1

مرگ #رضا_براهنی؛ نویسنده‌ای که فارابی #رازهایش را خرید!

سینماروزان/مسعود احمدی: رضا براهنی، شاعر، نویسنده و منتقد برجسته ادبیات، مرحوم شد.

#رضا_براهنی ۸۶ ساله هنگام مرگ در تورنتوی کانادا به‌ سر می‌برد؛ جایی که او از نیمه دهه ۱۳۷۰ به آن مهاجرت کرده بود.

رضا براهنی از اعضای هیات موسس کانون نویسندگان ایران بود و رمان‌های بحث‌انگیزی همچون «آزاده خانم و نویسنده‌اش»، «رازهای سرزمین من» و «روزگار دوزخی آقای ایاز» را در کارنامه کاری خود دارد.

از دیگر آثار رضا براهنی کتاب «خطاب به پروانه‌ها و چرا من دیگر شاعر نیمایی نیستم؟» است؛ اثری که هم شامل برخی اشعار و هم دیدگاه‌های او در زمینه شعر می‌شود.

حق اقتباس سینمایی #رازهای_سرزمین_من از مشهورترین رمان‌های رضا براهنی در دهه شصت خورشیدی و در زمان مدیریت محمد بهشتی، توسط بنیاد فارابی خریداری شد ولی هیچ تلاش جدی برای تولید آن صورت نگرفت؛ شاید به خاطر محتوای غیرمتعارف فصولی از رمان که عملا امکان صدور مجوز ساخت عین رمان را دشوار می‌کند.

رضا براهنی سه فرزند به نام‌های ارسلان، آلکا و اکتای دارد که در این بين اکتای براهنی به نویسندگی و کارگردانی سینما مشغول است؛ دو فیلم #پل_خواب و #پیرپسر را ساخته و #عنکبوت را هم نگاشته.

ساناز صحتی همسر رضا براهنی و مادر اکتای، علاوه بر فعالیت در حرفه ترجمه، سابقه بازیگری در فیلمی از پوران درخشنده با نام «زمان از دست رفته» را دارد و آخرین بار چهار سال قبل در یادداشتی سرگشاده به انتقاد از عرضه نسخه جرح و تعدیل شده رمان #روزگار_دوزخی_آقای_ایاز پرداخته بود.(اینجا را بخوانید)

مرگ رضا براهنی؛ نویسنده شعیری که فارابی، رازهایش را خرید ولی...
مرگ رضا براهنی؛ نویسنده شهیری که فارابی، رازهایش را خرید ولی…




روسپی‌سوزی؛ از زکریا هاشمی و بیضایی و براهنی تا اوج؛ ایستاده در غبار یا نشسته در قلعه؟؟

سینماروزان/حامد مظفری: ماجرای مردود شدن فیلمی ارگانی با عنوان “مسیح پسر مریم” در جشنواره فجر چهلم و مدعیات سازندگان آن مبنی بر حذف فیلم بخاطر ضدفساد بودن آن در تعارض با نگاه هیات انتخابی قرار گرفته که فیلم را از منظر فنی فاقد کیفیت لازم دانسته‌اند.

اول.

این فیلم را ارگانی با نام اوج تولید کرده که در سالهای اخیر اغلب در جشنواره فجر  بای نحو کان حاضر بوده و حالا که حذف در نخستین جشنواره فجر  مدیریت جدید را دیده، بدجور گرفتار خشم و عوارضش شده به طوری که سرانش به‌خاطر حذف از فجر، نشست خبری ویژه برگزار می‌کنند و هزاران کلمه حرف می‌زنند که از درستی عملکرد خود و نادرستی ردکنندگان فیلمشان بگویند.
مگر نه اینکه این جشنواره فجر همان جشنواره فجری است که در سالهای قبل پذیرای با آغوش باز  همه ی فیلمهای اوج با هر کیفیتی بوده؟ پس چرا در آن زمان ندیدیم که به بهانه تایید در فجر نشست بگذارند و از درستی تائیدکننده بگویند؟؟

دوم.

آنچه محل بحث قرار گرفته، مضمون فیلم ردّی اوج است. سازندگان، “مسیح پسر مریم” را فیلمی ضدّفساد(!) معرفی کرده‌اند. با انبوه اخباری که در سالهای اخیر درباره فسادهای کلان اقتصادی شنیده‌ایم اولین گمان این بود که فیلم مذکور یکی از همین مفاسد اقتصادی را افشا کرده و مثلا پشت پرده فرار خاوری از کشور را عیان کرده یا درباره عقبه حامی مافیای قیر، افشاگری کرده، ولی
وقتی شنیدیم که فیلم درباره روسپیان و آن هم روسپیان دوران پهلوی است و روایتی دارد از زندگی یک متشرع که می‌خواهد بفهمد چرا قوم و خویش‌اش به محله‌ای بدنام کشیده شده، واقعا آب سردی ریخته شد بر پیکره‌مان! فساد، فساد که می‌گفتید یعنی این؟

سوم.

روسپی و زیست‌بومش آن قدر در سینمای فارسی دستمالی شده بود که حتی یکی مثل عباس کیارستمی وقتی می‌خواست متاثر از نئورئالیست‌های اروپایی فیلمی مثل “گزارش” را بسازد باز در میانه‌های فیلم، بزمی بود و لعبتی و ماست و خیاری…
برخلاف تصورات اوج‌نشینان، ساختار حاکم بر سینمای قبل از انقلاب هیچ ممانعتی نداشت از تولید فیلم درباره بدی‌ها و پلیدی‌های روسپی و روسپی‌گری و سران حاکم رژیم سابق خیلی هم خوششان می‌آمد از اینکه سینماگران به جای فیلمسازی درباره مفاسد اقتصادی و اخلاقی خاندان سلطنتی و دربار و وابستگان دربار و امثالهم ، تا می‌توانند درباره قلعه، شهر نو و فاحشه و فاحشه‌خانه فیلم بسازند.
برای همین بود که انبوهی فیلم‌های این چنینی با حداقل سانسور روی پرده می‌رفتند و رئالیستی‌ترین اثر مرتبط با زنان بدنام یعنی “طوطی” نیز در همان دوران هم به شکل رمان و هم به شکل فیلم توسط زکریا هاشمی نوشته و کارگردانی شد.
بر این مبنا اینکه جماعت اوج‌نشین تصور کرده‌اند فیلمسازی درباره ی فواحش عصر پهلوی یعنی پیوستن به جنبش ضدفساد، سخت در اشتباهند که کل سینمای‌فارسی غوطه‌ور بود در فواحش و این، البته پوششی بود برای ندیدن مفاسد کلانی که به انقلاب اسلامی منجر شد.

چهارم.

