1

آخرین همسر ابراهیم گلستان، که بود؟

سینماروزان: حدود یک سال بعد از فوت ابراهیم گلستان نویسنده و کارگردان، قاضی ربیحاوی از داستان‌نویسان معاصر به ذکر خاطراتی خواندنی از همراهی با گلستان پرداخته است.

 

قاضی ربیحاوی داستان‌نویس، درباره معاشرت با ابراهیم گلستان به روزنامه اعتماد گفت: ازجمله موضوعات مورد علاقه من و گلستان، گفت‌وگو درباره پسر مُرده‌اش كاوه بود كه دوست نزديك من در دهه شصت و هفتاد و سازنده چند فيلم با قصه‌هاي من بود. علاقه ديگر مشترك ما كه براي من خيلي ارزش داشت، رفتن به تئاتر بود و تماشاي بهترين كارهايي كه به صحنه تئاترهاي لندن مي‌آمد. ما نمايش‌هاي شكسپير و ايبسن و پينتر را مي‌ديديم. آخرين نمايشي كه با هم ديديم «در انتظار گودو» اثر ساموئل بكت بود.

 

ربیحاوی افزود: در اين دوره با آخرين همسر او اشرف اسفندياري آشنا و متوجه شدم كه بزرگ‌ترين شانس او امكان زندگي طولاني با اين خانم مهربان بود كه ما به او اشي جان مي‌گفتيم و من بعد از مدتي معاشرت متوجه شدم كه او وقتي ايران را به قصد زندگي در انگلستان ترك كرده بود، مردي بود با زخمي كه به خود زده بود و با باري سنگين بر شانه، اما شانس به او كمك كرده بود با اشي آشنا بشود تا كمي از درد او بكاهد. معمولا اشخاصي كه به منزل او مي‌رفتند اهميت حضور آن زن را در زندگي آن مرد «مشهور» نمي‌ديدند، اما من مي‌ديدم كه مهم‌ترين زن زندگي او اين زن بود و نه آنكه مردم از دور خيال مي‌كنند.

آخرین همسر ابراهیم گلستان، که بود؟
آخرین همسر ابراهیم گلستان، که بود؟

ربیحاوی با ذکر خاطره ای تراژیک از ابراهیم گلستان بیان داشت: روزی تلفنم زنگ زد؛ ابراهیم گلستان بود. گفتم بله؟ گفت آقاي ربيحاوي شما هنوز نفس مي‌كشيد؟ گفتم بله متاسفانه. گفت چرا متاسفانه؟ گفتم لامصب دست بردار هم نيست روزي 24 ساعت بايد اين كار خسته‌كننده را تكرار كنم. گفت نگران نباش بالاخره تمام ميشه. گفتم خوبي‌ا‌ش اين هست كه اين را مي‌دونم. گفت فقط اي‌كاش كه روي تخت مريضخونه نباشه اين تمام شدن بلكه توي رختخواب شخص خودت باشه. گفتم از اين بهتر نميشه. گفت حالا تو كي مي‌خواي بياي اينجا درختت را تماشا كني؟ اين را كه مي‌گفت يعني دلش تنگ شده براي حرف زدن درباره كاوه، چون من در حياط او يك درخت زيتون كاشته بودم به نام كاوه. گفتم كي؟ گفت اين را ديگه بايد از اشي بپرسي‌. پرسيدم و چند روز بعد به منزل او رفتم. از روي بالكن رو به حياط مي‌شد درخت كاوه را ديد. گفت اشتباه كردين كه از توي گلدون درش آوردين گذاشتين توي زمين. گفتم ميگن جاي درخت توي زمين هست آقا. گفت كي گفته بي‌خود گفته تو هم هرچه ديگران ميگن تكرار مي‌كني هميشه هم اين طور نيست گاهي درخت توي گلدون حالش بهتره شاداب‌تره. گفتم من نمي‌دونستم. گفت اگه گلدون به اندازه كافي بزرگ باشه. بعد مدتي خيره شد به درخت و گفت كاوه توي آبادان به دنيا اومد. بارها اين را گفته بود. گفتم نمي‌دونستم. گفت ولي هنوز بچه بود كه از اونجا زديم بيرون. گفتم به‌ هر حال او هميشه خودش را يك آباداني مي‌دونست و عكس‌هاي خيلي خوبي هم در زمان جنگ از اونجا گرفت. گفت به اندازه كافي از اونجا و از جنگ عكس ورداشته بود ديگه چه لازم بود كه توي اون سن هنوز وسط جنگ باشه‌؟ ديوانگي كرد براي همين نتونستم براش گريه كنم. سكوت. و من مي‌ديدم كه چندتا از مژه‌هايش خيس مي‌شوند. گفت اصلا چرا بايد گريه كنم براي كسي كه خودش نحوه مُردن خودش را معلوم كرده؟ خودش بهتر از هر كس مي‌فهميد كه كجا هست. و من خيس شدن مژه‌هاي ديگر را ديدم. گفت بچه نبود كه برایش گريه بكنم. و قطره اول چكيد روي گونه‌اش. گفت يك مرد پنجاه و چند ساله بود و مي‌فهميد توي منطقه جنگ پلكيدن عاقبتش همينه. من چكيدن قطره دوم را هم ديدم. گفت اگه خودش اين طور مُردن را ترجيح مي‌داد ما كي هستيم كه براي او گريه بكنيم؟ چكيدن قطره سوم بر گونه.

 

وی ادامه داد: گفتم آقا توي لندن دارند نمايش در انتظار گودو را نشون ميدن. گفت توي الميدا؟ تئاتر الميدا را بيشتر از ديگر تئاترهاي لندن دوست مي‌داشت و ما چندتا نمايش شكسپير را در آنجا باهم ديده بوديم. گفتم نه، اين در الميدا نيست توي يك تئاتر كوچك توي محله ما هست، محله هكني. گفت محله هكني خيلي عوض شده. گفتم براي چه وقت بليت بگيرم. گفت اين را ديگه بايد از اشي بپرسي. پرسيدم و وقتي به خانه برگشتم سه تا بليت براي يكي، دو هفته بعد براي نمايش ِ در انتظار گودو در هكني رزرو كردم. و آن آخرين نمايشي بود كه رسم چند ساله باهم تئاتر ديدن ما در لندن را تمام كرد.

 

 

 

 




ماهنامه«تجربه» با پرونده‌ای درباره‌ی ابراهیم گلستان منتشر شد

سینماروزان/علی حیدری: شماره‌ی بیست و سوم دوره‌ی جدید مجله‌ی «تجربه» با پرونده‌ای به یادِ کارِ ابراهیم گلستان منتشر شد.
شماره‌ی بیست و سوم دوره‌ی جدید مجله‌ی «تجربه» با پرونده‌ای به یادِ کارِ ابراهیم گلستان و بحثی درباره‌ی اهمیت «پیش‌رو بودن» او در  ادبیات و سینما، پرونده‌ای درباره‌ی وضعیت کپی‌رایت در ادبیات و نشر امروز ایران و گفت‌و‌گوهایی با حسن فیاد، پیمان قاسم‌خوانی و صفحاتی برای محمد محمدعلی منتشر شد.

در این شماره می‌خوانید:
چهره‌ی ماه: پرونده‌ای به یاد ابراهیم گلستان و بحثی درباره‌ی اهمیت پیش‌رو بودن او در ادبیات و سینما با آثار و گفتاری از برمک بهره‌مند، صنم حقیقی، رسول رخشا، همایون امامی، کوروش تقی‌زاده، امید جوان‌بخت، طاها افشین، تقی آزاد ارمکی، پردیس سیاسی، شمیم شهلا، فرشته نوبخت، محمدرضا رهبریان، پیمان طالبی و میلاد حسینی.
ادبیات: پرونده‌ای درباره‌ی وضعیت کپی‌رایت در ادبیات و نشر امروز ایران با آثار و گفتاری از کاوه میرعباسی، محمدعلی جعفریه، مریوان حلبچه‌‌ای، مریم مفتاحی، محمود گودرزی، سعید سیمرغ، علی عسگری، ابوالحسن حاتمی، مزدک پنجه‌ای/ نگاهی به وسعت زندگی کوتاه شمس آقاجانی به قلم آنوشا نیک‌سرشت / مرور کتاب‌های روزِ حوزه‌ی ادبیات
‏‎کتاب‌خانه: گفت‌و‌گو با حسن فیاد درباره‌ی اشعار مینو دروئه و نسبت حرفه‌ای احمد شاملو و طوسی حائری / گفت‌و‌گو با طالب جابری مترجم و پژوهشگرفلسفه/ معرفی پادکست‌ها و کتاب‌فروشی‌های مهمِ ایران وکتاب‌خانه‌های مهم جهان/ گفت‌وگو با تهمینه حدادی و هاله قربانی تصویرگران کتاب‌کودک و نوجوان/ نقد و بررسی کتاب‌های روز فلسفه، جامعه‌شناسی و…
‏‎سینمای ایران: پرونده‌ای درباره‌ی جایگاه سینمای کمدی و پُر رنگ شدن ابتذال در آن همراه با میزگردی با پیمان قاسم‌خانی و محسن چگینی و آثار و گفتار پوریا ذولفقاری، مجتبی اسکندری، آریان گل‌صورت، یاسمن اسماعیل‌زادگان و آیدیا علیمیان / بحثی در نقد مصوبه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی درباره‌ی شبکه‌ی نمایش خانگی به قلم مازیار معاونی / نقدی به «خائن‌کشی» به قلم نوید جعفری / یادداشتی درباره‌ی پرویز فنی‌زاده، ناصر تقوایی و دایی‌جان ناپلئون به قلم امیر‌ابراهیم جلالیان
‏‎تجسمی: نگاهی به آثار بنفشه همتی به مناسبت حضور در نمایشگاه «هارمونی صداهای متفاوت‌» با آثار و گفتاری از بایک احمدی، امیر نصیر، امیر مازیار و یاسر موسی‌پور به همراه گفت‌و‌گوی حسین گنجی با بنفشه همتی.
‏‎مطالعات ایرانی: صفحاتی درباره‌ی قرارداد نفتی 1933 در نودمین سال امضای آن / گفت‌وگوی حمیدرضا محمدی با علیرضا زکاوتی عرفان پژوه / خاطره‌بازی با شاهین دژ به قلم هادی عیار
عمق میدان: صفحاتِ تازه‌ی تجربه در معرفی و نمایشِ آثارِ عکاسان صاحب‌نامِ جهان با مقدمه‌ای از مهدی حسنی و یادداشتی به قلم کاوه کرمی
‏‎به همراهِ یادنامه‌ای درباره‌ی محمد محمدعلی/  و یادداشت‌هایی از فرشین کاظمی‌نیا، شیوا شکوری، نیما خرم‌روز، مهدی استعدادی‌شاد، کاوه فرهادی، رضا خاکی‌نژاد و تایپوشهر به نگاه و قلمِ مرتضی آکوچکیان
مدیر مسئول تجربه کتایون بناساز است و پژمان موسوی سردبیری آن را بر عهده دارد. سما بابایی هم دبیر تحریریه‌ی «تجربه» است.

ماهنامه تجربه
ماهنامه تجربه




مرگ ابراهیم گلستان؛ سلطان حواشی جریان روشنفکری در صدو یک سالگی!

سینماروزان/حامد مظفری: ابراهیم گلستان نویسنده و کارگردان ایرانی در صدو یک سالگی در انگلستان درگذشت.

سیّد ابراهیم تقوی شیرازی مشهور به ابراهیم گلستان، در ۲۶ مهر ۱۳۰۱ در شیراز و در خانواده ای به دنیا آمد که نیای آن روحانی و مجتهد بودند. او تا دبیرستان در شیراز درس خواند و سپس برای تحصیل حقوق به تهران رفت و در اوایل دهه بیست به عنوان عکاس مطبوعات مشغول به کار شد.

او مدتی عضو حزب توده بود ولی پس از چند سال از حزب جدا شد و جهت کار برای انتشارات شرکت نفت ایران-انگلیس به آبادان رفت و خیلی زود مدیر روابط عمومی و تبلیغات این شرکت شد و تعدادی مستند و ازجمله یک آتش و موج و مرجان و خارا را با حمایت این شرکت ساخت و همان شد که پاره ای روشنفکران او را گلستان نفتی خطاب کردند.

گلستان دو فیلم بلند خشت و آینه و اسرار گنج دره جنی را ساخت که هر دو فیلم با تعابیر و تفسیرهای متعددی در جریان موسوم به روشنفکری مواجه گردیدند ضمن اینکه معاشرت با فروغ فرخزاد او را به تهیه‌کنندگی فیلم خانه سیاه است فروغ هم سوق داد که در نوع خود از مستندهای قابل تامل است.

ابراهیم گلستان در سال ۱۳۴۰ برای ساخت فیلم کوتاه یک آتش موفق به دریافت مدال برنز جشنوارهٔ فیلم کوتاه ونیز شد.

مرگ ابراهیم گلستان در ۱۰۱ سالگی
مرگ ابراهیم گلستان در ۱۰۱ سالگی

ابراهیم گلستان بعد از وقوع انقلاب اسلامی به انگلستان رفت و تا پایان عمر در این کشور زندگی کرد. او از همسر خود فخری شیرازی دو فرزند با نام لیلی و کاوه داشت و مانی حقیقی فیلمساز این سالها نوه‌ی او از لیلی است.

گلستان به سابقه ساخت فقط دو فیلم بلند، سه مستند   و تعدادی داستان نزدیک به شصت سال در صدر جریان روشنفکری بود شاید به دلیل توانایی در حاشیه سازی. گلستان بارها نظرات بی پروای پرحاشیه خود درباره برخی چهره های جریان روشنفکری را بیان کرد و همین شد که او را به سلطان بلامنازع حواشی این جریان بدل کرد. او ابایی نداشت از اینکه مدعی شود شاملو نه فرانسه میدانسته، نه روسی و نه انگلیسی یا مدعی بود آل احمد هم انگلیسی نمی‌دانسته و آویزان همسرش سیمین دانشور بوده… این حواشی به جایی رسید که وقتی بهمن فرمان آرا نام کاراکتر عبوس و تلخ فیلم یک بوس کوچولو را سعدی گذشت، بسیاری آن را نمادی از گلستان دانستند که ادعاهایش، کام روشنفکران را تلخ کرده بود…

واکنش لیلی گلستان به فوت پدر چنین بود: رفتی، خداحافظ!!!




