود روح از کل ماوراء و عالم ما بَعد الطبیعه مطلع است. ما بین روح و جسم یک جسم دیگری داریم به عنوان جسم نجمی. این جسم نیز دارای بُعد است. یعنی هم زمان می تواند مادی باشد و در آن واحد معنوی هم هست.
من در این کتاب این مسئله را تشریح کردم. در واقع حایل بین جسم و روح به چه سبک و سیاقی است.همچنین بعد از مرگ این جسم نجمی به چه صورتی وجود دارد. اینها را در کتاب متافیزیک توضیح دادم.
* بعد از این کتاب در کتاب های دیگر به سمت تاریخ گرایش پیدا کردید، چه اتفاقی افتاد؟ چرا یکدفعه مسیر شما از فلسفه به سمت تاریخ رفت؟
-چون به تاریخ خیلی علاقهمند بودم، چون تاریخ ما برگرفته و وام گرفته از این آب و خاک است، ما به این مرز و بوم بدهکاریم. کلاً تاریخ هر ملت شناسنامه ی آن ملت است. ما در کل چون در این آب و خاک زندگی می کنیم باید نسبت به وطن عِرق داشته باشیم. وجود ما وام گرفته و بر گرفته از این خاک و از این آب و از این فضا هست. از نظر فرهنگ و تمدن از همه اینها می توان بهره گرفت و در زندگی به کار بست.
* نگفتید که آغاز گرایش شما به تاریخ از چه زمانی بوده است؟
ـ همیشه به تاریخ هم علاقه داشتم. موقعیتی پیش آمد و ما رفتیم برای شیراز و بازدید تخت جمشید، نقش رستم و… یادم می آید آن شبی که این آثار را دیدم گریه امانم نمیداد! این بناها و آثار عظمت ملت پارس را دیدم، کاملا غمگین شدم!
پس از آن دوره علاقه ی من به تاریخ خیلی تشدید شد. بنابراین تصمیم گرفتم که همجوار تاریخ هخامنش باشم. همیشه هم دوست دارم وقتی از نظر علمی روی چیزی کار می کنم اول و آخرش را در نظر بگیرم. سعی کردم کارم را از این نقطه شروع کنم که قبل از اقوام هخامنش چه اقوام و قبایلی در ایران زندگی می کردند؟
آمدم آنها را بررسی کردم. از قوم ماد و قوم آشور و قوم کسبی اینها را بررسی کردم بعد از آن هم آمدم تا دوره ی صفویه. همچنین آثار و ابنیه تاریخی و موزه های مختلف را مورد بررسی قرار دادم. موزه اصفهان و موزه شیراز. در موزه های مختلف، آثار باستانی و صنعتی را مفصل بررسی کردم. صنعت شیشه گری ، سفال گری و… وقتی اینها را با چشم خودم در موزه ها دیدم و با مطالعاتی که روی تاریخ داشتم متحیر شدم. آثار ابنیه های مختلفی در سرتاسر ایران وجود دارد هر امکنه ای که بروید حتی اماکن مذهبی ، باز آثار فرهنگ و تمدن ایرانی جلوه گر است. از سال ۷۵ مطالعه ی خود را وسعت بیشتری بخشیدم.
* اولین کتابتان در تاریخ عنوانش چه بود؟
ـ اولین کتاب تاریخی بنده تحت عنوان «تاریخ خونین کهن دیار لاهیجان گیلان خاوری بیه پیش» است. شرایط به گونه ای پیش رفته بود که از طرف شورای شهر می خواستند شخصی بومی لاهیجان که توانایی و دانش نوشتن تاریخ این شهر را داشته باشد، کتابی تالیف نماید. برخی مدیران آن زمان شورای شهر لاهیجان قول حمایت مادی و معنوی را جهت تدوین و تالیف اثری در خصوص شهر لاهیجان مطرح کرد. سال ۹۴ بود که به جد با تحقیقات وسیعی که انجام دادم، کتاب تاریخ شهر لاهیجان را در۳۰۰ صفحه تألیف کردم.
* آیا حمایت های آن زمان شورا در عمل اجرا شد؟
ـ متاسفانه نه چنین حمایتی صورت نگرفت!
*یعنی گفتند و رفتند و کتاب را شما با هزینهی خودتان چاپ کردید؟
ـ بله با هزینه شخصی آن کتاب را چاپ کردم.
