1

فیلم “رکسانا”(پرویز شهبازی/مسعود ردایی): خطای جماعت وسط‌باز! /علیهِ فیکیسم صغیرِ روستازدگان!   

سینماروزان/حامد مظفری:

+ادامه دغدغه های سازنده در مرور روزمرگی های جوانانی که در خانواده منزوی شده و در اجتماع، یکی تنهاتر از خود را یافته و درنهایت نه تنها آرامشی نصیب شان نمی‌شود که باز تنهاتر می‌شوند ولی ارزش تجربه را درک میکنند.

+خوش‌ریتم و خوش قاب و خوش رنگ و بلوغی در دکوپاژ می بینیم که ثمره سال‌ها سعی و خطایی است که حالا به بار نشسته.

+پیش‌برنده؟

رمز و رازی است که در هر دو سو می بینیم. هم پسرک جوان قصه، نوعی رفتار رمزآلود دارد و هم رکسانا-ختر جوان عکاس- مرموز، نشان میدهد و از دقایق ابتدایی که وارد می‌شود تا انتها منتظر گشایش راز هستیم ولی این بار از رمز و راز سورپرایزکننده خبری نیست و عین زندگی، پیچ و خم هایی را برابرمان می‌گذرد که هر کدام یک گره‌گشایی کوچولو هستند.

+اینکه بتوانی داستان را فقط با فیزیک شخصیت پیش ببری و عربده نشان دهی، شده است موتیف تکراری آثار فیک موسوم به اجتماعی. خوشبختانه شهبازی ابدا به سمت این فیکیسم نرفته و نه متن‌ش، متنی است که نیاز به عربده و لاس‌های لمپنی داشته باشد و نه فیزیک و استتیک بازیگران. حتی بحرانی ترین پیچ داستان که افتادن دخترک در دام تلکه بگیر متجاوز است، با حداقل اعصاب خردی صورت می‌گیرد و این گونه است که اثربخشی افزایش می یابد.

-هارد دزدیده و ترس از لو رفتن فیلم عروسی؟؟ از کجای عروسی فیلم گرفته که این قدر نگران است؟ بابا حل شده اینها! خودش هم البته نقیض‌ش را ارائه می‌دهد وقتی حتی عروس و داماد شمالی هم درنهایت تن می‌دهند به فرنچ‌کیسینگ در فیلم عروسی.

+تعلیق؟ هر آن منتظر یک گودال هستیم که در آن بیفتیم. ولی همه چاله چوله هایی هستند که پسر و دختر کمک میکنند به پرش همدیگر از آنها.

-استودیوی رکسانا شبیه همان خانه دربند است با شیشه هایی شطرنجی که بهترین تمهید هستند برای نمایش تجاوز.

-باگ هم دارد؟ دختری که نه مایه دارد و نه حمایت پدر و مادر چطوری آن استودیو را راه انداخته؟ چطور اجاره میدهد؟ پول پیش را چطور جور کرده؟

+بدون دادو و فریاد و عربده کشی و لات بازی، همراه می‌کند. درست نقطه مقابل آثار مینی‌مال پسااصغری روستازدگان آوایزانِ نوید. هنر همین است؛ شهبازی بدون ژست های اصغری و بدون تشبث به نوید و پری و پیمان و فرهاد و… و با فاکتور گرفتن لات‌گرافی، عین زندگی یک دختر و پسر جوان را تبدیل کرده به مرکز دنیا.

+بازی یسنا میرطهماسب در نقش اصلی دلگرم کننده است به ظهور ستاره ای تازه. بازیگری که اغراق را فاکتور گرفته و دل به دل پرویز داده تا نقش را بی زوائد دربیاورد‌. بازی مهسا اکبرآبادی هم نه حالا خیلی درخشان اما امیدوارکننده است به توجه بیشتر به چنین استعدادهایی که نه دماغ عمل کرده اند و نه فک را زاویه‌دار نموده اند‌.

افسوس؟

–باعث خجالت است که #رکسانا در بخش مسابقه جشنواره فجر۴۳ نیست تا همه مخاطبان سینمادوست بتوانند آن را ببینند. فیلمی که هم فیلمنامه و هم کارگردانی و هم بازی های بقاعده ای دارد طرد شده و بجایش فراوان فیلم ویدیویی سر و ته بدردنخور را وارد جشنواره کردند.

باز باعث خجالت است که در دولت قبل هم نگذاشتند این فیلم وارد جشنواره شود در حالیکه تهیه کننده آن برخلاف جریان آب نه تنها جشنواره فجر۴۱ را تحریم نکرد که اتفاقا نهیبی زد بر جوگیران که بازی نخورند.

امان از جماعت وسط‌باز مدیرانی که نه در دولت راست قبل و نه در این دولت چپ، جرات حمایت از ساخته های وزین همچون #رکسانا ندارند و بعد شعار می‌دهند که چرا ابتذال؟ چرا ابتذال؟

فیلمی که با مجوزهای خودتان ساخته شده و حتی یک بار پروانه نمایش برای اکران گرفته بود را به جشنواره راه نمیدهید و بعد گله میکنید که چرا فیلم یائسگان رقاص مجوز را دور زده و اروپاگردی میکند؟

 

حرف آخر؟

–سال بعد اگر این فیلم را به اسکار نفرستید و باز بخواهید یک شبه‌اجتماعی فیک ارگانی را روانه اسکار کنید، آن گاه دیگر می‌شود حکم قطعی داد که متحدان اصلی خالتورسازان همین ارگانی‌سازانی هستند که حالا افتاده اند به اطوار اصغری منتها به سبک دشت و دمن گردی قارایی!

 

 




فیلم “مرد آرام”(بهنوش صادقی/مهدی هاشمی): جدال حوالی حمام! 

سینماروزان/حامد مظفری:

+درامی که کارگردان می خواهد برای فیلمش عرضه کند، تقابلی است میان مرد پا به سن گذاشته افغان- که با منطق تصمیم گیری می کند- و مرد جوان افغان که براساس احساسش عمل می‌کند. نقطه اتصال این دو نفر دختر نوجوانی است که برای ازدواج با مرد پا به سن گذاشته برخلاف میل باطنی به ایران آمده! این تم مثلث‌گونه می‌تواند تم جذابی برای مخاطب باشد ولی -در عمل، فاقد جذابیت و کشش برای مخاطب شده؛ شاید حرف و پیام اثر شریف باشد اما اجرا بی‌دلیل رخوت‌زاست.

-چه کسی گفته فیلمی که نامش “مرد آرام” است باید ریتم آرام و آهسته‌‌ای داشته باشد؟ آرامش و طمانینه ناشی از گذشته‌ی شوم است که عامل محافظه کاری مرد افغان است‌. به جای کندی روایت، می‌شد چند فلاش بک زد و آنچه بر سرش رفته را تصویری کرد؟ این همه تنبلی؟ تکان بخورید.

– بنیان مثلث عشقی و از آن جلوتر روحیات دخترک افغان، جنس ایرانی دارد و نه افغانی. همین تم را خسرو سینایی به عشیره‌های جنوب برد و درامی داغ شکل داد ولی اینجا ملیت افراد به جنس داستان نمیخورد.

ایرانیان و افغان‌ها شباهت زبانی دارند ولی شباهت فرهنگی آن هم در چنین مضامینی بسیار اندک است. مفهومی که آنها از ازدواج دارند بسیار متفاوت از تفکر دختران ایرانی است و این زیربنای مهم، در فیلم جایی ندارد.

+بازی مهدی هاشمی جزو نقاط قوت است و با اینکه از دوران اوج خود فاصله گرفته اما هنوز بلد است میزانسن را مال خود کند و داستان را با ذوق درونی پیش ببرد.

+حمایت تصویرشهر باعث شده در نماهای بیرونی، برخی از جاذبه های پایتخت هم دیده شود که خودش تنفسی است، در انبوه فیلم‌های بدون لهجه ای که به دستور مدیران سابق به‌زور به کوه و دشت و بیابان کوچانده شدند.

+به نظر می‌رسد نوعی تولید لوباجت در دستور کار بوده و سعی شده کار حتی المقدور بدون بریز و بپاش جمع شود. اتفاقی خوب که اگر با غنای دراماتیک همراه میشد، خرسندکننده بود.