اگر باز کردن پای روسپیان به سینما یعنی مبارزه با فساد پس امثال بهرام بیضایی و رضا براهنی- که اولین آثار ادبی هنری بعد از انقلاب مرتبط با روسپیان را خلق کردند-بایستی پیشگامان مبارزه با فساد نام گیرند.
بیضایی سالها پیش فیلمنامه “آینه‌های روبرو” را نوشت که با آتش زدن یک محله بدنام توسط انقلابیون و فرار روسپیان آغاز می‌شد و در ادامه و با روایت مسیری که زن محوری داستان را به فحشا می‌کشاند از او معلولی ساخت به شدت سمپاتیک.
رضا براهنی نیز در بخش‌هایی از رمان “رازهای سرزمین من” روایتی ویژه دارد از یک روسپی که در گیرودار اتفاقات آتش سوزی خانه‌اش در بحبوحه ی انقلاب، پوست از سرش کنده می‌شود. در اینجا نیز باز لحن روایی براهنی طوریست که حس سمپاتیک نسبت به روسپی ایجاد شود.
حال باید دید تفاوت نگاه بیضایی و براهنی با همتایان خود در سینمای‌فارسی چه بود؟
در سینمای پیش از انقلاب، روسپی عمدتا در تقابل با قوّادی قرار می‌گرفت که از او بهره‌کشی می‌کرد و همین قوّاد در جای “بدمن” فیلم قرار می‌گرفت یعنی درست در نقطه مقابل آثار بیضایی و براهنی که به‌جای قواد ، “آتش‌زنندگان قلعه”  را به‌عنوان بدمن، آثارشان قراردادند و آنها را به طبقه و طیف مذهبی و مکتبی انقلابیون پنجاه وهفت منتسب دانستند!
اساسا همین انتقال جایگاه بدمن بود که باعث شد حملات بالایی نثار این دو شود به‌خصوص که بیضایی در ابتدای فیلمنامه‌اش و از زبان فاحشه‌ای با نام‌ “نزهت” میگوید: چی شده مشتری‌های دیروز حالا شدن پامنبری؟؟
دیالوگی که محسن مخملباف براساس آن حملات گسترده و سازمان یافته‌ای را علیه بیضایی و مدیریت فرهنگی دهه ی شصت، پیش برد؛ اگر باور ندارید خاطرات رسول ملاقلی‌پور فقید و چگونگی فیلمنامه‌نویس شدنش را بخوانید یا رجوع کنید به پنج ساعت گفتگوی محسن مخملباف با ابراهیم نبوی در مجله وقت سروش.

براهنی هم در رمانش تصویر عینی از سوختن یک  روسپی را  با  تکرار صریح و چند باره ی آیه “نزّاعه للشّوی” به‌معنای جدا شدن پوست از سر! به نمایش می‌گذارد.

ایستاده در غبار یا ...
ایستاده در غبار یا …؟؟

پنجم‌.

اوج از کجا برآمده؟ جز این است که از امتداد همان ایدئولوژی آمده که آثار امثال بیضایی و براهنی را می‌کوبید؟؟ اسلاف مدیران ارگانی موسوم به انقلابی نبودند که این نوع نگاه را به مدیران فعلی اوج که آن زمان به دنیا نیامده بودند به میراث گذاشتند؟؟

حالا اوج  می‌خواهد با همان نگاه چهل سال قبل امثال بیضایی و براهنی محصولاتی تولید کند که چه در متن و چه در اجرا حتی در حد و اندازه آثار دستیاران سه بیضایی و کپی‌کنندگان براهنی هم نیستند؟
اینکه بیضایی و براهنی فرسنگها دورتر از وطن زندگی کنند و نتوانند حتی بی‌خطرترین آثار خود را در وطن تولید و نشر کنند و از آن سو منکوب‌کنندگان سابق می‌خواهند از ایده‌های چهار دهه قبل آنها رونویسی کنند، خنده‌دار نیست؟
چه کاری است آخر؟
شماها که همه گونه مدعی هستید، تشریف ببرید استنفورد و بیضایی را محترمانه دعوت کنید تا بیاید همان “آینه‌های روبرو” را برایتان بسازد یا بروید فارابی- که حقوق اقتباس از “رازهای سرزمین من” را از رضا براهنی خریده بود- رایت را دریافت کنید و کنده  شدن پوست سر یک روسپی توسط انقلابیون را بازسازی کنید….

آخر.

سال‌ها پیش حوزه هنری با پرهیز از تن دادن به ممیزی مرسوم و با گرفتن ژست انقلابی‌گری چنان در مسیر اشتباهی و خودکامانه پیش رفت که از “گذرگاه” و “مهاجر”  به “مرد عوضی” رسید.
اینکه حالا جماعتی دیگر پس از یک دهه اوج‌نشینی همان مسیر را رفته‌اند و از تجربه‌ای ناب مثل “ایستاده در غبار” به فیلمسازی درباره روسپیان سمپاتیک(!!) شهرنو و سوختن‌شان در آتش خشم انقلابیون رسیده‌اند معنایی دارد جز آن که در این ملک و به خصوص در میان ارگان‌های متصل به بیت المال، چرخ هر بار از نو، اختراع می‌شود؟




قیاس مع‌الفارق آقازاده رضا براهنی در توجیه انتقادات بالا علیه “لتیان”⇐زمان اکران “طعم گیلاس” هم می‌گفتند “مزخرف” است!

سینماروزان: این در ذات هر اثر هنری است که وقتی به اکران میرسد به صورت بیرحمانه نقد شود و اتفاقا سینماگران جاافتاده نه تنها واکنش دفعی به انتقادات تند نشان نمی‌دهند بلکه اتفاقا مسیر بعدی خود را براساس ترمیم ایرادات منتج از نقدها می‌چینند.

به گزارش سینماروزان ازجمله فیلمهای اکران آنلاین، “لتیان” است که تیم بازیگران اسم و رسم‌داری دارد و تبلیغات محیطی مکفی هم داشته ولی اقبال مخاطبان به آن محسوس نبوده و مخاطبان به دلایل مختلف بدان تاخته‌اند؛

از تیپیکال بودن بازیها تا عدم انتخاب مناسب بازیگر تا قلت داستان لازم برای یک فیلم بلند تا شباهت به آثار اصغر فرهادی و… بخشی از انتقادات وارده به “لتیان” است.

واکنش اکتای براهنی آقازاده رضا براهنی نویسنده “لتیان” به این انتقادات قابل تامل است که با شاهد مثال آوردن از واکنش مخاطبان به فیلم “طعم گیلاس”کیارستمی، خواه ناخواه فیلم پرچهره و بی‌بدعت داستانی “لتیان” را با فیلم بی‌چهره ولی بلحاظ داستانی بدیع “طعم گیلاس” سنجیده است.

اکتای براهنی درباره انتقادات علیه “لتیان” به شرق گفت: بخشی از مخالفت‌ها یک هجمه فضای مجازی است و از صفحات مجازی قلابی و اکانت‌های فیک كه مدام فحش می‌دهند، نشئت می‌گیرد. درواقع مخالفت اصیل عده‌ای با هجمه عده‌ای دیگر که دقیق نمی‌توانم شناسایی کنم از كدام‌سو است، مخلوط شده است. در نتیجه نمی‌توانم عیار این موضوع را نسبت به كار خودم به‌طور دقیق مشخص كنم. باید زمان بگذرد تا متوجه شوم واقعا جایگاه فیلم کجاست. مدتی قبل در صفحه شخصی‌ام ویدئویی از مستندی منتشر کردم، از زمانی که فیلم «طعم گیلاس» نمایش داده شد و مردم به دیدن آن رفته بودند، مردم وقتی از سینما بیرون می‌آمدند، نظراتشان درباره فیلم را با واژه‌هایی مثل مزخرف و افتضاح بیان می‌کردند.

آقازاده براهنی ادامه داد: از سال 76-77 که «طعم گیلاس» کن گرفته بود، اینها را می‌گفتند جامعه‌‌ای كه به‌ندرت فیلم درست و حسابی می‌بیند و تفاوت شیوه‌های روایی را تشخیص نمی‌دهد، به همه چیز معترض است و خودش هم كاری نمی‌كند…فکر می‌کنم بخشی از مخالفت‌ها با این فیلم لحظه‌ای است…

نویسنده “لتیان” افزود: در مورد فیلم «لتیان» به نظرم یک هجمه غیرمنصفانه در مورد فیلم وجود دارد. جملات کلی را که در مورد این فیلم و در انتقاد به آن مطرح می‌شود، قبول ندارم. اگر می‌گویند شخصیت‌پردازی كم است، باید بگویم كه این فیلم از نمونه فیلم‌های ژانر سفر است چون در سفر، زمان محدودی برای شخصیت‌پردازی وجود دارد.

