1

روایتهایی خواندنی از سیامک انصاری⇐از فعالیت در بیزنس فرش تا دوستی با یک آدم خیلی شر، دیدار ترسناک با مسافران خط قیطریه و…

سینماروزان: سیامک انصاری بازیگری که این سالها به هسته اصلی آثار مهران مدیری بدل شده است این روزها با «ساعت 5 عصر» روی پرده است؛ فیلمی با حجم بالای سالن و سانس که درباره آن نظرات متفاوت و بعضا متناقضی وجود دارد.

به گزارش سینماروزان سیامک انصاری که پیشتر از او در آثاری مانند «بی پولی» یا «جرم» در نقشهای کوتاه ولی متفاوتی دیده ایم در «..5عصر» نقش اصلی است اما نه یک نقش اصلی متفاوت بلکه نقشی که بیشتر با نقش اش در «شبهای برره» مقایسه میشود.

انصاری در یکی از تازه ترین گفتگوهایش با اشاره به تأثیر بیزنس خانوادگی‌اش در روند بازیگری گفت: کار فرش شغل پدری من است. این شغل شاید به طور مستقیم تأثیری روی من نگذاشته باشد اما ارتباطم با آدمها در این حرفه قطعا تأثیرگذار است. رفت آمد به بازار خیلی موثر بوده که شخصیتهای مختلف را بشناسم و از آن در بازیگری استفاده کنم.

وی با اشاره به ارتباط موسیقی با بازیگری به «فیلم» اظهار داشت: اما چیزی که برایم خیلی موثر بوده این است که من بلدم یک ساز بزنم. نه به طور کامل ولی پیانو میزنم و دانستم ریتم موسیقی بسیار کمکم میکند بخصوص در دانستن ریتم بازیگری. این را خیلی تجربه کردم. بازیگر حتما باید از موسیقی و ریتم بداند و از رعایت ریتم در دیالوگ تا اکت.

سیامک انصاری ادامه داد: طیف دوستانم متنوع و عجیب هستند و با افراد مختلفی دوست هستم؛ از فوق تخصص یک رشته پزشکی تا یک آدم خیلی شر. این برایم خیلی موثر بوده است. از وسایل نقیله عمومی خیلی استفاده میکنم.

انصاری با اشاره به یکی از سکانسهای سریال خانگی «قهوه تلخ» افزود: یکی از عجیب ترین صحنه هایی که توی مترو داشتیم در «قهوه تلخ» بود. یک روز همه با لباسهای قدیمی «قهوه تلخ» به طور همزمان و دسته جمعی وارد ایستگاه متروی قیطریه شدیم. البته هماهنگ نکرده بودیم اما قرار هم نبود همه با هم برویم. این باعث شد برخی مسافران قلبشان گرفت که اینها کی هستند؟




بهداد گفت: کیمیایی نمی‌تواند دیگران را دوست داشته باشد+فیلم⇔ این ویژگی از کجا آمده؟ از «کیمیایی بودن»؟! یا به تعبیر کنایه‌آلود آن فیلمساز غربت‌نشین از «فیلمساز موفق بودن»؟!

سینماروزان/حامد مظفری: هفتم مردادماه تولد 76 سالگی مسعود کیمیایی بود و به مانند همه تولدهای دیگرش مواجه شد با پیامهای تبریکی که این و آن برایش فرستادند اما گفتگوی حامد بهداد یک روز پیش از تولد کیمیایی بیشتر از همه این پیامهای تبریک بازخورد داشت.

بهداد در گفتگویی زنده روی آنتن رسانه ملی به صراحت به گلایه از کیمیایی پرداخت و از بی رغبتی به سیمرغی گفت که بخاطر «جرم» گرفته بود! بهداد یک عبارت کلیدی هم طرح کرد و آن هم اینکه «کیمیایی نمیتواند دیگران را دوست داشته باشد.»
اگر این عبارت بهداد را مجالی کنیم برای بررسی کیفیت رابطه همکاران سالهای دور و نزدیک با کیمیایی بیش از پیش به صدق گفته های بهداد میرسیم.

تقریبا در همه این سالها آدمهای مختلف به کیمیایی نزدیک شده و در ابتدا هم همه قابها، خوش و خرم و با فیگورهای خواستنی بوده ولی در گذر زمان گلایه ها پررنگ شده و حتی گاه به تقابل رسیده.
از بهروز وثوقی بگیرید که کیمیایی بعد از اختلاف با وی «غزل» را با فردین کار کرد که البته فیلم موفقی نشد تا فرامرز قریبیان و سعید راد و اسفندیار منفردزاده که بعد از همکاریهای ابتدایی میان آنها با کیمیایی فاصله افتاد و حتی احمد نجفی که رابطه اش با کیمیایی در این سالها کاملا کمرنگ شده.

اصلا چرا راه دور برویم؛ سال قبل همین موقع پرویز پرستویی و امیر جدیدی بازیگران و منصور لشکری قوچانی تهیه کننده «قاتل اهلی» جشن تولد او را برگزار کردند و تا توانستند از لذت همکاری با وی گفتند اما امسال اینها کجایند و فاصله آنها با کیمیایی چقدر است؟؟

چرا چنین است؟ مشکل چیست؟ یا کیست؟ کیمیایی یا همکاران؟
شاید «کیمیایی بودن» است که مشکل ساز شده تا جایی که باعث میشود آن کارگردان رفیق سالهای دور وقتی می‌خواهد از ینگه دنیا درباره یکی از فیلمنامه هایش و چرایی عدم تولید آن بنویسد کیمیایی را به طعنه با لفظ «فیلمساز موفق»ی خطاب میکند که در فیلمنامه بی‌سرانجام وی به دنبال نام خودش بوده! نامی که یافت نمیشود، اما نام فیلمنامه می‌پرد و در روزگار پس از دوم خرداد سردر سینماها را با امضای فیلمساز موفق(!) روشن می کند!
بله، کیمیایی بودن و به تعبیر آن غربت‌نشین «فیلمساز موفق بودن»(!!!) حقیقتا امر دشواریست.

برای دیدن فیلم گفته های بهداد درباره کیمیایی اینجا را ببینید.

حامد بهداد-مسعود کیمیایی
حامد بهداد-مسعود کیمیایی



حامد بهداد: مدیون عزیزی ام که همیشه دست به دامن‌اش هستم

سینماروزان: حامد بهداد شمایل یک بازیگر عاصی در سینمای ایران است؛ بازیگری که در ماجرای برخورد با پزشک خاطی عباس کیارستمی آن قدر پیش رفت که انتقادبرانگیز شد.

به گزارش سینماروزان این بازیگر که به تازگی عاشقانه “نیمه شب اتفاق افتاد” با بازی وی روی پرده رفته است در تازه ترین گفتگویش که با “باشگاه خبرنگاران” به گلایه از جشنواره فجر پرداخته که همواره با وی نامهربان بوده است.

بهداد گفت: جشنواره همیشه با من نامهربان بوده است. منظورم افراد خاصی نیستند. علت این نامهربانی را نمیدانم، شاید از فکر خودم نشأت می‌گیرد، ولی به هر دلیلی، هم خانه سینما و هم فجر با من نامهربان بودند.

این بازیگر ادامه داد:  حتی زمانی که برای نقشم در «جرم» سیمرغ می‌گیرم، آن را هم نامهربانی می دانم؛ یعنی فیلم‌های بهتری بودند که فکر می کنم خیلی زودتر و بهتر باید برایشان سیمرغ می گرفتم و خیلی بهتر و زودتر بازیشان کرده بودم. برای مثال «روز سوم» یا «سعادت آباد» و یا خیلی فیلم‌های دیگر.

بهداد درباره دلخوشی اش در زندگی علیرغم این کم توجهی ها بیان داشت: به هر حال ابتدای فصل جوانی رفت و زمانی که دلم می‌خواست توجه لازم را بگیرم، نگرفتم. اما به هر حال چیزی که مانده خودم هستم و این را مدیون عزیزی هستم که همیشه در زندگی‌ام دست به دامنش هستم. اگر او نبود من نمی‌دانستم که چطور می‌توانم گاهی اوقات به یک چیز کاذبی مثل خودم دل خوش کنم.




کارمند “هنروتجربه”: فراستی باید ۷۴ ضربه شلاق بخورد/خبرگزاری اصولگرا: مدیر “هنروتجربه” چند ضربه شلاق باید بخورد؟

سینماژورنال: حدودا  5 سال بعد از زمانی که مسعود فراستی با استفاده از واژه “استمناء” در توصیف “جرم” مسعود کیمیایی در “هفت”ی که جیرانی روی آنتن می فرستاد کلی حاشیه ساز شد، حالا فراستی باز هم با به کار بردن واژه ای دیگر در کانون حاشیه قرار گرفته است.

به گزارش سینماژورنال واژه جدید فراستی “دیاثت” نام دارد که البته برخلاف استمناء ریشه ادبی هم ندارد و در هیچ فرهنگ لغتی موجود نیست. فراستی در برنامه “هفت” در نقد فیلم “دونده زمین” کمال تبریزی که در گروه “هنروتجربه” روی پرده است این واژه را به کار برده است و همین باعث بروز حواشی فراوانی شده است.

