1

پایان اجرای “داش آکل به گفته مرجان” تازه‌ترین کار بیضایی+فیلم+تصاویری تازه از بیضایی در کنار همسر و بازیگران+جزئیات نمایش از زبان مخاطبانی که آن را دیده‌اند

سینماروزان/حامد مظفری: با پایان دوره اول اجرای نمایش “داش آکل به گفته ی مرجان” اثر تازه بهرام بیضایی، ویدیویی از بازیگران نمایش و تصویری از کارگردان در کنار همسر و عوامل نمایش منتشر شد.

“داش آکل به گفته ی مرجان” با اقبال نسبی ایرانیان مقیم برکلی کالیفرنیا مواجه شده و تقریبا در هر چهار اجرای آن که در هفته اول پاییز در قالب فستیوال هنرهای ایرانی دانشگاه استنفورد، روی صحنه رفت، بالای هفتاد درصد سالن اجرا، پر بود.

مژده شمسایی، عامر مسافر، دینا ظریف، علی زندیه و مهدی حافظی‌منشادی بازیگران نقش‌های اصلی این نمایش هستند.

نمایش «داش‌آکُل به گفته‌ی مرجان» را می‌توان یکی از صریح‌ترین آثار بهرام بیضایی در کارنامه‌اش دانست که در آن بیش از هر چیز زمینه‌های اجتماعی وقوع داستان و نقش انتقادی شخصیت‌های ظاهرالصلاح ریاکار برجسته شده است.

در تصاویر تازه نمایش بهرام بیضایی را در کنار مژده شمسایی-همسر و بازیگر اصلی نمایش- می‌بینیم در حالی که با تشویق عوامل نمایش و حضار روبروست.

روایت زنانه بهرام بیضایی از داستان “داش آکل”صادق هدایت و تلاش برای امروزی کردن نمایش و استعارات اجتماعی موجود در آن از جمله عناصری است که مخاطبان نمایش بدان اشاره کرده‌اند و برخی نیز لحن این نمایش را به نوعی در امتداد نمایش “افرا یا روز میگذرد” دانسته اند که بیضایی آن را زمستان ۸۶ در تالار وحدت اجرا کرده بود. لحن محاوره‌ای “افرا…” که در زمان اجرا قدری مناقشه‌برانگیز شده بود تقریبا همان لحنی است که حالا بیضایی در روزآمد کردن داستان صادق هدایت از آن بهره برده است.

هومن بهارمست دانشجوی متالورژی که به خاطر علاقه به بیضایی به تماشای “داش آکل به گفته ی مرجان نشسته برای سینماروزان نوشت: بیضایی با وجود تکیده شدن چهره و موها و سبيل های کاملا سفید همچنان نوجو و علاقمند به تجربه های جدید نشان می‌دهد. او که سالهاست آثار زن‌مرکز نوشته و ساخته یا اجرا کرده، حالا حتی داستان مردانه داش آکل را به گونه ای زنانه کرده که دریابیم مشکل جامعه نه مردانه بودن که اتفاقا آه و ناله های بیش از حد فمینیست هایی است که جرأت ندارند زنان بی باک و نترس را نشان دهند و مدام می‌خواهند فقط زنانِ قربانی را به صلیب دوربین بکشند یا بیغوله هایی را نشان دهند که لات‌بازی از سر تا پای زنان و مردانش می‌بارد. بیضایی سعی کرده کنش زنان را به عنوان محور خانواده نشان دهد و ثابت کند زنی که جرأت داشته باشد کیان خانواده‌اش را فرهنگی کند یقینا خودبخود جامعه اش را هم متاثر ساخته.

برای تماشای فیلمی از “داش آکل به گفته ی مرجان” اینجا را ببینید.

داش آکل به گفته ی مرجان ؛ علیه فمینیسم و ضدّ لمپنیسم
داش آکل به گفته ی مرجان ؛ علیه فمینیسم و ضدّ لمپنیسم

 

 

 

 

 




حرف‌های بهرام بیضایی در دهمین سال هجرت⇐اگر این ده سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟/ آیا اجازه می‌دادند “مقصد” را بسازم؟/آیا می‌گذاشتند “ماهی”، “سند” یا “طومار شیخ شرزین” را بسازم؟/ آیا اجازه می‌دادند حتی خواب اجرای “جانا و بلا دور” را ببینم؟/فرصتی که همه عمر در وطن از من دریغ شد، اینجا به من رو نشان داد!

