سینماروزان: رضا کیانیان بازیگری که به تازگی اولین تجربه کارگردانیش «حرفه ای» را در سالن پالیز روی صحنه برده است یک هفته قبل در گفتگویی از برخی تغییر و تحولات فکری خودش سخن گفت(اینجا را بخوانید) و حالا در گفتگویی با «شرق» بخشی دیگر از نقطه نظراتش درباره تغییر از خود را بیان کرده است.
به گزارش سینماروزان در شرایطی که برخی از اهالی هنر همچنان دنبال این هستند که دنباله روی جریانات سیاسی باشند و مثلا باران کوثری در گفتگوی دو روز قبلش به صراحت از این گفت که برای رأی دادن در انتخابات نظر افرادی در حیطه سیاست برایش مهم است(اینجا را بخوانید) اینکه کیانیان با صداقت از این گفته که هنرمندی که آلوده حزب شود تفاوتی با هنرمند دولتی ندارد جای تقدیر دارد.
بخشهای خواندنی گفته های کیانیان را بخوانید:
بعد از خواندن یک کتاب گفتم این فلان فلان شده میخواهد جلوی انقلاب را بگیرد
به سهراب میگفتند شازده و… «عرفانزده و…» اما همان موقع کتابی به اسم «انقلاب یا اصلاح» را انتشارات خوارزمی چاپ کرد که من خواندم و میگفتم این فلانفلانشدهها حالا میخواهند جلوی انقلاب را بگیرند. یا مثلا آرتور کویستلر که «ظلمت در نیمروز» را نوشت. یا هانا آرنت و پوپر که اینها همگی تهِ چپروی بودند و بعد فهمیدند که آن چپروی چه بلایی بر سر جهان آورد. حالا میخواهم راجع به هنرمندش صحبت کنم و بگویم آن هنرمندی که اتفاقا کار خودش را میکرد، همچنان زنده است. هنرمندی که کار خودش را میکند، برنده است. چون هنرمند که نباید حزبی باشد. هنرمند حزبی عین هنرمند دولتی است. هیچ فرقی نمیکند. هنرمندی که فکر کند هنر وسیلهای برای بیان اهداف سیاسی و روز است، دارد هنر را قربانی میکند. هنر، هنر است و به ذات خود مستقل است. در زمان شاه گفتمان غالب چپ جامعه این بود که هنر وسیله است.
تفکری که از سال 60 در من جوانه زد
این نوع تفکر{تغییر از خود} از سال ٦٠، در من جوانه زد!؟ من آن زمان دیگر داشتم از انقلابیگری فاصله میگرفتم و دریچههای جدیدی برایم باز میشد. و شروع کرده بودم جهان را گستردهتر ببینم. از آن موقع یادم هست با خودم مرتب میگفتم همیشه یاد بگیر خودت را جای طرف مقابلت بگذاری و بعد قضاوت کن. از همان روزها بود که این صدا در من پیچید… . اگر میخواهی چیزی را تغییر دهی، خودت را تغییر بده. این حرف تکراری ولی درست، برای من از آن موقع آغاز شد. با اینکه بارها در اساطیر، ادیان و فلسفه… تکرار شده بود… .
دهههفتادیها و هشتادیها درست فکر میکنند/خاطره دیدار با بهشتی
دهههفتادیها و هشتادیها درست فکر میکنند نه دههشصتیها و ما. ما چه فکر میکردیم؟ ما فکر میکردیم که الان را باید قربانی آینده کنیم. یعنی الان سختی بکشیم که در آینده مردم خوشبخت شوند. الان چیزی نگوییم، که بعدا چیزی بگوییم. الان نخوریم که بعدا بخوریم. الان نخوابیم که بعدا بخوابیم. من خاطرهای را از شهید بهشتی تعریف کردم که در اینترنت هم هست؛ قبل از انقلاب به خانه ایشان رفتم زمانی که در اوج داغترین تفکرها بودم. درِ خانهشان را زدم و در را باز کردند و از آنجا که قبلا همدیگر را در ارتباطی میشناختیم، گفته بود که اگر تهران آمدی، پیش من بیا. در قلهک یک آپارتمان معمولی داشت که چهار تا مبل و یخچال و… داشت همیشه ادکلن میزد و صدای گیرایی هم داشت. به من گفت بنشین عزیزم. روی مبل نشستم، همین که روی مبل نشستم، گفتم یعنی یک انقلابی انسان را روی مبل مینشاند؟! بعد برایم چای و میوه آورد. در یخچال را که باز کرد درونش میوه و شیر بود. به او گفتم آقای بهشتی! شما که دم از انقلاب و انقلابیگری میزنی، روی مبل لم میدهی درصورتیکه نمیدانی مردم در کورهپزخانهها چه میکشند؟ یخچال شما پر است و نمیدانی که مردم از گرسنگی چه میکشند؟ یک چیزی به من گفت که تهِ ذهنم چسبید و سالها بعد فهمیدم معنیاش چیست. گفت ببین پسرم! اگر مشق فقر بکنیم وقتی هم که به حکومت برسیم، همه را فقیر میکنیم. اگر مشق رفاه بکنیم، وقتی به حکومت میرسیم، رفاه را گسترش میدهیم.
من دیگر کاری به کارش نداشتم و بیرون آمدم. از نظر من او دیگر جزء بورژوازی و از این حرفها بود ولی بعدها فهمیدم که راست میگوید! حالا منظورم این است که دهه هفتادیها و هشتادیها که میگویم آینده را خواهند ساخت. به این دلیل است که نمیخواهند الان نخورند که بعدا بخورند. الان نخوابند که بعدا بخوابند. الان زجر بکشند که بعدا خوشبخت شوند، بلکه میگویند ما همین الان میخواهیم بخوریم. همین الان کار میخواهیم، همین الان لذت میخواهیم. همین الان تفریح میخواهیم. همین الان تحصیل میخواهیم.
کانون نویسندگان باید صنفی می ماند
من و خانوادهام بهشدت درگیر کانون نویسندگان بودیم. کانون نویسندگان به جای اینکه کانون صنفی نویسندگان باشد، بیشتر یک حزب یا تشکل سیاسی است. در عرف کانون نویسندگان یعنی جمع صنفی کسانی که نویسندهاند. اگر ما خودمان به خودمان انتقاد نکنیم وااسفا! گذشت آن زمانی که نگاه همه با همی جریان داشت. از وقتی ٤٠ ساله شدم سعی کردم بیرودربایستی شوم.
شاملو میتوانست جهانی شود اگر…
آیا واقعا قبول نداری که اگر شاملو این کارها را نمیکرد{یعنی درگیر فعالیتهای سیاسی نمیشد} یک شاعر جهانی بزرگ میشد؟ به نظر من میشد. چون بزرگ بود و طرفدارانش محدودش کردند.
هنرمند هم ممکن است اشتباه سیاسی کند
دیدهایم در انتخابات، جامعه به دنبال این است که هنرمندان چه میگویند درحالیکه هنرمندان یک شهروند هستند و ممکن است اشتباه سیاسی هم بکنند. من یک شهروند هم هستم. و بهعنوان یک شهروند نظر خودم را میگویم. حالا بقیه دوست دارند، دمشان گرم. ندارند هم دمشان گرم،