-آن فمینیست‌بازی انتهایی روی اعصاب است؛ دو مرد که نماد دو تفکر متفاوت هستند -حوالی حمامی که حجله‌ای زیبا در آن چیده شده بود- از پیش روی دختر جوان حذف می شوند و دختر برای ادامه تحصیل و آینده روشن(!!) نزد خانم ناظم می رود. نقش خانم ناظم هم عیال مهدی هاشمی بازی می‌کند! آدم فکر می‌کند در ابتدا این شخصیت خلق شده و بعد حولش داستان ساخته اند و چون فکر کرده اند این مثلث عاشقانه در ایران دمُده است، برده‌اند به میان مهاجران افغان؟؟

 

 




فیلم “ناتورِ دَشت”(محمدرضا خردمندان/مهدی فرجی): ماشینی!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: 

+ورودیه زیبا و چشم‌نواز از ترکمن صحرا و کودکی که قایق کاغذی به آب می سپارد.

+فقدان کودک، وجه معمایی را آشکار می‌کند و خیلی زود لو می‌رود که سارق، خودی است. ادامه، چرایی بچه دزدی است که جاهایی ظن را به سمت کودک آزاری می‌برد ولی خیلی زود معلوم می‌کند که مساله کینه شخصی و انتقام است.

+ روایت را به روستایی برده که به هزارقنات معروف است و این موضوع می تواند برای مخاطب جذابیت داشته باشد، اما چون خلاقیت کم است، ارزش بصری از بین می رود.

– شاید فیلمنامه براساس اصول کلاسیک فیلم نامه نویسی نوشته شده باشد اما مخاطب در داستان فیلم با هیچ نقطه عطف تکان دهنده روبرو نیست و فقط می داند مابین دو شخصیت اصلی یکی تشنه دیده شدن است و نفر دیگر به دلیل پیشینه نه چندان درخشان وجهه خوبی در میان اهالی روستا ندارد. ایده فیلم که گم شدن دختر است خیلی زود لو می رود در حالی که می شد تا نیمه های فیلم این مسئله مطرح نشود تا تماشاگر انگیزه ای برای دنبال کردن وقایع فیلم داشته باشد.

+ بازیگری هادی حجازی فر دوباره شخصیتش را در “آتابای” و “بی همه چیز” بازتولید می کند.

-تختی درام را می‌شد با رفتن به زندگی پدر کودک، جبران کرد ولی ترجیح داده که هر بیست دقیقه یک بار و در درگیری های لفظی دوبه دو، شخصيت شناسی داشته باشد.

-در اغلب نماها، گرد پنبه در هوا غوطه ور است؛ از صبح تا شب! شاید برای اینکه افه تصویری را بیشتر کند.

+گریم های ترکمن ها خوب درآمده، فقط هیچ کس ترکمنی حرف نمی‌زند! چرا؟؟؟ این همه بازیگر بومی در گلستان هست چرا یکی از آنها نیستند؟؟ حتی احمدرضا اسعدی را نیاورده اند در حالی که نقش پدر کودک انگ او بود‌. به‌جایش علی صالحی را آورده اند و قرمرش کرده اند همچون تاجران جهود تا اول و آخر ضجه بزند و داد و فریاد. علی مصفا را شبیه خوجه محمد شیلات کرده ولی صلابت داوود رشیدی کجا و لحن شیک مصفا، کجا؟

+کلاس بازیگری؟

نه حجازی فر است و نه میرسعید مولویان. سعید آقاخانی است که در اندک حضورش، بی داد و فریاد و با میمیک، حجازی‌فر را عملا منکوب می‌کند. امیر دژاکام هم خوب و قابل باور است.

+هلال احمر حسابی پای کار آمده و هر چند سکانس یک بار نیروهای هلال و سگهای زنده یاب و گروه تجسس را می‌بینیم.

-ماجرای محیط بانی و شکارچیان غیرمجاز اینجا هم هست؛ مثل خاتی.

-فیلمنامه مونوتن، یکنواخت، کم رمق. ماشینی و بدون خلاقیت. چرا این داستان فیلم شده؟ نمی‌شد یک گزارش خبری باشد! نمی‌شد یک مستند کوتاه باشد؟! نقطه عطف کلاسیک ندارد و پیش‌بینی پذیر است.

-محیط نقشی در وقایع ندارد و داستان همین طوری پیش میرود تا پایان که با یک زنده به گوری و حذف بدها و نجات خوب‌ها، هپی‌اند می‌سازد.




از پرویز صیاد تا گشت ارشاد و دیازپام در جشنواره فیلم فجر۴۳/کاندیدای اصلی بازیگری مرد کیست؟

سینماروزان: در بین فیلمهایی که این چند روز در جشنواره دیدیم هم فیلم “اسفند” و هم فیلم “اشک هور” درباره شهید علی هاشمی هستند و بدون موازی کار و تداخل داستانی، فرازهایی از فتح جزیره مجنون و بعدی شهادت علی هاشمی را تصویر کردند.

حامد مظفری منتقد و کارشناس سینما روی آنتن زنده رادیوتهران با بیان مطلب فوق گفت: خیلی سخت نیست که بگوییم رضا مسعودی بازیگر “اسفند” به خاطر بازی خوش‌لحن و رئالش میتواند از کاندیداهای سیمرغ باشد و همین طور وحید ابراهیمی بخاطر فیلمبرداری “اشک هور” میتواند کاندید باشد. دانش اقباشاوی کارگردان “اسفند” هم اجرایش آنقدر خوب و مؤثر بوده که میتواند لایق دریافت سیمرغ کارگردانی باشد.

وی ادامه دارد: در جشنواره امسال فیلمی هست به نام “شمال از جنوب غربی” که با تصویرهای کارت پستالی از شمال، به درگیری نیروهای کمیته با خرابکاران گروهکی در شمال دهه ۶۰ میپردازد. جاهایی از فیلم از عملیات خرابکاری برای انهدام پل ورسک می‌شنویم که معلوم نیست زمینه واقعی داشته باشه یا نه چون ربط استراتژیک با ماجرای درگیری ها ندارد ولی یادآور فیلمی است به نام “ورسک پل پیروزی” که زمانی بنا بود پرویز صیاد آن را بسازد و نشد. صیاد می‌خواست ماجرای جنگ جهانی دوم را در خلال این پل روایت کند ولی در اینجا، ربط ماهوی دهه شصت و ورسک و… موجود نیست. در عین حال به غیر از چهره پردازی، بازی های مصطفی زمانی و امیر آقایی در “شمال از جنوب غربی” قابل توجه است به ویژه جاهایی که فیلم زمینه جاسوسی پیدا می‌کند این دو در تلاش برای الگوسازی ‌های مثبت و منفی، موفقند.

حامد مظفری با اشاره به فیلم “زیبا صدایم کن” بیان داشت: رسول صدرعاملی کارگردان قدیمی سعی کرده فیلم سرخوشانه‌ای بسازد درباره همراهی یک پدر روانی و دخترش در یک سفر شهری. فیلم جاهایی از مدار روایت خارج میشود و سعی می‌کند در شوخی با گشت ارشاد، ریتم یکنواخت را جبران کند. اساسا اینکه فیلم میگوید یک دیوانه باید از تیمارستان فرار کند تا مشکلات مختلف جامعه حل بشود، فرض غلطی است. بازی های فیلم یکدست و خوب است به‌خصوص بازی ژولیت رضاعی بازیگر اصلی زن.

حامد مظفری گفت: در این دوره جشنواره فیلم‌های خواب آور کم نداشته؛ فیلمهایی که مشکل شان ساده گیری سینما و کارگردانی ست. درست است که بلحاظ فنی، فیلمسازی خیلی راحت تر از دوران نگاتیو شده ولی باز هم بدون جهان بینی فیلم ساختن، فقط وقت مخاطب را تلف میکند….




فیلم “کفایت مذاکرات”(سهیل موفق/ابراهیم عامریان): سرو بیکن با مربا!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: 

+انتخاب سوژه، مهمترین وجه تمایز است. شوخی با رحم اجاره ای که هنوز هم بسیاری شبهه ها درباره آن وجود دارد باعث شده جنس کمدی متفاوت بزند.

