1

متلک‌پرانی به سعید امامی در فیلمنامه “ماهی” نوشته بهرام بیضایی!+عکس

سینماروزان/حامد مظفری: تازه‌ترین اثر منتشره بهرام بیضایی با عنوان “ماهی” را باید واکنشی مستقیم به ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای دانست.

به گزارش سینماروزان، روایت “ماهی” با مرور فیلمهایی که یک روسپی(با نام ماهی) از مشتریانش ضبط کرده، شروع می‌شود؛ مشتریانی که از بازاری متشرع تا روزنامه‌نگار پرسودا و ورزشکار گرفتار غم فراق تا هنرمندی با نام سارنگ آزرده(!!) را دربرمی‌گیرد.

گره اصلی درام زمانی شکل می‌گیرد که یک مامور امنیتی با نام غضنفرپور(اژدرپور) در پی هنرمند مجسمه‌ساز، سرراه روسپی(ماهی) سبز می‌شود. غضنفرپور به‌ظاهر با روسپی ازدواج می‌کند ولی درواقع ماهی را طعمه قلاب کرده تا به شکار اصلی که همان هنرمند معترض است، برسد.

اینکه غضنفرپور(اژدرپور) برای رسیدن به شکار اصلی، قتل‌هایی زنجیره‌ای ترتیب می‌دهد، این گمان را شکل می‌دهد که “ماهی” واکنش بیضایی است به ماجرای سعید امامی(اسلامی) و قتل‌های زنجیره‌ای ؟؟ به خصوص علاقه بالایی ‌که غضنفرپور(اژدرپور) به تماشای فیلم(!) از نوع آماتوری دارد یادآور علاقمندی(!) سعید امامی(اسلامی) به سینما است.

بیضایی، پایان‌بندی “ماهی” را با حذف غضنفرپور توسط نزدیک‌ترین همکارانش شکل می‌دهد و در عین حال رستگاری هنرمند معترض(آزرده) از دامن روسپی رقم می‌خورد که ورای ماجرای امامی بی‌شباهت به “رستگاری در هشت و بیست دقیقه” هم نیست.

استفاده بیضایی از واژه “آزرده” برای نام‌گذاری هنرمند معترض و آزارهای پیاپی مامور امنیتی علیه او- که خودش مدعیست اشتباهی گرفته شده- ورای تعریض به “مرد عوضی”، می‌تواند بازتابی باشد از دردسرهای وارده بر همه هنرمندانی که بعد از سالها همچنان دلخورند از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای.

فکر نگارش “ماهی” چنان که بیضایی خود گفته پاییز۸۲ در پشت صحنه اجرای نمایش “شب هزار و یکم” به سرش زد. فیلمنامه “ماهی” اول بار سال ۸۳ نگاشته شده یعنی مدتی کوتاه بعد از تولید و اکران طوفانی “سگ‌کشی” و تقریبا همزمان با نگارش نمایشنامه “مجلس شبیه‌خوانی در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین”.

تابستان ۸۴ بیضایی توانست “مجلس شبیه…” را که آن هم واکنشی مستقیم به ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای بود در تئاترشهر روی صحنه ببرد ولی “ماهی” آرشیو شد تا تابستان۹۹ که توسط نشربیشه در ایالات متحده چاپ شود.

فیلمنامه #ماهی #بهرام_بیضایی
فیلمنامه #ماهی #بهرام_بیضایی

همزمان با اجرای “مجلس شبیه…” کم‌ نبودند مخاطبانی که شخصیت اصلی را نمادی از ابراهیم زال‌زاده از ناشران گرفتار در قتل‌های زنجیره‌ای و از رفقای بیضایی دانستند.
فروردین۷۶ پیکر کاردآجین‌شده ابراهیم زال‌زاده(پدر پرند زاهدی/بازیگر) در بیابان‌های “یافت‌آباد” یافت شد و حالا در “ماهی” باز این بیابان‌های یافت‌آباد است که قتلگاه می‌شود؛ منتها این بار مامور امنیتی است که در بیابان‌های یافت‌آباد به قتل رسیده و هنرمند(آزرده) رهایی می‌یابد تا شاید بیضایی، تسویه حسابی کرده باشد با عاملان قتل‌های زنجیره‌ای.

“ماهی” در کنار “مجلس شبیه…” دومین واکنش بیضایی به قتل‌های زنجیره‌ای است.
بیضایی در زمان نگارش(۸۳) نتوانست مجوز تولید یا حتی نشر اثر را بگیرد ولی نشر این اثر در سال۹۹ و در آمریکا چرا؟
با توجه به مشمولِ زمان شدن سوژه و نیم‌سوز شدن مضمون، بهتر نبود “ماهی” بسان دیگر آثار اخیر بیضایی در داخل منتشر شود؟
از آن گذشته چرا بیضایی یک دهه بعد از مهاجرت و انبوه تحولاتِ این ده سال، چنین اثری را برای عرضه-آن هم در آمریکا- انتخاب کرده؟؟

بهرام بیضایی+سعید امامی
بهرام بیضایی+سعید امامی




اظهارات بازیگر “مسافران” در زادروز بهرام بیضایی⇐همه سال‌هايي كه بیضایی نرفته بود با او و انبوه طرح‌هاي پيشنهادي‌اش چه كرديم؟؟/حالا كه رفته چه پيشنهاد باوركردني بهتري براي بیضایی داريم جز اينكه باز هم برگردد پشت همان درهاي بسته بنشيند؟!/هیچ کس {در دولت اعتدال} پاي عملي‌كردن دعوت‌ به‌ بازگشت بیضایی نايستاد!/وقتي حتي توان هضم فيلمنامه “اشغال” -که برای سي، چهل سال پيش است را هم ندارند- چطور توقع دارند بیضایی آنها و دعوت‌شان را جدي بگيرد؟؟/آقايان هنوز ياد نگرفته‌اند كه با هنرمندی مثل بیضایی از موضع رييس حرف نزنند!!

سینماروزان: بیش از ده سال است که بهرام بیضایی ایران را ترک کرده و به ایالات متحده مهاجرت نموده و در دانشگاه استنفورد به تدریس و اجرا می‌پردازد.

به گزارش سینماروزان زادروز بیضایی موجب شده حمید امجد بازیگر “مسافران” مخاطب پرسش روزنامه اعتماد در چرایی عدم بازگشت بیضایی به ایران قرار گیرد؟

حمید امجد درباره هیاهوی تبلیغاتی دولت اول اعتدال حول بازگرداندن بهرام بیضایی به ایران بیان داشت: حتي اگر نيت خيري پشت آن دعوت‌های ابتدایی دولت اعتدال از بیضایی نهفته بوده باشد، نه هیچ کس براي تسهيل فعاليت ايشان بعد از آن بازگشت فكري كرده بود نه هیچ کس پاي عملي‌كردن آن دعوت‌به‌كار مي‌ايستاد و البته اينها هم با اين دولت آغاز نشد.

امجد که تنها تجربه کارگردانی سینمایی‌اش “آزمایشگاه” در دولت دوم احمدی‌نژاد رقم خورد، ادامه داد: در دوره دوم احمدي‌نژاد هم يك‌باره شايعه كردند آقاي بيضايي قرار است برگردد و فيلم «اشغال» را بسازد. بعد كه پرسيده شد آيا كساني كه چنين شايعه‌اي راه انداخته‌اند اصلا آن فيلمنامه را خوانده‌اند و با هيچ‌ قسمتي از آن مشكل نداشته‌اند، جواب آمد كه البته نخوانده‌اند ولي خلاصه‌اي از آن را شنيده‌اند و خب بر‌اساس همان شنيده‌ها قسمت‌هايي از فيلمنامه البته بايد حذف شود يا تغيير كند!

بازیگر “مسافران” افزود: نمي‌دانم تلخ‌ترين بخش اين نوع مديريت فرهنگي اين است كه وقتي حتي تحمل و توان هضم فيلمنامه سي، چهل سال پيش نويسنده را هم ندارند چطور توقع دارند نويسنده‌اي كه كوشيده امروز سي، چهل سال جلوتر از زمان نوشتن «اشغال» باشد آنها و دعوت‌شان را جدي بگيرد؟

حمید امجد تاکید کرد: يا اين بخش قضيه كه وقتي دانه‌پاشيدن‌شان هم با خط‌ونشان‌كشيدن براي حذف (آن‌هم در فيلمنامه‌اي كه خودشان انتخابش كرده‌اند نه فيلمنامه‌اي كه نويسنده با اصرار به آنها داده باشد) همراه است، بعدا قرار است با نويسنده و اثرش چه‌كار كنند، يا اين بخش كه حتي براي استفاده سياسي يا هر قصد ديگر خودشان هم كه شده، يكي‌شان حوصله ندارد بنشيند يك فيلمنامه آماده بارها چاپ‌شده را يك‌بار از سر ‌تا ته بخواند! شايد هم بدترين بخش قضيه اين باشد كه آقايان ياد نگرفته بودند كه با هنرمندی مثل بیضایی از موضع رييس حرف نزنند؛ مي‌شد از هنرمندي كه داري دعوتش مي‌كني بپرسي او چه طرحي براي اجرا پيشنهاد مي‌كند، نه اينكه اثري از چند دهه قبلش را، بدون پرسيدن نظر خودش و حتي بدون خواندن و فهميدن نظر واقعي و نهايي خودت، انتخاب و اعلام كني، آن‌هم با شرط چندين حذف و تغيير! خب… نمونه «اشغال» فقط يك مثال بود از انبوه دفعاتي كه لابه‌لاي منع‌ها و مسدودكردن‌ها، مثلا براي كار از هنرمند دعوت به عمل مي‌آمد.

به گزارش سینماروزان امجد خاطرنشان ساخت: سوال جدي‌تر، از همه دريغ‌گويان درباره رفتن آقاي بيضايي و كاركردنش دور از وطن خود، مي‌تواند اين باشد كه همه سال‌هايي كه او نرفته بود با او و انبوه طرح‌هاي پيشنهادي‌اش چه كرديم و حالا كه رفته چه پيشنهاد باوركردني بهتري برايش داريم جز اينكه باز هم برگردد پشت همان درهاي بسته منتظر بنشيند؟




توصیه سی سال قبل بیضایی به بهاره رهنما⇐چرا شوهر نمی‌کنی؟+فیلم

سینماروزان: بهاره رهنما بازیگر سینما و تلویزیون اعتراف کرد به اینکه سی سال قبل بهرام بیضایی به او توصیه کرده بیخیال بازیگری شود و شوهر کند!