از یک طرف چهره ای که سالهاست در حلقه بالایی صنفی موسوم به منتقدان و نویسندگان خانه سینما حضور دارد و البته به کارمندی برای هنروتجربه هم مشغول است، مجازات فراستی را به خاطر این تعبیر 74 ضربه شلاق دانسته است؛

این عنصر بالادستی آن حلقه که به نظر می‌رسد اطلاعات حقوقی مرتبط با این ماجرا را از یکی دیگر از حاضران در حلقه که سالها به کار وکالت مشغول است و قاضی تحقیق بوده، گرفته، در اقدامی محافظه‌کارانه خبر این مجازات را از سایت رسمی‌اش منتشر نکرده و به انتشار آن در کانال شخصی اش بسنده کرده است!

از آن طرف خبرگزاری اصولگرای “فارس” هم در گزارشی که بر این ماجرا رفته این پرسش را طرح کرده که امیرحسین علم الهدی مدیر گروه هنروتجربه بخاطر فیلمهای توهین آمیز مانند “دونده” چند ضربه شلاق باید بخورد؟

سینماژورنال گزاش “فارس” در این باره را ارائه می دهد:

فراستی و فیلمی که مصداق «دیاثت هنری» است

مسعود فراستی که به تنهایی و در سالن خالی «دونده زمین» کمال تبریزی را دیده بود در “هفت” گفت: «کارگردان و تهیه کننده محترم در جایی گفته‌اند این فیلم نقدی بر وضعیت دولت قبل است. فیلم ابدا علیه دولت قبل نیست. فیلم علیه مردم است. فیلم به شدت بی غیرت است. همان بی غیرتی که اخیرا آقای جوادی آملی بر آن اشاره کردند که فروش خانه و مملکت به بیگانه مصداق کامل بی غیرتی است. ما دیاثت فرهنگی و هنری هم داریم که متاسفانه فیلم، چنین دیاثت و فروش غیرتی در آن است».

همین جملات کافی بود تا با خلق عبارت «دیاثت هنری» در ادامه عبارت های مشابهی چون دیاثت فرهنگی و دیاثت سیاسی مخالفان «هفت جدید» با انواع و اقسام نظرات، نگاه و تحلیل ها به سراغ فراستی بروند و بگویند فراستی به تبریزی توهین کرده و خیلی سریع کار به مرور قانون رسید و ماده 608 قانون مجازات اسلامی مصوب سال 1375 در شبکه مجازی دست به دست می شد که در آن آمده است : « توهین به افراد از قبیل فحاشی و استعمال الفاظ رکیک، چنانچه موجب حد قذف(متهم کردن فرد به زنا و لواط) نباشد،  به مجازات شلاق تا 74 ضربه و یا پنجاه هزار تا یک میلیون ریال جزای نقدی خواهد بود.» و گفتند فراستی برای استفاده از این عبارت باید 74 ضربه شلاق بخورد، از سوی دیگر موافقان نیز بیکار نبودند و این عبارت را توهین آمیز نداستند بلکه نقدی در رابطه با ساخته تبریزی می‌دانستند.

آخرین اثر کمال تبریزی چه کرده است؟

فارغ از همه حاشیه‌های «هفت» اخیر، هیچ‌کس به سراغ «دونده زمین» نرفت و نگفت آخرین اثر کمال تبریزی چه کرده است که منتقد آن را مصداق دیاثت هنری دانسته و توهین به شعور مردم می‌داند؟ چگونه آثاری در تحقیر فرهنگ ایرانی و ارج نهادن به یک خارجی، با افتخار ساخته می‌شوند و برای جذب مخاطب آن را سیاسی جلوه می‌دهند؟ و سوال اصلی این است که بر اساس کدام معیار و ملاک این آثار اکران می شوند؟

برای دور زدن اداره نظارت چند ضربه شلاق باید خورد؟

اگر تصور کنیم که فراستی با گفتن این عبارت که نمی دانیم از منظر قانون مصداق الفاظ رکیک هست یا خیر به تحمل شلاق محکوم می‌شود با کارگردانی که در اثرش در 90 دقیقه نه به یک نفر  بلکه به جامعه ایرانی توهین می‌کند چه باید کرد؟ یا جناب علم‌الهدی که به نظر می‌رسد با دور زدن نظارت و ارزشیابی سازمان سینمایی این آثار را در گروه «هنر و تجربه» اکران می‌کند چند ضربه شلاق را باید متحمل شود؟

سحر دولتشاهی در نمایی از "دونده زمین"
سحر دولتشاهی در نمایی از “دونده زمین”

 




هشدار جمشید مشایخی به مدیران تلویزیون: چطور است که برای تولید ملودرامهای سطحی بودجه هست و برای پرداختن به ایدز، نه؟

سینماژورنال: کمپین “هنر+ایدز” در حالی وارد دومین ماه فعالیت خود شده است که تاکنون برخی از چهره های برجسته هنری ایران به حمایت از این کمپین پرداخته اند.

به گزارش سینماژورنال جمشید مشایخی بازیگر سرشناس ایرانی تازه ترین چهره ایست که حمایت خود را از کمپین اعلام کرده است. این بازیگر با تأکید بر اینکه مبتلایان به ایدز نباید به چشم مجرم نگریسته شوند بیان داشت: این وظیفه هنر و از جمله سینما و تلویزیون است که دیدگاه غلط درباره این بیماران را از بین ببرد.

مشایخی درباره علل کم‌توجهی به ساخت آثاری مرتبط با بیماری ایدز در سینما و تلویزیون عنوان کرد: متأثر از جامعه، در سینما و تلویزیون ما هم روابط است که بر ضوابط ترجیح داده می شود. غلبه همین روابط است که باعث می شود تهیه کنندگان نتوانند به سراغ ساخت و تهیه آثار درباره مسائل حاد  اجتماعی بروند.

این بازیگر ادامه داد: ارجحیت روابط باعث می شود که تولید محصول به چهره هایی سپرده شود که بیش از حد محافظه کارند و چون نگاه روتین و درآمدزا به قضایا دارند به سراغ سوژه های ملتهب اجتماعی نمی روند.

وی افزود: این یک ویژگی منفی است که تقریبا در همه ادوار وجود داشته است و مختص گذشته و حال نیست. تا زمانی که رابطه جایگزین ضابطه است و توجهی به نیازسنجی جامعه برای ساخت آثار روز انجام نمی شود این ضعف باقی خواهد ماند.

بوروکراسی مانع پرداختن به سوژه‌های ملتهبی چون “ایدز” است

بازیگر مجموعه هایی نظیر “هزاردستان”، “پهلوانان نمی میرند” و “ستایش” با اشاره به تلاش هایی که خودش برای پرداختن به برخی سوژه های به‌روز در گذشته داشته افزود: در دهه هشتاد با همراهی برخی دوستان نویسنده دفتری برای تولید محصولات اجتماعی متأثر از حال و هوای جامعه داشتیم. یادم می آید یکی دو طرح خوب درباره  اتفاقات سالهای جنگ و درگیریهای آن دوره آماده کرده و برای ساخت به تلویزیون ارائه اش کردم اما در یک پروسه طولانی درگیر بوروکراسی و رفت وآمدهای بی حاصل در راهروهای تلویزیون شدم و در نهایت به مسیری سوق داده شدم که عطای این کار را به لقایش بخشیدم.

جمشید مشایخی خاطرنشان ساخت: شک ندارم که اگر امروز هم کسی بخواهد به سراغ تولید محصول با مضمون ایدز برود مطمئنا درگیر بوروکراسی عجیبی خواهد شد که او را از ادامه کار منصرف خواهد کرد و حتی در صورت تأیید هم از کارگردان خواهند خواست محصولی را خلق کند که با حداقل ارتباط با ایدز و مبتلایان روایت شود.

چرا مدیران جرأت ریسک کردن درباره مضامین به‌روز را ندارند؟

وی ادامه داد: زمانی بود که حرف زدن درباره اعتیاد تزریقی هم همین قدر خط قرمزی به شمار می رفت و حالا درباره ایدز که اتفاقا یکی از ریشه هایش همین اعتیاد است چنین اتفاقی روی داده؛ یک دهه قبل فیلم نامه ای درباره اعتیاد آماده تولید کردم و مورد تصویب هم قرار گرفت اما دوستان مدیر در رسانه ملی گفتند بودجه ای برای حمایت از تولید این کار ندارند.چرا؟ چون سوژه کمی ملتهب بود و جرأت ریسک کردن نداشتند.

مشایخی با اشاره به تولید انبوه آثار سطحی در سینما و تلویزیون خاطرنشان ساخت: این همه سریال مناسبتی و ملودرامهای سطحی تولید می شود لااقل در هر فصل در کنار این همه سریال کلیشه زده، یک سریال مبتنی بر دغدغه های روز اجتماع هم تولید کنند. مثلا چه ایرادی دارد یک سریال خوب داستانی درباره ایدز داشته باشیم؛ سریالی که هم آگاهی دهد و هم مخاطب را سرگرم کند.

وی ادامه داد: اصلا زیبنده هنر ایران نیست که برای تولید ملودرام های سطحی پول وجود داشته باشد اما برای تولید سریالی درباره مبتلایان به اچ.آی.وی، نه!

مدیران تلویزیون به طرح مسأله ایدز در آثار نمایشی توجه بیشتری نشان دهند

بازیگر “کمال الملک”، “سرب” و “پدر آن دیگری” با تأکید بر اینکه بهترین روش مقابله با بیماری ایدز آگاهی بخشی توسط ساخت فیلم وسریال است گفت: موقعی که واقعیتی مطرح نشود چگونه می توانیم انتظار داشته باشیم مردم به حقیقت پی ببرند. مردم را باید آگاه کرد و اگر رسانه ملی آنها را آگاه نکنند طبیعی است که به سراغ رسانه های بیگانه می روند.

