سینماروزان: بیژن بیرنگ کارگردان سریالهای خاطرهانگیز “همسران”، “خانه سبز” و “این خانه دور است” بعد از تجربه ناکام “عشق تعطیل نیست” ، نزدیک به شش سالی میشود که کلا از کارگردانی کناره گرفته ولی هرازگاهی در گفتگوهایی، آرای خود درباره وضعیت سریالسازی را بیان میکند.
بیرنگ در گفتگویی تفصیلی با روزنامه فرهیختگان درکنار ذکر خاطرات از تولید سریالهای مختلف، به نقد جریان روز سریال سازی پرداخته است.
متن پرسش و پاسخ روزنامه فرهیختگان با بیژن بیرنگ را بخوانید:
*در اولین فیلم ابوالفضل جلیلی «میلاد» نام شما در تیتراژ جزء قسمت «با تشکر» آمده است. شما در آن پروژه چه نقشی داشتید؟
من فیلمنامهنویس کار بودم.
*عجیب است اما جلوی عنوان نویسنده نامهای دیگری گذاشتهاند…
دوست دارند اینطوری انجامش بدهند؛ فیلمنامه را برمیدارند و کمی تغییر میدهند و به نام خودشان ثبت میکنند.
*مدیران دهه شصت با شما نسبت به دیگر همکارانتان سازگارتر بودند؟
برای کار کردن دوران سختی بود. “محله برو بیا” پخش شد و موفق بود. سری بعد “محله بهداشت” را ساختیم که پنج قسمت آن پخش شد و بعد آن را از روی آنتن برداشتند و در ادامه پنجسال ممنوعیت و محرومیت از کار و خانهنشینی بود؛ خاطرات قشنگی از آن دوران ندارم.
*چرا این اتفاق برای مجموعه افتاد؟
از کار خوششان نیامد! روزنامه کیهان آن زمان نوشت «صدای پای آرام غرب» که اینها حرفهای کمی نبود.
* آن روزها رسانهها خیلی روی کار شما تاثیر داشتند؟
رسانه چندانی نبود؛ کیهان بود و اطلاعات.
* در همان سالهای سخت که میفرماید خاطره خوبی ندارید، تعدادی از بهترین کارهایتان را تولید کردید تا اینکه میرسیم به سریال «همسران». بهنظر میرسد قبل خانه سبز باشد و در دو سری ساخته شد و موفق بود اما سری سوم آن تولید نشد که گویا بهدلیل مشکل مالی شما با فردوس کاویانی بود…
بله، فصل سوم همسران بود که به خانه سبز تبدیل شد.
* با آقای کاویانی غیر از مسائل مالی هم موردی داشتید؟
بههرحال با هم اختلاف داشتیم.
* یعنی غیر از مسائل مالی؟
بیشتر مسائل مالی بود.
* چطور فصل سوم همسران تبدیل میشود به خانه سبز؟
همینطوری بهوجود آمد. میخواستیم در لوکیشنی که همسران را میساختیم، یک سریال دیگر بسازیم، چون فصل سوم قرار نبود دیگر ساخته شود. با مسعود رسام صحبت کردیم و گفتیم باید شکل این خانه را تغییر بدهیم، چون همینطوری که نمیشود در آن یک کار دیگر ساخت. ایشان گفت که سبزش میکنیم. ما هم آنجا را سبز کردیم و اسم کار را گذاشتیم خانه سبز.
* بعد از اینکه دیوار را رنگ کردید، ترانه خانه سبز را هم ساختید؟
اول قرار بود آقای صالحعلا شعر آن را بسراید و یک مصرعش را هم گفته بود که «سبز سبزم ریشه دارم» منتها هر چقدر منتظر شدیم ایشان باقی کار را نگفت. ما هم باید بههرحال ترانهای را روی کار میگذاشتم. این بود که رفتیم پیش آقای دهقانیار که آهنگساز کار بود. آقای رسام یک بیت گفت و من یک بیت گفتم و خواننده شروع به خواندن کرد و این ترانه شد. آقای صالحعلا هم بعدا ما را دید و بارها گفت که شعر من را برداشتید و استفاده کردید، ما هم گفتیم که شما دیر کردی و نمیشد صبر کرد.
