جلال فاطمی بازیگر و خواهرزاده سهراب سپهری در گفتگویی تفصیلی بیان کرد⇐سریالهای ایرانی در دیالوگ جاماندهاند!/دوستی که مشغول ساخت فیلم سهراب است نه سراغ من آمد و نه سراغ هیچ کدام از اقوام سهراب!!/ایشان چگونه میتواند تصویرگر واقعی سیر و سلوک سهراب باشد؟!/چون آدم مستقلی هستم نتوانستم برای تولید فیلم مستقل زندگی سهراب حمایت فارابی را داشته باشم!!
|
سینماروزان: جلال فاطمی را باید در زمره خونگرمترین بازیگران ایرانی جای داد؛ فاطمی که خواهرزاده سهراب سپهری شاعر و نقاش سرشناس ایرانی است با وجود اینکه تحصیلات هنری خود را فرسنگها دورتر از ایران و در کالیفرنیا گذرانده اما نه فقط در ایفای نقشهای محوله بلکه در برخورد با مردمان عادی به شدت خونگرم و متواضع رفتار میکند.
به گزارش سینماروزان و به نقل از «جام جم» البته که فاطمی کارگردانی فیلمهای کودکی نظیر «نخودی» و «بچگیتو فراموش نکن» را در کارنامه دارد ولی بیشتر مخاطبان او را به خاطر ایفای نقش در فیلمهایی مثل «روباه»، «بیست و یک روز بعد» و «خسته نباشید» میشناسند؛ فیلمهایی که در رسانه ملی هم روی آنتن رفتهاند.
جلال فاطمی که سالهاست سودای ساخت فیلمی درباره دایی اش سهراب را دارد در ماههای اخیر دیگر ایفای نقش در مجموعه تلویزیونی «مرگ خاموش» بوده است؛ مجموعهای که فصل دوم سریال «سارق روح» به شمار میرود. «جام جم« با او درباره این مجموعه و دیگر کارهایش گفتگو کرده ایم.
*کار در «مرگ خاموش» را چطور دیدهاید؟ به خصوص که بازیگرانی نظیر سعید راد و پریوش نظریه را هم کنار خود دارید.
حرفهای گری «مرگ خاموش» اصلی ترین ویژگی این مجموعه است. یک تیم بسیار منضبط و کاربلد در پشت صحنه حضور دارند که تلاش میکنند همه چیز را به گونهای حرفهای و سروقت پیش ببرند. چه در سینما و چه در تلویزیون کمتر پیش آمده با چنین گروههایی همکاری داشته باشم و شاید همین انضباط گروهی است که امیدوارم میکند به نتیجه نهایی کار.
*«مرگ خاموش» داستانی حول و حوش مبارزه با مواد مخدر دارد. از نقشتان در سریال بگویید.
در این سریال نقش یک پلیس مبارزه با مواد مخدر را بازی میکنم. بازیگر مکملم در سریال سعید راد است که او نیز پلیس مبارزه با مواد است و این دو در پیگیری پرونده ای که مربوط است به ورود مواد مخدر به ایران با باندی روبرو میشوند به شدت مافیایی و در نهایت با همراهی اینترپل است که به تعقیب سرنخهای پرونده مبادرت میکنند.
*با توجه به اینکه پیشتر سابقه ایفای نقش پلیس را نداشتهاید برایتان درگیری با چنین کاراکتری دشوار نبود؟
البته در فیلم «روباه» نقش یک مأمور امنیتی را داشتم؛ منتها آنجا مأمور دشمن بودم که برای خرابکاری به ایران آمده بود. در «مرگ خاموش» درست در نقطه مقابل آن کاراکتر ایستادهام یعنی یک شخصیت کاملا میهن پرست که میکوشد با همکاری یار کنار دستیش به پیگیری پرونده بپردازد. در «مرگ خاموش» سعید راد هم ایفاگر یک مأمور امنیتی است که بیشتر به تئوریزه کردن شواهد اعتقاد دارد و در مقابل، من ایفاگر نیرویی کاملا عملیاتی هستم.
*هم در سینما و هم در تلویزیون سالهاست که فیلم و سریالهایی درباره قاچاقچیان مواد مخدر تولید میشود. به نظرتان «مرگ خاموش» این ویژگی را دارد که بتواند تصویری تازه از باندهای قاچاق مواد مخدر پیش روی مخاطب بگذارد؟
چه به لحاظ داستان که از مافیای جهانی مواد مخدر میگوید و چه به لحاظ کارگردانی و تیم تولید، با مجموعه ای در سبک و سباق متفاوت روبروییم که اصلا نمیتوان آن را تکراری خواند. با یک داستان پرتعلیق روبروییم و واقعیتهایی کمتر دیده شده از چگونگی ورود و پخش مواد مخدر به داخل کشور را می بینیم. در «مرگ خاموش» تلاش شده آدمهای واقعی درگیر قاچاق نشان داده شوند نه کلیشهها. در تمام دنیا مافیایی وجود دارد که پشت پرده قاچاقچیان خرده پای مواد مخدر است؛ این آدمهای مافیایی برخلاف تصورات به شدت عادی و رئال هستند ولی باطنی مهیب دارند. این آدمها را در «مرگ خاموش» خواهید دید.
*یعنی درباره پشت پرده مافیای داخلی مواد مخدر هم حرفهای تازه و واقعی زده میشود؟
شخصا درباره مافیای مواد مخدر کم اطلاعات ندارم چون هم فیلمهای خارجی فراوانی دیدهام و هم اخبارشان را دنبال کردهام اما درباره مافیای داخلی کمتر دیده یا خوانده ام و از این حیث برای خودم هم همکاری در «مرگ خاموش» به شدت جذاب بود چون باعث شد با واقعیاتی روبرو شوم که کمتر درباره شان شنیده بودم.
*مدتهاست به دنبال تولید فیلمی با محوریت زندگی سهراب سپهری هستید. بالاخره نتیجهای نگرفتید؟
طرح من درباره سهراب منوط است به پیدا کردن سرمایه گذاری مطلع برای تولید. در برهه های زمانی مختلف بوده اند سرمایه گذارانی خرد که با سرمایههای اندک رغبت نشان داده اند به تولید اما چون میخواهم محصولی که درباره سهراب میسازم محصول استانداردی باشد قاعدتا باید با بودجه مکفی کار را کلید بزنیم. متأسفانه آنها که بودجههای کلان دارند هم درک درستی نسبت به فضای زندگی سهراب که فضایی هنرمندانه و پر از سیر و سلوک عارفانه بود ندارند و به دنبال این هستند که فیلم زندگی سهراب را هم بدل کنند به یک اکشن تجاری!!
سهراب سپهری-جلال فاطمی
*چرا برای تولید فیلم سهراب به سراغ ارگانهای دولتی مانند فارابی نرفتید؟
عموما تأیید فیلمنامهها در نهادهایی مانند فارابی از طریق گروههایی صورت میگیرد که بیشتر به آدمهای نزدیک(!) راه میدهند. من در کل زندگیم آدم مستقلی بوده ام که علاقه ای به وارد شدن به گعده یا گروه خاصی را نداشتم و برای همین طبیعی است نتوانم برای تولید فیلم مستقل زندگی سهراب هم حمایت ارگانهایی مثل فارابی را داشته باشم. کمتر پیش می آید که این جماعت در حمایت از فیلمنامهها منطبق با عدل و انصاف رفتار کنند.
