1

ایرادات پرشمار رسانه اصلاح‌طلب بر کتابی مرتبط با پرویز کیمیاوی⇐چرا حتی تعداد برادرهای کیمیاوی را اشتباه نوشته؟/چرا خود کیمیاوی از وجود کتاب ابراز بی‌اطلاعی کرده؟/چرا شبیه کاری است که محصلِ کله‌تراشیده مدارس در روزنامه‌دیواری‌های سبز و صورتی انجام می‌دهد؟/چرا فیلم کیمیاوی درباره یک شاعر شهیر ایرانی را فیلمی آماتور خوانده؟/چرا در فیلم‌شناسی کیمیاوی نامی از فیلم “محلل” نمی‌بینیم؟/چرا فیلمی که کیمیاوی درباره‌ نوازنده‌ دوتار ترکمن‌صحرا ساخته، به نوازنده پیانو منسوب کرده؟/چرا فیلمی درمورد کمانچه‌نواز خطه لرستان را به نوازنده موسیقی کلاسیک غربی‌ نسبت داده؟/چرا از مجموعه‌ای که کیمیاوی به سفارش بهزیستی ساخته، حرفی نزده؟/چرا برای راستی‌آزمایی ادعاها، به صفحه اجتماعی کیمیاوی مراجعه نکرده؟

سینماروزان: با گذشت یک سال از انتشار کتاب “به روایت پرویز کیمیاوی” به قلم احمد طالبی‌نژاد، روزنامه اصلاح‌طلب شرق در تحلیلی بر این کتاب بخشی از ایرادات وارده به آن را ارائه نموده است.

متن تحلیل روزنامه شرق را با ذکر این توضیح بخوانید که آماده‌ایم توضیحات نگارنده کتاب درباره این تحلیل را نیز منعکس کنیم:

سال گذشته کتابی با عنوان «به‌ روایت پرویز کیمیاوی» به همت نشر سینا و به ‌قلم احمد طالبی‌نژاد منتشر شده است. مخاطب در مواجهه‌ اول گمان می‌برد که با یک مصاحبه‌ جدید طرف است؛ در‌صورتی‌که این‌گونه نیست. این کتاب شامل یک فیلم‌شناخت است، یک مصاحبه که قبلا با حسن صلح‌جو انجام شده و بریده‌هایی از جراید و نشریات قدیمی. بنده پس از خواندن کتاب و مواجهه با اطلاعات درج‌شده در کتاب به آقای کیمیاوی ایمیلی زدم و نظرشان را درباره کتاب پرسیدم. ایشان از وجود کتاب ابراز بی‌اطلاعی کردند. با زحمت فراوان نسخه‌ای به دستشان رساندم که متأسفانه کتاب باعث ناراحتی ایشان شده بود. این کتاب نخستین کتابی‌ است که قصد داشته به صورت مفصل به پرویز کیمیاوی بپردازد و این حجم از اشتباه برای کتابی که ممکن است سال‌ها بعد حکم یک منبع را پیدا کند، بخشودنی نیست و البته کار پژوهشگران بعدی سخت‌تر خواهد شد؛ چرا‌که پژوهشگر ناآگاه ممکن است با استناد به این کتاب به اشتباه بیفتد.‌
آنچه یک پژوهش و کار تاریخی را ارزشمند می‌کند، تحلیل اسناد، رودررو قرار‌دادن آنها و نهایتا نتیجه‌گیری‌ است. گردآوری گزارش‌گونه کاری است که محصلِ کله‌تراشیده در مدارس با معلمِ مهربان پرورشی در روزنامه‌دیواری‌های سبز و صورتی انجام می‌دهد؛ نه منتقد نسل اول با کتابی درباره یکی از بزرگ‌ترین فیلم‌سازان تاریخ سینمای ایران. درست است که انتشار کتاب درباره‌ یک شخصیت هنری نیاز به حکم و اجازه کتبی از او ندارد؛ اما نویسنده می‌تواند حداقل نمونه‌ نهایی را پیش از چاپ برای او بفرستد که معایب اساسی همان‌جا تصحیح شود؛ چرا‌که ما با یک تحقیق کلاسی یا نقد دورهمی طرف نیستیم. قضیه انتشار یک کتاب و ثبت در تاریخ است.‌
نویسنده در بخش اول کتاب با عنوان «در یک نگاه» مشخصات فیلم‌ساز را می‌نویسد. بیوگرافی فیلم‌ساز، محل تولد و حتی تعداد خواهر و برادر ایشان را که شاید ذکر‌شدنش در این کتاب ضرورتی نداشت؛ آن‌‌هم وقتی تعداد برادرها اشتباه نوشته شده. پرویز کیمیاوی سه برادر دارد که در کتاب دو برادر عنوان شده (نقل از خود آقای کیمیاوی به نگارنده).‌
در ادامه، فیلم‌شناسی پرویز کیمیاوی نوشته شده. پژوهشگر حداقل کاری که باید انجام دهد، مطالعه‌ دقیق منابع موجود است. ممکن است در منابع موجود نام فیلمی درج نشده باشد. در این مرحله پژوهشگر وظیفه دارد از هنرمند اطلاعات کافی را بپرسد. حتی اگر به هنرمند دسترسی نداشته باشیم، این‌ روزها فضای مجازی و صفحات هنرمندان در این فضا می‌تواند منبع خوبی برای ما باشد. پرویز کیمیاوی در صفحه فیس‌بوک خود اطلاعات مفیدی از فعالیت خود درج کرده. با رجوع به صفحه فیس‌بوک آقای کیمیاوی می‌توان فهمید که اولین فیلم ایشان «آخرین ویسکی» است؛ فیلمی که به‌عنوان پایان‌نامه‌ خود به مدرسه وژیرار ارائه داد و حتی نسخه‌ای از آن (البته بدون صدا) در صفحه فیس‌بوک کارگردان برای تماشای عموم موجود است.
در بخش فیلم‌شناسی کتاب نام فیلم «آخرین ویسکی» درج نشده؛ در‌حالی‌که نویسنده در صفحه 53، مصاحبه‌ پرویز کیمیاوی با حسن صلح‌جو را آورده و به همین فیلم با نام «قناعت، سلامتی» اشاره شده (کیمیاوی از این فیلم با نام قناعت، سلامتی نام می‌برد). از آقای طالبی‌نژاد انتظار می‌رفت حداقل نام فیلمی را که در مصاحبه‌ چاپ ‌شده و در خود کتاب به آن اشاره شده، در فیلم‌شناسی می‌آورد. دومین فیلمی که ایشان در کارنامه‌ «پرویز کیمیاوی» درج کرده‌اند، «ژان مقدس ایرانی» است. طالبی‌نژاد می‌نویسد نام و نشانی از فیلم نیست و احتمالا فیلمی آماتوری بوده که کارگردان در دوره‌ دانشجویی ساخته و نسخه‌ای از آن موجود نیست. در‌حالی‌که فیلم درباره‌ حسین زنده‌رودی، نقاش شهیر ایرانی ا‌ست و آقای کیمیاوی بارها به آن اشاره کرده‌اند. در فیلم‌شناسی آقای کیمیاوی نامی از فیلم «محلل» نمی‌بینیم؛ یعنی فیلمی که با اقتباس از داستان صادق هدایت در فرانسه ساخت. در این بخش، جلوی نام برخی از فیلم‌ها در پرانتز برخی از جوایزی که فیلم کسب کرده‌اند، مکتوب شده. نویسنده بیان نکرده که صرفا بخشی از جوایز را اعلام کرده و این فهرست کاملِ جوایز کسب‌شده از سوی کارگردان نیست.‌
از کاستی‌های مهم این فهرست می‌توان یک مجموعه‌ چند‌قسمتی را مثال زد. پرویز کیمیاوی به سفارش بهزیستی در دهه 70 برای تلویزیون بیش از 10 فیلم کوتاه آموزشی با نام «ازدواج‌های نامناسب» ساخت که نام و مشخصات هیچ‌کدام در بخش فیلم‌شناسی درج نشده است. این مجموعه سه سال پیش توسط فیلم‌ساز در صفحه‌ فیس‌بوکش عمومی و در فضای مجازی پخش شد. خوشبختانه یا متأسفانه در دوران کنونی مطالعه‌ کتب و مجلات کافی نیست. هنرمند مدرن همگام با زمانه پیش می‌رود و هر آن رسانه‌ای نو می‌یابد. گاه در مصاحبه‌های شفاهی یا صفحات اینترنتی هنرمند نکاتی می‌یابیم که در طول این سال‌ها از آن بی‌اطلاع بوده‌ایم. همان‌طور‌که یک توییت ساده از یک شخص سیاسی دستمایه بحث و جدل شده و در تاریخ هم ثبت می‌شود، گفته‌های یک فیلم‌ساز در صفحه‌ مجازی شخصی‌اش هم می‌تواند راهنمای خوبی برای تکمیل پژوهش‌ها و تحقیقات ما باشد.‌
بدترین اشتباهی که در این بخش به چشم می‌آید، مربوط به مجموعه‌ استادان موسیقی ا‌ست. مجموعه‌ای که آقای کیمیاوی درباره‌ چند نوازنده‌ محلی ساخت. جناب طالبی‌نژاد فیلمی را که آقای کیمیاوی با نام استاد محجوبی درباره‌ نوازنده‌ دوتار ترکمن‌صحرا ساخته، به مرتضی محجوبی (نوازنده پیانو) منسوب کرده. ایشان اصلا به نام مجموعه دقت نکرده‌اند که این فیلم‌ها درباره‌ نوازندگان نواحی ایران است و مرتضی محجوبی پیانیست بوده و موسیقی دستگاهی کار می‌کرده. در موردی دیگر با نام استاد سالم، فیلم را که درمورد استاد همت‌علی سالم، کمانچه‌نواز خطه لرستان است، به خانم سودابه سالم منسوب کرده. خانم سودابه سالم که از آقای کیمیاوی سن و سال کمتری دارند، نوازنده موسیقی کلاسیک غربی‌ است و در حیطه موسیقی کودکان نیز فعالیت دارند. احتمال می‌رود که نویسنده تنها با نوشتن «سالم موزیسین» در موتور جست‌وجوگر گوگل، اولین مطلبی را که دیده، باز کرده و نام سودابه سالم را در فیلم‌شناسی آقای کیمیاوی اضافه کرده است.‌
در پیش‌درآمد کتاب نوشته‌اند که:« پ مثل پلیکان» فیلمی‌ است که قسم می‌خورم تا حالا بیش از 50 بار آن را دیده‌ام و باز خواهم دید. آن‌قدر این اثر را دیده‌ام که گمان می‌کنم خودم آن‌ را ساخته‌ام. نویسنده این فیلم را مستند دانسته‌ است، البته ایشان تنها نیستند و در بسیاری از کتاب‌هایی که درباره‌ سینمای ایران نوشته می‌شود، این فیلم را مستند می‌دانند. فیلمی که آقای کیمیاوی بارها تأکید کرده‌اند مستند نیست. حتی اگر به تیتراژ فیلم دقت کنیم می‌بینیم که دیالوگ‌های فیلم توسط نادر ابراهیمی و آسیدعلی‌میرزا نوشته شده‌ است. یعنی فیلم‌نامه‌ای در میان بوده و همه دیالوگ‌ها از پیش تعیین شده است.
در عکس‌هایی که از فیلم منتشر شد، کارگردان را می‌بینیم که مشغول طراحی صحنه و هدایت بازیگران کودک است اما نویسنده به پیروی از گذشتگان بی‌خیال حرف کارگردان و تیتراژ فیلم می‌شود و تا انتهای کتاب به‌عنوان یک فیلم مستند با فیلم برخورد می‌کند.‌
در بخش بعدی که «نمای معرف» نام دارد، نویسنده درباره تاریخ سینمای ایران مختصری نوشته و به آغاز سینمای مستند می‌پردازد، به گروه سیراکیوز که وارد ایران شدند و سپس به مستندسازان شاخص آن دوره. ایشان می‌نویسند: مستندسازان ارزشمندی همچون خسرو سینایی، کامران شیردل، احمد فاروقی‌قاجار، هوشنگ شفتی و … که اغلب دارای تحصیلات سینمایی در خارج از کشور بودند از طریق همکاری با گروه سیراکیوز تجربه‌های عملی را هم کسب کرده، در وزارت فرهنگ و هنر به کار گرفته شدند.‌
قضیه اینجاست که از این جمع جز هوشنگ شفتی هیچ‌کدام با سیراکیوز همکاری نداشتند. در‌ واقع می‌توان مستند‌سازی آن دوره را به دو بخش تقسیم کرد؛ یعنی یک بخش تحصیل‌کردگان سیراکیوز مثل هوشنگ شفتی، صادق بریرانی، محمدقلی سیار و فیلم‌سازانی که خارج از کشور تحصیل کردند مثل خسرو سینایی، احمد فاروقی‌قاجار، سهراب شهیدثالث و…‌
در ادامه‌ همین بخش نویسنده مفاهیمی را مطرح کرده و آثار پرویز کیمیاوی را براساس این مفاهیم طبقه‌بندی می‌کند. اولین مورد «زن و خانواده» است. طالبی‌نژاد بیان می‌کند تنها در دو فیلم از آثار کیمیاوی به جایگاه زن به‌عنوان همسر و مدیر اصلی خانواده توجه شده است. در‌صورتی‌که در مجموعه‌ «ازدواج‌های نامناسب» کیمیاوی کاملا به این قضیه پرداخته و نویسنده چون از وجود این فیلم‌ها بی‌خبر بوده، آنها را از قلم انداخته است. با نادیده‌گرفتن این بخش، یک مجموعه فیلم کوتاه بررسی نشده و به یک بخش مهم از فعالیت کاری فیلم‌ساز پرداخته نشده است. در بخش بعد با عنوان فیلم‌های کوتاه و مستند، نویسنده نام فیلم‌ها را یک‌به‌یک نوشته، تیتراژ فیلم را به‌عنوان شناسنامه پیاده کرده و درباره هر فیلم توضیحاتی عنوان کرده است.‌
اولین فیلم تپه‌های قیطریه درج شده و حتی در پیاده‌سازی اسامی از روی تیتراژ هم اشتباه رخ داده است. منشی صحنه: شکوفه شاکری به اشتباه شکوفه شادی نوشته شده است. در مشخصات فیلم«‌یا ضامن آهو» تهیه‌کننده‌ فیلم را ربانی‌نژاد درج کرده‌اند، در‌صورتی‌که ایشان تدوین‌گر بوده‌اند. چون تیتراژ فیلم انگلیسی‌ است احتمالا آقای طالبی‌نژاد montage را manage خوانده‌اند و بدین‌صورت اشتباهی دیگر رخ داده؛ چرا‌که اصلا فیلم محصول تلویزیون ملی‌ است. در مشخصات فیلم«‌پ مثل پلیکان» نام آسیدعلی‌میرزا به‌عنوان تنظیم‌کننده دیالوگ‌ها در کنار نادر ابراهیمی نوشته نشده است. یک نکته جالب دیگر اینکه برای پ مثل پلیکان دو تدوین‌گر عنوان شده است. یک بار نوشته شده نویسنده، کارگردان و تدوینگر: پرویز کیمیاوی و پنج خط پایین‌تر دوباره نوشته‌اند تدوین: فریده عسگری که البته در‌ واقع خانم عسگری تدوینگر فیلم بوده‌اند. در مشخصات فیلم خندق که عوامل آن فرانسوی هستند، املای اسامی اشتباه نوشته شده و شما نمی‌توانید از روی اسامی فرانسوی تایپ‌شده در کتاب بعدا آنها را در منابع دیگر جست‌وجو کنید؛ چرا‌که نویسنده یا ویراستار املای این اسامی را از تخیل خود نوشته است. طالبی‌نژاد به کلی قید فیلم‌های غیرایرانی را زده و به روایت خودِ پرویز کیمیاوی در مستند «تصویر در انتظار» بسنده کرده.
حتی درباره‌ فیلمی چون« بازبینی محل » که یک اپیزود از فیلم بلند «‌چند چهره از نیس» است و در دسترس قرار دارد و می‌توان آن را دید، هیچ توضیحی ننوشته است.‌
در معرفی فیلم‌های بلند نیز همین نقص و اشتباهات تکرار شده است. «مغول‌ها» را محصول تل‌فیلم معرفی کرده‌؛ در‌صورتی‌که فیلم با همکاری تلویزیون ساخته شده است. در مشخصات «‌باغ سنگی» تنها نام پرویز کیمیاوی به‌عنوان نویسنده و کارگردان و تدوینگر و فریدون قوانلو به‌عنوان فیلم‌بردار نوشته شده؛ در‌صورتی‌‌که در تیتراژ فیلم نام ماه‌طلعت میرفندرسکی هم به‌عنوان تدوینگر در کنار کیمیاوی ذکر شده است.‌
در مشخصات فیلم «اوکی مستر» نیز کمبودها و اشتباهاتی وجود دارد. فیلم‌بردار فیلم محمد زرفام نوشته شده است؛ در‌صورتی‌که فیلم‌برداران فیلم سه نفر؛ «‌میشل تریه» و «پاسکال ژنه‌سو» دو فیلم‌بردار دیگر بودند. «میشل تریه» در بین کار مریض شده و چند روز پاسکال به‌جای او می‌رود. زرفام هم به‌عنوان فیلم‌بردار وارد کار می‌شود. «‌اوکی مستر» جدای از ساختار و محتوای بی‌نظیرش، عوامل‌ صحنه و بازیگران درخشانی هم دارد که نام هیچ‌کدام آورده نشده است؛ از آواز رضوی‌سروستانی تا دو‌نی‌نوازی شیرمحمد اسپندار؛ بازیگرانی همچون اصغر سعیدا (نقش کوتوله) و همین‌طور حسن حاتمی که هر دو از بازیگران لاله‌زاری بودند و بین عامه‌ مردم محبوب و سرشناس. در گزارشی که مجله تماشا در سال 57 بر فیلم نوشت، فیلم را محصول مشارکت تلویزیون ملی و یک مؤسسه فرانسوی می‌داند، اما در مشخصات فیلم تنها نام تلویزیون ملی آمده است. جالب اینجاست در صفحه 165 کتاب یادداشتی از دکتر هوشنگ کاوسی درباره همین فیلم آورده شده که دکتر کاوسی در آن اشاره کرده‌اند 60 درصد سهم فیلم برای تلویزیون ملی و 40 درصدش متعلق به انستیتوی ملی سمعی ‌و بصری فرانسه است، اما نویسنده به دلیل بی‌دقتی این نکته‌ها را در شناسنامه فیلم لحاظ نمی‌کند. ساخت فیلم در سال 1356 کلید خورد؛ در‌صورتی‌که در کتاب 1357 درج شده است و این اشتباه کوچکی نیست؛ چرا‌که کیمیاوی می‌گوید من یک انقلاب را پیش‌بینی کرده بودم و قبل از اوج اتفاقات سیاسی ایران، فیلم ساخته شده بود. «‌ایران سرای من است» نیز که در تیتراژ تاریخ 1379 را در خود دارد، در کتاب محصول 1377 عنوان شده است.‌
قصد داشتم در ادامه از وظایف یک پژوهشگر بنویسم. از اینکه روایات و اسناد ثبت‌شده را چگونه باید به چالش بکشد. بگذارید مثالی بزنم. در صفحه 170 این کتاب، نویسنده گزارشی را که دکتر هوشنگ کاوسی در شماره 191 نشریه ستاره سینما (چاپ‌شده در 11 تیر 1356) با نام «سیندرلا در ادامه مغول‌ها» چاپ و منتشر کرد، آورده است. در قسمتی از این گزارش می‌نویسد: از چند نفر شنیدم که این کارهای عجیب و غیرعادی که روستاییان به‌عنوان سیاهی‌لشکر باید انجام بدهند، باعث شده عده‌ای از آنها پس از مدتی، هر وقت که اکیپ با آنها کار دارد، درِ خانه‌هایشان را قفل کنند و به شهر بروند. گرچه عدم ‌رضایت از چهره روستاییان می‌بارد، ولی جرئت اعتراض ندارند. آنها به خاطر پول قبول کرده‌اند. در ادامه صحنه‌ای تشریح می‌شود که سیندرلا نشسته و سیاهی‌لشکرها هرکدام کنار قبری می‌نشینند و سیندرلا باید برای مردم صحبت کند، اما نکته اینجاست که این فیلم در روستایی که به خاطر بی‌آبی متروکه بوده است، فیلم‌برداری شده و سیاهی‌لشکرها در ازای پول از روستای ابوزیدآباد استخدام شده‌ و برای بازی آمده‌اند. همچنین سکانسی که در قبرستان فیلم‌برداری شده باشد، در فیلم وجود ندارد. وظیفه‌ یک پژوهشگر به‌چالش‌کشیدن اسناد و روایات ثبت‌شده و بیرون‌کشیدن حقیقت از دل آنهاست، وگرنه ثبت چند تکه گزارش و پیاده‌سازی پرغلط یک‌سری مشخصات، نه‌تنها سودمند نیست، بلکه پرسشگران نسل بعد را به اشتباه خواهد انداخت.‌
در کتاب هیچ اشاره‌ای به دیگر فعالیت‌های پرویز کیمیاوی نشده است؛ ترجمه‌هایش از متن‌های «موریس بژار» در جشن هنر یا فیلم‌برداری و کارگردانی تلویزیونی تئاتر، مثل فیلم‌برداری و کارگردانی نمایش «پژوهشی ژرف و سترگ و نو در سنگواره‌های…» نوشته «عباس نعلبندیان» و کارگردانی«آربی آوانسیان» در جشن هنر شیراز یا ویدئو‌آرتی که با پنج مونیتور برای موزه هنرهای معاصر پاریس با نام «دو یا سه چیزی که از ایران می‌دانم…» ساخت. مطمئنا پژوهش درباره «پرویز کیمیاوی» یکی از نیازهای ما در تاریخ مکتوب سینماست؛ نیازی که با جدیت باید پی گرفته شود.