 

اکتای براهنی
اکتای براهنی




یک گوینده رادیو درباره هوشنگ کاووسی⇐حتی خودش را هم باور نداشت!/آنچه مینوشت “نقد امشی” بود و نه “نقد هنری”!!

سینماروزان: هفت سال از مرگ هوشنگ کاووسی گذشته و نه فقط در این هفت سال از استعمال واژه “فیلمفارسی” که مبدعش کاووسی بود کم نشده بلکه در تمام سالهای قبلش و از ابداع این واژه در اوایل دهه چهل به بعد، مدام این واژه برای نواختن محصولات دون مایه سینمای ایران استفاده شده است.
آلبرت کوچویی روزنامه نگاری که با انتشار مجلاتی عامه پسند نظیر “فانوس” شناخته و در سالهای اخیر به گویندگی برای رادیو مشغول است در نوشتاری برای “اعتماد” که بهانه اش روایت تجربیات خودش از نقدنویسی بوده به نقد نگاه تند هوشنگ کاووسی و رضا براهنی پرداخته است.

متن یادداشت کوچویی را بخوانید:
در دهه 50 در روزنامه آيندگان و چند هفته‌نامه، نقد نقاشي مي‌نوشتم. با شناخت تازه‌ها و به‌روز بودن؛ آن‌هم در آن برهوت نبود منابع به‌روز، كار سخت و گاه شكنجه‌آوري بود. آن هنگام منتقدان نقاشي بسيار كم بودند. كريم امامي، مطرح‌ترين بود كه شناخت و احاطه كامل به هنرهاي تجسمي داشت و من جوان بيست و چند ساله با مرور در تاريخ هنر نقاشي شناخت مكاتب و به‌روز بودن، سري در ميان سرها درآوردم. نگارخانه‌ها و به گفته آن هنگام‌، گالري‌ها به تعداد انگشتان دست بود. مطرح‌ترين گالري، سيحون بود كه معصومه سيحون آن را مي‌گرداند. شناخت و ارتباطي كه با نقاشان مطرح داشت او را نام‌آور ساخته بود.من در روزنامه آيندگان قلم مي‌زدم. هانيبال الخاص نقاش پرشور و داستان‌سرا در روزنامه كيهان نقد نقاشي مي‌نوشت. نگاهش تند و بي‌پروا بود. اگر كارهايي را نمي‌پسنديد از ريشه نقاش را مي‌زد. پروايي در هتاكي و دشنام دادن نداشت. خودش بود، هم توي نقاشي و هم توي زندگي همين بود. در دنياي هنر و زندگي چنان مي‌تاخت كه كسي تاب رويارويي با او را نداشت. داس تيز نقدش را برمي‌داشت و هر آنچه را نمي‌پسنديد درو مي‌كرد. باكي نداشت. در نقد سينمايي دكتر هوشنگ كاووسي هم بود. بي‌پرواتر از او به گفته خودش «بي‌چاك و دهان». در نقد شعر هم دكتر رضا براهني.
اينها در برخوردهاي‌شان هم در محافل هنري، اينچنين بودند. پايش مي‌افتاد ممكن بود با مشت و لگد هم از حق طرف بربيايند. هانيبال الخاص هر بار مرا مي‌ديد مي‌گفت: چرا اينقدر مهربانانه مي‌نويسي، علف‌هاي هرز را كه در هنر مي‌بيني بايد ريشه‌كن‌شان كني. ريشه‌شان را بخشكاني. آن موقع‌ها واژه شارلاتان و شارلاتانيسم خيلي باب شده بود. هركسي مي‌آمد چند تكه رنگ مي‌پاشيد روي بوم، مي‌شد تابلو و اگر ارتباطي هم داشت فروش كلان مي‌كرد. بازار شارلاتانيسم در نقاشي داغ بود. بوم ارزان، رنگ ارزان، سطل سطل بپاشيد و نامش را بگذاريد ‌«اكشن پينتينگ» نقاشي حادثه‌اي يا «هپينينگ» اتفاقي. وقتي مي‌پرسيديد اين چيست، مي‌گفتند تجريدي است، انتزاعي است. به وقت خلق آن نمي‌دانستم چه حسي مرا به خلق آن وا مي‌داشت. حالا هم اصلا درباره‌اش نمي‌توانم چيزي بگويم. هركسي برداشت خود را بكند، برداشتش‌ براي من محترم است؛ البته آن كه پس از گذران سال‌ها تحصيل و سال‌ها تجربه، اگر به اين تكامل مي‌رسيد، نمي‌شد از او خرده گرفت. اما آن جوجه تازه از تخم سردرآورده چه مي‌گويد؟
و بازار شارلاتانيسم داغ بود. اگر منتقدان بي‌باك و بي‌پروا چون «هانيبال الخاص» نبود كه محل به آنها ندهد و بوم‌شان را پاره كند، دنياي نقاشي دهه 50 پر مي‌شد از اينها. «هانيبال الخاص» به گفته‌اش امشي- يا حشره‌كش آن زمان كه آباداني‌ها، بيشتر براي مگس‌كشي به كار مي‌گرفتند- به دست مي‌گرفت و پاك‌سازي مي‌كرد. اما نسل من و آنها كه بعدها در‌ روزنامه آيندگان آمدند حتي «آيدين آغداشلو» هم، از اين جنس نبودند. باورمان اين بود كه اين نامش «نقد هنري» است. نه نقد امشي! بدتر از الخاص، هوشنگ كاووسي و رضا براهني بودند كه ريشه طرف را سوزانده، به باد مي‌دادند. «هوشنگ كاووسي» كه در سينماي ايران كسي را باور نداشت و بعضي‌ها به طعنه مي‌گفتند حتي خودش را هم باور نداشت؛ البته وقتي فيلم «هفده روز به اعدام» را ساخت، نشان داد كه آنها درست مي‌گويند: خود را هم باور نداشت.




اظهارات آقازاده رضا براهنی که «پل خواب» را روی پرده دارد⇐کانادا رفتن ما به دنبال قتلهای زنجیره‌ای بود!/روشنفکری تبدیل به فحش شده/دخترعموهای من بعد از قبولی تخصص پزشکی در تحقیقات رد شدند/شخصیتهای مهرجویی از اختگی به ایمان می‌رسند/در بیشتر فیلم‌های ایرانی شاهد دروغ‌های تربیتی هستیم/در دوران احمدی‌نژاد هیچ حرفی درباره فیلمنامه نمی‌زدند و فقط درباره مواضع رضا براهنی بحث می‌کردند/از زمان رونمایی «پل خواب» در جشنواره سی و چهارم تاکنون خیلی تحقیر شدم! فکر می‌کنم به اندازه ١٠ سال در این دو سال پیر شدم/ساعت ١٢ شب به من گفتند تو نفر دوم بخش مسابقه جشنواره هستی؛ ساعت دو صبح گفتند نفر هفتم هستی و در نهایت نتیجه بعد از سه روز اعلام شد و اسمی از ما نبود/رضا براهنی همیشه به من می‌گفت تو دستاوردی نداری؛ اما بعد از دیدن «پل خواب» به من گفت حالا این دستاورد محسوب می‌شود

سینماروزان: اکتای براهنی آقازاده رضا براهنی نویسنده سرشناس ایرانی دو سال قبل با فیلمی به نام «پل خواب» به جشنواره آمد.