*آیا به این فکر نکردهاید که ایدهتان درباره سهراب را به یک سریال تلویزیونی بدل کنید شبیه تجربیاتی که مثلا درباره شهریار داشتهایم؟
فیلمنامهای که برای سهراب نوشتم مرهون سالها تحقیق و بررسی و صحبتهای مداوم با مادرم و همچنین با خاله ام است. سعی کردم تمام اتفاقات کلیدی زندگی سهراب را در فیلمنامه وارد کنم تا قبل از همه اعضای خانواده اش که خودم هم یکی از آنها هستم بتوانند با کار ارتباط بگیرند. فیلمنامهای که برای سهراب نوشتم خیلی زود هم پروانه ساخت گرفت ولی اینکه آن را به سریال تبدیل کنم نیاز دارد به یک بازنگری مجدد و اینکه چه تحولاتی را وارد فضای فیلمنامه کنم که به درد سریال بخورد به خصوص که زمان اتفاقات فیلمنامه خیلی متفاوت است با زمان فعلی و این خودش جزییات متفاوتی را میطلبد.
*نظرتان درباره کارگردانی شبیه به سهراب{علی قوی تن} که مشغول ساخت فیلمی درباره سهراب است چیست؟
من فکر میکنم سهراب یک هنرمند جهانی است و همه میتوانند درباره اش فیلم بسازند اما اگر این فیلمها با اطلاعات غلط ساخته شود یقینا با ناراحتی مخاطب و دوستداران سهراب مواجه خواهد شد. دوستی که مشغول ساخت فیلم سهراب است برای رسیدن به ویژگیهای شخصیتی سهراب نه سراغ من آمد و نه سراغ هیچ کدام از اقوام سهراب. سوالم این است که ایشان چگونه میتواند تصویرگر واقعی سیر و سلوک سهراب باشد؟ رمز و رموز سهراب را فقط از طریق افراد نزدیک به وی و مثلا خویشاوندان میتوان دریافت ولی ایشان سراغ ما نیامد. با این حال صبر میکنیم تا فیلمشان را بسازد و بعد نظر نهایی را خواهیم داد.
*به عنوان یک بازیگر-کارگردان حرفهای موضعت نسبت به محصولات تلویزیون چیست؟
سریالهای همکاران را نگاه میکنم ولی ترجیح میدهم از سریال خاصی اسم نبرم که سوءتفاهم ایجاد نشود. انتقادی که به برخی سریالهای ایرانی دارم این است که همچنان سازندگانشان در دهههای قبل جاماندهاند و مدام میخواهند با دیالوگ داستان را پیش ببرند و حواسشان به این نیست که با یک دکوپاژ مناسب و تنها در سکوت و با نمایش اکتهای رفتاری کاراکترها خیلی بهتر و بیشتر میتوان مقصود را متجلی کرد.
بهروز افخمی زندگی یک جاسوس ارمنی را فیلم میکند
|
سینماروزان: بهروز افخمی سه سال بعد از ساخت «روباه» با حمایت نهادهای امنیتی و گیشه نه چندان مطلوب فیلم در اکران هنوز فیلم تازهای را نساخته است ولی نامش به عنوان کارگردان سریال خانگی «خوب بد جلف» مطرح شده است.
به گزارش سینماروزان افخمی که همواره طرحهای مختلفی را برای کارگردانی در ذهن دارد به تازگی از «رزیدنت» به عنوان طرح سینمایی تازهاش نام برده است؛ یک طرح اقتباسی که زمینه ای جاسوسی دارد.
«رزیدنت»افخمی برآمده از کتابی به همین نام نوشته «آشوت آقابیان» و ترجمه حسین طباطبایی است. داستان «رزیدنت» درباره یک جاسوس ارمنی است که در زمان جنگ جهانی دوم با حمایت سازمان جاسوسی شوروی مأموریتهایی حساس در آمریکا و آلمان انجام داد.
افخمی در «کافه فیلم» با اشاره به علاقه اش برای ساخت «رزیدنت» گفت: داستان زندگی «هایک هواکیمیان» که یک جاسوس ارمنی بوده قبل از همه زبانها به روسی و فارسی ترجمه شده و تازه بعدتر بوده که به انگلیسی ترجمه شده. روایت داستان آن قدر هست که جذابیت تبدیل به یک فیلم سینمایی را داشته باشد.
افخمی نگفت چگونه خواهد توانست بودجه تولید «رزیدنت» را فراهم کند و برگردان سینمایی کتابی که داستانش در خدمت شوروری کمونیستی است کدام نیاز جامعه امروز ایران را برآورده خواهد کرد؟
بهروز افخمی که زمانی چپ میزد و اخیرا به راست متمایل شده بیان کرد⇐هیچکس با «عروس» مشکل نداشت؛ بهمحض آن که «کیهان» نقد موافق نوشت، همه مخالف شدند!/ در این مملکت کسانی که میگویند خیلی روشنفکر هستند، تاریکفکرترین و فاشیستترین نیروها هستند/میخواهم صفحهای به نام #فضای_مزاجی راه بیندازم و…
|
سینماروزان: بهروز افخمی بعد از حذف از «هفت» این روزها به دنبال فراهم آوردن شرایط تولید فیلم تازه ایست. آخرین فیلمی که او ساخت، «روباه» بود که به تازگی وزیر اطلاعات به صراحت اعلام کرد با حمایت وزارت اطلاعات تولید شده است.(اینجارا بخوانید)
به گزارش سینماروزان افخمی که زمانی با اصلاح طلبان وارد مجلس شد و حتی برای کاندیداهای سرشناس اصلاح طلبی فیلم تبلیغاتی ساخت در سالهای اخیر و شاید به واسطه حمایتهایی که جریان اصولگرا از «هفت»ش داشتند تا توانسته به نقد جریان روشنفکرنمایی و هوادارانش پرداخته است.
از جمله مصادیق این نقدها در گفتگویی با مجله «مهرنامه» منتشر شده که در آن در خلال روایتی از واکنشها به فیلم «عروس» از این گفته که جماعت شبهروشنفکر هرچند در زمان جشنواره مخالفتی با «عروس» نداشتند اما به محض آن که «کیهان» به حمایت از فیلم پرداخت شروع کردند به تاختن به «عروس».
بهروز افخمی گفت: هیچکس با فیلم «عروس» هیچ مشکلی نداشت، بعد از آنکه به نمایش عمومی درآمد و «کیهان» نقد موافق نوشت، همه مخالف شدند! معلوم شد این روشنفکری ایران است که ظرفیت ندارد. ما بعد از عید همهاش با این تهدید روبهرو بودیم که وقتی فیلم شروع بشود، کیهان شدیداً فیلم را میزند، این اتفاق نیفتاد… معلوم شد این داستان افسانه است که کیهان موضع ایدئولوژیک دارد. اتفاقاً موضع ایدئولوژیک را گروهی که به روشنفکر معروف هستند، در مورد فیلم «عروس» نشان دادند. بهمحض اینکه نقد موافق «کیهان» منتشر شد، دیگر ما هیچ نقدی از جانب فضای روشنفکری و از فضای سینمایی و… نداشتیم. فضا به طور کلی برگشت.
این کارگردان ادامه داد: شما در اکران عمومی «عروس» اصلاً نمیتوانید یک نقد موافق پیدا بکنید در فضای روشنفکری که بر روزنامهها و مجلات و… مسلط بود. اگر یک پرونده درست کنید که در آن مجموع نقدهای مربوط به فیلم «عروس» در زمان جشنواره را یک جا جمع کرده باشید و مجموعه نقدهای اکران عمومی را جای دیگر جمع کرده باشید، وقتی این دو کتابچه را ورق بزنید، انگار دارند راجع به دو تا فیلم صحبت میکنند، چون در کتابچه اول که مربوط به روزهای جشنواره است، هیچ نقد مخالفی وجود ندارد و در کتابچه دوم هیچ نقد موافقی وجود ندارد!
