آقایان مدیر! گامهای لرزان بیضایی را ببینید!+ویدیو
|
سینماروزان/حامد مظفری: انتشار فیلمی کوتاه از تشویق بهرام بیضایی توسط حضار نمایش اخیرش “داش آکل به گفته ی مرجان” -که در برکلی کالیفرنیا روی صحنه رفته-بسیاری از مخاطبان را متوجه ضعف جسمانی بیضایی کرده.
در این فیلم کوتاه بیضایی وقتی بعد از ادای احترام به حضار میخواهد به پشت صحنه برود، قدری لنگان میرود و انگاری به سختی تعادل خود را حفظ میکند ولی آنچه مهم است اینکه بیضایی در گفتار هنوز همان صراحت قبل را دارد.(اینجا را ببینید)
نزدیک به پانزده سال از مهاجرت بیضایی به آمریکا گذشته و متاسفانه با گذشت چهار دولت هنوز یک مدیر فرهنگی پیدا نشده که شرایط بازگشت به وطن بیضایی را فراهم کند.
واقعا مگر بیضایی جز یک سالن برای اجرای نمایشهایش چه میخواهد؟ الحمدلله که این سالها دهها پردیس تئاتر و سینما افتتاح شده که برخی از بیمخاطبی،گرفتار تعطیلی شدهاند. چه میشد یکی از این سالنهای تعطیل و نیمهتعطیل را برای اجرا و کار کارگاهی در اختیار امثال بیضایی میگذاشتند؟
بهرام بیضایی هنرمندی که حالا و بعد از اجرای “داش آکل به گفته مرجان” میگوید: از خود را به گفتههای مردم مشغول کردن، فرار کردم. از تیرباران نظرات افرادی فرار کردم که وقتی سودشان در میان است من آدم خوبی هستم و وقتی سودی برایشان ندارم، آدم بدی هستم. من خودم میدانم که هستم و کجا ایستاده ام و محدودیت هایم چیست و اصلا این همه نظر بر من، لازم نیست. اصلا خودم را نسپرده ام به گفتگوهای افرادی که معلومنیست فردا هم همین حرفها را بزنند چنان که در بسیاری موارد این اتفاق افتاده و روزی، با من بوده اند و روزی بر من!
فیلم تشویق و گفته های تازه بیضایی را اینجا ببینید.
برای خواندن اولین نظرات بر کار تازه بیضایی، اینجا را بخوانید.
پایان اجرای “داش آکل به گفته مرجان” تازهترین کار بیضایی+فیلم+تصاویری تازه از بیضایی در کنار همسر و بازیگران+جزئیات نمایش از زبان مخاطبانی که آن را دیدهاند
|
سینماروزان/حامد مظفری: با پایان دوره اول اجرای نمایش “داش آکل به گفته ی مرجان” اثر تازه بهرام بیضایی، ویدیویی از بازیگران نمایش و تصویری از کارگردان در کنار همسر و عوامل نمایش منتشر شد.
“داش آکل به گفته ی مرجان” با اقبال نسبی ایرانیان مقیم برکلی کالیفرنیا مواجه شده و تقریبا در هر چهار اجرای آن که در هفته اول پاییز در قالب فستیوال هنرهای ایرانی دانشگاه استنفورد، روی صحنه رفت، بالای هفتاد درصد سالن اجرا، پر بود.
مژده شمسایی، عامر مسافر، دینا ظریف، علی زندیه و مهدی حافظیمنشادی بازیگران نقشهای اصلی این نمایش هستند.
نمایش «داشآکُل به گفتهی مرجان» را میتوان یکی از صریحترین آثار بهرام بیضایی در کارنامهاش دانست که در آن بیش از هر چیز زمینههای اجتماعی وقوع داستان و نقش انتقادی شخصیتهای ظاهرالصلاح ریاکار برجسته شده است.
در تصاویر تازه نمایش بهرام بیضایی را در کنار مژده شمسایی-همسر و بازیگر اصلی نمایش- میبینیم در حالی که با تشویق عوامل نمایش و حضار روبروست.
روایت زنانه بهرام بیضایی از داستان “داش آکل”صادق هدایت و تلاش برای امروزی کردن نمایش و استعارات اجتماعی موجود در آن از جمله عناصری است که مخاطبان نمایش بدان اشاره کردهاند و برخی نیز لحن این نمایش را به نوعی در امتداد نمایش “افرا یا روز میگذرد” دانسته اند که بیضایی آن را زمستان ۸۶ در تالار وحدت اجرا کرده بود. لحن محاورهای “افرا…” که در زمان اجرا قدری مناقشهبرانگیز شده بود تقریبا همان لحنی است که حالا بیضایی در روزآمد کردن داستان صادق هدایت از آن بهره برده است.
هومن بهارمست دانشجوی متالورژی که به خاطر علاقه به بیضایی به تماشای “داش آکل به گفته ی مرجان نشسته برای سینماروزان نوشت: بیضایی با وجود تکیده شدن چهره و موها و سبيل های کاملا سفید همچنان نوجو و علاقمند به تجربه های جدید نشان میدهد. او که سالهاست آثار زنمرکز نوشته و ساخته یا اجرا کرده، حالا حتی داستان مردانه داش آکل را به گونه ای زنانه کرده که دریابیم مشکل جامعه نه مردانه بودن که اتفاقا آه و ناله های بیش از حد فمینیست هایی است که جرأت ندارند زنان بی باک و نترس را نشان دهند و مدام میخواهند فقط زنانِ قربانی را به صلیب دوربین بکشند یا بیغوله هایی را نشان دهند که لاتبازی از سر تا پای زنان و مردانش میبارد. بیضایی سعی کرده کنش زنان را به عنوان محور خانواده نشان دهد و ثابت کند زنی که جرأت داشته باشد کیان خانوادهاش را فرهنگی کند یقینا خودبخود جامعه اش را هم متاثر ساخته.
برای تماشای فیلمی از “داش آکل به گفته ی مرجان” اینجا را ببینید.
تازهترین تصویر از بهرام بیضایی ۸۵ساله و تصاویری از کار تازهاش+هشت عکس جدید
|
سینماروزان/حامد مظفری: بهرام بیضایی به مناسبت اجرای تازه ترین نمایشنامه خود، تصاویری از خود و کار تازه اش را منتشر کرد.
این مولف کبیر ایرانی اخیرا تعبیر زنانه خود از داستان “داش آکل”صادق هدایت را در نمایشنامه “داش آکل به گفته مرجان” ارائه داده که بناست در آمریکا روی صحنه برود.
در تازهترین تصویر بهرام بیضایی شمایلی فرتوت از او میبینیم که متاثر است از پشت سر گذاشتن بیماری سرطان ولی جای خرسندی آن که بیضایی باز هم کم نیاورده و با اجرای “داش آکل…” به نوعی تراپی هنری دست زده.
بهرام بیضایی که ترس دائمی از تعقیب توسط عوامل قهری، به مضمون بسیاری از آثار سه دهه اخیر او بدل شده و حتی به همین واسطه مورد مطالعاتی یکی از سینماگران نورولوژیست مطرح هم بوده در کار تازه خود کوشیده در کنار همسرش مژده شمسایی، از شماری هنرمندان ایرانی مقیم ایالات متحده به عنوان بازیگر استفاده کند.
مرور تصاویر تمرین نمایش تازه بیضایی حکایت از آن دارد که این هنرمند ایرانی حتی در دل آمریکا هم گرفتار از هم گسیختگی در طراحی لباس نشده و انتخاب پوشش را با نوعی از منطق توأم با حجب و حیای شرقی، عجین ساخته که در نقطه مقابل جشنوارهایسازان جوگیر است که در یکی دو سال اخیر گرفتار عریانیهای دفعتی شدهاند….
“داش آکل به گفته مرجان” به نویسندگی و کارگردانی بهرام بیضایی در برنامه اجرا برای روزهای ۲۱، ۲۲، ۲۸ و ۲۹ سپتامبر (۳۱ شهریور، اول، هفتم و هشتم مهر) در شهر برکلی کالیفرنیا در فستیوال هنرهای ایرانی دانشگاه استنفورد، قرار داشته.
بازگشت بهرام بیضایی با صادق هدایت
|
سینماروزان: بهرام بیضایی کارگردان مهاجر ایرانی بار دیگر در مقام کارگردان بر صحنه نمایش میآید.
به گزارش سینماروزان«داش آکل به گفتهء مرجان» تازهترین کاری است که بهرام بیضایی بناست آن را در ایالات متحده روی صحنه ببرد.
این نمایش همان طور که از عنوانش پیداست نگاهی زنانه به داستان “داش آکل” نوشته صادق هدایت است؛ داستانی که حدود نیم قرن قبل مسعود کیمیایی به تهیهکنندگی هوشنگ کاوه یک نسخه سینمایی از آن ارائه داد.
بیضایی در تدارکِ نمایشِ این نمایشنامه در نوروزِ ۱۳۹۹ در دانشگاهِ استنفورد بود که سرنگرفت؛ به خاطرِ تعطیلیِ دانشگاه در دنیاگیری کووید–۱۹ در کالیفرنیا و حالا بهرام بیضایی به جای دانشگاه استنفورد آن را در برکلی روی صحنه خواهد برد.
به گفته خودِ بیضایی، “داش آکل به گفته مرجان”، “پشت صحنه نوشته بسیار ساده صادق هدایت است” و دلیل روایت زنانه از این داستان ساده چنین است: نوشتههای هدایت پایین و بالا، و سبک و سنگین دارند، اما هدایت با همه پوچانگاری و میل تخریب خودش که به او بستهاند و آن همه ذوق زندگی که در طنزهای او برجاست، با همه بازیگوشی و گریزش از جنت مکان شدن، دریچههای بسیاری بر ما گشود.
“داش آکل به گفته مرجان” به نویسندگی و کارگردانی بهرام بیضایی در روزهای ۲۱ ۲۲، ۲۸ و ۲۹ سپتامبر (۳۱ شهریور، اول، هفتم و هشتم مهر) در شهر برکلی کالیفرنیا در فستیوال هنرهای ایرانی دانشگاه استنفورد روی صحنه خواهد رفت.
بهرام بیضایی که حدود پانزده سال است ایران را ترک کرده و در دانشگاه استنفورد به تدریس مشغول است در سالهای غربت به جز اجرای “طرب نامه”، “جانا و بلادور” و “گزارش ارداویرف”، “چهارراه” و “آرش” فیلمنامه های “سفر به شب” و “ماهی” را نیز منتشر ساخته که اولی تصویری نمادین است از قدرتگیری زنان در دل یک داستان روستایی، و دومی روایتی رو و آشکار دارد از ماجرای قتلهای زنجیرهای.
من میدانم بیضایی در آمریکا چه رنجی میبرد!/سیمین دانشور از من پرسید من خوشگلترم یا آن زن هلندی که جلال…/جمالزاده گفت هموطنان بسیار بیشرفی داریم!!/همسر آلمانی بزرگ علوی تمام فحشهای ایرانی را بلد بود!/اگر بخواهم مهاجرت کنم به تاجیکستان یا افعانستان میروم!
|
سینماروزان: من هرچه بیشتر ناامید میشوم بیشتر برای ایران کار میکنم. یعنی برعکس بعضیها که در این شرایط از ایران میروند. یعنی اگر الان از این در بیایند داخل و بگویند این حکم اوین و این گرینکارت آمریکا یا هرجا، درجا اوین را انتخاب میکنم. هرگز و هیچوقت از زندگی در ایران پشیمان نمیشوم.
علی دهباشی مدیر مجله بخارا با بیان مطلب فوق به روزنامه فرهیختگان گفت: وقتی ما را به دادگاه فرهنگ و رسانه بردند، همین آقای منصوری -غلامرضا منصوری؟- که در یوگسلاوی-یا رومانی؟- آن اتفاق برایش افتاد از ما بازجویی میکرد. مدام به من میگفت اعتراف کن و وکیل من هم میگفت اعتراف نکن. میگفت اعتراف کن این کار را انجام دادهای ولی پشیمان هستی. من میگفتم آقا این شعر که چنین مضمونی دارد، نظر ما این نیست، حالا اگر اتفاقی افتاده ما عذرخواهی میکنیم. یادم میآید تابستان بود و ماه رمضان. تا ظهر در این راهروهایی که صندلی نداشت راه میرفتیم. میگفت برو فردا بیا. پیاده از میدان ارگ تا پارک شهر میرفتم، بعد جورابهایم را درمیآوردم و پایم را در جوی آب روان میگذاشتم و با خودم فکر میکردم که کجا بروم و چه کار کنم؟آن زمان هنوز طالبان به افغانستان نیامده بود. تصمیم گرفتم به افغانستان یا تاجیکستان بروم.
