مرگ #رضا_براهنی؛ نویسندهای که فارابی #رازهایش را خرید!
|
سینماروزان/مسعود احمدی: رضا براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد برجسته ادبیات، مرحوم شد.
#رضا_براهنی ۸۶ ساله هنگام مرگ در تورنتوی کانادا به سر میبرد؛ جایی که او از نیمه دهه ۱۳۷۰ به آن مهاجرت کرده بود.
رضا براهنی از اعضای هیات موسس کانون نویسندگان ایران بود و رمانهای بحثانگیزی همچون «آزاده خانم و نویسندهاش»، «رازهای سرزمین من» و «روزگار دوزخی آقای ایاز» را در کارنامه کاری خود دارد.
از دیگر آثار رضا براهنی کتاب «خطاب به پروانهها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» است؛ اثری که هم شامل برخی اشعار و هم دیدگاههای او در زمینه شعر میشود.
حق اقتباس سینمایی #رازهای_سرزمین_من از مشهورترین رمانهای رضا براهنی در دهه شصت خورشیدی و در زمان مدیریت محمد بهشتی، توسط بنیاد فارابی خریداری شد ولی هیچ تلاش جدی برای تولید آن صورت نگرفت؛ شاید به خاطر محتوای غیرمتعارف فصولی از رمان که عملا امکان صدور مجوز ساخت عین رمان را دشوار میکند.
رضا براهنی سه فرزند به نامهای ارسلان، آلکا و اکتای دارد که در این بين اکتای براهنی به نویسندگی و کارگردانی سینما مشغول است؛ دو فیلم #پل_خواب و #پیرپسر را ساخته و #عنکبوت را هم نگاشته.
ساناز صحتی همسر رضا براهنی و مادر اکتای، علاوه بر فعالیت در حرفه ترجمه، سابقه بازیگری در فیلمی از پوران درخشنده با نام «زمان از دست رفته» را دارد و آخرین بار چهار سال قبل در یادداشتی سرگشاده به انتقاد از عرضه نسخه جرح و تعدیل شده رمان #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز پرداخته بود.(اینجا را بخوانید)
روسپیسوزی؛ از زکریا هاشمی و بیضایی و براهنی تا اوج؛ ایستاده در غبار یا نشسته در قلعه؟؟
|
سینماروزان/حامد مظفری: ماجرای مردود شدن فیلمی ارگانی با عنوان “مسیح پسر مریم” در جشنواره فجر چهلم و مدعیات سازندگان آن مبنی بر حذف فیلم بخاطر ضدفساد بودن آن در تعارض با نگاه هیات انتخابی قرار گرفته که فیلم را از منظر فنی فاقد کیفیت لازم دانستهاند.
اول.
این فیلم را ارگانی با نام اوج تولید کرده که در سالهای اخیر اغلب در جشنواره فجر بای نحو کان حاضر بوده و حالا که حذف در نخستین جشنواره فجر مدیریت جدید را دیده، بدجور گرفتار خشم و عوارضش شده به طوری که سرانش بهخاطر حذف از فجر، نشست خبری ویژه برگزار میکنند و هزاران کلمه حرف میزنند که از درستی عملکرد خود و نادرستی ردکنندگان فیلمشان بگویند. مگر نه اینکه این جشنواره فجر همان جشنواره فجری است که در سالهای قبل پذیرای با آغوش باز همه ی فیلمهای اوج با هر کیفیتی بوده؟ پس چرا در آن زمان ندیدیم که به بهانه تایید در فجر نشست بگذارند و از درستی تائیدکننده بگویند؟؟
دوم.
آنچه محل بحث قرار گرفته، مضمون فیلم ردّی اوج است. سازندگان، “مسیح پسر مریم” را فیلمی ضدّفساد(!) معرفی کردهاند. با انبوه اخباری که در سالهای اخیر درباره فسادهای کلان اقتصادی شنیدهایم اولین گمان این بود که فیلم مذکور یکی از همین مفاسد اقتصادی را افشا کرده و مثلا پشت پرده فرار خاوری از کشور را عیان کرده یا درباره عقبه حامی مافیای قیر، افشاگری کرده، ولی
وقتی شنیدیم که فیلم درباره روسپیان و آن هم روسپیان دوران پهلوی است و روایتی دارد از زندگی یک متشرع که میخواهد بفهمد چرا قوم و خویشاش به محلهای بدنام کشیده شده، واقعا آب سردی ریخته شد بر پیکرهمان! فساد، فساد که میگفتید یعنی این؟
سوم.
روسپی و زیستبومش آن قدر در سینمای فارسی دستمالی شده بود که حتی یکی مثل عباس کیارستمی وقتی میخواست متاثر از نئورئالیستهای اروپایی فیلمی مثل “گزارش” را بسازد باز در میانههای فیلم، بزمی بود و لعبتی و ماست و خیاری… برخلاف تصورات اوجنشینان، ساختار حاکم بر سینمای قبل از انقلاب هیچ ممانعتی نداشت از تولید فیلم درباره بدیها و پلیدیهای روسپی و روسپیگری و سران حاکم رژیم سابق خیلی هم خوششان میآمد از اینکه سینماگران به جای فیلمسازی درباره مفاسد اقتصادی و اخلاقی خاندان سلطنتی و دربار و وابستگان دربار و امثالهم ، تا میتوانند درباره قلعه، شهر نو و فاحشه و فاحشهخانه فیلم بسازند.