افخمی خاطرنشان ساخت: میخواهم یک صفحه درست کنم و بعد هم اسمش را #فضای_مزاجی بگذارم و یک جمله هم زیر آن بنویسم که فضای مزاجی یعنی جایی که شما از روی بخار معده هرچه که دلت میخواهد میگویی و هرچه که به دهانت میآید میگویی و دنبال این نیستی که با عقل جور در میآید یا نه. این را از همانموقع یعنی سر نمایش عمومی «عروس» فهمیدم و فهمیدم که در این مملکت اتفاقاً همهچیز برعکس است؛ یعنی درست کسانی که میگویند خیلی ظرفیت دارند، خیلی اهل نقد هستند، خیلی میفهمند و خیلی روشنفکر هستند، اتفاقاً تاریکفکرترین، بیفکرترین، فاشیستمسلکترین نیروهایی هستند که میتوانید پیدا کنید. به قول یوسف میرشکاک روشنفکر نه روشن است و نه فکر میکند.
در جلسه رأی اعتماد از مجلس⇐وزیر پیشنهادی اطلاعات از حضور در سینما و حمایت از فیلم بهروز افخمی گفت
|
سینماروزان: در سالهای گذشته آثاری همچون «تعبیر وارونه یک رویا»ی فریدون جیرانی، «امکان مینا»ی کمال تبریزی، «روباه»بهروز افخمی، «سیانور»بهروز شعیبی، «بادیگارد»ابراهیم حاتمی کیا و فیلم 3ارگانی «ماجرای نیمروز» تولید شده که فارغ از آن که خرد یا کلان به تصویرسازی فعالیتهای اطلاعاتی می پردازند، یک نام مشترک به عنوان مشاور در تیم تحقیق یا نگارش آنها ذکر شده.
به گزارش سینماروزان این نام مشترک مرتضی اصفهانی است که چندی پیش در گفتگو با رسانه متبوع شهردار از تجربه فعالیتهای چریکی و عملیاتی و جاسوسی خود گفته بود.(اینجارا بخوانید)
حالا محمود علوی وزیر اطلاعات دولت یازدهم که پیشنهادی اطلاعات دولت دوازدهم نیز است با نام بردن از یکی از آثار فوق، فعالیتهای سینمایی این وزارتخانه را تأیید کرد.
به گزارش سینماروزان سیدمحمود علوی وزیر پیشنهادی وزارت اطلاعات بر استفاده از هنر سینما در امر آموزش تاکید کرد و با اشاره به اهمیت آموزش به شهروندان گفت: ما فقط به آموزشهای کلاسیک بسنده نکردیم و از ابزارهای هنری استفاده کردهایم.
وی ادامه داد: در جهت آگاهی بخشی عمومی از هنرهای مختلف همچون سینما استفاده کردیم و مثلا در هنر سینما در سال 93 فیلم سینمایی «روباه» به کارگردانی بهروز افخمی را تولید کردیم.
هسته مشترک تولید آثار امنیتی سالهای اخیر بالاخره لب به سخن گشود⇐مشوق من برای ورود به سینما «ضیافت» کیمیایی بود/یک چریک قبل از انقلاب و یک رزمنده بعد از انقلاب هستم/اگر میخواهیم دیده شویم باید حقیقت{وجود نفوذی در سیستم} را بگوییم
|
سینماروزان: اگر به تیتراژ آثار امنیتی سالهای اخیر از «تعبیر وارونه یک رویا» فریدون جیرانی تا «روباه» بهروز افخمی، «امکان مینا»ی کمال تبریزی، «بادیگارد» ابراهیم حاتمی کیا، «سیانور» بهروز شعیبی و البته «ماجرای نیمروز» محمدحسین مهدویان نگاهی بیندازیم، فردی به نام «مرتضی اصفهانی» را در قامت سناریست یا مشاور میبینیم.
از مرتضی اصفهانی اما نه عکسی در دست است و نه فیلمی از او موجود است و هیچ گاه در نشستهای مرتبط با چنین آثاری، شخصی با این نام حضور نداشته است. اصفهانی اما برای اولین بار به بهانه اکران «ماجرای نیمروز» که با همراهی سه ارگان متنفذ از حوزه هنری و فارابی گرفته تا تصویرشهر وابسته به شهرداری تولید شده پاسخگوی سوالات «صبح نو» از رسانه های نزدیک به ارگانهای شهری بوده است.
البته یادتان نرود که گفتگوی ایشان به صورت کاملا مکتوب(!) و با ارسال پرسشها برایش صورت گرفته و همچنان هیچ تصویری از وی کنار گفتگو منتشر نشده است.
اصفهانی در این گفتگوی مکتوب از تجربه فعالیتهای چریکی و عملیاتی و جاسوسی و… گفته و اینکه به دنبال آن است تا تجربه پنجاه سال فعالیت خودش را در اختیار فیلمسازان قرار دهد.
جالب است که مرتضی اصفهانی مشوق ورودش به سینما را پروژه «ضیافت» مسعود کیمیایی دانسته است؛ یعنی فیلمی که در کنار «سلطان» به عنوان آثاری شناخته می شود که درباره حضور سعید امامی به عنوان حامی تولید آنها شایعات فراوانی وجود دارد.
اصفهانی گفته است: «علاقه و سابقه من در تولید مستند است. پس از تولید حدود سه هزار دقیقه مستند وارد کار سینما و تلویزیون شدم ولی هنوز کار اصلیام مستندسازی است. مشوق من برای ورود به سینما آقای کیمیایی بود که با فیلم «ضیافت» آغاز شد و از آقای حاتمیکیا آموختم که میتوان «به رنگ ارغوان» ساخت و همیشه به ایشان مدیونم و برای مشورت «بادیگارد» هم افتخار در کنارشان بودن را دارم. بعدها با «روباه» افخمی، «امکان مینا» از کمال تبریزی، «سیانور» شعیبی و «ماجرای نیمروز»در کنار مهدویان بود.»
متن گفتگوی مکتوب مرتضی اصفهانی را بخوانید:
وقتی در پازل عوامل فیلم قرار میگیرید نقش شما چیست؟ مشاوره، تغییر فیلمنامه یا نگارش کامل فیلمنامه؟
همه موارد صحیح است البته دامنه این مشاوره در اجرا، بازیها و حتی لباس و صحنه هم ادامه پیدا میکرد.
مشاوره فیلمهایی که مضامین امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی دارد در کشور ما از چه اقتضائاتی برخوردار است؟ این ملاحظات در مورد ماجرای نیمروز چطور بود؟
فیلمساز موفق حتماً مشاور خبره داشته. من یک چریک قبل از انقلاب اسلامی و یک رزمنده جمهوری اسلامی هستم. در اطلاعات عملیات ستاد جنگهای نامنظم شهید چمران از ایشان آموختم که نقش اطلاعات در جنگ تا چه میزان تأثیرگذار است و با توجه به علاقهای که به فیلمسازی داشتم همیشه همه چیز را در ذهنم ذخیره میکردم و حالا تلاش میکنم تجارب 50 سال مبارزه را در اختیار کسانی قرار دهم که میخواهند فیلم بسازند.
شخصی به نام عباس در مجموعه عوامل مقابله کننده با منافقین است که جاسوس نفوذی است. این شخصیت ما به ازای بیرونی دارد؟ سرنوشتش چه شده است؟
به جز شخصیت حامد، بقیه شخصیتها متناظر تاریخی دارند. داستان عباس هم در تاریخ آمده که پس از فرار ابتدا به فرانسه و سپس به عراق تحت حاکمیت صدام میرود و نهایتاً در جریان حمله به ایران (عملیات فروغ) کشته میشود.
در فیلمهای اطلاعاتی عملیاتی 2، سه سال اخیر همیشه نشان میدهد یک عامل نفوذی در سیستم وجود دارد. واکنش کسانی که در سیستم هستند نسبت به این بازنمایی چیست؟
خدا را شکر صبر و تحمل داشتند. اگر میخواهیم دیده شویم باید حقیقت را بگوییم و اگر نیت سالم سازی داریم باید از ضعفهایمان هم بگوییم. زمانی که برای ساخت سریال «پازل» و «تعبیر وارونه یک رؤیا» نزد جناب آقای دکتر صالحی و معاون حفاظتی ایشان در سازمان انرژی اتمی رفتیم تا مجوز بودن نفوذی در تشکیلات تحت امر ایشان را بگیریم مردانه گفتند وقتی خائن را تصویری میکنید، دانشمند و قهرمان سازمان انرژی اتمی خوش میدرخشد.