اظهارات صریح لیلی گلستان درباره پدرش ابراهیم گلستان متعاقب مرگ ملکه⇐ پدرم اشتباه کرد از ایران رفت/رفتنش به انقلاب ربط نداشت/پدرم مخالف جشن هنر شیراز بود!/پدرم انقلاب را در فيلم #اسرار_گنج_دره_جني پيش‌بيني كرده بود!/تو كه انقلاب را پيش‌بيني كرده بودي، چه شد؟ چرا برنگشتي وقتي انقلاب شد؟/پدرم از وقتي كه از ايران رفته، هيچ كاري نكرده!/پدرم در انگلستان هيچ كاري نكرد و منفعل شد!/اصلا چه كسي از ايران بيرون رفته و توانسته كاری انجام بدهد؟ هيچ‌كس!/سهراب شهیدثالث و امیر نادری هم خارج از ایران هیچ نکردند!/شهرنوش پارسی‌پور و منیرو روانی‌پور هم نتوانستند خارج از ایران کاری کنند!/پدرم الان هم مي‌تواند برگردد؛ هيچ مشكلي ندارد!/پدر تا به حال دو بار هم به ایران آمده و اگر بخواهد می‌تواند باز هم بیاید

سینماروزان/مریم آموسا: پدرم اشتباه كرد از ایران رفت. براي چه رفت؟ اختلافي كه من با پدرم دارم براي همين است. براي چه رفت؟

لیلی گلستان فرزند ابراهیم گلستان با بیان مطلب فوق به روزنامه اعتماد گفت: آدمي كه از وقتي كه رفته حتي يك خط هم ننوشته. او هر روز صبح قصه‌اي را كه ديشب نوشته بود، براي ما مي‌خواند. هميشه وقتي اين حرف را مي‌زنم، واقعا بغض مي‌كنم. او سال 1355 از ايران رفت. رفتنش به انقلاب ربط نداشت. الان هم مي‌تواند برگردد. هيچ مشكلي ندارد. تا به حال دو بار هم آمده. از وقتي كه از ايران رفته، هيچ كاري نكرده. نه فيلم ساخته، نه قصه نوشته، چرا؟ چه كسي از ايران بيرون رفته و توانسته كارهايي را كه در ايران مي‌كرده، آنجا انجام بدهد؟ هيچ‌كس. شهيد ثالث چه كار كرد؟ توانست «طبيعت بي‌جان» ديگري بسازد؟ آقاي خويي توانست آن شعرهايي را كه در تهران مي‌سرود در لندن بگويد؟ نه! آقاي گلستان توانست؟ نه! شهرنوش پارسي‌پور توانست؟ نه! منيرو رواني‌پور؟ هيچ‌كدام نتوانستند كارهايي را كه در ايران ‌كردند، انجام دهند.

لیلی گلستان دلیل این کم‌کاری در خارج را این گونه بیان کرد: دليلش اين است كه در جاي خودمان بايد باشيم تا بتوانيم خلق كنيم. ما جاي‌مان اين‌جاست. در جاي خودت مي‌تواني خلق كني. آقاي محصص يا آقاي زنده‌رودي اگر توانستند كارشان را ادامه بدهند به اين دليل بود كه از جواني رفته بودند! يا ابوالقاسم سعيدي؛ ولي كساني كه بعد از انقلاب رفتند، هيچ‌كدام‌شان كاري نكردند.

لیلی گلستان افزود: هرچه از پدر منتشر مي‌شود متعلق به قبل است. كتاب «مختار در روزگار» مال سال‌هاي پيش از رفتن پدرم است. يك جور نشخوار است. پدرم در اين مدت يك مصاحبه كرد كه كتاب شد و چند نفر هم با او مصاحبه تصويري كردند كه به نظرم خيلي بد بود. حيف است.

لیلی گلستان گفت: پدرم مخالف جشن هنر شیراز بود به خاطر مخالفتش با دربار. او هميشه ساز مخالف مي‌زد. يادم است يك بار گفت قرتي‌بازي است. نه، قرتي‌‌بازي نبود. قبول نداشت اين‌جور كارها را. به هر حال يك جورهايي تفكر چپي داشت. مي‌گفت اين همه پول دارند خرج مي‌كنند، مملكت فقير است. اين‌جوري فكر مي‌كرد.

فرزند ابراهیم گلستان مدعی شد: پدرم انقلاب را در فيلم «اسرار گنج دره جني» پيش‌بيني كرده بود، شاه گرفتش انداختندش زندان و مانع اكران فيلمش شدند. خب تو كه انقلاب را پيش‌بيني كرده بودي، چه شد؟ چرا برنگشتي وقتي انقلاب شد؟ نمي‌دانيم. چرايش را نمي‌دانيم. ديگر اصلا حوصله پرسيدن نداشتم براي اينكه جواب‌هايي كه مي‌داد، توجيه‌هايي بود كه هم قانع‌كننده نبود و هم در كمال بي‌ادبي پرت بود. توجيهات اصلا توجيهاتي نبود كه قابل‌قبول باشد و از آن آدم اين توجيهات بعيد بود. يك بار سوال كردم ديدم آن‌قدر دارد پرت و پلا مي‌گويد كه از جايم بلند شدم و از اتاق آمدم بيرون. براي اينكه حرف‌هايي كه زد، قابل قبول نبود.

لیلی گلستان درباره اوضاع پدر در انگلیس بیان داشت: اصلا در انگلیس نتوانست جمعی پیدا کند. جمع كجا بود. يك عده الكي! هيچ کاری نمیکند. منفعل! و متاسفم كه اين حرف را بزنم، يك آدمي كه اين همه فيلم ساخته يكي از يكي بهتر. اين همه كتاب درجه يك نوشته يكي از يكي زيباتر. چه اتفاقي افتاد كه منفعل شد. هيچ كاري نكرد و اين قابل‌‌بخشش نيست. يك آدمي كه مي‌توانست براي جوانان مفيد واقع شود. الان مي‌دانيد چقدر جوان‌ها دارند تز درباره ابراهيم گلستان مي‌نويسند؟ مي‌آيند پيش من براي پرسش كردن. خُب، وقتي اينقدر دوستت دارند، وقتي اينقدر بهت احترام مي‌گذارند، برايت اعتبار قائلند، براي چه نبايد در كشورت باشي؟ تو وظيفه داري باشي و به جوان‌ها كمك كني. وظيفه است. من الان بيش از يك گالري‌دار كار مي‌كنم. به مخاطبين جواني كه كلي پرسش دارند، در حد توان و دانشم توضيحات لازم را مي‌دهم. وظيفه‌ام است. من وظيفه‌ام است كه ايتالو كالوينو را بشناسانم به خواننده ايراني. من وظيفه‌ام است كه كريستوفر فرانك و كتاب «ميرا» را بشناسانم به خواننده ايراني. وظيفه است. من يك ايراني هستم و در حد توانم بايد براي ارتقاي فرهنگ كوشش كنم. من حق ندارم بگذارم بروم، اصلا اجازه ندارم اين كار را بكنم. امير نادري كه «تنگنا» و «تنگسير» را ساخت چه كار كرد؟ بله، سخت است اينجا كار كردن اما سختي‌اش را به جان خريديم.

لیلی گلستان در‌پاسخ به این پرسش كه ابراهيم گلستان احساس كرد تمام شده گفت: فكر مي‌كنم كه همين طور است…

انتقادات لیلی گلستان از پدرش ابراهیم گلستان
انتقادات لیلی گلستان از پدرش ابراهیم گلستان




رونمایی از خاطره‌نگاری تند جلال علیه گلستان!

سینماروزان: رونمایی محمدحسین دانایی(خواهرزاده جلال آل احمد) از پاره‌ای یادداشت‌های جلال آل احمد در مجله اندیشه پویا، مخاطب را مواجه می‌کند با یک خاطره‌نگاری تند و تیز علیه گلستان.

به گزارش سینماروزان جلال آل احمد در یادداشتی مورخ چهارم اردی‌بهشت ۱۳۳۵ چنین نوشت: ابراهیم گلستان از وقتی به کنسرسیوم رفته، یکی دو بار چیزهایی داد به سیمین که ترجمه کند؛ مقالاتی یا اخباری کوتاه که خودش بابت هر کدام ۵۰ تومان می‌گرفت که نصفش را خودش برمیداشت و نصفش را به میداد به ما.

آل‌احمد ادامه داد: گلستان یک بار ۳۵۰ تومان گرفت که خودش برنداشت و همه را داد به سیمین. در غیاب من یک بار آمده و به سیمین گفته بیا و امضایی بکن تا پولی بگیرم. گویا مقاله‌ای بوده به اسم سیمین، خودش ترجمه کرده و حالا میخواسته پولش را بگیرد ولی ناچار امضای سیمین، لازم بوده. سیمین هم نرفته امضا کند.

جلال افزود: در اینکه گلستان خیلی پرمدعاست حرفی نیست زیاد هم عیب نیست. در این خراب شده همه کار میکند ، از عکاسی تا نویسندگی و ترجمه اما خیلی بچه مانده است. خیلی زود جذب میشود به هر چیز و هر کس و در سیاست که نگو و نپرس. وقتی از مصدق فیلم برمیداشت واویلا چه تعریفها که میکرد یا از کاشانی و بعد هم بخ ترتیب از زاهدی و شاه و علا و هر پدرسوخته دیگری همین طور مجذوب و مفتون مانده! باز صد رحمت به پرویز داریوش، کله‌خری را اقلا دارد و یکدندگی را اما گلستان بچه بچه مانده با اینکه پدر دو بچه است که…

خاطره نگاری جلال علیه گلستان
خاطره نگاری جلال علیه گلستان




ادعاها و اظهارات تازه ابراهیم گلستان⇐ فقط شاه، جمله آخر “موج و مرجان و خارا” را فهمید!/حذف شاه به خاطر ضعفِ دستگاه خودش بود!/ در دستگاه شاه، هیچ‌کس طرفدارش نبود؛ مگر بر پایه سوجویی و نفع اندکی که می‌بردند!!/ دو روز قبل از ۲۸ مرداد، با مصدق در اتاقش گفتگو کردم و همان وقت حس کردم که این آدم خواهد افتاد!!/عکسی دیده‌ام که احمدی‌نژاد می‌خواهد با آدم قدبلندی دست بدهد و صندلی گذاشته زیر پایش تا قَدش برسد به آن آدم؛ این عکس گویای وضعیت ماست!!/نمی‌دانم دخترم جایزه فستیوال ونیز را چه کرده؟؟ شاید فروخته و شاید هم داده به موزه‌ای!!/دیدم نمی‌توانم در ایران زندگی کنم، رها کردم آمدم بیرون! در اینجا(انگلیس)هم که مرکز تمدن است، دو سال است که از خانه خودم بیرون نیامده‌ام!!/امیدوارم آدم‌های صالحی که در مملکت هستند خودشان را از چنگ فرمول‌ها دربیاورند و فکر مردم باشند!

سینماروزان: ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز ایرانی که بیش از چهل سال است ایران را ترک کرده و در انگلستان زندگی می‌کند در همه سالهایی که دور از وطن زیسته کوشیده هرازگاه نقطه‌نظرات خود پیرامون اتفاقات و تحولات مختلف سیاسی-فرهنگی را منعکس نیامد.

تازه‌ترین گفتگوی ابراهیم گلستان هم پر است از چنین نقطه‌نظراتی که دامنه‌ای گسترده از شاه مخلوع تا محمد مصدق و محمود احمدی‌نژاد را دربرمی‌گیرد.

ابراهیم گلستان با اشاره به ساخت “موج و مرجان و خارا” به احمد غلامی در شرق گفت: من همیشه به خودم انتقاد دارم. اگر هم از ایران بیرون آمدم، به این خاطر است که همه کارهای ممکن را کردم. هر کاری که فکر کنید. من اصلا رفتم آبادان تا قصه وضعِ خراب آبادان را بنویسم و آنجا کارم را هم کردم و مشغول بودم تا اینکه مرخصی آمدم تهران و آن داستانِ ملی‌شدنِ نفت و این‌ها پیش آمد. من را از شرکت نفت بیرون کردند برای خاطر اینکه مخالفِ سیستم آنها رفتار می‌کردم. اما کنسرسیوم اصرار کرد برایشان فیلمی بسازم که گفتند ما او را از شرکت نفت بیرون کردیم و آنها گفتند این را می‌خواهیم.

گلستان ادامه داد: شرکت نفت که رفتم مطابقِ میل و فکر خودم فیلمِ «موج و مرجان و خارا» را ساختم. وقتی که من گفتار آن فیلم را نوشتم هیچ‌کس ملتفت نشد، فقط فروغ گفت این کار را نکن، به‌ خاطر همین جمله آخر نمی‌گذارند فیلم در‌بیاید. گفتم من این فیلم را ساختم به خاطر اینکه این جمله را آخرش بگویم. من می‌گویم. از من گفتن، از آنها قطع‌کردن! اما نفهمیدند. باور نمی‌کنید تنها یک نفر این جمله را فهمید و او شاه بود. وقتی فیلم را تماشا کرد، به من گفت که این جمله آخر شما درست نیست که گفتید «از این ثروت جز شیاری کف‌آلود نصیب مردم نخواهد شد». با یک مرتبه دیدن ‌فهمید.

گلستان با تاکید بر تزلزل شاه به‌عنوان عاملی برای حذف از ساختار ایران گفت: عقیده من اساسا این است که تمام شکست‌ها به دلیل ضعفِ شکست‌خورده بوده. وقتی آلمان با آن قدرتِ وحشتناک به فرانسه حمله کرد، مقدار اسلحه موجود در فرانسه و قوای مادی که پشت سرش، بیشتر از آلمانی‌ها بود، اما ضعفِ فکری و اخلاقی و سازمانی سبب شد شکست بخورند. اصلا تئوری جنگِ تانک‌ها را دوگلِ بدبخت ساخته بود. وقتی هم ناپلئون همه اروپا را می‌گرفت فقط از قوت عجیب‌وغریب ناپلئون نبود، بلکه از ضعفِ کشورهایی بود که پشت هم شکست ‌خوردند. در مملکت خودمان هم اتفاقی که برای شاه افتاد به خاطر ضعفِ دستگاه خودش هم بود، دستگاهی که هیچ‌کس در آن طرفدارش نبود مگر بر پایه سودجویی و نفع اندکی که می‌بردند و این کافی نبود برای نگه‌داشتنِ یک مملکت. این آدم توان و تحملِ نگه‌داری خودش را نداشت و با تمام قوایی که از آمریکا و دیگر کشورها گرفته بود نتوانست مملکت را نگه دارد. همه از ضعفِ اساسی شاه استفاده کردند تا او برود. از این نمونه‌ها در تاریخ بسیار هست.

ابراهیم گلستان افزود: سید ضیاء طباطبایی و اعضای حزب توده و مصدق هم با فکر خاص خودشان پیش رفتند و شکست‌شان تا حد بسیاری از ضعف‌هایشان بود. من دو روز قبل از 28 مرداد، با مصدق در اتاقش گفت‌وگوی دراز سه‌ساعته داشتم. همان وقت حس کردم که این آدم خواهد افتاد. حرفِ آدم حاصل چیزهایی است که دیده و تجربه کرده است. عکسِ فوق‌العاده‌ای هست که گویای وضعیت ما است، در این عکس احمدی‌نژاد می‌خواهد با آدم قدبلندی دست بدهد، صندلی گذاشته زیر پایش تا قَدش برسد به آن آدم. می‌خواهم بگویم دهن ما برای حرف‌زدن گشاد است و خیلی هم تکان می‌خورد، اما اگر حرفی که از حلقوم ما بیرون می‌آید برخاسته از خرد و عقل باشد یک جور می‌شود و اگر از هوس‌ها و آرزوهای ما باشد جور دیگری می‌شود.

گلستان درباره بی‌اعتنایی به جوایز جشنواره‌ای گفت: من چهل‌ساله بودم که فیلم «اسرار گنج دره جنی» را ‌ساختم و پیش از آن «خشت و آینه» را ساخته بودم و «موج و مرجان و خارا» را. اما اصلا به فستیوال‌ها و جوایز اعتنا نمی‌کنم. حتی نمی‌دانم جایزه مجسمه طلایی فستیوال ونیز کجاست. دخترم داده به موزه‌ای، شاید هم فروخته باشد؟؟؟ نمی‌دانم. می‌خواهم بگویم مسئله این نیست که من بیشتر خواندم یا بیشتر می‌فهمم. آدم‌هایی بودند که سن‌شان از من هم بیشتر بوده هیچ کاری هم نکردند. آدم‌هایی هم بودند که شاید سن‌شان از من کمتر بوده کارهای بهتری کرده باشند!