+کمدی موقعیت درآمده و زوج محسن کیایی و مهران غفوریان و بگومگوی آنها و کل کل‌های دائمی، درآمده. رویا میرعلمی نقش یک زن آپارتی پایین شهری را خوب درآورده و به نظر بهترین نقش کارنامه‌اش است.

+تضاد شخصیت دختر زمخت با پسر بیخیال هرچند الگویی امتحان پس داده است ولی اجرای درستی دارد. محیا دهقانی و محسن کیایی زوج خوبی شده اند و دهقانی اجرایی بالاتر از الناز و صدف و… در آثار بفروش داشته.

+بازی های محمدرضا داوودنژاد و ایمان صفا قابل قبول است.

+خوشبختانه به دهه شصت و دهه پنجاه کاری نداشت و به جای نوستالژی بازی داستانی تازه میگوید.

+نماهای کوتاه و برش های سریع تا فرصت فکر کردن به مخاطب ندهد.

+شخصیت مهران غفوریان؛ گرفتار یک خواهر و برادر هفت‌خط، شخصيت بامزه ای شده که می‌تواند مخاطب را سر کیف بیاورد.

+انتخاب لوکیشن ها متنوع و رنگارنگ

+ورود به ماجرای رانت خواری و فساد اقتصادی در خدمت درام است و چالشی شکل می‌دهد درباره سرنوشت کودک. بازی آقارشید مثل همیشه نه سطح دارد و نه عمق و خوشبختانه نقش کوتاه است.

+تنوع در تیم بازیگری یعنی برخلاف کمدی های متداول، سعی کرده مثلا داوودنژاد را بیاورد یا محیا دهقانی. کلی نابازیگر هم به عنوان برادران دختر گرفتار اجاره رحم آورده که می‌توانند بخندانند‌.

 




فیلم “زیبا صدایم کن”(رسول صدرعاملی/مازیار هاشمی): دختر؛ همسنّ پدر!/با تشکر از مدیران خدوم شهری!! 

سینماروزان/حامد مظفری: 

 

-ارژینال؟ نیست! یک نمونه “پاریس تگزاس” ویم وندرس یا از نمونه های کمدی متاخر “سفر پدر دختری “راب اشنایدر و آندره آگلار و…

 

-ساختار همراهی پدر-دختر در یک سفر اودیسه‌وار در کارنامه‌ی خود کارگردان، یادآور همراهی دختر-پسر #جنگل_پرتقال است‌. آنجا هم یک ساعت اول خیلی خوب و بازیگوشانه بود و جمع‌بندی، اندکی ناجور. اینجا ولی جمع‌بندی شسته‌رفته‌تر شده و صدرعاملی رعایت حال مخاطب خسته از سرسام را کرده.

 

+بازی روان ژولیت رضاعی در نقش دختر نوجوان و دوئتی که با امین حیایی دارد، پیش‌برنده است و می‌تواند مخاطب را تا نیمه دنبال کند. صدرعاملی در بازی گرفتن از دخترکان گمنام، استاد است.

 

+همراهی پدر پدر دختر در یک تهران گردی تماشایی؛ از ساختمان قدیمی دادگستری تا ساختمان قدیمی بانک ملی و داروخانه شیرخورشید و…

 

-درگیری با صاحب کافه ای لاکچری که بی‌دلیل حقوق دخترک را نمیدهد و درگیری امین حیایی با او یا سوار شدن امین حیایی بر ماشین گشت ارشاد و فراری دادن دختران بازداشتی لحنی جفنگ به اثر می‌دهد و فضای آثار کاهانی را یادآور می‌شود. -محصول اتفاق است و نه کاشت و برداشت منطقی.

 

-دختر نوجوان داستان یا همان زیبا بیشتر از آن که رفتار هم‌نسلان خود را داشته باشد شبیه به یک عاقله‌زن متولد دهه پنجاه، حرف می‌زند و تصمیم می‌گیرد. چرا؟ اگر بنا بود تعارضات دو نسل در یک روایت خیابانی گوشزد شود که الان رفتار نسل والد و مولود، تقریبا یکی است و فقط نوعی خودنمایی -باز هم منفعت طلبانه و برای تحت اثر دادن دختر- در رفتار پدر هست.

 

+اینکه شغل پدر-رانندگی جرثقیل- را عنصری می‌کند برای چیدن پازل نهایی، خیلی هم خوب اما فقط همین؟ چرا در طول روایت هیچ برداشتی از این شغل نمی‌بینیم.

 

پیام اخلاقی؟

–خط بطلان می‌کشد بر ضرب المثل “یک دیوانه سنگی در چاه انداخته و ده عاقل نمی‌توانند آن را درآورند!” در چه روزگاری؟ در زمانی که بیش از همیشه ارزش تجربی امثال و حکم ایرانی، به اثبات رسیده‌، یک دیوانه باید از انزوا خارج و وارد جامعه شود تا بشود برخی مشکلات را حل کرد؟ دیوانه شو تا رستگار شوی؟

 

– منطقی‌تر نبود اگر پدر داستان را یک زندانی تصویر میکرد؟ حالا نه زندانی سیاسی بلکه فردی که به اشتباه زندانی شده. این طوری این همه رفتارهای عاقلانه او بیشتر جلب توجه نمی‌کرد.

 

-آن انتخاب شغل رانندگی اتوبوس های لوکس شرکت واحد توسط مادر داستان را چطور باید هضم کرد؟ بله بله! ممنون از مدیران خدوم شهری بابت واردات چنین اتوبوس های نو و تر و تمیزی.

 

کاندیدا؟

–بازی ژولیت رضاعی در نقش دختر.

 

 




فیلم “خاتی”(فریدون نجفی/محمد کمالی‌پور): عشایرِ جردن!

سینماروزان/محمد شاکری:

+بردن داستان به دل عشایر گرفتار آتش سوزی و بعد روایت زندگی زنی که به حیوانات بی پناه، جا میدهد، بد نیست.

– محصولِ سیاستگذاران مستعجلی که با یک نگاه مرکز گرایانه دنبال ساخت فیلم در شهرهای مختلف کشور بود که مثلاً سینمای کشور در پایتخت و فضای آپارتمانی خلاصه نشود ولی خروجی اش چه شد؟ انبوه تلفیلم‌هایی که فقط لوکیشن آنها خارج تهران بود.

-حالا که محصول سه ساله این سیاستگذاری را در ترازوی نقد میگذاری یک محصول قابل توجه نمی‌بینید. نه هوک و نه میرو و نه حالا خاتی هیچ ارتباطی با جوامع محلی خود ندارند. اگر در دوران پهلوی کار استانی سفارش میدادند به جلال آل احمد و غلامحسین ساعدی سفارش میدادند که فهم جامعه شناسی و مردم شناسی داشتند نه آنها که از جامعه نزدیک خودشان هم بی‌خبرند.

– در حالی وارد بوم بختیاری میشود که نه خبری از بازیگر بومی است نه گویشی و نه کرداری. هر جایی از ایران میتواند اتفاق بیافتد.

-سیل بازیگران شهرنشین را چه به ایل. کارگردان گفته یکی دو بازیگر نون خ را می‌آورم کار درمی‌آید؟؟ غافل از اینکه کرد ایرانی ربطی به بختیاری جماعت با آداب و رسوم و گویش و رفتار خاص خود ندارد.

-بی توجهی به جامعه شناسی قومیت ها و فرهنگ های محلی عیان است. اگر نگاهی به #عروس_آتش خسرو سینایی بیاندازید می‌بینید او بی‌طرفانه منطق های هر جامعه را جلوی مخاطب قرار میدهد بدون آنکه بخواهد منطق شهرنشین مرکز گرا را به منطق بوم محلی ارجحیت دهد.

-فقدان اصلی، مشکل لهجه است‌. عشایر فیلم همه با لهجه طهرانی حرف میزنند انگار که زاده ی جردن هستند.

+سعید آقاخانی و کاظم نوربخش را آورده؛ لااقل داستان را به کردستان می برد تا با لهجه کردی داستان را پیش ببرد‌. گریم سعید عینهو سروش صحتِ ریش‌دار شده.