سینماروزان: حدود ده سال از مهاجرت بهرام بیضایی به ایالات متحده و تدریس در دانشگاه استنفورد می‌گذرد؛ ده سالی که بیضایی در آنجا آثاری مثل “جانا و بلادور”، “طرب نامه”، “گزارش ارداویرف” و “چهارراه” را روی صحنه برده است.

به گزارش سینماروزان به تازگی مرکز پژوهش‌های ایران‌شناسی دانشگاه استنفورد به مناسبت ده سالگی حضور بهرام بیضایی در آنجا بزرگداشتی به‌صورت مجازی برایش برگزار کرد و شخصیت‌های گوناگونی ازجمله ژاله آموزگار، امیر نادری، حمید امجد، نگار متحده و ماندانا زندیان‌ درباره بهرام بیضایی و جایگاه او سخن گفتند.

امیر نادری در بزرگداشت بیضایی درباره دوری از وطن گفت و فرصتی که از بسیاری از روشنفکران و هنرمندان ایرانی دریغ شد. بیضایی در واکنش به او بیان داشت: من به حرف امیر نادری عزیز فکر کردم که دلتنگی برای کار در وطن از آن می‌بارید و احساس کردم منظورش نه من فقط، که کلی‌تر بود. بدین معنی که کاش در چنان سرزمین آرمانی بودیم که روزی ناچار به رفتن از آن نمی‌شدیم. نادری شاید بیش از من درباره خودش حرف می‌زد و همه کسانی که به ناچار در جای خود نیستند، و مهم‌تر از آن شاید از قیمت سنگین عمرهای تلف‌شده‌ای می‌گفت که سال‌ها برای ماندن در وطن و سپس برای رفتن از آن پرداخته‌ایم.

بهرام بیضایی درباره یک دهه دوری از وطن گفت: حالا یک دهه رفت. واقعا فرصتی است که از خودم بپرسم اگر این ده سال در کشورم بودم حاصلم چه بود و چه در دست داشتم؟ آیا لطفا اجازه می‌دادند فیلم «مقصد» را بسازم؛ چنانکه می‌خواهم، یا «ماهی»، یا «اتفاق خودش نمی‌افتد»، یا حتی «سند»، یا فیلم‌های آرزویی‌ام «طومار شیخ شرزین»، «اشغال» و البته «داستان باورنکردنی». آیا لطفا اجازه می‌دادند تجربه حیاتی «جانا و بلا دور» را بر صحنه نمایش ببرم؟ یا حتی صحنه بردن آن را خواب ببینم؟…

بیضایی ادامه داد: اگر در ایران بودم آیا می‌شد «داش‌آکل به‌گفته مرجان» را تا یک قدمی اجرا پیش ببرم که پشت صحنه نوشته بسیار ساده صادق هدایت است؟… اینها بخشی از کارهایی است که در این 10سال شده… . درواقع فرصتی که همه عمر در وطن از من دریغ شد، اینجا به من رو نشان داد؛ امکان آزمون خیالات نمایشی‌ام. یک‌بار و یک‌جا می‌شد این تجربه‌ها رخ بدهد و درست همین‌جا بود.




تازه‌ترین حرفهای بهرام بیضایی در دهمین سال هجرت⇐به واسطه ترک ایران امکان مهمی را از دست نداده‌ام/ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتم، می‌دیدم وطن دارد مدام بیگانه می‌شود!!/فقط گاهی دلم تنگ می‌شود برای ساحلی در شمال ایران!/شهیدثالث به‌خاطر سانسور مهاجرت نکرد چون هر دو فیلمش را به‌طور کامل نشان دادند!/”رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند/مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌ به نگاه فرهنگی نمی‌داد!/الان هم همان مشکل وجود دارد و فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده‌اند!

سینماروزان: شهریور۹۹ هجرت بهرام بیضایی از ایران ده ساله می‌شود؛ بیضایی ده سال است به ایالات متحده رفته و هم در دانشگاه استنفورد تدریس می‌کند و هم هرازگاه یک تئاتر روی صحنه می‌برد.

به گزارش سینماروزان بهرام بیضایی در تازه‌ترین گفتگویش که با نهادی موسوم به جشنواره برلین(متفاوت با جشنواره برلین معروف) داشته درباره دلایل مهاجرت و بی‌علاقگی به بازگشت به ایران حرف زده.