* کتاب در مورد لاهیجان زیاد است. از افرادی که به گیلان پرداختند مثل رابینو، کتاب مهم دیگری مثل «آستارا تا اَستر آباد» دکتر منوچهر ستوده که به لاهیجان هم پرداخته است. تاریخ سه جلدی گیلان ابراهیم اصلاحعربانی که به لاهیجان هم پرداخته شد، «پیشینهی تاریخی لاهیجان» تالیف محمد علی قربانی. سیدنوری کنارسری هم کتابی دارد به نام «نگاهی به لاهیجان» و کتابهایی که در خاطرم نیست، شما به کدام وجه تاریخی لاهیجان توجه داشتید که متفاوت از کتابهای دیگر است؟
ـ به نظر بنده در مباحث تاریخی تا انسان در منطقهای که زندگی میکند اسم اصلی آن را نداند اقوام آن را نشناسد و از ساکنین اولیه آن مطلع نباشد، نمیتواند در رابطهی آن نظر بدهند و کتاب بنویسد. اسناد زیادی هست که از پادشاهانی صحبت شده که وقتی ما آن پادشاه را نشناسیم نمیتوانیم در مورد آن قوم چیزی بنویسیم. بنده سعی کردم کتاب خود اَوِستا را در رابطه با زرتشت مورد بررسی قرار دهم.
به نظر بنده هر پیغامبری که در نقطه از جهان می زیسته است، از تاریخ و جغرافیای آن منطقه هم صحبت کرده است. صحبت از حوادث و پیکارهای مختلفی که پیش میآمد، در رابطه با منطقهی گیلان نیز به همین شکل است. در بیشتر آثار از «وُرنا» و «وارنا» و اینها صحبت میکنند. مثلاً در خود اَوستا از منطقهای به نام «وَرنه» صحبت شده است. بنده سعی کردم به جمع بندی و مستندسازی این مطالب بپردازم.
* کدام منطقه را «وَرینَه» میگویند ؟
ـ گیلان را وَرینَه میگویند. وَرینَه یعنی جایی که همیشه باران میبارد، به زبان محلی وارنَه میگویند. وَرینَه زبان اصلی است.
در دورهی زرتشت نیز اَشو زرتشت، در کتاب اَوستا از این منطقه به نام وَرینَه یاد کرده است. یک مورخ یونانی به نام «پلوتارک» تقریباً ۲۴۰۰ سال پیش به مناطق گیلان سفر داشته است، سیری که در این مناطق داشت نوشته است که گیلان منطقهای است که همیشه اَبر در آسمان دیده میشود و همیشه در حال باریدن باران است.
اسم گیلان محرز است. در این منطقه ملیت گیل در هر منطقهای میرفتند کامل شناخته شده بودند، چرا؟ گِل، گِلای؛ یعنی سرتاپایشان گل آلود بوده است.
*به علت باراندگی همیشه گِل و لای بوده است.
ـ بله. حتی بدنشان، لباسشان هم گل آلود بوده است. مردم را میگفتند مردم گیل. مردمی که حتی لباسشان هم گِل دارد!
*چه قومی در منطقه گیلان می زیستند؟
– بزرگترین قومی که اینجا میزیستند و در نواحیِ دریای کاسپین سکونت داشتند، قوم کاسی بودند که قدمت خیلی بالایی داشتند. قومی بودند که نینوا را فتح کردند! همچنین اولین گروهی بودند که فتوحاتشان را در سنگ نگارهها حک نمودند. در منطقهی نینوا که امروز ما میگوییم کربلا؛ قوم کاسی بودنده اند.
*کاسیها یعنی از اینجا رفتند عراق امروز و نینوا را فتح کردند؟
ـ بله آنجا را فتح کردند، قوم خیلی مقتدری بودند. در این منطقه قوم آشور نیز سکونت داشته است. پادشاه آنان در منطقهی جلگهای حکم می رانده است. نام این پادشاه «پیزودو اینشیوشیناک» بوده است. منطقهی کوهپایه ای این منطقه را کادوس میگفتند. دکتر منوچهر ستوده هم در رابطهی کادوس کتاب نوشته است. حتی رابینو هم دربارهی کادوس مطالبی نوشته است.
البته کسی نتوانست به صورت کامل مسائل را حلاجی کند. این همان مطلبی است که قبلا عرض کردم.تا کسی معانی کلمات و منطق حاکم بر حوادث تاریخی را نداند نمی تواند به دیدی جامع برسد. بنده سعی کردم از نظر اَوستا و کتابهای زرتشتی به فهم کادوس برسم.