-شمایلی که از سارا بهرامی و ارتباطش با حیوانات می بینیم یادآور سوسن تسلیمی و “مادیان” است؛ فیلمی که نزدیک چهار دهه قبل تولید شد و هنوز از جذاب ترین قهرمان پردازی های زنانه است. بهرامی جاهایی کاملا یادآور سوسن تسلیمی مادیان است و در برخی مواقع اصلا یادش می‌رود که یک زن عشایری است و با لحن زنان فیلم‌های آپارتمانی، ضجه و ناله می‌کند.

+نماهای عزیمت سعید آقاخانی به سمت پناهگاه خرس کوهستان و تله گذاری برای انتقام از خرس، دیدنی است.




فیلم “دست تنها”(امیر ثقفی/اکبر ثقفی): امتدادِ کور

سینماروزان/حامد مظفری:

 

-همچنان در برهوت خارج شهر میگردد و آدمک‌های تنها و بی کس و کار هستند که جلوی دوربین می لولند. هیچ تازگی و هیچ طراوتی نمی‌بینیم. آن که گفته وسترن یعنی بیابان و چند لاشه ماشین و تعدادی سگ و کثافت و…، کیست؟

 

+سوژه؟ خوب است چون ورود به زندگی کارتن خوابی است که در سراسر پایتخت فراوان آنها را می‌بینیم و اغلب با ترحم از کنار آنها رد می‌شویم.

 

-مشکل؟ به دنبال شناسنامه سازی برای کارتن خواب نیست و فقط خواسته برای برهوت و زباله دانی پیرامون شهر، آدم بتراشد. اگر زیرک بود به جای تکرار مکررات عوض و بدل کردن لنز برای گرفتن قاب های بی حاصل از آن تل زباله و برهوت بدبختی، بر ساختن هویت برای کارتن خواب خود دقت می‌کرد.

 

-خیلی زود کارتن خواب را کنار آن عملی یک‌گوش قرار می‌دهد و طبق پیش بینی یک زن هم وارد می‌شود. آن سودای کشف دختر از دست رفته در فیلم قبلی اش هم که بود؛ کوچه ژاپنی‌ها. باز آنجا یک شروع پرتعقیب و گریز داشت ولی اینجا که هیچ. مجید مظفری همچنان هست و اینجا با انبوه ریش و پشم که بیشتر شبیه فلاسفه و متفکران یهودی الاصل آلمانی قرن هجدهم شده تا چهره ای واقعی از یک کارتن خواب‌.

 

+این همه تلاش امیرحسین ثقفی برای نمایش تنهایی انسان در دل طبیعت وحشی، طی این ده سال به کجا ختم شده؟ در محافل جشنواره ای خارجی ردپایی پیدا کرده؟ در میان مخاطب داخلی، برند شده؟ آخرین فیلم اکران شده‌اش “کوچه ژاپنی‌ها” از قعرنشینان اکران امسال بود. فیلمهای قبلی هم که موفقیت در جلب مخاطب نداشتند. چرا خط عوض نمی‌کند و این قدر می‌ترسد از داستان گویی؟ ژست هنروتجربه به چه کار وقتی خود هنروتجربه برچسبی شده برای جدایی از کف جامعه؟؟خروجی این امتداد کور چیست؟ فیلمسازی به‌مثابه‌ی فیلمسازی؟

 

 

 




فیلم “اشک هور”(مهدی جعفری/مجتبی فرآورده): بلوغِ سینماتوگرافر!

سینماروزان/حامد مظفری:

 

+نماهای کوبنده جنگ به سبک رسول ملاقلی‌پور در تلفیق با نگاه شاعرانه کیارستمی‌وار می‌شود لحن مهدی جعفری که همچنان، سینماتوگرافر است و در جولان کارگردان‌نمایان بی‌درک از فنّ تصویرسازی سینمایی، جعفری به‌شدت جلوه‌گر است.

 

+خوشبختانه “اشک هور” داستانی کاملا متفاوت از “اسفند” را پی گرفته. آنجا برهه فتح مجنون بود و اینجا بر برهه انتهایی زندگی شهید علی هاشمی دست گذاشته و ماجرای گرفتاری بین هلی کوپترهای بعثی و هاراگیری نهایی و مفقود شدن و…

 

+ورود به ذهنیات شاگرد هاشمی-تورج الوند- یادآور جریان سیال ذهن‌ و مزرعه پدری.

 

+رفت و برگشت میان زمان حال و گذشته در جهت یافتن سرنخ از سرانجام علی هاشمی، دوز معمایی را بیشتر می‌کند. جعفری بر حرف و حدیث های حول هاشمی هم بجا و از طریق حرفهای یک راننده تاکسی ورود کرده تا آن همه سوءتفاهم درباره خدمت یا خیانت را ابتدا طرح و بعد پاسخ دهد.

 

+به غیر از دقایق ابتدایی، عمدتا اتمسفر آرام و باطمانینه ای را شاهدیم. جعفری با حداقل هیاهو و بی سروصداها ی گزنده در آرامش، داستان دلتنگی های مادر علی را با قاب هایی پر حس و حال گرفته. بلوغ جعفری را شاهدیم که دیگر از آن نگاه تلفیلمی “۲۳نفر” فاصله گرفته و سعی کرده شعار را فاکتور گرفته و بر شعور جمعی ولو خرد درباره یک قهرمان صحه گذارد.

 

+پایان بندی دارد؛ همپوشانی آزمایش دی ان ای با نمونه ای که از مادر گرفته شده و قطعیت بعدی با فلش بک و علی که با رفتن زیر هور، شهادت را بر اسارت ترجیح می‌دهد.

-تعدد سکانس‌ها باعث شده جعفری دست بازی در تدوین نهایی داشته باشد ولی گاهی پرش های بین سکانسی، رخ می‌دهد. جاهایی نیز دوربین محو تصویرسازی شاعرانه می‌شود و انقطاع روایت رقم می‌خورد. باید در نسخه نهایی، اصلاح گردد.

 

+بازی رویا افشار در نقش مادر علی هاشمی بسیار اثرگذار و ارتباط‌گیرنده شده. رویا افشار ضمن ادای درست لهجه لحظات حسی مادر شهید را درست اجرا کرده. ایمان مادر به بازگشت شهید در چشمان رویا افشار هویداست.

 

سکانس

–خواب مادر علی؛ دیدار با فرزند لب هور و در میان انبوه پوتین هایی که صاحبان‌شان پریده‌اند.

 

 




فیلم “لاک پشت”(بهمن کامیار): تاریخ مصرف گذشته!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی:

 

+سایکودرامِ شخصیت محور درباره زندگی روانکاوی پابه سن گذشته که توهم تنهایی و ترک همسر جوان را زده.

– رمز موفقیت سایکودرام، غافگیری است؛ روانی هیچکاک را که دیده اید؟ اینجا فقط بعد از گذشت یکی دو سکانس و با دیدن دختر جوان در راهروی مطب پدر؛ مطبی که درش بسته است، لو می‌رود که آقای دکتر، توهمی است و دختر حضور فیزیکال ندارد و از دنیای مردگان و ذهن دکتر بیرون آمده است. این است که در سکانس های بعدی که دختر با پدرش همراهی می کند یا قتل رخ می‌دهد یا جسد مقتول در بیابان آتش زده میشود، ابدا غافلگیر نمیشویم و تناقضات بعدی که میان ادعاهای مادرزن و زن رخ می‌دهد، همه را با برچسب توهم، توجیه میکنیم.

 

– مخاطب غافلگیر نمی شود و خیلی زود عشق دیوانه وار دکتر به زن جوان و ترس از دست دادن و توهمات منتجه را علت این همه معلول می‌داند.

– کهنگی تِم! از دوران اوج این نوع آثار حداقل سی سالی گذشته و دیگر کمتر این نوع فیلمها در سینمای روز جهان ساخته میشود. شاید اگر این لاک‌پشتِ کُند قدری ته‌مایه سینمای وحشت داشت در ترکیب با آن توهمات، حاصل، بهتر بود.