* خیلی از چیزها برای همسران آماده شده بود و تبدیل شد به خانه سبز. مهرانه مهینترابی به همین شکل از سریال همسران وارد خانه سبز شد؟
حقیقت این است که حتی اول قرار نبود آقای شکیبایی در این مجموعه بازی کند، بلکه قرار بود آقای مهدی هاشمی این نقش را بازی کنند و نقش مقابل هم همسرشان خانم گلاب آدینه باشند، منتها با آنها هم به توافق نرسیدیم و شانس آوردیم که آقای شکیبایی کار را قبول کرد. بعد متنها را تغییر دادیم و بر مبنای خسرو شکیبایی و باقی دوستان آن را نوشتیم. تعامل بازیگرها با هم و با ما در این مجموعه بسیار عالی بود و هر هفته یک قسمت تولید میکردیم.
*ظاهرا قرار بود «عشق تعطیل نیست» ادامهای بر خانه سبز باشد ولی چنانکه مشخص است، تعامل بازیگرها با شما در آن سریال خوب نبود.
افتضاح بودند؛ تهیهکننده یا همان سرمایهگذار که پول نداشت. آقای گ. هم که برای خودش سوپراستاری بود و زیر بلیت هیچکس نمیرفت. پنج قسمت کار کردیم و بعد من آن را تعطیل کردم و گفتم با این گروه نمیشود کار ساخت…آقای گ. بد بازی و اذیت کرد و تعطیل کردیم تا کار را با یک گروه دیگر انجام بدهیم که دیگر نشد.
*نمیترسیدید که کارهایتان شعاری از آب دربیاید؟ مثلا همین خانه سبز پر است از دیالوگهای شاعرانه.
متنهایی که من مینوشتم، گاهی اوقات خیلی شعاری بهنظر میرسید، چون راجعبه ایدهآلها و حقیقت صحبت میکردیم نه واقعیت ولی وقتی آقای شکیبایی آنها را بازی میکرد، دیالوگها از پیچیدگی خارج و به آنها شعور اضافه میشد؛ جوری میشد که مخاطب درک میکرد و میفهمید. به این ترتیب دیالوگها هر چقدر هم عمیق بود، برای مردم قابلدرک و فهم میشد. این خصلت آقای شکیبایی بود.
*جای خالی “خانه سبز” را در آثار امروزمان حس میکنیم؟ چرا دیگر کارهایی به آن سبک و با آن جهانبینی نداریم؟ چرا دیگر مثل سابق فعالیت ندارید؟
بههرحال دوره ما هم گذشته است. آن حرفها شاید حرف مردم باشند و احتیاج داشته باشند که بشنوند، اما عدهای هم هستند که دلشان نمیخواهد گفته شوند، مثلا همیشه کارهای ما برای زن ارزش قائل بود و در آنها زنهای ما آدمهای باشعوری بودند اما امروز دوست ندارند که ما زنها را باشعور نشان دهیم؛ نمونهاش هم کارهایی که امروز میبینید در آنها اکثر زنها یا بد یا بدجنس هستند یا شعور ندارند و خالهزنک هستند. دیگر بینشان مثلا دریا را پیدا نمیکنید؛ دختری ۱۵ ساله که میتواند یک ده را بچرخاند یا عاطفه خانه سبز یا مهین همسران که میتوانند با مردشان دیالوگ برقرار کنند. از یک جایی به بعد اینها جرم تلقی و از این صحبت شد که شما زنها را پررو میکنید. ظاهرا جامعه زن توسریخور را بیشتر دوست داشت. این را به ما گفتند که شما در دورهای زنها یا جوانها را پررو کردید. جوری بیان شد که اینها هرکدامشان جرم تلقی میشوند. زمانی اینها خوب بودند و ما داشتیم کارمان را میکردیم اما الان دیگر نمیشود چنین شخصیتهایی را خلق کرد. البته منظورم مهین امروزی است نه مهین ۲۰ سال پیش. اینها جای تناسخ دارند و این همان جهانبینی است که صحبت کردیم و انگاری امثال ما دیگر رند بازار نیستیم!