جمشید مشایخی در پایان گفتگوی خود با ابراز امیدواری نسبت به برداشتن موانع در مسیر تولید محصولات سینمایی و تلویزیونی مرتبط با ایدز گفت: از مسئولین و مدیران تلویزیون تقاضا می کنم به طرح معضلات و مشکلات اجتماعی نظیر مسأله ایدز در آثار نمایشی توجه بیشتری داشته باشند و بدون منطق این نوع موضوعات مهم را در محاق سانسور قرار ندهند.




حامد بهداد: دلم نمی‌خواست سال ٨٩ سیمرغ بگیرم/به علی مطهری حتما رأی می‌دهم

سینماژورنال: حامد بهداد بازیگری که امسال با دو فیلم “نیمه شب اتفاق افتاد” و “هفت ماهگی” در جشنواره است در تازه ترین گفتگویش با “شرق” هم درباره افکار و اندیشه هایش نسبت به سینمای ایران صحبت کرده و هم پاره ای دیدگاههای سیاسی خود را بیان کرده است.

به گزارش سینماژورنال این بازیگر درباره شرکت در انتخابات گفته است: درباره انتخابات هم که پرسیدید مسلما مردم باید در آن شرکت کنند، چون بالاخره افرادی که به پارلمان می‌روند، نمایندگان ما در همین کشور هستند. ما به هر روی باید رأی دهیم. باید همه با هم یکی شویم و حذف‌کردن خودمان از این انتخابات، کار غلطی است. ما نباید حضور فیزیکی‌مان را حذف کنیم، ما باید باشیم. همه ما قدِ یک رأی باید حضور داشته باشیم.

به علی مطهری حتما رأی می‌دهم
بهداد درباره اینکه به چه کسی رأی خواهد داد بیان داشته است: به علی مطهری حتما رأی می‌دهم؛ چون او به نظرم مرد آرمان‌گرایی است و ردصلاحیتش باعث دلخوری جامعه فرهنگی شد. ایشان پای آرمانش ایستاده. دلم می‌خواهد ایشان به عنوان نماینده مردم، یکبار دیگر وارد صحن مجلس شوند. فکر می‌کنم نمایندگان دیگرمان هم همین‌قدر باید آرمان‌گرا باشند و باید پای عقایدشان بایستند و باید به خاطر مردم و آینده این سرزمین تلاش كنند. باید تصویر بهتری از ایران در ذهن داشته باشند و به‌خاطر آن تصویر بهتر، به‌خاطر مردم و ملت‌شان فعاليت کنند و سطح نشاط، شادی و زندگی بشری را در این کشور بالا ببرند.

بهداد که در جشنواره بیست و نهم فیلم فجر سیمرغ بهترین بازیگری را بخاطر ایفای نقش در “جرم” به خود اختصاص داده بود هرچند در این شش سال هیچ گاه از دریافت این جایزه اعلام برائت نکرده بود اما حالا می گوید دلش نمی خواسته سال 89 سیمرغ بگیرد. این بخش از گفتگوی بهداد را در ادامه بخوانید:

خودتان منتظر سیمرغ هستید؟ هنوز جایزه برایتان مهم است بعد از ١٦ سال کار و همه موفقیت‌هایی که تجربه کرده‌اید؟
نه.
برایتان مهم نیست و منتظرش هم نیستید؟!
واقعا منتظرش نیستم. بعد از این مصاحبه که دیگر اصلا!
چرا؟
کلا قلبم برایش نمی‌تپد.
این حسی است که از قدیم داشتید یا تازه در شما به وجود آمده؟
این حسی است که باید از قدیم می‌داشتم، اما نداشتم. من بابت جایزه‌ای هم که سر فیلم «جرم» گرفتم، به‌شدت متأسفم و فکر می‌کنم بیخود هیجان زده شدم و ‌ای کاش آن یک سیمرغ را نمی‌داشتم.
چرا؟
دلم نمی‌خواست سال ٨٩ جایزه بگیرم.




آهنگساز “قیصر”: آقای کیمیایی! از تجاوز به حقوق مادی من دست بردارید!

سینماژورنال: به دنبال انتشار خبر برگزاری کنسرت شب موسیقی فیلم مسعود کیمیایی، آهنگساز تعدادی از فیلم‌های این کارگردان نامدار سینما و از جمله “قیصر” و “گوزنها” خواستار توقف آنچه شد که «تجاوز به حقوق معنوی و مادی» آثار خود خوانده است.

به گزارش سینماژورنال در پی انتشار خبر برگزاری شب موسیقی کیمیایی، اسفندیار منفردزاده با ارسال نامه‌ای به “موسیقی ما” از دوست و همکار قدیمی‌اش «عاجزانه» درخواست کرد که این روند را متوقف کند.

منفردزاده یکی از اعضای دسته ۴ نفره مشهور تهران به همراه کیمیایی ، فرامرز قریبیان و احمدرضا احمدی بوده است و آهنگسازی کارهای مهم او را برعهده داشته است.

همچنین موسیقی آثار مهمی از فرهاد و فریدون فروغی را ساخته است.

متن نامه اسفندیار منفردزاده را در ادامه عیناً می‌خوانید:

از شما آقای رضا [بهزاد] عبدی و «استاد مسعود کیمیایی» عاجزانه -به‌درستی عاجزانه- استدعا دارم از تجاوز به حقوق معنوی-مادّی من یعنی اجرای موسیقی‌هایم، حتّا اگر برایتان منافعی در پی دارد، دست بردارید. زیرا من با شمایان همسو نبوده و نخواهم بود!

از موسیقی فیلم «سفر سنگ» تا امروز آثار بسیاری برای این برنامه وجود دارند که با اجازه از سازندگان آنها می‌توانند به‌کار آیند!

سپاس‌گزار از نشر این تقاضا. بدرود!

اسفندیار

یار بهار شیدایان

مهربانی کنید تا ناگزیر به تغییر گفتار نباشم!»

شب موسیقی کیمیایی

به گزارش سینماژورنال پیش از این مدیر موسسه فرهنگی هنری گلچین آوای شرق از برگزاری کنسرت شب موسیقی فیلم مسعود کیمیایی در تاریخ ۱۵ مردادماه در تالار وزارت کشور خبر داده بود.

در این اجرا موسیقی فیلم‌هایی چون “رئیس”، “حکم”، “جرم”، “متروپل”، “گروهبان”، “اعتراض”، “دندان مار”، “رضا موتوری”، ‌”داش‌آکل”، “قیصر” و… توسط ارکستر سمفونیک و به رهبری بهزاد عبدی اجرا می‌شود که در چند قطعه رضا یزدانی به عنوان خواننده میهمان ارکستر را همراهی می‌کند.




قابی دیدنی از کارگردان “قیصر” در مهمانی افطار ریاست جمهوری+عکس

سینماژورنال: مسعود کیمیایی کارگردان پیشکسوت سینمای ایران از جمله مهمانان ردیف اول مهمانی افطار ریاست جمهوری بود.

به گزارش سینماژورنال کیمیایی در این ردیف در کنار چهره های مدیریتی هنری و البته بازیگر پیشکسوت سینمای ایران جمشید مشایخی حضور داشت.

کیمیایی و جمشید مشایخی سالها پیش از این و در “قیصر” با یکدیگر همکاری داشتند؛ آنها سی سال بعد از “قیصر” در “جرم” نیز مجددا کنار هم قرار گرفتند.

مسعود کیمیایی
مسعود کیمیایی در سالن اجلاس سران و مهمانی افطار رییس جمهور



مسعود کیمیایی: چاقو زندگی من و هویتم را شکل داده ولی حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام!!!

سینماژورنال: مسعود کیمیایی فعالترین فیلمساز نسل اولی سینمای ایران است.

به گزارش سینماژورنال وی نه تنها سعی می کند لااقل هر دو سال یک بار فیلم بسازد بلکه هرازگاه تجربیات خویش در عرصه رمان نویسی را نیز پیش روی مخاطبان قرار می دهد.

تازه ترین رمان او با عنوان “سرودهای مخالف ارکستر بزرگ ندارند” نیز اخیرا منتشر شد و به بازار آمد و البته خیلی زود به چاپ سوم هم رسید.