یک منتقد پیشکسوت تاکید کرد⇐”رستاخیز” علیرغم آن همه هزینه، تاثیرگذاری “روز واقعه” را ندارد

سینماروزان: هرچند فیلم عاشورایی “رستاخیز” توقیف شده ولی همچنان محرم که میشود نسخه قاچاق آن در فضای مجازی بازنشر میشود آن هم درشرایطی که رییس سینما از صدور مجوز اکران آنلاین فیلم گفته اما تهیه‌کننده به‌دنبال راه‌اندازی یک وی.او.دی اختصاصی و امن برای عرضه فیلم است.

به گزارش سینماروزان در این اوضاع با تماشای همان نسخه‌های فاچاق، بازار اظهارنظر درباره فیلم “رستاخیز” داغ میشود.

احمد طالبی‌نژاد منتقد سینما با بی‌نظیر خواندن “روز واقعه” به مهر گفت: فیلم «رستاخیز»احمدرضا درویش علی‌رغم آن همه هزینه و امکانات عرضه شده از نظر تاثیرگذاری قدرت «روز واقعه» را ندارد!

طالبی‌نژاد تاکید کرد: وقتی فیلمسازی سراغ سوژه‌هایی از این دست می‌رود باید به گونه‌ای عمل کند که لحن و بیان آن از لحن و بیان روضه خوان‌ها عقب‌تر نباشد تا بتواند مخاطب خود را تحت‌تاثیر قرار دهد.

این منتقد افزود: فیلمنامه «روز واقعه» هم مخاطب را به درستی تحت‌تاثیر قرار می‌دهد، حتی من نیز به‌عنوان یک مخاطب زمانی که این فیلمنامه را می‌خواندم چشمانم پر از اشک می‌شد و به‌زحمت میتوان فیلم دیگری را همپای این اثر یافت.

 

روز واقعه+رستاخیز
روز واقعه+رستاخیز




یک منتقد قدیمی هشدار داد⇐تقوايي اين روزها حال خوشي ندارد!/می‌دانم چه کسی مانع تدریسش شد!!/پیش از آن که برای تقوایی اتفاقی بیفتد به سراغش بروید!

سینماروزان: نزدیک دو دهه است که ناصر تقوایی نتوانسته فیلم بلندی بسازد، مدتهاست هیچ جایی در کرسی‌های دانشگاهی ندارد و سالهاست هیچ نوشته‌ای از او به صورت رسمی منتشر نشده است با این حال ناصر تقوایی، زنده است و نفس می‌کشد و علیرغم همه بی‌توجهی‌ها به زندگی در انزوای خویش ادامه می‌دهد.

احمد طالبی‌نژاد منتقد سینما با مرور اوضاع این سالهای تقوایی، هشدارهایی نگران‌کننده داده درباره عاقبت بی‌توجهی به تقوایی.

متن یادداشت طالبی‌نژاد را بخوانید:

مي‌خواهيم درباره ناصر تقوايي صحبت كنيم؛ فيلمساز، كارگردان و مولف كه سينما و تلويزيون ايران به او مديون است. اما از كدام ناصر تقوايي صحبت كنيم؟
از سازنده «آرامش در حضور ديگران»، « نفرين»، «ناخدا خورشيد» و سريال جاودانه «دايي‌جان ناپلئون» يا ناصر تقوايي داستان‌نويس، مدرس سينما و ادبيات. يا ناصر تقوايي عزلت‌گزيني كه تمام درها را به روي خود بسته يا به رويش بسته‌اند. اينكه چه كسي مقصر عزلت‌نشيني ناصر تقوايي است بحث مفصلي مي‌طلبد، مردي كه مي‌توانست به عنوان يكي از خلاق‌ترين و آگاه‌ترين هنرمندان اين مملكت همچنان در كار ساختن و نوشتن باشد اما گرفتاري‌هايي كه براي خودش درست كرد يا برايش درست كردند او را از متن جامعه جدا كرده است.
گرچه درست نيست به اين صراحت بگويم اما بگذاريد، بگويم اين روزها ناصر تقوايي حال خوشي ندارد چون حال خوش از خلق كردن و كار كردن ناشي مي‌شود. ناصر تقوايي الان هيچ كاري نمي‌كند مگر اينكه اطرافيانش مدعي باشند او مي‌نويسد، بله او سال‌هاست كه مي‌نويسد اما براي كشوي ميز و نوشته‌هايش را انبار مي‌كند.
سال‌هاست كه تقوايي حتي تدريس هم نمي‌كند و شاگردان و مشتاقانش را از اين نعمت بزرگ محروم كرده است. اما پرسش اينجاست كه چه كسي مانع تدريس او شد؟ آن‌كس كه مورد‌نظر من است خودش مي‌داند چرايش را از خود او بپرسيد. تقوايي به عنوان معلم فيلمنامه‌نويسي و سينما يكي از بهترين‌ها بود اما اين گنج بزرگ در كنج خانه پنهان شده و كسي به او دسترسي ندارد. 
امروز ديگر خيلي‌ها از تقوايي نااميد شده‌اند اما با وجود همه نشدن‌ها و بيهودگي‌ها كه همه هم‌نسلانش را فرا گرفته، ناصر تقوايي در ذهن نسل ما يعني نسل بعد از خودش همچنان تقوايي خلاق و تاثيرگذاري است كه كم فيلم ساخته ولي به قول خودش فيلم بد نساخته است.
كاري كه برخي از هم‌نسلانش كردند و براي بقا، فيلم بد ساخته‌اند ولي تقوايي براي بقا فيلم بد نساخت.
در واقع غرور جنوبي‌اش به او اجازه نداد، فيلم بد بسازد. او كه به قول خودش از مرحله جنيني با سينما آشنا بوده، حرمت سينما را مثل يك امامزاده معتبر نگه داشت و مخدوش نكرد. گرچه ممكن است به مرور زمان ناصر تقوايي از يادها برود كه گمان نمي‌كنم چنين اتفاق بدي بيفتد اما سريال «دايي‌جان ناپلئون» و فيلم «ناخدا خورشيد» او براي جاودانه كردن نام اين فيلمساز در يادها و كتاب‌ها و دل‌ها كفايت مي‌كند.
ما عادت نكرده‌ايم پيش از آنكه اتفاقي بيفتد به داد آدم‌ها برسيم. اگر خداي ناكرده فردا روزي فرا برسد كه براي تقوايي اتفاقي بيفتد، آن وقت است كه همه آه و فغان‌شان بلند مي‌شود پس بايد پيش از آنكه دير شود و برایش اتفاقی بیفتد به سراغش بروید تا اين گنج از نهانخانه به درآيد. 




یک منتقد پیشکسوت متذکر شد⇐اکران آنلاین عملا شکست خورده!/وقتی جاده‌ها باز شده و تجمعاتی مثل مراسم ترحیم و مواردی از این قبیل در حال برگزاری است، خب سینما هم باز شود!/درنهایت خود مردم هستند که باید تصمیم بگیرند به سینما بروند یا نه!

سینماروزان: با وجود همه تبلیغات بر سر موفقیت اکران آنلاین، داده‌های واقعی که جرات انتشارش از سوی سامانه‌های وی.او.دی وجود ندارد حکایت دارد از شکست اکران آنلاین به‌دلایل مختلف و ازجمله عدم صیانت از محصول در فضای مجازی و فعالیت پرقدرت قاچاقچیان.

شکست اکران آنلاین چاره‌ای را پیش‌رو نمی‌گذارد جز برنامه‌ریزی برای بازگشایی سینماها ولی این بازگشایی هم عملا پرریسک است و زمان می‌برد تا بازگشت دوباره مخاطب به سینماها.

احمد طالبی‌نژاد با اشاره به شکست اکران آنلاین به شرق گفت: واقعیت این است که ثابت کردیم ما استاد کارهای نیمه‌تمام و کارهای خارق‌العاده هستیم. ماجرای نمایش آنلاین فیلم از طریق فضای مجازی پروژه‌‌ای است که موفقیت چندانی نداشت و به نظر شکست خورده است. از سوی دیگر وقتی که جاده‌ها باز شده و تجمعاتی مثل مراسم ترحیم و مواردی از این قبیل در حال برگزاری است، خب سینما هم باز شود، اتفاقی نمی‌افتد!

طالبی‌نژاد ادامه داد: باید به این نکته‌‌ توجه داشته باشیم که در این میان خود مردم باید تصمیم بگیرند که آیا اگر سالن سینما باز شود تصمیم دارند به سینما بروند یا خیر؟

طالبی‌نژاد تاکید کرد: باید این را هم در نظر گرفت که اگر شاهد بازگشایی سالن‌های سینما هم باشیم، نمی‌توان انتظار استقبال خوب از جانب مخاطبان سینما را داشت. به‌هر‌حال سالن‌های سینما جزء کسب‌وکارهایی است که بازگشایی آنها در اولویت مردم قرار ندارد!




رسانه اصلاح‌طلب در تحلیلی کاملا حامیانه بر یکی از فیلمهای روی پرده نوشت⇐جامعه که عیبی ندارد! این مواد مخدر بدمصب است که باعث قتل می‌شود!!!

سینماروزان: از جمله فیلمهایی که در روزهای سرد زمستان روی پرده است «پل خواب» نام دارد که نامش برآمده از روستایی‌است در میانه جاده کرج-چالوس.

به گزارش سینماروزان در «پل خواب» این قتل یک پیرزن با پتک است که نقطه عطف فیلم را شکل می‌دهد. روزنامه اصلاح طلب «شرق» در تحلیلی حامیانه بر «پل خواب» طعنه‌ای زده به ممیزیهایی که باعث شده عامل اصلی قتل پیرزن داستان نه فقر و بدبختی که مصرف مخدر جلوه داده شود.

متن تحلیل «شرق» را بخوانید:

اينکه در آشفته‌بازار هجوم فيلم‌هاي يک‌بارمصرف به گيشه سينماها بشنوي فيلمي بر پرده رفته که اقتباسي است از رمان جاودانه «جنايت و مکافات» داستايوفسکي و درعين‌حال سازنده اين فيلم هم پسر رضا براهنی، يکي از تأثيرگذارترين نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ادبي اين سرزمين؛ يعني اکتاي براهني باشد، انگيزه کافي براي ديدنش را ايجاد مي‌کند و مهم‌تر اينکه در اوج بي‌تفاوتي و بگويم نااميدي با فيلمي روبه‌رو شوي که سروشکل خوبي دارد، کارگرداني‌اش روان و بي‌ادا و اصول است و سازنده‌‌اش نخواسته با پرگويي و الاکلنگ‌بازي سوادش را به رخ بکشد، نکته ارزشمندي است.