برای همین بود که انبوهی فیلمهای این چنینی با حداقل سانسور روی پرده میرفتند و رئالیستیترین اثر مرتبط با زنان بدنام یعنی “طوطی” نیز در همان دوران هم به شکل رمان و هم به شکل فیلم توسط زکریا هاشمی نوشته و کارگردانی شد.
بر این مبنا اینکه جماعت اوجنشین تصور کردهاند فیلمسازی درباره ی فواحش عصر پهلوی یعنی پیوستن به جنبش ضدفساد، سخت در اشتباهند که کل سینمایفارسی غوطهور بود در فواحش و این، البته پوششی بود برای ندیدن مفاسد کلانی که به انقلاب اسلامی منجر شد.
چهارم.
اگر باز کردن پای روسپیان به سینما یعنی مبارزه با فساد پس امثال بهرام بیضایی و رضا براهنی- که اولین آثار ادبی هنری بعد از انقلاب مرتبط با روسپیان را خلق کردند-بایستی پیشگامان مبارزه با فساد نام گیرند. بیضایی سالها پیش فیلمنامه “آینههای روبرو” را نوشت که با آتش زدن یک محله بدنام توسط انقلابیون و فرار روسپیان آغاز میشد و در ادامه و با روایت مسیری که زن محوری داستان را به فحشا میکشاند از او معلولی ساخت به شدت سمپاتیک. رضا براهنی نیز در بخشهایی از رمان “رازهای سرزمین من” روایتی ویژه دارد از یک روسپی که در گیرودار اتفاقات آتش سوزی خانهاش در بحبوحه ی انقلاب، پوست از سرش کنده میشود. در اینجا نیز باز لحن روایی براهنی طوریست که حس سمپاتیک نسبت به روسپی ایجاد شود.
حال باید دید تفاوت نگاه بیضایی و براهنی با همتایان خود در سینمایفارسی چه بود؟
در سینمای پیش از انقلاب، روسپی عمدتا در تقابل با قوّادی قرار میگرفت که از او بهرهکشی میکرد و همین قوّاد در جای “بدمن” فیلم قرار میگرفت یعنی درست در نقطه مقابل آثار بیضایی و براهنی که بهجای قواد ، “آتشزنندگان قلعه” را بهعنوان بدمن، آثارشان قراردادند و آنها را به طبقه و طیف مذهبی و مکتبی انقلابیون پنجاه وهفت منتسب دانستند! اساسا همین انتقال جایگاه بدمن بود که باعث شد حملات بالایی نثار این دو شود بهخصوص که بیضایی در ابتدای فیلمنامهاش و از زبان فاحشهای با نام “نزهت” میگوید: چی شده مشتریهای دیروز حالا شدن پامنبری؟؟ دیالوگی که محسن مخملباف براساس آن حملات گسترده و سازمان یافتهای را علیه بیضایی و مدیریت فرهنگی دهه ی شصت، پیش برد؛ اگر باور ندارید خاطرات رسول ملاقلیپور فقید و چگونگی فیلمنامهنویس شدنش را بخوانید یا رجوع کنید به پنج ساعت گفتگوی محسن مخملباف با ابراهیم نبوی در مجله وقت سروش.
براهنی هم در رمانش تصویر عینی از سوختن یک روسپی را با تکرار صریح و چند باره ی آیه “نزّاعه للشّوی” بهمعنای جدا شدن پوست از سر! به نمایش میگذارد.
پنجم.
اوج از کجا برآمده؟ جز این است که از امتداد همان ایدئولوژی آمده که آثار امثال بیضایی و براهنی را میکوبید؟؟ اسلاف مدیران ارگانی موسوم به انقلابی نبودند که این نوع نگاه را به مدیران فعلی اوج که آن زمان به دنیا نیامده بودند به میراث گذاشتند؟؟
حالا اوج میخواهد با همان نگاه چهل سال قبل امثال بیضایی و براهنی محصولاتی تولید کند که چه در متن و چه در اجرا حتی در حد و اندازه آثار دستیاران سه بیضایی و کپیکنندگان براهنی هم نیستند؟
اینکه بیضایی و براهنی فرسنگها دورتر از وطن زندگی کنند و نتوانند حتی بیخطرترین آثار خود را در وطن تولید و نشر کنند و از آن سو منکوبکنندگان سابق میخواهند از ایدههای چهار دهه قبل آنها رونویسی کنند، خندهدار نیست؟
چه کاری است آخر؟ شماها که همه گونه مدعی هستید، تشریف ببرید استنفورد و بیضایی را محترمانه دعوت کنید تا بیاید همان “آینههای روبرو” را برایتان بسازد یا بروید فارابی- که حقوق اقتباس از “رازهای سرزمین من” را از رضا براهنی خریده بود- رایت را دریافت کنید و کنده شدن پوست سر یک روسپی توسط انقلابیون را بازسازی کنید….
آخر.
سالها پیش حوزه هنری با پرهیز از تن دادن به ممیزی مرسوم و با گرفتن ژست انقلابیگری چنان در مسیر اشتباهی و خودکامانه پیش رفت که از “گذرگاه” و “مهاجر” به “مرد عوضی” رسید.
اینکه حالا جماعتی دیگر پس از یک دهه اوجنشینی همان مسیر را رفتهاند و از تجربهای ناب مثل “ایستاده در غبار” به فیلمسازی درباره روسپیان سمپاتیک(!!) شهرنو و سوختنشان در آتش خشم انقلابیون رسیدهاند معنایی دارد جز آن که در این ملک و به خصوص در میان ارگانهای متصل به بیت المال، چرخ هر بار از نو، اختراع میشود؟