به گزارش سینماروزان «پل خواب» که اقتباسی از «جنایت و مکافات» داستایوفسکی است بعد از مدتها تبلیغ در برخی نشریات منسوب به شهرداری(؟!) از حدود سه هفته قبل روی پرده رفته است و تاکنون به زحمت نیم میلیارد فروخته است.

اکتای براهنی در گفتگویی تفصیلی با روزنامه اصلاح طلب «شرق» هم درباره «پل خواب» حرف زده و هم درباره تأثیرات رضا براهنی بر زندگی شخصی و کاریش سخن گفته است.

  اصولا «براهنی» اسم کنجکاوی‌برانگیزی است؛ اکتای براهنی فرزند رضا براهنی. رضا براهنی بخش انکارناپذیر تاریخ ادبیات معاصر ماست. اصولا یدک‌کشیدن نام «براهنی» کمکی به ساخت فیلم «پل خواب» کرد؟ در چه شرایطی نخستین فیلم خود را ساختید؟ ‌
قبل از هر چیز باید بگویم در شرایط فاجعه‌باری فیلم «پل خواب» را ساختم!
  چطور؟! 
دوست ندارم به تمام متن و حاشیه ساخت این فیلم بپردازم. در جواب شما تنها می‌توانم به این نکته اشاره کنم که با عوامل رابطه بسیار خوبی داشتم. ولی بماند الان وقت خوشی است که مردم روی صندلی‌های سینما نشسته‌اند و من خوشحالم و به خود می‌بالم و از آدم‌هایی که این‌قدر به این فیلم بدی کردند، گذشتم. در جامعه ما نظریه‌ای وجود دارد و مثل اینکه چندان هم بيراه نیست که فرزندان آدم‌های بزرگ هیچي نمی‌شوند! اینکه زیر سایه یک هنرمند بزرگ‌ بودن خودش یک نوع اختگی نمادین به همراه می‌آورد.
چرا اختگی؟ 
گویی پدر با حضور کاریزماتیک خود در صحن جامعه، زبان نمادین فرزند را چه بخواهد یا نخواهد بریده و این حس هنوز در من وجود دارد که هر جا اسم پدرم می‌آید، احساس مسئولیت بیشتری می‌کنم و این وسواس دست‌وپاگیر است.
  این حس در کجاها توانسته مانع بروز و ظهور شما شود؟ ‌
٢٥، ٢٦ ساله بودم که در دانشگاه شروع به خواندن رشته سینما در کانادا کردم. البته سینما را کمی دیر شروع کردم. چون اول در تهران مهندسی خواندم و بعد به کانادا رفتم. کانادارفتن ما به دنبال قتل‌های زنجیره‌ای انجام شد. البته اول پدر، مادر و برادرم از ایران رفتند و من تنها در ایران ماندم. در سه‌سالی که در ایران از خانواده دور بودم، هسته رادیکالیسم در من کلید خورد. هم‌زمان شد با جریانات دوم خرداد ٧٦ و همین‌طور وقایع مختلف اجتماعی – سیاسی که تأثیر زیادی روی تفکرات من گذاشت. در آن دوران فکر می‌کردم باید روشنفکر باشم یا هنرمند و دقیقا نمی‌دانستم کدام راه را باید انتخاب کنم؟ وقتی به کانادا رفتم، تصمیم گرفتم سینما بخوانم. ولی اعتمادبه‌نفس من خیلی پایین بود.
  اعتمادبه‌نفس‌نداشتن در برابر چه كسي و چه چيزي؟ می‌ترسیدید اسم پدر خدشه‌دار شود یا ابهت و خلق‌وخوی پدر مانع بود؟ 
برعکس چیزی که از بیرون به نظر می‌آید، پدرم درخانه آدم شوخ‌وشنگی بود. اما فارغ از آن این ذهنیت در من ریشه دوانیده بود که پسر رضا براهنی هستم و بیشتر در معرض این اتفاق قرار می‌گرفتم که چه هستم یا نیستم. موقعیت سختی بود! حتی وقتی در شب اکران خصوصی فیلم «پل خواب» با کلی انرژی روی سن رفتم تا فیلم را به رضا براهنی تقدیم کنم، ترسی بر من غالب شد که حس کردم از درون انرژی من کم و کمتر می‌شود و البته ترسی همراه احترام و غمی برای دوری او، وقتی که من به جایی رسیدم؛ اگر رسیده باشم!
  دقیقا از چه چیزی می‌ترسیدید؟ ‌
از قضاوت ناجوانمردانه و وحشتناکی که وجود دارد و من را با پدرم مقایسه می‌کنند. به همین دلیل تا الان کورمال کورمال قدم برداشته‌ام. فکر می‌کردم هر لحظه ممکن است شکست بخورم. حتی مادرم می‌گفت با این زحمتی که در این سال‌ها تحمل کرده‌ای اگر روی دندان‌پزشکی متمرکز می‌شدی، ‌زودتر زندگی‌ات سروشکل می‌گرفت.
  طبعا متخصص‌شدن در مقایسه با متفکرشدن راحت‌تر است. چون برای متفکرشدن باید تاوان زیادی پس داد. تاوان‌دادن شما تا کجا ادامه خواهد داشت؟ 
آدم متخصص راحت‌تر می‌تواند پول دربیاورد و زندگی‌کردن برای او آسان‌تر است. اما مسیری که انتخاب کرده‌ام، خیلی راحت نبوده و نیست. چون همیشه پدرم معتقد بوده در نهایت نمی‌گذارند تو بالا بیایی!
  با چه تحلیلی ایشان به این نتیجه رسید؟ 
مثلا دو تا از دخترعموهای من که در سال‌های اواخر ٦٠ و اوایل ٧٠ در رشته پزشکی در کنکور قبول شده بودند، در شهر تبریز، بسیار سختی کشیدند و با چند بار قبولی در تخصص پزشکی در تحقیقات رد می‌شدند! به همین دلیل پدرم می‌گفت شرایط برای تو هم سخت خواهد شد. البته آن زمان فکر نمی‌کردم مسیر آن‌قدر دشوار باشد. ١٠ سال طول کشید تا فیلم‌نامه‌ام را مقابل دوربین ببرم.
  همین فیلم‌نامه «پل خواب» از همان ابتدا اجازه ساخت نگرفت؟ 
قبل از آن دو، سه فیلم‌نامه‌ام رد شد. بعد هم در دوره دوم صدارت یاران آقای احمدی‌نژاد زیاد به وزارت ارشاد در رفت‌وآمد بودم. به یاد می‌آورم در آن جلسات با آقایان ارشادی هیچ حرفی درباره فیلم‌نامه نمی‌زدیم و فقط صحبت‌های ما درباره مواضع رضا براهنی بود! 
  شاید به نظر می‌رسید که پاشنه آشیل این فیلم، اکران دیرهنگام آن بعد از دو سال باشد. اما حالا که فیلم اکران شده، هنوز فیلم سرپاست و توانسته در مدت کوتاه در اکران با استقبال مخاطبان مواجه شود. بااین‌حال سرنوشت «پل خواب» در جشنواره فیلم فجر به‌گونه‌ای رقم خورد که جایزه‌ای دریافت نکرد. چرا؟ 
شاید اکران به‌موقع فیلم بازتاب‌های خوشایندی برای فیلم من به ارمغان می‌آورد. اما واقعیت به‌ گونه دیگری رقم خورد. جالب است بدانید من از وسط جشنواره وقت فیلم فجر حس کردم چیزی دارد تغییر می‌کند و فکر کردم فضا از دستم خارج شده. همان شب هم کاندیداها اعلام شدند که هیچ‌کدام از ما در فهرست کاندیداها نبودیم.
خب طبیعی هم بود چون داوران کاملا از سینمای بدنه بودند. بااین‌حال زمانی که فیلم توسط هیئت داوران دیده شد شنیدم که از هفت نفر، شش نفر فیلم را تأیید کرده بودند. اما ناگهان قرعه برگشت و همه‌چیز برعکس شد. حتی صحبتی بود که فیلم به بخش مسابقه راه یابد. ساعت ١٢ شب به من گفتند تو نفر دوم هستی. ساعت دو صبح به من گفتند نفر هفتم هستی. در نهایت نتیجه بعد از سه روز اعلام شد و اسمی از ما نبود! در دو سال گذشته هم قرار بود فیلم در عید نوروز، ‌عید فطر و مهر ماه اکران شود که نشد! در نهایت فیلم نادیده گرفته شد.