احمد طالبی نژاد منتقد قدیمی سینمای ایران به بهانه انتشار این کتاب پیش روی مسعود کیمیایی نشسته و به جهان تصویری رمانش سر زده است. در این گفتگو که برای “شرق” انجام شده کیمیایی علاوه بر سخن گفتن درباره زیر و بم رمان درباره برخی موضوعات مانند استفاده همیشگی از “چاقو” در آثارش هم سخن گفته است.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی کیمیایی را ارائه می دهد:

در مورد سینمای کیمیایی، به‌درستی گفته می‌شود که ریشه این نوع فیلم به سینمای کلاسیک آمریکا برمی‌گردد، به‌ویژه دو ژانر قدرتمند وسترن و نوآر و آن جریان اصیلی که در دهه‌های ٤٠ تا ٧٠ میلادی در سینمای این کشور وجود داشت. در ادبیات آیا می‌توان الگو یا مرجعی برای داستان‌نویسی‌ات پیدا کرد؟ مثلا نویسنده‌ای که تحت‌تأثیرش باشی؟
نه، من به اندازه کافی ادبیات ایران و جهان را خوانده‌ام و با سیاق نویسندگان بزرگ آشنا هستم؛ اما اینکه الگویی داشته باشم، نه. مطلقا. این فارسی‌ای که در رمان‌های من می‌بینی، الگویی ندارد، چه خوب، چه بد، چه دوست داشته باشند و چه دوست نداشته باشند.
‌ منظورم فقط زبان نیست.
می‌دانم. منظورم نوع واژه‌یابی است که زبان نوشته‌های من را شکل می‌دهد. این واژه‌یابی از کجا می‌آید، خیلی زمان می‌برد که شرحش بدهم. شاید هم اصلا گفتنی نباشد. می‌توانی بپرسی آیا با همان سرعتی که واژه را پیدا می‌کنی باید بیاوریش توی متن؟ نه. به این سادگی نیست. به هر جهت این زبانی است که از تجربه‌ها می‌آید. منظورم ارتباطی است که من طی هفتادواندی سال با آدم‌های پیرامونم داشته‌ام و دارم؛ آدم‌هایی که جورواجور حرف می‌زنند. من لابه‌لای این حرف‌ها و جمله‌ها می‌گردم تا واژه‌ای مناسب آدم‌هایم پیدا کنم.
‌ چقدر موقع نوشتن به واژه‌ها فکری می‌کنی؟ مخصوصا در این کتاب، ما با فورانی از واژه‌ها روبه‌روییم که برخی‌شان کهنه‌اند و برخی‌شان بسیار بدیع و‌تروتازه. آیا همان‌طور که از ذهنت فوران می‌کنند، نگاشته می‌شوند یا در ذهن صیقل می‌خورند و ورز می‌آیند تا بروند روی کاغذ؟
داشتم همین را می‌گفتم. وقتی نوشتن اثری را شروع می‌کنی، خیلی کار‌ها باید بکنی؛ واژه‌یابی، آدم (شخصیت)یابی، زمان و مکان‌یابی و حتی لباس و سروشکل‌یابی. این یابندگی را به همه عناصر دیگر اضافه کن. به قدرت قلمت که‌ داری یا نداری. همه تجربه‌هایی که پشت‌سرت ‌داری و تاریخ ایجاد می‌کند، باید به کمکت بیایند. اینهاست که زبان و فرم یک اثر را به وجود می‌آورد. این رانشی که در زبان ایجاد می‌شود، گاهی ناخودآگاه است. مثلا در همین رمان، من جاهایی با حروف بازی کرده‌ام. فرضا در یک پاراگراف، یک حرف – مثلا خ – در واژه‌ها تکرار می‌شوند. یعنی ١٠ تا جمله دارم که این حرف در آن هست. این واژه‌ها برای من شکل دارند. حرف «ل» برای من فرم دارد. این چنگکی‌بودنش، برای من یادآور شیئی است که به نوعی از زندگی مربوط می‌شود. این لام، شبیه چنگک یا قناره‌هایی است که در دکان‌های قصابی و کشتارگاه‌ها می‌دیدم. که شقه‌های گوشت را بهش آویزان می‌کنند. این حتی در فیلم‌هایم هم آمده.
‌ بله مثلا در سکانس کشتارگاه، نمایی طولانی از این قناره‌ها می‌بینیم.
به‌هرحال این لام موقع گویش پشت دندان بالایی ‌گیر می‌کند. یا حروف قد بلندی مثل «الف» که برای من شکل دارد. الف قد بلند است؛ مثل سرو. منظورم این است که اشکال حروف، در ذهن سروصدا ایجاد می‌کنند مثل بازار آهنگر‌ها. این دنگ و دونگ، ناشی از تلاشی است که نویسنده می‌کند تا حروف را به واژه و واژه را به جمله تبدیل کند. این، مکانیسم خودش را دارد و توضیح‌دادنی هم نیست.
‌ یکی از کار‌هایی که باعث حیرت و حتی واکنش برخی‌ها شده، املای نامأنوس برخی واژه‌هاست. مثلا نادیده‌گرفتن تبدیل حرف «ﻫ» به «گ» در واژه‌هایی است که از آنها اسم مصدر ساخته‌ای. مثل «دانسته‌گی» که خب این «گ» همان «ﻫ » است که چون تلفظ دو تا «ﻫ » پشت‌سر هم دشوار است، «ه» را تبدیل به گ می‌کنند و درستش، بایستگی، شایستگی و واژه‌هایی از این دست.
من این جوری می‌نویسم. این را از معلم‌های مدرسه یاد گرفته‌ام. در دوره‌ای قرار شد این‌جوری ننویسیم. یعنی ﻫ را به گاف تبدیل کنیم. بعد هر کسی آمد نظری داد. گفتند به‌جای همزه روی «ﻫ » آخر چسبان، «ی» بیاید و شد مثلا مدرسه، خانه و دیدم داریم بازی می‌خوریم. من برگشتم به آن شیوه‌ای که در مدرسه یاد گرفته‌ام.
‌ ولی به‌عنوان رمان‌نویس، باید آنچه صحیح است را بنویسی. با زبان و املا که نمی‌توان واکنشی برخورد کرد. اینجا، بحث تنافر حروف است. در یکی، دو مورد که واژه‌های عربی را به این شیوه نوشته‌ای؛ مثلا «منفورگی» که فکر می‌کنم کاملا غلط است و ربطی به سلیقه ندارد.
این نه تعمدی است و نه بدعت‌گذاری. چیزی که برای من مهم است، راحت‌ترشدن نوشتن است. این برای زود‌تررسیدن واگن واژه‌ها به مقصد است. این‌جور نوشتن در من کج‌وکوله نیست. در من راست است. این زبان من است؛ چه در توصیف ماجرا‌ها و چه در گفت‌وگونویسی… اگر رهایم کنید، این زبان خوب ساخته می‌شود. نویسندگانی که لهجه دارند، دچار عذابند.
‌ منظور از لهجه چیست؟
منظورم نویسندگانی است که در شهرستان بزرگ شده‌اند؛ مثل دولت‌آبادی. دولت‌آبادی و دیگرانی که رگ و ریشه بومی دارند اگر از زبان شهری رها و در زبان بومی خود غرق شوند، فوق‌العاده است.
‌ نویسنده‌ای مثل تو که به اصطلاح بچه تهرانی هم زبان ویژه‌ای دارد که با زبان عامه فرق می‌کند؛ زبانی که خوانشش برای مردم عادی کمی دشوار است. برای شنیدن، البته خیلی جذاب است. به‌همین‌دلیل اغلب دیالوگ‌هایت به ضرب‌المثل تبدیل شده‌اند، ولی در نثر، دشوار می‌شود. چون جای ارکان جمله را عوض می‌کنی. برخی جمله‌ها از نظر دستور زبان عمدا غلط‌اند که این یک ویژگی است.
ولی دیده‌ام و شنیده‌ام که جوان‌ها خیلی راحت با زبان این کتاب کنار آمده‌اند و دوستش دارند. یک دلیلش این است که در یک ماه به چاپ سوم رسیده.
‌ ولی من از کسانی که اتفاقا هم کتاب را دوست داشته‌اند و هم عاشق فیلم‌هایت هستند، شنیده‌ام کتاب سخت‌خوانی است، یعنی اگر کیمیایی و آثارش را نشناسی و با فرهنگ و واژگانش آشنا نباشی، نمی‌توانی راحت بخوانی.
نظرت را قبول ندارم چون برعکسش را زیاد شنیده‌ام. کسانی را دیدم که تکه‌هایی از این کتاب را به‌صورت مونولوگ حفظ می‌کنند و سر کلاس بازیگری می‌خوانند، چون از در و دروازه دیگری وارد این شهر می‌شوند.
‌راستش خودم هم وقتی بیست، سی صفحه از جلد اول را خواندم، کمی گیج شدم و البته کمی هم مأیوس، ولی پافشاری کردم و ادامه دادم و از یک جایی مثلا صفحات ٥٠ و ٦٠، به قول خودت «چنگکم» ‌گیر کرد و دیگر بی‌وقفه خواندمش، البته این دشواری در خیلی از آثار بزرگ وجود دارد. کسی را سراغ ‌داری که رمان «در جست‌وجوی زمان ازدست‌رفته» پروست را کامل و با لذت خوانده باشد؟
بگذار بگویم که اگر تو خوشت آمده، برای من اهمیت دارد. چون آدمی هستی اهل ادبیات و مهم‌تر اینکه معلم بوده‌ای و هستی. این خیلی زیباست. چندتایی از نویسندگان که سر زده‌اند به مدرسه، از آل‌احمد گرفته تا رسول پرویزی، در نثر و زبان بهتر از دیگران بوده‌اند. اصلا برای من، رابطه معلم و شاگرد، از آن نوع روابطی است که قیمت ندارد. عاشقانه‌ترین روابط انسانی همین رابطه معلم و شاگردی است.