+حضور فرهاد اصلانی ترغیب‌کننده است ولی خیلی زود می‌فهمیم بی غافلگیری، فرهاد هم دست و پا بسته است. اصلانی خیلی تلاش می‌کند که فیزیک‌ش را به عنصری برای عمق دادن به درام استفاده کند و جاهایی هم موفق است اما…

 

– در فیلم های این گونه شخصیت اصلی که توهمات ذهنی دارد عمدتا آدم لاغر با صورت سرد و استخوانی و کشیده مثل آنتونی پرکینر است! بازیگران چاق و فربه با صورت های گرد و گوشت آلود مناسب چنین نقش هایی نیستند چون ذات آن همه شک و شبهه نوعی انرژی و اکتیویته است که این آقای دکتر انگار دائم الخمر(؟) بویی از آن نبرده.

 

-فیلم پر از حرّافی و دیالوگهای مختلف است و در آن سکانس دونفره اصلانی-صابر ابر، مدام حکایات ردوبدل میشود.

 

-گریم نازنین بیاتی چندان بهش نمی‌آید و ابدا نمی‌تواند حس و حال دخترک نوجوان امروزی هنجارشکن را ادا کند.

گیشه؟

با توجه به وضعیت جامعه و حال و هوای مردم که عطش دیدن آثار تازه و با ضرباهنگ سریع را دارند آیا می‌توان انتظار داشت، مردم به دیدن این همه سردی و بی حس و حالی بروند؟

 

+دیدنی؟

–بگومگوی متوهمانه دکتر با معشوق سابق همسر و نوشخواری پیاپی، خیلی مفرح و خنده‌دار شده. این کمدی، ناخواسته که نبوده؟

+دودِ کُنده؟

–هنوز فرهاد اصلانی دیدنی است. بهتر از نصف بازیگران اصلی آثار همین جشنواره فجر۴۳. فرهاد بجای بازیگری هنرپیشگی میکند. کافیست به همان سکانس دونفره با صابر ابر ارجاع دهیم که برخلاف بازی اغراق‌زده‌ی صابر، اصلانی بی حرکت اضافی و فقط با نگاه، پلان را مال خود می‌کند. تبریک به بهمن کامیار بابت استفاده از اصلانی.




فیلم “چشم بادومی”(ابراهیم امینی/سجاد نصراللهی نسب): بن‌بست ویکی‌نگاری!؟

سینماروزان/کیوان بهارلویی:

+سوژه خوبی را انتخاب کرده و انگار ورژنی امروزی از همان مسخ کافکا یا گاو مهرجویی است…

+قرارگیری دختر نوجوان نسل زد در مرکز درام به‌عنوان عامل هنجارگسیختگی‌؛ عشق به خواننده پاپ کُره ای و تلاقی با خانواده سنت‌زده. تا اینجا قبول و انفجار داده های صفر و یک مسبب بیقراری دختر‌ک. -تبعید دخترک به روستای زادگاه مادر و تعارض با اهالی روستا که حتی رنگ موی او را برنمی تابند، چرا؟ اگر روزآمد ی خانواده سطح پایین را گرفتار کرده پس چرا روستا در دهه چهل مانده؟

-چرا بابت رفتارهای طبیعی و اپیدمی یک نوجوان اینقدر پدر و مادر در تنش و اضطرابند؟

-سکانس های رجوع به رمال و جن گیری بیشتر از دلهره، خنده دار شده.

-همه جا موسیقی گل درشت را سوار نما کرد‌ه. کمبود نما هم که پیش می‌آید اینسرت هایی از کره و تصاویر آرشیوی از خواننده کره ای می‌گذارد و نریشن هایی از مهدی هاشمی‌. بنازم به باکس تدوین!

+یک تصویر درست از روحانی روستا نشان می‌دهد که خیلی راحت و با واژه “دلبستگی”، سودای دخترک را توجیه می‌کند و توصیه به نماز. ناشی از عقبه مذهبی سازنده که هرچه را نشناسد این نگاه را خوب درک کرده.

-منطق روایی که کم می‌آید ناگاه ردّپای مذهب پیدا می‌شود و می‌گوید دخترت را بسپار به نیل! ایشان که به توصیه های روحانی وقعی ننهاد و دست به دامن رمال شد، چطور حالا موعظه نیلی می‌دهد؟

-رفتاری که از دخترک مسخ شده می بینیم بیشتر از اختلال روانی یادآور توهمات علفی است. چی می‌زنی مائده؟

-کارکرد این سوژه چیست؟ وقتی هنوز خانوده طبقه پایین را دگم و بسته می‌بیند؟ برادرجان اتفاقا والدین این روزگار خیلی بهتر از نسل قبل با هنجارشکنی جوانان کنار می‌آیند.

-رنگ آمیزی کافه ای خانه ی مائده عینهو رنگ آمیزی کافه ای بیمارستان روانی!

-آن استعلای مائده‌ی عشق کی.پاپ کنار پدربزرگ درویش مسلک، دکمه پائولو کوئیلو یی است که برایش کتی دوخته لنگه به لنگه. بعد هم یکهو پدربزرگ عشق جیمز دین و محمدعلی کلی و … شورلت کاپریس را از گاراژ می‌کشد بیرون و می‌زند به خل‌بازی و سه سوت دخترک متحول می‌شود و پدربزرگ هم میگوید: جیمز دین زیاد است، حسن کم است!

-اگر یک هواداری ساده است چرا این همه پیچ؟

سکانس:

–ورود مائده به مراسم ترحیم “هیون” و مواجهه با انبوه هیون های مثل خودش.

مساله:
–این طرح نیاز به یک مشاور روانشناس داشت که پژوهشی کامل کند درباره علاقه دختران نوجوان به موسیقی کی پاپ و پسران بی‌ال. وقتی پژوهشی در کار نیست همه چیز در حد اشاره و کنایه پیش میرود و جمع‌بندی هم به ساده‌لوحانه‌ترین شکل. کارگردان در آثاری مثل ایستاده در غبار و ماجرای نیمروز نوعی روایت ویکی پدیایی را با نهایتا یکی دو پاساژ عاشقانه، جهت مستندنمایی‌های مهدویان می‌نوشت ولی آن ویکی‌نگاری اینجا جواب نمی‌دهد چون مستندنمایی نداریم و به جز آن دست بر سوژه‌‌ای گذاشته که بیش از داستان پردازی به پژوهش تخصصی نیاز دارد.




فیلم “شمال از جنوب غربی”(حمید زرگرنژاد/مهدی مددکار): آشنایی‌زدایی!

سینماروزان/مسعود احمدی:

+نماهای زیبا و چشمگیری از شمال گرفته برای افتتاحیه.

+برخلاف فیلمهای قبلی حمید زرگرنژاد، اینجا به قدر کفایت پلان و نما گرفته و سعی کرده فیلم را با تصویر جلو ببرد.

+انواع و اقسام بازیگر هست؛ از امیر آقایی و مصطفی زمانی و سیامک صفری تا امیررضا دلاوری و مجید پتکی و مهدی زمین پرداز و هومن حاجی عبدالهی و‌…

+یک سکانس تصادف خوب و یک سلسله سکانس تکان‌دهنده‌ی انفجار در سیلوی گندم، یک سکانس تعقیب و گریز جنگل لب خط آهن تهران-شمال و…

-جنگل‌گرافی شمال خوبتر میشد اگر درامی پیچیده تر برای روایت انتخاب میشد‌. رنگ بندی کدر و با مایه های اروپای شرقی، رمز و راز بیشتری می طلبید. داستان می‌توانست پرکشش‌تر باشد و با شخصیت سازی های به مراتب جلوتر.

+خاطره اسدی و مهدی احمدی با شمایلی آن قدر تازه که شناخت خاطره واقعا دشوار است و همین طور علی دهکردی در نقش پیرمردها.

+گریم ها قابل توجه و یحتمل برنده سیمرغ چهره پردازی. آشنایی‌زدایی را باید ویژگی اصلی فیلمی دانست که کوشیده ماجراجویانه و پر از تعقیب و گریز، باشد.

+استانداردهای تصویری قابل قبول با دوربین پایا و نورپردازی های علی‌محمد قاسمی به خصوص در نماهای اکشن، جلوه تازه‌ای به ژانر جاسوسی داده.