  این نادیده‌گرفته‌شدن‌ها چه تأثیراتی روی نگاه شما گذاشت؟ 
در نهایت به زندگی کاری‌ام لطمه زد و منجر به این شد که آدم‌های کوته‌فکر خوشحال شوند و به قول خودشان من در گروه ناموفق‌ها قرار گرفتم. هرچند امروز حالم خوب است چون آدم‌هایی که در این دو سال با دید حقارت‌آمیز به من نگاه می‌کردند، با استقبال خوب مردم از فیلم پاسخ دندان‌شکنی گرفتند. چون حتی در بدترین زمان اکران، فیلم مورد توجه مخاطب قرار گرفته است. چون از ٢٧سالگی تا امروز به این نظریه رسیده‌ام که فیلم در عین اینکه باید تفکر داشته باشد باید بتواند با مخاطب هم ارتباط برقرار کند. الان هم چیزی که خوشحالم می‌کند این است که فیلم‌نامه بعدی‌ام را با تمام توان می‌توانم کار کنم. در این دو سال حدود ١٢ طرح و قصه نوشته‌ام.
  در فیلم «پل خواب» سکانس قتل به ‌گونه‌ای طراحی شد که تماشاگر با آن ارتباط برقرار می‌کند. 
شوخی نبود وسط فیلم بدون هیچ دیالوگی، بازیگر مقابل دوربین بازی می‌کند و ٢٠ دقیقه تماشاگر را با خود همراه می‌کند، زمانی که فکر می‌کردم فیلم دارد نابود می‌شود، برخی از منتقدان می‌گفتند فیلم تو به فضای «هنر و تجربه» نزدیک است. بعضی‌ها هم می‌گفتند این فیلم تجربه مهمی محسوب نمی‌شود که ٢٠ دقیقه وسط فیلم در سکوت با یک بازیگر یک سکانس-پلان سخت را فیلم‌برداری کنید.
در واقع می‌توانم بگویم خیلی در این مدت تحقیر شدم و حتی فکر می‌کنم به اندازه ١٠ سال در این دو سال پیر شدم. به قول حافظ «غیرتم کشت که محبوب جهانی لیکن/روز و شب عربده با خلق خدا نتوان کرد» و فکر می‌کنم همه این سختی‌ها را با زور رضا براهنی تحمل کردم و او الگوی من در صبوری‌کردن در این مدت بود.
  این جمله نیچه «آنچه مرا نکُشد، نیرومندترم می‌كند» واقعا درست است. ظاهرا با وجود سختی‌ها قوی‌تر شده‌اید. دست‌کم باید گفت «ژن خوب» شما واقعا خوب عمل کرده! 
(می‌خندد) بله از این نظر قوی‌تر شده‌ام.
  در سازمان سینمایی زمان آقای شمقدری به صراحت به شما می‌گفتند که به چه دلیلی به شما پروانه ساخت نمی‌دهیم؟ 
به هیچ‌عنوان به شما دلیلش را نمی‌گفتند و همین نکته بسیار وحشتناک است.
 تا حالا به این نکته فکر کرده‌اید که مثلا عنوان خانوادگی خود را تغییر دهید؟ 
این را خیلی‌ها به من پیشنهاد داده‌اند. نکته اینجاست که اگر نام خانوادگی خود را عوض کنم، ناگهان تمام سوابق کاری‌ام از بین خواهد رفت! تبدیل به آدمی می‌شوم که باید از صفر شروع کنم.
  فیلم‌نامه «پل خواب» طی چه روندی پروانه ساخت گرفت؟ 
قبل از «پل خواب» فیلم‌نامه‌ای داشتم به اسم «عصب‌کشی» و بعد فیلم‌نامه‌ای به اسم «لواسان». اولی را قرار بود آقای کوثری تهیه کند و دومی را آقای ساداتیان و سومی «پل خواب» بود که آن زمان با خودم فکر کردم آیا قرار هست به این فیلم‌نامه اقتباسی از یک شاهکار ادبی هم جواب رد بدهند؟ با وجود این دو سال دوندگی کردم.
خیلی جالب است که شما در غرب درس بخوانید و به کشور بیایید در اینجا امر مذمومی است. اصلا روشنفکری تبدیل به فحش شده. وقتی می‌گویند روشنفکر بازی درنیار یعنی داری کار خلافی انجام می‌دهی! چوبی هم که در پخش فیلم «پل خواب» خوردم از نوع چوب روشنفکری بود.
 از زمانی که فیلم در جشنواره فیلم فجر پخش شد، می‌گفتند از این فیلم‌های روشنفکری هست که نمی‌فروشد!! 
  از همان ابتدا فیلم‌نامه اولتان هم، اقتباسی از رمان «جنایت و مکافات» داستایفسکی بود؟ 
خیر. بعدا به این نتیجه رسیدم.
  یعنی از فیلم‌نامه اورجینال به اقتباسی رسیدید؟ 
اولی اورجینال بود. دومی الهامی بود از رمان آرتور شنیتسلر و سومی اقتباسی بود از رمان «جنایت و مکافات». در این میان فیلم‌نامه‌های دیگری نوشتم که سرمایه‌گذار برای آن پیدا نکردم. چیزی که در فیلم‌نامه من وجود دارد که به نظرم در فیلم‌نامه‌های دیگر وجود ندارد، بیان امیال انسانی است. هروقت امیال انسانی مطرح می‌شود، ممیزی آن را نابود می‌کند.
  رمان «جنایت و مکافات» رمانی شاخص در ادبیات جهان است که مورد تأیید همه است. اما هیچکاک سخنی دارد مبنی بر اینکه  معمولا سراغ آثار ادبی بزرگ جهان نمی‌روم. برای اینکه بار هریک از واژگان آن‌قدر زیاد است که نمی‌توان همه آنها را به تصویر کشید. حالا چرا در فیلم نخست خود روی این رمان دست گذاشتید. این همه اعتمادبه‌نفس را از کجا کسب کردید؟ 
شاید برای شما جالب باشد که من رمان «جنایت و مکافات» را به زور پدرم در  ١٨سالگی خواندم!
 چرا با زور؟ 
چون پدر به‌زور  من را کتاب‌خوان می‌کرد. در مقالاتی مفصل توضیح دادم. از او متشکرم که این کار را کرد.
  چه کتاب‌هایی را به شما پیشنهاد می‌کرد؟ 
ابتدا کتاب‌های «کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان» را که بسیاری از دوستان خودش نوشته بودند به من پیشنهاد می‌داد. وقتی «جنایات و مکافات» را خواندم ٢٠٠-٣٠٠ صفحه ابتدای آن برایم جذاب بود.
بعد دیگر به نظرم جذاب نیامد! اما زمانی که فکر می‌کردم باید روشنفکر شوم بار دیگر «جنایت و مکافات» را خواندم تا اینکه در دانشگاه فهمیدم که شخصیت اصلی فیلم «راننده تاکسی» و تمام ضد قهرمان‌هایی که من دوست دارم ریشه در «جنایت و مکافات» دارند. اینجا وارد حوزه نظریه‌پردازیش ادبی و سینمایی شدم که تحصیلات من درست در همان‌جا متمرکز است. من در دانشگاهی درس خواندم که خیلی دانشگاه فنی نبوده، مثلا به ما تدوین درس ندادند. در عوض از ما تألیف می‌خواستند.
ما فیلم می‌دیدیم و درباره فیلم‌ها می‌نوشتیم و تحلیل می‌کردیم. یکی از کلاس‌های ما این‌شکلی بود. همان‌جا متوجه شدم همه اینها برای خلق شخصیت ارتباط درونی دارند. شخصیت ضد قهرمانی که همیشه می‌خواستم تولید کنم مثل فیلم «فیلم کوتاهی درباره کشتن» کیشلوفسکی، «از نفس افتاده» ژان لوک گودار  یا «راننده تاکسی» اسکورسیزی هستند.
  یعنی همواره بر حق هستند. اما ناچارند ضد اجتماع خود رفتار کنند. درواقع اسیر شرایط ناعادلانه می‌شوند؟ 
