محمود دولتآبادی در تازهترین گفتگوی خود بیان کرد⇐در همين دوره با من چهها كه نكردند!/«زوال کلنل» را با همدستي خارج و برخي روزنامههاي اصطلاحا اصلاحطلب جعل کردند/ وزارت ارشاد يك بار سند نداده كه اين كتاب به اين دليل نبايد چاپ شود چون ممانعت از انتشار كتاب، اقدامي غيرقانوني است/در افطاری روحاني، نخواستم با آن كسان از آن وزارتخانه مواجه بشوم/روحانی اگر نتواند قانون را به اجرا درآورد آينده خوبي نخواهيم داشت/براي اينكه وارد جريانهاي سياسي نشوم تنهاييهاي سنگيني را تحمل كردهام!/انقلاب كه شد و احزاب كه آزاد شد، رفقايم دورم را خلوت كردند/در دوره جنگ بورسیه کلان دانشگاه میشیگان را رد کردم/حُسن كارمندي اين است كه گاهي ميشود از زير كار در رفت، اما نوشتن از كار گريختن هم ندارد
سینماروزان: محمود دولت آبادی نویسنده سرشناس ایرانی و صاحب آثاری همچون «کلیدر»، «روزگار سپری شده…»، «سلوک» و «جای خالی سلوچ» چهار سال بعد از از جعل آخرین رمانش «زوال کلنل» و انتشار نسخه جعلی در بازار کتاب همچنان از این موضوع ناراضی است.
به گزارش سینماروزان این نارضایتی باعث شده در تازه ترین گفتگویش که به بهانه سالگرد تولدش با «اعتماد» انجام شده بیش از هر چیز دیگر از ماجرایی که بر این رمان رفت گلایه کند.
بخشهای خواندنی تازه ترین گفتگوی دولت آبادی را بخوانید:
آقاي دولتآبادي در همين كتاب «گفت و سخنها» ميگوييد سياستزدگي بدترين آفت نويسندگي است. در كشوري مانند كشور ما كه هميشه اين مشكل وجود داشته، وضعيت نويسنده و خلق اثر هنري چگونه خواهد بود؟
در مورد خلق اثر هنري، من تجربه ديگري جز كاري كه انجام دادهام، ندارم. اما حساسيت انساني ضروري هنر است .يك فيلسوف آمريكاي لاتين حدود هفتاد، هشتاد سال پيش گفته است در جوامعي كه آزادي نباشد، همه چيز سياسي ميشود. من ميگويم آزادي قانوني، چون آزادي بدون قانون را نميفهمم ولي خوب نبود سياستزدگي، بيشتر دوستان نويسنده ما را در دوره خود شامل شد و طولي نكشيد كه از آن طرف بام افتادند. يك بار آقاي نويسندهاى را با يك چهرهى سياسي جلوي در دانشگاه ديدم و شوخي و جدي به آن شخص گفتم:« آقا شما دست از سر نويسندگان برداريد!» ولي نه آنها دست برداشتند و نه افرادى چون آن نويسنده توانستند و ثقل لازم را داشتند كه بى اتكاء به سياست بتوانند كارشان را انجام دهند. اين مربوط ميشود به جامعهاي كه در آن آزادي و حقوق فردي و اجتماعي تعريف نشده. شما ميدانيد من براي اينكه وارد جريانهاي سياسي نشوم، چه تنهاييهاي سنگيني را تحمل كردهام؟! همه با من دوست بودند، انقلاب كه شد و احزاب كه آزاد شد، متوجه شدم رفقايم دورم را خلوت كردند و ناگهان حيرت كردم كه چه اتفاقي افتاد؟! بعد پيغام دادند كه اگر فلاني ميخواهد بپيوندد وگرنه هيچ! كه گفتم چنين كاري نميكنم ؛ باوجود اين ما در موقعيت و با حساسيتهاى بشرى زندگي ميكنيم و بايد با تشخيص خود زندگى كنيم اگرچه سخت و من با تشخيصم كار و زندگى كردهام. بعد از جنگ ٨ ساله كه جز رنج و سختي و در به دري مردم و ويراني آب و خاك چيزي نداشت، از وقتي امكاني پيدا شد كه آدمها نسبتاً عقايدشان را بگويند، در موقعيتهاي لازم نظرم را گفتهام كه عصارهاش در همين كتاب حاضر هست. بايد ميگفتم چون در جامعه خودم زندگي ميكنم و به سرنوشت مملكت و مردم كشورم ميانديشم، جزيي از آنها هستم و وجدانم ميگويد بايد عقايدت را ميگفتي و پشيمان هم نيستم. ممكن است بسياري رنجيده باشند و بسياري ديگر نرنجيده باشند ، اما به هر حال بيان عقايدم در راستاي منافع كشور و مردم كاري بوده كه كردهام و اين بدان معنا نيست كه عضو حزبى شده باشم يا بشوم و بگويم اين دست بهتر از آن دست است يا برعكس. اصلا حوصله اين چيزها را نداشتهام و ندارم.