هرچند دخالت‌هاي آشکاری در فيلم‌نامه باعث مخدوش‌شدن وجه ادبي کار شده و کليت فيلم را به بيماري فرافکني که در اين سال و زمان بسيار شايع شده مبتلا کرده است. توضيح لازم دارد؟ عرض مي‌کنم. از جمله قواعد نوشته و نانوشته در کار فيلم‌سازي، عدم نمايش طرز مصرف و آلات استعمال مواد مخدر است، اما در «پل خواب» براي نخستين‌بار کل اصول و آيين مصرف ماده مخدر شيشه با‌ وضوح کامل نشان داده مي‌شود، چون اين وجه به گمان من از سوی همان افرادی که اشاره شد، به بدنه اين داستان روان‌کاوانه وصله شده تا بگويند راسکولنیکوف وطني (شهاب – ساعد سهيلي) بر اثر مصرف مواد مخدر دست به چنين جنايتي زده، نه از روي استيصال و بدبختي و مبتلاشدن به بيماري روحي و رواني که ناشي از شرايط اجتماعي است. جامعه ما که عيبي ندارد، اين مواد مخدر بدمصب است که باعث بروز چنين افعالي مي‌شود؛ مثلا کشتن يک پيرزن پولدار غرغرو که با نفرت از جامعه خود انتقاد مي‌کند.

البته ممکن است اين وصله‌پينه‌ها با نظر موافق اکتاي براهني همراه بوده باشد. او هم تقصيري ندارد. پس از سال‌ها اين در و آن درزدن و دوگانه‌زيستن – در ايران و کانادا – و اين اواخر درگيرشدن با بيماري فراموشي پدر و اکتاي با نوشتن يک مقاله درخشان در آخرين شماره مجله تجربه، تصوير هولناکي از اين موقعيت ارائه کرده و هنگام خواندنش چندبار اشکم سرازير شد، خواسته است به هر قيمتي فيلمش را بسازد و از اين سرگرداني و پادرهوايي خود را نجات بدهد که لازمه‌اش کوتاه‌آمدن است؛ کاري که بسياري دارند مي‌کنند و خرشان را از پل مي‌گذرانند و از قديم گفته‌‌اند از اين ستون به آن ستون فرج است.

باري. «پل خواب» با وجود اين وصله ناجور، در کليتش فيلم‌نامه‌اي ساده، روان و ظريف دارد، به‌ويژه با شخصيت‌هاي اصلي‌اش، از جمله شهاب و پدرش با بازي درخشان اکبر زنجان‌پور، دوست شهاب؛ محسن – که نماد خوبي است براي نسل جوان و وامانده ما که از ناچاري به انواع خلاف‌ها مجهز شده – با بازي درخشان هومن سيدي که براي نخستين‌بار توانستم با لذت او را نگاه کنم، برخلاف نقش‌هاي ديگرش در اين سال‌ها که همه کپي هم بودند و حتي شخصيت کمي اغراق‌شده خانم قديمي که درمجموع رفتار تحقيرآميزي نسبت به همه، به‌ويژه شهاب دارد که آدم‌هاي قابل‌باوري هستند و نمونه‌هايشان دوروبرمان فراوان يافت مي‌شوند. به‌لحاظ کارگرداني ايراد گل‌درشتي در فيلم يافت نمي‌شود؛ مگر اينکه از فيلم‌برداري بدون کنتراست فيلم ايراد بگيريم که در آن صورت مي‌توانست وجه روان‌کاوانه و اکسپرسيونيستي داستان را برجسته‌تر کند، اما ساختن فضا‌هايي مثل خانه شهاب و پدرش غيرکليشه‌اي‌ترين فضاي خانوادگي است که در اين سال‌ها در سينما و تلويزيون ديده‌ايم.

رفتار سرشار از مهر پدر که مي‌کوشد مايه دلگرمي و پشتوانه فرزند درمانده و شکست‌خورده‌اش باشد و اين شايد شخصي‌ترين بخش فيلم هم باشد. چون اکتاي دست‌کم در دو مقاله‌اي که درباره پدرش نوشته، تقريبا چنين حال‌وهوايي را ترسيم کرده است. حال‌وهواي آژانس کرايه ماشين، به‌ويژه محل استراحت و روابط راننده‌ها و ميهماني خانم قديمي هم از نظر ميزانسن خيلي جذاب و پرکشش از کار درآمده‌اند. طراحي لباس و چهره هم به باورپذيري لحظه‌ها کمک کرده، به‌ويژه صحنه‌اي که شهاب تصميم به کشتن خانم قديمي گرفته و او را مي‌بينيم که گرمکن قرمزرنگ پوشيده و نمونه‌هايي از اين دست که به گمانم براي اثبات اينکه اين کارگردان جوان که احتمالا تحصيلات سينمايي هم دارد، مي‌تواند به آينده حرفه‌اي خود اميدوار باشد يا بهتر بگويم، تهيه‌کنندگان مي‌توانند روي اين جوان حساب باز کنند. اين فيلم مي‌توانست مثل برخي فيلم‌هاي صرفا جشنواره‌پسند، مخاطب داخلي را فراموش کند و فقط براي سازنده‌اش امتياز‌هايي به‌همراه داشته باشد، اما مخاطبان عام هم با گرمي از آن استقبال کرده‌‌اند و درعين‌حال فيلم آبرومندانه و حتي جشنواره‌پسندي هم از کار درآمده‌‌ و تا يادم نرفته بگويم که نقش جهانگير کوثري به‌عنوان تهيه‌کننده در ايجاد حال‌وهواي معتدل فيلم کاملا روشن و برجسته است.




واکنش احمد طالبی‌نژاد به شکست فیلم ۲ارگانی «نفس» در اسکار⇐حذف از اسکار قابل پیش‌بینی بود/ «نفس» در اندازه‌های جهانی نبود!/«نفس» یک فیلم سفارشی است/ادعا می‌شود «نفس» مستقل است اما این فیلم کاملا دولتی ساخته شده!

سینماروزان: حذف فیلم «نفس» در همان مرحله ابتدایی اسکار اتفاقی بود که رسانه های مستقل همزمان با اعلام نام این فیلم به عنوان گزینه نهایی اسکار آن را پیش بینی کردند.

به گزارش سینماروزان «نفس» که محصولی دوارگانی است و با حمایت فارابی و نورتابان وابسته به بنیاد مستضعفان ساخته شده است حتی نتوانست یک پخش کننده جهانی پیدا کند و در این شرایط طبیعی بود که حتی در فهرست نامزدهای ابتدایی اسکار غیرانگلیسی زبان جایی نداشته باشد.

احمد طالبی‌نژاد منتقد پیشکسوت سینمای ایران در یادداشتی پیرامون این حذف برای روزنامه اصلاح طلب «شرق» از سفارشی بودن این فیلم برخلاف ژستهای استقلال‌مآبانه‌اش می‌گوید.

متن یادداشت طالبی نژاد را بخوانید:

حذف‌شدن«نفس» قابل پیش‌بینی بود

پذیرفته‌شدن یا ردشدن فیلمی در اسکار به اعتبار کشوری که فیلم به اسکار فرستاده است لطمه وارد نمی‌کند و با وجود رقابتی که بر سر حضور در این رویداد هنری وجود دارد، تمام کشورها علاقه‌مند هستند با فیلمی از کشورشان در اسکار شرکت کنند. می‌توان به تمامی این اتفاقات فکر کرد و معرفی فیلمی به اسکار به معنی پذیرفته‌شدن، کاندیداشدن و در نهایت جایزه‌گرفتن نیست، اما غیبت فیلم «نفس» در فهرست ٩ فیلم اولیه برای من صددرصد قابل پیش‌بینی بود.
از نظر من «نفس» فیلمی است که ممکن است در ایران به آن توجه شود و برای مردم فیلم مهمی باشد، اما باید برای دلیل غیبت این فیلم در ٩ فیلم اولیه آکادمی اسکار به وجوه سینمایی فیلم توجه کرد و آن این است که از نظر من «نفس» به‌لحاظ مضمون، ساخت و پرداخت در ‌اندازه‌های رقابت با فیلم‌های جهانی نیست و این فیلم را می‌توان فیلمی بومی دانست. قطعا متوقف‌شدن فیلم در این مرحله از رقابت اسکار قابل پیش‌بینی بود و تصور می‌کنم برای افرادی که در کمیته انتخاب فیلم برای معرفی فیلم به اسکار هم حضور داشتند این پیش‌بینی خیلی دور از انتظار نبود.
به‌هرحال انتخاب فیلم در آکادمی اسکار متفاوت است و تصور می‌کنم عناصر مورد توجه اسکار در این فیلم وجود نداشت، اما نکته‌ای که می‌توان به آن اشاره کرد این است که در آکادمی اسکار تنوع سلیقه‌ای بسیاری برای انتخاب فیلم وجود دارد که البته چندنفری هم از ایران در فهرست انتخاب‌کننده‌های فیلم در آکادمی اسکار هستند، بنابراین یک رأی وجود ندارد و البته همه می‌دانند که در ماجرای اسکار همیشه یک ماجرای پشت‌پرده وجود دارد. معرفی‌کردن فیلم و داشتن پخش‌کننده خارجی که بتواند فیلم را به‌نوعی معرفی کند تا هرچه بهتر دیده شود، در این روند تأثیر زیادی دارد.
در این مورد همیشه فیلم «میلیونر زاغه‌نشین» را مثال می‌زنم که این فیلم طوری معرفی شد که بسیاری موفق به دیدن آن شدند و فیلم توانست جریان‌ساز شود و در نهایت در اسکار به موفقیت رسید.
به‌نوعی می‌توان این روند را یکی از دلایل موفقیت فیلمی در اسکار دانست، اما می‌توان به نکته دیگری در ارتباط با فیلم «نفس» اشاره کرد و آن این است. که این فیلم سفارشی است، هرچند که ادعا می‌شود این فیلم کاملا مستقل ساخته شده، اما معتقدم این فیلم کاملا دولتی ساخته شده است، هرچند که در این مجال کوتاه نمی‌توان به ابعاد ساختاری فیلم اشاره کرد و نقاط قوت و ضعف فیلم را برشمرد، اما قطعا نمی‌توان این فیلم را گزینه‌ای در نظر گرفت که اگر به آکادمی اسکار معرفی کنیم قطعا نتایج خوبی حاصل می‌شود و فیلمی نیست که بتواند طیف زیادی از کسانی را که در آکادمی اسکار هستند راضی نگاه دارد.
در نهایت می‌توان گفت پذیرفته‌نشدن فیلم «نفس» در آکادمی اسکار اتفاق مهمی نیست و قرار هم نیست هر سال ایران فیلم به آکادمی اسکار معرفی کند و فیلم‌های ما در فهرست نهایی پذیرفته‌شده در آکادمی اسکار باشد و در نهایت جایزه به کشور ما تعلق بگیرد.




واکنش یک منتقد به راه‌اندازی شورای معناگرا با حضور یک دکتر(!) ۵شغله⇐یک ماجرای فرصت‌طلبانه/نخستین فردی که این بازی را شروع کرد مخملباف بود!

سینماروزان: هرچند پیش بینی می شد با حضور محمدمهدی حیدریان در رأس سازمان سینمایی تلاش شود در جهت کاهش تصدی گری دولت در سینما و تعدیل ساختارهای دیوان سالارانه ای که توسط رییس معزول به ساختار سازمان سینمایی منگنه شده بود اما انگار حیدریان پابه سن گذاشته و محافظه کارتر از آن است که بخواهد یا حتی بتواند در این ساختار تعدیل ایجاد کند.

به گزارش سینماروزان در این شرایط حداقل تلاشی که باید بشود جلوگیری از افزایش دیوان سالاری ساختار فعلی است که با راه اندازی شوراهایی مانند مقاومت، اجتماعی و معناگرا عملا این امر هم صورت نگرفته است. اینکه چرا مدام شورا در ساختار دولتی سینما راه می افتد جای سوال دارد و سوال مهمتر کیفیت کارنامه کاری افرادی است که در این شوراها طرف مشورت قرار گرفته میشوند؛ افرادی که برخی از آنها کارنامه روشنی در بخش تولید نداشته اند و قطعا نمی توانند مشاوره های مفیدی به مدیران سینمایی دهند.(اینجا را بخوانید)

از جمله شوراهای تازه تأسیس شورای سینمای معناگرا است؛ شورایی که مسعود نقاش زاده معاون فرهنگی فارابی که پسوند دکتر هم ضمیمه نامش شده عضو آن است. اینکه ایشان در چه رشته ای تحصیل کرده و مدرک دکترا دارند به کنار، نکته اینجاست که نقاش زاده علاوه بر این هم عضو شورای پروانه ساخت است و هم عضو شوراهای اجتماعی و مقاومت و یک‌نفره 5مسئولیت را دراختیار گرفته است!(اینجا را بخوانید)

احمد طالبی نژاد منتقد سینمای ایران در گفتگو با «شرق» درباره تلاشهای راه اندازی سینمای معنا‌گرا از طریق راه اندازی شورای معناگرا گفت: سال‌ها قبل نیز این ماجرا جریان‌ساز شد و اصطلاح سینمای دینی یا سینمای معناگرا فراگیر شده بود. مفهوم این سینما همان زمان هم خیلی روشن نبود و بازخوردهای خوبی نداشت و در عمل ساخت این‌گونه فیلم‌ها تبدیل شد به یک ماجرای فرصت‌طلبانه که فیلم‌سازی با قراردادن پلان‌هایی از نماز یا قرآن‌خواندن اسم فیلمش را معناگرا می‌گذاشت.


این منتقد در ادامه گفت: به گمانم نخستین فردی که این بازی را شروع کرد، مخملباف بود که بعد نوع فیلم‌سازی‌اش را تغییر داد و مسیر دیگری رفت. بعد از مدتی بنیاد فارابی این جریان را ادامه داد و باز فیلم‌هایي معناگرا نامیده می‌شدند که حال و هوای دینی و مذهبی داشتند و این شائبه به وجود آمد که فیلم‌های تارکوفسکی فیلم‌های معناگرایی هستند که البته از جهاتی می‌توان آن را درست دانست چراکه تارکوفسکی در نظام ضد دین فیلم‌هایي در مورد خدا می‌ساخت و فیلم‌سازي او در چنین شرایطی امر مهم و پسندیده‌ای بود. اما در کشور ما که اساسا حکومت دینی داریم، هر فیلمی که به این صورت ساخته شود، فیلمی ایدئولوژیک محسوب می‌شود و به این دلیل است که این قضیه هیچ‌گاه جدی نمی‌شود. مگر اینکه کسانی از ته قلبشان و با تمام اعتقاد فیلم بسازند.


او در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: حتی زمانی فیلم‌های هیچکاک به‌عنوان فیلم‌های معناگرا شناخته شدند؛ خاطرم هست آقای آوینی صحبتی در این مورد داشت. اما جدا از این مثال‌ها به نظرم سینمای معناگرا در ایران راه به جایی نخواهد برد مگر اینکه کسانی با باور دینی فیلم بسازند نه اینکه از فرصت استفاده کنند. به نظرم ما تنها یک فیلم معناگرا به معنی واقعی داریم که فیلم «روز واقعه» است به این دلیل که فیلم‌نامه آن با اعتقاد نوشته شده است.




ادعای منتقدی که تنها تجربه فیلمسازیش با شکست مواجه شد⇐«نهنگ عنبر» و «اکسیدان» سخیف نیستند اما «اخراجیها» لودگی است!

سینماروزان: احمد طالبي‌نژاد منتقدی که ساخت فیلم شکست خورده در گیشه “من بن لادن نیستم” را در کارنامه دارد در گفتگویی که با “شرق” به بهانه بایدها و نبایدهای سینمای کمدی انجام شده، وقتی به ذکر مصداق درباره سینمای کمدی رسیده از کمدی پرفروش “اخراجیها” با عنوان لودگی یاد کرده(!!) ولی در عین حال تاکید کرده “نهنگ عنبر” و “اکسیدان” سخیف نیستند.

طالبی نژاد در پاسخ به اين پرسش که در سال‌هاي اخير سينماي کمدي ما چه مسيري را طي کرده است؟ مي‌گويد: به‌طورکلي در کشور ما درک درستي از کمدي در سينما و تئاتر وجود ندارد و تلقي عمومي از کارهاي کميک، لودگي است. اگر به تاريخ سينما نگاه کنيم متوجه مي‌شويم که جدي‌ترين حرف‌ها در اين قالب سينمايي مطرح شده است. فيلم عصر جديد چارلي چاپلين به اعتقاد من يکي از فلسفي‌ترين و روشنفکرانه‌ترين فيلم‌هاست.