فیلم “اسفند”(دانش اقباشاوی/جلیل شعبانی): مطلوبِ عینی!/بهترین گزینه برای سیمرغ‌های بازیگری و کارگردانی 

سینماروزان/محمد شاکری:

 

+ورودیه استاندارد و دلخراش از عین میدان جنگ بی شعار و با مرور تجربیات عینی شاهدان.

 

+قابل باور بودن و خلق درست شخصیت های ملموس و قابل اعتنا با بازیگران عمدتا بومی جنوبی، بسیار کمک کرده به روانی فیلمی درباره یک فرمانده اصیل جنوبی.

 

+ساختار ساده ، منسجم و حرفه ای به دور از هر نوع تصنع.

 

+ارائه شمایلی درست از یک فرمانده با تمام نقاط ضعف و قوت. ارائه تصویری درست از یک فرمانده خوزستانی عرب زبان در زمان جنگ در فضای پر از سوءظن اطرافش که شائبه خیانت به نفع طرف عراقی را بارها و بارها در فضای ملتهب آن دوران انعکاس داد.

 

+استفاده از رضا مسعودی در نقش علی هاشمی. مسعودی که سابقه دستیاری دارد چون خودش جنوبی بوده خیلی درست لهجه را خلق کرده و بازی بدون شوآفی ارائه داده که در هیاهوی ارگانی‌های سلبریتی‌زده، راه تازه ای را باز می‌کند برای پرتره سازی فرماندهان جنگ‌. اگر سیمرغ نگیرد باید تعجب کرد.

 

+حضور دانش اقباشاوی در مرکزیت کار به عنوان یک نیروی فن‌سالار که دستیاری در پروژه های عظیم مثل “دوئل” و “رستاخیز” را تجربه کرده و شکل گیری یک

تیم تولید مجرب باعث شده بدون کیو کیو بنگ بنگ و انفجارهای پی در پی و بدون لرزاندان مداوم دوربین یک سلسله نماهای جذاب مناسب پرده عریض ببینیم. اقباشاوی خودش هم جنوبی بوده و با عِرق، قهرمانی جنوبی را چنان که هست و بی شعار، ارائه کرده.

 

+خیام وقار که در فیلم “صیاد” نقش رحیم صفوی را بازی کرده بود، اینجا در نقش محسن رضایی ظاهر شده و با اینکه شباهت اولیه با آقا محسن ندارد اما گریم خوبی رویش نشسته و عقبه تئاتری بازی شده به جای ادابازی، شخصيت خلق کند‌.

 

+داستان سرراست، بازی های به‌اندازه و باورپذیر و ریتم مناسب.

 

+توجه واقعگرایانه به وحدت ملی در بین اقوام ایرانی و نقش آنها در سالهای دفاع.

 

+ارائه تعریف صحیح از طرف دوم جنگ که بعثی ها بودند و نه مردم مظلوم و تحت ستم عراق. پناهنده شدن مردم عراق به ایران و همکاری آنها با رزمندگان اسلام در این چارچوب میگنجد.

 

+نام علی قائم مقامی بعنوان مشاور پروژه در تیتراژ به چشم میخورد.

 

+توجه به نوآوری ها، ابداعات و ابتکارات نیروهای ایرانی در دفاع مقدس آن هم در وضعیتی که تحریم تسلیحاتی شدیدی بر یک طرف جنگ اعمال میشد و برخلاف بعثی‌ها که به شیر فلکه نفت ارتجاع منطقه متصل بودند، این طرف محدودیت بودجه هم داشت ولی با همت جوانان نخبه‌ای-که این سالها گرفتار هجرت شده اند- با سوار کردن ادوات جنگی روی قایق های خرد و درشت، رکبی بزرگ به بعثی‌ها زدند.

 

+ بدون لکنت و بدون شعار، نشانه شناسی های انقلاب و تعلق خاطر فرماندهان جنگ به امام را نشان میدهد. عزاداری جنوبی در سوگ دوستان شهید ، تصویر امام در پایان بندی فیلم ، فتوای امام در دستان هاشمی مبنی بر حرام بودن کشتار جمعی و … همه یک جلوه واقعی از رزمندگان ساخته است.

 

-پایان؟

جایگزینی تصویر امام به جای صدام بعد از فتح جزیره مجنون، خوش‌سلیقگی نیست. امام آمد که هر نوع بت پرستی از میان برداشته شود و آن سکانس نهایی را می‌شد با نهایتا قرار دادن یک جلد قرآن روی میز تمام کرد.

 

پیش بینی؟

–در بسیاری از رشته ها باید کاندید شود؛ از کارگردانی تا بازیگری رضا مسعودی و طراح صحنه داریوش پیرو و فیلمبرداری سعید براتی.




اعلام لیست اولیه پانزده کاندیدای سیمرغ مردمی /”نه” بزرگ مخاطبان فجر۴۳ به کمدی!   

سینماروزان: خانه سینما که متصدی جمع آوری آرای مردمی جشنواره فیلم فجر۴۳ است، لیست اولیه کاندیداهای سیمرغ مردمی را اعلام کرده.

 

به گزارش سینماروزان، این لیست شامل ۱۵ فیلم است و در کمال تعجب به جز فیلم “موسی” که صدرنشین فروش بلیت هم بود، هیچ کدام از کمدی هایی مثل “صدام” و “آنتیک” که جزو محبوب ها در بلیت فروشی بودند، در این لیست مشاهده نمیشوند.

 

موسی(ع)، رها، اسفند، بچه ی مردم، زیبا صدایم کن، ناتوردشت، مرد آرام، بازی را بکش، شمال از جنوب غربی، سونسوز، اشک هور، خدای جنگ، پیشمرگ، فریاد و صیاد عناوین اولین فیلم‌های حاضر در آرای مردمی هستند که در روزهای آینده بسیاری از آنها حذف خواهند شد.

اعلام فهرست ۱۵ فیلم اولیه آرای مردمی
اعلام فهرست ۱۵ فیلم اولیه آرای مردمی

آنچه از همین لیست اولیه برمی‌آید نه بزرگ مخاطبان جشنواره به کمدی هاست یعنی برخلاف تصور که کمدی ها چون گیشه دارند، محبوب هم هستند وقتی پای ارزیابی کیفی وسط می‌آید، بسیاری از کمدی های نمره منفی می‌گیرند و نمی‌توانند همپای آثار کیفی ژانرهای دیگر خودنمایی کنند.

 

 




مساله‌ی هیات داورانِ “زوج” جشنواره فیلم فجر۴۳ 

سینماروزان: پس از انصراف بهرام رادان از هیات داوران جشنواره فیلم فجر۴۳، حالا باید منتظر ماند و دید انصرافی بعدی از هیات داوران کیست؟

 

هیات داوران جشنواره فجر۴۳ شامل ۷ نفر بود تا به مانند اغلب های هیات داوران، تعداد نفرات حاضر “فرد” باشد و در صورت تساوی سه به سه در شمارش آرا، در نهایت نفر هفتم رای تعیین‌کننده را بدهد.

 

با جدایی بهرام رادان از هیات داوران، حالا جمع اعضای حاضر به شش نفر رسیده و طبق اعلان دبیرخانه جشنواره، هیچ نفر جدیدی به هیات داوران اضافه نخواهد شد.

 

به این ترتیب زوج بودن هیات داوران می‌تواند به دو شکل حل شود؛ یا یکی دیگر از هیات داوران انصراف دهد تا هیات داوران پنج نفره شود یا اینکه در صورت تساوی آرا در عدد ۳ ، دبیر جشنواره خواهد بود که از آن بند کلیدی “تفسیر به رای شخصی” استفاده و تکلیف را روشن خواهد کرد؟

 

 




“رها”؛ مردمیِ غیرارگانی/”بچه‌ی مردم” تصویرسازی به‌جای ورّاجی! 

سینماروزان: از فیلم اولیهای قابل قبول جشنواره فیلم فجر۴۳ می‌توان به فیلم‌های “رها” و “بچه ی مردم” اشاره کرد که با وجود نقدهای وارده چند مزیت نسبت به آثار دیگر جشنواره امسال دارند.