«کادوس» معنی اش در واقع خانه ای است که کدبانویی دارد. آن منطقه چون کوچک بوده است به آن “کِد” می گفتند! حاکم آن خانمی است که به آن کِدبانو می گفتند. «کاد» جمع کِد است میشود یک ایالت. «دوس» از دژ میآید، دژبان، جنگجو، پس معنیش می شود ، جنگجویان یک ایالت.
بعد بیِه پیش را خیلی ها مثلاً معنایش را نتوانسته اند خوب تشخیص بدهند. بعضیها میگفتند بیِه معنایش آب است. ولی طبق تحقیقات بنده که در کتاب آورده ام ، بیِه همان دریچه است گاه بیِه، بیِه گاه از نظر زبان ما محلی میگویند بیِه گاه. گاه یعنی زمان، پگاه، به گاهِ بامداد، به گاهِ پسین. گاه یعنی زمان و بیِه یعنی دریچه، دریچهی زمان که این آب سپید رود را به دو قسمت کرده بودند. قسمت شرق را میگفتند پیش و سمت غرب را میگفتند پَس. مرکز شرق ، لاهیجان بوده است که بیِه پیش می گفتند.
غرب نیز فومن بود و فومنات. تا ماسوله و مناطق آن بیِه گاه . قومی که این منطقه زندگی میکردند، در واقع در کوهپایهی کادوس ،که جلگه ای بوده است ، کاسی، کَسپی. قوم دیگری هم در این منطقهی دیلمستان زندگی میکردند. نام این قوم «دُربیک» بوده است. دُربیک که حالا درفک میگویند برگرفته از دُربیک است.
قوم بعدی مقتدری نیز در منطقهی رودبار زندگی میکردند. قوم «آمارد» آمار دهی. که امروزه به آن منطقه میگویند «آمارلو» که جایگاه قوم آمارد بوده است. این قوم هم دارای پیشینهی خیلی قدیمی هستند. هیچ بیگانهای نتوانست منطقهی گیلان را فتح کند. بهخاطر وجود اقوام دُربیک و کاسی و…
*شما این مطالب را در کتاب لاهیجان توضیح دادید؟
ـ بله، به خود شهر لاهیجان هم پرداختم.
* شما یک کتاب دیگری در مورد تاریخ دیلمستان دارید، دربارهی این کتاب بگویید.
ـ دیلمان مثل شهر لاهیجان گمنام است. دیلمان کمتر مورد توجه اهالی قلم بود و کمتر در باره تاریخ و فتوحات این منطقه کتابی نوشته است. من در سفرهایی که به مناطق تاریخی دیلمستان داشتم و گستردگی ابنیه و فرهنگ غنی این منطقه را دیدم، باعث شد شیفته این فرهنگ و تمدن شوم. با مشاهده و پژوهش در این مناطق ، اقتدار اقوامی که آنجا زندگی میکردند کاملا آشکار بود. آمدم چکار کردم؟ خودم کتاب دیلمستان را نوشتم و شهریارانی که نامشان به گوش خیلیها نخورده بود را، در این کتاب آوردم.
مثل شدّادیان مثل آل بویه مثل آل زیار. تازه این صاحب نامان افرادی بودند بعد از حمله اعراب به ایران به دستور عمربن خطاب نامشان در تاریخ آمده است. سردار سپاه خلیفه دوم ، سعدِ اَبی وقاص بود، بعد از فتوحاتی که داشته است مقادیر بسیاری طلا و جواهر از ایران بردند.
آل بویه فردی بود از منطقه دیلمستان و اقتداری پیدا کرده بود. او توانست عراق را فتح کند و خلیفه عباسی، المستکفی بالله عباسی را از مسند خلافت به زیر بکشد. در تاریخ داریم که حتی وزیرش در نبود او چشمان خلیفه را میل کشید. آل بویه توانست دوباره بهخاطر مالیات تمامی غنایمی که از ایران رفته بود را مجدداً به این کشور برگرداند.
اقتدار دیلمستان در آن دوره بسیار بالا بوده است. البته دیلمستان که ما می گوییم یعنی کل مناطق گیل و دیلم، گیل و دیلم مثل دو تا برادرند. سرزمینی یکپارچه و همواره یک دست گیلان و دیلمان که کاملا باهم و در هم تنیده شده اند و جدا ناشدنی هستند.