در میان فیلمهای چند سال اخیر در سینما و تلویزیون کشور که مضامین امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی دارد کدام یک را از لحاظ ساختار و رعایت ملاحظات بیشتر میپسندید؟ فارغ از آنکه خودتان در آن فعالیت داشتهاید یا نه؟
سریال «تعبیر وارونه یک رویا» از فریدون جیرانی و فیلم سینمایی «روز شیطان» از بهروز افخمی.
چقدر فیلمهای با مضامین امنیتی و جاسوسی و اطلاعاتی که ساخته کشورهای دیگر است، میبینید؟
به اندازهای که وقتم اجازه میدهد ولی همیشه در برنامههایم دارم.
بازخوردهایتان از فیلم «ماجرای نیمروز» چگونه بوده است؟
«ماجرای نیمروز» دو جایزه ارزشمند گرفت، اولی فیلم برتر از نگاه مردمی در جریان جشنواره فجر و دومی هم که گفتهاند نگویید!
چرا این بخش از حرفهای افخمی دیده نشد؟
|
سینماژورنال: گفتگوی چند روز قبل بهروز افخمی با یکی از روزنامه های اصولگرا حواشی بسیاری را رقم زد.
به گزارش سینماژورنال اصلی ترین حاشیه هم حول یکی از نقاط میانی گفتگوی افخمی ایجاد شد که در آن جشنواره هایی مانند کن را جشنواره دگرباشها دانسته بود!
رسانه های اغلب اصلاح طلب به خاطر این بخش از صحبتهای افخمی به شدت به او تاختند ولی هیچ کدام از این رسانه ها بخشهایی از گفتگو که افخمی درباره روش فیلمسازی بیبازدهی رضا میرکریمی و برخی از همسلکانش با بودجههای دولتی و البته وضعیت فعلی خانه سینما حرف زده بود را مورد توجه قرار ندادند.
میرکریمی فکر میکند دولت باید پول بدهد تا او فیلم بسازد و کسی هم نبیند
افخمی در بخشی از گفتگویش با “وطن امروز” درباره رضا میرکریمی چنین گفته بود: میرکریمی لیبرال شده، به معنای ایرانیاش! این رفتار، رفتار یک آدم با نگاه اشرافی و تافته جدابافته است که فکر میکند دولت باید پول بدهد تا او فیلم بسازد و کسی هم نبیند تا اینکه احتمالا در جشنوارههای خارجی موفقیت پیدا کند.
افخمی با اشاره به طیف میرکریمی ادامه داده بود: تصور میکنند آدمهای ممتازیاند. در سینما دو-سه سال است این جریان خیلی اعتماد به نفس پیدا کرده و فکر میکند حق طبیعیاش است که بودجه دولتی را بگیرد به شکلهای مختلف مصرف کند و مردم فیلمهایش را نبینند. ظاهرا یک گروه اشرافزاده مسلمان هم پیدا شدند.
خانه سینما بودجه میگیرد و در جاهای بیهود صرف میکند
بهروز افخمی که اجرای فصل سوم برنامه “هفت” را هم برعهده دارد درباره کم کاری خانه سینما در اموز صنفی هم چنین گفته بود: خانه سینما حزب نیست و نباید از آن استفاده حزبی شود اما میدانم کار خودش را بهعنوان یک تشکیلات صنفی درست انجام نمیدهد؛ مثلا درباره بیمه هنرمندان و کارهای صنفی. چیزی شبیه بازنشستگی برای هنرمندانی که سن و سالی از آنها گذشته و کار ثبت شده و پرونده واقعی دارند بیشتر از یکمیلیارد تومان در ماه هزینه نمیبرد و گرفتن این پول از ارشاد برای آنها کاری ندارد، چرا که گاها میبینیم همین بودجهها را میگیرند و در جاهای بیهودهای مصرف میکنند.
بهروز افخمی: برای ساخت “روباه” وام نگرفتیم/ بنیاد فارابی سرمایهگذاری را برعهده داشته!
|
سینماژورنال:روز گذشته «ایلنا» گزارشی منتشر کرد با محوریت وامهای بلاعوضی که بودجه ساخت فیلمها را تشکیل میدهند.
به گزارش سینماژورنال و به نقل از “شرق” براساس مطلب این خبرگزاری فیلمهای «ایرانبرگر»، «رخ دیوانه» و «روباه» جزء آخرین فیلمهایی شمرده شدند که هزینه ساختشان با دریافت وام از «بنیاد سینمایی فارابی» تأمین شده، اما سرنوشت اکران برایشان یکسان رقم نخورده است.
در این گزارش آمده: «فیلم مسعود جعفریجوزانی با فروش بیش از پنج میلیاردتومانیاش بهراحتی میتواند اقساطش با فارابی را تسویه کند. ساخته ابوالحسن داوودی نیز با فروش حدود سه میلیارد تومانی مشکلی با تسویه وامی که از فارابی گرفته، ندارد. اما فیلم سوم که بهروز افخمی آن را کارگردانی کرده و درباره انرژی هستهای است؛ در گیشه سرنوشت چندان خوشایندی نداشت. «روباه» در همان قدمهای نخستین از گردونه رقابت با چهار فیلم دیگر حذف شد. نهایت فروش این فیلم پس از ٥٠ روز به صدمیلیون تومان هم نرسید. حال محمد پیرهادی، تهیهکننده فیلم مانده با پسدادن ـ یا ندادن ـ وامی که برای یک فیلم نفروش دریافت کرده است».
این در حالی است که بهروز افخمی، کارگردان «روباه» از اساس دریافت چنین وامی را تکذیب میکند و میگوید: «برای ساخت این فیلم ما وام نگرفتیم، بنیاد فارابی سرمایهگذاری روباه را برعهده داشته و ابدا وامی در کار نبوده».
فقط 500 میلیون از فارابی وام گرفتیم
این در حالی است که مسعود جعفریجوزانی بلاعوضبودن وامی که بابت ساخت «ایرانبرگر» از بنیاد فارابی گرفته را «دروغ مطلق» وصف میکند و ماجرا را چنین شرح میدهد: «ما حدود ٥٠٠ میلیون تومان از بنیاد فارابی وام گرفتیم و چون هنوز نتوانستهایم این وام را پرداخت کنیم، فیلممان در گرو آنهاست. به ما گفته شده که مجوز پخش ویدئوییاش را تا وقتی این مبلغ را پرداخت نکنیم به ما نخواهند داد».
او درباره تأمین سرمایه ساخت «ایرانبرگر» که یکپنجم آن مربوط به وام فارابی است، اضافه میکند: «ما برای ساخت این فیلم ٢,٥ میلیارد خرج کردیم که سرمایهگذاران ما ناهید طیموریان، مجید پازوکی، حسین نجفزاده، سحر جعفریجوزانی، فتحالله جعفریجوزانی و حسین طاهری بودند و وامی هم که از بنیاد گرفته شده، ٥٠٠ میلیون تومان بوده و با ما شرط کردهاند که اگر میخواهید مجوز پخش ویدیوئی فیلم داده شود باید ٣٠ درصد از این مبلغ را بازگردانید».
هرگز در زندگیم وام بلاعوض نگرفته ام
جوزانی همچنین در پاسخ به این سؤال که از وجود چنین وامهای بلاعوضی باخبر است یا نه میگوید: «واقعیت این است که من هرگز در زندگیام هیچ وام بلاعوضی از فارابی، نه دریافت کردم و نه حتی دیده یا شنیدهام که کسی چنین وامی از فارابی گرفته باشد. حتی زمان ساخت فیلم «شیر سنگی» دلار ٦٨ تومانی فروختم و این فیلم را با سرمایه دانشجویی ساختم. ولی فارابی در ازای دو میلیون و ٨٠٠ هزار تومان وامی که آن زمان به ما داد و ما نتوانستیم پرداختش کنیم، کلا فیلم را مصادره کرد».