به گزارش سینماروزان بهاره رهنما در “شام ایرانی” با روایت خاطره‌ای از تدریس بازیگری نزد بهرام بیضایی از روزی گفت که بنا بوده برای بیضایی اتود نقش اوفلیای هملت را بزند ولی آن قدر شل بازی کرده که بیضایی از او نومید شده است!

بیضایی حدود سی سال قبل به بهاره گفته بود که به درد بازیگری نمی‌خورد و بهتر است شوهر کند و چند بچه خوشگل به دنیا آورد ولی بهاره رهنما بازیگری را ادامه داد تا به عصر مجاز برسیم که حواشی ازدواج دوم بهاره بیشتر از کیفیت بازیگریش در کانون توجه قرار گیرد.

برای تماشای فیلم حرفهای بهاره رهنما اینجا را ببینید.




تازه ترین حرفها و درددلهای بهرام بیضایی⇐”مرگ یزدگرد” و “چریکه تارا” توقیف شدند فقط برای اینکه کاراکتر کنشگر هر دو یک زن بود!!/ به “روز واقعه” ۷۳ مورد اصلاحیه زدند که من آن را نسازم ولی شخص دیگری آمد و شاید به امید که این جماعت را قانع کند به سراغ ساختش رفت!!/یک آهنگر را به زور در “روز واقعه” تپاندند و درنهایت یک فیلم عربی ازش درآوردند که انگاری لبنان آن را ساخته و نه ایران!!/تحسین میکنم آنها را که جهنمی درست کردند زیرپای آنها که “باشو…” را ساختند برای ادای دین به آوارگان جنگ!/این نقل قول که من به سعید امامی گفتم از من و امثال من گذشته، دروغ محض است!/من هزار سال بعد از مرگم هم فکر نمیکنم که از ما گذشته و غلط میکنم بچه های ایران را به سانسورچیان که دشمنان مایند بسپارم!/از آن فیلمساز[کیمیایی؟] میخواهم جملات ظاهرفریب را به نقل از من تکرار نکند و نگذارد که بیشتر بگویم!/بزرگترین کتاب سیاسی تمام ادوار “شاهنامه” است چون نشان میدهد چگونه در تاریخ ایران مدام آدمهایی با وعده اصلاح و عدالت و بهبود آمده اند ولی بعد از مدتی همه چیز را به گند کشیده اند!!/حالم به هم میخورد از یادآوری سانسوری که با آن مواجه بودیم. به چه حقی ما را سانسور کردند؟ به چه حقی فکر کردند مرکز جهانند؟!/سانسور چنان بلایی سرم آورده که فکر میکنم همان گریه روز تولدم هم از سانسور بوده! /سانسور از دل جامعه آمده و جامعه است که این سانسور را موجب شده چون هیچ سانسوری خودبخود رخ نمیدهد!!/خیلی بد است که برخی هنرمندان مدام میگویند سانسور همه جا هست و کاریش نمیشود کرد! این جماعت کمک میکنند به بودن سانسور و امتیازاتی در قبالش میگیرند ولی درنهایت جامعه را عقب نگه میدارند!!/ نمیخواستم از ایران بیرون بیایم ولی آن همه دروغ، آن هم از جانب همکاران نزدیک واقعا قابل تحمل نبود!/حتی برای فرزندانم در مدرسه مشکل درست کردند فقط به خاطر اینکه من، پدرشان بودم!/حق من است که در وطن کار کنم! حق هر ایرانی است که در وطن کار کند! شما چکاره هستید که میگویید نباید امثال ما کار کنیم؟/اگر همه، هیچ نمیدانستیم امیدی نبود ولی چون بیشتر از قبل، میدانیم، میتوان امیدوار بود به شکوفایی!

سینماروزان: بیشتر از ده سال از آخرین فیلمی که بهرام بیضایی در وطن ساخت میگذرد.

به گزارش سینماروزان آخرین فیلم بیضایی “وقتی همه خوابیم” نقدی تند بر مناسبات پشت پرده سینمای ایران بود و بعد از آن هرچند بیضایی تلاشهایی کرد برای تولید “مقصد” و “اشغال” ولی درنهایت از ایران مهاجرت کرد و این مهاجرت تا امروز ادامه داشته است.

بهرام بیضایی در سالهای هجرت هم نوشته و هم چندین نمایش اجرا کرده ولی همچنان حسرت وطن در دلش است چنان که در گفتگویی تازه به علاء محسنی بیان داشت: حق من است که در وطن کار کنم. حق هر ایرانی است که در وطن کار کند. شما چکاره هستید که میگویید نباید امثال ما کار کنیم حالم به هم میخورد از یادآوری سانسوری که با آن مواجه بودیم. به چه حقی ما را سانسور کردند؟ به چه حقی فکر کردند مرکز جهانند؟

بیضایی با مرور دردسرهای تولید فیلم در ایران و با اشاره به “باشو…” بیان داشت: تحسین میکنم آنها را که جهنمی درست کردند زیرپای آنها که فیلمی ساختند برای ادای دین به آوارگان جنگ؟؟ اگر نمیشد “باشو…” هم ساخت، پس چه میشد کرد؟
 

بیضایی ادامه داد: وقتی به کلی همه عوامل درگیر “باشو…” آواره شدیم تازه فهمیدیم که اوضاع از چه قرار است؟ از فیلمبردار باشو تا سوسن تسلیمی بازیگرش و البته عدنان عفراویان بازیگر کودک فیلم که به موقع دیده نشد تا زندگیش بدتر شود از آنچه که بود.

بهرام بیضایی با گلایه از آنها که نگذاشتند “روز واقعه” را خودش بسازد اظهار داشت: به “روز واقعه” 73 مورد اصلاحیه زدند که من آن را نسازم ولی شخص دیگری آمد و شاید به امید که این جماعت را قانع کند به سراغ ساختش رفت ولی نشد آنچه باید میشد.

بیضایی افزود: یک آهنگر را به زور در “روز واقعه” تپاندند و درنهایت یک فیلم عربی ازش درآوردند که انگاری لبنان آن را ساخته و نه ایران و ایرانی!

بیضایی با اشاره به شمه هایی دیگر از سانسوری که با آن دست به گریبان بوده بیان داشت: تک تک صفحات نمایش “سهراب کشی” را خط کشیدند و کشیدند و کشیدند تا اجرا نشود! سهراب کشی مگر چه داشت که آن همه ممیزی بدان وارد شد؟

این فیلمساز کهنسال تاکید کرد: سانسور چنان بلایی سرم آورده که فکر میکنم همان گریه روز تولدم هم از سانسور بوده! سانسور از دل جامعه آمده و جامعه است که این سانسور را موجب شده چون هیچ سانسوری خودبخود رخ نمیدهد.

بیضایی ادامه داد: خیلی بد است که برخی هنرمندان مدام میگویند سانسور همه جا هست و کاریش نمیشود کرد! اینها کمک میکنند به بودن سانسور و امتیازاتی هم در قبالش میگیرند ولی عشق به عقب ماندگی این جماعت غیرقابل بخشش است چون جامعه را عقب نگه میدارند.
بیضایی گفت: چرا “مرگ یزدگرد” و “چریکه تارا” توقیف شدند؟ فقط برای اینکه کاراکتر کنشگر هر دو یک زن بود.

به گزارش سینماروزان بهرام بیضایی که فیلمنامه ای با عنوان “دیباچه نوین شاهنامه” را با محوریت زندگی تراژیک فردوسی نوشته است درباره “شاهنامه” اظهار داشت: بزرگترین کتاب سیاسی تمام ادوار “شاهنامه” است چون نشان میدهد چگونه در تاریخ ایران مدام آدمهایی با وعده اصلاح و عدالت و بهبود آمده اند ولی بعد از مدتی همه چیز را به گند کشیده اند و به نظرم زیر این استبداد هدایت مادران و زنان است که همچنان ایران را نگه داشته؛ درست نظیر همین کاری که “شهرزاد” در “هزار و یک شب” میکند.

دیدار دهه هفتادی گروهی از فیلمسازان و ازجمله بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی با سعید امامی و نقل قولهای کیمیایی از این دیدار از جمله موارد مناقشه برانگیز همه این سالها بوده است.

به گزارش سینماروزان در نقل قول کیمیایی از آن دیدار این طور آمده که بیضایی با لحنی اندرزگویانه خطاب به امامی گفته که حداقل به فکر بچه های ایران باشد چون دیگر از امثال او گذشته که به فکر آینده باشند!

بیضایی با رد روایت کیمیایی از دیدار با سعید امامی گفت: این نقل قول که من به سعید امامی گفتم از من و امثال من گذشته، دروغ محض است! من هزار سال بعد از مرگم هم فکر نمیکنم که از ما گذشته و غلط میکنم بچه های ایران را به سانسورچیان که دشمنان مایند بسپارم! مگر نه اینکه همینها نبودند که باعث مهاجرت بچه های ایران شدند. از آن فیلمساز[کیمیایی؟] میخواهم جملات ظاهرفریب را به نقل از من تکرار نکند و نگذارد که بیشتر بگویم!

بیضایی درباره علت مهاجرت به آمریکا گفت: نمیخواستم از ایران بیرون بیایم ولی آن همه دروغ آن هم از جانب همکاران نزدیک واقعا قابل تحمل نبود!!! متاسفانه کسانی که میخواستند بظاهر جامعه را عوض کنند با ویرانی فرهنگ همکاری میکردند و این واقعا برخورنده بود.
بیضایی ادامه داد: من قید کار را چندین بار زدم و هر بار می نشستم در خانه و میگفتم گور پدر کار و فقط مینویسم! و اصلا التماس نمیکنم برای فیلمسازی ولی بعد از مدتی خودشان دنبال من میفرستادند که با وعده کار مرا در دست اندازهای تازه بیندازند! حق من است که در وطن کار کنم. حق هر ایرانی است که در وطن کار کند. شما چکاره هستید که میگویید نباید امثال ما کار کنیم؟

بیضایی افزود: همان زمانی که دخترانم نگار و نیلوفر از ایران رفتند هم در مدرسه دچار مشکل بودند فقط بخاطر اینکه فرزندان من بودند. همان طور که فرزند سوم ام نیاسان هم در دوران مدرسه بخاطر پدرش گرفتار مشکل بود. یک دلیل مهاجرتم نیاسان بود.