دهباشی با تاکید بر عشقش به زبان فارسی گفت: یعنی اگر بخواهم مهاجرت کنم به آنجا-تاجیکستان یا افغانستان-میروم. خارج از حوزه تمدنی زبان فارسی نمیتوانم باشم. من میفهمم که بهرام بیضایی بعد از مهاجرت به آمریکا، چه رنجی میبرد. چون آدم آنجا نیست. خیلی سخت است. غرب هیچ جذابیت شغلی و مالی و کاری برای من ندارد و هرگز نداشته است.
این روزنامهنگار گفت: چندماه پیش کار خیلی خوبی را در خارج به ما پیشنهاد کردند و من به سرعت جواب رد دادم. برای اینکه اصلا درباره آن فکر نمیکنم که بخواهم درباره آن تصمیم بگیرم. تصمیم از قبل گرفته شده است. اگر میخواهی ایراندوست تربیت کنی، اگر میخواهی جنایتکار تربیت کنی، باز در همان کودکی این کار صورت میگیرد. بنابراین همهچیز آنجا شکل میگیرد.
دهباشی با ذکر خاطراتی از مشاهیر ادبی ایران گفت: بزرگ علوی با همسر دومش-گرترود/که آلمانی بود- به ایران آمده بود. با آقای انجوی شیرازی بیرون رفتیم. از او پرسید حالا این زنیکه بهت میرسه؟ گفت سید فحش نده که تمام فحشهای ایرانی را بلد است. آقای بزرگ علوی دستگاه ضبط کوچکی داشت که خاطراتش را اینگونه مینوشت. مثلا میگفت الان آمدهام به فرودگاه و آقای دهباشی سردبیر مجله کلک به دنبال من آمده است.8_7 هزار صفحه از خاطراتش در دانشگاه هومبلت است که فقط میشود در حضور کتابدار بروی و آنها را نگاه کنی. همسرش اجازه نداد که کسی چیزی از آن را بردارد. او نیز از کسانی بود که توانست خود را با ادبیات و تدریس حفظ کند. زمانی که پیش او رفته بودیم به ما میگفت خوش به حالتان آقای دهباشی، ما اینجا باید از چندین کشور بگذریم تا به آفتاب برسیم. یک بار به او گفتم آقای علوی این همه شما خوب ماندهاید. میگفت علتش این است که پدرم من را از کودکی به آلمان فرستاد و آلمانیها دوش آب سرد میگرفتند. بعدا که خودم به آلمان رفتم، دیدم اتاق خوابها سرد است و همین سرد بودن کمک میکند. پدرش در آنجا خودکشی کرد و از نظر روحی صدمه دید، یک برادرش هم مرتضی با استالین رفت و استالین جزء تصفیهها او را کشت.
دهباشی گفت: وقتی ما کتاب “سنگی بر گوری” را چاپ کردیم، یک بار خانم دانشور آلبوم عکسهایش را ورق میزد، عکس زنی هلندی را نشان داد پرسید که این خوشگلتر است یا من؟ البته که من گفتم خانم دانشور خوشگلتر است ولی او خوشگلتر بود! بعد به من گفت پس چرا این آقای جلال آلاحمد شما، دنبال این پتیاره رفت؟! این همه سال گذشت. بالاخره کتاب توقیف شد تا این اواخر به صورت قاچاقی خیلی از آن چاپ کردند. چرا تابهحال یادداشتهای روزانه آلاحمد منتشر نشده؟ حالا که من آن را میخوانم، متوجه میشوم که سیمین خانم و برادرشان نمیخواستند که این یادداشتها منتشر شود؛ چراکه آلاحمد پوست این دو نفر را کنده است! همچنانکه با خودش هم همین کار را کرده است. تا بخواهی حساب سیمین خانم را بهعنوان زنش رسیده است، از آن طرف مهربانیهایش هم هست. حساب برادرش شمسالدین را هم رسیده است. برای همین بود که این دو نفر سر چاپ نکردن این توافق داشتند. البته بینهایت هم به خودش حمله کرده است. ولی خب همین جور این قلم میآید دیگر!
وی ادامه داد: با محمدعلی جمالزاده سر کمیته ملییون مکاتبه داشتیم. سوالاتی میپرسیدم و او جواب میداد. یک بار نوشت که من آفتاب لب بام هستم، به اینجا بیا تا شما را ببینم. آن زمان نودوخردهای سال سن داشت. دستم را گرفت و گفت دهباشی، هموطنان بسیار بیشرفی داریم. به او گفتم چه شده؟ استاد گفت دو جوان برای رسالهشان به اینجا آمدند. من آنها را ناهار میهمان کردم، ولی آنها دو شمعدان نقره که تقیزاده در جنگ بینالملل اول به من داده بود را بردند. بعد به من گفت اینهایی را که من انتخاب کردهام مانند دکتر شیخالاسلامی، باستانی، افشار، چشمانشان دیگر خوب نمیبیند و کارهای خودشان را هم نمیتوانند انجام دهند. شما بیا و نگذار کتابهای من روی زمین بماند. بعد از آن به اینجا آمدم و مجموعه آثار ایشان را راه انداختم. به من گفت که اخیرا خواب زیاد میبینم و خدا را خواب دیدم. چیزی نورانی بود، به دست و پایش افتادم و گفتم من هستم جمالزاده، بنده گناهکار تو. به من گفت نه، پاشو تو زیاد گناه نکردهای! از من چه چیزی میخواهی؟ گفتم هیچ، خدایا فقط یک سوال دارم، خدایا تو قبل از آنکه زمان به وجود بیاید کجا بودی؟ گفت جمالزاده فضولی موقوف!
دهباشی تاکید کرد: اینها-با اشاره به ایرج افشار و امثالهم-نسلی بودند که به اینجا رسیده بودند که ایران درستشدنی نیست. اما برای ایران کار میکردند. مثل ما هول نمیزدند. خیلی با آرامش کار میکردند. میگفتند ما وظیفهای را انجام میدهیم. امیدی در عین ناامیدی داشتند. چیزی که الان من بهش رسیدم را اینها آن زمان بهش رسیده بودند. این ملت و جامعه و وضعیت فرهنگی به این زودیها درست نمیشود. ولی عمیقترین کارها را برای ایران میکردند.
ماجرای کامل درگیری پروانه معصومی و بهرام بیضایی در پشت صحنه فیلم “کلاغ”
|
سینماروزان: حدود یک دهه و خردهای قبل پروانه معصومی در گفتگویی با شبکه ایران از دلخوری عمیق نسبت به بهرام بیضایی گفته بود و بسیاری را به این فکر فرو برده بود که چطور میشود میان بیضایی و بازیگر اصلی سه فیلم اولش، اختلاف میافتد و درنهایت هم هیچ گاه همکاری چهارم اتفاق نمیافتد آن هم در حالی که اصرارِ بیضایی به حضور معصومی در نقش اصلی “حقایق درباره لیلا دختر ادریس” مانع تولید این فیلم توسط بهمن فرمان آرا شده بود.
بهمن مقصودلو مستندساز به تازگی در “موزائیک استعارهها” گفتگویی از پروانه معصومی ارائه داده که در بخشی از آن درباره درگیری در پشت صحنه فیلم “کلاغ” صحبت میشود.
پروانه معصومی در “موزائیک استعاره ها” گفت: “کلاغ” آخرین فیلم من و بهرام بیضایی بود که براساس داستان زندگی عصمت صفوی-بازیگر قدیمی تئاتر و سینما-بود. صفوی بچه نداشت و یکی را به فرزندی قبول کرده بود ولی چون خودش فوت شد بیضایی مجبور شد خانم آنیک شفرازیان را در نقش او قرار دهد که هم لهجه داشت و هم بازیگر توانایی نبود و ناچار بازیش هل داده میشد طرف من.
معصومی ادامه داد: از روز اول فیلمبرداری “کلاغ”-برخلاف دو فیلم “رگبار” و “غریبه و مه”- با خود بیضایی مشکل پیدا کردم. در پلان اول، زن جلوی تلویزیون نشسته و روزنامه میخواند و من از بیضایی پرسیدم: این زن چه حسی دارد؟ و او گفت: نمیدانم! خودت باش!
معصومی افزود: به نظرم این بدترین جمله ایست که کارگردان میتواند به بازیگرش بگوید…در صحنه های بعدی هم مرتب از بیضایی میپرسیدم که من کی هستم اینجا و او میگفت: فعلا خودت باش! این روند مرا سردرگم کرد و نمیدانستم چه کار میکنم.
پروانه معصومی گفت: یادم میآید آخرین روز فیلمبرداری در پارک بودیم که اتفاقا مصادف بود با آخرین پلان فیلم. برف زیادی آمده بود و هوا بسیار سرد بود و من فقط یک بلوز پوشیده بودم و داشتم میلرزیدم. جعبه ای گذاشته بودند که من ایستاده بودم وسط، حسین پرورش سمت راست و خانم آنیک سمت چپ. بیضایی بهم گفت: اول روبرو را نگاه کن، بعد نیمرخ و بعد دوباره روبرو.همین! این، تمام توضیح در آن روز سرد بود و مدام هم برداشت میگرفت تا به سیزده برداشت رسید. من بیضایی را در حضور مهرداد فخیمی فیلمبردار و فیروز ملک زاده دستیارش صدا کردم و گفتم: ایراد از چیست که سیزده برداشت گرفتید؟ بیضایی گفت: ایراد از توست که درست بازی نمیکنی و من هم گفتم: برای اینکه شما درست توضیح نمیدهید و لگدی زدم به دوربین و دوربین رفت هوا.
معصومی ادامه داد: فیروز ملک زاده دوربین را بین زمین و آسمان گرفت و بیضایی گفت: اصلا این فیلم را تمام نمیکنم و رفت نشست داخل ماشین. فخیمی آمد و گفت: از تو خواهش میکنم کوتاه بیایی و من گفتم: میبینید چهار پنج ماه است که دارم کوتاه میایم و هر وقت میپرسم چطور باشد میگوید خودت باش. فخیمی گفت: اگر بیضایی را راضی کنم تو میایی؟ و من گفتم: از خدایم است که تمام شود.
معصومی درباره پایان کار “کلاغ” گفت: بالاخره بیضایی برگشت و این عبارت را القا کرد: “موقعی که آنیک حرف میزند تو روبرو را نگاه میکنی که به معنای آینده نگری است، به این فکر میکنی که آیندهی من هم همین میشود. منی که بچه ندارم و کسی را ندارم. به همین جهت برمیگردی سمت دوربین!” بالاخره با یک برداشت، کار تمام شد.
مخالفان بازگشت بیضایی و بهروز و معین، لو رفتند!
|
سینماروزان/حامد مظفری: گره زدن همه چیز و همه کس به سیاستبازی باعث میشود حتی اعلان دعوت رسمی از امثال بیضایی، بهروز وثوقی، معین و… برای بازگشت به وطن نیز اسیر دوقطبیسازی گردد.
این سیاستبازی و لجبازی کودکانه با هر آنچه رقیب بگوید-ولو آن که خواسته فعلی خود ما باشد- کار را به جایی میرساند حتی اگر روزی برسد که اجازه برگزاری کنسرت در مشهد و ورود کاملا آزادانه بانوان به استادیومها را بدهند باز این سیاستبازان، علم مخالفت بردارند و خیلی خوب خود را لو دهند که مسأله شان نه خواسته مخاطب که فقط منافع جناحی و محفلی است.
اینکه چرا چپهای امروز-که برخی از آنها همان پونز به دستان دیروز هستند-آن قدر از دعوت رسمی مدیران هنری دولت سیزدهم برای بازگشت بیضایی و بهروز و معین، برآشفته اند جز در همان خاستگاه ارتجاعی آنها که میرسد به انحصار دهه شصت و تنگ تر کردن ساعت به ساعت دایره خودی، ریشه ندارد وگرنه مگر همین ها تا دیروز مرتب عکس بهروز و بیضایی را استوری نمیکردند و حسرت بازگشت به وطن آنها را نمیخوردند؟
آن قدر هم آماتور و عجولند که به جای استناد به آخرین گفتگوی بهرام بیضایی-که عملا همین جماعت چپ را عامل توقیف غمنامه خود بر قتلهای زنجیرهای دانسته بود-به تکه پاره گفته های او علیه مدیران دهه شصت پناه میبرند؛ انگار که همه گوشدرازند.