اما به خاطر همين استقلال هزينههاي زيادي متحمل شديد.
بله! هزينههايي بسيار سنگين، شما كه شاهد آشكارههايش بودهايد در همين دورهى شما جوانها با من چههاكه نكردند! اينجا كجاست؟! از خودم ميپرسم خدايا در چه جامعهاي زندگي ميكنيم؟! بنابراين ميبينيد كه ترجيعبند تمام حرف من آزادي قانوني است كه اگر قانون بود و آزادي به نسبت تقسيم شده بود، نبايد اين اندازه تحت فشار قرار ميگرفتم. ديگران هم دچار نكبت نفرتزدگى نمىشدند!
اتفاقا درباره كتاب «كلنل» اين پرسش را دارم كه هيچوقت فكر نكرديد در دوره آقاي خاتمي آن را براي انتشار ارايه كنيد چون در آن دوره شرايط متفاوت و فضا بازتر بود؟
درست است فضا بازتر بود اما من نبايستي از آن فضاي باز بهره برداري سودمندانه ميكردم ، بلكه فكر ميكردم بگذاريم فضا بازتر شود و قدم به قدم به آن زمان برسيم كه بتوانيم بدون اصطكاكهاي غير لازم، كار خود را انجام دهيم. من رعايت كردم همه آنچه را كه يك شهروند متعادل بايد رعايت كند، رعايت كردم و حتي بيشتر از آن را . ولي رعايت كردن من جوابش خيلي بد بود؛ كتاب مرا جعل كردند با همدستي خارج و برخي روزنامههاي اصطلاحا اصلاح طلب. اين يك توطئه و تباني بود و جواب رعايتهاي من خيلي بد داده شد. ميخواستند مرا از كوره به در ببرند ولي من از كوره در نمىروم.
زندگيتان از همان كودكي با سختيهاي بسيار آميخته بوده و هر چه زمان گذشته، دشواريها هم بيشتر شده و در مقابل، تحملتان هم بيشتر شده است و اتفاقا اين موضوع در اين كتاب«اين گفت وسخنها» براي من خيلي آموزنده بود. صرف نظر از مسايلي كه درباره ادبيات و سياست و اجتماع مطرح شده بود، ميتواند براي نسلهاي بعد از شما درس بزرگي باشد كه با كوچكترين چيزي از كوره در نرويم و خسته و نوميد نشويم و از شما تلاشگر بودن و صبوري را بياموزيم.
اين تنها راهش است، چون تجربه نشان داده در جامعه ما ، بخصوص در حوزه كاري ما كه ادبيات است، فقط كساني از عهده برآمدهاند كه علاوه بر توانايي، نبوغ، فطرت، غريزه يا هر چيز ديگري كه اسمش باشد، بتوانند صبور باشند و فكر نكنند كه دنيا تنها به زمانهاي كه زندگي ميكنند، بسنده كرده است. يادم هست زماني كه «روزگار سپري شده» را مينوشتم، بمباران شروع شده بود بچههايم كوچك بودند و ماشين كوچكي داشتم كه خيلي هم دوستش داشتم . همسر و فرزندانم را سوار ماشين ميكردم و به هر خرابهاي كه رفته بوديم، وقتي شب آنها ميخوابيدند، من نوشتن «روزگار سپري شده» را ادامه ميدادم. در همان زمان به آمريكا دعوت شدم، رفتم و آنجا يك بورسيه كلان دانشگاه ميشيگان پيشنهاد شد و من پاسخ دادم خيلي ممنونم ولي بايد به ايران برگردم. در سوئد به من گفتند تهران جنگ است و جنگ، جهنم است. به شوخى گفتم من هم جهنميام و كارم همان جاست. بنابراين نويسنده شدن، بايدـ نبايدهاي بسيار دارد، تازه اگر شما شرايط اوليه را داشته باشيد . در اين ميان، باتوجه به چنين شرايطى است كه ميگويم سانسور كردن ادبيات يك ملت، بسيار زشت و قبيح است. اول از هرچه همه كساني را كه دست به قلم هستند، دچار توهم ميكند و اين توهم يعني مرگ نويسنده. شما به هر كس برسيد، ميتواند به شما بگويد تعدادي از كتابهاي من در سانسور مانده است و ما نميدانيم چه كتابي است؟ آن كتابها بعد از نوشته شدن، بايد منتشر ميشدند ، نقد ميشدند و اين نقدها به نويسنده منتقل ميشد تا ببيند بعدش چه ميكند؛ ولي حجمي از آثار كه در سانسور ميماند، همه را دچار توهم ميكند و جامعه هم از پديدارى آثار مربوط به خودش غافل مىماند.