 

حامد مظفري منتقد و کارشناس سینما روی آنتن زنده برنامه “بام تهران” در شبکه رادیوتهران با بیان مطلب فوق گفت: فیلم “رها” در کیفیت تولید و اینکه توانسته در ساختار لوباجت و در بخش خصوصی و بدون وابستگی ارگانی با هدف داستان‌گویی تولید شود و در عین حال وجهه مردمی هم داشته باشد، فیلم قابل قبولی است.

 

وی ادامه داد: “رها” را حسام فرهمند به تهیه‌کنندگی سعید خانی ساخته و حضور خانی به عنوان تهیه‌کننده ای که الزامات پخش را هم می‌شناسد باعث شده ترکیب بازیگران شناخته شده مثل شهاب حسینی و غزل شاکری درکنار بازیگران جوانتر مثل آرمان میرزایی و ضحا اسماعیلی‌فر، باعث شود فیلم پتانسیل اولیه جلب مخاطب در اکران عمومی را داشته باشد. وجهه مردمی فیلم از دست گذاشتن بر پدیده فقر ناشی می‌شود و اینکه تلاش شده در میزانسن های تمیز و بدون لمپن‌گرافی، از عاقبت افزایش فقر و اختلاف طبقاتی بگوید…

 

این عضو انجمن نویسندگان و منتقدان سینما با اشاره به فیلم “بچه ی مردم” گفت: محمود کریمی کارگردان این فیلم سابقه مستندسازی و آیتم سازی برای خندوانه را داشته پس زبان تصویر را خوب میشناسد. “بچه ی مردم” فیلم متفاوتی است به خاطر اینکه در ساختار بصری راه متفاوتی را در پیش گرفته که ردپای وس اندرسون و یورگوس لانتیموس در آن دیده می‌شود.

 

او افزود: “بچه ی مردم” قابل احترام است چون تنوع تصویری فیلم و اینکه میخواهد برخلاف رویه مرسوم به‌جای دیالوگ با تعدد تصویرسازی از فضاهای مختلف، مخاطب را به یک سفر سرگرم کننده ببرد، فیلم متفاوتی را شکل داده و این مسیر اگر به سمت انتخاب داستان های پرلایه‌تر در کارهای بعدی برود قطعا اتفاقات بهتری برای کارگردان رقم خواهد خورد.

 

حامد مظفری با اشاره به آثاری که نتوانستند مورد توجه مخاطبان جشنواره قرار گیرند بیان داشت: فیلم‌ اولیهایی مثل “آبستن” و “سونسوز” در جشنواره داشته ایم که چندان توجهی جلب نظر نکردند و چندان راضی‌کننده نبودند ولی کیفیت انیمیشن “افسانه سپهر” از منظر اینکه هم کودکان و هم خانواده بتوانند با آن ارتباط بگیرند، استاندارد بود.

 

 

 




فیلم “آبستن”(مصطفی و محمد تنابنده/جلال تیموری): الی حامله شده؟

سینماروزان/حامد مظفری:

 

-اصلا چرا سکانس پلان؟ بی دلیل!؟ تنبلی در تولید؟ فقر در اجرا؟

 

-سوژه؟ انگار دارید ادامه #درباره_الی را می بینید. حالا شوهر الی به قتل می‌رسد و الی -در اینجا سحر- ناگهان پیدا شده و می‌گوید من حامله ام! وای وای من حامله ام! ناگاه شوهر الی زنده می‌شود و درگیری با توماج و…

 

-بازی؟ چه گوییم! به غیر از توماج دانش بهزادی که همه زورش را زده تا نقشش را تفهیم کند مابقی انگار در حال تمرین و اتودند برای اجرا در جشنواره تئاتر دانشجویی. بازیگری در سینما و این همه نزول کرده؟

 

-انبوهی از تصادفات و اتفاقات الکی لب مرز رخ می‌دهد و هیچ توجیهی نه بر رفتار مردان است و نه بر رفتار زنان. آن صدای ذهنی توماج هم که انگار فقط نریشن شده تا باگ های فیلمنامه را بپوشاند. انصافا صدای توماج هم مثل بازی اش، خوب است.

 

-سکانس پلان، معما میخواهد، بزنگاه می‌خواهد، کو؟؟ اگر هم می‌خواهیم از اجرای کلاسیک در بروید که این قدر بر سرمان نزنید سکانس پلان ملتهب! کو التهاب؟؟ خرده دعواهای زناشویی جوانان التهاب دارد؟ زندگی آدم پران عشقِ الی باردار، ملتهب است؟؟ اینها که همه هم‌زنی موتیف‌های سریال‌های جم‌طور است.

 

 




بچه ی مردم(محمود کریمی/سیدعلی احمدی): بچه مهندس در بوداپست؟

سینماروزان/مسعود احمدی:

+رنگ بندی تصاویر براساس فضاسازی داستانی و جامپ کات های متعدد هرچند شکل و شمایل یک تیزر را می‌دهد اما به هر حال چشم‌نواز.

-داستان گویی منقطع و مثلا شوخ و پرگویی بیش از حد با انبوه نماهای بعضا بی‌ربط؛ کپی کاری از هتل بزرگ بوداپست وس اندرسن؟ در مقیاس داخلی مسخره باز را با همین رنگ و بو داشتیم که به خاطر مضمون قتل‌های زنجیره‌ای و اشراف سازنده بر هنر چیدمان بسیار جلوتر بود.

-تمرکز بر مساله ای واحد ندارد جز یافتن والد و والده که آن قدرها کشش ندارد. داستان تعدادی کودک که برای یافتن پدر و مادر با افراد و جریانات مختلف سیاسی و غیرسیاسی برخورد می‌کنند در جهت واقعه نگاری تاریخی و متاثر از نوستالژی بازی این سالها.

-گاهی دوربین را بالا و گاهی پایین، گاهی از روبرو می‌آید و گاهی از بغل که هنر خود را به رخ بکشد. که لو میرود؟ این بازی ها جایش در کلیپ سازی است‌.

+با ورود گوهر خیراندیش و سیامک صفری و بعد رضا کیانیان، مفرح میشود و ادامه گیری داستان، راحت‌تر اما اینها چون کامل در سیر ماجرا نقش ندارند تا خارج میشوند، باز فیلم از تک و تا می افتد.

-حرف حساب را کیانیان می‌زند که زندگی همان راه است و راه همان زندگی! اما جوری می‌گوید که اسباب مضحکه گردد…

-ذات کشف هویت، جاذبه داستان گویی بیشمار دارد ولی منظر تازه می‌طلبد. اینکه یک داستانک کم‌جان را محور کنی و شاخ و برگ دهی و پرش های سریع دهی و از این پلان به آن پلان، زاویه پن را عوض کنی، جز تیزر تبلیغاتی نمی‌سازد.

بازیگر

سیامک صفری در نقش مرد گنگ، غوغا میکند.

 

-پیشنهاد؟

پسرک یتیم همان جا که عاشق می‌شد باید تغییر مسیر می‌داد و با تشکیل خانواده، عقده ی بی خانوادگی را ترمیم می‌کرد.




فیلم “رها”(حسام فرهمند/سعید خانی): دکوپاژِ جدایی!

سینماروزان/احمد محمداسماعیلی: 

-ورود ابتدایی به گریم تازه شهاب یادآور پیمان معادی است اما بعد از چند دقیقه تفاوت ها را می بینیم و شهاب با نمکش، فضا را شیرین هم می‌کند.

+شهاب و پسر نوجوان خوب نقش پدر و پسر گرفتار اقتصادِ خراب را درآورده اند. غزل شاکری انگار در پر قو خوابیده و با همان حس و حال می‌خواهد ادای ندارها را بگیرد و کار نمی‌کند.

-لحن بازیگر ضحا اسماعیلی دختر نوجوان یادآور نوعی سندروم خاص است؟؟ نوعی تکلف زرورق‌پیچ بر بازیش حاکم است. خواسته تئاتری به نظر برسد؟

+هادی افتخارزاده در نقشی کوتاه از همه مسلط تر.