‌ خیلی ممنون، ولی قرار نیست تا آخر عمر بنده را یک معلم بدانی. من بیست‌واندی سال است دیگر معلم نیستم، یعنی ادبیات درس نمی‌دهم. سی سال است کار سینما می‌کنم. برگردیم سر کتاب. این رمان سه‌جلدی نزدیک‌به هزارصفحه‌ای، فرمی دارد که برای برخی‌ها نامأنوس است؛ مثلا خیلی جا‌ها سیر درام متوقف می‌شود و به حواشی می‌پردازی؛ درباره موسیقی، درباره روابط اجتماعی، تاریخ، سیاست و خیلی چیز‌های دیگر. این حواشی، در درام سکته ایجاد می‌کند، خوشبختانه در جلد سوم این حاشیه‌روی‌ها کم شده است و داستان سیر طبیعی خودش را طی می‌کند. این در جسد‌های شیشه‌ای هم بود، در حسد نبود و در این رمان، زیاد هست.
اگر ما فرمول عسل را روی تخته بنویسیم، عسل خوب به‌دست نمی‌آید، ولی زنبور، بی‌فرمول روی گل می‌نشیند و بعد می‌رود توی کندو… و می‌شود عسلی که شیرین و دل‌چسب است. اگر بخواهی اینها را توضیح بدهی، یک مشت فرمول ‌داری و دیگر هیچ. آن وقت ممکن است لباسی تن آدم‌هایت کنی که بر تن‌شان زار بزند. پس من دانسته این‌جوری می‌نویسم. این از دانایی و تجربه‌های من می‌آید نه از فرمول. وقتی می‌نویسم، حتی نمی‌دانم در صفحه بعدی چه اتفاقی می‌افتد.
‌ نکته جالب این است که پس از وقفه‌های گاه طولانی که در مسیر داستان ایجاد می‌کنی، وقتی به داستان بر می‌گردی، روایت ادامه منطقی خود را دنبال می‌کند و انسجام داستان و شخصیت‌ها از دست نمی‌رود.
نویسنده نوکر فهم خودش نیست. اصلا هنرمند خدمت‌گزار دانسته‌های خودش نیست. این آدم‌ها و هویت‌شان، در وجود او هستند. ممکن است در دوردست باشند هرجا لازم شد، نزدیک می‌شوند. اگر بخواهیم برای‌شان جدول درست کنیم و بگوییم حالا نوبت این یکی یا آن یکی است، تصنع وارد کار می‌شود. اثرت هم جدولی می‌شود و اثر جدولی، دوست‌داشتنی نیست. خیلی‌ها هستند که با این تکنیک کار کرده‌اند؛ یکی همین مارسل پروست که اشاره کردی. من جلد اولش را تا نیمه خواندم و دیدم همه‌اش فرمول و جدول است. نمی‌فهمیدمش. اصلا تو نمی‌فهمی، موضوع چیست. یا حتی ژان‌کریستف و دن آرام.
‌ ژان کریستف، فرق می‌کند. کل آن اثر در واقع یک بیانیه است علیه فضای بیمارگونه‌ای که در پاریس اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم در عرصه فرهنگ و هنر وجود داشته است. این فرق می‌کند با حاشیه‌روی‌های این کتاب. از‌این حیث ‌به نظرم ساختار اثر، بیشتر کشکول‌وار است؛ یعنی مجموعه‌ای از داستان، خاطره، پند و اندرز و بیانیه. در ضمن این ربطی به معلم‌بودن من هم ندارد.
بدت نیاید. نقطه فوکوس تو در ادبیات است. در ٧٠ سالگی که من شروع به نوشتن این رمان کردم و چهارسال طول کشید، چیزی را دور نریختم.
‌ به‌همین‌دلیل می‌گویم کشکول است.
هرچه از این نوک قلم بر کاغذ آمده ثبت شده است. هیچ صفحه‌ای را پاره و دوباره‌نویسی نکرده‌ام. حالا این کشکول است یا هرچیز دیگری، نمی‌دانم. قضاوتش با شما‌هاست. وقتی شخصیتی به ذهنم می‌آید، مشخصاتش را روی یک ورق کاغذ می‌نویسم و می‌چسبانم روی وایت‌برد. تا تکلیفم با او روشن باشد و یادم نرود که این آدم چه مشخصاتی دارد. تنها فرمولی که به‌کار می‌برم، همین است و بس. وقتی شروع به نوشتن می‌کنم، خودم هم توی این آدم‌ها قرار می‌گیرم و با آنها حرکت می‌کنم. اینکه می‌گویی، آدم‌ها و ماجرا‌ها ادامه پیدا می‌کنند و سرنخ‌شان از دستم خارج نمی‌شود، به این دلیل است که آنها جزئی از من و من جزئی از آنها هستم.
‌ این البته در کار هر نویسنده‌ای طبیعی است. یعنی نویسنده خودش را در شخصیت‌هایش تکثیر می‌کند.
وقتی در مدرسه سنایی درس می‌خواندم، خانم معلمی داشتم که فقط معلم نبود. یک انسان به تمام‌معنا بود. خب این آدم که در زندگی من تأثیر مهمی داشته، موقع نوشتن از صندوق‌خانه ذهنم بیرون می‌آید و می‌شود فلان شخصیت. قدرت تو به‌عنوان نویسنده در این است که به‌موقع در صندوق را بازی کنی و آدم‌ها دوباره جان بگیرند. اینها خاطره نیست. نسیمی که از صندوق‌خانه بیرون می‌زند و تو را با خود می‌برد. حتی صدای آن معلم را هم می‌شنوی. صدای دوست هم‌نیمکتی‌ات را می‌شنوی. مهم این است که کلید این صندوق را داشته باشی. هرچقدر تعداد این کلید‌ها زیاد‌تر باشد، به نبوغ نزدیک‌تر می‌شوی.
‌ به همین دلیل است که بزرگی گفته نویسندگان در دوسوم آخر عمرشان از تجربه‌های یک‌سوم اول عمر، بهره می‌گیرند. این درباره رمانت مصداق کامل دارد. کل اثر بیشتر یادآور تجربه‌هایی است که در کودکی و جوانی از سر گذرانده‌ای. من در جایی نوشته‌ام این یک رمان پست‌مدرنیستی است. چون از برخی ویژگی‌های ادبیات کلاسیک ما از جمله همین حاشیه‌رفتن‌ها استفاده کرده‌ای ولی در طی رمان، فصل‌ها و لحظه‌های مدرنی ‌داری که از نظر فرم و محتوا، نظیرش را کمتر دیده‌ایم. مثلا گفت‌وگوی خانم جان با عکس گیلان خانم -زن اول شوهرش- که سال‌ها پیش مرده. این ماجرا که چندبار هم تکرار می‌شود، خیلی یادآور شیوه جریان سیال ذهن است که در ادبیات مدرن رایج شده. یا فصل سفر چگو به روستایشان در دل کویر که سوار بر ماری می‌شود و به مسقط‌الرأس خود بر می‌گردد. چون اصلا پدر و مادرش مار بوده‌اند و نه انسان. درحالی‌که خودش یک آدم معمولی است که ساندویچ دوست دارد. در ادبیات ایران این‌جور تخیلات شاعرانه کم‌سابقه است و تو این شخصیت را باور کردی؟
بله. چون بسیار پرقدرت خلق شده. چون در وجودش کلک نیست. صادق است و تو وجود چنین موجودی را باور می‌کنی.
‌ در عوض شخصیت فضلی، انگار از فیلم‌های خودت بیرون آمده. یک جوانمرد قدیمی که دارای همه فضیلت‌های نیک انسانی است.
به همین دلیل اسمش را گذاشته‌ام فضلی.
‌او یک آدم آرمانی است. چیزی شبیه داش‌آکل که همه امید خانواده به اوست. یا آن کارآگاه که به نظرم خیلی‌خوب شخصیت‌پردازی شده و یک‌بعدی نیست. گاهی خیلی مرد است و گاهی هم نامرد. درعین‌حال، این آدم‌ها به‌روز نیستند. یعنی دوروبر ما از این‌جور آدم‌ها کمتر دیده می‌شوند.
گفتم که؛ در شکل‌های مختلفی که زندگی من داشته- یعنی از فقر مطلق شروع شده و رسیده به رفاه نسبی – از این‌جور آدم‌ها زیاد دیده‌ام. فضلی وقتی حوصله‌اش سر می‌رود، دستش می‌رود توی جیبش و چاقویش را لمس می‌کند. همه انتظار دارند که او انتقام‌گیر فامیل باشد. اما هیچ‌وقت این چاقو درنمی‌آید. حتی وقتی می‌رود شمال و آن قتل اتفاق می‌افتد، ما نمی‌بینیم که فرضا او با چاقویش مرتکب قتل شده باشد اما این قتل اتفاق افتاده است. این‌جا دیگر قیصر و میصر و اینها نیست. یک آدم است با سلوک خودش. بله از این‌جور آدم‌ها در روزگار ما کم پیدا می‌شود. این آدمی است که من ساخته‌ام. او یک فاعل اجتماعی است که دائم درگیر گرفتاری دوروبری‌هایش می‌شود. او یک فاعل به قول تو آرمانی است.
‌ که می‌تواند ریشه‌ای اساطیری هم داشته باشد. انگار از دنیای دیگری غیر از دنیای واقعیت آمده است.
او همه‌جا دنبال راحله می‌گردد؛ درحالی‌که همه می‌گویند او زن سالمی نیست. ولی فضلی می‌داند که راحله قربانی است و باید نجاتش بدهد. یعنی زندگی او منطق خودش را دارد نه منطق رایج در میان عامه مردم.
‌ در شخصیت فرهاد که درواقع آدم اصلی داستان است هم، این منطق فرامنطقی دیده می‌شود. اینکه یک خواننده اپرا که سرطان حنجره گرفته، به‌جای خوابیدن روی تخت مریضی، می‌رود بهشت‌زهرا و سر قبر مرده‌ها مداحی می‌کند، در ظاهر خیلی بی‌منطق است اما، جهان این رمان این‌جوری است. مجموعه‌ای از دروغ‌ها که چون خوب پرداخت شده‌اند، باید باورشان کنیم. از این جهت است که من کلیتش را خیلی دوست دارم.
در مورد فرهاد و تصمیم عجیبش، ظاهر داستانی‌اش این است که خواهرش می‌خواهد ازدواج کند و پول ندارند و تنها نان‌آور خانه هم فرهاد است. همه هستی‌اش در این جهان هم همین یک خواهر است و خواهرش هم آن فوتبالیست بی‌پول را دوست دارد. تنها راهی که به نظرش می‌رسد این است که برود سر قبر‌ها مداحی کند. خواهرش روی فرشی کشته می‌شود که فرهاد دوستش دارد و پس از مرگ خواهر می‌شود تکه‌ای از وجودش.