به گزارش سینماروزان این فیلمساز تاکید کرد: هنوز در ایرانم و دارم مینویسم و حالا هم مشغول سر و سامان دادن به کارهایی هستم که آنجا ممکن نبود. مثلا هیچگاه فکرنمیکردم بتوانم “چهارراه” یا “طرب نامه” یا “گزارش ارداویرف” را روی صحنه ببرم ولی در اینجا شد.

بهرام بیضایی درباره دورنمایش نسبت به آینده و احتمال بازگشت به وطن گفت: متاسفانه چون امید هست فکر میکنم چراکه نه؟؟!! اگر همه، هیچ نمیدانستیم امیدی نبود ولی چون بیشتر از قبل، میدانیم، میتوان امیدوار بود به شکوفایی!

بهرام بیضایی

 

 




بیضایی از عشق به دو همسر می‌گوید+فیلم

سینماروزان: بهرام بیضایی کارگردان سرشناس ایرانی از عشق به هر دو همسرش حرف زد.

در دورانی که برخی شبه‌روشنفکران حرف زدن درباره ازدواج دوم خسرونمایان(!) را برنمی‌تابند و به‌سبک ساختارهای کمونیستی، دوست دارند فقط یک حرف و سخن واحد را درباره چهره‌ها بشنوند، بهرام بیضایی به راحتی درباره هر دو ازدواجش حرف زده است.

به گزارش سینماروزان بهرام بیضایی یک بار در اواسط دهه چهل با منیراعظم رامین‌فر(خواهر ایرج رامین‌فر/طراح صحنه مشهور) ازدواج کرد و بعد از جدایی از وی در ابتدای دهه هفتاد با مژده شمسایی(فرزند منوچهر شمسایی/نورپرداز) وصلت نمود.

بیضایی در گفتگو با علاء محسنی درباره ازدواج‌هایش گفت: در هر دو ازدواج، بختم بلند بود و هر دو همسرم عشق، بودند و هستند!

بهرام بیضایی پیرامون جدایی از منیراعظم رامین‌فر گفت: تنها مشکلم با همسر اولم این بود که نمی‌خواست سینما و تئاتر کار کنم! با منیر در تئاتر آشنا شدم و منیر به‌خاطر نابسامانی تئاتر از من قول گرفت جز نوشتن هیچ کار عملی دیگری برای تئاتر نکنم و من هم تا مدتی همین کار را کردم ولی از جایی به بعد نشد و درنهایت با سیلی زمان به دانشگاه رفتم و بعد هم فیلم کوتاه و بلند و…

به گزارش سینماروزان این کارگردان درباره ازدواج با مژده شمسایی که بازیگر آثار متاخر بیضایی شد بیان داشت: اولین بار مژده را در سواری و در پشت صحنه “شاید وقتی دیگر” دیدم و از همان اول گفتم که چه خوب که دیدمش.

بیضایی ادامه داد: مژده یک عشق و یک روح باز نسبت به تئاتر و سینما و اجرا و بازی داشت و حداقل در این یک مورد هیچ دعوا و مشکلی با هم نداشتیم.

بهرام بیضایی تاکید کرد: در هر دو ازدواج، بختم بلند بود و هر دو همسرم عشق، بودند و هستند و قابل احترام بودند و هستند و زندگی با هر دوی آنها پر از خاطره بوده و هست…

بهرام بیضایی+مژده شمسایی+منیر رامین‌فر
بهرام بیضایی+مژده شمسایی+منیر رامین‌فر

 

برای تماشای فیلم گفته‌های بیضایی اینجا را ببینید.

 

 




تازه‌ترین حرفهای بهرام بیضایی در دهمین سال هجرت⇐به واسطه ترک ایران امکان مهمی را از دست نداده‌ام/ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتم، می‌دیدم وطن دارد مدام بیگانه می‌شود!!/فقط گاهی دلم تنگ می‌شود برای ساحلی در شمال ایران!/شهیدثالث به‌خاطر سانسور مهاجرت نکرد چون هر دو فیلمش را به‌طور کامل نشان دادند!/”رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند/مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌ به نگاه فرهنگی نمی‌داد!/الان هم همان مشکل وجود دارد و فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده‌اند!

سینماروزان: شهریور۹۹ هجرت بهرام بیضایی از ایران ده ساله می‌شود؛ بیضایی ده سال است به ایالات متحده رفته و هم در دانشگاه استنفورد تدریس می‌کند و هم هرازگاه یک تئاتر روی صحنه می‌برد.

به گزارش سینماروزان بهرام بیضایی در تازه‌ترین گفتگویش که با نهادی موسوم به جشنواره برلین(متفاوت با جشنواره برلین معروف) داشته درباره دلایل مهاجرت و بی‌علاقگی به بازگشت به ایران حرف زده.

بهرام بیضایی درباره دلیل مهاجرتش گفت: درباره دلیل ترک ایران باید بگویم که من ٣٠‌سال بود شغل نداشتم و برای زندگی‌کردن در مملکتی که مدام قیمت‌هایش بالا می‌رود و زیستن دشوارتر می‌شود، شما باید شغل و درآمدی داشته باشید. من اما کاری نداشتم و در تئاتر تنها هر سه یا چهار‌سال یک‌بار می‌توانستم کاری تولید کنم- که درآمد چندانی نداشت و در سینما هم‌چون با وام فیلم می‌ساختم، بعدش مجبور می‌شوم در ازای همان وام فیلم را واگذار کنم، یعنی صاحب چیزی که بتوانم به آن اتکا کنم و امنیت مالی و اقتصادی داشته باشم، نبودم. بعد از ٣٠‌سال یک شغل در ایالات متحده پیدا کردم و آمدم دنبال این شغل.اولش این شغل تنها برای یک‌سال بود و قرار نبود بیشتر باشد، اما کم‌کم بیشتر شد.

بیضایی درباره شباهت مهاجرتش در دهه هشتاد به آمریکا با مهاجرت سهراب شهیدثالث در دهه پنجاه به آلمان بیان داشت: آن‌سال‌های پیش از انقلاب سانسور وجود داشت اما نمی‌دانم چرا باید آقای سهراب شهیدثالث تصمیم بگیرد از ایران برود، درحالی‌ که دوتا از بهترین فیلم‌هایش {طبیعت بی‌جان و یک اتفاق ساده} را در همان سال‌ها ساخته بود و فیلم‌هایش کامل نشان داده شدند؛ یعنی در واقع مهاجرت او هر دلیلی داشته باشد، شرایط کاری سانسور نبوده است. من خودم هم یادم است که فیلم‌های “رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند.

بیضایی ادامه داد: مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌دادن به نگاه فرهنگی را نمی‌داد. مشکلی که بیشتر از سیستم به مردم ربط داشت و اگر مردم از آن نوع سینما حمایت نمی‌کردند، آن سینمای تجاری پا نمی‌گرفت. چنان که دیدیم در همین دوره هم مردم از همان نوع سینما حمایت کردند و می‌بینیم که الان هم همان مشکل وجود دارد، فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده که آن‌هم مربوط به زمان است.

بهرام بیضایی با بی‌علاقگی نسبت به بازگشت به وطن گفت: ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتی، می‌دیدی وطن دارد مدام بیگانه می‌شود. می‌دیدی هر روز درخت‌های بیشتری بریده می‌شود، ساختمان‌های جدیدی بالا می‌رود و در کل شکل جاهایی که می‌شناختی، می‌دیدی که دارد عوض می‌شود و زشت می‌شود. حتی می‌دیدی مردم هم عوض می‌شوند، دروغ زشتی خود را از دست می‌دهد و همه‌گیر می‌شود و بنابراین برای من از وطنم تنها همان اتاقم مانده بود و دفتر کارم.

بیضایی تاکید کرد: به واسطه ترک ایران امکان مهمی از دست نداده‌ام. شاید فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پشیزی نمی‌ارزد به از دست‌دادن آنچه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن! استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ٣٠‌سال پس از آنکه از دانشگاه بیرونم گذاشتند، به دانشگاه برگشتم.

بیضایی با تلخی از دلتنگی چنین گفت: تنها چیزی که می‌ماند، دلتنگی است- دلم تنگ شده برای دفترکارم و البته دلم مدام تنگ می‌شود برای جایی در ساحل شمال. غیر از اینها هیچ.




انتشار سکانسی بنیادی از تازه‌ترین اثر بهرام بیضایی⇒ متعاقب مخالفت اکید این کارگردان با برگزاری مراسم تولدش توسط ارگان‌های بودجه‌خوار

سینماروزان: در آستانه تولد ۸۱سالگی بهرام بیضایی، کم نبودند ارگانها و نهادهایی متصل به منابع عمومی که قصد کرده بودند برای بریز و بپاش به‌بهانه تولد وی و در عین حال اعتباربخشی برای ساختار فشل خود؛ با این حال بیضایی که ده سال است در آمریکا به سر می‌برد، دو روز قبل از تولدش با ارسال پیامی صریح خواستار جمع کردن بساط این جشن‌های بی‌فایده شد.

بهرام بیضایی در پیام خود به نهادهای بودجه‌خوار نوشت: تولد اتفاقى من در پنجم دى سالها پيش با مرگ اكبر رادى نمايشنامه نويس سياه شد و سپس با فاجعه ى قربانيان زلزله ى بم سياه تر، و در همزمانى با چهلم قربانيان وقايع خونبار و باورنكردنى اخير جايى براى سياه تر شدن در آن نمانده است. آن را با هيچ مراسمى به نام من سرپوشى بر واقعيت پيش چشم هايمان نكنيد – من اين روزها هيچ شركتى در هيچ جشن و آيينى ندارم!

متعاقب این پیام، بهرام بیضایی سکانسی از تازه‌ترین نمایشنامه خود “داش آکل به گفته مرجان”-که روایتی تازه است از اثر مشهور صادق هدایت-را منتشر کرده؛ سکانسی بنیادی و کاملا زنانه در توصیف داشاک یا همان داش آکل.