آش آن قدر شور شده که حتی صدای مهدی خزعلی را درآورده که میگوید بس کنید این مخالفت ها با اتفاقات درست را و بگذارید امور دلخواهتان حتی در دولت مخالفتان به سرانجام برسد.
اینکه بهروز وثوقی و بهرام بیضایی و معین به ایران برگردند، فرض محال است چون نه رییسی، احمدی نژاد است و نه اینها، حبیب محبیان! آنچه مایه مسرت باید باشد همین دعوت رسمی از مظاهر فرهنگ و هنر ایران است که یکی از جنتلمنترین آنها که فرامرز اصلانی باشد به تازگی مرحوم شد و در این چهار دهه یکی نگفت او چرا نباید در وطن باشد؟
بله! بیضاییها و معینها و اصلانیها نباید در وطن باشند و شاگردان خلف آنها حتی در وطن در انزوا قرار گیرند تا تتوکاران بیسواد و بچه متصلهای گرفتار انواع و اقسام امراض- که البته زاییده همان انحصارگرایان دهه شصت هستند- همچنان ترکتازی کنند و نگذارند هنر ایرانی حتی در همین منطقه هم مشتری پیدا کند.
دعوت محمد خزاعی رئیس سینما از بهروز وثوقی و بهرام بیضایی برای بازگشت به ایران+فیلم/روی آنتن زنده اعلام شد
|
سینماروزان: محمد خزاعی رئیس سازمان سینمایی دولت سیزدهم روی آنتن زنده شبکه دوم تلویزیون از تمام هنرمندان سینمایی خارج از کشور دعوت کرد به ایران برگردند.
خزاعی گفت: تمام هنرمندان خارج از کشور میتوانند به کشور برگردند و در چارچوب قانون کار کنند. چندی قبل شنیدم بهرام بیضایی تمایل دارد که دوباره فیلم بسازد و همین جا دعوت میکنم به ایران بیاید و فیلم بسازد.
وی ادامه داد: بهرام بیضایی در دولت دوم احمدی نژاد و بعد از ساخت فیلم “وقتی همه خوابیم” از ایران رفت و در دولت روحانی هم نتوانست برگردد اما من در مدت حضورم در سازمان سینمایی همواره تلاشم این بود که ایشان برگردد و باز هم فیلم بسازد.
خزاعی درباره هنرمندان قبل از انقلاب که با وقوع انقلاب ممنوعکار شدند و هجرت کردند، بیان داشت: درخواست های متعددی به سازمان سینمایی رسیده از سوی هنرمندان مهاجر که میخواهند برگردند و ما هم به آنها ابلاغ کردیم که میتوانند برگردند و در چارچوب قانون کار کنند.
رئیس سینما تاکید کرد: بهروز وثوقی میتواند برگردد و کار کند و هیچ منعی از سوی ارشاد و سازمان سینمایی ندارد. ممانعتی وجود ندارد و اتفاقا ما کمک ميکنيم که شرایط فعالیت شان فراهم شود.
توضیحات بهرام بیضایی درباره مذهب خود+ذکر خاطره از شورآباد!+فیلم
|
سینماروزان: بهرام بیضایی فیلمساز ایرانی که قریب یک دهه و نیم است ایران را ترک کرده و در دانشگاه استنفورد ایالات متحده مشغول تدریس است به تازگی ویدیویی نشر داده و در خلال خاطره نگاری از شورآباد درباره مذهب خود حرف زده است.
بیضایی میگوید: سالها پیش شنیدم که خیلی از فیلمهای ما را در شورآباد آتش زدند و در دانشگاه در حال تدریس بودم که یکی از اهالی شورآباد تماس گرفت و گفت چه نشسته ای که بچه های خردسال در حال بازی با بوبین های فیلم “رگبار” هستند.
بیضایی ادامه میدهد: به هر حال از دانشگاه تسویه شدم چون گفتند بهایی هستی ولی من با اینکه پدر و مادرم بهایی بودند و در خانواده ایشان بزرگ شدم ولی مذهب خودم، #فرهنگ است و کار فرهنگی کردن و کلا فکر میکنم مذهب یک امر شخصی است و من باید با کار فرهنگی خودم را نشان میدادم…
وی افزود: ما فیلمهایی ساخته ایم برای دیده شدن و برای آن که برخی از آنچه در ذهن داشتیم را به پرده درآوریم و با اینکه برخی فیلمها خوشامد جریانات متداول نبود ولی درنهایت “رگبار” هنوز هم یک فیلم است و کنار بسیاری فیلمهای دیگر دیده میشود…
برای تماشای فیلم گفتههای بیضایی، اینجا را ببینید.
بیضایی و تقوایی را حذف کردند چون نمیشد چیزی را به آنها تحمیل کرد!/در اولین جلسه پیشتولید #چای_تلخ گفتم نمیشود برای تقوایی شرط و شروط گذاشت و نتیجهاش را هم دیدیم که چه شد؟/همان طور که نمیخواستند #روز_واقعه را بیضایی بسازد ترجیح دادند کپی چای تلخ را هم یک تلویزیونیساز بسازد تا افتخارش برای تقوایی و بیضایی نباشد ولی برعکس شد!/بیضایی سالها پیش میخواست با پارسا پیروزفر یک کمدی بسازد اما نگذاشتند و حالا میبینیم که همان بازیگر جور آثار روتین پلتفرمی را میکشد!/چرا نگذاشتند با وجود تامین سرمایه در بخش خصوصی، بیضایی فیلمنامههایی تاریخی مثل “دیباچه نوین شاهنامه” یا “تاریخ سری سلطان در آبسکون” یا “پرده نئی” را بسازد؟/طبیعی است که بیضایی اگر آن آثار تاریخی را میساخت دیگر نمیتوانستند کپیکنندگان حریم سلطانی را به عنوان تاریخیساز قالب کنند!/به جایی رسیدهایم که ارگان های حامی تولید اصلا برایشان کسوت، مهم نیست و افتخار میکنند به تولید فلهای کارگردان و اخیرا تهیهکننده!/انبوه تولیدات سفارشی ریشه دارد در همین تولید تهیهکننده و کارگردان فلهای!/مدیر فرهنگی آگاه باید جایگاه خاصی برای دانشمندان سینما قائل باشد و از خواسته های آنها واهمه نداشته باشد!
|
سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: سینما با بزرگانش معنا و مفهوم می گیرد و این بزرگان سینما هستند که با امضای شخصیشان پای فیلمی که خلق کرده اند باعث اعتبار و وجهی سینمای یک کشور میشوند. اینگمار برگمان با آثار خاصش شد نماد سینمای سوئد. فیلم های سرخوشانه و جذاب فلینی شد نماد ایتالیا و فیلم های خاص و مفهومی گدار و ملویل شد نماد سینمای فرانسه و…. در سینمای ایران هم پنج شش نماد و نشانه هستند که متاسفانه در سالهای اخیر یا به حاشیه رانده شدند مثل ناصر تقوایی و یا جلای وطن کردند مثل بهرام بیضایی و البته همین انزوا بود که سطح کیفی سینما و تئاتر و تلویزیون را به موازات هم کاهش داد.
محسن اورنگ از دستیار کارگردانان و مدیران تولید باسابقه سینما و تلويزيون با بیان مطلب فوق به سینماروزان گفت: در هر سیستم و جریان هنری و فرهنگی پوست اندازی و جایگزینی تا حدودی طبیعی است و این تغییر نسل اجتناب ناپذیر است ولی متاسفانه نسل خالق سینمای ایران کامل و بایسته نتوانستند تجربیات و دانششان را به نسل بعد به خصوص در قالب تولید فیلم های ماندگار ارائه کنند.
وی ادامه داد: متاسفانه امثال بیضایی و تقوایی در اوج دوران کاریشان گرفتار بدبینی مدیران شدند و ساخت فیلمهایشان بارها به تعویق افتاد و یا با عدم تولید روبه رو شد. معتقدم به شایستگی نتوانستیم از دانش و هنر فیلمسازی این بزرگان بهره ببریم. در مقطع فعلی هم سن و سال اغلب این بزرگان بالای هفتاد سال است و شرایط تداوم فیلمسازی برایشان دشوار به نظر می رسد به خصوص که ارگان های حامی تولید هم اصلا برایشان کسوت، مهم نیست و افتخار میکنند به تولید فله ای کارگردان و اخیرا تهیهکننده!
محسن اورنگ که در پیش تولید دو پروژه ناتمام چای تلخ ناصر تقوایی و چه کسی رئیس را کشت بهرام بیضایی حضور داشته، درباره نقش مدیران بادانش برای جلب بزرگان سینما گفت: مدیر فرهنگی باید جایگاه خاصی برای دانشمندان سینما قائل باشد و از خواسته های آنها واهمه نداشته باشد. خواسته های این بزرگان به نظرم معقول و در چارچوب حرفه ای و تفکرات خودشان در حوزه فیلمسازی بوده و در نتیجه اگر خارج از تفکراتشان به آنها امر و نهی بشود تا فلان کار را انجام دهند و یا بهمان کار را انجام ندهند طبیعی است که رفتاری غلط است چون آنها طفیلی نیستند و زیر بار چنین شرایطی نمی روند.
وی ادامه داد: بگذارید ساده و مصداقی بحث کنم. موقعی که داریوش مهرجویی قبول کرد در تفکراتش تغییراتی بدهد حاصلش شد نارنجی پوش یا آسمان محبوب که چون کاملا در چارچوب تفکراتش نبودند فیلم های موفقی از کار در نیامدند در نقطه مقابل بهرام بیضایی به چنین خواسته هایی تن نداد و جلای وطن کرد. ناصر تقوایی هم به این شکل دچار چالش شد و منزوی گشت. خسرو سینایی هم در اواخر عمر بارها شاهد بودم قصد داشت فیلم مورد علاقه اش -قطار لهستانی- را بسازد اما امکانات و سرمایه در اختیارش قرار نگرفت و پیشنهاد ساخت کاری مطابق با سیاست های خودشان را دادند که تبدیل شد به یک مستند توریستی و به عنوان سینماگری که کنار این چهره ها تلمذ کردم بسیار متاسفم که دوران طلایی یک نسل پویا و متفکر و صاحب سبک بدون خروجی مشهود در سینما سپری شد.
محسن اورنگ که سابقه همکاری با حمید جبلی، رضا ژیان، رفیع پیتز، علیرضا رییسیان، سامان مقدم، اصغر هاشمی، عباس رافعی و… را در کارنامه دارد، درباره اثرات فقدان تهیه کننده حرفه ای در ایجاد چنین وضعیتی گفت: از اواسط دهه هشتاد کم کم تهیه کنندگانی وارد سینما شدند که اصلا تجربه و توان مدیریت ساخت فیلم را به صورت حرفه ای و استاندارد نداشتند و دلیلش هم معطوف است به ورود سرمایه هایی که برخی از سرمایه گذاران با خودشان به سینما تزریق کردند و تهیه کنندگان حرفه ای هم برای اینکه با پول خودش ریسک نکند، رفتند به سمت استفاده از این سرمایه های خصوصی. برآیند این رویه باعث شد تعدادی فیلمساز جوان و کم تجربه و بدون شناخت درست با این سرمایه گذاران رابطه بگیرند و فیلم های ناموفقی ساخته شد. در این فرآیند کم کم تهیه کنندگان حرفه ای مثل هارون یشایایی یا هاشم سبوکی منزوی و برخی مثل محمد مهدی دادگو تن به مهاجرت دادند.
او افزود: کار به جایی رسیده که الان بالای نود درصد تهیه کنندگان سینما حضورشان جنبه ظاهری دارد و سرمایه را از جایی دیگر تهیه می کنند. انبوه تولیدات سفارشی ریشه دارد در همین تولید تهیهکننده و کارگردان فلهای. سینماگران بسیار باتجربه که نتوانستند با این جو و فضا کار کنند یا به صورت محدود کارشان را ادامه می دهند یا کلا قید فیلمسازی را زدند که خودش جلوی پیشرفت و نوزایی را میگیرد. نتیجه اش هم اینکه خیلی از فیلمسازان و تهیه کنندگان این سالها دارای تفکرات مستقل نیستند و فیلمهایشان رویکرد سفارشی دارد و فیلم سفارشی هم ضریب موفقیتش زیر بیست درصد است. چند تا از کارگران های با تجربه و بزرگ که توانستند فیلم سازی را ادامه بدهند تغییر ماهیت دادند و چیز دیگری ساختند و برخی مثل مسعود کیمیایی به زحمت توانستند لااقل برخی از تفکرات خود را وارد تولید کنند ولی باز همچنان با آثار کالت دهه های قبل خود مقایسه شده و نقد میشوند.