‌ این کاملا «نوآر» است.
بله نوآر است. خیلی زدم که فیلم‌های روز از هرجورش را ببینم اما یک دور برگشتم به دهه‌های ٤٠ و ٥٠ و دیدم همه‌چیز آنجاست.
‌ شاید به همین دلیل است که برخی مدعی‌اند کیمیایی در دورانی از سینما منجمد شده و زمانه را درنمی‌یابد.
به‌طور قطع این در باور من است و می‌دانم اتفاقی مثل دهه‌هایی که گفتم، در سینمای امروز نمی‌افتد. سینما پر بود از هنرمند و نه تکنیسین. تو نگاه کن، اسپیلبرگ که خودش تاریخ‌ساز بوده، در مجموعه ایندیانا جونز، چقدر از نوآر برداشته. عینا صحنه را برداشته نه اینکه تأثیر گرفته باشد. این یعنی چه؟ یعنی آن سینما شریف بود. هنوز هم هست.
‌ بارها روی چاقوی توی جیب فضلی تأکید کرده‌ای. حتی به آن هویتی قدسی بخشیده‌ای. انگار همه قدرت پنهان فضلی در چاقویی است که در جیبش مخفی کرده. این یک‌جور لجبازی با کسانی که از چاقو و چاقوکشی در فیلم‌هایت انتقاد می‌کنند، نیست؟
بله چاقو در همه کار‌های من هست. چه لجی دارم بکنم. این آدم‌ها چاقو هم دارند. مثل دست‌وپا یا کلاه یا چشم‌وگوش، بخشی از وجودشان است. اگر توانسته‌ام از این چاقوی توی جیب موجود، به قول تو هویت مقدسی بسازم، چه خوب، چه خوب.
‌ چرا؟ من منطقش را نمی‌فهمم.
چون آدم‌ها گاهی به مرحله‌ای می‌رسند که باید فعل خودشان را انجام دهند. چاقو دم‌دست‌ترین وسیله برای اجرای فعل است.
‌ من که نمی‌فهمم.
این چاقو، محله من، زندگی کودکی و نوجوانی من و بخشی از هویت گذشته من را شکل داده. این تا پیش از قیصر نه در سینما و نه در ادبیات ما نیامده.
‌ خودت که اهل چاقو و چاقوکشی نبوده‌ای؟
(خنده) نه، حتی با چاقو خیار هم پوست نکنده‌ام. آدم‌های زیادی را می‌شناختم که چاقوکش نبوده‌اند ولی همیشه چاقو در جیبشان بوده. این فضیلت نیست. یک‌جور «بود» است. بود تو قلم توست. مثل سینمای رامسر در خیابان ری که از سینما‌های دوزاری بود. ما توی این سینما فیلم می‌دیدیم و یاد می‌گرفتیم. آن سینما خیلی درپیتی بود ولی «بود» داشت. این برای تو شاید عجیب و غریب باشد ولی من این‌جوری رشد کرده‌ام تا به اینجا رسیده‌ام. تو هم اگر بخواهی زندگی‌ات را بنویسی یا بسازی، به چیز‌هایی می‌رسی که ممکن است من آنها را نفهمم.
‌ فضای رمان انباشته از موسیقی است. جابه‌جا از موسیقی حرف زده می‌شود؛ از موسیقی‌دان‌های غربی و کلاسیک گرفته تا موسیقی اصیل ایرانی و حتی موسیقی کوچه‌وبازاری. از همه آوازخوان‌های قدیمی هم یادی کرده‌ای. این همه اشاره به موسیقی در این رمان، از چه چیزی ناشی می‌شود؟
خب یکی از شخصیت‌های اصلی -فرهاد- و دوروبری‌هایش مثل فرنوش که فلوت می‌زند، اهل موسیقی‌اند. درواقع اینها با موسیقی زندگی می‌کنند. مثلا فرنوش فلوت می‌زند. از نفس خیس او خود ساز طراوت می‌گیرد. همه ساز‌های بادی/ چوبی، بعد از یک اجرا مرطوب می‌شوند. این نفس نوازنده است که ساز را مرطوب می‌کند. وقتی فرنوش می‌نوازد، ساقه‌هایی از درون سازش جوانه می‌زنند و رشد می‌کنند. این همان نفس هنرمند است که به ساقه‌های سبز تبدیل می‌شوند.
‌ البته تمثیل شاعرانه‌ای هم هست. در سینمای کیمیایی، مطلقا حال و هوای سوررئالیستی دیده نمی‌شود ولی در این رمان صحنه‌های فراواقع‌گرایانه زیادی را خلق کرده‌ای. دلیلش چیست؟
به‌طور قطع این نوع پرداخت و حال و هوا در نگاه من هست. اجرای این صحنه‌ها در سینما، برای من چندان جذاب نیست ولی در ادبیات برعکس این‌جور چیز‌ها را بهتر می‌نویسم. مثلا وقتی کارآگاه زیر آب سیگار می‌کشد. خب می‌دانیم که این در واقعیت امکان‌پذیر نیست ولی در نوشتن می‌شود این مرز‌ها را درهم شکست. در ذهنت تجسم می‌کنی که قشنگ است و اجرایش می‌کنی. نه نورپردازی می‌خواهد و نه دوربین زیر آب. در سینما اجرای صحنه‌هایی مثل این، از دست من خارج است. به خیلی چیز‌ها احتیاج هست که من اهلش نیستم. یا مثلا در فصل دیوانه‌خانه، وقتی مرتضی قصد خودکشی دارد، کسی می‌آید او را نجات می‌دهد ولی با همان طناب خودش را ‌دار می‌زند، خب این سوررئالیستی است و توی داستان می‌توان جوری اجرایش کرد که مخاطب باورش کند.
‌ برتری ادبیات نسبت به سینما، یک موردش همین است. چون در سینما فضا‌های ذهنی و تجریدی، اغلب باورپذیر از کار درنمی‌آیند، اما در جهان واژه‌ها، هر تخیلی قابل اجراست.
به‌هرجهت اینها هست دیگر. در سینما، این‌جور صحنه‌ها، همه‌اش توی دست ما نیست. احتیاج به لابراتوار و ده‌ها ابزار فنی دیگر دارد، اما وقتی می‌نویسی، فقط تویی و قلمت. در مورد موسیقی هم می‌خواهم حرفی بزنم که تا حالا کسی از من نشنیده. موسیقی بخش سرکوب‌شده در وجود من است.
‌ چه نکته جالبی.
بله. موسیقی در تمام من جریان دارد، اما در یک عشق بد آغاز شده.
‌ می‌شود روشن‌تر بگویی؟
اگر من خانواده آقاخان را برمی‌دارم می‌برم تالار وحدت که کنسرت فرهاد را ببینند و خانم‌جان بر می‌گردد به آقاخان – همسرش- می‌گوید کاش تو انگلیسی بلد بودی، اینها از جاهایی می‌آید. اینها شمع‌هایی است که در وجود من روشن می‌شود.
‌در مورد زبان انگلیسی هم همین است؟ چون قبلا هم ازت شنیده‌ام که یکی از حسرت‌هایت این است که زبان انگلیسی بلد نیستی.
بله در مورد نوازندگی هم همین حسرت‌ها را دارم.
‌ ولی دوتا ساز می‌زنی. پیانو و گیتار.
نه. این فرق می‌کند. اینکه نوازندگی نیست. توی هر خانواده‌ای یکی، دونفر ساز می‌زنند. من موسیقی را می‌شناسم و تاریخش را هم خوب می‌دانم. می‌دانم که در موسیقی اسپانیا و گیتار فلامینکو کسی به نام زریاب در سفرش به آندلس، گام دشتستانی و بویراحمدی را برد آنجا که تبدیل شد به فلامینکو. این دانش موسیقایی، همه از شمع بدسوختی است در من، که به‌جای موسیقی‌دان‌شدن، تبدیل شد به کسی که موسیقی را می‌فهمد، اما خودش نمی‌تواند اجرا کند. این یکی از حسرت‌های بزرگ من است که توی این کتاب، دارم بروزش می‌دهم.
‌ یکی از چیز‌هایی که باعث اوقات‌تلخی من شد، این است که انگار با مقوله ویرایش لج داشته‌ای. کتاب متأسفانه یا کلا ویرایش نشده، یا ویرایش خوبی ندارد. البته مشکل ویرایش دو بخش دارد. یک بخشش مربوط به نمونه‌خوانی و غلط‌گیری است که به نظرم فقط یک‌بار این کار انجام شده درحالی‌که برخی نویسنده‌ها و حتی ناشران، چندین‌بار متن را نمونه‌خوانی می‌کنند تا کم‌غلط یا بی‌غلط باشد. به نظرم این کار انجام نشده. بخش دیگر به ویرایش مربوط است که اگر یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار می‌کرد، ما امروز با شاهکاری در ادبیات معاصر روبه‌رو می‌بودیم. اگر ناراحت نمی‌شوی، می‌گویم که به‌راحتی می‌شود صد صفحه از کتاب را کم کرد و درعوض متنی خوش‌ریتم به دست آورد. چرا ندادی یک ویراستار حرفه‌ای روی متن کار کند؟
جسد‌های شیشه‌ای توسط دوستم جمشید ارجمند ویرایش شد، با این وجود کسانی گفتند حشو و زواید دارد و باید کمتر از این می‌شد. در مورد این کتاب، ناشر – آقای اردهالی- (نشر اختران) گفت ما گروه ویراستار داریم و این کار را انجام می‌دهند.
‌ و انجام نداده‌اند متأسفانه.
دیگر اینها را تو می‌دانی. من به ناشر اعتماد کردم.
‌ به‌هرحال در این رمان قدرتی نهفته است که تا کسی نخواند، متوجه‌اش نمی‌شود. در طول خواندنش دائم به این جمله فاکنر فکر می‌کردم که گفته است: «نوشتن یعنی عرق‌ریزان روح» می‌دانم که چه مرارتی کشیده‌ای تا تمامش کرده‌ای. ولی آرزو می‌کردم‌ ای کاش این حاشیه‌ها نبود که در آن صورت متن ریتم بهتری می‌داشت.