او ادامه مي‌دهد: ساختار يا ژانر کمدي معمولا خاصيتي دارد که در آن در واقعيت‌ها اغراق مي‌شود و اين بهترين قالب در طرح مسائل سياسي، اجتماعي و… است، اما متأسفانه به دلايلي ساختار کمدي در ايران تا حدي بي‌آبرو شده است و بسياري از بازيگران آثار کمدي در بسياري از مواقع دوست ندارند با آن چهره معرفي شوند و اکثر اوقات چهره‌اي جدي به خود مي‌گيرند و متأسفانه تلقي مردم در ايران از بازيگران کمدي، دلقک‌بازي است! در صورتي که کاملا غلط است و کمدي کارکرد ويژه‌تري دارد.

او در بخش ديگري از صحبت‌هايش مي‌افزايد: يک‌بار از اينشتين پرسيدند بالاتر از خودت چه کسي را مي‌بيني و او پاسخ داد، «چاپلين». ما در سينماي ايران نمونه‌هاي درخشاني از آثار کمدي داريم؛ مثل دايي‌جان ناپلئون يا اجاره‌نشين‌ها و برخي کارهاي ارزشمند ديگر و اگر درست به ژانر کمدي پرداخته شود، اتفاق خوبي در سينماست.

اين منتقد در ادامه مي‌گويد: در سال‌هاي اخير بسياري از فيلم‌ها به اسم کمدي ساخته شدند؛ مثل فيلم‌هايي از جنس “اخراجي‌ها” که مي‌شود نام لودگي را براي آنها انتخاب کرد، همان‌طور که قبل از انقلاب هم از اين دست کارها داشتيم، اما آنچه که آقاي مطهري به‌عنوان سخيف در يادداشتشان به کار بردند شامل حال فيلم‌هايي مثل «اکسيدان» يا «نهنگ عنبر» نمي‌شود و به نظر من اکسيدان به اندازه کافي فيلم مفرحي است که در اغراق در بيان واقعيت‌ها موفق بوده است.

طالبي‌نژاد صحبت‌هايش را اين‌طور تمام مي‌کند: البته معدود آدم‌هايي در سينماي ايران اين اجازه را دارند که با تابوها شوخي کنند و اين امتيازدهي گاه وجود دارد، اما نکته‌اي که لازم است به آن اشاره کنم اين است که پيش از انقلاب گروه‌هاي کمدي داشتيم، اما بعد از انقلاب ظاهرا خود کمدين‌ها هم مي‌ترسند تيم تشکيل بدهند و اين جدي‌نگرفتن باعث مي‌شود که اساسا سينماي کمدي جدي گرفته نشود. بنابراين واژه سخيف را نمي‌توان به هر فيلمي اطلاق کرد.




بازار داغ قاچاق فیلمهای کیارستمی در هنگامه تقابل سینماگران-پزشکان⇐کانون؛ متهم اصلی است

سینماژورنال: وقتي همه درگير ماجراهاي مرگ عباس كيارستمي هستند و دعواي ميان پزشكان و سينماگران، در زيرپوست شهر فيلم‌هاي عباس كيارستمي با هجم گسترده‌اي از قاچاق روبه‌رو است و سودجويان با سوءاستفاده از فرصت به‌دست آمده، اين فيلم‌ها را به مشتاقان تازه مي‌فروشند.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “اعتماد” اتفاقي كه در بين خبرها گم شده و هشدار رييس كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان هم درباره آن ناديده گرفته شده.

حالا درست است كه اكثريت اين فيلم‌ها در روزگار گذشته راهي براي اكران در سينماها نداشتند و چرخه معيوب اكران باعث شده تا قاچاق زيرزميني، فرصتي براي ديده‌شدن باشد، اما همچنان اين روند غيرقانوني، ضربه‌هاي بزرگي به سينما و حقوق مولف مي‌زند. بهانه‌اي كه باعث شد تا سراغ اهالي سينما برويم و از آنها بپرسيم چرا اين اتفاق رخ داده و راه‌حل چيست.

محسن امیریوسفی: کانون باید این فیلمها را زودتر از اینها پخش می کرد

محسن امیریوسفی کارگردان سینما در این باره گفت: توزيع غيرقانوني‌ آثار در ايران پديده‌ ‌عجيب و غريبي‌ نيست و در طول اين سال‌ها همواره غفلتي‌ نسبت به توزيع صحيح برخي از آثار سينمايي ‌در كشورمان وجود داشته است. برخي مالكان و تهيه‌كنندگان‌ آثار سينمايي ‌‌در مسير توزيع آثار افراد با يك بي‌سليقگي مفرط عمل كرده‌اند و همواره صاحبان اثر و مولفان از اين قضيه آسيب ديده‌اند. اين مشكل كلي ‌درباره آثار آقاي كيارستمي هم صادق است. در زمان حيات آقاي كيارستمي، كانون پرورش فكري كودكان و‌نوجوانان توجهي به توزيع آثار و فيلم‌هاي ايشان‌ نداشت و بيشترين اشتباه را خود اين ارگان مرتكب شد.

وی ادامه داد: كانون مي‌توانست اين فيلم‌ها را در زمان حيات ايشان به صورت مجموعه‌هاي شكيل در فروشگاه‌ها و با شكل و شمايلي كه در شأن عباس كيارستمي بود، توزيع كند. با اين حال و با پخش غيرقانوني آثار اين كارگردان در سطح شهر، ‌كانون بايد سريع‌تر براي توزيع صحيح و قانوني اين فيلم‌ها در قالب پكيج‌هاي ‌مدنظر ‌خودش اقدام كند و نگذارد بيشتر از اين سيستم توزيع آثار دچار زيان شود. البته نبايد چنين پنداشت كه اين اقدام‌ها در برابر توزيع غيرقانوني آثار وجه بازدارنده دارند. توزيع غيرقانوني اين آثار در سيستم قاچاق وابسته به بحث امنيت شغلي است و سويه ديگري دارد.

سیدجمال ساداتیان: این فیلمها چگونه از کانون بیرون آمده؟

سیدجمال ساداتیان تهیه کننده سینما درباره قاچاق فیلمهای کیارستمی بعد از مرگش بیان داشت: به صورت قانوني هر فيلمي كه ساخته مي‌شود نسخه اصلي آن در اختيار تهيه‌كننده آن فيلم به عنوان مالك اثر است. اگر قرار باشد اين فيلم اكران يا در قالب سينماي خانگي توزيع شود، اين تهيه‌كننده اثر است كه فيلم را در اختيار توزيع‌كنندگان يا سينماداران قرار مي‌دهد.

ساداتیان ادامه داد: اگر فيلم‌هاي آقاي كيارستمي دارد به‌صورت غيرقانوني در سطح شهر توزيع مي‌شود بايد اين سوال را پرسيد كه اين فيلم‌ها چگونه از كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان كه در حقيقت به عنوان تهيه‌كننده اين آثار، مالك فيلم‌هاي مرحوم كيارستمي است، بيرون آمده؟ اينكه عده‌اي دارند اين فيلم‌ها را به‌صورت غيرقانوني توزيع مي‌كنند يا نمايش مي‌دهند جدا از اينكه نشان‌دهنده ضعف در برخورد با اين افراد است بيانگر سهل‌انگاري كانون در توزيع به‌موقع آثار برخي هنرمندان نيز هست. اين سهل‌انگاري هم به خود مالكان اثر آسيب مي‌رساند و هم به كارگردان و ديگر مولفان يك اثر نمايشي. بدون شك اگر اين فيلم‌ها در زمان حيات صاحبان اثر به صورت قانوني و در يك سيستم اقتصادي صحيح توزيع شود جداي از اينكه فرهنگ استفاده درست از يك اثر سينمايي را گسترش مي‌دهد مي‌تواند از سوء‌استفاده‌ها جلوگيري كند.

احمد طالبی نژاد: شاید خانواده اش راضی باشند اما سهل انگاری کانون غیرقابل کتمان است

احمد طالبی نژاد منتقد سینما با اشاره به قانون کپی رایت گفت: در قانون كپي رايت، يك اثر تا سي ‌سال در اختيار مالك و تهيه‌كننده يك فيلم است. پس از سي سال به صورت قانوني‌ حق انتشار و توزيع اين آثار به مولف يا كارگردان فيلم واگذار مي‌شود و چنان‌چه كارگردان در قيد حيات نباشد اين فيلم‌ها در اختيار خانواده مولف قرار مي‌گيرد. از همين دريچه احتمال اينكه خانواده مرحوم كيارستمي با پخش اين فيلم‌ها به‌صورت گسترده مشكلي نداشته باشند، وجود دارد و به نظر مي‌رسد خودشان تمايل دارند اتفاقا اين فيلم‌ها در دسترس مردم قرار بگيرد.

این منتقد ادامه داد: اما اين اتفاق سهل‌انگاري كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان را تحت‌الشعاع قرار نمي‌دهد. متاسفانه كانون در اين سي‌واندي سال براي توزيع آثار آقاي كيارستمي و ديگر كارگردانان كانون اقدام مفيدي نكرده است و جز اكران‌هاي محدود براي طيف خاصي از مخاطبان در توزيع اين فيلم‌ها كاهلي ‌كرده است. كانون پرورش فكري مي‌توانست در اين سال‌ها با فروش مناسب اين آثار در شبكه‌هاي قانوني توزيع و البته فروش آن به شبكه‌هاي تلويزيوني خارجي يا حتي صدا و سيما به ديده شدن اين آثار كمك كند. اينكه حالا و بعد از توزيع غيرقانوني اين فيلم‌ها، مسوولان كانون ادعاي ميراثداري مي‌كنند جاي سوال دارد در صورتي ‌كه بسياري از اين فيلم‌ها حق كارگردان‌هاي اين آثار است. به نظر مي‌رسد كانون به عنوان يك نهاد دولتي نياز چنداني به درآمد حاصل از فروش اين آثار ندارد‌ و بهتر است اين فيلم‌ها و حق توزيع آنها را به خانواده مرحوم كيارستمي ‌واگذار كند.




سناریست “دندان مار”⇐ فردین جنم کارگردانی نداشت اما نیکی کریمی دارد!/تنابنده در سینما موفق نبود

سینماژورنال/فاطمه پاقلعه‌نژاد: نه فقط در ایران که در همه جای دنیا داشته‌ایم بازیگرانی را که در کنار پیشبرد پروژه های بازیگری خویش به کارگردانی هم به عنوان مجالی برای اجرای ایده های ذهنی خویش نگریسته‌اند.

به گزارش سینماژورنال و به نقل از “تماشاگران امروز” از وودی آلن گرفته تا کلینت ایستوود و مل گیبسون و رابرت دنیرو و این اواخر حتی آنجلینا جولی بازیگرانی هستند که در کنار فعالیت بازیگری تجربیات کارگردانی کوتاه یا بلند خود را داشته‌اند.

در سینمای ایران نیز بازیگرانی را داشته‌ایم چون محمدعلی فردین، ایرج قادری، فرامرز قریبیان، رامبد جوان، رضا عطاران، مهران مدیری و این اواخر شهاب حسینی و نیکی کریمی که تجربیات کارگردانی خاص خود را داشته اند.

در زمینه وسوسه کارگردانی با احمد طالبی‌نژاد منتقد شناخته شده سینما که در نگارش فیلمنامه “دندان مار” سابقه همکاری با مسعود کیمیایی را دارد و یک فیلم هم به نام “من بن لادن نیستم” را کارگردانی کرده صحبت کرده‌ایم.

 اصلا چه می‌شود که یک ستاره تصمیم می‌گیرد فیلم بسازد؟
این مساله در همه جای دنیا رواج دارد و محدود به سینمای ایران نیست در همه جا بازیگرهای معروف به دلایل متعددی از جمله اینکه فکر می‌کنند دوران ستاره بودنشان به سر آمده و رو به افول است، یا عشقی که شاید از اول به کارگردانی داشتند وارد عرصه کارگردانی می‌شوند. در سینمای ایران هم همین وضعیت از قدیم بوده و هست بازیگران سر‌شناسی مثل فردین و امثال او همزمان با اینکه بازیگر مطرحی بودند فیلمساز هم شدند. یا مثلا در سینمای آمریکا مل گیبسون که نزدیک به چهار دهه ستاره سینما به ویژه در ژانر وسترن بود، الان ده پانزده سال است که کارگردان است و کارگردان درجه یکی هم هست.
‌پس به نظر شما یکی از دلایلش این است که فکر می‌کنند دوران ستاره بودن آن‌ها تمام شده است؟
دلیل دیگر این است که به یک موقعیتی می‌رسند که فکر می‌کنند آنقدر یاد گرفته‌اند که خودشان می‌توانند دست به کار شوند و فیلم بسازند. گاهی وقت‌ها هم موفق شده‌اند و گاهی هم ناموفق. مثلا جان وین که در دوران خودش ستاره موفقی بود یک فیلم به نام “کلاه سبز‌ها” ساخت و دیگر هم ادامه نداد یا حتی “مارلون براندو” که وارد این عرصه شد و فیلم خوبی نساخت. مهم این است که آیا این‌ها جنم و دانش فیلم‌سازی را دارند یا خیر. عموما اگر فقط با اتکا به شهرت و محبوبیت بازیگریشان بخواهند فیلم بسازند موفق نخواهند شد، فقط این نیست که مثلا دکوپاژ بلد باشند یا انواع لنز‌ها را بشناسند، یک دانشی فرا‌تر از این‌ها لازم است. اگر بخواهیم مثال تاریخی بزنیم می‌گفتند یکی از توانایی‌های فردین این بوده که یک دوربین ۳۵میلیمتری فیلمبرداری را در ۱۵دقیقه مثلا با چشم بسته باز می‌کرده و می‌بسته، ولی عملا به عنوان یک کارگردان فاقد اندیشه و تفکر لازم برای تبدیل شدن به یک فیلمساز خوب بود و فیلم‌هایش هم‌رده بازیگریش و معمولی بود، چون می‌دانید که از نظر هنری فردین بازیگر درجه یکی نبود، چون بازی فیگوراتیو و اغراق شده‌ای داشت.
 ‌الان در ستاره‌های فیلمساز به نظر شما چه کسانی موفق و چه کسانی ناموفق هستند؟
سوال خوبی است. تعدادی از بازیگران خوب ما الان برای کارگردانی اقدام کرده‌اند، نمونه‌اش آقای تنابنده که بازیگر خیلی خوبی است، ولی این فیلمی که من از ایشان دیدم بیانگر توانمندی لازم او برای کارگردانی مخصوصا در عرصه سینما نیست. شاید در تلویزیون بتواند موفق شود اما در سینما کارش خوب نبود. خیلی‌های دیگر هم بودند که در فیلمسازی موفق نشدند ولی من اسم نمی‌برم. اما یکی از کسانی که وارد عرصه فیلمسازی شد و خیلی هم موفق است نیکی کریمی است که در اوج شهرت بازیگری، فیلم‌سازی را شروع کرد و انصافا در این سال‌ها که فیلم می‌سازد خیلی خوب پیشرفت کرده است و اگر فیلم آخر ایشان «شیفت شب» را با فیلم اولشان «یک شب» مقایسه کنیم نشان می‌دهد که این آدم جنمش را دارد و حتما سوادش را هم دارد چون فیلم به فیلم پیشرفت داشته است. همین فیلم “شیفت شب” خیلی فیلم حرفه‌ای و پرکشش و جذابی از کار درآمده است و من فکر می‌کنم یک بخشی از این موفقیت هم به خوش شانسی این خانم که تمام ویژگی‌های یک ستاره را داشت و دارد، برمی گردد. چون ایشان از شانس خوبش با خیلی از فیلمسازهای خوب ما از جمله آقای مهرجویی کار کرد و از آن‌ها یاد گرفت. او در «سارا» و «پری» که فیلم‌های دشوار مهرجویی هستند با این کارگردان کار کرد و خیلی هم خوب کارش را یاد گرفته و می‌توان آینده خوبی برای او پیش بینی کرد.
 دیگر از کسانی که موفق نبودند…
الان حضور ذهن ندارم دیگر کدام بازیگر‌ها فیلم ساختند؟
 ‌مثلا رامبد جوان.
رامبد جوان ادعای روشنفکری ندارد. «ورود آقایان ممنوع» در حد فیلم‌های سرگرم کننده و جذاب خوب بود البته به نظر من این فیلم بیشتر از اینکه موفقیتش را مدیون کارگردانی باشد، مدیون فیلمنامه‌اش است و چون فیلمنامه جذابی داشت هر کس دیگری هم که می‌ساخت احتمالا موفق از کار درمی آمد.
‌فیلم بعدی‌اش هم درام جنایی است.
باید بسازد ببینیم چه می‌شود چون خیلی از درام‌های جنایی که در سینمای ایران ساخته شده موفق نبوده‌اند. مثلا فرزاد موتمن که با فیلم «شب‌های روشن» خیلی گل کرد و بر سر زبان‌ها افتاد بعد از آن رفت یک فیلم به نام «باج خور» در ژانر نوآر و درام جنایی ساخت که اتفاقا خانم نیکی کریمی هم در آن بازی کرد اما عملا فیلم موفقی از کار درنیامد.