کاملا. اخیرا در یادداشتی تمام فیلم‌های مهرجویی را از دید فلسفی بررسی کردم و به این نتیجه رسیدم شخصیت‌های اصلی مهرجویی همیشه از اختگی حرکت می‌کنند و در راه رسیدن به ایمان به جنون می‌رسند. در «هالو»، «اجاره‌نشین‌ها»، «هامون» و… چنین سرنوشتی دارند منتها هر فیلمی فرمول خودش را دارد. اما هسته ناخودآگاه تفکر می‌تواند ثابت باشد. فیلم‌سازی یک نوع فریاد تراماست.
  فرمول شما چیست؟ 
فرمول من این است آدمی که توسری‌خور است کارش به یک قیام عجیب‌وغریب می‌رسد. برای «جنایت و مکافات» هیچ‌وقت پایانی پیدا نمی‌کردم. البته خیلی از روایت‌های این کتاب را نمی‌توان به سینما آورد و از تحمل مخاطب خارج است. ولی جایی احساس کردم داستایوفسکی  ماجرای مشخص دارد. وقتی تمامی نقدهای مربوط به این کتاب را خواندم به این نتیجه رسیدم یک کنش مشخص وجود دارد؛ در ابتدا سوق‌دادن به جنایت، بعد جنایت و بعد از آن تزکیه و تزکیه‌ای از جنس دین. فکر کردم بخش آخر را به رابطه حضرت ابراهیم(ع) و حضرت اسماعیل(ع) پیوند بزنم. یعنی در آخر قصه رابطه پدر و پسر را بگذارم و دیگر به داستایوفسکی وفادار نباشم. بلکه به هسته تفکر داستایوفسکی وفادار بمانم.
  یعنی یک جور به تفکر «ترس و لرز» سورن کی کگورد نزدیک شوید؟ 
تقریبا می‌شود این را گفت. البته این همان راه مهرجویی است که آخر آن یا ایمان است یا جنون. ولی در اینجا ایمان و جنون وجود ندارد. بلکه در داستان داستایوفسکی به قول ناباکوف تزکیه مصنوعی صورت می‌گیرد.
  چرا مصنوعی؟ 
برای اینکه به اعتقاد او کسی با یک زمزمه از گناه پشیمان نمی‌شود. اما من فکر می‌کنم ما یک ناخودآگاه جمعی داریم که در روان ماست و بشر متمدن با بشر عهد ماقبل تاریخ در دین تفاوت جدی دارد. داستایوفسکی در «کارامازوف» می‌نویسد که اخلاق شرط بقاست. من وجه اخلاقی یک آدم متعهد را تنها به ظاهر دینی او ربط ندادم. اما درون یک معلم را مثل درون یک شخصیت باستانی مذهبی در نظر گرفتم. هرچند امروز به نظر من این نکته که ناباکوف می‌گوید درست به نظر می‌رسد. اما از لحاظ فلسفی-روان‌کاوی می‌لنگد. فروید مقاله‌ای درخشان درباره داستایوفسکی نوشته که به چند قسمت آن را تقسیم کرده است. اول هنرمندی آفرینشگر است که فروید معتقد است داستایوفسکی بعد از شکسپیر بهترین است. دوم یک معلم مذهبی که زمزمه پروردگار او قابل قیاس با مزامیر است. سومی داستایوفسکی یک روان‌رنجور است که صرع نیز دارد؛ این بخش در مقاله فروید از دید روان‌کاوی بررسی شده و درنهایت بحث به جایی می‌رسد که می‌گوید این رفتار بربرهاست که یک نفر را بکشند و بعد پشیمان شوند. در واقع این وجه از آن زیر سؤال است.
  شما هم در فیلم روی وجه جنایت متمرکز بودید و ٢٠ دقیقه از فیلم را به آن اختصاص دادید. چرا؟ 
چاره‌ای نداشتم! چون بخش مکافات وجه دراماتیک در سینما ندارد. من در پنج سال گذشته روی متون مقدس ازجمله عهد عتیق، مزامیر و قرآن تحقیق کرده‌ام. همیشه گناهی است که شرح داده می‌شود و بعد خدا پیامی می‌فرستد. اولین انسان زمین همان قابیل در سوره «مائده» هابیل را می‌کشد و در انتها کلاغ او را می‌بیند و خدا نفرینش می‌کند. دیگر مکافات قابیل بماند برای آینده؛ جنایت قابیل است که مهم است.
  حالا با همه این زیروبم‌های کار آیا چنین روندی را در سینما دنبال خواهید کرد؟ 
آرزوی قلبی من این است که تراژدی‌هایی راستین بسازم که قلب مردم را تسخیر کنند. درحالی‌که در بیشتر فیلم‌های ایرانی شاهد دروغ‌های تربیتی هستیم. 
  دروغ‌های تربیتی یعنی چه؟ 
در مصاحبه‌هایم این را گفته‌ام. اما مثال سرراستی است. مثلا دروغ یعنی اینکه در فیلم نشان می‌دهیم بچه صبح زود از خواب بیدار می‌شود تا به مدرسه برود، خوشحال است. این دروغ است. مرد به زنش طوری نگاه می‌کند که انگار هیچ! به مادرش نگاه بهتری می‌کند. حتی اگر بچه خوشحالی پیدا شود، آن بچه دیدنی نیست و به درد سینما نمی‌خورد. بنابراین نمایش زندگی دروغین مطلوب من نیست. ضمنا این نگاه دروغین را هم نمی‌توانیم تماما به گردن سانسور بیندازیم. «پل خواب» فیلم اول من است و تمام چیزهایی که سعی کردم نشان دهم، خیلی سخت اتفاق افتاد.  اما به این معنی نیست که فیلم من هر آن چیزی که به آن قائل هستم را نشان داده است. اما می‌خواهم به این سو حرکت کنم.
  حضور آقای زنجانپور در فیلم مؤثر بود. چرا ایشان را انتخاب کردید؟ 
به این دلیل که دنبال کسی می‌گشتم که شبیه تمثال بزرگان باشد. اکبر زنجانپور حرکات دستانش شکل ویژه‌ای دارد و درعین‌حال تُن صدای ایشان خاص است و شمرده سخن می‌گوید. البته این وجه از تئاتر می‌آید و من سعی کردم آن را به وجه سینمایی تبدیل کنم. اما درعین‌حال دلم نمی‌خواست از شمایل پدرهای روتین سریال‌های تلویزیونی استفاده کنم. الان فیلم‌نامه‌ای دارم که شخصیت پدر بدی دارد و نمی‌دانم از کدام‌یک از بازیگران استفاده کنم!
  آیا رضا براهنی فیلم «پل خواب» را دیده است؟ 
بله. منتها راف‌کات آن را دید.
  نظرشان چه بود؟ 
زمانی که فیلم را می‌دید، راف‌کات بی‌سروشکل یک‌ساعت‌و ٥٠ دقیقه‌ای بود که نمی‌دانست چه کسی فیلم را ساخته است. مادرم فیلم را گذاشت و گفت بیا ببین. تیتراژی وجود نداشت هنوز! من پشت کاناپه نشسته بودم. او در ابتدا پنج دقیقه اول فیلم را نگاه کرد و گفت فیلم چرتی است. بلند شد و رفت به اتاقش. پنج دقیقه بعد دوباره برگشت و مادرم به شوخی به او گفت بیا بشین مثل اینکه فیلم دارد خوب می‌شود. بعد فیلم به سکانس قتل رسید. ناگهان پدرم گفت کارگردان از روی «جنایت و مکافات» فیلم ساخته. هنوز نمی‌دانست فیلم مال چه کسی است. چون من طبق عادت هر وقتی می‌رفتم کانادا فیلم‌هایی برای خانواده پیشنهاد می‌دادم و می‌دیدند. رسید به آخر فیلم و گفت دوستت چه فیلم خوبی ساخته! و حدود نیم‌ساعت درباره فیلم حرف زد. خیلی ذوق کردم.
 وقتی پدر فهمید شما فیلم را ساختید، چه گفت؟ 
ناراحت شد و به مادرم می‌گفت از همان اول چرا به من نگفتی! همیشه پدرم به من می‌گفت آدم باید دستاورد داشته باشد و تو دستاوردی نداری. اما بعد از دیدن فیلم به من گفت حالا این دستاورد محسوب می‌شود. 