ابراهیم گلستان درباره بیقراریش در همه جای دنیا گفت: من دیدم نمی‌توانم ایران زندگی کنم، رها کردم آمدم بیرون، دیگر چه حرفی می‌توانم بزنم. در اینجا(انگلیس)هم که مرکز تمدن است، باور نمی‌کنید من دو سال است که از خانه خودم بیرون نیامدم. نشسته‌ام برای خودم کتاب می‌خوانم و موزیک گوش می‌کنم. حتی نتوانستم به لندن بروم که در فاصله نیم‌ساعتی من است. مسئله این است که رفتار من برخاسته از تفکرم و امکاناتِ کم یا زیاد زندگی من است. این مهم است که در چه دنیایی زندگي مي‌کنیم و مسائل به ما تحمیل نشود یا خوراکِ فکری منحصر نباشد.

گلستان با مخاطب قرار دادن سیاستگذاران گفت: از اوضاع این روزها تأسف می‌خورم. احساس امیدی هم ندارم. خیلی هم ناراحت می‌شوم که وضع مملکت نه خوش‌جور که بدجور عوض شود. امیدوارم آدم‌های صالحی که در مملکت هستند خودشان را از چنگ فرمول‌ها دربیاورند و فکر مردم باشند، به این معنا که فکر مردم آسوده باشد.




در نامه ابراهیم گلستان برای آقازاده احمدرضا احمدی آمد⇐همچنان کیمیایی را آماده‌ترین می‌بینم حتی وقتی در عمل اصرار دارد در یقین من، نقصانی بچپاند!!

سینماروزان: ایفای نقش ماهور آقازاده احمدرضا احمدی در فیلم تازه مسعود کیمیایی “خون شد” که با حمایت محمدصادق رنجکشان سرمایه‌گذار چندفیلمه تولید می‌شود و نامه‌نگاری ماهور احمدی به ابراهیم گلستان بابت این حضور، پاسخ متقابل گلستان را به دنبال داشته است.

ابراهیم گلستان نوشت: به مسعود كيميايي پير  و  ماهور احمدي جوان! مسعود در ذهن و يقين و اطلاع من محكم‌ترين و مستعدترين كسي است كه من مي‌شناسم كه در كار سينماي ايران است. من از همان اول كه اولين كار او را ديدم او را از آماده‌ترين آماده‌ها براي رفتن به راهي كه افتاده بود درش مي‌ديدم. هنوز هم مي‌بينم. هنوز هم – اگر حق داشته باشم كه اميدي به سينماي زنده در ايران داشته باشم- او را به همان صفات مي‌شناسم و مي‌دانم و مي‌خواهم، حتي وقتي كه در عمل اصرار داشته باشد كه در يقين و ايمان من نقصاني بچپاند.

گلستان ادامه داد: و تو هرگز فكر نكن كه اگر منتقدي غيرايراني درباره او چيزی ننوشته باشد ذره‌اي از ارزش و جايي كه مسعود دارد، مي‌شود كه كم شود.هر منتقدي كه ايراني نيست و اهل هر جاي ديگر دنيا باشد لزوما درست‌تر و برجسته‌تر حرف نمي‌زند و نمي‌نويسد و نمي‌انديشد. شعور و قضاوت درست و مقام و جاه به كسي بخشيدن ربطي به نشاني خانه و جلد گذرنامه و نوع خوراك يا خوابي كه دارد ندارد. شعور و شناخت شعور لازم است نه زبان‌بازي به ضد يا به نفع كسي يا چيزي يا كاري. قدر مسعود را بدان كه او خيلي قدر دارد. و به راحتي مي‌تواند بيشتر داشته باشد. 




درگذشت برناردو برتولوچی؛ کارگردانی که میخواست فیلم «فروغ» را بسازد!!!  

سینماروزان: برناردو برتولوچی کارگردان ایتالیایی و برنده اسکار برای “آخرین امپراطور” به علت عوارض بیماری سرطان درگذشت.

به گزارش سینماروزان برتولوچی که کارش را با نوشتن آغاز کرد اولین بار با دستیاری پیر پائولو پازولینی در “باج خور” سینما را تجربه کرد.

برتولوچی اولین فیلمش “شایعه بی اساس” را در ابتدای دهه شصت میلادی ساخت ولی چندان دیده نشد با این حال فیلم دومش “پیش از انقلاب” مورد توجه قرار گرفت.

از جمله آثار مشهور برتولوچی میتوان به “آخرین تانگو در پاریس”، “بودای کوچک”، “استراتژی عنکبوت”، “1900”، “رویابینها” و “محصور” اشاره کرد.

برتولوچی در اواسط دهه چهل شمسی سفری به ایران داشت و بعد از دیدار با ابراهیم گلستان صحبتهایی کرد درباره ساخت فیلمی درباره فروغ فرخزاد شاعره ایرانی.

ماجرای سفر برتولوچی به ایران به خاطر ساخت فیلمی درباره نفت بود. برتولوچی در سال ۱۹۶۶ تولید فیلم مستند سه ساعته‌ای درباره استخراج و توزیع نفت برای تلویزیون ایتالیا را در دستور کار قرار داد. در جریان ساختن این فیلم بود که برتولوچی به ایران سفر کرد و با فروغ فرخزاد و ابراهیم گلستان (چند ماه قبل از مرگ فروغ در ۱۳۴۵) در استودیو گلستان دیدار و گفتگو کرد و با آرای فروغ آشنا شد.

قسمت اول مستند نفتی برتولوچی با عنوان ریشه‌ها که به استخراج نفت مربوط بود در ایران فیلمبرداری شد. قسمت دوم آن با عنوان سفر، یک تانکر نفت را از خلیج فارس تا بندر جنوا در ایتالیا دنبال می‌کند و در قسمت سوم (سفر در اروپا)، رد یک خط لوله نفت از ایتالیا تا آلمان را پی می‌گیرد.

به هنگام حضور برتولوچی در ایران نقل قولهایی از او درباره اشعار فروغ و ساخت فیلمی درباره وی مطرح گشت که البته چنین فیلمی هیچ گاه تولید نشد.




مسعود کیمیایی در زادروز ابراهیم گلستان نوشت⇐خوشا به حال شما كه مي‌داني «قهرمان تمام وقت»، اين روزها دروغ است

سینماروزان: حدودا دو ماه بعد از آن که ابراهیم گلستان زادروز «قیصر» را مجالی کرد برای نگارش دلنوشته ای برای مسعود کیمیایی(اینجا را بخوانید)، کیمیایی هم 26مهر زادروز گلستان را بهانه‌ای کرده برای نگارش یادداشتی در ستایش از ابراهیم گلستان و در خلال این یادداشت تعریضی زده به اوضاع پیرامونی که قهرمانی تمام وقت برایش وجود ندارد.

متن یادداشت کیمیایی را بخوانید:

از ابراهيم گلستان هزارسال مي‌گذرد. يك ساختمان مانده در تاريخ سرزمين من. هيچ تعريفي از او ندارم؛ فقط دانسته‌گي كه برفراز آن ايستاده، يك كهنه پرواز كه غنيمت شعور و فهم است. غمگيني بزرگ كه اگر سزاوار اين جهان ما نباشد… سزاواري است پيوسته به تاريخ فهم.

نقاشان بسياري را ستوده، شاعران بسياري را به شعر رسانده و در كارگاه سينمايي‌اش بسيار آورده. ابراهيم گلستان تنها يك چيز نمي‌داند و آن‌هم خود ستودن است. چون مي‌داند انساني سربرمعرفت، در هيچ ايستگاهي منتظر نمي‌ماند.

جوي ديوار تشنه، مد و مه تا خشت و آيينه و تا… نمي‌دانم تا كجا… ايستاده در فهم.

مرور برزندگي سياسي او، مرور برادبيات او و مرور دست آخر به زندگي او، خيلي از ما را حواس خواهد داد. زندگي سياسي يك‌بار سايه و چادري سياه بر روح ما خواهد كشيد. چادر را پس زدن، طعم آفتاب را چشيدن، اعداد ديگري مي‌خواهد. يك‌بار، خيلي دور گفت: ترست رو به آغوش بگير… از چيزي كه تو آغوشته نمي‌ترسي… روزهاي توفان اعداد نامطلوب است.

خوشا به حال شما كه مي‌داني قهرمان تمام وقت، اين روزها دروغ است… مهم‌تر… هيچ‌وقت شما را نمي‌شود كهنه ديد.




فقط کمتر از ۲۰۰ کلمه؛ پاسخ ابراهیم گلستان بر بیش از ۴۰۰ کلمه پرسش رسانه اصلاح طلب+اظهارنظری غریب درباره فیلمهای نوه اش مانی حقیقی

سینماروزان: ابراهیم گلستان سالها بعد از ترک ایران و اقامت در انگلستان به تازگی به بهانه نمایش نسخه بازسازی شده “خشت و آینه” در جشنواره ونیز حاضر شد.

گلستان در حاشیه نمایش فیلمش در این جشنواره مخاطب رسانه اصلاح طلب “شرق” و طرح بیش از 400 کلمه پرسش قرار گرفت اما به مانند قبل با کوتاهترین جملات به پرسشها پاسخ داد به گونه ای که تعداد کلمات پاسخها به 200 هم نرسیده! آیا گلستان به این طریق مجالی جسته برای گریز از پاسخ؟؟

در میان این پاسخهای کوتاه گلستان اظهارنظری غریب داشته درباره نوه اش مانی حقیقی مبتنی بر اینکه هیچ کدام از فیلمهای وی را ندیده!

متن گفتگوی گلستان را بخوانید:

آقای گلستان! ضمن تبریک برای نمایش این فیلم در هفتادوپنجمین جشنواره ونیز، قصد یک گفت‌وگوی کوتاه با شما برای روزنامه «شرق» را داشتم!
بله، خواهش می‌کنم بفرمایید. اگر طولانی نباشد!
‌ من بعد از 25 سال برای دومین بار فیلم «خشت و آینه» را دیدم. بعد از گذشت 45 سال از تولید، ‌فیلم نویی در تاریخ سینمای ایران به حساب می‌آید و تحت‌ تأثیر آن قرار گرفتم… .
تشکر می‌کنم.

در آن دوره اغلب فیلم‌ها از طراوت و پویایی خوبی در کارگردانی برخوردار نبودند و همه‌چیز تحت سلطه هنرپیشگان تکراری و داستان‌های سطحی قرار داشت!
لطف دارید!
‌ حال سؤال من در‌باره این است که آیا درست است که قرار بود 54 سال پیش این فیلم در جشنواره فیلم ونیز نمایش داده شود؛ اما این اتفاق تا به امروز صورت نگرفت یا اینکه همه اینها شایعه‌ای بیش نبود؟
بله. یک اشتباه پستی بود!
‌ پس چنین چیزی وجود داشته؟ بهتر است خودتان توضیح دهید!
قبل از این که فیلم تمام بشود، منظورم صدای فیلم هست، احتیاج به زیرنویس داشتیم و عازم پاریس شدم. برای من نامه‌ای به آدرس استودیو گلستان آمد و نامه به خاطر اینکه در سفر بودم، به دستم نرسید و سایر همکاران استودیو نیز در تعطیلات بودند!
‌ در واقع با یک اشتباه پستی، ‌فیلم برای اولین‌بار پس از نیم‌قرن در بخش سینمای کلاسیک ونیز نمایش داده شد؟
بله دقیقا همین‌طور است.
‌ من وقتی دوران دانشجویی‌ام را در مسکو سینما می‌خواندم، با عبارتی آشنا شدم که «اکران، تفکرات فیلم‌ساز را روی پرده نشان می‌دهد». آیا زیر متن این فیلم توجه شما به دردهای اجتماعی مردم در همان دوره تاریخی ایران نبود؟
شما من را دعوت می‌کنید که پُز بدهم. نه، پُز نخواهم داد!
‌ منظورم دعوت به پز نیست. منظورم مشاهده و ‌اعتراض فیلم‌ساز به جهان اطراف است!
طبیعتا دردی داشتم و‌ همین‌طوری نمی‌خواستم فیلم بسازم، شما چقدر فیلم‌های من را می‌شناسید؟
‌ من فیلم‌های شما مثل همین «خشت و آینه» و «اسرار گنج دره جنی» را دیده‌ام و یک‌سری از مستندهای شما را نیز دیده‌ام که مربوط به شرکت نفت بود! با داستان‌های کوتاه شما آشنا هستم و البته هنوز هم در حال یادگرفتن از کسی مثل شما هستم!
اگر شما مستندها و فیلم‌های من‌‌ را دیده باشید، می‌فهمید که این طرز تفکری که شما گفتید، در همه آثار من هست!
‌ کاملا متوجه شدم که نگاه مستندسازی شما در سکانس بیمارستان وجود داشت؛ حتی در سکانس‌های خیابان مردم خیلی راحت به دوربین و عوامل فیلم‌برداری نزدیک شده بودند و چقدر خوب که مشاهده به این مردم و خیره‌شدن آنها به دوربین سینما در فیلم تدوین شده و به ‌نحوی یک فاصله‌گذاری به شمار می‌آید!
بله. همین‌طور است.
‌ دکوپاژ و تقطیع تا آن‌موقع در سینمای ایران به قوام خوبی نرسیده بود؛ ولی در این فیلم چقدر خوب بود!
من کاری به سینمای ایران نداشتم!
‌ منظورم این است که این فیلم اتفاق تازه و نویی بود. من دیدم که حرکت‌های دوربین کاملا فکر شده و کارگردان تسلط خوبی روی عناصر سینما دارد.
تشکر! لطف دارید به من.
‌ از اینکه چنین وقتی را به من دادید، سپاسگزار هستم. اجازه می‌دهید این گفت‌وگوی کوتاه منتشر شود؟
بله. اما من نمی‌توانم به شما بگویم چه کار کنید! بالاخره قلم دست شماست و من با دنیای مطبوعات خوب آشنا هستم. شما می‌توانید بنویسد که گلستان را دیدم و حتی با او دعوا کردم!
‌ نه واقعا هم این‌طور نیست.
من با جهان ژورنالیستی به‌خوبی آشنا هستم.
‌ من‌ اتفاقی با حضور شما در جشنواره ونیز مواجه شدم و خیلی خوشحال شدم که اینجا شما را دیدم.
البته دیگر در حال برگشتن هستم!
‌ در‌هر‌صورت لطف کردید. فقط یک سؤال! مایلم نظرتان را درباره یک فیلم‌ساز ایرانی بدانم.
من راجع‌ به هیچ‌چیز و هیچ‌کس نظری ندارم!
‌ منظورم فامیل شما «مانی حقیقی» است. خواستم نظر شما را درباره فیلم‌های ایشان جویا شوم؟
بله؛ اما من فیلم‌های او را ندیده‌ام!




ابراهیم گلستان در آستانه ۵۰ سالگی «قیصر» بیان کرد⇐مسعود کيميايي از برکه‌اي که از لجن داشت پُر مي‌شد، بيرون آمد!!!

سینماروزان: مسعود کیمیایی هرچند یکی از پرکارترین کارگردانان چه قبل و چه بعد از انقلاب اسلامی بوده و یکتاترین فیلمسازی که تقریبا در همه ادوار سیاسی فیلم ساخته اما برخی از آثارش نظیر «قیصر» فاصله ای بعید دارند با دیگر ساخته هایش و هوادارانش در این سالها مدام منتظر آن بوده اند که از او «قیصر»ی دیگر ببینند.

ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمسازی که سالهاست در انگلستان زندگی میکند از جمله نخستین تحسین کنندگان «قیصر» بود؛ گلستان به تازگی و در آستانه 50 سالگی «قیصر» اظهاراتی را درباره این فیلم و سازنده اش مطرح کرده است.

متن کامل اظهارات ابراهیم گلستان را بخوانید:

 بزرگي، حاصلِ سليقه و انتخاب و طرفداري ديگران نيست. از کارِ آدم است که مي‌آيد. من بار اول که کار مسعود را ديدم و کسي که مرا به ديدن آن کار کشانده بود، آرزوي كار خودش را داشتم. وقتي کار مسعود را ديدم که فيلم «قيصر» بود، او را در مايه بزرگي، در راه بزرگ‌ترشدن ديدم و اين را همان پنجاه‌سال پيش گفتم و نوشتم.

خط تأکيدي کشيدم زير اين گفته و مايه‌ گفتنِ آن بايد با توجه به دو نکته باشد: الفباي بيان، چيزي که مي‌خواهي بگويي بستگي پيدا مي‌کند به رواج رسمي که دارد، که در وقتِ گفتن آن براي تو رايج‌شده بوده است و تو در قالب آن رسم و رفتار، آنچه رايج است، كه راهي مي‌شوي به گفتن. اما اين همه قضيه نيست. در آن الفبا و در آن رسم، تو چيست كه مي‌خواهي بگويي، تو چه داري که بگويي؟ چيزي که مسعود در فيلم «قيصر» گفته بود، مرا متوجه نوع دريافت و فکر او کرد که تفاوت داشت با‌ ننه من ‌غريبم‌بازي‌هاي قصه‌هايي در تيره‌روزي دخترهاي رعيت يا تيره‌کاري‌هاي پسرهاي ارباب و قس‌علي‌ذلک‌هايي که از اول سال‌هاي 1300به راه افتاده بود و در برداشت‌هاي عمومي بود که به همين برداشت‌هاي عمومي هم حال و هيکل داده بود و از فکرهاي معدود شايد متناسب با فکرهاي محدود عمومي شده بود.

«قيصرِ» کيميايي به چشم من نقطه نشان‌دهنده زاويه‌اي تازه بود در ديدن و گفتن وضع رايج. «قيصر»، تحسين و بزرگداشت لُمپني نبود، آن‌جور که مي‌خواهند بگويند. بيدارشدنِ حس واکنش پيشِ اجحاف و ظلم و کج‌روي‌هاي رسمي‌شده بود که زير زور رسمي‌بودنشان قبولانده‌شده و رواج‌يافته‌شده بودند. اينکه قانونِ به‌کاررونده‌اي نمانده است که توقع به‌کاررفتنِ آن را داشته باشيم به‌صورتي رسمي و اداري و اجتماعي اين بود، چه‌جور مي‌توان در برابر چنين وضعی واکنش نشان داد. اين نشان‌دهنده توانايي و امکان قضاوت و انتخابِ تو خواهد بود، که اين خود مطلب و موضوع و مايه انتخابِ ديگري است. اين در دنياي واقعيت‌ها در رخت و پوشش‌هاي جور واجور ظاهر مي‌شود که خود نشان مي‌دهد كه قوه فکرِ حاضر و قادر به سنجيدن حاضر دارد، نه به‌دنبال رسم‌هايي رفتن که ريشه‌شان در وضع‌هاي ديگري است با جزئيات مشخص‌کننده ديگر ناموجود، هرچند شبيه آن، اما نه لازم و آماده به‌تطبيق‌گرفتن، يا اوضاع و احوالي که از آن پيش بوده‌‌اند و امروز ديگر نيستند و آنهايي که امروز رفتار و گفتاري مناسب دارند با ديروزي که ديگر نيست، اما در مخيله آنها پنداشته مي‌شود که هست.

مشخص و معلوم است که نبايد و نمي‌توانند هرچه را که مي‌خواهند با طمطراق بگويند و بکوبند. با توپ فوتبالي که بادش در رفته نمي‌شود دريبل کرد يا جوري به آن لگد کوبيد که در هوا قوس بردارد و به گوشه‌اي از دروازه طرف برسد و از آن بگذرد كه دروازه‌بان نتواند جلويش را بگيرد. نه، نمي‌شود. امتحان کن اما حاضر باش كه تماشاگران «هو»ات کنند و دشنام برايت وِل دهند که گندش را درآوردي. مسئله اين است. در لحظه‌هاي بحراني هميشه مسئله اين است. بايد ديد. بايد از پيش ديد. بايد از پيش‌ ببيني. هميشه بايد درست ببيني. هميشه بايد براي درست‌ديدن کوشش داشت، کوشش کرد. براي درست‌ديدن هميشه بايد کوشيد و صبر و تحمل به‌خرج داد. بايدْ ديدن سخت است، اما لازم است، در محيطي که پُر از لجن باشد. لجن در آبِ پاک هم لجن مي‌سازد. نبايد گذاشت.

مسعود کيميايي از برکه‌اي که از لجن داشت پُر مي‌شد، بيرون آمد و خود را از يادبودهاي همان لجن‌ها پاک مي‌کرد که «قيصر» را ساخت. تا مي‌شد خود را از آن ستُرد، پاک مي‌کرد. اگرچه لجن چسبندگي دارد اما انسان آمادگي بيشتري دارد در برخورد به ميل پاک‌شدن يا آلوده‌ماندن. گذارِ زمان به پاک‌کردن کمک مي‌کند، بايد به آن کمک کنيم. حتما، به‌هر صورت. به‌هر‌حال کيميايي خود را کشانده بود بيرون، خود را درآورده بود و قيصر را درآورد از شَر آن لحظه و عواقب آن لحظه‌اي كه آن بركه را بعضي‌ها طي نکردند. هرچند براي شناختن آن بركه كافي است نگاهي به نشريه‌هاي آن روزگار افكندن، وگرنه به شاخه ادامه‌دهنده امروزشان. براي هركس كه در آن بركه بوده است و يا هم‌چنين ندانسته در آن بركه هست، آرزوي فراح و فراح هميشه.




در آخرین گفتگوی منتشره از فرزند تازه درگذشته فروغ فرخزاد آمد⇐در حال زدوخورد با یکی از همکلاسان بودم که فروغ سراغم آمد!/هیچ گاه درک نکردم که چرا فروغ از جمهوری تا حافظ گریه کرد؟؟/هر بار که پوستر «خشت و آینه»ابراهیم گلستان را می‌دیدم به طرز غریبی، ناراحت می‌شدم!!

سینماروزان: درگذشت کامیار شاپور فرزند فروغ فرخزاد از پرویز شاپور سبب ساز آن شده که رسانه های مختلف به واکاوی زندگی فروغ و دلایل جداافتادگی او از فرزندش بپردازند.

روزنامه اصلاح طلب «اعتماد» به همین بهانه آخرین گفته های کامیار شاپور که در مصاحبه ای با امیرحسین مصلی بیان شده را منتشر کرده است.

کامیار شاپور در جایی از این گفتگو با اشاره به رابطه با مادرش گفته بود: خاطرات من از فروغ بسيار مختصر هستند؛ اما خاطره فراموش ناشدني كه در ذهنم مانده اين است كه زماني كه پدر و مادرم از هم جداشده بودند من ديگر فروغ را نديدم تا دوره دبيرستان كه در دبيرستان فيروز بهرام بودم يك روز كلاس تعطيل‌شده بود و من در حياط با يكي از همكلاسي‌هايم در حال دعوا كردن بودم كه يكي از دوستانم ميان دعوا آمد و گفت شاپور مادرت آمده و كنار در منتظر توست!

کامیار ادامه داد: من خيلي تعجب كردم چون مادر من تابه‌حال چنين كاري نكرده بود… تا كنار در رفتم و فروغ را ديدم. خيلي حرف نزديم با هم‌قدم زنان به سمت خيابان جمهوري رفتيم، سمت خيابان حافظ، صحبت‌هاي فروغ را به خاطر ندارم فقط گريه‌هاي فروغ را به ياد مي‌آورم و اينكه رسيديم به چهارراه يوسف‌آباد كه فروغ به من گفت برويم سمت حافظ. آن زمان يك كافه‌تريايي بود، در همين خيابان حافظ كه محل جمع شدن روشنفكران آن دوره بود. آن زمان من از ديدن فروغ بسيار متعجب بودم و نمي‌توانستم گريه‌هايش را درك كنم؛ و به همين خاطر همراهي‌اش نكردم و به خانه برگشتم. خيلي‌ها كه اين خاطره را مي‌شنوند، از من مي‌پرسند درباره ديدارتان با فروغ به پدرتان چيزي گفتيد يا نه؟! نه… من با پدر راجع به اين موضوع صحبتي نكردم تا بعدها كه اين خاطره را درجاهاي مختلف تعريف كردم و ايشان متوجه شدند… اين تنها خاطره من از فروغ بود!

کامیار شاپور پیرامون درگذشت فروغ اظهار داشت:  پدر خبر تصادف و فوت شدن فروغ را به من داد، اما مرا براي تشييع‌جنازه و مراسمش نفرستاد جز يك‌بار كه من همراه با دوست پدرم آقاي اردشير محصص براي لحظاتي در مراسم فروغ حضور پيدا كردم؛ اما متاسفانه جزييات را به خاطر ندارم.

کامیار شاپور درباره ارتباط میان فروغ و ابراهیم گلستان بیان داشت: من آن زمان آقاي گلستان را نمي‌شناختم، اما كلاس هشتم بودم و خوب به خاطر دارم كه فيلم «خشت و آينه» در سينما اكران شده بود. من هر روز موقع برگشت از مدرسه پوستر تبليغاتي فيلم را مي‌ديدم و شنيده بودم كه فروغ هم در اين فيلم نقشي را ايفا كرده است و هر بار با ديدن آن پوستر تبليغاتي به طرز غريبي غمگين و ناراحت مي‌شدم.

زماني هم كه از انگلستان براي تعطيلات تابستاني به ايران آمدم، همراه با خاله‌ام گلوريا به ديدار آقاي گلستان رفتم و ايشان وسايلي كه از فروغ مانده بود را به ما تحويل دادند و يك‌بار ديگر هم همراه با خاله و دايي‌ام به خانه ايشان رفتم كه خودشان انگليس بودند و با همسرشان فخري گلستان ملاقات كرديم. آن زمان ايشان تعدادي تابلو كه متعلق به فروغ بودند را به ما تحويل دادند كه من آنها را به امانت دست گلوريا سپردم، چون فكر مي‌كردم او بهتر از آنها مراقبت خواهد كرد.




در واکنش به بی‌اعتنایی همزمان علیه کارگردان «قاتل اهلی» و زکریا هاشمی⇐ ابراهیم گلستان از حضور در جشنواره‌‌ای به مدیریت سردبیر سابق «کایه دو سینما» انصراف داد

سینماروزان: فیلم تازه مسعود کیمیایی با نام «قاتل اهلی» علیرغم همه اختلافاتی که میان او و منصور لشکری قوچانی تهیه‌کننده فیلم وجود دارد توانسته در دو هفته و آن هم در آشفتگی اکران پاییزی 2میلیاردی بفروشد.

به گزارش سینماروزان در این اوضاع و در حالی که کیمیایی کمترین صحبتهای سمپاتیک را درباره «قاتل اهلی» داشته، جالب است که بدانیم ابراهیم گلستان فیلمساز ساکن انگلستان در واکنش به بی اعتنایی صورت گرفته علیه مسعود کیمیایی و البته زکریا هاشمی، از حضور در جشنواره ای که بناست «ژان میشل فرودون» سردبیر سابق «کایه دو سینما» برگزارش کند انصراف داده است.

ژان میشل فرودون که صحبتهای انتقادیش در جدایی هزینه زای بین الملل از فجر هم در کانون توجهات قرار گرفت خواستار حضور برخی آثار ابراهیم گلستان در جشنواره فیلمهای ایرانی پاریس بوده اما ابراهیم گلستان با نگارش نامه زیر از این حضور انصراف داده است.

متن نامه ابراهیم گلستان را به نقل از «شرق» بخوانید:

آقای فرودون! باور‌کردنی نیست که فیلمی از مسعود کیمیایی نباشد. «قیصر»، «گوزن‌ها» و چند فیلم دیگر از مسعود کیمیایی به گمان من بسیار بالاترند از عنوان‌های دیگر که شما در نامه‌تان لطف کردید و نام برده‌اید.

نه‌فقط والاترند بلکه اصلا فیلم‌های مؤلف هستند از این مسعود کیمیایی که مهم و بسیار فعال است و هیچ فیلمی از زکریا هاشمی که او هم نویسنده فیلم‌های خودش است.

کسی عقیده مرا نپرسیده است، البته. و من هیچ حقی ندارم که در قضاوت کسان دیگر دخالتی کنم یا آنها را تصحیح کنم تا آن اندازه که می‌توانم ببینم. دیدن این لیست شما مرا تکان داد و به تأسف انداخت. اجازه دهید که حرف آن پیر دیر هالیوود، ساموئل گلدوین را تکرار کنم و بگویم: «خواهش می‌کنم مرا از این وسط بیرون گذارید».




ابراهیم گلستان با طعنه به کیمیایی(؟!) گفت⇐در عرصه چاخان‌های بی‌پایان نشد که به بیضایی خدمتی کنم/ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت من آنچه را که می‌خواستم در حق بیضایی بکنم!

سینماروزان: روایتی که پرویز جاهد منتقد مقیم انگلستان از مراسم تقدیر از بهرام بیضایی در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند ارائه کرده بود(اینجا را بخوانید) با واکنش ابراهیم گلستان فیلمساز ایرانی مقیم انگلیس مواجه شده است.

به گزارش سینماروزان گلستان با نامه ای که خطاب به پرویز جاهد نوشته ضمن تحسین او به واسطه شرح آنچه در سنت اندروز رخ داده بود افسوس خورده بابت اینکه نتوانسته به هنگام حضور در ایران برای بیضایی کاری کند.

گلستان در این نامه که در «شرق» منتشر شده تعبیری به نام «چاخان» را درباره بدخواهان به کار برده؛ تعبیری که یادآور تعبیری است که در غائله واقعه نگاری کیمیایی از مرگ و غسل فروغ درباره وی به کار برده بود.

 کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره‌ این حرف‌ها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه‌ کار کنم.»

و اینجا گفته: در عرصه چاخانهای بی پایان نشد که به بیضایی خدمت کنم!

متن نامه ابراهیم گلستانه پیرامون بهرام بیضایی را بخوانید:

پرویز جاهد گرامی! شق‌القمر شد و از این نوشته تو درباره بیضایی که امروز خواندم خیلی خوشم آمد. درست است که حکایتی که از بیضایی کرده‌ای چه فراوان گیرندگی داشت و چه بسیار در من اثر گذاشت اما به‌هرحال تو آن را درآورده بودی و از او نوشته بودی و توانسته بودی وضع دردناک اما تحسین‌آور بیضایی را روی کاغذ بیاوری.