کارگردان فیلم “پیشنهاد بی شرمانه به نقاش مرده”، اظهار داشت: سینمای ایران ذات مستقلی ندارد و کاملا وابسته به دولت و نهادهای زیر مجموعه است در نتیجه بروز چنین اتفاقاتی طبیعی است. کارگردانی که فیلمهای کمدی بخارست و تگزاس را می سازد سابقه طولانی در تمام عرصه های سینمایی دارد ولی شرایط او را به چنین سمتی نزدیک می کند که ناگزیر است تن دهد به تجاری سازی تا حذف نشود.
اورنگ با اشاره به تجربه حضور در پیش تولید چای تلخ تقوایی بیان داشت: وقتی برای حضور در چای تلخ به دفتر سبحان فیلم به تهیه کنندگی سعید حاجی میری و مدیریت تولید محمدحسن نجم دعوت شدم قرار بود من هم به عنوان برنامه ریز و دستیار اول کارگردان با ناصر تقوایی همکاری کنم و بی تعارف و بلافاصله پس از خواندن فیلم نامه و با اشرافی که به سبک فیلمسازی تقوایی داشتم در مورد بر آورد مدت زمان فیلمبرداری که تهیه کننده از من سوال کرد پاسخ دادم نمی شود زمان مشخصی را تعیین کرد. استدلال هم کردم که تقوایی در کارش دقت دارد و بودجه مناسب وعدم زمان مشخص برای خاتمه فیلمبردای و آزادی عمل میخواهد و طبیعی بود که تهیهکننده هم کاملا حق داشت نتواند با این رویه کنار آید چون سرمایه گذاشته بود. در اولین جلسه پیشتولید #چای_تلخ گفتم نمیشود برای تقوایی شرط و شروط گذاشت و نتیجه شرط و شروط را هم دیدیم که چه شد؟ متاسفانه بعد از دو ماه پیش تولید و حتی مقادیری فیلمبرداری، همان گونه که پیش بینی کردم تولید به خاطر مسائلی که اشاره کردم متوقف شد و متاسفانه فیلمنامهای که میتوانست بعد از باشو...ی بیضایی، نگاهی تازه به جنگ باشد تولید نشد و بعدها سرقت هم شد و تبدیل شد به یک اثر سفارشی با انبوهی بازیگر تلویزیونی و البته جایزه باران شد! نتیجه؟ همان طور که نمیخواستند روز واقعه را بیضایی بسازد ترجیح دادند کپی چای تلخ را هم یک تلویزیونیساز بسازد تا افتخارش برای تقوایی و بیضایی نباشد ولی برعکس شد و همچنان روز واقعه را به بیضایی منتسب میکنند و بحث درباره سرقت چای تلخ به قوت خود باقیست.
او ادامه داد: بهرام بیضایی هم فیلمهایش زمان طولانی و البته استاندارد در بحث فیلمبرداری داشت و البته مثل فیلم موفق سگ کشی بازگشت سرمایه هم داشت چون در پیش تولید اولیه آن کار هم بودم و دیدم تقریبا تمام بازیگران-به غیر از باقر صحرارودی و یکی دو نفر دیگر-قرارداد سفید بستند و این، خودش یک آورده مالی بالا برای تهیهکننده و سرمایه گذار بود.
فیلمهای بیضایی هزینه های تولید بالایی داشت و البته در انتها با یک شاهکار و فیلم ماندگار مواجه بودیم و حالا هم هزینه های میلیاردی میکنند برای تولید ولی نتیجه اش شده انبوه آثار آپارتمانی مینی مال یا کپی آثار لاتین که هیجان را در قمه کشی می بینند.
اورنگ گفت: هر کدام از فیلم نامه های بیضایی حتی روی کاغذ پتانسیل یک اثر درجه یک و با کیفیت را دارد و یادم می آید سالها قبل وقتی میخواست یک کمدی به اسم “چه کسی رییس را کشت” تولید کند، در همان پیش تولید گفت باید پارسا پیروزفر یکی از نقشهای اصلی باشد آن هم زمانی که پارسا هنوز در سینما چندان دیده نشده بود ولی بیضایی دریافته بود او چهره ای به شدت سینمایی دارد و کمک میکند به نوزایی صنعت بازیگری و در عین حال بازگشت سرمایه و ثمره آن پیش بینی را امروز می بینیم که پارسا یک تنه جور ضعف دراماتیک سریالهای لمپنی و فیلمهای جاهلانه را میکشد. بیضایی سالها پیش میخواست با پارسا پیروزفر یک کمدی بسازد اما نگذاشتند و حالا میبینیم که همان بازیگر جور آثار روتین را میکشد!
محسن اورنگ تاکید کرد: بارها شاهد بودم که بیضایی حتی خودش سرمایه تولید را هم جور کرده بود ولی باز اجازه ساخت فیلمنامه هایی تاریخی مثل “دیباچه نوین شاهنامه” یا “تاریخ سری سلطان در آبسکون” یا “پرده نئی” را به او ندادند و فقط تازه بعد از مهاجرت بود که گفتند بیضایی میتواند “اشغال” را بسازد ولی خود بیضایی در زمان حضورش در ایران نتوانست این فیلم را بسازد و اینکه تازه بعد از هجرت، بگویند میتواند بسازد به هر حال امید واهی است و کدام عاقلی است که زندگی آرام و آکادمیک ولو در غربت را رها کند و به امید سراب، برگردد. طبیعی است که بیضایی اگر آن آثار تاریخی را میساخت دیگر نمیتوانستند کپیکنندگان حریم سلطانی را به عنوان تاریخیساز قالب کنند!
محسن اورنگ در پایان خاطرنشان ساخت: البته نباید این نکته را هم از یاد ببریم که بالاخره شکوفایی بیضایی و تقوایی و سینایی و حتی کیمیایی در دو دهه ابتدای انقلاب رقم خورد و فیلمهایی مثل مسافران، شاید وقتی دیگر، سگ کشی، ناخدا خورشید، سرب، دندان مار، ضیافت و عروس آتش خلق شد که تا تاریخ باقی است باقی خواهند ماند و مخاطبان درباره آنها حرف خواهند زد.
بهرام بیضایی در تازهترین گفتگویش اظهار داشت: میل به فراموشی دوره هایی و برجسته ساختن دوره هایی دیگر، خطرناک است/برای کاهش عذاب وجدان است که سعی در فراموشی گذشته داریم!/همان{اصلاحطلبانی}#مجلس_شبیه… را توقیف کردند که اجازه اجرایش را دادند!/نمایش ما را توقیف کردند که در دولت احمدینژاد باز منصب بگیرند!/اینجا {در ایالات متحده} هم کابوسها با من است!/هیچگاه نگفتم مأموران امنیتی، مادرزاد، بدکار هستند/کم نداریم مامورانی را که به فکر وطن هستند/باورتان میشود که یکی از شاگردان دانشکده من مامور ساواک بود که به خانه میآمد و کتابخانهام را رصد میکرد/حتی دوست نزدیکم مامور ساواک بود و از همه تاسف بار تر یکی از نوابغ جوان آن دوران، مامور ساواک بود!
|
سینماروزان: بهرام بیضایی در سالروز تولد خود گفتگویی تازه کرده و در این گفتگو که به بهانه نشر نسخه کامل نمایشنامه #مجلس_شبیه_در_ذکر_مصائب_استاد_نوید_ماکان_و_همسرش_مهندس_رخشید_فرزین، صورت گرفته نقبی زده به مدیران اصلاحطلبی که تازه در آخرین روزهای حضور در دولت دوم اصلاحات یادشان آمد مجوز اجزای این نمایش را به بیضایی بدهند ولی بلافاصله با تغییر دولت و برای بقای خویش و نه نمایش، حکم به توقیف آن دادند؛ در حالی که دولت محمود احمدی نژاد همان دولتی بود که هم پروانه ساخت پروزه ناتمام لبه پرتگاه را داد و هم پروانه ساخت آخرین فیلم بیضایی #وقتی_همه_خوابیم را که این دومی بی یک کلمه ممیزی، پروانه گرفت.
بهرام بیضایی در چرایی نگارش مجلس شبیه به پادکست صحنه گفت: از همان زمان قتلهای زنجیره ای تا زمانی که مجلس شبیه را اجرا کنم کابوس قتلهای زنجیرهای با من بود چون بیشتر مقتولین را میشناختم و این کابوس نمیتوانست تمام بشود که دوباره شروع شود. به محض اینکه فکر کردم میشود نمایش را منتشر کرد، آن را نوشتم ولی نگذاشتند #ماهی چاپ شود و #مجلس_شبیه… را هم که بعد از بیست اجرا توقیف کردند و نگذاشتند که نسخه اصلی چاپ شود.
او درباره ساختار تعزیه گون این نمایش گفت: تعزیه از زمانی که اولین تعزیه را در دماوند دیدم با من بوده و همواره میخواستم نسخه امروزی تعزیه را تجربه کنم و مهمترین تجربیاتم در این مسیر #ندبه و #دیوان_بلخ بود. تعزیه یک نوع نمایش قدیمی ماست و برای هفت قرن قبل از میلاد در مفرغ های لرستان با مضمون داستان جنگ فریدون و شاه دیو خشکسالی! یا تعزیه فریدون و ضحاک و اغلب تعزیه های اساطیری بیشتر به باروری یعنی معیشت مردم مربوط است. #ندبه یک تعزیه امروزی بود و به همین گونه #مجلس_شبیه…! پس تعزیه در ذهن من بود و اجرای تعزیه امروزی بود که باعث شد سراغ مجلس شبیه… بروم. ابدا فرم را انتخاب نکردم و موضوع، فرم را آورد و شد مجلس شبیه…
بیضایی با نقد نسيان بزنگاههای تاریخی مختلف گفت: میل همگانی به فراموشی کاملا در این نمایش برجسته است! یادم است اولین روزی که جمع شدیم برای تمرین یکی از بازیگران گفت این داستان که کهنه شده، من پشتم لرزید و گفتم فقط هفت سال بعد از قتلهای زنجیره ای، یادمان رفت؟؟ میل به فراموشی دوره هایی و برجسته ساختن دوره هایی دیگر، خطرناک است. میل به فراموشی یکی از وحشتناک ترین چیزهاست که باعث شده خودمان، خودمان را بکوبیم و تازه برای کاهش عذاب وجدان، سعی میکنیم خود را دور کنیم از آن ماجرا.
وی ادامه داد: البته آن بازیگر که مدعی کهنگی متن بود، سرانجام خودش در نمایش بازی کرد ولی حرفش مرا تکان داد.
بیضایی درباره الهام گیری از قتل های زنجیره ای گفت: آنچه برای دوستان رخ داد در ترکیب با شنیده های بستگان مقتولان و آنها که بعدا کشته شدند و حتی پیش بینی کرده بودند، کشته خواهند شد، بود که زمینه ساز نگارش مجلس شبیه… شد. این، داستان همه بود ولی برخی، برجسته تر!
او ادامه داد: واقعیت شبیه کابوس است و کابوس هم ریشه در واقعیت دارد و همین جا [در ایالات متحده] هم کابوس ها با من است!! قبل و بعد از انقلاب چه در رگبار و چه مجلس شبیه و #ماهی و… به ماموران امنیتی اشاره داشتم و هیچ گاه نگفتم اینها مادرزاد، بدکار هستند و خیلی های آنها برای مقابله به دشمنان وطن، کار میکنند ولی برخی هم گرفتار پشت میزنشینی شدند و تبدیل شدند به همان هایی که قتلهای زنجیره ای را رقم زدند.
بیضایی اظهار داشت: در #شب_سمور درباره مأمور امنیتی قبل انقلاب نوشتم و براساس آنچه از آن دوره دیدم. باورتان میشود که یکی از شاگردان دانشکده من مامور ساواک بود که به خانه میآمد و کتابخانه مرا رصد میکرد! حتی دوست نزدیکم مامور ساواک بود و از همه تاسف بار تر یکی از نوابغ! جوانی که در اتریش دوره سیاسی دید و در دبیرستان کنار من می نشست و از خویشاوندان فریدون توللی بود و تازه بعد از انقلاب که میخواست خودش را تحویل دهد بهم گفت من مامور بودم!!! او البته کسی را شکنجه ندادم ولی به هر حال بیخ گوش من بود.