سیامک انصاری: خانم دکتری در اعتراض به “در حاشیه” گفته بود آنقدر این سریال بیخود است که حتی یک قسمت از آن را هم ندیدم!!!

سینماژورنال: حواشی عجیبی که به واسطه شوخی با جامعه پزشکی در سریال “در حاشیه” مهران مدیری همزمان با فیلمبرداری آن آغاز شده بود همچنان ادامه دارد.

به گزارش سینماژورنال با این حال معاونت سیما تا اینجای کار به حمایت از این سریال پرداخته است و سعی کرده است بی توجه به این حاشیه ها، شرایط پخش بدون سانسور سریال را فراهم کند.

از جمله بازیگران محوری این سریال سیامک انصاری رفیق سالیان مهران مدیری است.

انصاری در گفتگویی با بهناز شیربانی در “شرق” علاوه بر صحبت درباره سبک بازیگریش مختصری هم درباره حاشیه های گریبانگیر “در حاشیه” سخن گفته است.

انصاری فقط با یک جمله طعنه ای زده است به بخشی از جامعه پزشکی که بدون دیدن سریال درباره آن قضاوت کرده اند و این جمله هم به نقل از پزشکی است که گفته “آنقدر این سریال بیخود است که حتی یک قسمتش را هم ندیده!”

سینماژورنال متن کامل گفتگوی سیامک انصاری را ارائه می دهد:

فکر می‌کردید سریال «در حاشیه» این‌قدر جریان‌ساز شود و نظرات موافق و مخالف بسیاری داشته باشد؟
فکر نمی‌کردم مردم این‌قدر سریال را دوست داشته باشند و از آن استقبال کنند، اما تصور می‌کردم حواشی به دنبال داشته باشد. در حقیقت در این سریال ما افرادی را با حرفه پزشکی می‌بینیم که بسیار فانتزی تصویر شده‌اند، با این پیش‌شرط که از حرفه خاصی صحبت می‌کنیم. با وجود نظرات مختلف درباره سریال، اما اتفاق خوشحال‌کننده در مورد «در حاشیه» این است که بین مخاطبان جایش را پیدا کرده و خیلی‌ها مجموعه را دنبال می‌کنند.
جالب است که مدتی قبل شنیدم خانم دکتری در اعتراض به این سریال گفته بود «آنقدر این سریال بی‌خود است که حتی یک قسمت از آن را هم ندیدم!» اصلا مگر امکان دارد که کسی سریال را ندیده و می‌داند که بی‌خود است! به هر حال تمام تلاش ما این بود که مردم چند دقیقه‌ای با این سریال اوقات مفرحی را سپری کنند.
«هومن صحرایی»که شما نقش آن را ایفا می‌کنید، شخصیت مهمی در این سریال محسوب می‌شود و به نوعی نقش پزشک مثبت سریال را ایفا می‌کنید که می‌تواند نماینده بخش زیادی از پزشکان این جامعه باشد. نظرتان درباره شخصیت‌پردازی این نقش چیست؟
«هومن صحرایی» یک شخصیت فانتزی است. او تخصصی در این بیمارستان دارد و در رشته‌ای تحصیل کرده که شاید از بین میلیارد‌ها نفر یک نفر پیدا شود که درگیر چنین بیماری‌ای باشد. به نظر من، اگر مخاطبان این سریال به دقت آن را نگاه کرده باشند جایی برای دلخوری نیست، این‌قدر همه چیز در این مجموعه حالت طنز و لطیفه دارد که به راحتی می‌توان متوجه شد که تلاشی است برای اینکه مردم چند دقیقه‌ای را شاد باشند و تفریح کنند. این سریال چیزی بیش از این نیست. «هومن صحرایی» هم در این سریال ویژگی‌های خاص خودش را دارد، اینکه به هر حال صاحب تخصصی است که نمی‌تواند از آن استفاده کند و بعد ناچار می‌شود کتاب‌هایش را حراج کند و از طرف دیگر شیطنت‌های خاص خودش را هم دارد. اساسا شخصیتی است که عمق عجیب و غریبی ندارد. البته مقصودم از این حرف این نیست که شخصیت‌پردازی نشده؛ در واقع شخصیت به گونه‌ای طراحی شده که مناسب یک مجموعه ٩٠ قسمتی است با تمام ویژگی‌های شخصیتی که در سریال می‌بینید.
سیامک انصاری عموما شخصیت کت و شلوار‌پوشیده و عصا قورت‌داده سریال‌های مدیری است؛ شخصیتی که ممکن است در ظاهر در آثار مختلف به هم شبیه باشد اما عملا با تنوع و رنگ‌آمیزی در هر اثر نسبت به اثر دیگر بسیار متفاوت ظاهر می‌شود. از چه راهی به شمایل مورد نظرتان در کار می‌رسید؟
قطعا اگر این‌طور است که شما می‌گویید یک بخش از آن به من برمی‌گردد و آدم‌هایی که اطرافم هستند. هر چند برخی خلاف نظر شما را دارند و معتقدند من خود را تکرار می‌کنم. به آنها هم حق می‌دهم که چنین تصوری داشته باشند. حتی خاطرم هست مهراب قاسم‌خانی در صفحه مجازی‌اش مطلبی راجع به من نوشته بود و کسی کامنتی زیر آن گذاشته بود که «آقای قاسم‌خانی چرا بی‌خود این آدم را گنده می‌کنی؟ به دوربین نگاه‌کردن که بازیگری نیست و هزار حرف دیگر…» این نظر، برایم جالب بود. طبعا سال‌هاست که من در این حرفه فعالیت می‌کنم و خواه ناخواه تجربه‌هایی به دست آورده‌ام. بازیگری هم به این راحتی نیست. هر چند مردم آزاد هستند نظراتشان را بازگو کنند، اما ما با کسی سر جنگ نداریم. برخی شیوه بازی من را دوست دارند و برخی دیگر نه. کسی هم مثل شما فکر می‌کند که بازی‌های من شبیه هم نیست، هر چند خودم هم همین حس را دارم و سعی کرده‌ام بازی‌هایم در آثار مختلف با تغییراتی همراه باشد. منتها نقشی که در هر سریال یا فیلم به من سپرده می‌شود توسط تیم نویسندگان نوشته می‌شود و بخش زیادی از شخصیت‌پردازی در متن وجود دارد و بخش دیگر به بازیگران دیگری که همبازی من هستند هم برمی‌گردد. ارتباط من با همکارانم و کاری که در آن حضور دارم هر کدام شکل و شمایل متفاوتی به نقش می‌دهد. بعید می‌دانم کیانوش استقرارزاده «شب‌های برره» به لحاظ شخصیت‌پردازی و بازی شبیه نیما زند کریمی «قهوه تلخ» باشد.
«در حاشیه» توانست بار دیگر گروه بازیگران طنزی را که کارهای موفقی از آنها، سالیان قبل از رسانه ملی پخش می‌شد و مردم با آن خاطره دارند، دور هم جمع کند. حضور شما، مهران غفوریان، محمدرضا هدایتی، جواد رضویان و البته مهران مدیری مقابل دوربین بیش از یک تیم موفق، کمی نوستالژیک هم به نظر می‌رسد…
بله، من این ترکیب را دوست و تعلق خاطر خاصی به آن دارم. همان‌طور که گفتید مردم پیش‌زمینه ذهنی نسبت به این گروه دارند و اینکه در این سال‌ها با هم همکاری داشتیم؛ اینکه همه در یک سریال دورهم جمع شویم اتفاق بسیار خوب و شیرینی است، به‌خصوص حضور مهران غفوریان که همیشه از کارکردن با او لذت می‌برم.
البته اتفاق دیگری هم در این سریال رخ داده، اینکه این گروه خوشحال است. از نظر من این مهم‌ترین اتفاق چند سال اخیر برای ماست. تجربه به من ثابت کرده هر کاری که پشت صحنه آن برای خودمان خوب نبوده و به نوعی سخت گذشته است، در نهایت کار هم درست از آب درنیامده و دقیقا هر کاری که پشت صحنه جذابی داشته و همه ما حس خوبی داشته‌ایم دقیقا اثر مثبت داشته و این حس به مردم هم منتقل شده است.