بازیگر سینما در کنار مربی غول پیکرش+عکس
|
سینماژورنال: حمید گودرزی بازیگر سینما نوروز امسال دو فیلم “ایران برگر” و “روباه” را روی پرده داشت.
به گزارش سینماژورنال در این بین “ایران برگر” فروشی فوق العاده داشت اما “روباه” شکست خورده اصلی اکران نوروزی بود.
گودرزی اما به واسطه این دو فیلم به شدت در کانون توجه قرار گرفت و همین باعث شد حضورش در شبکه های اجتماعی هم بیشتر شود.
گودرزی در تازه ترین تصویر اجتماعیش در کنار مربی بدنسازیش دیده میشود.
حمید گودرزی در کنار مربی بدنسازی اش
تناقضگویی بهروز افخمی؛ “روز شیطان” را با بودجه خودمان ساختیم#۵۰درصد بودجه را فارابی دارد/علاقهای به ساخت “روباه” نبود#سازمان انرژی اتمی بودجه را پرداخت کرد
|
سینماژورنال: بهروز افخمی در حالی تازه ترین ساخته اش “روباه” را در اکران نوروزی روی پرده داشت که فیلمش یک شکست تجاری تمام و کمال را تجربه کرد.
به گزارش سینماژورنال فروش این فیلم در طول یک ماه به زحمت به نزدیکی 200 میلیون تومان رسید و همین باعث شد فیلم زودتر از بقیه آثار از سینمای سرگروه خداحافظی کند.
با این حال بهروز افخمی در تازه ترین گفتگویش نه تنها این شکست تجاری را قبول ندارد که از آن می گوید که اگر بتواند چند ماهی فیلمش را شده در یک یا دو سینما روی پرده نگهدارد فروش آن بالا خواهد رفت!
اما جالبتر از این توجیه، تناقضاتی است که افخمی درباره دریافت بودجه “روباه” و دیگر فیلم جاسوسی اش “روز شیطان” بیان داشته است.
“روز شیطان” را با پول خودمان ساختیم#نصف بودجه را فارابی داد
به گزارش سینماژورنال افخمی که با “هفت صبح” سخن میگفته با اشاره به “روز شیطان” در ابتدا چنین می گوید: “روز شیطان” را با پول خودمان ساختیم. من رفتم پیش آقای بهشتی مدیرعامل وقت فارابی و خلاصه داستان را که اقتباسی بود از رمان فردریک فورسایت برایش تعریف کردم.
اما ایشان چند جمله بعدتر بیان می دارد: این را میدانستم که “روز شیطان” پرفروش نمیشود برای همین به بهشتی گفتم شما هزینه هایی که معمولا بابت پیش خرید حقوق تلویزیونی و پخش ویدیویی و فیلمخانه میدهید که چیزی حدودا 50 درصد بودجه فیلم میشود را پرداخت کنید و بقیه را خودمان از جیب می گذاریم.
علاقهای به ساخت “روباه” نبود#سازمان انرژی اتمی بودجه را پرداخت کرد
به گزارش سینماژورنال درباره دریافت بودجه تولید “روباه” نیز افخمی ابتدا می گوید: درست مانند “روز شیطان”{یعنی همان پروژه ای که نصف بودجه اش را فارابی داده بود}که علاقه ای به ساخت چنین فیلمی میان مسئولان بنیاد فارابی و وزارت ارشاد نبود بعد از بیست سال به هنگام ساخت “روباه” هم علاقه ای میان مسئولان احساس نکردم.
افخمی درست در جمله بعدی اظهار می دارد: در واقع سازمان انرژی اتمی از طریق بنیاد فارابی هزینه “روباه” را پرداخت کرد و فکر میکنم فیلم مورد علاقه مسئولان وزارت ارشاد نیست.
سه پرسش سینماژورنال از افخمی
اول. چطور میشود که یک جا می گویید “روز شیطان” را با پول خودمان ساختیم و جای دیگر می گویید نصف پول را فارابی داد و نصف دیگرش را خودتان گذاشتید؟
دوم. چطور میشود علاقه ای برای تولید فیلم “روباه” وجود نداشته باشد و یک نهاد کاملا دولتی به نام سازمان انرژی اتمی از طریق یک نهاد کاملا دولتی دیگر یعنی بنیاد فارابی بودجه کامل فیلم را بدهد؟
سوم. چگونه است فیلمی مورد علاقه مسئولان ارشاد نباشد اما بهترین زمان اکران را که دیگر تهیه کنندگان با ده ها لابی نمی توانند به آن دست پیدا کنند به راحتی در اختیار “روباه” قرار می دهند؟
حمید گودرزی: نقش تجاوزگر فیلم{“هیس”؟!} را بازی نکردم چون مادرم گفت عاقت میکنم/ بروم سینما که خیانت را به زن و بچهام یاد بدهند؟
|
سینماژورنال: حمید گودرزی در اواخر دهه هفتاد و تا میانه های دهه هشتاد یکی از پرکارترین بازیگران سینمای ایران بود. البته که سهمی از پرکاری هم آثار تجاری سینمای بدنه بودند.
به گزارش سینماژورنال با این حال از میانه های دهه هشتاد این بازیگر دیگر کم کار شد به طوری که از سال 89 که “دزدان خیابان جردن” را بازی کرد تا سال قبل در هیچ فیلم دیگری ایفای نقش نکرد.
حمید گودرزی که این روزها دو فیلم “ایران برگر” و “روباه” را روی پرده دارد در گفتگویی مفصل با علیرضا پورصباغ در “وطن امروز” درباره این کم کاری در سینما سخن گفته است.
البته که گودرزی پاره ای از دیدگاههایش نسبت به سینمای امروز ایران و البته کیفیت آثار جشنواره را مرور کرده است و به صراحت از اهمیت اخلاق در قبول نقشهایش حرف زده است.
یکی از جالب ترین نکات گفتگوی گودرزی جایی است که با اشاره کردن به پیشنهاد بازی در نقش یک تجاوزگر در فیلمی به کارگردانی یک زن از این گفته که مادرش او را تهدید کرده که اگر در فیلمهای غیراخلاقی بازی کنی عاقت می کنم و وی نیز به همین خاطر این پیشنهاد را قبول نکرده.
این اشاره بی بروبرگرد ذهن را به سمت فیلم “هیس دخترها فریاد نمی زنند” پوران درخشنده می برد.
سینماژورنال متن کامل گفتگوی گودرزی را ارائه می دهد:
شاید پاسخ سخت باشد اما اولین سوالم این است که مدتی سینما را ترک کرده بودی؟ آدمی با این همه طرفدار و علاقهمند چرا نیست؟!
راستش با این وضعیت، علاقهای هم ندارم که الزاما در سینما باشم، این دو فیلم (ایرانبرگر و روباه) را هم که میبینید بازی کردم دلیلش این بود که یکی سازندهاش مسعود جعفریجوزانی است و آن دیگری بهروز افخمی. بیایید روراست باشیم. فارغ از انگارههای نامطلوب مرسوم در سینمای فارسی، سینمای فردین شرف داشت به وضعیت کنونی سینما.سینمای فردین لوطیگری یاد میداد، پای رفیق ایستادن یاد میداد، پای ناموس در محل ایستادن را یاد میداد. الان در فیلمها میروند روی بالکن، کباب باد میزنند، خیانت میکنند و دنبال ناموس دیگری هستند! ببخشید! این بود سینمای ارزشی؟ فردین که قشنگتر و بهتر بود! مشتیتر بود! اصلا یک مثال دیگر میزنم. ریک (همفری بوگارت) آخر کازابلانکا با السا (اینگرید برگمن) نرفت. مایکل کورتیس (کارگردان) و جک ال وانر (تهیهکننده) هر کاری کردند نتوانستند بوگارت را راضی کنند در انتهای فیلم با السا برود. بوگارت به وارنر گفت من بازیگرم و سمبل اخلاق برای مردم. نمیخواهم متدی را به مردم یاد بدهم که بعدا منجر به نابودی اخلاق شود! خیانت را به مردم آموزش نخواهم داد. نکته خیلی جالبی که بهروز (افخمی) عزیز بر آن تاکید داشت و اتفاقا ویژگی شاخص شماست این است که خاطرهای از فیلم قبلی با خودتان به اثر دیگری که بازی میکنید نمیبرید. در هر فیلمی یک استایل و اکت جدید دارید و ما شما را در نقشهای تازهتر باور میکنیم و خاطره فیلمهای قبلی را فراموش میکنیم. من هر دو فیلم ایرانبرگر و روباه را با فاصله بسیار کمی دیدم اما شبیه هیچ کدام نبودی؟!