این کارگردان تاکید کردم: ماموران گرفتار سوءاستفاده هستند که عامل خلق درام میشوند و حتی مثلا در قتلهای زنجیره ای مامور ایجاد رعب و ترس و مرگ است که وارد مجلس شبیه… شد و من با اینها کار دارم.
بیضایی با انتقاد تلویحی از اصلاح طلبانی که در آخرین روزهای دولت دوم اصلاحات مجوز اجرای محلس شبیه را دادند ولی خودشان هم آن را توقیف کردند اظهار داشت: مجلس شبیه فرصت کوتاهی برای اجرا در سال ۸۴ پیدا کرد؛ دوره گذار بین دو دولت بود و جامعه در حال تغییر بود و کسانی که اجازه اجرا دادند فقط میخواستند بگویند ما فرق داریم ولی فرق نداشتند چون بلافاصله بعد از انتخابات۸۴، نمایش را توقیف کردند تا در دوره بعد خود را حفظ کنند در حالی که شاید افراد بعدی چندان مشکلی با اجرا نداشتند و در شبهای آخر تالار، جای سوزن انداختن نبود و انگار مخاطبان به جای مدیران، سوگوار توقیف بودند.
درگذشت پروانه معصومی؛ بازیگری که با #رگبار بیضایی شهره شد ولی تا سالها از او دلخور بود!!
|
سینماروزان/حامد مظفری: پروانه معصومی بازیگر سینما و تلویزیون در ۷۹سالگی درگذشت.
پروانه معصومی با نام اصلی سکینه کبودرآهنگی زادهٔ ۱۱ اسفند ۱۳۲۳ تحصیلاتش را در دانشکده زبانهای خارجی دانشگاه ملی ایران به پایان رساند.
پروانه معصومی همسر امیر(مسعود) معصومی عکاس صنعتی بود و در محافل همسر با رفقای تئاتر و سینما بود که چهره فتوژنیک او مورد توجه علی رفیعی قرار گرفت و مشغول کار در نمایش #جنایت_و_مکافات علی رفیعی شد؛ تئاتری که اولین و آخرین تجربه نمایشی معصومی گردید.
معصومی نخستین بار در سال ۱۳۵۰ در فیلم #بیتا ی هژیر داریوش نقش کوتاهی گرفت و سپس در #رگبار ساختهٔ ماندگار بهرام بیضایی نقش اوّل زن را بازی کرد.
بعد از #رگبار، پروانه معصومی به نقش اصلی آثار بیضایی بدل شد و در #غریبه_و_مه و #کلاغ بازی کرد. بیضایی در همان سالها به دنبال آن بود که فیلمنامه #حقایق_درباره_لیلا_دختر_ادریس را با حضور پروانه معصومی در نقش اصلی بسازد ولی با مخالفت بهمن فرمانآرا تهیهکننده کار مواجه شد که سن پروانه معصومی را متناسب با نقش نمیدانست!
پروانه معصومی پس از انقلاب دیگر هیچ گاه با بهرام بیضایی کار نکرد و در گفتگویی با نگارنده و به طور سربسته از بیعلاقگی به وی یاد کرد و حتی گفت که دیگر حتی نمیخواهد نام بیضایی را بشنود!
پروانه معصومی در دوران پس از انقلاب و به خصوص دهه های شصت و هفتاد به ستاره بسیاری از آثار بدل شد و ازجمله در گلهای داوودی، تاتوره، ناخدا خورشید، خارج از محدوده، مسافر ری و… ایفای نقش کرد و در عین حال در سریالهای متعددی مثل امام علی(ع)، کوچک جنگلی، یوسف پیامبر، پلیس جوان و… بازی کرد.
پروانه معصومی در اواخر دههٔ شصت و هفتاد با خسرو ملکان در آثاری مثل #طوبی و #تماس ایفای نقش کرد و در عین حال در سریالهایی مثل تعطیلات نوروزی خسرو ملکان به عنوان طراح صحنه به فعالیت پرداخت.
پروانه معصومی در اواخر عمر در شمال کشور ساکن بود و خیلی کم بازیگری میکرد و بیشتر به کار مستندسازی میپرداخت و ازجمله مستندی درباره زندگی رضا سوختهسرایی قهرمان سنگین وزن کشتی آزاد ساخته بود.
پروانه معصومی دو بار برنده سیمرغ شد؛ یکی برای #گلهای_داوودی و دیگری برای #جهیزیه_برای_رباب و البته به غیر از علی رفیعی و بهرام بیضایی با امثال ناصر تقوایی، داوود میرباقری، محسن مخملباف، ابراهیم وحیدزاده، جلال مقدم، رخشان بنی اعتماد، خسرو معصومی و… سابقه همکاری داشت.
منتقد انگلیسی نگران سرنوشت پروانه معصومی!
|
سینماروزان: نمایش نسخه ترميم شده فيلم «غريبه و مه» ساخته بهرام بيضايي در جشنواره فیلم لندن با واکنشهای مختلفی از سوی مخاطبان روبرو شد.
طناز مظفری روزنامهنگار در اعتماد نوشت: فيلم غریبه و مه منتخب بخش گنجينه جشنواره لندن بود و يك روز پيش از پايان جشنواره به نمايش در آمد، همه بليتهاي آن از پيش فروخته شد و پس از اكران بسيار مورد تشويق تماشاگران قرار گرفت. به گونهاي كه تعدادي از تماشاگران ساعتها درباره نمادها و نكات فيلم با يكديگر بحث ميكردند.
وی ادامه داد: يكي از منتقدان انگليسي فيلم بسيار تحت تاثير چهره و بازي پروانه معصومي قرار گرفته بود و در خاطر داشت كه او در فيلم رگبار هم بازي كرده و خيلي كنجكاو سرنوشت اين بازيگر در حال حاضر بود!
این خبرنگار مقیم لندن افزود: در كاتالوگ جشنواره درباره فيلم اينطور نوشته شده: غريبه و مه ساخته بهرام بيضايي يك فيلم از آثار موج نوي سينماي ايران اثري غريب، چالشبرانگيز و به شدت سمبوليك است؛ فيلمي يادآور سينماي پازوليني، تاركوفسكي و كوروساوا.
#نادر_سلیمانی که اخیرا ایفاگر نقشی جدی در #سریال_عشق_کوفی بوده، مطرح کرد: گیر کردهایم بین مردم و دولت!/عدهای میگویند دمت گرم و عدهای هم فحش میدهند!/روحم میلرزد وقتی میبینم جوانان امروز عاشق دیالوگهای #مالیدنی هستند!/چرا تلویزیون پر از مسابقه و شو شده!؟/فقط به بازیگران گیر میدهند ولی نمیگویند فلان تهیهکننده ۲۰۰میلیارد سود کرده!/یک جریان سیاسی از عادی شدن فضا، عصبانی شده!
|
سینماروزان: دوقطبیسازی در اجتماع باعث ترس میشود. بازیگر یا کارگردان میگوید من اگر در این سریال تلویزیونی که پیشنهاد شده کار کنم هزار دردسر برایم پیش میآید و کلی فحش میخورم. من کسی را میشناسم که به نان شبش محتاج است. به عدهای خاص نگاه نکنید. این وضعیت بسیار افتضاح شده است.
نادر سلیمانی بازیگری که اخیرا و بعد از فیلم #ضد باز هم نقشی جدی در سریال عشق کوفی بازی کرده، با بیان مطلب فوق به روزنامه فرهیختگان گفت: ما که بیرون میرویم عدهای میگویند دم شما گرم و عدهای هم فحش میدهند. من بهشخصه از هیچکدام ناراحت نیستم. ما بین دو بخش مردم و دولت گیر کردهایم. باید واقعیت را گفت چون این زندگی ماست. ما جانب مردم و خدا را هم میگیریم اما وقتی منی که خشکمذهب نیستم اما عاشق امامحسین هستم و بهخاطر همین است که این کار را هم پذیرفتم میگویم با عدهای که با این کار مساله داشته باشند چه باید بکنم؟!
وی ادامه داد: رسول خدا موقعی که خواست اسلام را نشان دهد، روی سرش شکمبه ریختند اما با مهر جواب داد و محبت او بود که اسلام را گسترش داد. ما با محبت میتوانیم خارها را گل کنیم. سوال من این است که آیا ما نسبت به همه بخشهای هنر با مهر برخورد کردیم. بخش اعظم کار من از تئاتر شروع میشود اما اینقدر آنها فقیر شدهاند که حد و حساب ندارد. من جزئی از صنف تئاتر هستم و وضعشان را میبینم. در تلویزیون هم که عدهای کار میکنند، باید صبر کنند ببینند کی پولشان را به آنها میدهند. من دو روز قبل اکران خصوصی فیلمی بودم که در آن بازی کرده بودم. دیدم همه مینالند که خانه و ماشین خودشان را فروختهاند و کاری را انجام میدهند و بعد به آنها میگویند نداریم!
نادر سلیمانی درباره ژست تحریم برخی جریانات گفت: تحریم کردن فضای هنری از جانب خود مردم نیست که اگر بود ما الان نباید استقبال از فیلمهای سینمایی، کنسرتهای موسیقی و سریالهای شبکه نمایش خانگی را ببینیم، به نظر میرسد انگار یک جریان رسانهای-سیاسی که جیبش حسابی پر است، از عادی شدن فضا عصبانی میشود همه تلاشش را میکند که خودش و ایدههایش را نمایندگی همه مردم معرفی کند و آن جریان به مردم فشار میآورد.
این بازیگر پیرامون ترکیب گویش معاصر با گویش کتابی در سریال عشق کوفی اظهار داشت: حتما کارهای مرحوم علی حاتمی را دیدهاید؛ مثلا در مادر میبینید که در دیالوگی گفته میشود «مرا از تردامنی باکی نیست»؛ چقدر این گویش زیباست. در ضربالمثلها میگویند «آب که از سر گذشت، چه یک وجب، چه صد وجب!» اما اینجا همان ضربالمثل زیباتر بیان شده است. در کار آقای بیضایی در جایی داریم در نمایش “غروب در دیار غریب یا پهلوان اکبر میمیرد” که میگوید «بزن نیزن که من هم چون تویی بودم؛ غلامانش گرفتندم، ببستندم، به زیر تیغ خشتندم، دم تیغ است و خون من شده جاری» میبینید که ریتم کار زیباست. کمتر آدمهایی داریم که بتوانند از این ریتم استفاده کنند، چون گویش بسیار سخت میشود. ما این کار را میبینیم برای آن قشری که همه سنشان بالا بود اما الان ما با جوانانی روبهرو هستیم که اینها خبره دیالوگهای «مالیدنی» هستند؛ مثلا میگویند کلپچ میزنی؟ یعنی کلهپاچه میخوری؟ الان من اصطلاحاتی میشنوم که روحم میلرزد! حالا ما با دو قشر تفکر متفاوت و دو قشر بیان عجیبوغریب روبهرو هستیم. ما باید، هم اینها را داشته باشیم، هم آنها را. من را به مدرسهای برای روز معلم دعوت کرده بودند. آنجا اصلا دیالوگ نتوانستم بگویم. اصطلاحاتی داشتند که در عمرم نشنیده بودم و وقتی آن را گسترده میکنم میبینم همان صحبت من است، ولی کار به جایی رسیده که دیگر سواد ما نمیکشد. نویسندگان ما دیگر نمیتوانند در یک کار تاریخی زبان امروزی را بیاورند. یکجایی ایراد از من بازیگر است. من وقتی که یک دیالوگ را میخوانم، باید آکسانم را درست بگذارم. چند بار باید کارگردان تذکر دهد. من بازیگر در این سریال نباید صحبتم را آنقدرها سلیس کنم. بگذریم که همه سریالها این مسائل را دارند. در دنیا سریالی مثل ارباب حلقهها میسازند، طرف روی اسب ساعتش پیداست اما سعی ما این بوده که نگارش کار طوری باشد که از بچههای ما تا بزرگترها متوجه آن شوند. ضمن اینکه کارهای ما باید برای مخاطب کشش داشته باشد. بدون تقلید باید بتوانیم این کار را انجام دهیم.