متن این سکانس را بخوانید:

مرجان: مادرجانم مرا صدا زد اتاق نشیمن صحبت یومیه!
مهبانو: گفتم مرجان سیاه نپوش؛ پدرت اگر تو را به خواب ببیند دلش میگیرد! مجبور نیستی بیش از چهلش!

مرجان: گفتم به این زودی؟ شما خودتان چی؟
مهبانو: گفتم من منم-زنش-یادت نیست؟ و چرا این همه پرهیز میکنی از داشاک که برای زندگی ما میدود؟

مرجان: نپرسید-سختم است مادرجان-بهم سنگین می‌آید جای پدر!
مهبانو: دیدم مرجان-دیدم؛ همان روز اول که به این خانه پا گذاشت! و راستی چه سکوتی شد میان حرف وقتی پرده پس زدی!

مرجان: دلم ریخت-بد کردم؟
مهبانو: گفتم حق داری مرجان-بی‌خبر نباید باشی! اما کاش ندیم آقا ندیده باشد-یا خاله دلخوش یا عمه‌ها-آنچه را که من دیدم!

مرجان: دلم تپید و گفتم مگر شما چی دیدید مادرجان؟
مهبانو: انگار صاعقه زد! چشم‌تان به هم افتاد و جوری به نظرم رسید که هر دو تکان خوردید!

مرجان: ترسیدم-هیچوقت این طایفه قداره‌بند را از نزدیک ندیده بودم! صورتش مادرجان-چه بریدگی‌هایی!
مهبانو: جای قداره-بدجور جوش خورده؛ جاهایی زیاده و کم-چه زشتش کرده مگر با نگاه دیگری!

مرجان: خواستم ببینم کیست این لوتی که اسمش همه جا هست! هیچ شباهتی نداشت به کسی که قرار است جای پدرم باشد!
مهبانو: به قدر یک دقیقه چشم از هم برنداشتید؛ مرجان! برقی در چشم‌هایتان دیدم که تازگی داشت!

مرجان: یکباره دیدن، چندش‌آور بود!
مهبانو: قسم می‌خورم که صدای قلب‌ات را شنیدم!

مرجان: چرا مادرجان امتحانم می‌کنی؟
مهبانو: نه مرجان! چرا از او بترسی؟؟ هرچه باشد این لوتی به دستبرد که نیامده و هدفش پاک است.

مرجان: گونه‌هایم از آن نگاه غریبه آتش گرفت-[یکهو میگوید] مادرجان! من بدگل‌ام؟؟
مهبانو: بیخود نگو-دست‌کم چشمهای تو گیراست!
از این به بعد او را در این خانه زیاد می‌بینی و بالاخره روزی را می‌بینی که وقتی پرده پس بزنی سکوتی نمی‌افتد میان حرف!

مرجان: [برمیخیزد] مادرجانم چه میخواست بگوید که نگفت؟؟

[صحنه یاران به چوب کوفتن آوای بدبده بیرون می‌آورند]
صحنه‌یاران: بدبده! بدبده!بدبده!بدبده!




ادعای علی نصیریان درباره حضور شعبان بی‌مخ برای تماشای تئاتری از بهرام بیضایی!!!

سینماروزان: علی نصیریان که این روزها فانتزی “مسخره‌باز” را روی پرده دارد به تازگی مدعی حضور شعبان جعفری در شب اجرای تئاتری از بهرام بیضایی شده است!!

نصیریان با اشاره به آشنایی‌اش با شعبان جعفری به “اندیشه پویا” گفت: شعبان جعفری را من از جوانی می‌شناختم. سر سه‌راه بوذرجمهری یک کله‌پزی بود که شعبان هر روز صبح آنجا صبحانه می‌خورد و من می‌دیدمش. یک سری از بچه‌لات‌های طرف‌های شهر نو و گمرک و مولوی هم توی مدرسه پیرنیا بودند و یادم هست که شعبان می‌آمد و مدرسه و برای نوچه‌هایش نمره می‌گرفت. این‌ قدر این مدرسه اوضاعش خراب بود که به آن می‌گفتند دانشکده.

نصیریان ادامه داد: بعدها شعبان خیلی عوض شد. زورخانه‌ای تاسیس کرد و با سران رفت‌وآمد کرد و سر و لباسش را درست کرد و انگار که انتلکتوئل شده بود.

علی نصیریان با اشاره با حضور شعبان در اجرای “پهلوان اکبر می‌میرد” نوشته بهرام بیضایی و با کارگردانی عباس جوانمرد در ابتدای دهه چهل گفت: سنگلج در جنوب خیابان پارکشهر بود و زورخانه شعبان در شمالش و این بود که او یک شب من و انتظامی و خیلی از هنرمندان دیگر را دعوت کرد برویم زورخانه و برنامه‌شان را ببینیم. بعدش یک شب همه‌شان آمدند سنگلج برای دیدن “تئاتر پهلوان‌اکبر می‌میرد”. راستش ما دیگر بعد از بیست‌وهشتم مرداد کار سیاسی را کنار گذاشته بودیم و سیاسی نبودیم و هم و غم مان کار هنری بود.




اولین حرفهای علیرضا خمسه بعد از غائله کانادا و حذف از “پایتخت۶″⇐فکر نمیکردم بیضایی آدم بزرگی باشد و علاقه ای نداشتم در “مرگ یزدگرد” بازی کنم!!/مهرجویی پیشنهاد بازی در “اجاره نشینها” را داد ولی فخرالدین انوار مخالفت کرد!!/بیش از سی سال است که منتظرم انوار بهم زنگ بزند و دلیل ممنوع الفعالیت شدنم را بگوید!!!/کیانوش عیاری شخصا اجازه بازی من در “روز باشکوه” را از انوار گرفت/بخاطر بازی بد بازیگر مقابل، بیضایی پلانهای مرا از “شاید وقتی دیگر” حذف کرد!/ “معجزه خنده” را خودم نوشتم ولی یدالله صمدی علاقه داشت آن را بسازد!/میرباقری براساس “معجزه خنده” نمایش “عشق آباد” را روی صحنه برد

سینماروزان: مدتی کوتاه بعد از غائله استندآپی که علیرضا خمسه در کانادا اجرا کرد و به دنبالش حذف قطعی از سریال “پایتخت6” خمسه در گفتگویی تفصیلی شرکت کرده و درباره همه چیز حرف زده بجز غائله استندآپ و حذف از “پایتخت6”.

علیرضا خمسه با اشاره به همکاریش با بهرام بیضایی در “مرگ یزدگرد” به “ایسنا” گفت: یک سال و نیمی که در فرانسه بودم بیش از همه چیز دسوابق تئاتری‌ام به من کمک کرد زیرا در آن‌جا همزمان با آدم‌های بزرگی آشنا شدم و با آن‌ها همکاری کردم. وقتی به ایران بازگشتم مهدی هاشمی مرا به بهرام بیضایی معرفی کرد و من فکر می‌کردم او در مقایسه با ایده‌آل‌های من آدم بزرگی نیست، به همین علت به مهدی هاشمی می‌گفتم دوست ندارم با یک آدم معمولی کارم را شروع کنم و او در جواب به من گفت حالا با یک آدم معمولی شروع کن، بعد از آن با آدم‌های بزرگتر هم کار خواهی کرد (می‌خندد). فکر می‌کردم حالا که از فرانسه آمده‌ام باید با آدم‌های درجه یک جهانی کار کنم.

خمسه ادامه داد:
من فکر می‌کردم «مرگ یزدگرد» ضعیف‌ترین کار رزومه من خواهد بود اما الان بعد از ۴۰ سال کار وقتی می‌گویند اگر بخواهی یک کار انتخاب کنی، من می‌گویم «مرگ یزدگرد»، یعنی همچنان درخشان‌ترین کار من است. جالب این است که آن را با اکراه قبول کرده بودم و اگر اصرار مهدی هاشمی نبود احتمالاً در آن بازی نمی‌کردم!!

خمسه افزود: بهرام بیضایی دو سال بعد وقتی می‌خواست فیلم «شاید وقتی دیگر را بسازد» دنبال هنرپیشه‌ای می‌گشت که پانتومیم بلد باشد و این‌گونه بود که یکی از قهرمان‌ها در استودیو تلویزیونی کار می‌کند و در بک‌گراندش یک بازیگر پانتومیم اجرا  می‌کند. پلان‌های زیادی گرفته بودند اما بهرام بیضایی بازی بازیگر مقابل را نپسندیده بود و در نهایت پلان‌های من هم حذف شد. این را دستیار کارگردان بیضایی بعدها به من گفت. در نهایت دو سال پیش که به آمریکا رفته بودم بهرام بیضایی یک کار نمایشی روی صحنه داشت و توفیق تماشای آن تئاتر و ایشان را بعد از ۴۰ سال پیدا کردم.

علیرضا خمسه خاطرنشان کرد: فیلم “مرگ یزدگرد” به دلیل بی‌حجابی بازیگران زنش نمایش پیدا نکرد و زمانی از سینما دنبال من آمدند که از من تئاتر تلویزیونی‌ای پخش شد که در آن محمدعلی کشاورز هم بازی می‌کرد و من در آن درخشیده بودم و بعد از آن آقای مهرجویی دنبال من آمد تا برای فیلم «اجاره‌نشین‌ها» بازی کنم. من بعد از «هوشیار و بیدار» بیشتر شناخته شدم و سیل پیشنهادات سینمایی بود که به من می‌شد.

خمسه با اشاره به مخالفت فخرالدین انوار با بازیش در “اجاره نشینها” بیان داشت: آن زمان آقای فخرالدین انوار معاون سینمایی بود و اجازه نمی‌داد چهره‌های تلویزیونی وارد سینما شوند، به همین دلیل ما به سینما ممنوع‌الورود بودیم. این موضوع را به هیچ‌کس اعلام نمی‌کردند اما اگر کسی می‌رفت و می‌گفت می‌خواهم از این بازیگر استفاده کنم اجازه نمی‌دادند. من این را نمی‌دانستم تا روزی که عبدالله اسکندری (گریمور) به من گفت به دفتر آقای انوار برو و بپرس چرا ممنوع‌الکار هستی؟ من وقتی رفتم با او صحبت کنم منشی به من گفت شماره‌ات را به من بده تا با شما تماس بگیریم. الان بیش از ۳۰ سال است که منتظرم زنگ بزنند.