بهرام بیضایی درباره دلیل مهاجرتش گفت: درباره دلیل ترک ایران باید بگویم که من ٣٠‌سال بود شغل نداشتم و برای زندگی‌کردن در مملکتی که مدام قیمت‌هایش بالا می‌رود و زیستن دشوارتر می‌شود، شما باید شغل و درآمدی داشته باشید. من اما کاری نداشتم و در تئاتر تنها هر سه یا چهار‌سال یک‌بار می‌توانستم کاری تولید کنم- که درآمد چندانی نداشت و در سینما هم‌چون با وام فیلم می‌ساختم، بعدش مجبور می‌شوم در ازای همان وام فیلم را واگذار کنم، یعنی صاحب چیزی که بتوانم به آن اتکا کنم و امنیت مالی و اقتصادی داشته باشم، نبودم. بعد از ٣٠‌سال یک شغل در ایالات متحده پیدا کردم و آمدم دنبال این شغل.اولش این شغل تنها برای یک‌سال بود و قرار نبود بیشتر باشد، اما کم‌کم بیشتر شد.

بیضایی درباره شباهت مهاجرتش در دهه هشتاد به آمریکا با مهاجرت سهراب شهیدثالث در دهه پنجاه به آلمان بیان داشت: آن‌سال‌های پیش از انقلاب سانسور وجود داشت اما نمی‌دانم چرا باید آقای سهراب شهیدثالث تصمیم بگیرد از ایران برود، درحالی‌ که دوتا از بهترین فیلم‌هایش {طبیعت بی‌جان و یک اتفاق ساده} را در همان سال‌ها ساخته بود و فیلم‌هایش کامل نشان داده شدند؛ یعنی در واقع مهاجرت او هر دلیلی داشته باشد، شرایط کاری سانسور نبوده است. من خودم هم یادم است که فیلم‌های “رگبار” یا “غریبه و مه” هیچ‌کدام سانسور نشدند.

بیضایی ادامه داد: مشکل سینمای قبل از انقلاب، وجود یک نگاه بزرگ تجاری بود که خیلی اجازه جولان‌دادن به نگاه فرهنگی را نمی‌داد. مشکلی که بیشتر از سیستم به مردم ربط داشت و اگر مردم از آن نوع سینما حمایت نمی‌کردند، آن سینمای تجاری پا نمی‌گرفت. چنان که دیدیم در همین دوره هم مردم از همان نوع سینما حمایت کردند و می‌بینیم که الان هم همان مشکل وجود دارد، فقط فیلمهای تجاری کمی خوش‌ساخت‌تر شده که آن‌هم مربوط به زمان است.

بهرام بیضایی با بی‌علاقگی نسبت به بازگشت به وطن گفت: ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتی، می‌دیدی وطن دارد مدام بیگانه می‌شود. می‌دیدی هر روز درخت‌های بیشتری بریده می‌شود، ساختمان‌های جدیدی بالا می‌رود و در کل شکل جاهایی که می‌شناختی، می‌دیدی که دارد عوض می‌شود و زشت می‌شود. حتی می‌دیدی مردم هم عوض می‌شوند، دروغ زشتی خود را از دست می‌دهد و همه‌گیر می‌شود و بنابراین برای من از وطنم تنها همان اتاقم مانده بود و دفتر کارم.

بیضایی تاکید کرد: به واسطه ترک ایران امکان مهمی از دست نداده‌ام. شاید فیلم و صحنه بله، اگر راهی به دلخواهی بود، ولی پشیزی نمی‌ارزد به از دست‌دادن آنچه من از دست دادم؛ به عمری در نوبت نه شنیدن، از کارهای دیگری ماندن! استراحتی دادم به کسانی که در واقع هم کاری جز استراحت نداشتند و آمدم پی شغلی جای دیگری از جهان و درست ٣٠‌سال پس از آنکه از دانشگاه بیرونم گذاشتند، به دانشگاه برگشتم.

بیضایی با تلخی از دلتنگی چنین گفت: تنها چیزی که می‌ماند، دلتنگی است- دلم تنگ شده برای دفترکارم و البته دلم مدام تنگ می‌شود برای جایی در ساحل شمال. غیر از اینها هیچ.