این بازیگر با اشاره به حرف و حدیث های مرتبط با دستمزدهای هنگفت برخی بازیگران گفت: پشت سر بازیگرها میگویند اینها رقمهای آنچنانی میگیرند و باید جلوی آنها را گرفت. چطور وقتی یک تهیهکننده ۲۰۰ میلیارد سود میکند، کسی جلوی او را نمیگیرد؟! کسی چه میداند که یک بازیگر چقدر برای کارش مایه میگذارد و با هزار مکافات کار میکند. شاید او چند خانوار را اداره میکند. تمام اینها را که از آن طرف آب نمیآیند انجام بدهند. این خودش سبب ریزش هنرمندان میشود. تازه دستمزدها را هم بهموقع نمیدهند. مشکل ما از خودمان است. ما اول باید حامی آدمهای خودمان باشیم. چرا الان تلویزیون پر از مسابقه یا شو شده است؟ مخاطب تلویزیون همه مردم هستند، نه قشر خاصی که آن هم به این ترتیب برنامهسازی، دارد ریزش میکند.
اظهارات #بهروز_غریبپور کارگردان تئاتر درباره هجرت بیضایی: چپیها برخورد بدی با بیضایی داشتند/حتی به کشوهای شخصیاش رحم نکردند!/بیضایی نباید سنگر را خالی میکرد/بیضایی تحت فشار بود ولی کیست که تحت فشار نباشد/اينهايي كه در ايران در اوج بودند خارج از ايران جايگاهي ندارند/اینکه يك نمايشنامه را براي چند شب در دانشگاه استنفورد ببرد روي صحنه که نشد بيضايي!/اینکه بیضایی به فارسي در امريكا به چند نفر ايراني درس تئاتر ايراني بدهد یعنی کار فرهنگی؟/ بيضايي ما او بود که براي كارش صف ميبستند!/بيضايي برود سنگر خالي بكند چه كسي جايش را ميگيرد؟
|
سینماروزان: بهرام بیضایی هم مورد بيتوجهي و خشونت چپيها قرار گرفت. اصلا خودش برايم تعريف ميكرد، آمدند تمام كشوهاي من را باز كردند فيلمهايي كه گرفته بودم در دانشگاه نشان بدهم لاك و مهر كردند. در حاليكه فيلمها مال دانشكده نبود من از ديگران گرفته بودم. خيلي با ايشان برخورد بد كرده بودند ولي من وظيفه خودم ميدانستم هم در مورد فيلم باشو غريبه كوچك و هم در مورد يزدگرد سوم و چند كار ديگر به آقاي بيضايي كمك كنم.
#بهروز_غریبپور کارگردان تئاتر با بیان مطلب فوق به روزنامه اعتماد گفت: من وظيفه خودم ميدانستم به عنوان يك آدمي كه خيلي به تئاتر خدمت كرده در خدمت ايشان اگر كاري از دستم بربيايد انجام بدهم. در زمان تمرین مرگ یزدگرد، آقاي حجت(مدیر تئاترشهر) به من خبر داد كه آقاي بيضايي قهر كرده، گفتم چرا؟ گفتند خانم آرام بينا يا يكي ديگر از اعضاي گروه، ، ايشان بدون اينكه هماهنگي شده باشد با حراست تئاتر شهر با دوربين آمده پايين برود چهارسو، آنها جلويش را گرفتند اعتراض كردند و آقاي بيضايي به اين دليل قهر كرده، من رفتم خانه آقاي بيضايي، گفتم آقا شما يك نمايشي را كار كرديد تا چند روز ديگر برود روي صحنه، گفت تا موقعي كه آن پاسبانها دم در هستند من اجرا نميكنم، گفتم آقاي محترم اصلا شما سن و تجربهتان بيشتر است، نكنيد اين كار را ….بالاخره ما نبايد با يك تشري ميدان را خالي كنيم، گفت باشه ميآيم. آوردمشان تا دم تئاتر شهر، آنجا گفتند كه من همين جوري وارد بشوم اصلا نادرست است، بايد آقاي حجت بيايد به پيشوازم كه ما برويم، ما رفتيم به آقاي حجت گفتيم آقا ما تا اينجايش انجام داديم از اينجا به بعدش ديگر وظيفه شماست، گفت باشد مسالهاي نيست من به هواي اينكه ميخواهيم دوري در تئاتر شهر بزنيم و ببينيم چه كار بكنيم ساختمان را چطور حفظ كنيم، ميآييم يك دور ميزنيم بعد وارد ميشويم، به هر حال آمدند داخل و نمايش اجرا شد آن موقعي هم اين اتفاق افتاد كه عليه آقاي بيضايي خيليها نوشته بودند…
بهروز غریبپور پیرامون روند تولید فیلم باشو غريبه کوچک با حمایت کانون به مدیریت علیرضا زرین گفت:
من به آقاي زرين گفتم كه رفتم پيش بيضايي حال و احوال كنم كتاب حقيقت و مرد دانای خودش که توسط کانون منتشر شده بود را آورد، دور يك غلط املايي را خط قرمز كشيد و گفت آقا به مديرعاملتان نشان بده بگو تجديدچاپ كه كردند اين غلط را اصلاح كنند، ما هم گفتيم سمعا و طاعتا رفتيم به آقاي زرين گفتيم…. آقاي زرين پيشينه فرهنگي به معني متداول نداشت ولی آدم بسيار سليمالنفسي بود گفت نه آقاي غريبپور ما اولا اين كتاب را تجديدچاپ نميكنيم دوما ايشان ميخواسته يك جوري راهحل پيدا بكند با من ملاقات بكند شما وقت ملاقات برايش ميگذاري؟ گفتم آره زنگ زدم به آقاي بيضايي شما حاضري با آقاي زرين يك نشست داشته باشيد، گفت آره من هم نگفتم كه ايشان گفته اين غلط را ما اصلاح نميكنيم، گفتم در رابطه با همان كتاب. بعد از زرين سوال كردم آقاي زرين چي شد، زرین-مدیر وقت کانون- گفت در آن جلسه بیضایی آمد من را غرق فحش كرد و رفت.
وی ادامه داد: چند وقت بعد من و آقاي زرين ميرفتيم شيراز بازديد كتابخانههاي كانون، آقاي زرين به من گفت آقاي غريبپور فهميدي بيضايي چه كار كرده، گفتم نه، گفت اين فيلمنامه-باشو- را داده و ما هم در آن ماشين كه ميرفتيم فرودگاه آنقدر كوتاه بود خوانديم، من همانجا نوشتم مشروط بر اينكه مشكل زبان در اين طرح فيلمنامه حل بشود فيلم بينظيري خواهد شد، دادم به آقاي زرين! او گفت جدا موافقت كردي، من گفتم آره بيضايي احتياج به اين نداره ما فيلمنامه از آن بگيريم ول كنيد اين بساط گذشته را و شد باشو غريبه كوچك!
غریب پور با انتقاد از مهاجرت بهرام بیضایی به استنفورد آمریکا گفت: ما در مورد حفظ هر هنرمندي که وظيفه نداريم. براي اينكه ايشان انتخاب كرده است که برود. مگر بنده و دیگران را كسي به ما اصرار كرده بمانيد. من ميبينم در چشم مدير ميخوانم اي كاش شما هم ميرفتيد، من اعتراضم به آقاي بيضايي به قوت خودش باقي است.
وی ادامه داد: او مگر در امريكا دارد كار ميكند؟ اينكه آدم به فارسي در امريكا به چند نفر ايراني درس تئاتر ايراني بدهد يا بيايد يك نمايشنامه را براي چند شب در دانشگاه استنفورد ببرد روي صحنه بيضايي ما نيست، بيضايي ما براي كارش صف ميبستند. براي كارش ماهها مردم تشنه اين بودند كه بيايد روي صحنه، نه اينكه بگويم هنرمند حق تجربه ندارد حق بيرون رفتن ندارد، چون از نظر مذهبي، از نظر فرهنگي، از نظر زبان، از نظر پيشينهاي كه داريم مثل يك اروپايي در امريكا و اروپا پذيرفته نميشويم. من كه دارم ميگويم از سر اين نيست كه بگويم من تجربه نكردم. من هشت سال عضو هياتمديره اتحاديه بينالمللي عروسكي جهان بودم.
غریبپور افزود: وقتي كه فردوسي فوت ميكند نميگذارند در قبرستان مسلمانان دفنش كنند. بيضايي برود سنگر خالي بكند چه كسي جايش را ميگيرد؟ يكي از زيباترين نوشتههاي بهرام بيضايي تلخك است، تلخك در صحنه آخر لباسش را درميآورد و پاره پاره ميكند، به طرف گرگها ميدود ميگويد بياييد من را بدريد چنين شاهكاري را نوشته است. من از عبدالحسين نوشين ميگيرم و ميگويم اينهايي كه در ايران در اوج بودند خارج از ايران جايگاهي ندارند. ولي خب ميپذيرم كه ايشان به هر حال تحت فشار بودند، ولي كي تحت فشار نيست؟
آغاز پروسه جایگزینی تدریجی؟؟
|
سینماروزان/ احمد محمداسماعیلی: دنبال کردن دقیق حوادث ده ماه اخیر و توجه به نقش ، منش و حرکات بازیگران محبوب ، ستاره و سلبریتی وادارمان می کند با فلاشبکی شکل گیری این جریانها و تقابل روشنفکران با حاکمان فرهنگی را مرور کنیم.
شاید شروع اولین تقابل هنرمندان سینما با تفکرات حاکم در فضای هنری کشور به اواسط دهه شصت و جهت گیری مسئولان به منش و تفکرات چند بازیگر – کارگردان بر میگردد. سوسن تسلیمی که جزو مهم ترین بازیگران سینمای ایران در آن دوران بود بعد از تنگناهای وارده به تفکرات و جنس بازی و معانی زیرمتن فیلمهایش که عموما توسط بهرام بیضایی ساخته می شد، تن به مهاجرت داد و در کشور مقصد هرگز نتوانست اعتبار و وزنی را که در ایران داشت به دست بیاورد. اما بهرام بیضایی محتاط تر و شاید با هوش تر بود و با اینکه چند سالی هجرت کرد ولی برگشت و ماند و کار کرد و نام خودش را به عنوان یک کارگردان متفکر و صاحب سبک در سینمای ایران تثبیت کرد. هر چند او هم تاب نیاورد و الان در گوشه ای از آمریکا به دور و از هیاهو زیست می کند ولی تا زمانی که ماند آثار سینمایی و تئاتری متفاوتی را خلق و روانه پرده، صحنه یا بازار نشر نمود.
عباس کیارستمی شاید از بهرام بیضایی باهوشتر و سیاست مدار تر بود و می دانست که اگر بخواهد به خاطر وفق مراد نبودن شرایط فرهنگی تن به مهاجرت بدهد تبدیل به چیزی شبیه امیر نادری می شود. او ماند و با کیاست و سیاست فیلم ساخت و نخل طلا برد و شوالیه شد و به عنوان یک برند نامش را تا زمان حیات و حتی پس از مرگ ماندگار کرد. در آن دوران شاید اگر مدیا و رسانه اینقدر گسترش و کارا بود، هیچگاه جریانات سوسن تسلیمی و بیضایی و …. محدود و کم حاشیه نمی ماند.
تقابل دوره دوم هنرمندان با تفکرات حاکمیت در سال ۸۸ شکل گرفت و این بار هنرمندان و سیستم هنری کشور برخی از چهره ها را که همسو با دولت احمدینژاد فیلم ساخته بوند منزوی و محدود کردند. حامد کلاهداری و ابوالقاسم طالبی به عنوان فیلمساز با فیلمهایشان در سبیل حمله قرار گرفتند و کلاهداری جوان تقریبا از سینما فید شد اما طالبی کهنه کار و باتجربه ماند و با اظهارت تند و رک و بی واسطه اش نام خودش را حفظ کرد و فیلم خوب یتیم خانه ایران را به مدیریت فیلمبرداری اصغر رفیعی جم ساخت که از اقربای بهرام بیضایی!! بود.
