سینماروزان/خدیجه زمانیان یزدی: حسن فتحی در فیلم “مست عشق”، برای نخستین بار انگشت روی دو شخصیت تاریخی و ادبی گذاشته است، دو شخصیت جذاب شمس و مولانا، تأثیر شمس بر شخصیت مولوی و تحول او پس از دیدار با شمس؛ تحولی که مولوی را از واعظی خطابهگو به شاعری شیدا بدل میکند. دو شخصیت تاریخ ادبیات ایران که بار دراماتیکی فراوانی برای به تصویر درآمدن دارند؛ از شیدایی مولوی تا شخصیت عارفانه شمس که با افسانه درآمیخته است.
به گزارش سینماروزان و به نقل از روزنامه “قدس”،«مست عشق» حسن فتحی در اکران ایران خود توانسته رکوردهای فروش را جابهجا کند اما آیا توانسته جان تشنه مخاطبی که دوست دارد پای یک قصه عاشقانه و عارفانه بنشیند و یک فیلم تاریخی که از دل ادبیات برآمده را ببیند، سیراب کند؟ این مسئله را در چند فراز تحلیل کردهایم:
اول: حسن فتحی به عنوان کارگردان، مولوی و شمس را نه از دریچه تاریخ درخشان ادبیات ایران بلکه از دریچه کتاب «الیف شافاک» دیده است؛ مخاطبی که کتاب «ملت عشق» را خوانده زمان دیدن فیلم «مست عشق» همان کتاب و جزئیات برایش یادآوری میشود. حتی در فیلم آن جمله معروف ملت عشق یعنی «اهل ملت عشق باش» هم استفاده شده است. شافاک در کتاب ملت عشق به بررسی مفهوم عشق از منظر صوفیانه پرداخته و نشان میدهد عشق فقط احساسی شخصی نیست، بلکه راهی برای رسیدن به خدا و خودآگاهی است. این همان چیزی است که ما در مست عشق حتی به زبانی سادهتر از کتاب میبینیم. اینکه عشق را حلال همه مشکلات حتی جنگ میداند و معتقد است اگر دوست داشتن و عشق باشد، دیگر همه چیز حل میشود. این فیلم تا همین جا که برداشتی آزاد از یک اثر ادبی غیرایرانی است بیشتر از آنکه برای مخاطب ایرانی جذاب باشد برای مخاطب ترکی دلچسب است و مخاطب ایرانی به دنبال نشانههای ایرانی برای درک این دو شخصیت تاریخی و ادبیاش، تشنه میماند.
دوم: «مست عشق» پر است از داستانهای فرعی معاصر مولانا، کارگردان آن قدر بر این داستانهای فرعی متمرکز شده که جان مطلب را فراموش کرده، گویا خواسته با پررنگ شدن این خردهروایتها که اتفاقاً با ظاهرسازی، زرق و برقهای تاریخی در طراحی صحنه و لباس یا جلوههای ویژه همراه شده برای مخاطب طنازی کند. اگرچه قرار است همه این خردهروایتها شخصیت شمس را کامل کند اما به دلیل پراکندهگویی و شکست زمانی و فلشبکهای پی در پی نتوانسته کارگردان را به منظور خود برساند و تقریباً زبان فیلم در پرداخت شخصیت شمس الکن مانده است. شاید یک روایت کلاسیک و خطی میتوانست کمک بسزایی به روند فیلم و ارتباط گیری مخاطب با اثر بکند اما متأسفانه این اتفاق نمیافتد.
احتمالا فتحی در ارائه این ساختار از همان شیوه روایت داستانی مولوی الهام گرفته است. شیوه داستانگویی مولوی در مثنوی هم شیوه داستان در داستان و شکست زمانی است که به دلیل عوامل گوناگون به وجود آمده و استفاده مولوی از این شگردها نشاندهنده اهمیت دادن او به نکات ظریف داستانپردازی بوده است که البته این شیوه در روایت فتحی ننشسته و مخاطب را سر درگم میکند.