اصغر فرهادی با داریوش مهرجویی همبازی شد!!!

سینماژورنال: داریوش مهرجویی، مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی و اصغر فرهادی از جمله سینماگران شناخته شده ایرانی هستند که اغلب کوشیده اند بی توجه به جریانات موسوم به سینمای تجاری به تولید محصول سینمایی بپردازند.

به گزارش سینماژورنال سالهاست که چنین چهره هایی را بیشتر به عنوان نویسنده و کارگردان می شناسیم اما حالا در اتفاقی جالب و در مستندی به نام “موج نو” این چهره ها در برابر دوربین قرار گرفته و پاسخگوی پرسشهای احمد طالبی نژاد منتقد سینمای ایران خواهند بود.

بنا به اطلاعات ارائه شده در “شرق” احمد طالبی‌نژاد، نویسنده و منتقد سینمای ایران، این روزها در حال کارگردانی فیلم مستند بلندی است به نام «موج نو» که موضوع سیر تحولات جریان سینمای غیرتجاری ایران از آغاز تا امروز را دستمایه قرار داده است.

دیدار آغازگران موج نو با ادامه دهندگان آن

در این فیلم که ساختار تازه‌ای دارد، در هر بخش یکی از ادامه‌دهندگان این جریان در سینمای پس از انقلاب، به دیدار یکی از آغازگران می‌رود و طی این دیدار، زمینه‌های پیدایش و تداوم سینمای متعالی ایران به شکل بدیعی بررسی می‌شود.

تاکنون نیمی از این فیلم تصویربرداری شده و داریوش مهرجویی همراه با اصغر فرهادی و بهمن فرمان‌آرا همراه با پرویز شهبازی، مقابل دوربین طالبی‌نژاد ظاهر شده‌اند. در ادامه قرار است چند نفر دیگر از بزرگان سینمای ایران که تأثیرگذار بوده‌‌اند نیز، به همین ترتیب در این فیلم با هم دیدار کنند.

طالبی‌نژاد که از همراهی این سینماگران فرهیخته راضی به نظر می‌رسد امیدوار است این فیلم را برای شرکت در جشنواره فیلم فجر امسال آماده کند. مدیریت تصویربرداری «موج نو» را نیز فرهاد طالبی‌نژاد بر عهده دارد.

مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، کیانوش عیاری و رخشان بنی‌اعتماد دیگر سینماگران حاضر در این مستند
طالبی‌نژاد درباره ادامه این فیلم نیز می‌گوید: «قرار است در ادامه راه همه کسانی که در جریان موج نوی مؤثر بودند حضور داشته باشند منتها بعضی از بزرگان در سفر هستند یا بعضی بیمار بوده‌اند. به مرور سعی می‌کنم بدون این که این کارگردان‌ها معذب شوند، کارگردان‌های دیگری هم در این فیلم حضور پیدا کنند. چهره‌هایی که تمایل دارم تا در این فیلم حضور داشته باشند؛ سینماگرانی همچون مسعود کیمیایی، ناصر تقوایی، کیانوش عیاری و رخشان بنی‌اعتماد هستند».

طالبی‌نژاد همچنین می‌گوید: «فرم دیدارها در این فیلم دوستانه است و مضمون اصلی فیلم را چگونگی شکل‌گیری جریان موج نوی سینمای ایران، چگونگی پیدایش و زمینه‌های شکل‌گیری موضوع مورد بحث ماست و بررسی این که چگونه این جریان تا امروز ادامه پیدا کرده و ژانر فیلم مستند داستانی است».

در امتداد یک کتاب…

طالبی‌نژاد که پیش از این چند فیلم مستند، داستانی کوتاه و یک فیلم بلند داستانی ساخته، درباره ایده شکل‌گیری فیلم «موج نو» همچنین توضیح می‌دهد:«سال ٧٠  کتابی منتشر کردم به نام “یک اتفاق ساده؛ بررسی جریان موج نو در سینمای ایران” که به بررسی زمینه‌های سیاسی، اجتماعی و… شکل‌گیری این جریان سینمایی پرداخته بود. درواقع همیشه این ماجرا دغدغه‌ام بوده و با این پرسش درگیر بوده‌ام که چه می‌شود که یک باره سینمای ایران از فیلمفارسی عبور می‌کند و وارد مرحله‌ای تازه می‌شود. بعد هم فکر کردم خیلی از جوانان امروز، در جریان نیستند پشت سرشان در این سینما چه گذشته و شاید حتی نشنیده باشند که اتفاقی تاریخی در سینمای ایران داریم به اسم جریان «موج نو». به همین سبب تصمیم گرفتم برای معرفی این جریان، فیلمی بسازم با حضور پیشروان و پیروان این جریان سینمایی».

«موج نو» به کارگردانی احمد طالبی‌نژاد، در آبان ٩٤ کلید خورده است.




روایتی از دهه ۶۰ و روزی که هما روستا فرار را بر قرار ترجیح داد

سینماژورنال: درگذشت هما روستا بازیگر سرشناس ایرانی حجم انبوهی از یادداشتها و نظرگاهها پیرامون کارنامه هنری وی را به دنبال داشت.

به گزارش سینماژورنال از جمله یادداشتهایی که درباره هما روستا نوشته شده را احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت نگارش کرده.

نکته جالب یادداشت طالبی نژاد اشاره او به خاطره ای از دهه60 است و جشنواره فجری که فیلمهایی از تارکوفسکی را بدون زیرنویس نمایش می داد!

هما روستا در آن نمایش فیلم به دلیل دانستن زبان روسی نقش مترجم را بازی می کرده و البته همین مساله ماجرای جالبی را هم رقم زده است.

سینماژورنال متن خاطره نگاری طالبی نژاد در این باره را ارائه می کند:

هما روستا زیرلب دیالوگها را ترجمه می کرد

در اواسط دهه ١٣٦٠ که تب تارکوفسکی بر فضای سینمایی ما غالب شد، در یکی از دوره‌های جشنواره فیلم فجر، برنامه مرور بر آثار این سینماگر غیرمتعارف روس برگزار شد.

هماخانم از جمله مشتریان این برنامه بود. به خاطر دارم در روز نخست فیلم “آینه” به نمایش درآمد و من که پشت‌سر او و یکی از دوستانش نشسته بودم، متوجه شدم که دارد زیرلبی، دیالوگ‌های فیلم را که به زبان روسی بود، برایش ترجمه می‌کند. کمی به جلو خم شدم تا حدی که صدایش را می‌شنیدم. این امتیازی بود که هیچ‌یک از تماشاگران نداشتند.

برخی از او خواستند بلندتر ترجمه کند

روز بعد به چندنفری از دوستان ندا دادم که پشت‌سر، جلو یا این طرف و آن طرف او بنشینند. کم‌کم کار به آنجا رسید که برخی از او خواستند بلند‌تر ترجمه کند. در آن غربت زبانی، حضور او نعمتی بود.

از جمله تماشاگران دائمی این برنامه، یک فرد جوان و از علاقه‌مندان جدی سینما بود. گویا صدای هماخانم واضح به گوش ایشان نمی‌رسید. بنابراین، دو روز مانده به پایان برنامه مرور، ایشان لب به اعتراض گشود و از هماخانم خواست ساکت شود تا بتواند تمرکز کند. هماخانم ترسید و سکوت کرد، درحالی‌که اغلب تماشاگران به دفاع از او پرداختند و از او خواستند ادامه دهد.

فرار را بر قرار ترجیح داد…

من که پشت‌سرش نشسته بودم، می‌دیدم که مثل بید می‌لرزید و بالاخره هم طاقت نیاورد و فرار را بر قرار ترجیح داد.




پاسخ کارگردان ناراضی به احمد طالبی‌نژاد: مي‌روم و قبل از رفتنم همه‌چيز را مي‌سوزانم!

سینماژورنال: روز گذشته احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینما با اشاره به حضورش در یکی از اجراهای نمایش “فهرست” به انتقاد از گفته هایی پرداخت که کارگردان نمایش بعد از اجرای اثرش بیان کرد.

به گزارش سینماژورنال همان انتقادات سبب ساز آن شد که یک روز بعد رضا ثروتی کارگردان “فهرست” پاسخی مبسوط به طالبی نژاد بدهد.

البته که ثروتی در این یادداشت که برای “اعتماد” نگاشته شده ادعا کرده که هدفش پاسخگویی به طالبی نژاد نبوده اما خط به خط یادداشت نشان دهنده عزم جزم او در پاسخ به این منتقد بوده است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت ثروتی را ارائه می دهد:

پرخاش، استراتژي من براي مقابله با بيماري نخبه‌كشي است

امروز اين سطور را در جواب كسي كه بر من تاخته نمي‌نويسم، زيرا آن بزرگاني كه او از آنها حرف زد با من موافقند و قصورشان را در اين چند شبِ گفت‌وگو پذيرفته‌اند! ديگري را خطاب قرار مي‌دهم كه آن شنبه‌شب حضور داشت. كه جاي مادرم بود: با ليلي فرهادپور حرف مي‌زنم. آن شب به من گفتي پنبه‌ها را از گوش‌هايم درآورم، در دهانم فرو كنم و گوش كنم.

من شنبه شب (٦ تيرماه) مهم‌ترين هنرمنداني كه مي‌شناختم را دعوت كردم كه به تماشاي «فهرست» بنشينند و عده كثيري از چهره‌هاي شناخته شده تئاتر، سينما، موسيقي، هنرهاي تجسمي، ادبيات و… به تالار حافظ آمدند. در آن شب قضيه‌اي را مطرح كردم و چند شب پيش نيز بانوي سينماي ايران سيمين معتمدآريا و خسرو سينايي هم آمدند و كار را ديدند. شش سال پيش خسرو سينايي بعد از تماشاي عجايب‌المخلوقات در نوشته‌اي تحت‌ عنوان «چرا چنين‌ايم؟!» گفته بود كه اگر تو ثروتوفسكي بودي و از خارج از ايران مي‌آمدي كسي اينقدر به تو حمله نمي‌كرد!

متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم

و حالا من رضا ثروتي متاسفم كه چرا در اين شش سال به جغرافياي ديگري نرفتم و دكترايم را نگرفتم. كه اگر چنين كرده بودم مي‌توانستم امروز با موهاي رنگ زده با نام ثروتوفسكي كارهايم را به احترام دوستدارانم چند روزي در ايران اجرا كنم و بازگردم و نه از داخلي‌ها فحش بخورم و نه از خارجي‌ها، كه آنها ياد گرفته‌اند چگونه ظرف سالمي را براي يك استعداد مهيا كنند! اما شنبه شب كه بسياري از هنرمندان عرصه‌هاي مختلف آمده بودند، من مي‌توانستم انتخاب كنم كه بعد از تشويق‌ها از نمايشم، سكوت كنم و بگذارم بزرگان هنر و فرهنگ مملكت به خانه‌هاي‌شان بروند و من و گروهم را ستايش كنند! اما من اين انتخاب را نكردم! وقتي از آنها خواستم كه بعد از تشويق لحظاتي را بنشينند و حرف‌هاي مرا گوش كنند به عنوان مخاطب با همه آنها حرف زدم و نه هنرمندي كه به ديدن اثرش نشستند!

شما دشمني را به من ياد داديد

گفتم من از جايي كه مخاطب هنر شدم ظرف كثيفي را مشاهده كردم كه پر از حسد و دشمني و كينه بود! گفتم پاي حرف هر كدام‌تان نشستم، دو به هم‌زني كرديد و عليه ديگر هنرمندان حرف زديد؛ حرف‌هايي در سكوت، حرف‌هايي در خفا! شما مقصريد و من به خاطر شماست كه مي‌خواهم مهاجرت كنم. مهاجرت من به منزله فرار نيست، اما داستان اينجاست كه شما دشمني را به من ياد داديد، ياد داديد كه هنرمند براي هنرمند ديگر چطور حسادت كند، قساوت كند، تكذيب كند و… و مدام با يك گزاره‌اي كه خود جناب سينايي، دولت‌آبادي، رفيعي، مهندس‌پور و… گفتند، مرا دعوت به سكوت كرديد؟! كه سكوت كنم و در آرامش كار كنم و من هم فقط كار كردم و من هم كار كردم، كار كردم! اما امروز ديگر با نظرات شما موافق نيستم!

بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده

الان مي‌گويم بايد حمله كرد، با ادبياتي تند و گزنده، چون اگر تنها راه گفت‌وگويي سالم و مودبانه بود بايد تا به امروز نتيجه مي‌گرفتيم. من در حال حاضر نه به عنوان يك هنرمند بلكه به عنوان يك مخاطب، يك فعال فرهنگي حرف مي‌زنم. خودمان كه اين حرف‌ها را مي‌زنيم از همه بيمار‌تريم ولي مي‌خواهيم براي مردم نسخه الگوهاي انساني و رفتاري را تجويز كنيم؟! در وضعيت بيمارگونه خود كه نخبه‌كشي را سر منشأ كار خود قرار داده‌ايم، آيا نمي‌خواهيم كمي به خودمان سخت بگيريم و به عنوان كساني كه تعهد اجتماعي دارند تنها دو درصد تلاش كنيم براي نسل‌هاي بعدي اين بيماري را درمان كنيم؟ هريك به وسع خود!

من زخم‌ها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد!

امروز؛ اين لحن و اين پرخاش، استراتژي من براي مقابله با بيماري است! زيرا ايمان دارم كه از پس يك جنگ فرهنگي، آنگاه كه چند صباحي ديگر به آرامش رسيديم، فضا براي گفت‌وگويي سازنده باز مي‌شود، تا آن زمان من زخم‌ها و عمق فاجعه را فرياد خواهم زد! به بهانه اينكه «رضا ثروتي» هستم، يعني آن شخص هنرمند با القابي كه برايم به‌كار مي‌برند؛ دن كيشوت ابله، بي‌ادب، آدم سيستم، دزد، رياكار، تبليغاتچي و گرين‌كارت بگير و حتي آماده‌ام و منتظر تا مرز آن‌كه لگد مالم كنند و به رويم تف بيندازند! اما من حرف مي‌زنم، پيش از مهاجرتم، خودم را به عنوان يك نمونه آزمايشگاهي، در اختيار طرفين قرار مي‌دهم! حتي در ازاي كالبدشكافي و تكه‌تكه شدنم!

كيفيتم را اكثريت تاييد مي‌كنند

حالا كه ديگر قيدي به كاركردن در اين ظرف كثيف ندارم؛ حالا كه كيفيتم را اكثريت تاييد مي‌كنند، حالا كه هيچ خطري آبروي كاري و شخصي‌ام را نمي‌تواند تخريب كند! آرامش و لذت را انتخاب نمي‌كنم! اين انتخاب را نه براي خودم، كه آرزوهاي بسياري دارم، بلكه براي ديگري، آن‌كه مثل من پوست كرگدن ندارد انجام مي‌دهم! و گرنه اگر كفاف دهد حالا كه سربازي‌ام تمام شده، دوست دارم شاعر سرگرداني شوم كه از كشوري به كشور ديگر آوارگي مي‌كند، دوست ‌دارم جغرافياي ويژه‌اي نداشته باشم! با اينكه مي‌دانم هر كسي كه رفته است ميزان بسياري از نبوغ و خلاقيتش را از دست داده! چون هرچه دارد را از خاك و ريشه‌هايش گرفته! اما با ايمان به همه اين حرف‌ها مي‌روم و قبل از رفتنم همه‌چيز را مي‌سوزانم! تا آنجا كه از دستان كوتاهم برمي‌آيد! مي‌سوزانم؛ هر كه و هرچه ناحق است! اين كار را فقط و فقط براي نسلي انجام مي‌دهم كه بعد از ما مي‌آيند! نسلي كه شايد توان و ظرفيت من را نداشته باشد و من نمي‌گذارم اين نيروهاي بي‌بديل تازه نفس، زير چرخ‌دنده‌هاي اين دوستان از پا بيفتند.