در این دنیا و عرصه چاخان‌های بی‌پایان که از هرکس درباره هر آدم زپرتی می‌بینی که زپرتی‌ها از او تعریف می‌کنند جا دارد که گاهی از کسی که حتما نشد- و شاید در این نشد خود بیضایی هم که از گروه متملق‌ها نبود، خودش هم مؤثر بوده باشد و شاید- نشد که وقتی می‌بایستی می‌توانستم به درآوردن او خدمتی کنم. ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت که من آنچه را که می‌خواستم در حق او بکنم. میسرم نشد. این تقریباً تنها کسی بود که بایستی و می‌خواستم اما نتوانستم.

نگاهداری دستگاه خودم هم میسر نشد و چیزی را که با چه وقت و چه امیدی ساخته بودم ممکن نشد که نگهداری کنم. به دنبال که نگاه می‌کنم خیلی از تغابن، از ناکامی‌ها و نشدن‌های خودم می‌بینم. نشد که به او که به شکل کمابیش پیشگویانه‌ای اعتقاد داشتم و لازم هم نبود که حتی به خودش هم بگویم چراکه نوعی پزدادن بسیار توخالی ازآب درمی‌آمد، فرصتی که بایستی می‌آمد نیامد و این حسن‌نیت من به باد رفت و من ناچار سال‌های به زحمت پر از بطالت را گذاشتم و گذشتم.

حتی توی خاکسترهای امیال سوخته‌ام جز خودم کسی به آنچه نشد واقف نشد. حالا تو هم بشنو اما در یاد نگه ندار. خوشحالم که میلانی توانست به او برسد اما محزونم که از آمدن او به انگلستان بی‌خبر بودم و بی‌خبر ماندم تا وقتی که از تو شنیدم که این‌جا بوده است و بعد رفته است. به‌هرحال ما همه روزی روزگاری جایی بوده‌ایم و بعد رفته‌ایم یا می‌رویم. در متن جریان این‌جور عدم‌های بی‌حاصل جاگرفتن نه منحصر به ماست نه با اتفاق‌افتادنشان کمر غول شکسته شده است. اگر روزی روزگاری به بیضایی رسیدی سلام به او برسان و بگو درود بر تو که گوشه‌ای از توفیق را نصیب بردی. من این فیلم را ندیده‌ام. درواقع از بیضایی فقط باشوی غریبه را دیدم که در آن تحسینم که به پشیزی هم نمی‌ارزد نصیب او و بازیگرش شد. خودت سلام و امیدهای من به کارهای دقیق و کامل خودت را بگیر و بپذیر. به خانمت و پسرت هم سلام فراوان.




مسعود کیمیایی در تازه‌ترین گفتگوی خود بیان کرد⇐یک نفر نیست بپرسد هنرمندان هزینه‌های زندگی خود را چطور تأمین می‌کنند!/دیگر میلی به اعتراض وجود ندارد!/ اینکه جامعه ما برای خنداندن تلاش می‌کند یعنی دچار یک تراژدی است/همچنان با ابراهیم گلستان، پرویز دوایی و آیدین آغداشلو زیبایی‌ها ادامه دارد!

سینماروزان: مسعود کیمیایی که بعد از مدتی کشمکش به زودی با تازه ترین فیلمش «قاتل اهلی» به سینماها می آید در تازه ترین گفتگویش که با خبرگزاری کار ایران «ایلنا» انجام شده کوشیده بیشتر از سینما درباره برخی از مسائل مبتلابه جامعه و از جمله بیکاری و اشتغال سخن گوید!

به گزارش سینماروزان در این گفتگو کیمیایی نقبی هم زده به اوضاع اقتصادی نامناسب بدنه جامعه هنری و به طرح معضل بی‌تفاوتی وامداران دولتی هنر نسبت به این مسأله پرداخته است.

پایان بندی گفتگوی تازه کیمیایی اما ذکر خیر ابراهیم گلستانی است که بعد از روایتی که کیمیایی از مرگ فروغ ارائه داده بود او را «چاخان» نامیده بود!! کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره‌ این حرف‌ها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه‌ کار کنم.»

متن گفتگوی تازه کیمیایی را بخوانید:

شما اصلی‌ترین مشکل جامعه فرهنگی و سینمایی را چه می‌دانید؟

متاسفانه امروز میل به دانستگی و میل به آموختن کم شده است و زمانی که میل به دانستگی وجود نداشته باشد میلی به تعهد وجود ندارد و وقتی میلی به تعهد وجود نداشته باشد میل به اعتراض وجود ندارد. در حالی که انسان و هستی آدم با اعتراض معنا می‌شود. اعتراض همیشه معنای سیاسی ندارد و انسان می‌تواند به خودش نیز معترض باشد.

 دلیل میل نداشتن به اعتراض را در چه می‌دانید؟ 

بررسی این مسئله بسیار پیچیده است. آنچه از مسئله اعتراض مهم‌تر است نبودن میل به دانستگی است. متاسفانه در سال‌های اخیر میل به عام‌سازی گسترش پیدا کرده است و جامعه‌‌گردانان نیز در این میان نقش زیادی دارند. آنچه در این بحث مهم است اقتصاد است و اقتصاد در فرهنگ تاثیر زیادی دارد. گران‌ترین سهم اجتماعی؛ فرهنگ است و آنچه برای ما باقی می‌ماند فرهنگ است. این تاریخ هنر است که درباره عملکرد جریانات مختلف در طول سال‌ها حرف درست را می‌زند.

با این تعریف اگر به فرهنگ کم‌توجهی می‌شود یعنی دلیل اصلی‌اش مشکلات اقتصادی است؟

اقتصاد نقش مهمی دارد. وقتی کسی می‌خواهد کتاب بخواند یا به کنسرت برود مهم‌تر از آنکه به چه اثری علاقه دارد این مسئله مهم است که پول داشته باشد تا آن اثر را تهیه کند. امروز حتی یک دورهمی ساده نیز که درباره مسائل فرهنگی در آن گفت‌وگو شود نیاز به پول دارد و آداب فرهنگ؛ آداب گرانی است. ما هم اکنون در دوره سختی به سر می‌بریم. البته این سختی فقط برای نسل فعلی نیست و من در این شرایط نگران جدی دوستان عزیزم هستم زیرا این هنرمندان پدران سازنده سینما هستند. یک نفر نیست که سوال کند این هنرمندان هزینه‌های زندگی خود را چگونه تامین می‌کنند و زمانی که به وضعیت یک هنرمندی توجه می‌شود، چنان در بوق می‌کنند که آن کمک تبدیل می‌شود به یک شعار انسانی ولی سیاه.

در بیشتر فیلم‌های شما و به خصوص فیلم آخر اقتصاد مورد توجه بوده است اما بیشتر از اقتصاد بحث کار و بیکاری نشان داده شد. بیکاری چقدر در پایین آمدن فرهنگ تاثیر دارد؟

این مسئله در برخی از فیلم‌هایم وجود دارد به خصوص در «قاتل اهلی» که کاملاً پررنگ است. وقتی کار نباشد انسان وجود ندارد. انسان یعنی کار و این کار از دست تا فکر تعریف می‌شود. کار و کارگری فقط در کارخانه معنا پیدا نمی‌کند. از ۲۰ سال پیش تافلر به عنوان یک اندیشمند حتی کسانی که پشت کامپیو‌تر کار می‌کنند را کارگران جدید معرفی کرد. فقط شیوه عملشان تفاوت دارد ولی آنچه که تغییر نکرده موجودیت کار است امروز فشار بیکاری بیشتر روی کسانی است که در شهرستان‌ها و شهرهای حومه زندگی می‌کنند. وقتی کشاورزی نمی‌تواند به شغل اصلی خودش بپردازد مجبور می‌شود تمام زندگی خود را بفروشد تا پولی جمع کند و به شهر بیاید، یک دستگاه پراید بخرد و در یکی از این شرکت‌های حمل و نقل مسافر مانند اسنپ کار کند و به دنبال آن خانواده خود را نیز به شهرهای بزرگ می‌آورد و از صبح تا شب کار می‌کند تا تنها چیزی که به دست می‌آورد؛ نان باشد و هیچ ارزش اضافه‌ای پیدا نمی‌کند و حتی در تولید نیز سهمی برای او درنظر نگرفته‌اند. تمامی این افراد وقتی جمع می‌شوند تبدیل به حاشیه می‌شوند.

اقتصاد صحیح این است که حاشیه‌نشینی را کم کند و تازه این حاشیه‌نشینی اول مشکلات است زیرا فرد حاشیه‌نشین ابتدا یک تکه زمین می‌خواهد تا خانه داشته باشد بعد در کنار خانه برق، تلفن، آب، اتوبوس و امکانات دیگر می‌خواهد وقتی این امکانات که اولین حقوق شهروندی است نباشد، اعتراض از همین جا شروع می‌شود و حاشیه را تبدیل به متن می‌کند و تبدیل به جبهه نارضایتی و حتی ندانستگی می‌کند. یک وابستگی اصولی بین کف پیاده‌رو، بیکاری و کارگر وجود دارد.

راه‌حل چیست؟ آیا باید از حضور حاشیه‌ها در متن جلوگیری کرد؟

می‌توان از نشت و نشر حاشیه به متن جلوگیری کرد اما نه به شکل پانسمان بلکه با یک درمان علمی و باید مشکل کار را حل کرد زیرا کار رگ‌های اصلی جامعه را تغذیه می‌کند و داربست هستی‌ساز جامعه است و این مسئله کاملاً روشن است. باید امروز بپرسیم که چه اشکالی به وجود می‌آید که کارسازان تبدیل به کارخوران می‌شوند. مشکلات اقتصادی کاملاً روی میل مخاطبان به فرهنگ نیز تاثیر می‌گذارد.

با این تعریف شما اگر مخاطبان به سمت فیلم‌های کمدی می‌روند درواقع آنها به دنبال فرار از مشکلات هستند؟

فیلم کمدی امروز در جامعه ما بسیار زیاد شده اما در اصل فیلم کمدی اثر ضعیفی نیست. بسیاری از آثار چاپلین و باستر کیتون آثار کمدی هستند که در تاریخ سینما ماندگار هستند ولی فیلم‌های کمدی امروز ما با آن‌ها فاصله دارد. به صورت کلی تلاش برای خنداندن یک تلاش تراژیک است و اینکه جامعه ما برای خنداندن تلاش می‌کند یعنی دچار یک تراژدی است و به دنبال آن است که با هر کیفیتی مخاطب را بخنداند اما ساخت فیلم اجتماعی سخت است و حرف اجتماعی زدن نیز سخت‌تر.

از گذشته کتاب، فیلم و محصولات فرهنگی به عنوان آثاری که تلاش در آگاهی‌سازی و روشنگری دارند یاد می‌شد اما به نظر می‌رسد در جهان فعلی خود این محصولات تبدیل به آثاری شدند که انگار بلاهت را ترویج می‌کنند. در این میان اقتصاد هم اگر وارد حوزه فرهنگ شده فقط به دنبال آن بوده تا از اعتبار فرهنگ برای دیده شدن بیشتر خودش استفاده کند.

عام‌سازی در فرهنگ زیاد شده و این مسئله بسیار مهم است، این عام‌سازی کاملاً برنامه‌ریزی شده و هدفمند است اگر تصور کنیم که عام‌سازی مانند رودخانه‌ای است که چاله‌های خود را پیدا می‌کند اشتباه است فرار از این عام‌سازی نیاز به بررسی تئوری‌هایی دارد که در درازمدت اجرایی می‌شود.

 نقش منتقدان و روزنامه‌نگاران در جلوگیری از عام‌سازی چیست؟

بسیار نقش مهمی دارد. امروز ما در تلویزیون مشاهده می‌کنیم یک فردی یک فیلمی را انکار می‌کند اما همزمان با حرف‌های دیگرش و گفتن عقیده‌اش تایید می‌کند. اینکه بگوییم فیلم خوبی نیست، نویسنده خوبی نیست یا کتاب خوبی نیست و کلاً انکار کردن کار راحتی است و با یک اشاره می‌توان انکار کرد. آنچه که سخت است و نیاز به اثبات دارد، دانستگی است و وقتی اثری را می‌خواهید تایید کنید باید آن را اثبات کنید و این اثبات دانستگی می‌خواهد. مثلاً منتقدی مانند پرویز دوایی با دانستگی به اثری نه می‌گفت و آن را نفی می‌کرد اما بسیاری از کسانی که امروز انکار می‌کنند می‌خواهند از این مسئله برای خود دکان درست کنند. یا آیدین آغداشلو از جمله انسان‌های دانسته‌ای است که بسیار زیبا با دانستگی سخن می‌گوید. آیدین آغداشلو هرگز مظلوم نبوده است؛ این افراشتگی او را کامل می‌کند. ابراهیم گلستان نیز برای من جایگاه مهمی دارد و خوشحالم که همچنان با ابراهیم گلستان، پرویز دوایی، آیدین آغداشلو زیبایی‌ها ادامه دارد.

 مردم عامی به عنوان مخاطب چقدر در این عام سازی مقصر هستند و آیا نباید خودشان نیز به دنبال مسائل جدی‌تری باشند؟

مردم هیچگاه گناهکار نیستند و لباس گناهکار به تن آن‌ها می‌کنند ولی بدنشان بدن گناهکاری نیست.




استقبال(؟!) «کیهان» از سخنان لیلی گلستان علیه پدر و همسرش+واکنش تند نویسنده اسبق «کیهان» به لیلی گلستان

سینماروزان: سخنان اخیر لیلی گلستان فرزند ابراهیم گلستان نویسنده و کارگردان و همسر نعمت حقیقی فیلمبردار فقید ایرانی علیه پدر و همسرش با واکنشهای مختلفی روبرو شده است که غالبا منفی بوده است.

به گزارش سینماروزان روزنامه اصولگرای «کیهان» برای مرور این حرفها در بخش «اخبار ادبی-هنری» خود تیتر «پدرم (ابراهیم گلستان) بداخلاق سلطه‌جو و زورگو بود!» را انتخاب کرده است. آیا این استقبال از این گفته ها نیست؟؟؟

از آن سو محمد آقازاده روزنامه نگار پیشکسوت و از نویسندگان اسبق «کیهان» در یادداشتی بلندبالا به گلایه از ادبیات لیلی گلستان پرداخته که هر چه دارد از پدر است و حالا به تکفیر پدر می پردازد.

ابتدا متن خبر «کیهان» در این باره را بخوانید:

لیلی گلستان، مترجم و گالری‌دار و فرزند ابراهیم گلستان (از نمایندگان ادبیات شبه‌روشنفکری که سال‌هاست در انگلستان زندگی می‌کند) علیه پدر خود سخن گفت.
لیلی گلستان در مراسمی گفت: تمام کودکی و نوجوانی‌ام را با بغض صبحگاهی از خواب بیدار شدم. بعدها وقتی بزرگتر شدم فهمیدم که این‌ها به خاطر پدر بداخلاق، سلطه‌جو، تحقیرکننده و زورگو بود.
وی همچنین علیه همسر سابق خود (نعمت حقیقی، تصویربردار سینما و پدر مانی حقیقی) نیز این‌گونه سخن گفته است: کم‌کم درس خواندم و کار کردم، سر کار با شوهرم آشنا شدم، عاشقش شدم، با هم ازدواج کردیم، و همچنان این نگاه سلطه‌جویی که پدرم به همه داشت، و به من هم داشت ادامه پیدا کرد، و من نمی‌توانستم از زیر سایه این نگاه درآیم. بعد از گذشت شش سال از ازدواجم، از جایی متوجه شدم که منِ مادر با سه بچه‌ام یک طرفیم، و شوهرم یک مردِ مجردِ بدون هیچ تعهد و مسئولیتی، در طرف دیگر. پس تصمیم گرفتم که این رابطه را با تمام عشقی که به او داشتم پایان دهم.