*خصوصیت آنها که رُند بازار هستند، دقیقا چیست؟
همهچیز را گوش میکنند، به هر قضیهای تن میدهند و اگر لازم باشد دزدی را هم توجیه میکنند و هزار کار دیگر. ما چنین آدمهایی نیستیم، مثلا از یکی میخواهند سریالی بسازد و در آن نشان بدهد که اگر در این مملکت دزد نباشی، کلاهت پس معرکه است، دزد را قهرمان میکنند و قبح دزدی را میریزند که عدهای بتوانند بدزدند و کاری کنند که ناگهان ۳سههزار میلیارد تبدیل به یک عدد بشود. مثل الان که کرونا یک عدد شده است و میگویند امروز ۵۰۰، ۶۰۰ یا ۷۰۰ نفر مردند. نمیگویند ۶۰۰ یا ۷۰۰ خانواده عزادار شدند، فقط میگویند ۶۰۰ نفر مردند و کمکم میبینیم که این برای مردم عادی میشود؛ در مسائل اجتماعی هم اینطوری است. بههرحال عدم مدیریت، نبود دانش و آگاهی که عدهای مقصر آن هستند باید جوری توجیه شود. عدهای هم بلدند این کار را کنند، من بلد نیستم، چون چیزی که به آن اعتقاد نداشته باشم،نمیگویم. من دغدغهام نیازهایی است که حس میکنم جامعه من دارد و همین دغدغهمندیها باعث میشود سریالی مثل خانه سبز یا همسران بعد از ۲۰ یا ۲۵ سال همچنان برای مردم تازه باشد، بهخاطر اینکه هنوز حرفهایشان تازه هستند. من و آقای رسام هم اینطوری فکر میکنیم اما الان دوره ما گذشته است و آدمهای دیگر راحتتر کار میکنند.
*یعنی شما نمیتوانید بهگونهای با این فضا تعامل داشته باشید که لااقل کار خودتان را بسازید؟
به یک نفر گفتند برو کلاه بیاور، رفت برای خودشیرینی سر طرف را آورد. الان چنین آدمهایی میتوانند کار کنند. بعد هم اسپانسرها چه کسانی هستند؟ بخشی از اسپانسرها همانهایی که پولهای کثیف دستشان است. درنتیجه سفارشهایی که میدهند، سفارشهایی است که توجیه کار خودشان باشد. این همان جهانبینی است که به ما نمیخورد و یک فیلم را ساختن اینقدر ارزش ندارد که آدم بخواهد برایش سیاه را سفید کند. واقعیت این است که اینها مملکتشان را دوست ندارند، بلکه خواستههای خودشان را دوست دارند. این اواخر کدام کار را دیدهاید که در جهت بهبود حال مردم باشد؟ من وطنم را خیلی دوست دارم. اصلا فکر اینکه یک وقت کاری کنم که یک هموطنم اشتباه برداشت کند و تصمیمی بگیرد که بد باشد، برایم ترسناک است. وقتی میگوییم عاشق مردممان هستیم، عشق غیر از مسئولیت که چیزی نیست.
*درحالحاضر هیچانگیزه و آرزویی برای ساخت فیلم یا سریال ندارید؟
همیشه دوست داشتم کمدی موزیکال بسازم اما باید شرایطش پیش بیاید. دوسال قبل میخواستم بسازم که خدا را شکر سر نگرفت، چون با این کرونا و ماجراهای آن و وضعیت سینماها به مشکل برمیخورد. 20سال است که کار نکردهایم. گاهی درد آدمی آنقدر زیاد میشود که دستش به قلم نمیرود. میگوید من راجعبه چه چیزی بنویسم و چه امیدی به مردم بدهم؟