براي رد كردن هيچ يك از آثارتان توضيح مكتوبي هم ارايه ميشود تا مشخص شود يك كتاب به چه دليل مجوز نگرفته است؟
خير. هرگز توضيح مكتوبي نميدهند و به همين دليل ميگويم پاسخگو نيستند. آنقدر سر ميدوانند كه ناشر فكر كند نميخواهند مجوز بدهند . اگر ناشر مناسبات خاصي نداشته باشد، وقتي پافشاري ميكند، دو خط كج و كوله مينويسند كه سرنامه هم ندارد. وزارت ارشاد يك بار سند نداده كه اين كتاب به اين دليل نبايد چاپ شود. چون ممانعت از انتشار كتاب، اقدامي غيرقانوني است.
ظاهرا اين سختگيري درباره كتابهاي نويسندگان داخلي بيشتر از آثار خارجي است.
بله و اين تناقض جالبي است در نگاه ايشان. اگرچه نويسندگان با آثار ادبى- فلسفى- علمى، در هر زبانى نوشته شده باشد مشكلى ندارند؛ اما نويسنده ايرانى چه مىشود؟
چه چشم اندازي براي نويسنده ايراني در دولت جديد ميبينيد؟
رييس جمهور روحاني كار سخت و سنگينى پيش رو دارد، آراء انبوه مردم بسيارسنگيناند، با وجود اين اميدوارم بتواند قانون را به اجرا در بياورد، مىدانم كه آسان نخواهد بود؛ اما اگر اين روال به صورت منطقي پيش نرود و اگر نتواند پيش برود، نمىتوان جلوى نوميدي بيشتر را گرفت و آينده خيلي خوبي نخواهيم داشت. ما كه نداشتيم، حتي شما هم نخواهيد داشت. زيرا نوميدى هم حدودى دارد.
شما و بسياري هنرمندان ديگر به صورت مستقل و صنفي از آقاي روحاني حمايت كرديد و از آبرو و اعتبار خود براي حمايت از ايشان مايه گذاشتيد. فكر ميكنيد كمترين كاري كه ايشان ميتوانند در حوزه فرهنگ و هنر انجام دهند، چيست؟
حمايت من از ايشان به جهت وضعيت عمومي مملكت بود و نه توقعى بيش از حدود قانونى كه اميدوارم كار من هم شمول قانوني بيابد«!» در عين حال اين ايراد را هم حتما ذكر ميكنم كه افرادي در خارج از كشور ميتوانند به علل مختلف دست به اين تخريب بزنند ولي وقتي وزارت ارشاد به من قول ميدهد اين كتاب شب عيد منتشر ميشود و دو روز بعد روزنامهاى مرده ناگهان زنده مىشود با عكس نحس تمام قد نويسنده و تيتر مىزند«كلنل از سد سانسور گذشت!» و فرداى همان روزكتابي جعلي به بازار ميآيد و خبر دروغ هم در مطبوعات منتشر ميشود، چندي پيش هم در مهماني آقاي روحاني، نخواستم با آن كسان از آن وزارتخانه مواجه بشوم.
فرصتي پيش آمد با خود آقاي روحاني صحبت كنيد؟
نماندم براى شام. احتراما براي شنيدن سخنراني ايشان رفته بودم. روز بدى را تجربه كرده بوديم همه با آن شرارتهاى ترور؛ من كاملاً ناخوش بودم و احساس كردم ايشان هم روز سختى را پشت سر گذاشته است و در چنان وضعيت سختى محلى براى طرح مسألهاى صرفاً ادبياتى نمىماند. بخصوص كه من از هر جهت بسيار بدحال بودم.
جايي گفتهايد زمان نوشتن «كليدر» حالتان خوب بود اما بعد از تمام شدنش غمگين و افسرده شديد. گويي از طي طريق لذت ميبريد و نه از رسيدن به مقصد.
بله! «كليدر» به همهى علل و شرايط، فرحبخش و وجدآور بود. بعد از آن افتادم در افسردگي «كلنل» و «روزگار سپري شده» كه طريق ديگري بودند. بله، بيشتر وقتها فكر ميكنم نويسنده نيستم چون هميشه نميتوانم بنويسم، گهگاهي پيش ميآيد. همان طي طريق تشبيه بجايى است!
اتفاقا نويسنده يعني همين ديگر. كسي كه هميشه بنويسد مثل كارمند ميشود.
حسن كارمندي اين است كه گاهي ميشود از زير كار در رفت، اما عادت به نوشتن از كار گريختن هم ندارد؛ من كه از مشقتاش فراريام!