بازیگران آن فیلمها هم سرنوشت متفاوتی داشتند؛ یکی مثل علیرام نورایی که آدم آرام و ساکتی بود سیبل انتقادات تند همکارانش قرار گرفت و توهین های زیادی را شنید ولی با شعور حرفهای کارش را ادامه داد. یکی مثل بهاره افشاری با خوش شانسی قسر در رفت. ستاره ای مثل امین حیایی چند سالی بایکوت شد و بتدریج با حضور در فیلمهایی مثل شعله ور تلاش کرد تا به دوران خوش گذشته اش بازگردد ولی در عمل نشد آنچه باید بشود. محمدرضا شریفی نیا هم آن صلابت ، اقتدار و قدرتش را از دست داد و تبدیل به آدمی معمولی شد که هرازگاهی بازی می کرد و یا با حضور در برنامه های طنز تلویزیونی با امثال مدیری به کل کل می پرداخت. در این دوره هنرمندان دست بالا را داشتند و با ابراز قدرت تلاش کردند اثرگذاریشان را در حوزه فرهنگ و هنر نشان بدهند. دوره سوم در دی ماه ۹۸ و قضایای سقوط هواپیمای اوکراینی و تحریم سلبریتی ها و ستاره های سینما در قبال جشنواره فیلم فجر صورت گرفت ولی تقریبا هیچ واکنش سلبی از مدیریت سینما در برابرشان انجام نشد و حتی یکی مثل ابراهیم داروغهزاده آنها را دعوت به مهربانی و وفاق می کردند و دوستان هم بعد از گذشت دو ماهی به کارشان در سینما ادامه دادند.
در دوره چهارم تقابل، هنرمندان با اتکا به بردهایشان در برابر مدیریت سینما در دوره های قبل، کارشان را شروع کردند و از این نکته مهم و حیاتی غافل بودند که دوره تازه با دوره قبل فرق میکند و این بار با سد محکمی برخورد خواهند کرد و نمیتوانند هم نمکگیر پروژههای نظام باشند و هم ژست مخالف بگیرند چون مخاطبان در فضای لجام گسیخته مجازی همه چیز را رصد میکنند.
در ماههای اول پاییز سال قبل با حضور پررنگ سلبریتی ها و نشر افکارشان و ادعای تحریم جشنواره فیلم فجر، محمد خزاعی که مدیر باتجربه ، کاربلد و با تدبیری است از آبان ماه با سفارش و مشارکت چند سازمان دولتی مثل فارابی ، اوج و حوزه هنری که از چند سال قبل با پرورش فیلمسازانی مثل دارابی و زهتابچیان خودشان را آماده حضور کرده بودند کارش را آغاز کرد و به راحتی بالای ده فیلم برای جشنواره فیلم فجر آماده شد؛ درباره کیفیت آثار در زمان جشنواره گفتهایم.
این جریان با هوش بالای خود با توجه به جوی که برای حضور دختران و زنان وجود داشت تولید فیلمی با نام سرهنگ ثریا-ورای کیفیت دور از انتظار- را به زن فیلمسازی سپرد که بیشتر فعالیتش در تئاتر و نویسندگی در حوزه کارهای رئالیستی و اجتماعی بود و کمتر کسی فکر می کرد اگر اتفاقات پاییز ۱۴۰۱ رخ نمی داد به این زودی فرصت فیلمسازی آن هم فیلمی استراتژیک و پر خرج و هزینه را به دست بیاورد. حضور تولیداتی در ژانرهای مختلف در کنار چند فیلم قابل تحمل مثل جنگل پرتغال ، چرا گریه نمیکنی، وابل، سینمامتروپل و یکی دو فیلم دیگر پکیج جشنواره را کامل کرد و علیرغم تحریم و عدم حضور بازیگران و عوامل اغلب فیلمها جشنواره برگزار شد و خندهدار آن که برخی از دوستان تحریم گر به سودای دریافت خودرو در شب اختتامیه حضور پیدا کردند ولی به گواه خودشان هنوز ماشین را دریافت نکرده اند!!!
با این شرایط تقابل بین هنرمندان و بدنه دولتی سینما وارد فاز جدیدی شد. اتفاقی که در تئاتر هم رخ داده و در این پنج ماه اخیر که اجراهای تئاتر سر و شکل منظمی به خودش گرفته در مجموعه تئاتر شهر که نماد تئاتر محسوب می شود به جز ابراهیم پشت کوهی نام و برند معروف دیگری نمایش روی صحنه اجرا نکرده و اغلب اجراها متعلق به جوانها و یا کارگردانان متوسط و زیر متوسط است که در شرایط عادی شاید هیچگاه نمی توانستند فرصت اجرا را در مجموعه تئاتر شهر به دست بیاورند. با کوچ عمده سلبریتی ها و هنرمندان ناراضی به شبکه نمایش خانگی تولیدات شبکه نمایش خانگی مورد استقبال و رونق قرار گرفت و زنگ خطری را برای مسئولین هنری به وجود آورد و بر همین اساس ماجرای ساترا و محدودیت و نظارت مدیریت صدا و سیما تشدید شد. نظارتی که البته به دولت اعتدال و زمانی بازمیگردد که موسسه رسانههای تصویری منحل و نظارت نمایش سریالهای خانگی را به ساترا سپردند.
به نظر می رسد با توجه به محدودیت ها و توفیقاتی که برای برخی از سریال های شبکه نمایش خانگی ایجاد شده در این عرصه هم سلبریتی ها و هنرمندان معترض باید عقب نشینی داشته باشند. کمااینکه تعدادی مهاجرت و تعدادی هم خداحافظی کرده اند و در این شرایط روزنهای برای برخی هنرمندان در قالب تولیدات زیر زمینی و با پول سفارتهای خارجی پیش آمده و در ماههای اخیر چند فیلم به خصوص در شمال کشور به شکل زیرزمینی تولید شده که البته نمی تواند جریانی کلی باشد.
در نگاه جامع چشم مسئولان فرهنگی نسبت به این نوع هنرمندان دوگانهسوز بدبین شده و به فکر جانشین سازی به خصوص در تلویزیون افتاده اند. جبلی و همکارانش مثل وحید جلیلی به کارگردان هایی فرصت کار داده اند که هیچ بک گراند خاصی ندارند؛ نام هایی که مهجور و گمنام هستند و به نوعی با تولید و ساخت مجموعه ها در حال اتود زدن و تجربه اندوزی برای تولیدات سال های بعد تلویزیون هستند. البته در این میان تعدادی معدودی از هنرمندانی که موضع میانه رو داشتند در بخش کارگردانی و بازیگری همچنان حضور دارند. پژمان بازغی ( که حضورش به عنوان رئیس انجمن بازیگران خانه سینما که در تقابل با سیاست های تلویزیون است در تلویزیون به عنوان مجری و بازیگر در نوع خودش جالب است)، برادران معظمی ، جواد رضویان ، شاهد احمدلو و… از این جمله هستند.
بخش دیگر سلبریتی ها هم بی خیال و بی اعتنا به این چالش ها و وضعیت اقتصادی مردم بیشتر به فکر برگزاری سرمونی های مجلل و پرخرج در داخل و خارج از کشور هستند تا به این طریق موج رسانه ای ایجاد کنند. موجی که قطعا با اتکا بر توانایی های بازیگریشان رخ نمی دهد و اساسا آن قدر در مسائل حاشیه ای و عکس گرفتن با فراری نیمار در دوبی، پوشیدن دمپایی ابری لاانگشتی با شلوارک کنار سواحل کشورهای دوست حاشیه خلیج فارس، تامین چوب اسکی با مارک برند برای فصل سرد و سلفی با عموبهروز، مشغول هستند که دیگر چیزی حتی بازیگری برایشان مهم نیست.
ذکر خیر بیضایی، میرباقری، رسول خادم و کیروش وسط بحث سیاسی!
|
سینماروزان/محمد شاکری: رضا امیرخانی نویسنده همچون وسط بحثی سیاسی در کافهای در مرکز پایتخت هم ذکر خیر بهرام بیضایی و داوود میرباقری را کرد و هم از عملکرد ورزشی رسول خادم و کیروش، گفت.
امیرخانی در بخشی از صحبتهایش و در تشریح مدیریت مفیدفایده، یک مثال فوتبالی زد و گفت: ما زمانی مدیریت تیم ملی را به کیروش دادیم، کاپیتانمان در همان سال آندرانیک تیموریان بود که مسیحی بود، مهاجم هم سردار آزمون اهلسنت بود. بهطور طبیعی در هرچیزی این اتفاق بیفتد، اوضاع بهتری خواهیم داشت. اینها همه برای این کشورند و دارند برای همین کشور کار میکنند و همه از کار این تیم لذت میبریم.
نویسنده #من_او و #رهش ادامه داد: آیا این تیم در وزارت اقتصاد نمیتواند به وجود بیاید؟ اصلا اگر باز بگذاریم حتما همین تیم بهوجود میآید. اگر باز بگذاریم حتما همین تیم در وزارت فرهنگ بهوجود میآید. من میفهمم، وزارت اطلاعات مال خودتان، اشکالی ندارد. در این یک قسمت میتوانم بفهمم اما در قسمتهای دیگر موضوع تخصصی است، همانقدر که فوتبال تخصصی است اقتصاد ده برابر تخصصی است، فرهنگ هم همینطور.
امیرخانی افزود: اینها را آزاد بگذارید ببینید چه میشود. میآیند و شایستهترینها انتخاب میشوند. بعد شما با آن شایستهها حتما میتوانید صحبت کنید و جامعه خودش را دنبال خودش میکشد. شما یقین داشته باشید حضور سردار آزمون در تیم ملی در منطقه ترکمنصحرا یکسری اتفاقات را باعث میشود و این موضوع مهمی است.
یکی از سوالهایی که از امیرخانی پرسیده شد درمورد ساختار حکومتداری امیرالمومنین(ع) بود و اینکه آیا نحوه حکومتداری که در آن زمان بوده است میتواند مبنای حکومت امروز قرار بگیرد.
امیرخانی در پاسخ به این پرسش گفت: من قصهنویس هستم اما با قصههای معصومان لج هستم. میتوانیم مثل میرباقری و بیضایی هنرمند باشیم، حول اطرافیان معصومان آثاری مثل مختار و روز واقعه را خلق کنیم اما قصه خود معصوم اشتباه است. چون باید اشراف کامل نسبت به شخصیت وجود داشته باشد.
نویسنده #قیدار گفت: ما هیچکدام اشراف به زندگی معصومان نداریم. بنابراین مقایسه با معصومان از همان باب اول اشتباه است. ما آمدیم یک حکومت دینی را تشکیل بدهیم. یک امامخمینی(ره) تصمیم گرفته است این کار را انجام بدهد. امام یک ویژگیهای فردی داشتند. ایشان فهمشان از دنیا جوری بود که گرفتاریهای آخوند خراسانی را حلشده میدیدند. آخوند خراسانی میگوید ما چرا باید حکومتداری کنیم؟ ما کنار سیاستمداران میمانیم و آنها حکومتداری کنند. اما تصویر امام از حکمرانی این بود که میشود ما این کار را انجام بدهیم. امام تصور حکومت در دنیای مدرن را داشتند.
امیرخانی در ادامه حرفهایش گفت: آدم حرفگوشکن بهدرد حکمرانی جدید نمیخورد. امروز وقتی میخواهیم درمورد آب صحبت کنیم نمیتوانیم با وزیر نیرو حرف بزنیم. اگر معاونش هم مثل خودش آماده باشد، نمیتوانیم با او حرف بزنیم. راهحل این است که آدمهای جدید سرکار بیایند. رسول خادم آدم انقلابیای است، او سر کار میآید. جدی کار میکند. یک روز یک نامهای مینویسد، آن وقت حذف میشود. رسول حرفش را بدون نفاق زد. اما امروز نیاز به این آدمها داریم. من شخصا التزام عملی به ولیفقیه دارم اما کسانی که هستند که فقط بهصورت نظری التزام دارند و این خوب نیست.
فیلمسازی کیمیایی به یادِ بیضایی؟
|
سینماروزان/حامد مظفری: مسعود کیمیایی بهدنبال ساخت فیلمی تازه است؛ فیلمی که عنوانش یادآور اثری ماندگار از بهرام بیضایی است.
به گزارش سینماروزان، عنوان فیلم تازه کیمیایی، “میراث” است که بهمانند فیلم قبلیش “خائنکشی” بناست به تهیهکنندگی علی اوجی(!!!) تولید شود.
عنوان”میراث” بیش از هر چیز نام نمایشنامهای است که بهرام بیضایی در اواسط دهه چهل نگاشته شد.
بهرام بیضایی “میراث” را در بهارِ ۱۳۴۶ نوشت و نخستین بار دی ماهِ همین سال همزمان با زادروز خالقش در “جُنگِ کتاب نمایش” چاپ شد.
بیضایی “میراث” را تقریبا مقارن “ضیافت” نوشت که این دومی آذر ۱۳۴۶ در مجله “پیام نوین” چاپ شد.