من بيمارم و اگر مي‌خواهيد تيمارمان كنيد پنبه‌ها را از دهان‌مان ‌برداريد

فرزندت در يك روز و يك سال، چون من، به دنيا آمده است! در زماني كه مادران سرزمينم ژن‌هاي ترس و اضطراب را از پس مبارزه در خيابان‌هاي انقلاب، در خون ما ريختند! من با آن ژن بزرگ شدم و كودكي‌ام با آن اضطراب شكل گرفت! روي پاهايم كه ايستادم از پنجره براي هواپيمايي كه از بالاي سرم عبور مي‌كرد، دست تكان مي‌دادم، مادرم من را با صداي جيغ به پناهگاهي مي‌برد و من صداي مهيب انفجار‌ها را مي‌شنيدم! صداي موشك‌هايي كه خانه را مي‌لرزاند! لرز و جيغ از آن روزها، موتيف‌هاي زندگي من بودند و تو موسيقي را خوب مي‌شناسي مادر! نوجوان كه شدم، بي‌آنكه بدانم كجاي جهان ايستاده‌ام در دانشگاه مي‌دويدم و مي‌دويدم. جوان كه شدم ياد گرفتم در سكوت در خيابان راه بروم و منتظر بمانم كسي كه هم عقيده‌ام نيست با من گفت‌وگو كند! به سوال‌هايم جواب دهد! اما نيافتم. چون همه همديگر را مي‌زدند. من نه مي‌خواهم انقلاب كنم نه اينكه از جغرافيايم بدم مي‌آيد، باورم كن، من اين عقيده را ايمان دارم! من بيمارم و نه من كه نسل ما و آنهايي كه بعد از ما مي‌آيند! اگر مي‌خواهيد تيمارمان كنيد پنبه‌ها را از دهان‌مان ‌برداريد، روي زخم‌هاي‌مان قرار دهيد! خوني كه بند نمي‌آيد، عاقبت روزي دامن‌تان را مي‌گيرد! مي‌دانم نگران فرزندت هستي! من تصميمم را گرفته‌ام، حتي اگر اشك‌هايت را بر پيشاني‌ام بريزي! براي آيندگان خود را قرباني مي‌كنم، براي آينده‌اي ‌سالم‌تر!




انتقاد احمد طالبی‌نژاد از کارگردانی که خود را همتراز بیضایی قلمداد کرده؛ ما خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم/از ایران برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

سینماژورنال: احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینمای ایران در سالهای اخیر کمتر نوشته اما هرگاه که نوشته سعی کرده برخلاف برخی همدوره ای هایش، صریح بنویسد.

به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد در تازه ترین یادداشت خود نیز صراحت را چاشنی کار خویش کرده تا به انتقاد از رفتار نادرست یکی از کارگردانان تئاتر بپردازد.

طالبی نژاد که در شبی از شبهای اجرای نمایش “فهرست” رضا ثروتی مهمان این نمایش بوده و در انتهای نمایش با سخنان عجیب و غریب این کارگردان که از مهاجرت و دلایلش برای مهاجرت، روبرو شده، با نگارش یادداشتی برای “اعتماد” به انتقاد از این کارگردان پرداخته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:

گاهی سکوت نشانه بلاهت است

گاهي سكوت سرشار از ناگفته‌ها نيست وكار به جايي مي‌رسد كه سكوت نشانه بلاهت است. گاهي جواب‌هاي فقط هوي است. چند سالي است كه دارم تمرين مي‌كنم صبور باشم و از تندي و تلخي زبان و قلمم بكاهم بلكه در اين تتمه عمر كسي را نرنجانم. اما گاهي نمي‌شود. آنچه شنبه‌شب ششم تير ماه در تالار نمايش حافظ تهران اتفاق افتاد، از جمله اتفاق‌هايي است كه نمي‌شود درباره‌اش سكوت كرد. خيلي با خودم كلنجار رفتم تا متقاعد شوم كه اين بار هم در قبال توهين و تحقيري كه آن شب نثار بنده و ساير تماشاگران شد، ساكت بمانم اما نشد.

متن 45 دقیقه ای با انواع شعبده های تکنیکی به متنی 3 ساعته بدل شد

دعوت شده بوديم به تماشاي نمايش “فهرست” به كارگرداني رضا ثروتي. يك سال و اندي پيش نمايش “ويستك” او را در همين تالار ديده بودم و به گمانم كار ارزشمندي هم بود و در همان زمان جايي هم مطلبي درباره‌اش نوشتم. شنبه‌شب اما سالن مملو بود از برخي بزرگان و نام‌آوران عرصه‌هاي مختلف فرهنگ و هنر از محمود دولت‌آبادي و جواد مجابي گرفته تا ديگر نويسندگان، شاعران، نقاشان، سينماگران و البته برخي چهره‌هاي تئاتري. خود را آماده كرده بودم براي ديدن اثري متفاوت كه البته بود اما نه آن‌گونه كه فكرش را مي‌كرديم. يك متن ٤٠، ٤٥ دقيقه‌اي كه اشاراتي دارد بر تاثير جنگ و فاشيسم بر روح و روان مردم، به‌ويژه هنرمندان، به اجرايي سه‌ساعته تبديل شده بود با انواع شعبده‌هاي تكنيكي و فني.

دولت آبادی آن قدر جابجا شد که دلم به حالش سوخت

در طول اجرا گاهي زيرچشمي به مجابي و دولت‌آبادي كه لطف كرده و براي‌شان مبل‌هاي فكسني گذاشته بودند، نگاه مي‌كردم. آدم پرتحملي مثل دولت‌آبادي، از نيمه‌راه، آنقدر جابه‌جا شد و اين پا را روي آن پا انداخت كه دلم برايش سوخت. با اين وجود سه ساعت شكنجه روحي و جسمي را تحمل كرديم تا بالاخره به پايان رسيد. طبق معمول ابتدا بازيگران به ترتيب نقش‌هاي‌شان روي صحنه آمدند و مورد تشويق هم قرار گرفتند كه حق‌شان هم بود. گمان نمي‌كنم هيچ گروه بازيگري، تابه‌حال اين‌همه روي صحنه جان‌فشاني كرده باشد. بعد نوبت رسيد به پسرك خردسالي كه نقش كودكي‌هاي شخصيت اصلي نمايش را بازي مي‌كند و نشان مي‌دهد بچه بااستعدادي هم هست. او تنها روي صحنه آمد و مورد تشويق فراوان هم قرار گرفت. سپس به سوي دروازه آهنين انتهاي صحنه برگشت و با كرنش از آقاي كارگردان خواست روي صحنه بيايد كه آمد و پسرك را در آغوش گرفت و پس از فروكش كردن تشويق‌ها، نمايش را به يكي دو نفر تقديم كرد.

من قصد مهاجرت دارم و مقصر شمایید

در حالي كه آماده مي‌شديم براي ترك سالن – ساعت از يازده و نيم شب گذشته بود- ايشان با گفتن اين كلمه كه «بنشينيد» و نه خواهش كه مثلا «لطفا چند لحظه بنشينيد» ما را كه ايستاده يا نيم‌خيز بوديم، سر جاي‌مان نشاند و خطابه‌اش را آغاز كرد. با اين مقدمه كه «من قصد مهاجرت دارم و مقصرش هم شماييد. شمايي كه باعث شديد بهرام بيضايي، امير نادري، سهراب شهيد ثالث، ابراهيم گلستان و… از اين مملكت بروند» (نقل به مضمون).

رضا ثروتی
رضا ثروتی

خبر دارید که علیرضا مجلل برای گذران زندگی چه می کند؟

نمي‌دانم مردم ايران چه بلايي سر ابراهيم گلستان آورده‌اند كه ايشان از نزديك به ٤٠ سال پيش ناچار به مهاجرت شده و دور از هياهو در كاخ بزرگش در حاشيه لندن مثل يك سلطان زندگي مي‌كند. در مورد كساني همچون بهرام بيضايي، بله با ايشان همنوا هستم. هرچند بيضايي هيچگاه نگفته كه از دست مردم ايران فرار كرده است. اما پرسش اين است كه برخي از اين رفتگان، در آنجا كه لابد مردمانش بافرهنگ‌تر از ما هستند و قدر هنر و هنرمند را مي‌دانند، چه گلي به سر سينما و تئاتر ما زده‌اند؟ آقاي ثروتي، شما عليرضا مجلل را لابد مي‌شناسيد. يكي از بهترين بازيگران سينما، تلويزيون و تئاتر كه در اوج شهرت راهي سوئد شد. خبر داريد كه براي گذران زندگي، چه مي‌كند؟ از منيژه محامدي و همسرش محمد اسكندري بپرسيد كه در غربت چه به سرشان آمد. حال شما ما را از مهاجرت خود مي‌ترسانيد. كي مانع شده كه تشريف ببريد؟

برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند

اتفاقا بنده پيشنهاد مي‌كنم برويد بلكه جهانيان شما را درك كنند و به نبوغ‌تان پي برند. ماها خرفتيم و قادر به درك عمق استعداد و نبوغ شما نيستيم. فقط يادتان باشد اين دو نفر بزرگي كه روبروي‌تان نشسته بودند- دولت‌آبادي و مجابي- بسيار گردن‌كلفت‌تر از شمايند و زمينه مهاجرت‌شان هم بارها فراهم شده. اما همين‌جا مانده‌اند و با اين همه اثر سترگ كه از خود باقي گذاشته‌اند – از جمله كليدر بر وزن پريويش و نه چنان كه شما فرموديد كليدر بر وزن كل حيدر- هنوز ادب و نزاكت خود را حفظ كرده و در مقابل مردم‌شان كرنش مي‌كنند، نه اينكه بفرمايند «بشينيد» انگار اعلي‌حضرت دارند خطاب به رعايا سخن مي‌گويند.

برادر عزيز! زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد

نه برادر عزيز شما زيادي خودتان را بزرگ مي‌پنداريد. اينكه مي‌خواهيد متفاوت باشد، خوب است اگر همچون ويستك در ميزانسن و اجرا حواس‌تان به انسجام و پيوستگي لحظه‌ها باشد نه اينكه مثل همين نمايش، هرچه در تمرين‌ها اتود زده‌ايد را سر هم كنيد و بي‌خيال انسجام و موضوع و مضمون. انصافا خودتان به عنوان يك تماشاگر مي‌توانيد سر دربياوريد اين نمايش درباره چيست؟ شما به صغير و كبير رحم نكرده‌ايد. آن استاد ادبيات دانشگاه را سكه يك پول كرده‌ايد. آيا از جايي دستور داشته‌ايد كه او را در هيبت يك سگ تصوير كنيد؟ آن‌وقت در متن نمايش از خون‌دل خوردن يك ساله خود براي روي صحنه آوردن اين نمايش توهين‌آميز تقدير و تشكر كنيد؟ واي كه در چه روزگار غريبي به سر مي‌بريم.

به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد

باور كنيد اگر به حرمت بزرگاني كه در مجلس حضور داشتند نبود، همانجا جواب‌تان را مي‌دادم. به هر حال شما مختاريد بمانيد يا برويد. چرخ تئاتر اين مملكت هم با نبودن شما لنگ نمي‌زند. لنگي از همان جايي ناشي مي‌شود كه شما در سخنان‌تان سعي كرديد، تطهيرش كنيد و گناه همه‌چيز را به گردن مردم بيندازيد ولي لطف كنيد يكي، دو شب به‌صورت ناشناس در بين تماشاگران روي نيمكت‌هاي آزاردهنده بنشينيد و به كارناوالي كه راه انداخته‌ايد، نگاه كنيد و بعد خود را همتراز بيضايي و ديگران قلمداد كنيد.




مسعود کیمیایی: چاقو زندگی من و هویتم را شکل داده ولی حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام!!!

سینماژورنال: مسعود کیمیایی فعالترین فیلمساز نسل اولی سینمای ایران است.

به گزارش سینماژورنال وی نه تنها سعی می کند لااقل هر دو سال یک بار فیلم بسازد بلکه هرازگاه تجربیات خویش در عرصه رمان نویسی را نیز پیش روی مخاطبان قرار می دهد.

تازه ترین رمان او با عنوان “سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارند” نیز اخیرا منتشر شد و به بازار آمد و البته خیلی زود به چاپ سوم هم رسید.

احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینمای ایران به بهانه انتشار این کتاب پیش روی مسعود کیمیایی نشسته و به جهان تصویری رمانش سر زده است. در این گفتگو که برای “شرق” انجام شده کیمیایی علاوه بر سخن گفتن درباره زیر و بم رمان درباره برخی موضوعات مانند استفاده همیشگی از “چاقو” در آثارش هم سخن گفته است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی کیمیایی را ارائه می دهد:

در مورد سینمای کیمیایی، به‌درستی گفته می‌شود که ریشه این نوع فیلم به سینمای کلاسیک آمریکا برمی‌گردد، به‌ویژه دو ژانر قدرتمند وسترن و نوآر و آن جریان اصیلی که در دهه‌های ٤٠ تا ٧٠ میلادی در سینمای این کشور وجود داشت. در ادبیات آیا می‌توان الگو یا مرجعی برای داستان‌نویسی‌ات پیدا کرد؟ مثلا نویسنده‌ای که تحت‌تأثیرش باشی؟
نه، من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خوانده‌ام و با سیاق نویسندگان بزرگ آشنا هستم؛ اما اینکه الگویی داشته باشم، نه. مطلقا. این فارسی‌ای که در رمان‌های من می‌بینی، الگویی ندارد، چه خوب، چه بد، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند.
‌ منظورم فقط زبان نیست.
می‌دانم. منظورم نوع واژه‌یابی است که زبان نوشته‌های من را شکل می‌دهد. این واژه‌یابی از کجا می‌آید، خیلی زمان می‌برد که شرحش بدهم. شاید هم اصلا گفتنی نباشد. می‌توانی بپرسی آیا با همان سرعتی که واژه را پیدا می‌کنی باید بیاوریش توی متن؟ نه. به این سادگی نیست. به هر جهت این زبانی است که از تجربه‌ها می‌آید. منظورم ارتباطی است که من طی هفتادواندی سال با آدم‌های پیرامونم داشته‌ام و دارم؛ آدم‌هایی که جورواجور حرف می‌زنند. من لابه‌لای این حرف‌ها و جمله‌ها می‌گردم تا واژه‌ای مناسب آدم‌هایم پیدا کنم.
‌ چقدر موقع نوشتن به واژه‌ها فکری می‌کنی؟ مخصوصا در این کتاب، ما با فورانی از واژه‌ها روبه‌روییم که برخی‌شان کهنه‌اند و برخی‌شان بسیار بدیع و‌تروتازه. آیا همان‌طور که از ذهنت فوران می‌کنند، نگاشته می‌شوند یا در ذهن صیقل می‌خورند و ورز می‌آیند تا بروند روی کاغذ؟
داشتم همین را می‌گفتم. وقتی نوشتن اثری را شروع می‌کنی، خیلی کار‌ها باید بکنی؛ واژه‌یابی، آدم (شخصیت)یابی، زمان و مکان‌یابی و حتی لباس و سروشکل‌یابی. این یابندگی را به همه عناصر دیگر اضافه کن. به قدرت قلمت که‌ داری یا نداری. همه تجربه‌هایی که پشت‌سرت ‌داری و تاریخ ایجاد می‌کند، باید به کمکت بیایند. اینهاست که زبان و فرم یک اثر را به وجود می‌آورد. این رانشی که در زبان ایجاد می‌شود، گاهی ناخودآگاه است. مثلا در همین رمان، من جاهایی با حروف بازی کرده‌ام. فرضا در یک پاراگراف، یک حرف – مثلا خ – در واژه‌ها تکرار می‌شوند. یعنی ١٠ تا جمله دارم که این حرف در آن هست. این واژه‌ها برای من شکل دارند. حرف «ل» برای من فرم دارد. این چنگکی‌بودنش، برای من یادآور شیئی است که به نوعی از زندگی مربوط می‌شود. این لام، شبیه چنگک یا قناره‌هایی است که در دکان‌های قصابی و کشتارگاه‌ها می‌دیدم. که شقه‌های گوشت را بهش آویزان می‌کنند. این حتی در فیلم‌هایم هم آمده.
‌ بله مثلا در سکانس کشتارگاه، نمایی طولانی از این قناره‌ها می‌بینیم.
به‌هرحال این لام موقع گویش پشت دندان بالایی ‌گیر می‌کند. یا حروف قد بلندی مثل «الف» که برای من شکل دارد. الف قد بلند است؛ مثل سرو. منظورم این است که اشکال حروف، در ذهن سروصدا ایجاد می‌کنند مثل بازار آهنگر‌ها. این دنگ و دونگ، ناشی از تلاشی است که نویسنده می‌کند تا حروف را به واژه و واژه را به جمله تبدیل کند. این، مکانیسم خودش را دارد و توضیح‌دادنی هم نیست.
‌ یکی از کار‌هایی که باعث حیرت و حتی واکنش برخی‌ها شده، املای نامأنوس برخی واژه‌هاست. مثلا نادیده‌گرفتن تبدیل حرف «ﻫ» به «گ» در واژه‌هایی است که از آنها اسم مصدر ساخته‌ای. مثل «دانسته‌گی» که خب این «گ» همان «ﻫ » است که چون تلفظ دو تا «ﻫ » پشت‌سر هم دشوار است، «ه» را تبدیل به گ می‌کنند و درستش، بایستگی، شایستگی و واژه‌هایی از این دست.
من این جوری می‌نویسم. این را از معلم‌های مدرسه یاد گرفته‌ام. در دوره‌ای قرار شد این‌جوری ننویسیم. یعنی ﻫ را به گاف تبدیل کنیم. بعد هر کسی آمد نظری داد. گفتند به‌جای همزه روی «ﻫ » آخر چسبان، «ی» بیاید و شد مثلا مدرسه، خانه و دیدم داریم بازی می‌خوریم. من برگشتم به آن شیوه‌ای که در مدرسه یاد گرفته‌ام.
‌ ولی به‌عنوان رمان‌نویس، باید آنچه صحیح است را بنویسی. با زبان و املا که نمی‌توان واکنشی برخورد کرد. اینجا، بحث تنافر حروف است. در یکی، دو مورد که واژه‌های عربی را به این شیوه نوشته‌ای؛ مثلا «منفورگی» که فکر می‌کنم کاملا غلط است و ربطی به سلیقه ندارد.
این نه تعمدی است و نه بدعت‌گذاری. چیزی که برای من مهم است، راحت‌ترشدن نوشتن است. این برای زود‌تررسیدن واگن واژه‌ها به مقصد است. این‌جور نوشتن در من کج‌وکوله نیست. در من راست است. این زبان من است؛ چه در توصیف ماجرا‌ها و چه در گفت‌وگونویسی… اگر رهایم کنید، این زبان خوب ساخته می‌شود. نویسندگانی که لهجه دارند، دچار عذابند.
‌ منظور از لهجه چیست؟
منظورم نویسندگانی است که در شهرستان بزرگ شده‌اند؛ مثل دولت‌آبادی. دولت‌آبادی و دیگرانی که رگ و ریشه بومی دارند اگر از زبان شهری رها و در زبان بومی خود غرق شوند، فوق‌العاده است.
‌ نویسنده‌ای مثل تو که به اصطلاح بچه تهرانی هم زبان ویژه‌ای دارد که با زبان عامه فرق می‌کند؛ زبانی که خوانشش برای مردم عادی کمی دشوار است. برای شنیدن، البته خیلی جذاب است. به‌همین‌دلیل اغلب دیالوگ‌هایت به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند، ولی در نثر، دشوار می‌شود. چون جای ارکان جمله را عوض می‌کنی. برخی جمله‌ها از نظر دستور زبان عمدا غلط‌اند که این یک ویژگی است.
ولی دیده‌ام و شنیده‌ام که جوان‌ها خیلی راحت با زبان این کتاب کنار آمده‌اند و دوستش دارند. یک دلیلش این است که در یک ماه به چاپ سوم رسیده.
‌ ولی من از کسانی که اتفاقا هم کتاب را دوست داشته‌اند و هم عاشق فیلم‌هایت هستند، شنیده‌ام کتاب سخت‌خوانی است، یعنی اگر کیمیایی و آثارش را نشناسی و با فرهنگ و واژگانش آشنا نباشی، نمی‌توانی راحت بخوانی.
نظرت را قبول ندارم چون برعکسش را زیاد شنیده‌ام. کسانی را دیدم که تکه‌هایی از این کتاب را به‌صورت مونولوگ حفظ می‌کنند و سر کلاس بازیگری می‌خوانند، چون از در و دروازه دیگری وارد این شهر می‌شوند.
‌راستش خودم هم وقتی بیست، سی صفحه از جلد اول را خواندم، کمی گیج شدم و البته کمی هم مأیوس، ولی پافشاری کردم و ادامه دادم و از یک جایی مثلا صفحات ٥٠ و ٦٠، به قول خودت «چنگکم» ‌گیر کرد و دیگر بی‌وقفه خواندمش، البته این دشواری در خیلی از آثار بزرگ وجود دارد. کسی را سراغ ‌داری که رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست را کامل و با لذت خوانده باشد؟
بگذار بگویم که اگر تو خوشت آمده، برای من اهمیت دارد. چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهم‌تر اینکه معلم بوده‌ای و هستی. این خیلی زیباست. چندتایی از نویسندگان که سر زده‌اند به مدرسه، از آل‌احمد گرفته تا رسول پرویزی، در نثر و زبان بهتر از دیگران بوده‌اند. اصلا برای من، رابطه معلم و شاگرد، از آن نوع روابطی است که قیمت ندارد. عاشقانه‌ترین روابط انسانی همین رابطه معلم و شاگردی است.
‌ خیلی ممنون، ولی قرار نیست تا آخر عمر بنده را یک معلم بدانی. من بیست‌واندی سال است دیگر معلم نیستم، یعنی ادبیات درس نمی‌دهم. سی سال است کار سینما می‌کنم. برگردیم سر کتاب. این رمان سه‌جلدی نزدیک‌به هزارصفحه‌ای، فرمی دارد که برای برخی‌ها نامأنوس است؛ مثلا خیلی جا‌ها سیر درام متوقف می‌شود و به حواشی می‌پردازی؛ درباره موسیقی، درباره روابط اجتماعی، تاریخ، سیاست و خیلی چیز‌های دیگر. این حواشی، در درام سکته ایجاد می‌کند، خوشبختانه در جلد سوم این حاشیه‌روی‌ها کم شده است و داستان سیر طبیعی خودش را طی می‌کند. این در جسد‌های شیشه‌ای هم بود، در حسد نبود و در این رمان، زیاد هست.
اگر ما فرمول عسل را روی تخته بنویسیم، عسل خوب به‌دست نمی‌آید، ولی زنبور، بی‌فرمول روی گل می‌نشیند و بعد می‌رود توی کندو… و می‌شود عسلی که شیرین و دل‌چسب است. اگر بخواهی اینها را توضیح بدهی، یک مشت فرمول ‌داری و دیگر هیچ. آن وقت ممکن است لباسی تن آدم‌هایت کنی که بر تن‌شان زار بزند. پس من دانسته این‌جوری می‌نویسم. این از دانایی و تجربه‌های من می‌آید نه از فرمول. وقتی می‌نویسم، حتی نمی‌دانم در صفحه بعدی چه اتفاقی می‌افتد.
‌ نکته جالب این است که پس از وقفه‌های گاه طولانی که در مسیر داستان ایجاد می‌کنی، وقتی به داستان بر می‌گردی، روایت ادامه منطقی خود را دنبال می‌کند و انسجام داستان و شخصیت‌ها از دست نمی‌رود.
نویسنده نوکر فهم خودش نیست. اصلا هنرمند خدمت‌گزار دانسته‌های خودش نیست. این آدم‌ها و هویت‌شان، در وجود او هستند. ممکن است در دوردست باشند هرجا لازم شد، نزدیک می‌شوند. اگر بخواهیم برای‌شان جدول درست کنیم و بگوییم حالا نوبت این یکی یا آن یکی است، تصنع وارد کار می‌شود. اثرت هم جدولی می‌شود و اثر جدولی، دوست‌داشتنی نیست. خیلی‌ها هستند که با این تکنیک کار کرده‌اند؛ یکی همین مارسل پروست که اشاره کردی. من جلد اولش را تا نیمه خواندم و دیدم همه‌اش فرمول و جدول است. نمی‌فهمیدمش. اصلا تو نمی‌فهمی، موضوع چیست. یا حتی ژان‌کریستف و دن آرام.
‌ ژان کریستف، فرق می‌کند. کل آن اثر در واقع یک بیانیه است علیه فضای بیمارگونه‌ای که در پاریس اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در عرصه فرهنگ و هنر وجود داشته است. این فرق می‌کند با حاشیه‌روی‌های این کتاب. از‌این حیث ‌به نظرم ساختار اثر، بیشتر کشکول‌وار است؛ یعنی مجموعه‌ای از داستان، خاطره، پند و اندرز و بیانیه. در ضمن این ربطی به معلم‌بودن من هم ندارد.
بدت نیاید. نقطه فوکوس تو در ادبیات است. در ٧٠ سالگی که من شروع به نوشتن این رمان کردم و چهارسال طول کشید، چیزی را دور نریختم.
‌ به‌همین‌دلیل می‌گویم کشکول است.
هرچه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحه‌ای را پاره و دوباره‌نویسی نکرده‌ام. حالا این کشکول است یا هرچیز دیگری، نمی‌دانم. قضاوتش با شما‌هاست. وقتی شخصیتی به ذهنم می‌آید، مشخصاتش را روی یک ورق کاغذ می‌نویسم و می‌چسبانم روی وایت‌برد. تا تکلیفم با او روشن باشد و یادم نرود که این آدم چه مشخصاتی دارد. تنها فرمولی که به‌کار می‌برم، همین است و بس. وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، خودم هم توی این آدم‌ها قرار می‌گیرم و با آنها حرکت می‌کنم. اینکه می‌گویی، آدم‌ها و ماجرا‌ها ادامه پیدا می‌کنند و سرنخ‌شان از دستم خارج نمی‌شود، به این دلیل است که آنها جزئی از من و من جزئی از آنها هستم.
‌ این البته در کار هر نویسنده‌ای طبیعی است. یعنی نویسنده خودش را در شخصیت‌هایش تکثیر می‌کند.
وقتی در مدرسه سنایی درس می‌خواندم، خانم معلمی داشتم که فقط معلم نبود. یک انسان به تمام‌معنا بود. خب این آدم که در زندگی من تأثیر مهمی داشته، موقع نوشتن از صندوق‌خانه ذهنم بیرون می‌آید و می‌شود فلان شخصیت. قدرت تو به‌عنوان نویسنده در این است که به‌موقع در صندوق را بازی کنی و آدم‌ها دوباره جان بگیرند. اینها خاطره نیست. نسیمی که از صندوق‌خانه بیرون می‌زند و تو را با خود می‌برد. حتی صدای آن معلم را هم می‌شنوی. صدای دوست هم‌نیمکتی‌ات را می‌شنوی. مهم این است که کلید این صندوق را داشته باشی. هرچقدر تعداد این کلید‌ها زیاد‌تر باشد، به نبوغ نزدیک‌تر می‌شوی.
‌ به همین دلیل است که بزرگی گفته نویسندگان در دوسوم آخر عمرشان از تجربه‌های یک‌سوم اول عمر، بهره می‌گیرند. این درباره رمانت مصداق کامل دارد. کل اثر بیشتر یادآور تجربه‌هایی است که در کودکی و جوانی از سر گذرانده‌ای. من در جایی نوشته‌ام این یک رمان پست‌مدرنیستی است. چون از برخی ویژگی‌های ادبیات کلاسیک ما از جمله همین حاشیه‌رفتن‌ها استفاده کرده‌ای ولی در طی رمان، فصل‌ها و لحظه‌های مدرنی ‌داری که از نظر فرم و محتوا، نظیرش را کمتر دیده‌ایم. مثلا گفت‌وگوی خانم جان با عکس گیلان خانم -زن اول شوهرش- که سال‌ها پیش مرده. این ماجرا که چندبار هم تکرار می‌شود، خیلی یادآور شیوه جریان سیال ذهن است که در ادبیات مدرن رایج شده. یا فصل سفر چگو به روستایشان در دل کویر که سوار بر ماری می‌شود و به مسقط‌الرأس خود بر می‌گردد. چون اصلا پدر و مادرش مار بوده‌اند و نه انسان. درحالی‌که خودش یک آدم معمولی است که ساندویچ دوست دارد. در ادبیات ایران این‌جور تخیلات شاعرانه کم‌سابقه است و تو این شخصیت را باور کردی؟
بله. چون بسیار پرقدرت خلق شده. چون در وجودش کلک نیست. صادق است و تو وجود چنین موجودی را باور می‌کنی.
‌ در عوض شخصیت فضلی، انگار از فیلم‌های خودت بیرون آمده. یک جوانمرد قدیمی که دارای همه فضیلت‌های نیک انسانی است.
به همین دلیل اسمش را گذاشته‌ام فضلی.
‌او یک آدم آرمانی است. چیزی شبیه داش‌آکل که همه امید خانواده به اوست. یا آن کارآگاه که به نظرم خیلی‌خوب شخصیت‌پردازی شده و یک‌بعدی نیست. گاهی خیلی مرد است و گاهی هم نامرد. درعین‌حال، این آدم‌ها به‌روز نیستند. یعنی دوروبر ما از این‌جور آدم‌ها کمتر دیده می‌شوند.
گفتم که؛ در شکل‌های مختلفی که زندگی من داشته- یعنی از فقر مطلق شروع شده و رسیده به رفاه نسبی – از این‌جور آدم‌ها زیاد دیده‌ام. فضلی وقتی حوصله‌اش سر می‌رود، دستش می‌رود توی جیبش و چاقویش را لمس می‌کند. همه انتظار دارند که او انتقام‌گیر فامیل باشد. اما هیچ‌وقت این چاقو درنمی‌آید. حتی وقتی می‌رود شمال و آن قتل اتفاق می‌افتد، ما نمی‌بینیم که فرضا او با چاقویش مرتکب قتل شده باشد اما این قتل اتفاق افتاده است. این‌جا دیگر قیصر و میصر و اینها نیست. یک آدم است با سلوک خودش. بله از این‌جور آدم‌ها در روزگار ما کم پیدا می‌شود. این آدمی است که من ساخته‌ام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبری‌هایش می‌شود. او یک فاعل به قول تو آرمانی است.
‌ که می‌تواند ریشه‌ای اساطیری هم داشته باشد. انگار از دنیای دیگری غیر از دنیای واقعیت آمده است.
او همه‌جا دنبال راحله می‌گردد؛ درحالی‌که همه می‌گویند او زن سالمی نیست. ولی فضلی می‌داند که راحله قربانی است و باید نجاتش بدهد. یعنی زندگی او منطق خودش را دارد نه منطق رایج در میان عامه مردم.
‌ در شخصیت فرهاد که درواقع آدم اصلی داستان است هم، این منطق فرامنطقی دیده می‌شود. اینکه یک خواننده اپرا که سرطان حنجره گرفته، به‌جای خوابیدن روی تخت مریضی، می‌رود بهشت‌زهرا و سر قبر مرده‌ها مداحی می‌کند، در ظاهر خیلی بی‌منطق است اما، جهان این رمان این‌جوری است. مجموعه‌ای از دروغ‌ها که چون خوب پرداخت شده‌اند، باید باورشان کنیم. از این جهت است که من کلیتش را خیلی دوست دارم.
در مورد فرهاد و تصمیم عجیبش، ظاهر داستانی‌اش این است که خواهرش می‌خواهد ازدواج کند و پول ندارند و تنها نان‌آور خانه هم فرهاد است. همه هستی‌اش در این جهان هم همین یک خواهر است و خواهرش هم آن فوتبالیست بی‌پول را دوست دارد. تنها راهی که به نظرش می‌رسد این است که برود سر قبر‌ها مداحی کند. خواهرش روی فرشی کشته می‌شود که فرهاد دوستش دارد و پس از مرگ خواهر می‌شود تکه‌ای از وجودش.
‌ این کاملا «نوآر» است.
بله نوآر است. خیلی زدم که فیلم‌های روز از هرجورش را ببینم اما یک دور برگشتم به دهه‌های ٤٠ و ٥٠ و دیدم همه‌چیز آنجاست.
‌ شاید به همین دلیل است که برخی مدعی‌اند کیمیایی در دورانی از سینما منجمد شده و زمانه را درنمی‌یابد.
به‌طور قطع این در باور من است و می‌دانم اتفاقی مثل دهه‌هایی که گفتم، در سینمای امروز نمی‌افتد. سینما پر بود از هنرمند و نه تکنیسین. تو نگاه کن، اسپیلبرگ که خودش تاریخ‌ساز بوده، در مجموعه ایندیانا جونز، چقدر از نوآر برداشته. عینا صحنه را برداشته نه اینکه تأثیر گرفته باشد. این یعنی چه؟ یعنی آن سینما شریف بود. هنوز هم هست.
‌ بارها روی چاقوی توی جیب فضلی تأکید کرده‌ای. حتی به آن هویتی قدسی بخشیده‌ای. انگار همه قدرت پنهان فضلی در چاقویی است که در جیبش مخفی کرده. این یک‌جور لجبازی با کسانی که از چاقو و چاقوکشی در فیلم‌هایت انتقاد می‌کنند، نیست؟
بله چاقو در همه کار‌های من هست. چه لجی دارم بکنم. این آدم‌ها چاقو هم دارند. مثل دست‌وپا یا کلاه یا چشم‌وگوش، بخشی از وجودشان است. اگر توانسته‌ام از این چاقوی توی جیب موجود، به قول تو هویت مقدسی بسازم، چه خوب، چه خوب.
‌ چرا؟ من منطقش را نمی‌فهمم.
چون آدم‌ها گاهی به مرحله‌ای می‌رسند که باید فعل خودشان را انجام دهند. چاقو دم‌دست‌ترین وسیله برای اجرای فعل است.
‌ من که نمی‌فهمم.
این چاقو، محله من، زندگی کودکی و نوجوانی من و بخشی از هویت گذشته من را شکل داده. این تا پیش از قیصر نه در سینما و نه در ادبیات ما نیامده.
‌ خودت که اهل چاقو و چاقوکشی نبوده‌ای؟
(خنده) نه، حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام. آدم‌های زیادی را می‌شناختم که چاقوکش نبوده‌اند ولی همیشه چاقو در جیبشان بوده. این فضیلت نیست. یک‌جور «بود» است. بود تو قلم توست. مثل سینمای رامسر در خیابان ری که از سینما‌های دوزاری بود. ما توی این سینما فیلم می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. آن سینما خیلی درپیتی بود ولی «بود» داشت. این برای تو شاید عجیب و غریب باشد ولی من این‌جوری رشد کرده‌ام تا به اینجا رسیده‌ام. تو هم اگر بخواهی زندگی‌ات را بنویسی یا بسازی، به چیز‌هایی می‌رسی که ممکن است من آنها را نفهمم.
‌ فضای رمان انباشته از موسیقی است. جابه‌جا از موسیقی حرف زده می‌شود؛ از موسیقی‌دان‌های غربی و کلاسیک گرفته تا موسیقی اصیل ایرانی و حتی موسیقی کوچه‌وبازاری. از همه آوازخوان‌های قدیمی هم یادی کرده‌ای. این همه اشاره به موسیقی در این رمان، از چه چیزی ناشی می‌شود؟
خب یکی از شخصیت‌های اصلی -فرهاد- و دوروبری‌هایش مثل فرنوش که فلوت می‌زند، اهل موسیقی‌اند. درواقع اینها با موسیقی زندگی می‌کنند. مثلا فرنوش فلوت می‌زند. از نفس خیس او خود ساز طراوت می‌گیرد. همه ساز‌های بادی/ چوبی، بعد از یک اجرا مرطوب می‌شوند. این نفس نوازنده است که ساز را مرطوب می‌کند. وقتی فرنوش می‌نوازد، ساقه‌هایی از درون سازش جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. این همان نفس هنرمند است که به ساقه‌های سبز تبدیل می‌شوند.
‌ البته تمثیل شاعرانه‌ای هم هست. در سینمای کیمیایی، مطلقا حال و هوای سوررئالیستی دیده نمی‌شود ولی در این رمان صحنه‌های فراواقع‌گرایانه زیادی را خلق کرده‌ای. دلیلش چیست؟
به‌طور قطع این نوع پرداخت و حال و هوا در نگاه من هست. اجرای این صحنه‌ها در سینما، برای من چندان جذاب نیست ولی در ادبیات برعکس این‌جور چیز‌ها را بهتر می‌نویسم. مثلا وقتی کارآگاه زیر آب سیگار می‌کشد. خب می‌دانیم که این در واقعیت امکان‌پذیر نیست ولی در نوشتن می‌شود این مرز‌ها را درهم شکست. در ذهنت تجسم می‌کنی که قشنگ است و اجرایش می‌کنی. نه نورپردازی می‌خواهد و نه دوربین زیر آب. در سینما اجرای صحنه‌هایی مثل این، از دست من خارج است. به خیلی چیز‌ها احتیاج هست که من اهلش نیستم. یا مثلا در فصل دیوانه‌خانه، وقتی مرتضی قصد خودکشی دارد، کسی می‌آید او را نجات می‌دهد ولی با همان طناب خودش را ‌دار می‌زند، خب این سوررئالیستی است و توی داستان می‌توان جوری اجرایش کرد که مخاطب باورش کند.
‌ برتری ادبیات نسبت به سینما، یک موردش همین است. چون در سینما فضا‌های ذهنی و تجریدی، اغلب باورپذیر از کار درنمی‌آیند، اما در جهان واژه‌ها، هر تخیلی قابل اجراست.
به‌هرجهت اینها هست دیگر. در سینما، این‌جور صحنه‌ها، همه‌اش توی دست ما نیست. احتیاج به لابراتوار و ده‌ها ابزار فنی دیگر دارد، اما وقتی می‌نویسی، فقط تویی و قلمت. در مورد موسیقی هم می‌خواهم حرفی بزنم که تا حالا کسی از من نشنیده. موسیقی بخش سرکوب‌شده در وجود من است.
‌ چه نکته جالبی.
بله. موسیقی در تمام من جریان دارد، اما در یک عشق بد آغاز شده.
‌ می‌شود روشن‌تر بگویی؟
اگر من خانواده آقاخان را برمی‌دارم می‌برم تالار وحدت که کنسرت فرهاد را ببینند و خانم‌جان بر می‌گردد به آقاخان – همسرش- می‌گوید کاش تو انگلیسی بلد بودی، اینها از جاهایی می‌آید. اینها شمع‌هایی است که در وجود من روشن می‌شود.
‌در مورد زبان انگلیسی هم همین است؟ چون قبلا هم ازت شنیده‌ام که یکی از حسرت‌هایت این است که زبان انگلیسی بلد نیستی.
بله در مورد نوازندگی هم همین حسرت‌ها را دارم.
‌ ولی دوتا ساز می‌زنی. پیانو و گیتار.
نه. این فرق می‌کند. اینکه نوازندگی نیست. توی هر خانواده‌ای یکی، دونفر ساز می‌زنند. من موسیقی را می‌شناسم و تاریخش را هم خوب می‌دانم. می‌دانم که در موسیقی اسپانیا و گیتار فلامینکو کسی به نام زریاب در سفرش به آندلس، گام دشتستانی و بویراحمدی را برد آنجا که تبدیل شد به فلامینکو. این دانش موسیقایی، همه از شمع بدسوختی است در من، که به‌جای موسیقی‌دان‌شدن، تبدیل شد به کسی که موسیقی را می‌فهمد، اما خودش نمی‌تواند اجرا کند. این یکی از حسرت‌های بزرگ من است که توی این کتاب، دارم بروزش می‌دهم.
‌ یکی از چیز‌هایی که باعث اوقات‌تلخی من شد، این است که انگار با مقوله ویرایش لج داشته‌ای. کتاب متأسفانه یا کلا ویرایش نشده، یا ویرایش خوبی ندارد. البته مشکل ویرایش دو بخش دارد. یک بخشش مربوط به نمونه‌خوانی و غلط‌گیری است که به نظرم فقط یک‌بار این کار انجام شده درحالی‌که برخی نویسنده‌ها و حتی ناشران، چندین‌بار متن را نمونه‌خوانی می‌کنند تا کم‌غلط یا بی‌غلط باشد. به نظرم این کار انجام نشده. بخش دیگر به ویرایش مربوط است که اگر یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار می‌کرد، ما امروز با شاهکاری در ادبیات معاصر روبه‌رو می‌بودیم. اگر ناراحت نمی‌شوی، می‌گویم که به‌راحتی می‌شود صد صفحه از کتاب را کم کرد و درعوض متنی خوش‌ریتم به دست آورد. چرا ندادی یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار کند؟
جسد‌های شیشه‌ای توسط دوستم جمشید ارجمند ویرایش شد، با این وجود کسانی گفتند حشو و زواید دارد و باید کمتر از این می‌شد. در مورد این کتاب، ناشر – آقای اردهالی- (نشر اختران) گفت ما گروه ویراستار داریم و این کار را انجام می‌دهند.
‌ و انجام نداده‌اند متأسفانه.
دیگر اینها را تو می‌دانی. من به ناشر اعتماد کردم.
‌ به‌هرحال در این رمان قدرتی نهفته است که تا کسی نخواند، متوجه‌اش نمی‌شود. در طول خواندنش دائم به این جمله فاکنر فکر می‌کردم که گفته است: «نوشتن یعنی عرق‌ریزان روح» می‌دانم که چه مرارتی کشیده‌ای تا تمامش کرده‌ای. ولی آرزو می‌کردم‌ ای کاش این حاشیه‌ها نبود که در آن صورت متن ریتم بهتری می‌داشت.