به نظر من آقای افخمی بسیار آدم خوب و فیلمساز بسیار متفاوتی است. نه اینکه چون در فیلم او بازی کردم از او تعریف میکنم. من در فیلم «قرنطینه» منوچهر هادی بازی کردم که آقای افخمی تدوینگرش بود. حین تدوین از کار من خوشش آمده بود و در این فیلم هم به من لطف کرده بود و زنگ زد. بنده هم رفتم با ایشان همکاری کردم. از همان شروع کار تا الان هم خیلی خوب پای من ایستاده است. بابت این مساله از ایشان ممنونم ولی دوست داشتن بهروز عزیز به این خاطر نیست که پای من ایستاده است، بابت این است که آدم کاربلدی است؛ در وضعیت فعلی سینما طرف کاربلد نیست بیخودی هم ادای اورسن ولز را درمیآورد!
الی ماشاءالله کارگردانهای این مدلی داریم. هیچکاک را قبول ندارد ولی وقتی میرود پشت دوربین هنوز نمیداند چه لنزی بگذارد! هنوز نمیداند فاصله یعنی چه؟! عمق میدان یعنی چه؟! به فیلمبردار میگوید من یک نمای بسته میخواهم. بسته یعنی چه؟
بسته یعنی چه! تند تند نمای بسته که نشد سینما، میشود تلهفیلم. بهروز با ظرافت لنز 35 انتخاب میکند، فاصله و اندازه حرکت بازیگر و نسبت آن را با دوربین تعیین میکند و برای لحظه لحظه اثر، برنامه خاصی دارد و کارش را با خونسردی خاصی انجام میدهد! خونسرد و آرام کارش را انجام میدهد! از این رفتار حرفهای بهروز خوشم میآید، فیلمساز محترمی است، مادامالمطالعه. هر صبح همه روزنامهها را میخرد، میخواند و ادعایی هم ندارد، فیلم جاسوسی میسازد، ملودرامیهایی مثل «شوکران»، «آذر، شهدخت، پرویز و دیگران» و فیلمهای بیوگرافیکی مثل «جهان پهلوان تختی» را در کارنامه خود دارد. افخمی نشان هم داده که «کاربلد» است. متاسفانه یک مشت افرادی هستند که غوره نشده، مویز میشوند! کارکردن با این افراد واقعا برای بازیگری مثل من زور دارد. سینمایی که ستارههایش را بیخودی خاموش میکند و میخشکاند. الان آقای امین حیایی کجاست؟ کلی فیلم بازی کرده، محمدرضا فروتن، غیر از یک فیلم، در اثر دیگری حضور یافت؟ من 3-2 سال بود که اصلا بازی نمیکردم. دلیل این دوری چه بود؟
دلیلش این بود که پیشنهاد خوب نمیشد. چرا پیشنهاد خوب نمیشد؟
من نمیدانم باید از دوستان بپرسید، از من نپرسید. از آنها که پیشنهاد نکردهاند بپرسید چرا؟ راستش من به جای منم، جنم دارم. کارنامهام فراز و فرودهایی هم دارد، فیلم غیرقابل دفاع هم دارم، فیلمهایی را رفتم برای غم نان بازی کردم! یعنی بازی کردم که زندگیمان بچرخد اما… مجموع کارنامه شما را که بررسی میکنیم اصلا غم نان در آن به چشم نمیآید، فارغ از ارزشگذاریهای مندرس معمول رسانهای، احساس کردم میخواهی فیلمهایی بازی کنی که ارتباطت با مخاطب همیشه حفظ شود. پس ملاک عملکرد ضعیف نیست.
تا به حال تلهفیلم بازی نکردهام، چطور خیلی از این دوستان که مرتب آنها را روی جلد بسیاری از آثار سوپرمارکتی میبینیم، الان فیلمهای فراوانی برای اکران در سینماها دارند (اگر عملکرد ضعیف ملاک است)، پس عملکرد ضعیف ملاک نیست، شایستهسالاری هم ملاک نیست، من درس خواندهام و برای بازیگر شدن مشقات بسیاری را متحمل شدهام اما متاسفانه عدهای از دوستان از پیادهروها هنرپیشه شدند. تا قبل از اینکه بازیگر شوند از کنار سالن سینما رد نشدهاند، طرف را آوردهاند هنرپیشهاش کردهاند! حمایتش کردهاند حالا حداقل سالی
6 تا 8 فیلم بازی میکنند. ما که دانشگاه رفتهایم، درس خواندهایم، تئاتر خواندهایم، تئاتر بازی کردهایم، چنین معیارهایی را برای همکاری با من نوعی حداقل در نظر نگرفتهاند. اصلا موضوع من این است که ملاک ارزشگذاری برای خوب یا بد بودن در سینما آنچنان که باید مشخص نیست. در دورهای که من وارد سینما شدم، سینما به سوپراستار نیاز داشت، طبیعتا فیلمها تجاری بدنه بیشتر ساخته میشد، فیلمهای دختر و پسری ساخته میشد، خب من هم بازی میکردم! اینطوری نبود که برای جبران نقصانهای هنری خودمان و داشتن ژست هنری کچل کنیم و قیافه معترض شبههنری به خودمان بگیریم و با همان قیافه کلی فیلم بازی کنیم. عدم حضور من در سینما چند تا دلیل روشن و مشخص دارد؛ اولا 3-2 سال بازی نکردن در سینما به این دلیل بود که پیشنهادها خوب و درخور نبود. ببینید! تا پیشنهاد خوب و درخور ارائه شد، بازی کردم، نمونهاش حضور در فیلمهای افخمی و جوزانی که مصداق همان پیشنهاد خوب و منطقی و مردمی است اما از الان به بعد هم روال سابق را در پیش خواهم گرفت، بازی نمیکنم تا اینکه فیلمی به من پیشنهاد شود که آن را بپسندم.کما اینکه همین الان هم چندین سناریو در خانه دارم، بازی نمیکنم! شهوتش را هم ندارم که فیلم بازی کنم، تهش چیزی برای من ندارد. بالا و پایین سینما را هم دیدهام. بنابراین این حرفهایی که میزنم بابت این نیست که چرا من فیلم بازی نکردهام، باور کنید حوصله ندارم تا تهران بیایم، چه برسد که 6 صبح بیدار شوم بروم لوکیشن! من آردهایم را الک کردهام، فیلمهایم را بازی کردهام، الان انگیزههایی دیگر برای فعالیت در سینما دارم، انگیزهام مردم هستند. اگر کاری را احساس کنم مخاطب دارد و با مردم ارتباط برقرار میکند حتما با عشق به همین مردم که خیلی دوستشان دارم میروم بازی میکنم.