بیضایی در آذر ۱۳۴۶، هر دو نمایش “میراث” و “ضیافت” را با اعضای گروه هنرملی در تالار سنگلج روی صحنه برد و یک دهه بعد هر دو نمایشنامه را در یک مجلد منتشر کرد و سالها بعد نیز هر دو نمایشنامه را به طور متوالی در ابتدای جلد دوم “دیوان نمایش” قرار داد.
مسعود کیمیایی که حالا در سال ۱۴۰۰ میخواهد فیلمی با عنوان “میراث” بسازد در اواسط دهه هفتاد هم فیلمی با عنوان “ضیافت” ساخته بود.
“ضیافت”بیضایی با طعنه به تاجگذاری محمدرضا پهلوی، داستان شبانی را روایت میکرد که مدام تشویق میشود قید نگهبانی رمه را زده و در سورچرانی بزرگ روستا شرکت کند؛ در حالي که گرگها در کمیناند!
“میراث”بیضایی با تعریض به اتفاقات پساکودتای ۲۸ مرداد ۳۲ و عزل محمد مصدق، ماجرای سه وارث یک عمارت تاریخی با نامهای میانآقا، بزرگآقا و کوچکآقا را روایت میکرد که بعد از مرگ پدر، به جای تلاش برای حفظ میراث، آن قدر درگیر بگومگو بر سر تقسیم ارث میشوند که دزدان، خانه را به یغما برده و کل عمارت را منهدم میکنند!
“ضیافت”کیمیایی با طعنه به آفات سیاستهای تعدیل اقتصادي کارگزاران، داستان رفقایی را روایت میکرد که برطبق یک عهد قدیمی بعد از سالها گرد هم جمع میشوند تا دیدار تازه شود ؛ غافل از آن که گروهی از مفسدان اقتصادی در کمین یکی از رفقا هستند.
“میراث”کیمیایی که گویا متن اصلیش از احمد شاملو است، با تعریض به اتفاقات منجر به راهاندازی و انحلال فرقه دموکرات آذربایجان(حدفاصل شهریور ۲۴ تا آذر۲۵) ماجرای مردی جوان است که بعد از مرگ پدر به ملک پدری بازگشته!
“ضیافت” و “میراث” تنها عناوینی از کیمیایی نیستند که یادآور آثار بیضاییاند. مسعود کیمیایی در دولت اول اصلاحات فیلم “اعتراض” را ساخت که عنوان آن یادآور فیلمنامه “اعتراض یا چگونه چرخ ایستاد”بیضایی بود.
“اعتراض”کیمیایی ازجمله فیلمهای پسادوم خردادی بود که میکوشید ارتباطی ایجاد کند میان قهرمان چاقوبه دست کیمیایی با اعتراضات دانشجویی دوران اصلاحات.
“اعتراض…”بیضایی که در اواسط دهه هفتاد نگاشته شد مروری است بر سه روز زهرآگین از زندگی آذر شیوا بازیگر مطرح سینمای پیش از انقلاب؛ روزهایی در میانه آذر ۱۳۴۹ خورشیدی که آذر شیوا به ناگاه در اعتراض به سطحینگری حاکم بر سینمایفارسی، به آدامسفروشی جلوی دانشگاه تهران روی آورد!!
بیضایی خودش چندین بار تلاش کرد “اعتراض…” را بسازد ولی هر بار با سد ممیزی مواجه شد و درنهایت فیلمنامهاش به طور کاملا اتفاقی به دست فیلمساز موفقی(!) میافتد که هرچند خود سابقه فعالیت در سینمای قبل از انقلاب را داشته ولی امثال آذر شیوا را با متلک “فاحشههای درباری” تحقیر کرده و همین فیلمساز موفق(!) است که تلاش میکند با خُردانگاری فیلمنامه بیضایی، مانع تولیدش شود.
بیضایی خودش در این باره در مجله فیلم نوشت: فیلمساز موفق در فیلمنامه من، پی تصویر خود میگشت و تندگویی غیرمنتظره یکی از دوستان مشترک، تکرار حرف او بود که امان از این فاحشههای درباری و حقوقبگیران معلومالحال ساواک! موج تازهای راه افتاده بود و میخواستند آن را خراب کنند و این بساط را علم کردند!!
بیضایی درنهایت نتوانست “اعتراض…” را بسازد ولی فیلمی با همین نام توسط کیمیایی ساخته شد. بیضایی در این باره نوشت: نگران بودند که ساخت “اعتراض…” در شأن من نیست و هیچ کس اجازه نداد شأنم را خودم تعیین کنم و این میان نام “اعتراض” پرید و سالها بعد سردر سینماهایی را به خود روشن کرد!!!
بیضایی مستقیما هویت فیلمساز موفق مدنظر خود را فاش نکرده ولی آنجا که از پرش نام “اعتراض” و قرارگیری در سردر سینماها میگوید یادآور فیلم کیمیایی است…
ورای اینها کیمیایی یک بار براساس فیلمنامهای از بیضایی، فیلمی ساخت؛ فیلم “خط قرمز” که اقتباس از “شب سمور”بیضایی بود.
بعد از “خط قرمز”، “ضیافت” و “اعتراض” حالا کیمیایی رسیده به “میراث” که آینده مشخص خواهد کرد چقدر مرتبط است با فیلمنامهای به همین نام از بیضایی؟
چه کسانی نگذاشتند بیضایی، “روز واقعه” را بسازد؟
|
سینماروزان: روزنامه اصولگرای فرهیختگان در تحلیلی بر دلایل ماندگاری فیلم “روز واقعه” از فیلمنامه این اثر نوشته بهرام بیضایی بهعنوان عامل اصلی ماندگاری آن یاد کرده است.
این روزنامه با اشاره به فیلمنامه نکته سنجانه بیضایی نوشت: در علل ماندگاری «روز واقعه» سخنهای بسیاری گفته شده است، اما پرتکرارترین دلیلی که از زبان افراد مختلف عنوان شده، فیلمنامه نکتهسنجانه بهرام بیضایی بود؛ کارگردانی که نهضت ژرفاندیشانه او در دهه 50، به کام سینمادوستان خوش آمده بود و در دهه 60، بهعنوان یکی از پیشقراولان سینمای معناگرا به فعالیت خود ادامه داد.
فرهیختگان ادامه داد: بیضایی فراتر از یک نویسنده، جذابیت و فراگیری اثر را تضمین کرده و به آن عمق میبخشد. به همین دلیل است که خیلی از منتقدان، موفقیت “روز واقعه” را حاصل یک تلاش فردی ازسوی بیضایی دانسته که با یک کست خوب و اجرای کماشکال، به فیلمی کالت در تاریخ سینمای ایران تبدیل شده است.
این روزنامه سپس به طرح پرسشی کلیدی پرداخت: تا امروز این مهم رسانهای نشده که چه افراد یا جریانهایی، به چه دلیل مانع از تولید این فیلم توسط بیضایی شدند؟ قدرمسلم آنکه نام بیضایی، در تمام این سالها، پررنگتراز نام شهرام اسدی مطرح بوده است. عدهای تنها به اتکای نام بیضایی، اقدام به تماشای فیلم کردند. برخی دیگر هم که رابطه چندان خوبی با بیضایی نداشتند، با تماشای این فیلم، دیدگاه خود را تغییر داده و نگاه مثبتی به وی پیدا کردند.
به گزارش سینماروزان آنچه پرسش روزنامه فرهیختگان است بیش از هر چیز خطاب به مدیران موسوم به گلخانهای است که در دهه شصت و تا حدودی هفتاد به طور رسمی، سینما را در اختیار داشتند و در دهههای بعد نیز قربای آنها همچنان در حلقه بالادستی سینما حضور دارند.
این جریان سینمای گلخانهای بود که اصرار داشت در جزییترین امور مربوط به تولید آثار دخالت کند و پیش خود گمان میکرد نظارت سفت و سخت میتواند سینمای ایران را رشد دهد. این جریان گلخانهای بود که بسیاری از بازیگران پاپیولار قبلی از فردین تا ناصر و حتی یکی مثل جمشید آریا- که میراث بعد ازانقلابی سینمای قهرمانمحور بود- را ممنوعالفعالیت کرد.
واقعیت آن بود که آن نظارت سفت و سخت نه تنها در مجموع اسباب ترقی بدنه سینمای را موجب نشد بلکه شکل گیری طیفی از فیلمسازان طفیلی فاقد اعتماد به نفس را رقم زد که اغلب آنها در دهههای بعد، از سینما حذف شدند و حتی بعضی از ستایششدهترینشان از تلفیلمسازی برای جم سربرآوردند.
آن مدیران، فیلمسازانی همچون بیضایی، کیمیایی و تقوایی را فقط در شرایطی میخواستند که عین منویات آنها را پیاده کنند و در این بین معلوم هم بود که از ساخت “روز واقعه” توسط بیضایی حمایت نشود چون موفقیت بیضایی را کسی به نام آنها نمینوشت ولی اگر کارگردانی تازهکار در رأس کار قرار میگرفت شاید بشد ثمره تولید را به آن جریان مدیریتی نسبت داد که البته، این اتفاق هم نیفتاد و سه دهه بعد از آن روزگار هر روز بیشتر از دیروز، نقش بیضایی در آن موفقیت پررنگتر میشود.
حرفهای بهرام بیضایی در دهمین سال هجرت⇐اگر این ده سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟/ آیا اجازه میدادند “مقصد” را بسازم؟/آیا میگذاشتند “ماهی”، “سند” یا “طومار شیخ شرزین” را بسازم؟/ آیا اجازه میدادند حتی خواب اجرای “جانا و بلا دور” را ببینم؟/فرصتی که همه عمر در وطن از من دریغ شد، اینجا به من رو نشان داد!
|
سینماروزان: حدود ده سال از مهاجرت بهرام بیضایی به ایالات متحده و تدریس در دانشگاه استنفورد میگذرد؛ ده سالی که بیضایی در آنجا آثاری مثل “جانا و بلادور”، “طرب نامه”، “گزارش ارداویرف” و “چهارراه” را روی صحنه برده است.
به گزارش سینماروزان به تازگی مرکز پژوهشهای ایرانشناسی دانشگاه استنفورد به مناسبت ده سالگی حضور بهرام بیضایی در آنجا بزرگداشتی بهصورت مجازی برایش برگزار کرد و شخصیتهای گوناگونی ازجمله ژاله آموزگار، امیر نادری، حمید امجد، نگار متحده و ماندانا زندیان درباره بهرام بیضایی و جایگاه او سخن گفتند.
امیر نادری در بزرگداشت بیضایی درباره دوری از وطن گفت و فرصتی که از بسیاری از روشنفکران و هنرمندان ایرانی دریغ شد. بیضایی در واکنش به او بیان داشت: من به حرف امیر نادری عزیز فکر کردم که دلتنگی برای کار در وطن از آن میبارید و احساس کردم منظورش نه من فقط، که کلیتر بود. بدین معنی که کاش در چنان سرزمین آرمانی بودیم که روزی ناچار به رفتن از آن نمیشدیم. نادری شاید بیش از من درباره خودش حرف میزد و همه کسانی که به ناچار در جای خود نیستند، و مهمتر از آن شاید از قیمت سنگین عمرهای تلفشدهای میگفت که سالها برای ماندن در وطن و سپس برای رفتن از آن پرداختهایم.
بهرام بیضایی درباره یک دهه دوری از وطن گفت: حالا یک دهه رفت. واقعا فرصتی است که از خودم بپرسم اگر این ده سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟ آیا لطفا اجازه میدادند فیلم «مقصد» را بسازم؛ چنانکه میخواهم، یا «ماهی»، یا «اتفاق خودش نمیافتد»، یا حتی «سند»، یا فیلمهای آرزوییام «طومار شیخ شرزین»، «اشغال» و البته «داستان باورنکردنی». آیا لطفا اجازه میدادند تجربه حیاتی «جانا و بلا دور» را بر صحنه نمایش ببرم؟ یا حتی صحنه بردن آن را خواب ببینم؟…
بیضایی ادامه داد: اگر در ایران بودم آیا میشد «داشآکل بهگفته مرجان» را تا یک قدمی اجرا پیش ببرم که پشت صحنه نوشته بسیار ساده صادق هدایت است؟… اینها بخشی از کارهایی است که در این 10سال شده… . درواقع فرصتی که همه عمر در وطن از من دریغ شد، اینجا به من رو نشان داد؛ امکان آزمون خیالات نمایشیام. یکبار و یکجا میشد این تجربهها رخ بدهد و درست همینجا بود.