رسانه اصلاح‌طلب در تحلیلی کاملا حامیانه بر یکی از فیلمهای روی پرده نوشت⇐جامعه که عیبی ندارد! این مواد مخدر بدمصب است که باعث قتل می‌شود!!!

سینماروزان: از جمله فیلمهایی که در روزهای سرد زمستان روی پرده است «پل خواب» نام دارد که نامش برآمده از روستایی‌است در میانه جاده کرج-چالوس.

به گزارش سینماروزان در «پل خواب» این قتل یک پیرزن با پتک است که نقطه عطف فیلم را شکل می‌دهد. روزنامه اصلاح طلب «شرق» در تحلیلی حامیانه بر «پل خواب» طعنه‌ای زده به ممیزیهایی که باعث شده عامل اصلی قتل پیرزن داستان نه فقر و بدبختی که مصرف مخدر جلوه داده شود.

متن تحلیل «شرق» را بخوانید:

اينکه در آشفته‌بازار هجوم فيلم‌هاي يک‌بارمصرف به گيشه سينماها بشنوي فيلمي بر پرده رفته که اقتباسي است از رمان جاودانه «جنايت و مکافات» داستايوفسکي و درعين‌حال سازنده اين فيلم هم پسر رضا براهنی، يکي از تأثيرگذارترين نويسندگان، شاعران و پژوهشگران ادبي اين سرزمين؛ يعني اکتاي براهني باشد، انگيزه کافي براي ديدنش را ايجاد مي‌کند و مهم‌تر اينکه در اوج بي‌تفاوتي و بگويم نااميدي با فيلمي روبه‌رو شوي که سروشکل خوبي دارد، کارگرداني‌اش روان و بي‌ادا و اصول است و سازنده‌‌اش نخواسته با پرگويي و الاکلنگ‌بازي سوادش را به رخ بکشد، نکته ارزشمندي است.

هرچند دخالت‌هاي آشکاری در فيلم‌نامه باعث مخدوش‌شدن وجه ادبي کار شده و کليت فيلم را به بيماري فرافکني که در اين سال و زمان بسيار شايع شده مبتلا کرده است. توضيح لازم دارد؟ عرض مي‌کنم. از جمله قواعد نوشته و نانوشته در کار فيلم‌سازي، عدم نمايش طرز مصرف و آلات استعمال مواد مخدر است، اما در «پل خواب» براي نخستين‌بار کل اصول و آيين مصرف ماده مخدر شيشه با‌ وضوح کامل نشان داده مي‌شود، چون اين وجه به گمان من از سوی همان افرادی که اشاره شد، به بدنه اين داستان روان‌کاوانه وصله شده تا بگويند راسکولنیکوف وطني (شهاب – ساعد سهيلي) بر اثر مصرف مواد مخدر دست به چنين جنايتي زده، نه از روي استيصال و بدبختي و مبتلاشدن به بيماري روحي و رواني که ناشي از شرايط اجتماعي است. جامعه ما که عيبي ندارد، اين مواد مخدر بدمصب است که باعث بروز چنين افعالي مي‌شود؛ مثلا کشتن يک پيرزن پولدار غرغرو که با نفرت از جامعه خود انتقاد مي‌کند.

البته ممکن است اين وصله‌پينه‌ها با نظر موافق اکتاي براهني همراه بوده باشد. او هم تقصيري ندارد. پس از سال‌ها اين در و آن درزدن و دوگانه‌زيستن – در ايران و کانادا – و اين اواخر درگيرشدن با بيماري فراموشي پدر و اکتاي با نوشتن يک مقاله درخشان در آخرين شماره مجله تجربه، تصوير هولناکي از اين موقعيت ارائه کرده و هنگام خواندنش چندبار اشکم سرازير شد، خواسته است به هر قيمتي فيلمش را بسازد و از اين سرگرداني و پادرهوايي خود را نجات بدهد که لازمه‌اش کوتاه‌آمدن است؛ کاري که بسياري دارند مي‌کنند و خرشان را از پل مي‌گذرانند و از قديم گفته‌‌اند از اين ستون به آن ستون فرج است.

باري. «پل خواب» با وجود اين وصله ناجور، در کليتش فيلم‌نامه‌اي ساده، روان و ظريف دارد، به‌ويژه با شخصيت‌هاي اصلي‌اش، از جمله شهاب و پدرش با بازي درخشان اکبر زنجان‌پور، دوست شهاب؛ محسن – که نماد خوبي است براي نسل جوان و وامانده ما که از ناچاري به انواع خلاف‌ها مجهز شده – با بازي درخشان هومن سيدي که براي نخستين‌بار توانستم با لذت او را نگاه کنم، برخلاف نقش‌هاي ديگرش در اين سال‌ها که همه کپي هم بودند و حتي شخصيت کمي اغراق‌شده خانم قديمي که درمجموع رفتار تحقيرآميزي نسبت به همه، به‌ويژه شهاب دارد که آدم‌هاي قابل‌باوري هستند و نمونه‌هايشان دوروبرمان فراوان يافت مي‌شوند. به‌لحاظ کارگرداني ايراد گل‌درشتي در فيلم يافت نمي‌شود؛ مگر اينکه از فيلم‌برداري بدون کنتراست فيلم ايراد بگيريم که در آن صورت مي‌توانست وجه روان‌کاوانه و اکسپرسيونيستي داستان را برجسته‌تر کند، اما ساختن فضا‌هايي مثل خانه شهاب و پدرش غيرکليشه‌اي‌ترين فضاي خانوادگي است که در اين سال‌ها در سينما و تلويزيون ديده‌ايم.