علیرضا خمسه با اشاره به صدور مجوز بازی برای “روز باشکوه” گفت:  طلسم ممنوع الکاریم زمانی شکسته شد که آقای کیانوش عیاری برای فیلم «روز باشکوه» پیش آقای انوار می‌روند و می‌گویند من از خمسه یک چهره جدید سینمایی می‌سازم و آقای انوار هم در جواب می‌گوید اگر قول می‌دهی این اتفاق بیفتد و نقشی ماندگار باشد من این اجازه را می‌دهم. بنابراین اولین کسی که این اجازه را گرفت آقای کیانوش عیاری بود و به نظرم هم آن فیلم موفق بود.

علیرضا خمسه با اشاره به اینکه دوست داشته خودش کمدی “معجزه خنده” را بسازد بیان داشت: «معجزه خنده» طرح من و بر اساس داستان یکی از دوستان روان‌شناسم بود که سال‌ها در انگلیس تحصیل کرده بود و بعد در امین‌آباد کار می‌کرد. من هم آن‌جا با بیماران، تئاتردرمانی کار می‌کردم. حاصل آن تئاتردرمانی و بودن با دکتر نیک‌رو سبب شد در حوزه هنری فیلمنامه‌ای بنویسیم به نام «معجزه خنده» که آن را بسازیم، اما یدالله صمدی که روحش شاد دوست داشت آن را بسازد و گفتیم او آن را بسازد. او نیز فیلمنامه را به آقای داوود میرباقری داد تا دیالوگ‌نویسی آن را انجام دهد و از دل آن نمایشنامه «عشق‌آباد» هم نوشته شد که من هر دو را هم دوست داشتم.




فوت وزیر اعظمی که متأثر از بیضایی به سوئد مهاجرت کرد و هرچند برگشت ولی باز عزرائیل در سوئد به سراغش رفت!!!

سینماروزان: در آخرین ساعات سال 97 خورشیدی محمد مطیع بازیگر کاراکتر “وزیر اعظم” سریال “سلطان و شبان” در سوئد درگذشت.

محمد مطیع فارغ التحصیل تئاتر از دانشکده هنرهای دراماتیک بود و بازی در تئاتر را از اواخر دهه چهل و بازی در سینما را از ابتدای دهه پنجاه با «رضا هفت خط» شروع کرد.

با حذف یا مهاجرت بازیگران سرشناس سینمای قبل از انقلاب، مطیع این فرصت را یافت که به همراه برخی دیگر از فعالان تئاتر فعالیتی پررنگ در تلویزیون و سینمای ابتدای انقلاب داشته باشد.

با این حال متأثر از مهاجرت کوتاه مدت بیضایی به سوئد، محمد مطیع در کنار علیرضا مجلل، سوسن تسلیمی، نسرین پاکخو و میترا قمصری از جمله بازیگران تئاتری نزدیک به بهرام بیضایی بوند  که در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد ایران را ترک و به سوئد مهاجرت کردند.

محمد مطیع تنها بازیگر این حلقه بود که به ایران بازگشت و با برخی سریالهای تلویزیونی و ازجمله سریالهای تاریخی محمدرضا ورزی بازیگری را ادامه داد ولی باز در نهایت در سوئد با ملک الموت دیدار کرد!!!

سریالهای “هزاردستان”، “امیرکبیر”، “کوچک جنگلی”، “عمارت فرنگی”، “سالهای مشروطه” و “تبریز در مه” و فیلمهای”کلاغ”، “دایره مینا”، “گردباد”، “آوار” و “تردید” از جمله آثار کارنامه مطیع هستند.




اندر تلاش مسعود کیمیایی برای نگارش بهاریه‌ای آرکاییک‌نما⇐اینجاست که تفاوت بیضایی و کیمیایی مشخص میشود/همان بهتر که استاد هیچ گاه فیلم تاریخی نساخته وگرنه مواجه بودیم با چیزی در مایه‌های محصولات پارس‌فیلم!!

سینماروزان: مسعود کیمیایی که اخیرا عزم کرده پروژه ای با نام «خون شد» را جلوی دوربین ببرد به بهانه آغاز سال نوی خورشیدی بهاریه‌ای نگاشته با عنوان «از تمام هستی جهان رها هستم»؛ اگر کیمیایی با همان سبک لات‌پُرکنی آثارش این بهاریه را می‌نوشت بحثی پیش نمی‌آمد اما کیمیایی تلاش وافری کرده برای نوشتن نوعی بهاریه با آرکاییک‌نمایی.

در بهاریه کیمیایی چنین آمده: «به زمان بهار، به ماه فروردین، همه چیز بوی زندگی می‌دهد و عشق. این تنهایی ماه بویی است که به جان‌کشیدنش خرجی ندارد.به تاریخ کهن، در فروردین، در تالار بزرگ مجلس ملی «انتیستا» در شکوه زنانگی با لباس خیره‌کننده‌ رزم، به حالی که کلاه‌خود فلزی‌اش را زیر بغل دارد، به‌سمت کوروش که بر تخت نشسته، می‌رود. با لبخندی رازبسته، اقتداری ناخسته، تعظیم به مجلسیانِ نوروز که هفته‌ای از آن رفته، ندا می‌دهد:من انتیستا، دختر ارشد آرگونای کشاورز، از خانواده‌ای چرم‌ساز و آهنگر، چرم به لباس جنگ و آهن به نیزه و سُم و سپر، فاتح چهار جنگ و سرباز به خدمت شاه شاهان، کوروش دانا و دلیر، برای برقراری صلح که در کنار پای اسب شما هم جنگیدم و بردباریِ صلح آموختم، از شما درخواست می‌کنم برای سفیر صلح به کشور وسیع لیدیا مرا برگزینید که من سربازی را با عاشقی از شما فرا گرفته‌ام. کوروش سر به زیر دارد و می‌داند دیگران نگاه‌های داننده‌ای دارند. عشق من پارس، زبانم فارس، پیشه‌ام سربازی‌ست. هم ادبِ عشق می‌دانم هم آداب جنگ برای خدمت به صلح، حتی به جنگ خواستارم. بغض کوروش پیداست. شنل تازه‌ فروردینی‌اش را به تن می‌کشد. همه می‌دانند انتیستا برای تحمل‌کردن ازدواج کوروش دوری می‌خواهد و جنگ، که پیداست هراسی از مرگ ندارد.‌کوروش فریاد می‌زند، تو را ای فرمانده که اهورا می‌داند، دوری شما را از آتش و قشون و خاکِ ایران تحمل ندارم و می‌دانم آسمان پارس تا بازگشت شما تا قلبم، تاریک می‌ماند.‌من از غیبت شما بیمناکم، همان که از عشق شما هراسناکم، دانایی خود را در این تصمیم نادانم.‌کائنان، موبدان، سرداران، فرماندهان، خواب‌بانان، شهرداران و قشون‌سازان، گرزوس همه‌ساله به این کشورِ پُردانش، ارمنستان حمله می‌کند. رود قزل‌ایرماق را به‌دست سرزمین خودشان راهیابی کرده‌اند. فرمانده انتیستا می‌داند و مجلسیان با او که وقت بی‌هوده می‌رود، وقت رفتن با فرمانده چهره‌به‌چهره می‌شود. در این ضرب‌دیدگی به‌سمت در بزرگ تالار می‌رود. باز می‌کند. نسیم و بادی چراغ‌های چربی‌‌سوز را خاموش می‌کند. از اعماقش به تاریکی فریاد می‌زند: ای اهورا من کوروش، بنده‌ پارس، قلب و جان شکسته‌ام. هر آنچه قلب کشورگشایم گفت، کردم. کمکِ اهورایی را برای گرانبارگی انتیستا خواهانم. رنج مردانه‌ی شاهانه‌ام عاشقانه است. سرزمین‌های کوچک و بزرگی را به نیکی فتح کرده‌ام. زندانیان بسیاری را آزادی داده‌ام. آزاری به هیچ دین و مذهبی نرسانده‌ام. از تمام هستی جهان رها هستم اما از عشق انتیستا گذر نکرده‌ام. قلب من تا جهان هست از قلب او رها نمی‌شود. اهورا یاری کن مرا که می‌خواهد از جان به در شود، برای بی‌جانی می‌رود. انتیستا در دورتر میان پاشنه‌ در موبدستان ایستاده و گوش سپرده به کوروش است. زنی با لباس سربازی، میان مفرغ‌ها و نقره‌های لباسش می‌گرید و می‌گوید: نیمه‌ گریان من از آن عشق است، چه کوروش خوب می‌دانی که عشق چیست. در این فروردین و بهار یاد تو را تا دیداری دیگر می‌برم، که بهار باشد و نوروز.»

کیمیایی این بهاریه را نوشته تا بگوید اگر بخواهد تاریخی بنویسد بلد است ولی سبک نوشتارش به سبکتیکین سالور شبیه است و یادآور آثار پارس‌فیلم نظیر «یوسف و زلیخا»، «لیلی و مجنون» و «امیرارسلان نامدار».

کیمیایی به سبک نورسان گونه تاریخی نثرش را شبیه کرده به نثر آثاری که پیشتر در شاه‌آباد(جمهوری) به فروش میرفت؛ کتبی درباب جهانگشایی اسکندر و نادر و چه و چه!! کتبی که بیش از هر چیز هم بر رابطه نادر و اسکندر با سوگلیهایشان تمرکز داشتند و نمیگفتند کسی که میخواهد جهانگشایی کند چگونه صبح تا شبش را به نظربازی میگذراند؟

خداراشکر که ایشان کار تاریخی نمیکند و به همان ظواهر تاریخی مانده وگرنه بعید نبود حاصل دستش صددرجه انتقادبرانگیزتر از امثال «معمای شاه» شود. به نظر میرسد کیمیایی حتی اگر بخواهد فیلم بسازد بهتر است همان فیلمهای متکی بر ادبیات بچه های نیم قرن قبل جنوب شرق تهران را ادامه دهد! 