یعنی سینمای غیر مردمی برایت جذابیت ندارد؟
سینمای کنونی بدون هیچ رودربایستی هیچ جذابیتی برایم ندارد. هر چه در سینما داریم را در جشنواره رو کردیم. جشنواره امسال را هم دیدیم. به ما میگفتند آقا بهبه! چهچه! برو فلان فیلم را ببین. جشنواره را ترکاند! گفتم عجب! دست همسرم را گرفتم رفتیم که فیلمی را که این همه از آن تعریف کردند ببینیم. رفتم فیلم «بهبهکنندگان» را دیدم. گفتم ای بابا! این بود نگاه برتر مخاطبان؟ این بود انتخاب مردم؟ عجب! عجب! بعد میآیند صندوق رأی ایرانبرگر و روباه را برمیدارند و اصلا از سینما میبرند بیرون. شما باشی از این رفتارها، از این برندسازی پنهان تعجب نمیکنی؟! گویی همان جریان یادشده سینمایی تعمدا دوست نداشتند «روباه» و «ایرانبرگر» دیده شود.
موضوعات و مسائل پشتپرده خیلی روشن است، اصلا پشت پردهای نیست، با اندکی دقت میتوانید بفهمید که بنده خدا گودرزی چندان هم بیربط نمیگوید! صندوق رأی فیلم ما را برمیدارند، همین افرادی که ادعای دموکراسی دارند! قرار بود دموکراسی را در سینما جاری کنند.
کسانی که اینکارها را کردند از صدتا دیکتاتور بدترند! فقط ادا و پز شبهروشنفکری! البته سینمای روشنفکری خوب است، اما اغلب آثار ساخته شده، شبهروشنفکری است. تحلیل خودت از سینمای شبه روشنفکری موجود چیست؟
اصلا نمیروم سینما که این جریان اصلی موجود را دنبال کنم. چه فیلمی را بروم ببینم؟ بروم سینما که خیانت را به زن و بچهام یاد بدهند؟ مسلما نمیروم. فارغ از هر پارامتری برای قضاوت، من فیلمی مثل «بیوفا» را بازی کردهام، قصه دختر فقیر، پسر پولدار، یک داستان عاشقانه، به هم میرسند یا نمیرسند مساله است، پای هم ایستادن موضوع قصه است. به هرحال اغلب قصههای ساده رمانتیکی که در جریان اصلی سینمای دنیا ساخته میشود به همین سیاق ساخته شده که به نظرم خیلی سلامتتر هستند. تلخی، سیاهنمایی، یکی به آن دیگری رکب میزند، آموزش خیانت در روابط زناشویی که با فرهنگ عامه ما سنخیتی ندارد و…؛ قشنگ و خیلی تمیز دارند به مردم بیاخلاقی را با سینما آموزش میدهند. خیلی خوب، مرتب و مکانیزه شده در حال آموزش دادن بیاخلاقی به مردم هستند. از سوی دیگر آقایان نگران خالی شدن صندلیهای سینما هستند. با همین مشی ضداخلاقی و ضدسینمایی که در پیش گرفتهاند، سینماها خلوت شدهاند! برنامه هفت درست کن، هشت درست کن، نه درست کن! مردم نمیآیند! آنقدر که ماشاءالله از 8 صبح تا ساعت خواندن مرغ سحر، چندین فیلم سینمایی و 20 تا سریال از شبکههای ماهوارهای پخش میشود. مردم در این شرایط چرا باید سینما بروند؟ اصلا جای پارکی برای اخلاق در سینما باقی نمانده! طرف نشسته چای و قهوهاش را میخورد، سریالش را هم میبیند. خیانت در این سریالهای ترکیهای خیلی دراماتیزه و مفصل وجود دارد، دیگر لازم نیست برود در سینما فیلمی با تم و موضوع خیانت ببیند! خیانت را تفصیلی، مفصل، بدون حجاب و بدون هیچ ممیزی بهطوری که در شبکههای ماهوارهای میبینند، دیگر نیازی به سینما نیست! حال سینما خیلی وخیمتر از آن چیزی است که در برنامه “هفت” دربارهاش صحبت میکند؟
سینمایی که در آن عروسک میفروشند، باید به حالش گریه کنی! یعنی در این سینما عروسک بیشتر از آدمیزاد زنده میفروشد!پس باید برنامهای سینمایی درست کنند و با عروسکها گفتوگو کنند و درباره مبانی نمایش عروسکی صحبت کنند، نه سینما. دروغ میگویم بگو داری دروغ میگویی! آقای گودرزی! شما از سال 76 وارد این عرصه شدید. شرایط مثل قبل نیست با احترام تماس بگیرند سناریو بفرستند، بحث کنند، چانهزنی کنند، الان بازیگر باید هفتهای 3 بار به دفتر کارگردانی که کاری نمیکند سر بزند بلکه نقشی گیرش بیاد! ضمن اینکه باید عضو یکی از باندهای سینمایی هم باشی.اصلا شما عضو کدام گروه هستی؟
من اهل رابطه و باندبازی نیستم، یک گوشه دنیا نشستهایم و داریم زندگیمان را میکنیم. زنگ بزنند، سلامعلیکم. آقا کارگردان کیست؟ آقای جوزانی (مثلا) ما هم میگوییم در خدمتیم. گعده، باند بازی و رابطه را بلد نیستم. از ابتدا هم دنبال این کارها نبودهام. از همان ابتدای ورودم اگر به من زنگ میزدند، میرفتم. شرایط فعلی در سینما بر همه واضح و مبرهن است. یک روزی اصلا اسمش را نمیآوردند، آقا باند؟! نه! معاذالله! باند در سینما؟! اما امروز قشنگ باندبازی میکنند و هرکسی تیم خودش را دارد و گعدههایشان نیز مشخص است. نمیخواهم اسم ببرم، اصلا علاقهای هم ندارم، دوستان بتازانند، عیبی هم ندارد، نوشجانشان! کافیست نگاه کنی، من الان میگویم باند! بلافاصله بینی و بینالله تو که خودت وسط معرکهای، 4 تا اسم به ذهنت میآید یا نه؟ داداش! سینما در ایران چیز پیچیدهای نیست، چیز دندانگیری هم ندارد. کلا 31 میلیارد چرخ فروش این سینماست. مسخره است! یک ساختمان بسازی، 5-4 میلیارد هزینهاش میشود. آنوقت چرخه مالی سینمای ایران به اندازه قیمت 6 ساختمان است! مشتی (که اسم نمیبرم) اقلیت، اکثریت سینما جلوه میکنند. مردم سینمای گعدهای این باندها را نپذیرفتهاند اما آنان با زد و بند در پی حذف فیلمسازان مردمی در سینما هستند.شما این موضوع را تا چه میزان قبول دارید؟مثلا اگر بهروز افخمی یک کارگردان فیلم اولی یا دومی بود با او چکار میکردند؟
یعنی اگر کارگردان «روباه» اسمش بهروز افخمی نبود، در همان مصاحبه مطبوعاتی، بنزین میریختند آتشش میزدند! منتها دیدند اسم کت و کلفتی دارد و خیلی نمیتوانند کاری کنند. آن هم آدمی است که کارش در سینما جواب میدهد و داد، دیدید دیگر! آنطور که بهروز در مصاحبهاش گفت، از زمانی که فهمیدند حمید گودرزی در این فیلم بازی میکند، نصیحتها و پیامکها و تلفنها شروع شد(ما اسمش را میگذاریم نصیحت اما میتوان تهدید هم برشمرد). آنها که نصیحت (تهدید) میکردند مگر کارنامه شما را ندیده بودند؟ مگر عدم فعالیت شما را در این 3 سال ندیده بودند؟ مثل اینکه شما هم خیلی آنها را جدی نگرفتی!
اصلا جدی نگرفتم. در این 3 سال که من کار نکردم این نصیحتگران محترم کجا بودند؟ اصلا آمدند بپرسند حمید حالت چطور است، چرا بازی نمیکنی؟! اصلا خوبی؟ نکند رودهات را عمل کردهای که بازی نمیکنی؟ چرا نیستی؟ تا بهروز افخمی پیشنهاد داد، نصیحتگران با پیامک و تلفن آمدند! خب! معلوم است که من برایشان پشیزی ارزش قائل نیستم. تصمیم گرفتم بروم و با بهروز افخمی کار کنم، والسلام! اینکه حالا فیلم، مساله دارد یا ندارد، اصلا به من مربوط نیست. من یک بازیگر هستم که دوست داشتم اسم این کارگردان در کارنامهام باشد. رفتم در این فیلم بازی کردم و الان هم خیلی راضی هستم. دلم میخواست مسعود جعفریجوزانی در کارنامهام باشد، رفتم ایرانبرگر را بازی کردم.