سیامک انصاری
سیامک انصاری

تجربه‌هایی که برای شما چندان خوشایند نبوده، محصول شبکه نمایش خانگی است؟
بیشتر شبکه نمایش بوده، ما هیچ وقت بازخورد‌هایی از شکل سریال‌های «در حاشیه»، «مرد هزارچهره» و «شب‌های برره» را در شبکه نمایش خانگی تجربه نکرده‌ایم. البته تا حدی «قهوه تلخ» این حس را برای ما داشت، چون اساسا از نظر من این محصول با سایر محصولات شبکه نمایش خانگی قابل مقایسه نیست. «قهوه تلخ» متأسفانه هم خود ما، هم باقی همکاران و دوستان ما را متوهم کرد. خود ما از فروش این سریال و استقبال مردم کاملا حیرت کرده بودیم که مگر می‌شود چنین فروشی در شبکه نمایش خانگی داشت؟ نه اینکه این آمار کاذب باشد، اتفاقا آمار واقعی‌ای بود و ما هم از این اتفاق بسیار خوشحال بودیم. اما منظورم از متوهم‌شدن همکاران این است که سایر همکاران در شبکه نمایش خانگی نیز تصور کردند، می‌توان به این آمار فروش رسید. در صورتی که به نظر من این اتفاق دیگر تکرار نخواهد شد.
تصور می‌کنم شیوه بازی شما در آثار کمدی، گونه‌ای سخت از بازیگری است که اساسا هیچ‌گاه مخاطب را وادار به خندیدن نمی‌کنید و عکس‌العمل‌های شما مخاطب را غافلگیر می‌کند و عمده‌ترین دلیل محبوبیت شما هم این شیوه بازی است. باز هم به همان صحبت قبلی‌ام برمی‌گردم که طبق همین الگو است که هر کار شما با دیگری متفاوت است؟
به هر حال ماجرای عجیبی است که بخواهید بین این‌همه شخصیت کمدی، جدی بازی کنید. سال‌ها فعالیت من در حوزه کارهای کمدی ثابت کرده است که هیچ‌گاه دوست نداشته‌ام «اکت کمدی» را من انجام بدهم. من «ری‌اکشن کمدی» دارم. این شیوه بازی است که طی ١٢سال تمرین کردم و اصولا به کارهای کمدی بازیگر مقابلم عکس‌العمل نشان می‌دهم.
حضور شما در تلویزیون و سینما به واسطه بازی در آثار جدی بوده. خصوصا همکاری با زنده‌یاد رسول ملاقلی‌پور در مقام بازیگر و دستیار. اما به نظر می‌رسد به مرور بازی در آثار کمدی برایتان جدی‌تر شد و طی سال‌های اخیر، جدا از چند فیلم معدود از قبیل «جرم»، «خانوم» و «دعوت» که نقشی جدی‌ در آنها ایفا کردید، انتخاب‌هایتان بیشتر کمدی بوده. دلیل این انتخاب صرفا علاقه‌مندی است؟
شاید بیشتر این روح من است که به این کار نیاز دارد؛ اینکه ناخودآگاه کار کمدی انتخاب می‌کنم. نه اینکه دوست نداشته باشم در نقش‌های جدی بازی کنم، اما فکر می‌کنم علاقه من به آثار کمدی است که عموما به انتخاب اصلی‌ام بدل شده.
 طی این سال‌ها بیشتر با مهران مدیری همکاری کرده‌اید، تا آنجا که در سریالی مثل «قهوه تلخ» که زمان فیلمبرداری طولانی هم داشت، حضور داشتید؛ در حالی که قطعا باید به پیشنهادهای دیگر جواب منفی می‌دادید و کنار این گروه می‌ماندید. به نظر می‌رسد بعد از ١٢سال کار با مهران مدیری به سلیقه مشترکی هم رسیده‌اید که به‌راحتی حرف همدیگر را متوجه می‌شوید… .
همان‌طور که گفتید، در بسیاری از مواقع، فیلمبرداری برخی از سریال‌ها زمان زیادی می‌برد و به‌نوعی سال ما را پر می‌کند. شاید دراین‌میان سر کار دیگری هم حاضر شوم و به پیشنهاد دوستانی که به من لطف دارند، جواب مثبت دهم، مثل فیلم «دعوت» یا «بی‌پولی» که مابین تصویر‌برداری سریال زمانی پیش آمد که بتوانم در پروژه دیگری حضور داشته باشم. حتی بعد از «بی‌پولی» هم چندین‌بار قرار بود با حمید نعمت‌الله کار کنم که متأسفانه به‌دلیل همین طولانی‌شدن سریال‌ها اتفاق نیفتاد، چراکه عاشق کارکردن با حمید نعمت‌الله هستم و امیدوارم فرصتی پیش بیاید که بازهم با هم همکاری کنیم. درنهایت اینکه کارکردن با مهران مدیری همیشه برایم لذت‌بخش است و از آن استقبال می‌کنم.
متأسفانه اتفاقی که در سال‌های اخیر در تلویزیون ما کمی مغفول مانده، تولید اندک آثار کمدی است و قطعا ویژه‌ترین این آثار که در ذهن مردم ماندگار شده، متعلق به آثار مهران مدیری است. تصور می‌کنم خلأ ناشی از ساخت چنین آثاری، باعث می‌شود فاصله مردم با دیدن سریال و فیلم‌های کمدی بیشتر و در نهایت مهم‌ترین کارکرد کمدی که نقد است، به فراموشی سپرده شود. درنهایت مثل اتفاقی که شاهدش هستیم، هر نقدی در سریال‌های طنز با سوءتفاهم همراه باشد. تا چه حد با این تلقی موافق هستید؟
شما به‌عنوان یک مخاطب با فیلم سینمایی «دو صفر هفت» کاملا ارتباط برقرار می‌کنید و آن را به‌عنوان یک ژانر پلیسی- جاسوسی می‌پذیرید. اما امکان ندارد سریال «فرندز» را بتوانند با دوبله فارسی به خورد ما ایرانی‌ها بدهند؛ منظورم این است که کمدی بیش از هرچیز به فرهنگ عامه مردم هر کشور برمی‌گردد. تصور می‌کنم مردم هر کشوری دوست دارند کمدین‌های کشور خودشان را ببینند. مقصودم در نوع سریال‌دیدن است نه فیلم‌های کمدی. همان‌طور که گفتم، کمدی از فرهنگ نشأت می‌گیرد؛ اتفاقی که شما باید درباره آن پیش‌زمینه ذهنی داشته باشید. موضوع دیگر این است که فکر می‌کنم باید چندگروه به‌طور مرتب با تشکیل یک‌سری کارگاه یا اتاق فکر، روی سوژه‌های مختلفی کار کنند تا تولید سریال‌های طنز در تلویزیون ما مرتب جریان داشته باشد. اینکه کسی کار کند و تا مدتی خبری از ساخت سریال طنز در رسانه ملی نباشد، درست نیست.
خاستگاه شما تلویزیون است و کارهای اولتان را با تلویزیون آغاز کردید و چندسالی بود که از این مدیوم دور بودید. در بازگشت به تلویزیون، حال‌وروز این رسانه را چطور ارزیابی می‌کنید؟
قطعا تأثیر تلویزیون چیز دیگری است. هرچقدر در مدیومی مثل شبکه نمایش خانگی کار کنید و کارتان فروش فوق‌العاده‌ای هم داشته باشد، اما در تلویزیون احساس می‌کنید کار مهم‌تری انجام می‌دهید.
در مدت پخش سریال با مردم در ارتباط بودید و نظراتشان را شنیدید؟
خدا را شکر که بازخوردهای این سریال خوب است. مردم سریال را دوست دارند و با آن ارتباط برقرار کرده‌اند. چندوقت پیش بود که برای خرید به سوپرمارکتی رفتم و دیدم اکثر مشتریان سرشان به سمت تلویزیونی است که «در حاشیه» را پخش می‌کند و سرگرم دیدن سریال هستند. این لذت‌بخش‌ترین اتفاقی است که می‌توان دید.
برخی معتقدند «در حاشیه» با سایر کارهای مهران مدیری فاصله دارد و به یک تعبیر، سریالی تکرار است. نظر شما چیست؟
اکثر کسانی که با من در ارتباط بودند، معتقدند «در حاشیه» از قسمت اول مخاطبش را درگیر کرد. اما این را هم در نظر داشته باشید که ما برای سلیقه چندمیلیون خانوار کار می‌کنیم. قطعا نمی‌توان همه را راضی کرد و همه شما را دوست داشته باشند و هرشب شما را نگاه کنند. اما همان‌طور که گفتم، نظرات مردم بسیار امیدوار‌کننده و مثبت است