با همین بهاریه تاریخی‌نمایانه‌ای که کیمیایی نوشته تفاوت میان بهرام بیضایی و مسعود کیمیایی مشخص میشود؛ بیضایی زبان آرکاییک جعلی درست نمیکند بلکه از مصادیق به مفاهیم میرسد و این ناشی از مطالعات گسترده‌ایست که در تاریخ و ادبیات داشته و شاید یک دلیل آن که بیضایی بی واهمه هر آنچه که مینویسد و امکان تولید نمی یابد را بلافاصله منتشر میکند همین عدم توانایی تقلید از کنه محتوایش باشد.

بیضایی چه زمانی که «دیباچه نوین شاهنامه» را از خلال شنیده های تاریخی در باب زندگی پرمرارت ابوالقاسم فردوسی مینگارد و چه آن گاه که «تاریخ سری سلطان در آبسکون» را با قوه تخیل خود در شرح سرانجام فرار سلطان محمد خوارزمشاه به آبسکون مینگارد و چه زمانی که «بانو پشت پرده نئی» را براساس روایتی از هزارویکشب و در نقش تأثیر سلامت روح بر سلامت جسم قلمی میکند از مصداق است که به مفهوم می‌رسد و در این مسیر شخصیت است که بهش گویش مستولی میکند نه پیش فرضیات شنیده شده درباره زبان تاریخی ولی در بهاریه کیمیایی چون مفهومی نبوده پس مصداق هم ادا شده!!




واکنش بیژن بیرنگ به ادعای حاتمی کیا درباره نمایندگی بیضایی⇐شما نماینده خودتان و امثال خودتان هستید!/شما همانهائى هستيد كه دهه شصت را براى امثال بيضائى تنگ و تار كرديد و استاد را ناچار به هجرت!/من و مسعود رسام هیچ گاه الطاف(!) شما درباره فیلم “سیندرلا” را فراموش نکردیم!/قهرمانان اصلی مقاومت، مردمی هستند که برای دریافت حقوقشان در هفت تپه ها فریاد میزنند!!

سینماروزان: اظهارات ابراهیم حاتمی کیا در افتتاحیه جشنواره مقاومت و طرح ادعای نمایندگی همه اهالی سینما و از جمله بهرام بیضایی، با واکنش بیژن بیرنگ نویسنده و کارگردان مواجه شد.

متن واکنش بیژن بیرنگ به اظهارات حاتمی کیا را بخوانید:

شما نماينده آنها نيستيد و نماينده عزيزمان استاد بيضائى كه حتما نيستيد!!! شما نماينده خودتان و امثال خودتان هستيد و من حتم دارم كه شما شاگرد خوبى هم نيستيد. من و مسعود رسام هيچوقت الطاف(!!) شما را در مورد فيلم سينمایی “سيندرلا” كه آن را تبديل به تجربه اى تلخ كرديد، فراموش نميكنيم…

شما لياقت فهم حق استاد و شاگردى را نداريد كما اينكه با من كه استادتان بودم در دانشكده نداشتيد. قرارم با خودم بود كه هميشه سكوت كنم ولى افاضات شما بيش از اندازه… بود و متأسفانه نتوانستم سكوت كنم…

شما همانهائى هستيد كه دهه شصت و همه دهه ها را براى امثال بيضائى تنگ و تار كرديد و استاد را ناچار به هجرت. همان كسى كه ذرات وجودش براى اين آب و خاك و فرهنگ ايران می تپید… بگذريم…

چه خوب به هم جايزه ميدهيد و يادتان ميرود كه قهرمانان مقاومت اصلى ايران همين مردمند كه در هفت تپه ها براى دريافت حقوقشان بايد هفته ها فرياد بزنند و سكوت شما را تحمل كنند!

واکنش بیژن بیرنگ به اظهارات حاتمی کیا
واکنش بیژن بیرنگ به اظهارات حاتمی کیا




حاتمی کیا در افتتاحیه جشنواره مقاومت: من نماینده تمام اهالی سینما و حتی بهرام بیضایی هستم!!↔یک روزنامه نگار: آقای حاتمی کیا! وقتی بیضایی حتی در رونمایی تنها همکاری مشترکش با شما در جشنواره حاضر نشد چطور خود را نماینده ایشان می دانید؟؟/آیا حرف زدن از بیضایی پلتیکی است تا حمایتهای هنگفت ارگانی از فیلمهایتان در روزگار ریاضت اقتصادی بدنه سینما را فراموش کنیم؟؟

سینماروزان: ابراهیم حاتمی کیا که عمدتا سعی میکند حضورش در محافل سینمایی را با اظهاراتی خاص تحت الشعاع قرار دهد، در افتتاحیه جشنواره مقاومت هم کوشید با حرف زدن از بهرام بیضایی جلب توجه کند.

مسعود احمدی روزنامه نگار سینما با اشاره به این ماجرا در “سینمامخاطب” نوشت:

آقای حاتمی کیا! شما نماینده مهاجرانید یا سازمانهای ارزشی پولدار؟؟

حاتمی کیا در مراسم تقدیر از خویش در افتتاحیه جشنواره مقاومت گفت: من نماینده تمامی اهالی سینما و حتی بهرام بیضایی(!) هستم و جایزه اخیر را به نمایندگی از ایشان گرفتم!!

آقای حاتمی کیا! چرا زمانی که بیضایی در وطن بود نمایندگی ایشان را برعهده نگرفتید و با ارتباطاتی که دارید شرایط صدور مجوز یا تأمین سرمایه تولید یکی از ده ها فیلمنامه شاخص ایشان را فراهم نکردید؟؟

البته یادمان نمیرود که بیضایی در رونمایی تنها همکاری مشترکش با حاتمی کیا یعنی”برج مینو” حتی در جشنواره فجر هم حاضر نشده بود ولی حالا حاتمی کیا در افتتاحیه جشنواره مقاومت خودش را نماینده بیضایی دانسته است! وقتی بیضایی حتی در رونمایی تنها همکاری مشترکش با شما  در جشنواره حاضر نشد چطور خود را نماینده ایشان می دانید؟

آیا حاتمی کیا از سازمانهای ارزشی بریده است و بار دیگر قصد دارد به اردوگاه دگراندیشان پناه آورد؟؟ یا آن که میخواهد با حرفهای تازه حمایتهای میلیاردی اخیر ارگانهای ارزشی از خودش در اوج بیکاری بدنه سینما را کاور کند؟؟؟
آیا حرف زدن از بیضایی پلتیکی است تا حمایتهای هنگفت ارگانی از فیلمهایتان در روزگار ریاضت اقتصادی بدنه سینما را فراموش کنیم؟؟




فریدون جیرانی در نشستی دانشگاهی اظهار داشت⇐ کیمیایی با “قیصر” و علی حاتمی با “حسن کچل” به دنبال رفع بحران هویت ملی رفتند/در دهه شصت تلاش کردند با اقتصاد دولتی، سینمای ملی را شکل دهند!/در دوران هاشمی رفسنجانی، مهرجویی با “هامون” بحران هویت را نشان دادند/بعد از دوم خرداد۷۶، هویت تبدیل شد به برابری شهروندان در برابر نظام!/برای اصغر فرهادی هویت ملی مهم نبود!!/عجیب است که اغلب مستندهای واقعه ۲۸ مرداد را از بی‌.بی.سی خریده‌ایم!!/ در فرانسه فیلم‌های مستند زیادی از تاریخ ایران وجود دارد ولی کسی سراغ آنها نرفته!

سینماروزان: فریدون جیرانی در همه این سالها در کنار فیلمسازی هم سرکی کشیده به کار رسانه ای و هم هرازگاه نظرات تحلیلی خود درباره سینما را بیان کرده.

به گزارش سینماروزان جیرانی به تازگی در نشستی مرتبط با سینمای ملی نیز علیرغم پراکنده گویی برخی نقطه نظرات خاص خویش درباره تاریخ سینمای ایران را طرح کرده است.

فریدون جیرانی در نشست مرتبط با سینمای ملی در دانشگاه تهران گفت: در پایان دهه ۴۰ مسعود کیمیایی با «قیصر» و علی حاتمی با ساخت «حسن کچل» به دنبال رفع بحران هویت ملی رفتند و اینکه چگونه حل این بحران را به درون سینما بکشانند. مسعود کیمیایی سعی کرد از دل فیلم “قیصر” که مرثیه‌ای بر ارزش‌های از دست رفته است، به سینمای ملی برسد.

وی ادامه داد: درواقع نطفه سینمای ملی از دل بحران هویت در دل یک جامعه استبداد زده شکل گرفت و تعریف سینمای ملی به تاریخ، سنن و فرهنگ یک کشور برمی‌گردد.

کارگردان «شام آخر» اظهار داشت: چه کیانوش عیاری که از سینمای آزاد آمده بود و چه رخشان بنی‌اعتماد که از دانشگاه هنرهای دراماتیک آمده و چه فیلمسازانی که از دل جنگ بیرون می‌آیند، مانند ابراهیم حاتمی کیا، همه این‌ها سینمای جدید پس از انقلاب را شکل می‌دهند که با تهران تغییر کرده است؛ تهرانی که تبدیل به یک شهر سنتی شده و جلوی مصرف کالاهای تجاری به خاطر جنگ گرفته شده. با اقتصاد دولتی این‌ها همه تطبیق پیدا می‌کند و با تفکر جدیدی که وارد سینما شده است. از دل این تفکر و همین سینمای دولتی، سینمای ملی شکل می‌گیرد.

جیرانی یادآور شد: در اواسط دهه ۶۰ وقتی شهر سنتی تغییر می‌کند و قرار است از نظام اقتصاد دولتی به نظام اقتصاد سرمایه‌داری برگردیم و واژه رفاه که از دوره هاشمی رفسنجانی شروع می‌شود جای واژه‌های دیگر را می‌گیرد بازهم بحران هویت ملی به وجود می‌آید. به عنوان مثال، در فیلم «شاید وقت دیگر» بهرام بیضایی هویت وجود دارد؛ هویت گمشده و فیلم «هامون» نویسنده روشنفکری که دچار بحران هویت شده است و فیلم «مادر» که بازگشت به سنت‌ها و گذشته است.