-دختر نوجوان لنگ خرید لپ تاپ است و دوست مایه‌دارش که همه جور هوایش را دارد و از لباس مارک تا دو برابر پول دادن برای موهای دخترک را می‌پردازد، کاملا نسبت به او بی‌تفاوت است‌. علت؟…

– مینی‌مال با دکوپاژ همان #جدایی..‌. پیش میرود به‌ویژه وقتی وارد سکانس های آگاهی و بازجویی می‌شود کاملا فضای اصغر فرهادی بر کار سایه انداخته.

+از میانه وارد یک ماجرای جنایی می‌شود و خفت‌گیری و دختری که به کما رفته. دوز التهاب که بالا می‌رود شهاب می افتد در دایره همان مرد فقیر عصبی‌مزاج #جدایی…!

-سرمایه دار عقده‌‌ای که کلا به طبقه‌ی مستضعف شکاک است و فقیر فقرایی که خیلی عزتمند هستند. هیچ انعطافی نیست. کاملا تخت و شبیه فیلم‌های ارباب رعیتی نیم قرن قبل که ارباب و اعوان یکطرف، رعیت ها طرف دیگر و دعوا و زدوخورد…‌‌

-غزل شاکری نتوانسته شمایل مادری با دو فرزند هفده هجده ساله را دربیاورد. شاید چون خودش این فضا را درک نکرده و فقط سعی کرده پوشش مادران دردکشیده را کپی کند.

-آن همه اصرار دخترک بر انجام پروژه برای چیست؟ وقتی ندارید و بی چیز هستید حالا آن پروژه چه دردی دوا می‌کند؟

-اگر ندارید خانه به آن بزرگی را چطور اجاره کردید؟ البته غزل در جایی میگوید با سوزن و منجق و ملیله؟؟ بنازم به آن سوزن و..‌.! فقط چرا با همان سوزن و منجق و ملیله پول خرید لپ تاپ را درنیاوردید؟

-پیشروی داستان هر چه جلوتر می‌رود ساده‌لوحانه تر میشود و می‌رسد به سرقت از کانال کولر بعد سکته در کانال و سپس سانتی مانتالیسم شهاب و گریه هایش…تمام میشود؟ نه! ادامه می‌دهد و پسر خانواده را متهم می‌کند تا علیه پدر فریاد بزند و بگوید بخاطر لپ تاپ سوخته، خواهرش را به کشتن داده. بعد هم کلی حرافی از عشق ناکام دختر تا آگاهی از عزم دختر برای خودکشی و…

-جوک

–دختر مایه دار برای خرید اینترنتی لپ تاپ اپل باز می‌کند!

-منطق؟

–یارو دارد از گشنگی به قهقرا می‌رود بعد حقوق ثابت و مزایای کار در مترو را ول می‌کند تا خدشه روحش التیام یابد؟ یا پسر جوان تیز و بز که حتی از عشق بازی خواهرش باخبر است، پدر کودن و سمساری‌باز را می‌فرستد سراغ خرید لپ تاپ. اصلا دختر که کارش گرافیک است و مسلط، چرا خودش نمی‌رود لپ تاپ بخرد؟ فرض اول که غلط باشد تا انتها نتایج گمراه‌کننده خواهد بود.

مشاور؟

–یکی به ما بگوید نقش مرضیه برومند به عنوان مشاور چه بوده؟

-پرسش؟

–میخواسته متاثر از جریانات لیلایی، پدر را بزند! زدن منطق نمی‌خواهد؟ پدر ایرانی و آن هم دست به آچار ش این همه ولو؟؟

شریف؟

–قصدش که نمایش عوارض بیکاری و فقر و مصیبت بوده، شریف است…

زیبایی؟

اولین و آخرین سکانس؛ معاشرت پدر با موهای دختر. اولی با حضور دختر و آخری بی حضور.

 




آنتیک(هادی ناییجی/محمود بابایی)؛ خاآارستان؟!

سینماروزان/محمد شاکری:

-از همان معین خوانی ابتدایی بیژن در جمع مردم انقلابی که نمی‌خنداند می‌توان فهمید اوضاع از چه قرار است. بعد هم ختنه و ختنه سورونی و عباس قادری پخش می‌کند. سر قبر مرحوم هم قطعه هایده را می‌خواند. یک عمر فرحبخش و پویافیلم را به همین خاطر سرویس نکردند؟ حالا که همان راه را می‌روند. تازه با سوار شدن روی موج فسیل و نه مثل حاج حسین بازسازی فیلمفارسی که در گذر زمان اصالتش بیش از پیش اثبات شده.

-گریم بیژن بانمک است و پژمان همان زیرخاکی ست و همراهی این دو در فضای پت و متی، کمتر می‌خنداند. کمدی بوده دیگر؟ باورتان می‌شود حتی زن پوشی این دو در گریز از کمیته فقط یک لبخند می‌سازد؟؟

-کمیته ای ها را یک مشت ابله مصور کرده که از رد زنی دو دله دزد عاجزند و مدام سوتی می‌دهند. اینکه فرزین محدث و امیر نوری، کوتاه و بلندند یعنی کمدی سازی؟

+پر بازیگر است و از نیکخواه تا رحمان باقریان و فرزین محدث و علی باقری و ستاره پسیانی و امیر نوروزی و..‌ را دارد و اغلب هم با رفتارهای غریب که بخندانند و نمیخنداند.

+بهترین بازیگر با فاصله یک اینفلوئنسر است به نام مجتبی شفیعی. مابقی بازیگران سردرگم و عین ربات و فقط متن ها را حفظ کرده و جلوی دوربین می‌گویند.

+پر از قاب های باز و لانگ شات و اکستریم لانگ شات آرمان فیاض تا وجهه ببخشد به تصویر. که چی؟ با این فیلم میتوان پاپ کورن خورد و قهقهه زد؟؟ لااقل فیلم را کمدی معرفی نکنید و بگویید اپیزودی است جامانده از “شاید برای شما هم اتفاق بیفتد”.

-یک ساعت و نیم می‌گذرد تا به سوژه اصلی که امامزاده جعلی است برسد. با همان مارمولک که بیست و چند سال پیش ساخته شد و میگویند فیلم در امتداد آن است مقایسه کنید؟ آنجا نیم ساعته می‌رفت به داستان اصلی و اینجا دو هاف تایم می‌گذرد…

-برادران عزیز یک عمر هی اجاره نشین‌ها اجاره نشینها کردند و هی مابقی کمدی سازان را تحقیر کردند و هی گفتند کمدی باید فاخر باشد و از این چیزها… حالا کمدی تان شده رونویسی از مکتب حاج حسین منتها با یک تفاوت که چون از دل برنیامده بر دل نمی نشیند‌. دیدید کار شما نیست؟ فرحبخش هرچه باشد دیگر ضرباهنگ کمدی را می‌شناسد و لااقل مخاطب را در سینما علاف نمی‌کند ولی ممیزان محترم که طلبگی هم کرده‌اند حتی از حفظ ریتم عاجزند‌.

-یکی مثل غلامرضا نیکخواه همین که بنشیند یکجا و دو تا خاطره‌سازی کند از خنده روده بر می‌شویم ولی اینجا با گریم کلارک گیبلی هرچه می‌کند کمتر میخندیم…

-از آن دالان کبوتری آن قدر خوشش آمده که هی قاب می‌گیرد.

-دله دزد شارلاتان سه‌سوت متنبه می‌شود و اعتراف می‌کند.

-ابتذال ندارد؟ نام زیردست کمیته ای “خارستانی” است و مدام و حین خطاب قرار دادن بر “خوااااار” تاکید می‌شود! جایی میگوید “حاجی آدم میکنه”. باز هم بگوییم یا کافیست؟؟

نتیجه؟

–کمدی سازی به پیدا کردن سوژه خط قرمزی یا نوشتن فیلمنامه ای که روی کاغد می‌خنداند، نیست. کمدی سازی این نیست که بازیگران تیپیکال کمدی را بریزید جلوی دوربین.

کمدی سازی، کارگردانی می‌خواهد که کمدی را بشناسد. باید اجرای کمدی را بشناسید و کارگردانی کمدی را بلد باشید وگرنه روی کاغذ که ادبیات پشت وانتی به مراتب بیشتر از اینها می‌خنداند.