* این کتاب با حمایت مرکز یا سازمان چاپ شد؟
ـ خیر، هیچگونه حمایتی صورت نگرفته است. حتی بعد از چاپ اول هم هیچ بستهی حمایتی شامل بنده در جهت چاپ کتاب فوق نشد! در نهایت این بنده بودم که پس از مراحل تالیف و در چاپ اول چندین جلد تقدیم به نهاد ها و سازمان های مربوطه داشتم.
*از دیگر کتابهای تاریخی تان بگویید.
ـ در کتاب تاریخ ایران به حمله الکساندر فلیپ، اسکندر مقدونی پرداختم. زمانی که پادشاه آن دوران داریوش سوم بود. اسکندر از شمال یونان است که در آن دوره تاریخی مقدونیه نام داشت. در شمال منطقه یونان مقدونیه بود که به این دلیل اسکندر را می گفتند اسکندر مقدونی . از آنجا حمله کرد سپس ایران را فتح کرد. در کل مناطق اقتدار خودش را تثبیت کرد و اقوام سلوکی یا همان سلوکیان در ایران به قدرت رساند. بعد از مرگ اسکندر اقوام دیگری آمدند. در منطقه ی گرگان قومی به نام اَرَشک یا همان اشکانیان آمدند و قدرت را به دست گرفتند. اینها تقریباً ایرانی بودند .
* سلوکیان ایرانی نبودند؟
ـ خیر سلوکیان ایرانی نبودند. در تاریخ به خوبی این مطلب آشکار است که وقتی بررسی می کنیم می بینیم هیچ کدام از فاتحان نیامدند به ایران مگر این که تسلیم آداب و فرهنگ این سرزمین شده اند. یعنی چنگیزخان مغول با آن بی رحمی خودش یا اعراب ، اینها هرکدام که آمدند بعد از مدتی تحت تاثیر فرهنگ و علمای برجسته ای که در این سرزمین می زیستند قرار گرفتند. رنگ لعاب ایرانی را به خود گرفته و افتخار هم می نمودند که دیگر ایرانی هستند.
اسکندر ایران را فتح کرد، در سخنرانی که پس از فتح ایران دارد می گوید، من از میان خود مقدونیه و مردم یونان برده می خواهم نه جنگجو! چرا؟ چون شما به آن صورت با من همکاری نکردید. من ایرانی را بسیار قبول دارم…
اسکندر در همه مجالس حتی برای تصمیمات مهم، سرداران ایرانی را کنار خود داشت. اسکندر به ایرانی ها خیلی احترام می گذاشت. حتی معشوقهای داشت به نام «تاییس» که با او به ایران آمده بود. پس از این حتی دیگر او را نیز نپذیرفت. بعدها با «رخشانه» که زن یک سردار ایرانی بود ازدواج کرد. چرا؟ چون به ایران علاقه مند بود. خودش هم تعجب می کرد که من این همه پول، طلا و ثروت دارم اما هیچ زمانی نشده که در مجالس لهو و لعب خودم، زن های ایرانی را ببینم. ندیده ام که زنان ایرانی برایم برقصند یا از من چیزی بخواهند. به این معنا که زنان ایرانی از دیرباز به پاکدامنی مفتخر بودند.
سپس تاریخ سلوکیان و اشکانیان را که ادواری از تاریخ ایران بوده است تالیف نمودم. تا زمانی که به تالیف کتاب ساسانیان رسیدم که خیلی رنگ و لعاب ایرانی دارد. در این زمینه یک کتاب دیگر با عنوان «فرجام امپراطوری عظیم ساسانی» را هم تألیف نمودم.
*گویا در زمینه تاریخ در حال نگاشتن کتاب تازه ای هستید.
ـ یک سری قبایل هستند کاملاً گمنامند. برای ما که ایرانی هستیم اصلاً شناخته شده نیستند. درحال کار کردن روی اینها هستم؛ اسناد من هم بیشتر از آرشیو کمبریج لندن است. این اسناد بیشتر شامل سنگ نگاره و الواح مختلف است.این اسناد به لحاظ باستان شناسی سندیت داشته مورد قبول است. از آن ها بهره برداری نمودم.این اسناد متعلق به قبایل مختلفی در شمال ایران است. مناطق گیلان، طبرستان، مازندران و به اصطلاح تیپورستان [زمان قدیم می گفتند طبرستان که یعنی تیپورستان که بعد از ورود عرب «پ» برداشته شد]. در حال حاضر در حال تالیف تاریخ آن قبایل هستم. این قبایل به قوم آشور معروف بودند.این اقوام حتی قبل از ماد، آریایی و هخامنشی که در ایران می زیستند .