جیرانی همچنین گفت: من معتقدم سینمای ملی از دل سینمای سال‌های ۶۷ به بعد در “دیده‌بان”، “مهاجر”، “مادر” و “هامون” شکل می‌گیرد و درواقع بازهم بحران هویت است و نسلی هم که در مهاجر دیده می‌شود درحال از بین رفتن است. “مهاجر” از بقایای آخرین نسلی می‌گوید که مبارزه کرده و در “هامون” هم شهر درحال عوض شدن و ساخته شدن برج‌ها است. بین سال‌های ۶۷ تا ۷۱ یک سینمای جدیدی داریم که می‌شود درباره آن‌ها بسیار صحبت کرد و همچنین “دندان مار” که بازگشت کیمیایی به سینمای خودش است.

وی ادامه داد: در نظام‌های ایدئولوژیک به جای واژه سینمای ملی، سینمای متعهد قرار می‌گیرد و قبل از انقلاب هم به فیلم‌های اجتماعی سینمای متعهد می‌گفتند. از سال ۷۱ به بعد تا سال ۷۶ می‌توانیم از فیلم‌هایی نام ببریم که در آن‌ها هم نشانه‌هایی از سینمای ملی است مانند “بچه‌های آسمان”، “پدر”، “از کرخه تا راین”، “لیلا” و…. از سال ۷۶ به بعد مفهوم جدید ملی مفهومی که به هویت دیگر ربطی ندارد و مربوط است به شهروند بودن و به برابری یک شهروند در نظام سیاسی وارد مفاهیم سینمایی می‌شود.

کارگردان «پارک وی» افزود: در واقع از‌‌ همان سال‌هاست که مفاهیم جدید علوم انسانی در جامعه ایران رشد می‌کند (یعنی علوم انسانی از سال ۷۶ به بعد در جامعه ایران رشد می‌کند). درواقع در دل علوم انسانی مفاهیم جدید وارد سینما می‌شود و نمونه آخری که به واسطه آن می‌توان سینمای ملی را تعریف کرد سینمای اصغر فرهادی است. برای فرهادی هویت ملی زیاد مهم نیست. برای او اینکه چطور می‌توان شهروندان یک جامعه را به شهروندان خوب تبدیل کرد اهمیت دارد. از طریق ایجاد اصول اخلاقی کلی، نفی خشونت و مفهوم جدید ملی در این سینما رشد دیگری پیدا می‌کند و نسل جدیدی هم دنبال این مفهوم یعنی آن هویت ملی که ما از دلش مسعود کیمیایی و علی حاتمی را داشتیم، که نگران از بین رفتن سنت‌ها، تاریخ و فرهنگ، تبدیل شده به نگرانی شهروند بودن ملت در یک نظام سیاسی مستقر، نفی خشونت و قضاوت نکردن و تبدیل کردن شهروندان آن به شهروندان خوب. شهروند مفهوم جدیدی است که از دل جامعه مدرن به وجود آمده و معیار جدید آن سینمای اصغر فرهادی است.

جیرانی یادآور شد: بسیاری از فیلمسازانی که بعد‌ها شاخص شدند از مستند شروع کرده‌اند. دو ارگان سعی می‌کردند از گذشته مستندسازی را در ایران رشد دهند. ابتدا وزارت فرهنگ و هنر است و دیگری تلویزیون، که مستندهای شاخصی از ناصر تقوایی از دل آن بیرون آمده بود.

وی با بیان اینکه درواقع انقلاب مستند را رشد داده است، گفت: البته در این مورد محمد تهامی‌نژاد کتابی نوشته که بسیار مفصل در این باره صحبت کرد. درحال حاضر سینمای مستند رشد بیشتری کرده است.

کارگردان «قرمز» ادامه داد: عجیل است که اغلل مستندهایی که از واقعه ۲۸ مرداد داریم را از بی‌بی سی خریده‌ایم درحالیکه در فرانسه فیلم‌های مستند زیادی درباره ایران وجود دارد و این مستند‌ها در ایران بسیار کم است و کسی سراغ آنها نرفته درحالیکه باید از خیلی وقایع مستند داشته باشیم. باید بدانیم که سینمای ملی سینمایی است که متعلق به همه آحاد مردم است.

جیرانی با بیان اینکه توسعه اقتصادی بدون توسعه سیاسی امکان‌پذیر نیست، خاطرنشان کرد: از دل این شرایط روشنفکری شکل گرفته که در آن دوران دچار بحران هویت می‌شود و بحران هویت موجب می‌شود که ما به گذشته برگردیم و درواقع هویت را در یک گذشته تاریخی، سنن و تاریخ و فرهنگمان جستجو کنیم. این بحران هویت که در سال‌های ۴۶ و ۴۷ اوج خود را دارد با رشد اندیشه چپگرایی در دنیا همزمان می‌شود و جنبش دانشجویی را متحول می‌کند و در ایران نیز تاثیر می‌گذارد.

وی ادامه داد: دو اندیشه درکنار هم قرار می‌گیرند یکی روشنفکرانی که متاثر از اندیشه مارکسیستی هستند و روشنفکرانی که متاثر از اندیشه مذهبی هستند و به اسم چپ مذهبی تلقی می‌شوند. این دو اندیشه در مقابل امپریالیسم جهانی که در آن زمان سردمدارش آمریکا بود. نکته اینجاست که در آن زمان جنگ ویتنام بوده است و این دو جبهه تفکری را به هم نزدیک می‌کند که در یک مورد باهم متحد می‌شوند تا در مقابل فرهنگ غربی و بازگشت به گذشته همراه شوند.




یک کارگردان-بازیگر تئاتر در تازه‌ترین شماره «سیاه سفید» بیان کرد⇐بیضایی هموست که یک دهه ونیم قبل و در «سگ کشی»، فساد گسترده و فراگیر این روزها را پیش‌بینی کرد!/بیضایی هموست که در «روز واقعه» از صدها منبر، ماجرای عاشورا را زیباتر روایت کرد!/اگر بیضایی را به ایران بازگردانید به خواسته‌ مشروع مردم احترام گذاشته‌اید!

سینماروزان: شماره ششم مجله سینمایی «سیاه سفید» به دلیل نوسانات بازار کاغذ، با کمی تأخیر در تیرماه، منتشر شد. «سیاه سفید» در این شماره‌اش در اصلی ترین عنوان، به آثار ناشی از نبودن بهرام بیضایی در سینما و تئاتر ایران با تیتر «اقیانوس وسیع تمدن پارس» در گفت و گو با اهالی تئاتر و سینما پرداخته است.

گفت و گویی منتشر نشده با مرحوم ناصر ملک مطیعی از سیر تا پیاز ستاره شدن و علل پایان بازیگری این ستاره سینمای ایران را در این شماره «سیاه سفید» منتشر شده است.

از دیگر مطالب این مجله میتوان به میزگردی پیرامون سینمای کانون با تیتر «از کارخانه فیلمساز پروری تا جزیره متروک» با حضور محمد رضا اصلانی، نادره ترکمان، غلامرضا رمضانی و علی عبدالعلی زاده اشاره کرد.

جواد طوسی و مینا اکبری نیز در خصوص سینمای کانون در این شماره قلم فرسایی داشته اند.

«اندر فواید زرشک زرین» پرونده ویژه نقد شماره ششم مجله «سیاه سفید» است که محسن خیمه دوز، محمد حسین آسایش، عزیزالله حاجی مشهدی، حامد مصطفوی و…در این باره تحلیل های جامعی داشته اند.

«شوخی با رییس جمهور کمدین» تیتر مطلب دیگری در این شماره است که پیرامون فیلم «خجالت نکش» در گفتگو با رضا مقصودی نویسنده و کارگردان این فیلم انتشار یافته است. گزارشی از دیدار مستندسازان مستقل با حیدریان با تیتر «مگر رییسی رییس جمهور شده که عماریون برای مستند تصمیم می گیرند» در بخش پارازیت این شماره قرار دارد.

مجله «سیاه سفید» به سردبیری امیر فرض اللهی منتشر می شود.

حمیدرضا نعیمی از کارگردانان-بازیگران تئاتر در یادداشتی پیرامون هجرت بیضایی از ایران در «سیاه سفید» نوشته است: بدترين مسئولان در طول تاريخ آنهايي هستند كه هنرمندان و انديشمندانشان را مطيع و رام ميخواهند، با چاپلوس و دروغگوبي، هيچ اغراقي، مسئولان ميبايد قدردان بزرگاني همچون استاد بهرام بيضايي باشند و به نوشته‌ها، نمايشها و فيلمهاي ايشان با ديده عبرت‌آموزي نگاه كنند. چه كسي در سينماي جنگ، و در يك بزنگاه فيلم «باشو غريبه كوچك» را ميسازد تا از همدلي و صلح سخن بگويد، همان گمشده‌اي كه امروزه روز جهان بدان محتاج است؟ چه كسي فيلم «سگ كشي» را بر پرده سينماها جان ميبخشد تا فساد گسترده و همه‌گير را در دستگاهها و نهادهاي دولتي و خصوصي نشان دهد و آینده را پیش بینی کند شايد گوش و جاني آماده ببيند و چاره‌ای بيانديشد؟ همان فساد گسترده دزدي، كلاهبرداري، اختلاس، رانتخواري، فرار از قانون، تقلبهاي اداري، سوءاستفاده‌هاي جنسي كه یک دهه و نیم بعد از تولید «سگ کشی» حالا انگار در جامعه ي ما عادي شده؟ چه كسي فيلمنامه «روز واقعه» را مينويسد تا از صدها و هزاران منبر و تكيه و حسينيه ماجراي عاشورا را زيباتر و با تأثيرتر روايت كند؟
اين حقيقتي است تلخ و دردناك كه جهان سوميها تحمل و توان ديدن منتقدانشان را ندارند. با خلق واژه‌هاي دشمن، برانداز، دست نشانده، بيگانه پرست و هزاران برچسب ديگر آنان را به حاشيه رانده تا چند صباحي به خيال خود بيآرامند، غافل از آنكه، كسي كه باد بكارد طوفان درو خواهدكرد. اگر بهرام بيضايي را به ايران بازگردانيم به مردم پيامي روشن و صريح داده‌ايم؛ ما با شما هستيم و به خواسته‌هاي مشروع شما احترام مي‌گذاريم.