طعنه بهرام بیضایی به نماد انتخاباتی حسن روحانی+فیلم و عکس

سینماروزان: بهرام بیضایی که از شهریور89 به این سو در استنفورد اقامت و به تدریس اشتغال دارد به زودی نمایش «چهارراه» را در دانشگاه استنفورد روی صحنه می‌برد.

به گزارش سینماروزان در تیزر منتشره از نمایش «چهارراه» و از طریق مونولوگ خبرنگار نشریه‌ای به نام «وطن» طعنه ای زده شده به کلید که نماد انتخاباتی دولت اعتدال بود. این خبرنگار در جایی از تیزر با بیانی اگزجره می‌گوید: قفلهای وطن را با کلید وطن باز کنید!!

در ابتدای تیزر «چهارراه» مژده شمسایی همسر بیضایی را می‌بینیم که می‎گوید: شده آرزو کنین نامه‌ای که فرستاده بودین کاش نفرستاده بودین؟

به دنبال وی نیز چندی تیپ ریز و درشت در برابر دوربین خودنمایی می‌کنند؛ از بدنام چادری تا محجبه تصدیگر، از راپورتچی وراج تا افسر مسئولیت شناس، از جاهل فاقد تریاک تا آتقی معتکف!!!

«چهارراه» فروردین 97 در استنفورد دانشگاه محل تدریس بیضایی روی صحنه خواهد بود و بعد از اجرا متن آن از طریق انتشارات روشنگران در داخل منتشر خواهد شد.

برای تماشای تیزر «چهارراه» اینجا را ببینید.

«کلید» در نمایش «چهارراه»بیضایی
«کلید» در نمایش «چهارراه»بیضایی



روایت بازیگر “رگبار” از روزی که بیضایی قرارداد تولید یک درام اساطیری را پاره کرد و دور ریخت…

سینماژورنال: پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی است؛ مولفی که هرچند دامنه فعالیتهای هنری‌اش از سینما گرفته تا تئاتر را دربرگرفته اما چند سالی می شود که فرسنگها دورتر از ایران در دانشگاه استنفورد مشغول به تدریس است.

به گزارش سینماژورنال بیضایی سالها پیش از این در ابتدای دهه 50 یک درام اجتماعی با پس زمینه های نقد اجتماعی به نام “رگبار” را ساخت؛ فیلمی که هنوز هم بعد از سالها تماشای آن بسیاری از پارادوکسهای رفتاری ایرانیان را پیش رو می‌گذارد.

کاراکترهای اصلی “رگبار”، یک معلم جوان به نام “حکمتی” و دختر مورد علاقه اش “آتیه” بودند. این دو نقش را پرویز فنی‌زاده و پروانه معصومی بازی می‌کردند اما در قطب منفی داستان قصابی قرار داشت به نام “رحیم” که سدّ راه رسیدن حکمتی به آتیه می شد.

نقش رحیم را منوچهر فرید ایفا می‌کرد که بعد از “رگبار” هم در سه اثر دیگر از بیضایی یعنی “غریبه و مه”،”کلاغ” و “چریکه تارا” ایفای نقش کرد.

فرید که سالهاست در استرالیا اقامت دارد در یکی از معدود گفتگوهایش به همکاری با بیضایی اشاره کرده و البته ماجرای متوقف ماندن تولید یکی از فیلمنامه های اساطیری بیضایی با نام “عیار تنها”.

سینماژورنال گفته های منوچهر فرید درباره چرایی به سرانجام نرسیدن تولید “عیار تنها” در دهه 50 را ارائه می‌دهد:

در زمان ساخت “غریبه و مه” سناریوی “عیّار تنها” به دستم رسید

فرید می‌گوید: چند تا فیلم از بیضایی قرار بود بازی کنم که نشد. در زمان ساخت “غریبه و مه” بهرام بیضایی یک سناریو آورد داد به من به نام “عیّار تنها”. گفت بخوان. گفتم چشم. گرفتم و در فرصت‌هایی که داشتم، در چادری که زندگی می‌کردم با چراغ قوه شب‌ها می‌خواندم. این سناریو را در دو شب خواندم و گفتم خب من این را خواندم. برای چه دادی بخوانم؟ گفت فیلم بعدی که می‌خواهم کار کنم این است.

بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی

وی ادامه می دهد: به بیضایی گفتم نقش من چیست؟ در این فیلم دو تا عیّار هست. یکی “عیّار تنها” که نقش اصلی است و از اول تا آخر فیلم حضور دارد. یک عیّار دیگر هم هست که همه منتظرش هستند. حتی این عیّار اول هم، همه‌اش منتظر ظاهر شدن او است. که اگر او بود و اگر او بیاید، هیچ مغولی جرئت ندارد به این مملکت  نگاه کند. همه با یک ضربه شمشیر او نابود می‌شوند. آن عیار بعدها پیدایش می‌شود آن هم از توی یک میخانه. مست و لایعقل با شکم گنده. از میخانه هم بیرون می‌اندازندش چون پول ندارد بدهد.

این بازیگر خاطرنشان می‌سازد: بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی. ولی اگر هیکلت چاق باشد، عیّار اول مال تو نیست و مجبوری آن یکی را بازی کنی.

در خانه وزن کم کردم و آماده شدم برای نقش

این بازیگر با اشاره به تلاشهایش برای تبدیل شدن به بازیگر مدنظر بیضایی بیان می‌دارد: وقتی آمدیم تهران شروع کردم خودم را ساختن. گفت فرصتی نداریم و توی این فرصت کم اگر می‌توانی خودت را بساز. من شروع کردم خود را ساختن. ساختم و بسیار بدن خوبی هم ساختم. البته باشگاهی جایی نمی‌رفتم. همه چیز را در خانه خودم فراهم کرده بودم و ورزش می‌کردم. رژیم داشتم و کنترل می‌کردم خودم را. خودم را کاملاً آماده کردم برای این نقش.

فرید ادامه می‌دهد: بعد از مدتی بیضایی تلفن کرد و گفت که من رفتم قرادادم را بستم فلان جا. یعنی تهیه‌کننده تلویزیون است با یکی از تهیه‌‌کننده‌های سینما. دوتایی مشترکا‌ً می‌خواهند این فیلم را بسازند. بیضایی گفت قرار شده فردا هم تو بیایی قراردادت را ببندی. بعد هم دیگران را می‌آوریم و می‌رویم شروع می‌کنیم. من فردا راه افتادم و طبق آدرسی که داده بود رفتم.

از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند

به گزارش سینماژورنال منوچهر فرید که 78 سالی عمر گذرانده با اشاره به اتفاقی که منجر به عدم تولید “عیار تنها” شده است بیان می‌دارد: آنجا که رسیدم، دیدم بهرام بیضایی نفس‌هایش بالا نمی‌آید و به حالت عصبانیت دارد قدم می‌زند. گفتم چه شده؟ گفت از جایی از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند و من گفتم آن شخص به این نقش نمی‌خورد. هنرپیشه‌اش سال‌ها باهاش کار کردم و خودش را آماده کرده و باید او بازی کند… گفتند ما نمی‌توانیم کاری کنیم و تصمیم بگیریم. این جوری به ما گفته شده و ما باید اطاعت کنیم. این بود که قراردادش را پاره کرد ریخت دور و این فیلم انجام نشد.

منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی
منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی

روایت خیانت یک عیار

به گزارش سینماژورنال “عیار تنها” مانند “تاریخ سری سلطان در آبسکون” دیگر سناریوی بیضایی، مروری دارد بر حوادث منتج از حمله مغول به ایران. روایت داستان از فرار عیار از مقابل سپاه مغول آغاز می‌شود.

او که بر تن زخم مغول و در دل ترس از روبرو شدن دوباره با آنها را دارد توسط پیرمردی اهل قلم نجات می‌یابد. پیرمرد عیار را به خانه‌اش می‌برد تا او را تیمارداری کند.

عیار ولی دلی پر درد دارد؛ او مغولان را به چشم دیده و زخم آنها را به جان چشیده است ولی پیرمرد که از اوج قدرت مغولان بی‌اطلاع است سعی در دلداری او دارد. برای پیرمرد هرگز قابل پذیرش نیست که مغولان توان تسلط بر سرزمین ایران را داشته باشند.

فیلمنامه اما از جایی وجهی تراژیک پیدا می کند که این عیار به جای آن که مزد زحمات پیرمرد را بدهد به او خیانت می‌کند اما این خیانت هم سرآغاز عشقی است که با روایت عشقی دیگر از سربازی دیگر که او نیز از جنگ با مغولان بازگشته امتداد می‌یابد…