* شما با زبان زرتشتی آشنایی دارید؟ در این باره بگویید.
ـ بله تا حدودی به اوستا و زبان آن آشنایی دارم.ببینید کلاً ایران تنها کشوری بوده که از ابتدا و حتی پیش از اسلام، یکتا پرست بودند. خیلی به معاد و یکتا بودن خداوند اعتقاد راسخ داشتند.
اولین ماه ما به عنوان «فروردین» است به معنای فرّ و شکوه دین. دومین ماه به عنوان «اوردی» بهشت یعنی نماد بهشتِ بَرین است. سومین ماه ما به عنوان «خرداد» یعنی ماه رسایی و کمال . چهارمی «تیر»، که در اساطیر کهن آمده می خواستند مرز ایران و توران را مشخص کنند ، فردی به نام «آرش کمانگیر» با نیروی فروهران (ملائکه)، تیری از چله ی کمان رها کرد و نقل شده این قدر اقتدار ایران زیاد بود و او عِرق به کشورش داشت که او با بالاترین نیرویش سعی کرد تیر را از چله کمان رها کند که بعد از آن بی هوش شد؛ هر چه وسعت زمین بیشتر باشد شرف و غیرت ما هم ارج پیدا می کند، که آن ماه را تیر نامیدند.
بعد از آن ماه «اَمُرداد» است، مرداد یعنی مرگ و اَمرداد [«اَ» اینجا نفی کننده است] یعنی جاودانگی، گُل و گیاه همه درحال زرد شدند ولی دوباره جاودانه می شوند، بعد از آن ماهِ «شهریاران» است؛ شهریاران می آمدند مالیات می گرفتند برای نظام و کشور داری و حتی به افراد بی بضاعت را با حمایت مغ (پیشوای زرتشتی) کمک کنند و چند ریش سفید و به اصطلاح بزرگ منطقه و اینها می آمدند سرکشی میکردند کسانی که از لحاظ مالی ضعیف بودند به آن ها کمک میکردند، ماه شهریاران بود. وقتی محصولات کشاورزی مردم به ثمر می نشست، شهریاران دستور میدادند از مردم مالیات بگیرند به عنوان شهریورگان نام گذاری شد.
بعد از آن ماه «مهر» بود، مهر و محبت یعنی دیگر کار تمام شد محصول درآمد شش ماه سال تمام گشته حالا دیگر زمان آن رسیده که انسان به خودش توجه و رسیدگی کند دیگر زمان کشاورزی تمام شده. در تلاش بودند با مهر و محبت به همنوع به کسی که از لحاظ مالی ضعیف بوده، محصولات خوبی نداشته، درآمد کمی داشته، کمک کنند. کمک بلاعوض میکردند با این شرط که شما وظیفه دارید که بعداً که به ثروت کافی رسیدید به یک فرد دیگر مثل خودتان کمک کنید و این دِینی است بر گردن شما.
بعد از مهر ماه «آبان» است؛ در آبان ماه به بالای هر کوه و تپهای که میروی، از هر طرف آبها را سرازیر را میبینید با عنوان ماه آبان معروف است.
ماه نهم ماه «آذر» یعنی آتش. ماهی که باید کنار آتش باشید. بعد «دِی» به معنای خداوند،دی به دین، دی به اَرَد، دی به اَشتاد؛ ماه دی ماه خداوند است، یعنی خودت هستی و با خدای خودت در این زمستان و برف و سرما و حالا بیایید دل خودت را با خدای خودت صاف کنید. یعنی به باطن و یکتا پرستی و ستایش خداوندگار خیلی اعتقاد راسخ داشتند.
«بَهمن»، که «بَه» یعنی بهتر و «من» یعنی منش که یعنی بهترین منش را داشته باشید، سال جدید در راه است پس سعی کنید کَسریها و نقایص خود را مرتفع سازید و بدانید در چه زمینه ای راه پیشرفت دارید و در آن راستا برای خودت برنامه ریزی کنید. بعد آخرین ماه «اسفند»، یعنی ماه برچیدن حاصل، دوازده ماه تمام شد.