رفتار سرشار از مهر پدر که مي‌کوشد مايه دلگرمي و پشتوانه فرزند درمانده و شکست‌خورده‌اش باشد و اين شايد شخصي‌ترين بخش فيلم هم باشد. چون اکتاي دست‌کم در دو مقاله‌اي که درباره پدرش نوشته، تقريبا چنين حال‌وهوايي را ترسيم کرده است. حال‌وهواي آژانس کرايه ماشين، به‌ويژه محل استراحت و روابط راننده‌ها و ميهماني خانم قديمي هم از نظر ميزانسن خيلي جذاب و پرکشش از کار درآمده‌اند. طراحي لباس و چهره هم به باورپذيري لحظه‌ها کمک کرده، به‌ويژه صحنه‌اي که شهاب تصميم به کشتن خانم قديمي گرفته و او را مي‌بينيم که گرمکن قرمزرنگ پوشيده و نمونه‌هايي از اين دست که به گمانم براي اثبات اينکه اين کارگردان جوان که احتمالا تحصيلات سينمايي هم دارد، مي‌تواند به آينده حرفه‌اي خود اميدوار باشد يا بهتر بگويم، تهيه‌کنندگان مي‌توانند روي اين جوان حساب باز کنند. اين فيلم مي‌توانست مثل برخي فيلم‌هاي صرفا جشنواره‌پسند، مخاطب داخلي را فراموش کند و فقط براي سازنده‌اش امتياز‌هايي به‌همراه داشته باشد، اما مخاطبان عام هم با گرمي از آن استقبال کرده‌‌اند و درعين‌حال فيلم آبرومندانه و حتي جشنواره‌پسندي هم از کار درآمده‌‌ و تا يادم نرفته بگويم که نقش جهانگير کوثري به‌عنوان تهيه‌کننده در ايجاد حال‌وهواي معتدل فيلم کاملا روشن و برجسته است.




مادر این کارگردان جوان به دفاع از همسرش برخاست/انتقادات تند و تیز بازیگری که زندگی را به سینما ترجیح داد از یک سودجویی آشکار

سینماروزان: در ماههای اخیر یکی از رمانهای شناخته شده رضا براهنی شاعر و نویسنده مقیم کانادا با نام «روزگار دوزخی آقای ایاز» به طور غیرمجاز تکثیر و هم در بساط دستفروشهای حاشیه میدان انقلاب و هم رسانه های مجازی در حال عرضه است؛ اما مسأله اینجاست که برخی  به دلایل نامعلوم نسخه ای تعدیل شده از این رمان را که مورد تأیید براهنی نبوده عرضه کرده اند!

به گزارش سینماروزان این اتفاق موجب شده ساناز صحتی همسر این بازیگر با نگارش یادداشتی اجتماعی به انتقاد از جرح و تعدیل این رمان بپردازد.

ساناز صحتی که علاوه بر فعالیت در حرفه ترجمه، سابقه بازیگری در فیلمی از پوران درخشنده با نام «زمان از دست رفته» را دارد و مادر اکتای براهنی کارگردان جوان «پل خواب» هم هست در متن اجتماعی خود به صراحت بر این امر تأکید کرده که از دخل و تصرف در اثر همسرش نخواهد گذشت.

متن یادداشت ساناز صحتی همسر رضا براهنی را بخوانید:

امروز مي خواهم سكوتم را بشكنم و از اين سكوي مجازي استفاده كنم تا به سوءاستفاده هاي مادي و معنوي اشخاص معلوم و نامعلوم از كتاب همسرم دكتر رضا براهني اعتراض كنم.
چندي پيش مطلع شدم كه كتاب «روزگار دوزخي آقاي اياز» به طور غير قانوني در ايران چاپ و پخش شده است. شنيدم اين كتاب با تيراژ بالايي به فروش مي رسد و حتي در كتاب فروشي هاي رسمي كشور به صورت غيرقانوني عرضه مي شود. دست من و فرزندانم از پيگرد و تعقيب قانوني افراد گمنام و سودجويي كه اين كار را كرده بودند، كوتاه بود. نمي شد به هويت اين افراد پي برد و در نتيجه اعتراضي نكرديم. حقيقت ديگري نيز بود كه با خود فكر كردم كه لااقل بعد از پنجاه سال، رماني كه همسرم آن را مهمترين و محبوب ترين رمانش مي داند و پنجاه سال خوانده نشده؛ به خوانندگان مشتاق عرضه شده است. اين خود غنيمتي بود. اما اخيرا ديدم كه اين بار شخص سودجو و سوء استفاده گر به طور علني و با افتخار و با اسم واقعي خودش دست به اثر برده و آن را ويراستاري كرده و در همه جا مي فروشد. شخصي به نام پرهام. ش. و در سايتي به نام «ن.»! بايد اعلام كنم كه جدا از اينكه اين فرد هيچ اجازه اي از همسر و فرزندانم ندارد، متاسفانه دست به اين كار عجيب زده و متن براهني را بدون اجازه ويراستاري كرده است. و اين ديگر اصلا قابل قبول نيست.
جالب است بدانيد كه «روزگار دوزخي آقاي اياز» تقريبا همسن آشنايي و ازدواج من و رضا براهني است. ما سال چهل و نه در دانشگاه تهران آشنا شديم و در سال پنجاه ازدواج كرديم. من نزديك پنجاه سال با رضا زندگي كرده ام و در طول اين زندگي پر فراز و نشيب با رضا براهني، شاهد تمام اتفاق هاي مربوط به اين رمان بوده ام. چهل و هفت سال عمر رابطه ي ما اندازه ي عمر اياز عمر دارد. اكنون نمي فهمم كه يك جوان جوياي شهرت، چطور به خود اجازه مي دهد كه متن رضا براهني را ويراستاري كند؟ آن هم بدون اجازه و قرارداد!و يا بدون رضايت و اطلاع نويسنده! ايشان دست به كتاب براهني برده و آن را به سادگي تبليغ مي كند و در آمازون گذاشته و مي فروشد. ايشان متن كسي را عوض مي كند و ويرايش مي كند كه نه تنها ويراستاري نمي خواهد بلكه در حيات ادبي خودش آثار بزرگان ادب را جلوي چشم من ويراستاري كرده است.
من اين مسئله را به اطلاع دكتر رضا براهني رساندم و از او پرسيدم كه به اين فرد چه اجازه اي داده است! اين را بدانيد كه همسرم سالم است و سرحال زندگي مي كند و بيماري فراموشي تنها بر خاطرات كوتاه مدت او تاثير گذاشته است. كوچكترين خللي در حافظه و شخصيت او ديده نمي شود. منطق او مثل هميشه استوار است. وقتي كه اين قضيه را شنيد، خيلي برآشفته شد و گفت كه هرگز چنين اجازه اي به كسي نداده است. آنقدر ناراحت شد كه من جدا نگران حال او در اين سن و سال شدم. اما چاره اي نبود و بايد با خودش موضوع را در ميان مي گذاشتم. لحظه اي از اين مكالمه را با موبايلم ضبط كردم كه شايد بتواند افراد شهرت طلب و طرفدارانشان را سر عقل بياورد… ما پولدار نيستيم و تابحال نيز اعتراضي به اين همه چاپ غيرقانوني كتابهاي مختلف همسرم نكرديم و مدام انواع تهمت ها را به جان مي خريم ولي در حالي كه بيماري همسرم مشكلات زيادي براي ما ايجاد كرده؛ از جعل و دخل و تصرف در كتاب او نخواهيم گذشت.

ساناز صحتی و افسر اسدی در «زمان از دست رفته»
ساناز صحتی و افسر اسدی در «زمان از دست رفته»