احمد طالبی‌نژاد: نویسنده “زوال کلنل” محمود دولت‌آبادی نیست!

سینماژورنال: آخرین رمان محمود دولت آبادی نویسنده معاصر در ایران اجازه چاپ نیافته است اما برگردانی از ترجمه آلمانی این کتاب در بازار زیرزمینی به فروش می رسد.

به گزارش سینماژورنال کیفیت بد ترجمه این برگردان اسباب ناراحتی بسیاری از مخاطبانی را موجب شده که از آثار قبلی دولت آبادی خاطره ها در ذهن داشتند.

احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینما هم با نگارش یادداشتی که آن را در اختیار “شرق” قرار داده از این برگردان گلایه کرده و گفته این رمان با این کیفیت نمی تواند نوشته محمود دولت آبادی باشد.

سینماژورنال متن کامل یادداشت طالبی نژاد را ارائه می دهد:

نویسنده کتاب محمود دولت آبادی نیست

داشتم کتابی می‌خواندم به نام «زوال کلنل» که تازگی‌ها وارد بازار قاچاق شده و دست‌به‌دست می‌گردد. نویسنده کتاب را نمی‌شناسم. قطعا محمود دولت‌آبادی نیست. این نثر شلخته و زبان سطحی و ولنگار، نمی‌تواند مال دولت‌آبادی باشد. آخر او آنقدر با واژه‌ها کشتی می‌گیرد تا رامشان کند و در نهایت به زیبا‌ترین شکل در کنار هم بچیندشان. وسواس زبانی و کلامی او زبان زد همگان است. اما در این نسخه، هیچ اثری از آن همه وسواس و خلاقیت زبانی دیده نمی‌شود.

این برگردان کار یکی از نوقلمان خارج نشین است

به‌نظر می‌رسد کار یکی از نوقلمان خارج‌نشین باشد؛ کسانی که ارزش واژه‌ها را نمی‌دانند و فقط به قصه‌گویی توجه دارند. البته می‌دانیم که دولت‌آبادی هم رمانی دارد به همین نام که چون در ایران اجازه نشر نیافته، به زبان آلمانی ترجمه و منتشر شده است. حدس می‌زنم یک مترجم تازه کار که نمی‌داند دولت‌آبادی افعال «می‌نمود یا می‌گردد» را به کار نمی‌برد، از روی رمان کلنل، نسخه‌ای با سلیقه سطحی خود نگاشته و به جای اثر سترگ و درخشان دولت‌آبادی قالب کرده است. هر صفحه‌ای از این کتاب را می‌خواندم، دولت‌آبادی را می‌دیدم که با چشمان گریان و چهره‌ای خشمگین به دیوار تکیه داده و می‌خروشد.

این روزها نمیتوان مانعی برای جریان فرهنگ ایجاد کرد

آخر چرا باید به چنین عقوبتی گرفتار شود؟ […] سرگذشت کلنل، شخصیت اصلی این رمان، بخشی از تاریخ معاصر است […] آنها که در بخش ممیزی کتاب کار می‌کنند، لابد می‌دانند که این‌روز‌ها، نمی‌توان مانعی برای جریان فرهنگ و هنر ایجاد کرد. کافی است اثری خلق شود، خود اثر راهش را به سوی مخاطب پیدا می‌کند. این وسط علاوه‌بر ضایع‌شدن حق‌وحقوق خالق اثر، شأن و اعتبار اثر هم مخدوش می‌شود.

این نسخه جعلی را نخرید

من به‌عنوان یک دوستدار ادبیات معاصر، از همه کسانی که مشتاقند این کتاب را بخوانند، خواهش می‌کنم، این نسخه جعلی را نخرند و نخوانند. باور کنید پشیمان خواهید شد. من که نیمه‌کاره رهایش کردم. 




احمد طالبی‌نژاد: این چه جور بازی است که پناهی در عین ممنوعیت، فیلم می‌سازد؟/”تاکسی” فیلم متوسطی است/پناهی دچار غرور نشود که شاهکار ساخته

سینماژورنال: جعفر پناهی فیلمسازی که در ظاهر ممنوع الکار است و در باطن فیلم ساخته و برای جشنواره های فرنگی می فرستد در آخرین دوره جشنواره برلین با فیلمی به نام “تاکسی” حضور داشت.

به گزارش سینماژورنال پناهی هرچند خود در تهران حضور داشت و به برلین نرفته بود اما فیلمش برنده خرس طلای بهترین فیلم این جشنواره شد.

احمد طالبی نژاد منتقد پیشکسوت سینما با نگارش یادداشتی با عنوان “بازی بازی، با ما هم…؟” در مجله “فیلم” به تناقض مرتبط با فیلمسازی پناهی در عین ممنوع الکاری اشاره کرده است.

مانده ایم حیران که این چه جور بازی است؟

طالبی نژاد در ابتدای یادداشت خود آورده است: همه می دانیم که جعفر پناهی محکوم شده که دست کم تا بیست سال فیلم نسازد و از کشور هم خارج نشود اما او طی همین مدت دست کم سه فیلم بلند “این یک فیلم نیست”، “پرده” و “تاکسی” را ساخته که این آخری تا حالا چند جایزه هم گرفته است. به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد ادامه داده است: پناهی در عین ممنوعیت فعالیت فیلم می سازد و ما مانده ایم حیران که این چه جور بازی است؟ نکند به قول امروزیها ما را سر کار گذاشته اند. مگر میشود برخلاف حکم قطعی دادگاه چنین کاری را انجام داد؟

این از زرنگی پناهی است یا سوء‌استفاده از یک موقعیت؟

طالبی نژاد در بخش دیگری از یادداشت خود نوشته است: اینکه کسی در چنین شرایطی مخفیانه فیلم بسازد و به خارج از کشور هم بفرستد و آب از آب تکان نخورد و تازه این فیلمها در جشنواره ها زیر پرچم ایران به نمایش درآیند کمی تا قسمتی عجیب و غریب است…این از زرنگی پناهی است یا سوءاستفاده از موقعیت بی نظیری که در جهان برای او فراهم شده؟

پناهی هر فیلم متوسطی بسازد به نظر خارجیها شاهکار می آید

احمد طالبی نژاد که سابقه ساخت یک فیلم بلند به نام “عزیزم من بن لادن نیستم” را هم در کارنامه دارد با اشاره به اینکه ممنوعیت فیلمسازی در ایران برای پناهی اشتهار جهانی فراهم کرده اظهار داشته است: چه کسی این محبوبیت جهانی را برای پناهی فراهم کرده؟ لابد کسانی که او را محکوم کرده اند و حالا او هر فیلم متوسطی بسازد به نظر خارجیها شاهکار می آید.

مسئولان شرایط دیده شدن فیلمهای پناهی را فراهم آورند تا مردم بدانند او چه ساخته

طالبی نژاد در ادامه یادداشت خود پیشنهادی هم داده است به مدیران: من اگر به جای مسئولان بودم شرایطی فراهم می کردم که این سه فیلم دیده شوند تا همه بدانند این فیلمها در چه حد و اندازه ای هستند و خود پناهی هم دچار غرور نشود که شاهکار ساخته.

“تاکسی” از “این یک فیلم نیست” بهتر نیست/مدیران جشنواره ها اعتبارشان را حفظ کنند

این منتقد در ادامه نظر خود درباره “تاکسی” را چنین درج کرده است: فیلم “تاکسی” را من هم مثل برخی دوستان دیدم و به نظرم فیلم متوسطی است. دست کم می توان گفت از “این یک فیلم نیست” بهتر نیست… به گزارش سینماژورنال طالبی نژاد در نهایت به مدیران جشنواره های فرهنگی با این جملات طعنه ای زده است: ولی بالاخره مدیران جشنواره ها هر چه هم سیاسی عمل کنند باید اعتبار جشنواره شان را هم حفظ کنند چون تماشاگران را نمیتوان گول زد.