کلاً یکتاپرستی در وجود ایرانیان بوده است، حتی بعضی منابع میگویند که در ایران برادر با خواهر ازدواج میکردند که اصلاً چنین چیزی صحت ندارد و حتی در یکی از کتابهایم سندی آوردم که این موضوع رو به کل رد کرده است. در ایران چنین چیزی نداشتیم. اما در یونان داشتیم که اسکندر با خواهرش ازدواج کرد!
*یعنی در ایران باستان چنین چیزی وجود نداشت؟
ـ نه نه. کلئوپاترا خواهر اسکندر بود که با او ازدواج نمود. الکساندر فلیپ، برادر کلئوپاترا بود که با خواهرش ازدواج نموده بود. ما چنین ازدواجی نداریم. نگاه کنید در ایران یک رسمی بود که مغ (پیشوای زرتشت) برنامه ریزی دینی و حتی قضاوت دست او بود.
یعنی حق و نا حق میشد یا مثلاً کسی مشکلی داشت یا اختلاف زناشویی داشتند [البته در آن زمان اختلاف زناشویی بسیار کم بود] اینها همه در محضر مؤبدان و مغان (پیشوایان زرتشتی) حل میشدند. «کِرتِیر» از مؤبدِ مؤبدان بود بهش میگفتند هِیربُد اعظم؛ کِرتِیر قانون گذاشته بود، اگر کسی بدون زاد و ولد بمیرد این فرد در نظر ما اَرج و قرب ندارد و حتی محکوم به فنا است و حتی قانون سختی هم برای این افراد گذاشته بودند که اگر کسی بچه دار نشود و بخواهد اینگونه به زندگی ادامه دهد، باید در محضر قانون جواب پس بدهد و تنبیه شود و برای آن قانون گذاشته بودند!
قانون مد نظر کرتیر به این صورت بود که کسی که بچه دار نشود، وظیفه دارد برای فرد دیگری که از لحاظ مالی ضعیف است و قصد ازدواج دارد، حامی او شود و اولین فرزند آن فرد به نام حامی خواهد بود تا نام او زنده بماند.
کسی که نازا بود (بچهاش نمیشد) سِتر میگفتند، در عقدنامهی آن زمان با عنوان «سِتر» میآوردند.
یک اتاقی داشتند «زاد» و یک اتاقی به عنوان «میر»، یعنی دو طرفه بوده است. به این صورت که یک طرف مخصوص ثبت افرادی که فوت میشدند (اتاق میر) و طرف دیگر مخصوص ثبت افرادی که متولد میشدند (اتاق زاد) که افراد ثبت کنندهی زادهها را «سِتِر زن» میخواندند یعنی بچه دار نمیشود در سند ازدواج مینوشتند. حالا یک فردی هم بچه دار میشود اما پسر ندارد و نامش نمیماند، دختر دارد، بنابراین اولین دخترش که ازدواج کرد و پسردار شد آن پسر به نام او میشود.
«اَیّوک زن»، «سِتِر زن»، «پادشاه زن»، «چاکر زن»، چهارتا داشتیم.
دختری که به خواستگاریاش بروند و ازدواج کند را پادشاه زن مینامیدند و در سند او مینوشتند یعنی دختری که از او خواستگاری کردند. بعد کسی که با یک فرد مطلّقه ازدواج میکرد آن را چاکر زن میخواندند، چون به نظر آنها در آن عالم حشر عدن این فرد باید با خانم خودش محشور شوند اما او دیگر پادشاه زن نیست بلکه چاکر زن است چون طلاق گرفته است. این چهار نوع ازدواج در ایران رسم بوده است.
* پس آن موقع یک چیزی به نام عهدنامه و سند و از این قبیل بود؟
ـ بله، همینطور است. ما اصلاً چیزی به عنوان ازدواج برادر و خواهر نداشتیم! بت پرست هم نداشتیم ولی اکثر یونانیها در ازمنه ارسطو و افلاطون، بت پرستی رواج زیادی داشت خدایان مختلفی را پرستش میکردند.
بغداد نامش درواقع «بَغ» است، بَغ، داد. یعنی جایگاه نگه داشتن بت که نینوا مرکز بُت پرستی بود که انواع بتها در آن نگهداری می شد.