حالا یادداشت محمد آقازاده در واکنش به لیلی گلستان را بخوانید:

لیلی گلستان مثل برادرش کاوه همیشه در ذهنم جایگاه محترمی دارند، ایشان در ویدیویی که خاطره گویی می کنند چند خطای جامعه شناختی و تاریخی دارند که حق آنست تصحیح کنند ،وقتی ایشان گالری گلستان را افتتاح کردند من از این افتتاحیه گزارش – نقدی در صفحه هنری کیهان تهیه کردم و آن روزها که تعداد روزنامه ها به عدد انگشتان یک دست نمی رسید این گزارش با استقبال مخاطبان روبرو شد ، اطلاعات ، جمهوری اسلامی و رسالت اصلا صفحه هنری نداشتند تا روزنامه ها به قول ایشان با خبر افتتاحیه بترکانند ، تا قبل از اخراج از روزنامه ایران هر نمایشگاهی خانم گلستان برگزار می کرند ما خبر و نقد آثاری که سینه آویز دیوارهای این گالری می شد را کار می کریم.

ایشان روایت می کند که در مرکز هنرهای تجسمی به او گفتنند که با مردش بیاید که من بعید می دانم که این خاطره درست باشد ، چون در همان روزها گالری سیحون با مدیریت معصومه سیحون بسیار فعال بودند و کلی نقاش زن مشغول فعالیت و نمایشگاه برگزار می کردند و حضور یک زن نمی توانست برای کارمندان و مدیران این مرکز تازگی داشته باشد، تازه صدور مجوز در عرض چند دقیقه غیر ممکن است، چون مدارک مفصلی را می طلبید مثل داشتن مدرک عدم سوءپیشینه و حتی به صورت صوری باید درخواست در شورایی طرح و تصویب می شد.

تا اینجا می شود این ظرایف را نادیده گرفت ولی این که موفقیت خود را بهانه یی برای سرکوب نارضایتی جوانان کند کار نادرستی است که موقعیت طبقاتی و وزن پدر و همسرش را در گرفتن پست و مقام در قبل از انقلاب و تبدیل بک گاراژ با ارزش میلیاردی به گالری را نادیده می گیرد و ظلم به بسیاری از جوانان است که با همه استعداد و همت از داشتن حداقل ها محرومند.

آن روزها محمد خاتمی وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی بود و با این استدلال که با صدور مجوز به نشریه هایی چون آدینه ، دنیای سخن و گالریهایی خصوصی می خواهد انگیزه هنرمندان مسلمان را تقویت کند در بسط این نشریه و گالری ها می کوشید، هر چند امروز همه می دانیم نطفه کالایی و پولی شدن هنر در خفا همان روزها بسته شد تا اقصاد آزاد معادلش را در فرهنگ و هنر بیابد.

دعوای شهرداری و وزارت ارشاد حاصل رقابتهای معمول اداری است و وزارت می خواست تسلط اش بر هنر را اثبات کند و تحمل و ادامه کار گالری گلستان حاصل این رویکرد بود، این که اسم این گالری را گلستان گذاشته شد نشانه زیرکی ایشان برای بهره برداری از نام پدر است و اگر لیلی خانم می خواست خوی استبدادی پدر را طرد کند لاجرم نام دیگری را برای گالری اش که میراث پدرش بود انتخاب می کرد.

عدم درک تأثیر شکاف طبقاتی و موقعیت مالی و منزلتی در رشد اجتماعی یک امر طبیعی است که صاحبان موقعیت آنرا به عمد فراموش می کنند تا تنها شایستگی خود را به رخ بکشند و این کار از نظر روان شناختی تسکین دهنده است ولی از نظر جامعه شناختی زخمی بر طبقات فرودست است که می خواهند ولی نمی توانند.




با اشاراتی ناخوشایند به هوشنگ گلشیری؟؟؟⇐«دل دیوانه»فرمان‌آرا به ساخت موسیقی رسید+عکس

سینماروزان: ساخت موسيقی متن آخرین ساخته بهمن فرمان‌آرا، «دل دیوانه» که این روزها  مراحل فنی نهايی خود را تحت نظر عباس گنجوی پشت سر می‌گذارد، به پیمان یزدانیان رسید.
پیش‌تر بنا بود احمد پژمان آهنگسازی این فیلم را برعهده داشته باشد اما حالا پیمان یزدانیان که ساخت موسیقی «سربازهای جمعه» مسعود کیمیایی و «یک تکه نان»کمال تبریزی را انجام داده موسیقی «دل دیوانه» را میسازد.
«دل دیوانه» نهمین ساخته بهمن فرمان‌آراست که دی و بهمن ۹۵ در شهرستان رامسر فيلمبرداری شد و فاطمه‌ معتمدآریا، بهمن فرمان‌آرا، علی نصیریان، لیلا حاتمی، صابر ابر، علی مصفا، رویا نونهالی، داریوش اسدزاده، پانته‌آ پناهی‌ها، مریم بوبانی‌ ، اصغر پيران و سياوش چراغي پور در آن به ایفای نقش پرداختند. فرمان‌آرا، همچنين نويسنده و تهیه‌کننده «دل دیوانه» نيز هست.
فرمان آرا در «دل دیوانه» ایفاگر کاراکتری به نام «طاهر» است که در برخورد با دوست قدیمی اش «هوشنگ»-با بازی علی نصیریان- به بازخوانی برخی از حدیثهای نفس خود می پردازد.
هم «طاهر» و هم «هوشنگ» نویسنده هستند و در این بین مهمترین پرسشی که شکل میگیرد آن است که آیا «هوشنگ» میتواند نمادی باشد از هوشنگ گلشیری نویسنده معاصر ایرانی که فرمان آرا یکی از رمانهایش به نام «شازده احتجاب» را به فیلم بدل کرده بود؟؟؟
بهمن فرمان آرا پیش از این در «یک بوس کوچولو» کاراکتر نویسنده ای مالیخولیایی با نام «سعدی» را که بعد از سالها از فرنگ برگشته بود یکی از ستونهای درام قرار داده بود. نویسنده ای با بازی رضا کیانیان که بسیاری او را نمادی دانستند از ابراهیم گلستان که سالهاست ایران را ترک کرده و در انگلستان زندگی میکند.
آیا حالا در «دل دیوانه» هم فرمان آرا به سراغ هوشنگ گلشیری رفته؟
ساير عوامل اصلی اين فيلم عبارتند از:
جانشين تهيه كننده و مجری طرح: ماهان حيدری، دستيار اول كارگردان و برنامه‌ريز : مانفرد اسماعيلی ، مدير فيلمبرداری: فرشاد محمدی، صدابردار: ساسان نخعی، طراح صحنه: كيوان مقدم ، طراح لباس: سارا سميعی ، طراح گريم: مهرداد ميركيانی، عكاس: مسعود اشتری، فيلمبردار پشت صحنه: الی حيدری ، منشی صحنه: غزل رشيدی ، مدير توليد: وحيد مشاری، مدير تداركات: جواد راهزانی ، تدوين و صداگذاری: عباس گنجوی، طراح تيتراژ: ساعد مشكی، جلوه های ويژه بصری: سینا قويدل، مدير روابط‌عمومی و مشاور رسانه‌ای: عسل عباسيان.
پیمان یزدانیان-بهمن فرمان آرا
پیمان یزدانیان-بهمن فرمان آرا



ابراهیم گلستان با تعریض به نویسنده سوسیال-دموکرات به نمایشگاه کتاب آمد+عکس

سینماروزان: ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز ایرانی که سالهاست در انگلستان سکونت دارد و در گفتگوهای معدودش هم تا توانسته برخی از هنرمندان متعلق به طیف روشنفکر از احمد شاملو گرفته تا جلال آل احمد و رضا براهنی را نواخته با کتابی به نام «قلعه انسانات» در نمایشگاه کتاب تهران حضور دارد.

به گزارش سینماروزان «قلعه انسانات» نمایشنامه ایست به قلم علی شمس که مقدمه آن را ابراهیم گلستان نوشته است. شمس که مدتیست در ایتالیا تحصیل میکند ترجمه ایتالیایی این نمایش را به پاویون ایتالیا نمایشگاه کتاب ارائه داده است.

«قلعه انسانات» که نام آن یادآور «قلعه حیوانات» اثر مشهور جورج اورول نویسنده سوسیال-دموکرات انگلیسی است پیشتر در تالار سایه تئاترشهر اجرا شده بود.

«قلعه انسانات» سعی دارد به تغییر و تحول جهان بینی آدمیان در شرایط مختلف بپردازد؛ تغییراتی که اسباب رفتاری متناقض میشود.

«قلعه انسانات» نخستین نمایشنامه علی شمس است که به ایتالیایی برگردانده شده و آن طور که خودش گفته مقدمه ابراهیم گلستان بر این نمایشنامه هم سهم بسزایی در این برگردان داشته است. شمس میگوید: ابراهيم گلستان با مقدمه‌اي كه بر اين نمايشنامه نوشت، اعتبار بسيار بزرگي به من و اين متن بخشيد. خوشبختانه بازخورد ترجمه و انتشار اين نمايشنامه در ايتاليا هم خيلي خوب بود و توزيع بسيار خوبي داشت.

قلعه انسانات
قلعه انسانات



آیا این تیتر «کیهان» فرمان‌آرا را خوشحال خواهد کرد؟⇐مدیر تولید اشرف پهلوی هم از جایزه «فروشنده» دفاع کرد!+دو مصداق از تناقضات رفتاری فرمان‌آرا

سینماروزان: یادداشتی که به تازگی بهمن فرمان آرا به بهانه اسکار اصغر فرهادی نوشت و در آن کوشید سوابق سینمایی خود و از جمله جایزه ای که برای «شازده احتجاب» گرفته را به ماجرای اسکار فرهادی ربط دهد(اینجا را بخوانید) با واکنش روزنامه اصولگرای «کیهان» مواجه شده است.

به گزارش سینماروزان «کیهان» در واکنشی به یادداشت فرمان آرا با تیتر «مدیر تولید اشرف پهلوی هم از جایزه «فروشنده» دفاع کرد!» به یادآوری بخشی از رزومه کاری این فیلمساز پرداخته است.

این رسانه اصولگرا با اشاره به حاشیه ساز بودن جوایزی که فرمان آرا برای «شازده احتجاب» گرفت بخش عمده این جوایز را حاصل نزدیکی این سینماگر با همسر اشرف پهلوی و صدور حکم ریاست بر «شرکت صنایع گسترش سینمای ایران» برای فرمان آرا می‌داند.

«کیهان» البته اینها را ننوشته که فرمان آرا در فیلمی مانند «یک بوس کوچولو» ضمن دست انداختن ابراهیم گلستان، عملا محمدرضا پهلوی را هم تمسخر می‌کند شاید برای نشان دادن حسن نیت خود به مدیران بعد از انقلاب. از طرف دیگر فرمان آرا فیلمی مانند «خاک آشنا» را هم ساخته که در آن از دوبی با صفت فضله‌ مگسی بر روی یک نقشه یاد می‌شود ولی مدتی بعد سر از هیأت داوری جشنواره دوبی درمی آورد و به نوعی این امیرنشین حاشیه خلیج فارس را به رسمیت می شناسد!!!

متن گزارش «کیهان» را بخوانید:

بهمن فرمان‌آرا طی یادداشتی در یکی از نشریات زنجیره‌ای‌، سیل انتقاداتی که به جایزه اسکار فیلم «فروشنده» شده بود را «مزخرفات صد تا و یه غاز» خواند و ضمن حسود خواندن منتقدان، نقد آنها را به گزند و شرارت تعبیر کرد! فرمان‌آرا برای منطقی دانستن جایزه فیلم «فروشنده»، از فیلم «شازده احتجاب» خودش در سومین جشنواره شاهنشاهی فیلم تهران مثال آورده که گویا در آن زمان هم «منتقدان و حسودان»! جایزه وی را فرمایشی و سفارشی خوانده بودند!
این در حالی است که جشنواره فیلم تهران اساسا یک جشنواره فرمایشی بود که طی 6 دوره در سال‌های 1351 تا 1356 از سوی دفتر مخصوص فرح پهلوی برگزار شد و اتفاقا دوره‌ای که فیلم فرمان‌آرا یعنی «شازده احتجاب» جایزه بهترین فیلم را دریافت کرد یکی از پرحاشیه‌ترین دوره‌های آن محسوب شد که اغلب نشریات داخلی و خارجی در آن زمان به سفارشی بودن جایزه اول جشنواره برای فرمان‌آرا اشاره کردند. در آن زمان فرمان‌آرا از کارگزاران درباری به شمار می‌رفت، چراکه پس از مدتی کار برای برادران اخوان (از وابستگان دربار) و یک دوره خوش‌خدمتی در تلویزیون شاهنشاهی و تهیه و اجرای برنامه‌ای ظاهرا سینمایی (که در آن حتی به تجلیل از فیلم ضد اسلامی «محلل» نیز پرداخت) قرار بود برای مدیریت تولید موسسه فیلمسازی اشرف پهلوی و شوهر سومش مهدی بوشهری‌پور موسوم به «شرکت صنایع گسترش سینمای ایران» دعوت شود!
از همین روی وقتی فیلم ضعیف «شازده احتجاب» که نوشته یکی از خبرچینان ساواک به نام هوشنگ گلشیری بود، در حضور فیلم‌های قوی‌تری مانند «نگهبان شب» (لیلیانا کاوانی) و «جاگرنات» (ریچارد لستر) و … (که در همان جشنواره سوم فیلم تهران شرکت داشتند) جایزه بهترین فیلم را گرفت، اگرچه اغلب کارشناسان و منتقدان سینما در بهت و حیرت فرو رفتند! اما آنها که با ساز و کار و سازمان جشنواره مذکور آشنایی داشتند، چندان متعجب نشدند، چرا که مانند 2 سال قبل همچنان یکی از وابستگان دربار به نام عبدالمجید انصاری، وزیر مشاور و رئیس سازمان برنامه شاه (که هیچ‌گونه سابقه سینمایی نداشت) در هیئت داوران جشنواره حضور داشت. وی تنها فردی بود که علیرغم هرگونه اطلاعات و صبغه سینمایی در هر 6 دوره جشنواره فیلم تهران عضو هیئت داوری آن قرار گرفت!
سفارشی بودن جایزه فیلم «شازده احتجاب» بیش از حد واضح و روشن بود از همین روی در دوره بعد جشنواره یاد شده، بسیاری از سینماگران برجسته، دیگر دعوت جشنواره را برای حضور در هیئت داوری نپذیرفته و اعتبار این هیئت نزول چشمگیری پیدا کرد اما همچنان وزیر شاه در آن حضور داشت!
حالا فرمان‌آرا به قول معروف «شاهد از غیب» آورده و برای اثبات حقانیت اسکار «فروشنده» از جایزه فرمایشی فیلم «شازده احتجاب» در زمان شاه مثال آورده و در واقع ناخواسته برای ادعای منتقدان مصداق آورده است!
اما در اینجا یک بار دیگر بداخلاقی متوجه نشریات زنجیره‌ای و افراد مورد وثوقشان است که برخلاف ادعاهای شداد و غلاظ خود معمولا هیچ نقد و انتقادی را برنتابیده و با سخیف‌ترین کلمات و عبارات آنها را خطاب می‌کنند و این بار از زبان یک وابسته دربار شاه که آن هم به تبهکارترین جناح رژیم یاد شده یعنی اشرف پهلوی (سرکرده باندهای مخوف قاچاق مواد مخدر) سرسپرده بود، منتقدین جایزه یک فیلم را حسود و شرور می‌خوانند!