سیاه سفید(شماره ششم)
سیاه سفید(شماره ششم)



محمد متوسلانی ذکرخیر سوسن تسلیمی را کرد اما از نقش بیضایی در نگارش «کفشهای میرزانوروز» چیزی نگفت! چرا؟

سینماروزان: نزدیک به سی سال بعد از مهاجرت سوسن تسلیمی بازیگر ایرانی به سوئد و درحالیکه در همه این سالها رسانه ملی روی خوش به محصولات این بازیگر نشان نداده محمد متوسلانی کارگردان-بازیگر ایرانی حضور در آی‌فیلم به بهانه نمایش «کفشهای میرزانوروز» را بهانه ای کرد برای ذکر خیر این بازیگر.

به گزارش سینماروزان متوسلانی با اظهار اینکه طرح اصلی کمدی «کفشهای میرزانوروز» از سوسن تسلیمی است که اول بار آن را در منبعی مطالعاتی در دانشگاه آکسفورد پیدا کرده از این گفت که همسر وقت تسلیمی یعنی داریوش فرهنگ هم براساس طرح سوسن «کفشهای میرزانوروز» را نگاشت!

متوسلانی از تغییر پایان بندی فیلمنامه اولیه بخاطر نظر همکاران هم گفت و اینکه حسرت دائمی سالهای بعدش این بوده که چرا پایان مطلوب خودش که مربوط به شکواییه یکی از مشتریان میرزانوروز علیهش بوده را از انتها حذف کرده!!!

 متوسلانی به این اشاره نکرد که بهرام بیضایی هم طرحی داشت به نام «کفشهای مبارک» برآمده از داستان قدیمی «کفشهای ابوالقاسم تنبوری» با شباهت فراوان به «کفشهای میرزانوروز» ! و شاید به دلیل ممنوع‌الفعالیت بودن بیضایی در آن روزگار بود که طرح از طریق تسلیمی به متوسلانی رسید بخصوص که بعدتر بیضایی با هوشنگ نوراللهی تهیه کننده «کفشها…» و همراهی تسلیمی «شاید وقتی دیگر» را ساخت و هیچ گاه هم بابت کپی برداری متوسلانی از طرحش گلایه نکرد!!

حتی اگر بیضایی به دلایل شرایط مدیریتی دهه شصت فیلمنامه را بدون ذکر نامش به متوسلانی واگذار کرده باز بعد از سی سال بد نبود متوسلانی درباره کلیت ماجرا به طور کامل حرف بزند.




ادعای کارگردان نمایشنامه‌ای از بیضایی که در خانه هنرمندان روی صحنه رفته⇐بیضایی اجرای آثارش را برای تئاتر شهرستان بلامانع عنوان کرده!⇔پرسش: پس چرا به جای شهرستان، نمایش بیضایی را با بلیت ۲۰هزارتومانی در ناف پایتخت روی صحنه برده‌اید؟

سینماروزان: هرقدر که به هنگام حضور بهرام بیضایی در ایران بر سر اجرای نمایشنامه هایش سختگیری وجود داشت و او نمی‌توانست هر نمایشی را همان گونه که خود می‌خواهد روی صحنه ببرد حالا در سالهای مهاجرت بیضایی به ایالات متحده و تدریس در استنفورد مدام نمایشهایی از بیضایی روی صحنه می‌رود.

به گزارش سینماروزان وجه اشتراک اغلب این اجراها آن است که توسط افرادی گمنام یا دارای کارنامه مناقشه برانگیز روی صحنه میرود.

فارغ از محمد رحمانیان که با کارنامه‌ اجراهای شبه‌آتراکسیونی، کوشیده با تشبث به آثار بیضایی برای خود وجهه روشنفکری بتراشد همین چند ماه قبل بود که نام محسن افشانی بازیگر فیلمهای سوپرمارکتی را به عنوان تهیه کننده اجرای «کارنامه بندار بیدخش»بیضایی شنیدیم.

نمایشهای «چهار صندوق» و «ندبه» از دیگر آثار بیضایی هم ظرف دو سال گذشته توسط کارگردانی کم نام و نشان به نام آناهیتا زینی‌وند روی صحنه رفتند که البته نمایش دوم فقط دو اجرا دوام داشت.

به تازگی نمایشنامه «مجلس قربانی سِنمار»بهرام بیضایی که روایتی است از زندگی معماری رومی به نام «سنمار» توسط جوانی به نام شیما جوادپور در خانه هنرمندان روی صحنه رفته است. این کارگردان جوان پیرامون چگونگی دریافت مجوز اجرای این نمایش به «ایلنا» گفت: بیضایی قبلا اجرای آثارش را برای بچه‌های دانشجو و تئاتر شهرستان بلامانع عنوان کرده بود ما توانستیم با رسم امانتداری نسبت به متن مجوز بگیریم!!

جالب اینجاست که این جوان بنا دارد برای کار بعدیش هم نمایشی دیگر از بیضایی روی صحنه ببرد. شیما جوادی بیان داشت: بعد از این اجرا، «هشتمین سفر سندباد» هم تولید بعدی ما خواهد بود؛ که منتظر فرصت اجرایی برای آن هستیم.

اینکه بهرام بیضایی اجرای نمایشنامه هایش را برای دانشجویان نمایش و هنرمندان شهرستانی بلامانع بیان کرده می‌تواند ناظر به علاقمندی او نسبت به تجربه گرایی جوانان باشد و اینکه در هیاهوی متون خارجی که جوانان را درگیر کرده متون ایرانی هم مجالی برای نفس کشیدن پیدا کنند اما اجرای دانشجویی و تئاتر شهرستان خیلی تفاوت دارد با روی صحنه بردن نمایشنامه در خانه هنرمندان در ناف پایتخت و آن هم با تمرکز مدام بر نام بیضایی برای کمک به رونق گیشه!!

تئاتر دانشجویی یعنی روی صحنه بردن نمایشنامه ها در فضاهای دانشجویی که باب بحث میان دانشجویان نمایش و اسباب جوشش هنری را فراهم کند و تئاتر شهرستان هم یعنی اجرا در شهرستان که اسباب توجه مخاطبان دور از مرکز به گنجینه هنرهای نمایشی ایران را موجب شود و این هر دو در تناقض کامل است با اجرای نمایشی از بیضایی با تمرکز بر نام این مولف با بلیت 20هزارتومانی در مرکز پایتخت!




«باشو غریبه کوچک» بیان داشت⇐خوشبختانه زنده‌ام! یکی از اقوام همنام‌ من در آتش سوزی فوت شد

سینماروزان: قرارگیری نام عدنان عفراوای در میان فهرست کشته شدگان در حادثه آتش سوزی یک قهوه خانه در اهواز این پرسش را موجب شد که آیا عدنان عفراویان بازیگر «باشو غریبه کوچک» فوت شده است؟(اینجا را بخوانید)

 عدنان عفراویان  با اشاره به همنامی فردی که دچار حریق شده به سینماروزان گفت: خوشبختانه زنده ام! یکی از اقوام همنام‌ام در آتش سوزی فوت شد و همین باعث شد بسیاری مرا با او اشتباه بگیرند اما هنوز زنده ام و نفس می کشم.

عفراویان 43 ساله که در ده سالگی در کوچه پس کوچه های جنوب توسط بیضایی دیده شد و برای بازی در «باشو…» انتخاب شد سالهای اخیر را به دستفروشی در میدان لشکرآباد اهواز مشغول است و علیرغم علاقمندی برای حضور دوباره در عالم بازیگری نتوانسته مجددا جلوی دوربین برود.




طعنه بهرام بیضایی به نماد انتخاباتی حسن روحانی+فیلم و عکس

سینماروزان: بهرام بیضایی که از شهریور89 به این سو در استنفورد اقامت و به تدریس اشتغال دارد به زودی نمایش «چهارراه» را در دانشگاه استنفورد روی صحنه می‌برد.

به گزارش سینماروزان در تیزر منتشره از نمایش «چهارراه» و از طریق مونولوگ خبرنگار نشریه‌ای به نام «وطن» طعنه ای زده شده به کلید که نماد انتخاباتی دولت اعتدال بود. این خبرنگار در جایی از تیزر با بیانی اگزجره می‌گوید: قفلهای وطن را با کلید وطن باز کنید!!

در ابتدای تیزر «چهارراه» مژده شمسایی همسر بیضایی را می‌بینیم که می‎گوید: شده آرزو کنین نامه‌ای که فرستاده بودین کاش نفرستاده بودین؟

به دنبال وی نیز چندی تیپ ریز و درشت در برابر دوربین خودنمایی می‌کنند؛ از بدنام چادری تا محجبه تصدیگر، از راپورتچی وراج تا افسر مسئولیت شناس، از جاهل فاقد تریاک تا آتقی معتکف!!!

«چهارراه» فروردین 97 در استنفورد دانشگاه محل تدریس بیضایی روی صحنه خواهد بود و بعد از اجرا متن آن از طریق انتشارات روشنگران در داخل منتشر خواهد شد.

برای تماشای تیزر «چهارراه» اینجا را ببینید.

«کلید» در نمایش «چهارراه»بیضایی
«کلید» در نمایش «چهارراه»بیضایی



نوروز پیش‌رو⇐بهرام بیضایی نمایش دست‌نخورده‌اش را روی صحنه می‌برد

سینماروزان: بهرام بیضایی که مهاجرتش به آمریکا به زودی به ده سال می‌رسد بعد از اجرای نمایشهایی نظیر «طرب نامه»، «جانا و بلادور» و «گزارش اداویراف» در ایالات متحده، به زودی یک نمایشنامه تازه از خود را در دانشگاه استنفورد اجرا خواهد کرد.

به گزارش سینماروزان این نمایشنامه «چهارراه» نام دارد و از جمله آثار متأخر بهرام بیضایی است که هنوز نه در ایران و در خارج منتشر نشده است و شاید همین دست نخوردگی بوده که باعث شده بیضایی این نمایشنامه را برای اجرا انتخاب کند.

«چهارراه» نمایشی دوساعته است که دو هفته ابتدایی فروردین امسال در دانشگاه محل تدریس بیضایی یعنی دانشگاه استنفورد روی صحنه خواهد رفت و به مانند اغلب کارهای سالیان اخیر این مولف، همسرش مژده شمسایی نقشی کلیدی در آن خواهد داشت.

انتشارات روشنگران که ناشر رسمی آثار بیضایی در ایران است درنظر دارد بعد از اجرای «چهارراه» در استنفورد، نسخه متنی آن را روانه بازار نشر کند.

چهارراه-بهرام بیضایی
چهارراه-بهرام بیضایی