* قبل از اسلام؟
ـ بله، ولی در ایران چنین چیزی را نداشتیم، برای شرف و انسانیت ارزش خیلی زیادی قائل بودند. حتی برای تغذیه و برای همه چیز خودشان ارزش قائل بودند. اگر تخت جمشید رفته باشید و به ابنیهها دقت کرده باشید میبینید که، با گُلی در دست، نزد پادشاه میرفتند. در دستشان گُل نیلوفر [آبی] است. درواقع رسمشان به این صورت بود که با گُل به دیدار هم میرفتند، حالا میبینید که غرب تازه به این مسائل رسیده که وقتی میخواهند برای کسی هدیه ببرند گل را پیشکش میکنند. ما در ایران هزاران سال پیش چنین رسمی داشتیم.
حتی زمانی که اسکندر مقدونی به ایران آمد مردم گلهای وحشی را چیدند و زیر پایش ریختند، برای آدم بزرگ ارزش قائل بودند.
یک حاکم بزرگی از جایی میآمد سعی میکردند برایش یک هدیه ببرند، احترام بگذارند. فکر کنم داریوش بزرگ بود که از کنار رودی به نام رود «کوروش» سمت شیراز میگذشت که پیرمردی آنجا در حال کشاورزی بود، دید که پادشاه و لشگرش درحال عبور هستند، با عجله به سمتشان دوید و داخل رود شد و به سمت پادشاه آب ریخت، پادشاه متعجب گشته و پرسید: که داری چهکار میکنی؟ پیرمرد گفت: رسم ایرانی این است که وقتی بزرگی را میبینی باید هدیهای به او تقدیم نمایی، که الان من در جایی هستم که چیزی بهتر از رود کوروش ندیدم و از این آب رود کوروش به سوی شما هدیه نثار می نمایم. وقتی داریوش بزرگ برگشت دستور داد یک لیوان از طلا برای پیرمرد بسازند و به او گفت: از این به بعد که میخواهی آب بنوشی با این لیوان بنوش و مرا به یاد بیاور. این مثال نشان میدهد که رسومات ایران خیلی ارج داشت.
* گویا دختر شما هم دستی در نوشتن دارند.
ـ بله. شاعر و داستاننویس هستند. سیده سپیده دانش میرکهن، فارغ التحصیل مهندس برق قدرت از دانشگاه گیلان. به عنوان شاعر کتابی به نام «ندای جبروت» و در زمینه داستان هم کتاب دارد به نام «پنجه طلا».
*در مورد ستاره شناسی هم گویا تحقیق کردند.
ـ بله در زمینه ستاره شناسی که الان خاطرم نیست چه سالی بود ولی با رتبهی برتر از او در تهران تقدیر شد.
* استاد از مسئولین چه انتظاری دارید؟
ـ ببینید کلاً هر کشور، هر استان، هر جایی در هر ملیت و قومی اگر به علم و صاحبان اندیشه ارج بنهند آن ملیت هرگز نخواهند مُرد. ما افراد گمنام زیادی داریم . نویسندگان خیلی بزرگی داریم که گمنامند و کسی به فکر آنها نیست. حالیه زمانه عوض شده است و همه به پول و مال و ظواهر توجه میکنند و دیگر علم و دانایی ارزشی ندارد و حتی مدرک پولی شده است.
دیگر کسی حوصلهی مطالعه را ندارد و کم کم دارد همه چیز رو به افول می رود. هر اندازه در جامعه ای علم و دانش بی ارزش شود، غیرت و شرف بزرگی آن ملت کاسته خواهد گردید. چرا؟ قلم یک نویسندهی توانمند میتواند جهانی را تغییر دهد. قلم ارزش دارد حتی در قرآن هم خداوند متعال از قلم یاد کرده: قسم به قلم و هر آنچه که مینویسد.
مسئولین از کسانی که فرهیخته اند و نیز صاحبان اندیشه و قلم ، به شکل شایسته ای تقدیر نمایند. همچنین باید جایگاه آنان در جامعه شناخته شده باشد. نبایست با یک شخص فرهیخته به سان عوام برخورد شود. روحیه افراد فرهیخته و هنرمند خیلی لطیفتر است و با کوچکترین بی احترامی هم مأیوس میشوند. بیشتر به آنها توجه شود و این توجه هم پیامد دیگری دارد. یک نویسنده قادر است که افکار هزاران نفر را عوض کند، عالِم میتواند عالَم را تغییر دهد!