مانی حقیقی “اژدها…” را “خزعبل” خواند و “…آلبالو” را “پفک نمکی”!

سینماژورنال: مانی حقیقی کارگردانی که این روزها “اژدها وارد میشود” را در اکران دوم نوروزی دارد به واسطه ارائه روایتی فانتزی در فیلمش با فرم مستند به شدت مورد سوءتفاهم قرار گرفته است.

به گزارش سینماژورنال بسیاری از منتقدان محصول جریان سینمایی دهه 60 بدون اینکه بتوانند از فیلم ایراد تکنیکی بگیرند بر وجه دروغ بودن متن فیلم “اژدها…” تأکید کرده اند و همین را عاملی نموده اند برای تکفیر حقیقی؛ بی توجه به اینکه یکی از اهداف سینما حقیقی جلوه دادن فانتزی است.

مانی حقیقی که از جشنواره به این سود مرتب درباره این فیلم طرف سوال قرار می گرفت بالاخره در گفتگویی با “شرق” به صراحت اعتراف کرده به فانتزی بودن روایت فیلم و حتی جایی از گفتگو داستان فیلمش را “خزعبل” خوانده است. البته که حقیقی دلیل خود را برای ارائه دادن “خزعبل” در قالب واقعیت به مخاطب را سنجش میزان خرافه‌گرایی مخاطبان دانسته است.

از آن طرف حقیقی درباره “50 کیلو آلبالو” فیلم پرفروشی که در اکران نوروزی روی پرده داشته هم به صراحت از تلاش برای تولید یک فیلم “توخالی” حرف زده؛ او ابایی نداشته از اینکه فیلمش را به مانند “پفک نمکی” بداند.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی حقیقی را ارائه می دهد:

 «اژدها وارد می‌شود» پیش از هرگونه تحلیل ارزش‌گذارانه، فیلمی عجیب است. ظاهر فیلم نشان می‌دهد که فیلم‌ساز قصد داشته با ژانرهای مختلف سینمایی داستان خود را روایت کند. اما به مرور تماشاگر گویی ناخودآگاه متوجه می‌شود که فیلم فقط به اتفاقات تاریخی و بازی‌های فرمال و… محدود نمی‌شود. این ایده چگونه شکل گرفت؟
جواب به این سؤال همیشه دشوار است، چون آدم هیچ‌وقت دقیقا نمی‌داند ایده‌هایش از چه سرچشمه‌هایی تراوش می‌کند. به همین دلیل شاید بدترین آدمی که می‌تواند این سؤال را پاسخ بدهد، شخصی است که کار را ساخته. بااین‌حال به نظرم می‌رسد داستان این فیلم چند سرمنشأ داشت. از سال‌ها قبل دو طرح مختلف داشتم که دائم در ذهنم بازی می‌کردند، تا اینکه با هم تلاقی کردند و من متوجه شدم اینها در حقیقت یک فیلمند. یکی در مورد یک گروه فیلم‌سازی بود که سفارش گرفتند از مراحل مختلف استخراج یک مجسمه قدیمی در شهری باستانی در کویر فیلم تهیه کنند، اما به دلایلی یک روز دیر می‌رسیدند و با بقایای ماجرای استخراج مواجه می‌شوند! احتمالا فیلم هنری بی‌مزه‌ای می‌شد. طرح دیگری هم داشتم درباره مار بزرگی که زیر قبرستان کهنه‌ای زندگی می‌کرد و هربار در آن قبرستان مرده‌ای دفن می‌شد، مار حرکت می‌کرد تا جسد را بخورد و قبرستان را می‌لرزاند و اهالی ده را که نمی‌دانستند ماجرا چیست به وحشت می‌انداخت. این طرح هم احتمالا چیزی بهتر از یک فیلم علمی-تخیلی معمولی نمی‌شد. ولی ترکیب این دو ناگهان به نظرم خیال‌انگیز و جذاب شد. از طرف دیگر هم هوس کرده بودم فیلمی ماجراجویانه ‌یا به قول سینمادارها «حادثه‌ای» بسازم؛ اکشنی که حال‌وهوایش متعلق به خودم باشد، نه پیرو قواعد رایج هالیوود. فیلمی که از ساختنش لذت ببرم و تابع قوانین ژانر مشخصی نباشد. متوجه شدم اگر قصه فیلم در زمان گذشته رخ دهد، واکنش‌ها به آن متفاوت خواهند بود و راحت‌تر می‌توانم آن را مال خودم کنم.
چرا؟
وقتی فیلمی درباره تهران معاصر می‌سازید، از فیلم استنباط‌‌های دست‌کاری‌شده سیاسی خواهند کرد. نمی‌خواستم فیلم فقط یک لایه داشته باشد و به یک معنای آشکار سطحی تقلیل یابد. مهم‌تر اینکه نمی‌خواستم تماشاگر با فضاهای فیلم مأنوس باشد. به نظرم رسید که اگر داستان در گذشته نه‌چندان‌دور اتفاق بیفتد، شاید بتواند از برداشت‌های دم‌دستی رها شود. البته اشتباه می‌کردم و قابلیت‌های منتقدان سطحی‌نگر را دست‌کم گرفته بودم! این را هم اضافه کنم که ایده مستندبودن ماجرا هم از همین زاویه به ذهنم رسید.
به همین دلیل سراغ افرادی همچون سعید حجاریان و صادق زیباکلام رفتید که با توجه به اعتبارشان، در سندیت حرف فیلمتان جای اماواگری باقی نماند؟
دقیقا.
به نظرم موقعیت خطیری به وجود آمده. چون اتفاق تاریخی در فیلم واقعی نبود. با وجود مطلع‌بودن از این موضوع، چگونه حاضر شدند همکاری کنند؟
به‌راحتی. همه‌شان بدون هیچ دغدغه‌ای حاضر شدند در این کار مشارکت کنند و حتی لحظه‌ای هم تردید نکردند. البته ظاهرا صادق زیباکلام بعدا از تصمیمش پشیمان شده. قانع‌کردن او بیشتر از دیگران وقت گرفت، ولی وقتی پذیرفت، کارش را بسیار خوب انجام داد و بازی‌اش حقیقتا درخشان بود.
دست‌کم خانم لیلی گلستان که حرف ایشان در عرصه هنرهای تجسمی قابل‌استناد است و قطعا نیت شما را می‌دانستند چگونه حضور‌یافتن در فیلم را پذیرفتند؟
همه نیت من را به‌خوبی می‌دانستند، اما قانع‌کردن مادرم از همه آسان‌تر بود. درواقع او بود که باید مرا قانع می‌کرد، که کرد!
در بیان مونولوگ‌ها، آیا هر یک از راویان از خود سخنی به آن اضافه کردند یا اینکه وابسته به دیالوگ‌های شما بودند؟
به همه کسانی که در بخش‌های مستند فیلم بازی کردند، کلیات ماجرا را توضیح دادم؛ اینکه اسم شخصیت‌هایی که می‌خواهیم وانمود کنیم واقعی‌اند و می‌خواهیم بگوییم این کارها را کرده‌اند و شما قرار است این نکات را درباره آنها بگویید. همگی بداهه صحبت کردند و به نظرم عالی بودند و بسیار قانع‌کننده؛ در حد ترسناکی قانع‌کننده!
غافلگیری بزرگی بود! چون خودم هم در ابتدا واقعا باور کردم که دارید بخشی از تاریخ ایران را روایت می‌کنید! نکته جالب این است که دهه ٤٠ را وارد داستان کردید؛ همان سالی که فیلم «خشت و آینه» به کارگردانی ابراهیم گلستان ساخته شد. آن فیلم واقعیات تلخ جامعه روز را هنرمندانه به نمایش گذاشت. اما سال‌ها بعد نوه آن فیلم‌ساز در فیلمی با واقعیت شوخی کرد. فکر کنم تنها کسی هستید که در کمال جرئت توانستید با پدربزرگ‌تان شوخی کنید. چگونه این درهم‌آمیختگی واقعیت و خیال را به‌نفع واقع‌نمایی فیلم به کار بستید؟
قرار این بود که ما قصه‌ای کاملا غیرواقعی و غیرقابل‌باور را تعریف کنیم، با این ادعا که شخصیت‌های فیلم کاملا واقعی‌اند. نکته اصلی این بود که قصه، ‌به‌خودی‌خود، ‌کاملا غیرقابل‌باور باشد، ‌ولی حضور کارشناسان واقعی و شناخته‌شده ادعای ما را که قصه واقعی است موجه جلوه بدهد. به همین دلیل درباره اژدهایی صحبت کردیم که از قبرستانی در قشم استخراج و به تهران منتقل شده؛ نکته‌ای که قاعدتا هیچ‌کس نباید لحظه‌ای باورش کند.
یا اینکه یک مرد هندی داخل چاهی می‌افتد و اژدها را می‌بیند و وقتی از چاه بیرون می‌آید شروع می‌کند به آلمانی حرف‌زدن! واقعا قصدتان از این کار چه بود که موضوعی کاملا غیرواقعی را در بسته‌بندی خوش‌آب‌و‌رنگی به نام واقعیت به مخاطب تقدیم کنید؟ حتی در ابتدای فیلم نوشته‌اید «براساس یک داستان واقعی».
دقیقا همین‌جاست که تنشی جذاب ایجاد می‌شود.
تنش میان چه کسی و چه چیزی؟
تنش میان ایمان و عقل تماشاگر، میان غریزه تماشاگر و شعورش. فیلم دو ذهنیت را روبه‌روی هم قرار می‌دهد؛ حجاریان و زیباکلام و گلستان ادعا می‌کنند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، ولی شعور تماشاگر به او نهیب می‌زند که چنین چیزی غیرممکن است. تماشاگر باید بین این دو انتخاب کند.
با این نگاه فیلم کاملا ارجاعات امروزی هم دارد؟
روایت فیلم همان‌طور که گفتم مستقیما به شرایط کنونی اشاره نمی‌کند. ولی به‌هرحال فیلم در زمان حال ساخته شده و در زمان حال دیده و فهمیده می‌شود.
دراین‌صورت تماشاگر در موضع ضعف قرار می‌گیرد؛ چون اطلاعات تاریخی‌اش کم است؟
تماشاگر با فضا آشنا نیست و وقتی کارشناس معتبری ادعا می‌کند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، احتمال اینکه باور کند زیاد است. فرض کنید من از آلاسکا برگشته‌ام و ادعا می‌کنم آنجا اژدهایی دیدم که رنگش صورتی بود. جایی از ذهن‌تان شاید بخواهد این حرف را باور کند. دست‌کم از خودتان می‌پرسید، من که آلاسکا نرفته‌ام، نکند دارد راست می‌گوید؟ اما اگر می‌‌گفتم امروز صبح در تقاطع خیابان کریمخان و حافظ، اژدهایی صورتی دیدم، شما راحت می‌گویید طرف دارد چرت می‌گوید. بی‌شک برای هر دو مورد استثناهایی وجود دارد. من دارم درباره امکانات کلی صحبت می‌کنم.
اما فیلم مملو از آدرس‌های اشتباه است. آیا علتش ایجاد همین تنشی است که دنبالش بودید؟
ما تلاش کردیم داستان تا حدی غامض و پیچیده شود که باورکردنش غیرممکن باشد و تماشاگر بگوید نمی‌توانم حرف این کارشناسان و مورخانی را که روی صحت این داستان تأکید دارند، بپذیرم. امید این بود که چنین اتفاقی بیفتد! امید این بود که تماشاگر با استناد به عقل خودش مشروعیت کارشناسان و در واقع مشروعیت سازنده فیلم را زیر سؤال ببرد و بفهمد که وارد یک بازی پلید شده و از این درک لذت ببرد. در واقع ما آزمایشگاهی را شکل دادیم که ببینیم چند درصد از مردم این داستان را باور می‌کنند یا نمی‌کنند.
پس سعی کردید به بخش روان‌شناسی فرهنگی ایران نزدیک‌تر شوید تا جامعه‌شناسی آن؟
بیایید انتزاعی صحبت نکنیم. در جشنواره فجر یک روز فیلم در سینما آزادی اکران شد. بعد از پایان فیلم، چند جوان دانشجو پیش من آمدند و پرسیدند: «آقای حقیقی این اژدها الان کجاست؟ آیا هنوز زنده است؟ و اگر مرده کجا دفن شده؟» تصورش را بکنید! دانشجوی مملکت در قرن بیست‌ویکم از من پرسید آقا این اژدها کجاست؟ کاملا قبول کرده بود که اژدهایی وجود دارد و حالا آمده بود تا از من آدرسش را بپرسد!
البته حوادثی که در این ١٠ سال اخیر در جامعه ما گذشت، کمتر از باورپذیری دانشجویان درباره اژدها نبود!
منظور من هم همین است. آدم خوش‌بین و ساده‌دلی مثل من انتظار ندارد فردی تحصیل‌کرده و باشعور که در سالن سینمای جشنواره فجر، فیلم می‌بیند، تا این حد آمادگی پذیرفتن چنین خزعبلی را داشته باشد! اینجاست که فیلم کارش را انجام می‌دهد.
 شاید باید بپذیرید که فیلم را نفهمیده‌اند؟
فهمیدن ندارد. این سویه از فیلم اتفاقا خیلی ساده است. اژدها؟ زیر قبرستانی در قشم؟ فیلم من در واقع یک دستگاه خرافه‌سنج است.
 فیلم درعین‌سادگی، پیچش‌هایی دارد که آدم متحیر می‌شود که قبول کند یا نکند و مهم‌تر اینکه بابِ تفاسیر و تأویل را بازگذاشته‌اید. دوست دارم بدانم واکنش آقای حجاریان بعد از اینکه متوجه شد اصل خواسته شما چیست، چه بود؟
آقای حجاریان با علاقه زیاد گوش می‌کرد که داستان فیلم درباره چیست و من قرار است چه کار کنم. کاملا متوجه بود که دارم از ایشان دعوت می‌کنم رسما و عمدا دروغ بگوید. توضیحاتم را که دادم لبخند زد و گفت: «خیلی جالب است. کی فیلم‌برداری کنیم؟»
به‌همین‌دلیل می‌گویند دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، باورپذیرتر است؟!
در واقع کارکرد حجاریان و زیباکلام و گلستان در فیلم این بود که دروغ را آن‌قدر بزرگ کنند که مو، لای درزش نرود. ولی به همان اندازه هم‌ کدهایی در فیلم وجود دارد که کاملا نشان می‌دهد که ماجرا نمی‌تواند راست باشد. ایجاد این تعادل نکته مهمی بود. اصرار داشتم که وجه خیالی و افسانه‌ای و غیرقابل‌باور فیلم آن‌قدر زیاد شود که تماشاگر از خود بپرسد مگر می‌شود همه اینها واقعی باشد! می‌خواستم ببینم تا چه اندازه می‌شود این تعادل را در فیلم نگه داشت.
حالا به قول معروف از نظر شما این نگاه مقبول افتاد؟
واقعیت این است که تعداد کسانی که داستان را دربست باور کردند از انتظار من بسیار بیشتر بود. گروه دیگری هم هستند که ماجرا را باور نکرده‌اند ولی درعین‌حال متوجه بازی هم نشده‌اند و من را متهم به جعل و تحریف تاریخ کرده‌اند! این گروه حتی از گروه اول هم برای من شگفت‌انگیزترند!
البته کسانی که با تاریخ سینما آشنا هستند، شاهد چنین نمونه‌هایی بوده‌اند. نظرم این است که درنهایت می‌توان از فیلم شما تعابیر استعاری داشت؟ به‌همین‌دلیل برخی‌ها اسم آن را فریبکاری گذاشتند!
حتی اگر فریبکاری است، این فریبکاری می‌خواهد مخاطب را به یک آگاهی برساند و نه به حماقت.
یکی از امتیازات فیلم حضور بازیگران و به‌ویژه امیر جدیدی بود. به نظر می‌رسد سوپراستار آینده سینمای ایران باشد؟
امیدوارم.
چرا لوکیشن فیلم را قشم انتخاب کردید؟
چون جغرافیای وهم‌آلودی دارد و فضایش مثل خواب می‌ماند. می‌خواستم توهم، جادو و عناصر متافیزیکی را در فیلم جاری کنم؛ عناصری که منطق و عقل تماشاگر را به بازی بگیرد و او را اغوا، ‌گیج، خواب و هیپنوتیزم کند.
با توجه به کارهایتان به نظر می‌رسد که به طنز گرایش زیادی دارید. چرا؟ درحالی‌که در جامعه ما چندان کسی از طنز و کاریکاتور استقبال نمی‌کند! و قضیه جایی پیچیده‌تر می‌شود که اگر شخصیت‌های معاصر و زنده را دستمایه طنز قرار دهیم، دیگر عاقبت خوشی نخواهید داشت!
من تصور می‌کنم کمتر از همکاران دیگرم نگران عواقب این بخش از کارم هستم. همان‌قدر که با طنز گزنده می‌توانم فیلم بسازم یا صحبت کنم، می‌پذیرم که با همین لحن با من صحبت شود. قواعد بازی را می‌پذیرم و ناراحت نمی‌شوم.
واقعا ناراحت نمی‌شوید؟
اگر ناراحت می‌‌شدم که اصلا به این شکل وارد چنین فضایی نمی‌شدم. احساس می‌کنم استفاده از مطایبه و انواع و اقسام طنز، درهایی را باز می‌کند که از طریق آنها می‌توان کارهای جدید و حرف‌هایی را مطرح کرد که با شکل عبوس و بداخلاقی که در کشور ما رایج است، امکان‌پذیر نیست. طنز ابزار بیشتری برای طرح مسائل در اختیارم می‌گذارد. چندصدایی طنز موجب می‌شود حرف‌ها به یک چیز واحد شفاف و دقیق تقلیل داده نشود.
به عبارت دقیق فرار از دُگماتیسم؟
بله، طنز یکی از راه‌های اصلی برای فرار از جزم‌اندیشی و تحجر است. در فرهنگ ما رندی و کنایه سابقه شکوهمندی دارد؛ اما بدبختانه همیشه با تعارف و پنهان‌کاری و مصلحت‌اندیشی همراه بوده. شوخی همیشه فضا را چندلایه و امکانات معنایی را تکثیر می‌کند. درست است که تا حدودی فضا را انتزاعی مي‌كند ولی در‌عین‌حال درها را باز می‌کند. ضمن اینکه اصولا فضا بیش‌از‌حد عبوس است و دلیل ندارد همه این قدر خودشان را جدی بگیرند! یادمان باشد که ما در کشور خیام زندگی می‌کنیم. جدی‌نگرفتن و رها‌بودن در ذات فرهنگ ماست و روی دیگر سکه، تحجر و جزم‌اندیشی است.
آیا می‌شود این طنز را در راستای تحصیلات شما در زمینه فلسفه دانست؟
نمی‌دانم! چیزی نیست که درباره‌اش فکر کرده باشم. خودآگاه نیست. من این‌جوری هستم. تصمیم نگرفته‌ام این‌طور باشم.
جالب است در مستند «مهرجویی: کارنامه ٤٠ساله» چنین طنزی را در روابط آدم‌های بزرگی مثل داریوش شایگان، مهرجویی و گلی ترقی به نمایش گذاشتید و حتی اظهارنظرات منتقدان نسبت به یکدیگر خیلی صریح و البته طنزآمیز بود.
داریوش شایگان، داریوش مهرجویی، گلی ترقی، شاهرخ مسکوب، نادر نادرپور، هریک در جایگاه خود کارهای مهمی کرده و تمامی‌شان هم با شیطنت و خنده و طنز خاص خود به زندگی نگاه کرده‌اند. من می‌دانم که آدم‌ها هرچقدر راحت‌تر، شوخ‌طبع‌تر و سبک‌تر باشند، بزرگ‌ترند و هرچه سعی ‌کنند خودشان را جدی و عبوس نشان دهند، حقیرتر.
برسیم به فیلم «٥٠ کیلو آلبالو». من فیلم را دیدم و در لحظه هم کلی خندیدم؛ اما برایم این سؤال مطرح شد که چرا این فیلم کمدی، این‌قدر رو است. چرا مانی حقیقی چنین فیلمی ساخته؟!
دلایلش متعدد است؛ ولی دلیل اصلی‌اش طبعا این است که دلم خواست. دلم خواست ببینم قادرم چنین فیلمی بسازم یا نه. چالش اصلی در ساختن یک فیلم کمدی عام‌پسند در شرایط فعلی ما این است که موفق شوی تا حد امکان فیلم را از آنچه «محتوا» نامیده می‌شود، خالی کنی. وقتی قرار است فیلم با بیشترین تعداد مخاطب ارتباط برقرار کند، همه قوانین بازی تغییر می‌کنند و تو حالا در جست‌وجوی کوچک‌ترین مخرج مشترکی؛ یعنی دیگر معلوم نیست دقیقا‌ داری با کی حرف می‌زنی و باید با زبانی صحبت کنی که هرکس از در وارد شد، زبانت را بفهمد. این برای من چالش بسیار بزرگی محسوب می‌شد. لازم بود فیلم را کاملا از خودم خالی کنم. جایی برای لحن شخصی، ‌سلیقه شخصی و دغدغه‌های شخصی اصلا وجود نداشت. تصمیم گرفتم معادل سینمایی «پفک نمکی» را بسازم؛ چیزی خالی از معنا، خالی از هویت، خالی از سلیقه. به نظر کار آسانی می‌آید؛ ولی فوق‌العاده کار پیچیده و عجیبی بود؛ بنابراین مایه تعجب نیست وقتی همه می‌گویند «ساختن این فیلم از تو بعید بود!» هدف این بود که تا حد امکان از خودم دور بشوم و ببینم تا کجا می‌توانم بروم. در چنین شرایطی نمی‌شود هم خدا را خواست و هم خرما را. نمی‌توان هم به سلیقه عموم مردم فکر کرد و هم به سلیقه شخصی چسبید.
همان‌طور که نمی‌شود هم از خوردن پفک‌نمکی لذت برد و هم به فکر تغذیه سالم بود. باید انتخاب کنی و تا آخرش بروی. اگر سعی کنی یک ملت را بخندانی و درعین‌حال خودت را به سلایق شخصی خودت محدود کنی، معمولا صاحب فیلمی گنگ و بلاتکلیف می‌شوی. بی‌شک استثناهایی وجود دارند؛ ولی هدف من تخریب کامل خودم بود به نفع عام‌پسند‌کردن فیلم. قانونی که برای خودم چیدم، این بود که همه چیز را فدای سلیقه عام کنم. نتیجه‌اش شده فیلمی که به نظرم مناسب گروه سنی ١٤ تا ٢٠ سال است و تا این لحظه بیشتر از ١٠ ‌میلیارد تومان فروخته و در‌عین‌حال موجب شده به اندازه یک عمر کار حرفه‌ای در سینما فحش بخورم! به نظرم معامله خطیر و جالبی بود!
یعنی فروش خوب فیلم را مهم‌ترین دستاورد فیلم می‌دانید؟
برای اینکه فضا را برای شما ملموس کنم، این را می‌گویم: ١٠ میلیارد تومان فروش یعنی استادیوم آزادی را ١٠ بار از تماشاگر پر کنید. این تعداد مخاطب اصلا شوخی نیست. من می‌خواستم روبه‌روشدن با این تعداد مخاطب را یک ‌بار هم که شده تجربه کنم. سهم من از فروش این فیلم بسیار ناچیز است. بحث سود مالی نیست، هر چند آن هم جذاب است. بحث حس خوب خنداندن این تعداد آدم است. دستاورد فیلم این است که لحظه به لحظه‌اش طراحی و مهندسی شده اما به نظر می‌آید هیچ فکری درمورد آن نشده و همه را سر صحنه برده‌ایم و رقصانده‌ایم و فیلم گرفته‌ایم! من جدلی با کسی ندارم، اما اگر واقعا ساختن چنین فیلمی این قدر سهل‌الوصول و آسان است چرا همه فیلم‌ها این‌گونه فروش ندارند؟! من جواب این سؤال را به خوبی می‌دانم، چون به دقت رویش کار کرده و آن را ساخته‌ام. ولی به نظرم دیگران باید این سؤال را به شکل جدی‌تری از خود بپرسند و در گام اول، که واکنش به توخالی‌بودن فیلم است، متوقف نشوند. به شما اطمینان می‌دهم که ماجرا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.
جدیدا همه دوست دارند مدل اصغر فرهادی فیلم بسازند!
خب اشتباه می‌کنند. این چیزها به این سادگی که فکر می‌کنند به دست نمی‌آید. به همین دلیل مایلم منتقدان سؤال من را جواب دهند. وقتی می‌پرسم چرا فیلم فروش خوبی داشت، پاسخ می‌دهند به دلیل موفقیت برجام یا به دلیل پیروزی مردم در انتخابات مجلس یا به دلیل موفقیت دولت آقای روحانی در دو سال گذشته است. اما هیچ‌کس نمی‌گوید لابد این فیلم چیزی دارد که در فیلم‌های مشابه دوروبرش نیست. این مهم است و وظیفه منتقد این است که توضیح دهد دلیلش چیست. به نظرم «مستهجن» این است که منتقد با یک جمله که «فیلم ارزش نقدشدن ندارد»، زحمت تحلیل را از سر خودش باز ‌کند. واقعیت این است که هیچ فیلمی نیست که قابل تحلیل نباشد. مهم است که قابلیت تحلیل چنین فیلمی را داشته باشی. فیلمی که تا این حد سطحی و سبک است و درعین‌حال تا این حد مورد استقبال مخاطب قرار گرفته، ابزار جدیدی برای تحلیل می‌طلبد، ابزاری که در دسترس هرکس نیست.
از نظر شما چرا فیلم پرفروش شد؟
به دلیل زحمات بسیار زیادی که کشیده شد تا فیلم از محتوا خالی و کاملا سطحی بشود. ما جلسه می‌گذاشتیم که فلان شوخی را با اینکه خیلی خنده‌دار است حذف کنیم چون پیچیده است و ممکن است همه متوجه طنز آن نشوند و فیلم را با وسواس تقلیل دادیم به محصولی کاملا سطحی که مدنظرمان بود. من اصلا نمی‌گویم «٥٠ کیلو آلبالو » یک فیلم خوب هست یا نیست. کاملا واضح است که فیلمی «خوب» به معنای رایجش نیست. اصلا قرار نیست فیلم خوبی باشد. قرار است تونلی باشد که شما از یک طرف واردش شوی و از طرف دیگر خارج شوی و کمی سبک‌تر باشی و لبخند بزنی، همین و در این امر اصلا تردیدی نیست که فیلم برای اکثریت قریب‌به‌اتفاق مردم همین کارکرد را داشته. بنابراین «٥٠کیلو آلبالو» برای من یک تجربه بود. به خودم گفتم مانی آیا می‌توانی چیزی بنویسی و بسازی که تعداد زیادی آدم فیلمت را ببینند و بخندند و فردا با دوستان دیگر دوباره بیایند و ببینند و بخندند و پس فردا با دوستان بیشتری دوباره همین کار را بکنند؟ و معلوم شد که بله، ‌خیلی خوب می‌توانم این کار را بکنم! چون همان‌طور که می‌دانید معنای فروش بالای هفت، هشت‌ میلیارد تومان در سینمای ایران این است که اکثر مردم فیلم را بیشتر از یک‌بار یا حتی دو بار دیده‌اند.
خب جامعه زیادی محتوازده شده، شما هم اساسا هر نوع ‌گیردادن را در این فیلم ممنوع کردید؟
درست است. از حمله‌کردن و متلک‌گفتن و دست‌انداختن پرهیز کردم. نمی‌خواستم کمدی گزنده یا سیاه بسازم. همان‌طور که می‌دانید، بسیاری از کمدی‌های روشنفکری ما کمدی‌های گزنده‌ای هستند. رضا کاهانی دوست عزیز من است و اغلب فیلم‌هایش پر از نیش، کنایه و اعتراض است و اغلب هم خیلی خوب از آب در آمده و محبوب هم بوده‌ است. من می‌خواستم راه دیگری بروم.
البته با اینکه به کسی‌گیر ندادید، دانشجویان عدالت‌خواه دانشگاه امام صادق (ع) برای این فیلم پیاله آلبالوی فاسد را به آقای ایوبی، رئیس سازمان سینمایی اهدا کردند. نظرتان چیست؟
ما به کسی‌گیر ندادیم تا همه بتوانند به ما ‌گیر بدهند و الحق که دادند. دمشان گرم. مملکت آزاد است و همه حق دارند نظرشان را بگویند. به‌هرحال تضارب آرا یکی از ارکان دموکراسی است. همه آزادند تا نظر بدهند. اما در حین نظردادن بد نیست متوجه باشند قرار بوده فیلم چه نقشی بازی کند و چه کارکردی داشته باشد. از طرف دیگر تردید ندارم یکی از مشکلات اصلی مخالفان فیلم این است که من آن را ساخته‌ام. به شما قول می‌دهم اگر سازنده فیلم من نبودم یا با نام مستعار فیلم را ساخته بودم این‌قدر اتفاقات عجیب و غریب برایش رخ نمی‌داد! «روشنفکرها» احساس می‌کنند که یکی از هم‌قطارانشان به آنها خیانت کرده و به صفوف دشمن پیوسته، «فیلمفارسی‌سازها» هم فکر می‌کنند که یک نفر از صفوف دشمن به پایگاهشان رخنه کرده، «دلواپس‌ها» هم که کلا دلواپس هستند و برایشان زیاد فرقی نمی‌کند که من چه کاری کرده‌ام. بازی کاملا به هم ریخته! اما واقعیت این است که همین اتفاقات است که فضا را برای من لذت‌بخش کرده. هم از میزان فروش فیلم کیف می‌کنم و هم از خواندن نقدهای عصبی و نامه‌های اعتراضی. اتفاق جالب و جدیدی افتاده. راستش فضای پیرامون فیلم از خود فیلم هم مسرت‌بخش‌تر شده!
به نظرم شوخی‌تان با فیلمفارسی و فیلم نیست، در جهان ِ«نخلستان هوس» نقطه اوج فیلم بود.
خودم هم خیلی دوستش دارم. بازی افسانه بایگان معرکه است!
نظرتان درباره اینکه نشریه‌ای، خانواده شما را متهم به جاسوسی کرده، چیست؟
نظرم این است که بعد از تعطیلی نشریه «گل آقا» خلأ بزرگی در فضای مطبوعات فکاهی به وجود آمد که خوشبختانه همکاران شما در آن نشریه درصدد پر‌کردن آن هستند.