سوم: واقعیت این است که حسن فتحی در مست عشق شیفته شخصیت شمس بوده و خواسته تصویر دقیقتری از او ارائه دهد و گرههای زندگی او را با بازی درخشان شهاب حسینی بگشاید. از این نظر شاید معمای شخصیت شمس برای مخاطبی که زندگی او را از خلال تاریخ ادبیات پیگیری نکرده با این فیلم کشف شود اما مخاطب نمیتواند به حظ لازم از این شهود برسد.
شخصیت شمس در تاریخ ادبیات چنان جذاب است که توانسته واعظی چون مولوی را که صدها مرید و پیرو داشته شیفته خود کند. داستان این دو با افسانههای گیرایی نقل شده که نمونههایی از آن در مست عشق هم آمده و اوج فیلم زمان تصویر همین روایتها و افسانههاست.
درخصوص چگونگی آشنایی مولانا با او در روایتها آمده روزی شمس وارد مجلس مولانا میشود و در حالی که در کنار مولانا چند کتاب وجود دارد، شمس از او میپرسد، اینها چیست؟ مولانا جواب میدهد قیلوقال است، شمس میگوید و تو را با اینها چه کار است؟ و کتابها را برداشته و به داخل حوضی که در آن نزدیکی قرار دارد، میاندازد.
مولانا با ناراحتی میگوید ای درویش چه کار کردی؟ برخی از این کتابها از پدرم رسیده بوده و نسخه دیگری ندارد. شمس تبریزی در این حالت دست به آب میبرد و کتابها را یک به یک از آب بیرون میکشد بدون اینکه آثاری از آب در کتابها مانده باشد و کتابها حتی ذرهای خیس شده باشند. مولانا با تعجب میپرسد این چه سری است؟ شمس جواب میدهد این ذوق و حال است که تو را از آن خبری نیست. از این ساعت است که حال مولانا تغییر مییابد. درس و بحث را کنار میگذارد و شبانهروز در رکاب شمس تبریزی به خدمت میایستد و تولدی دوباره مییابد. این روایت کوتاه به صورت کامل در فیلم مست عشق آمده است.
سکانسهای دیدار شمس و مولانا و گفتوگوی این دو از سکانسهای جذاب مست عشق است که اگر چه بسیار کم است اما بر جان انسان تشنه امروز مینشیند. این صحنهها تا حدی گویای این است که چطور مولوی واعظ در مسیر شاعری قرار میگیرد. حال پرسش این است که چرا فتحی در بیان این دست روایتهای جذاب، خسّت به خرج داده و به بیان این داستان در حد چند دقیقه و چند صحنه بسنده کرده است.
قرار است دو شخصیت معروف و جذاب ادبی از دل تاریخ بیرون بیایند و قدم بر پرده سینما بگذارند و مقابل انسان امروزی که از طرفی اسیر زندگی ماشینی و مجازی شده و از طرفی پرسشهای ازلی و ابدیاش بیپاسخ مانده، بنشینند و درباره شوریدگی، عشق، فراق و وصال بگویند و بشنوند اما این اتفاق رخ نمیدهد و مخاطب با انبوهی از صحنهها و سکانسهای بیهوده روبهرو میشود. از این منظر مست عشق حسرت فراوانی بر دل شیفتگان ادبیات این سرزمین میگذارد.
فیلم بعضاً دیالوگهای درخشانی دارد که از شمس خطاب به مولانا نقل میشود، نظیر: «خاموشی فضیلت بزرگی است تا دیروز چون طوطی از محفوظات میگفتی. دوباره سخن میگویی این بار از دل و جان»، «شیخالاسلام دیروز بدل به شاعر و عارف امروز شد» یا «مقام هیچ کس، مرتبه بلندی است» و یا جمله شاهکار «عادات جهان تو را کوچک کرده، دین عادتزده، اجتماع عادتزده، چه حاصل جز غفلت و حجاب؟» اما مخاطب تا میخواهد غرق در این معانی و گفتارها شود، کارگردان کات میدهد و با یک پرش زمانی نامیمون مخاطب را پرت میکند به سکانسهای لوث و توخالی فیلمهای ترکی.