در فیلم جوزانی، طعنههای سیاسی هم وجود دارد که باز عدهای آن را در جشنواره دیدند و برنتافتند. حالا به هر شکل از روز اول با اکران نوروزی «ایرانبرگر» مخالف بودند و اصلا نمیخواستند اکران شود. الان به فیلم تبلیغات شهری نمیدهند و به هر نحو ممکن دارند جوزانی را اذیت میکنند. حول فیلم «ایرانبرگر» هم این مسائل وجود داشت؟ اصلا از اینکه جوزانی به سینما بازگشته، عدهای ناراحتند.
حتما همینطور است اما به نظر من مردم فیلمی که خوششان بیاید میروند و میبینند. این یک واقعیت است. میروند و میبینند، اصلا توصیه و سفارش هم برنمیتابند مگر یک مشت افرادی که از روی قصد بخواهند سمپاشی کنند. مثلا درباره آقای دهنمکی، پرفروشترین فیلمها را دهنمکی ساخته است. مخالفانش میگویند اصلا سینما بلد نیست. خودش میگوید فیلمهای من تا به حال 35 میلیارد در این سینما فروخته است. احساس میکنم عدهای از روی حسادت این حرف را میزنند.
بله! خب همین عده که دارند ادای اسپیلبرگ را درمیآورند چرا خودشان نساختند؟ فیلم «روباه» به نوعی قهرمانمحور است ولی این قهرمان، به نوعی متفاوت است یعنی از توده مردم میآید و در وسط داستان با عدهای از نیروهای اطلاعاتی و امنیتی مرتبط میشود. مردم در سالهای اخیر زیاد با این نوع آثار متفاوت مواجههای نداشتهاند و این نقش در سینمای ما خیلی تازه است؟
حتما درست است اما من فکر میکنم موضوع خیلی ساده است، یک پیک موتوری که از کف جامعه است، گرفتار یک قضیه جاسوسی میشود. قصه همین است! پیک موتوری که (در فیلم هم) میگوید: میخواهم زندگی ام را بهتر کنم. به همسرش میگوید و زندگی مردم را بهتر میکند و اعمال قهرمانانهای از او سر میزند و کمکم میبینیم که از این موتوری خوشم میآید. اتفاقا نقش خیلی خوبی بود، یعنی غیر از اینکه دوست داشتم اسم افخمی در کارنامه کاری من باشد، دیدم واقعا نقش هم، نقش قشنگی است. شما فرمودید هنر- صنعت سینما باید دریچهای باشد برای گسترش اخلاق، با این وجود جا برای مشی قهرمانی از جنس مردم در وضعیت کنونی سینما تنگتر میشود.
ناراحت نیستم، خدا شاهد است چون من خودم را میشناسم، از اول همینطور بودم که حالا هستم. همه مدل فیلم هم بازی کردهام. به هر حال برای مردم سوال است دیگر، تو هواداران خاصی داری، مثل سریال «زمانه» که واقعا پربیننده بود و مردم در بازپخش، باز هم آن را میبینند. یک اشتیاقی از جانب مردم به بازیگرانی نظیر شما وجود دارد. متاسفانه در سینمای ایران دوران زوال قهرمان اخلاقگراست. چه کار میشود کرد؟آیا راه را اشتباهی رفتهایم که مردم را از سینما دور کردهایم؟ خودت اشاره کردی که چرا عروسکها میفروشند، چرا ستاره نمیفروشد؟ به نظر تو در این شرایط کاری میشود کرد؟
والله باید مسؤولان کاری انجام دهند، ما که کاری از دستمان بر نمیآید. خب! مسؤولان که معتقدند سینما با همین روال خیلی هم خوب است!
نه! کجا خوب است؟ شما شاید درست میگویید یعنی شاید در نهایت میخواهند سینما خنثی باشد، یعنی اصلا قهرمان نمیخواهند اما بیقهرمانی سینما یعنی تهی از آرمان شدن. سینمایی که آرمانی ندارد، رویایی خلق نمیکند. در نتیجه مخاطبی نخواهد داشت. من خودم شخصا دوست دارم وقتی فیلمی میبینم، قهرمان ببینم. نه آدم منفعل، نه آدم از هم گسیخته. حداقل وقتی 6 هزار تومان پول میدهم میروم سینما، نمیخواهم باز هم آدم از هم گسیخته ببینم. دوست دارم فیلم ببینم. فیلم قصهگو و قشنگ. در انتها آدم با یک حال خوبی از سینما بیرون بیاید. الان اغلب مخاطبان سینما همه با حال بد بیرون میآیند. اعتراض مردم به شرایط فعلی سینما را به گوش شما رساندهاند. تا به حال برایت پیش آمده که مردم نسبت به این وضعیت بیمخاطب سینما اعتراض کنند؟
بله! بارها گفتهاند که مثلا آقا این چه فیلمی بود اینها ساختهاند؟ برخی رفقا میخواهد خوششان بیاید یا نیاید اما من سینما را با بوگارت، کری گرانت، هیچکاک، جان فورد، استالونه، کریستوفر نولان و…و با مجموعه فیلمهای قهرمانی شناختم. آقایان! من از این فیلمهای تلخ و سیاه خوشم نمیآید. برای اینکه بنده را جذب سینمای نفروش و خنثای خودشان کنند، خیلیها گفتند آقا بیا یک وجهه دیگر از خودت نشان بده، گفتم نمیخواهم یک وجهه دیگر نشان بدهم، من دوست ندارم از خودم یک وجهه دیگر نشان بدهم، همین وجهه مثبت اخلاقی را دوست دارم در سینما نشان بدهم. میخواهم مردم که مرا در خیابان میبینند بیایند با من روبوسی کنند یا بگویند آقا دمت گرم! نه اینکه بیایند و فحشم بدهند. یا مثلا بگویند آقا این چه نقشی بود بازی کردی؟ مثلا پیش آمده در فیلمی، گاو صندوق پدرم را باز میکنم. مردم در خیابان به من میگویند آقا حمید به شما نمیخورد که گاو صندوق پدرت را باز کنی! به من گفتند از این فیلمها بازی نکن! مردم میگویند آقای گودرزی به شما نمیآید! خیلیها میگویند تو که نباید برای مردم بازی کنی، تو بازیگری و باید همه نقشی بازی کنی اما نگاه من اینطور نیست. من میگویم دوست دارم محبوب مردم باشم.این محبوبیت را به هیچ قیمتی از دست نمیدهم. یک عده از دوستان هم دوست دارند متنوع باشند و هر نقشی بازی کنند، البته خردهای نمیگیرم اما من نه، من دوست دارم قهرمان باشم، مثبت باشم، مال مردم باشم. من وارد سینما شدم تا پرسوناژ خوبی که مبادی اخلاق و آداب اجتماعی است ارائه کنم. بههر حال هر شخصی میتواند برای خود، خط مشیای داشته باشد. من بدمن دوست ندارم، هرچقدر هم خوب بازی کنم، اصلا 2 تا سیمرغ بلورین بدهند، دوست ندارم. اصلا سودای گرفتن سیمرغ داری؟
بله اما هدف وسیله را توجیه نمیکند، اگر تازه پیش بیاید. پس برای حال خودت وارد سینما شدی.
ببین! برای خوب بودن حال خودم وارد سینما نشدم. اشتباه نکن، سینما از بازیگر تا مخاطب یک فرآیند جمعی است. من ترجیح میدهم در فیلمی بازی کنم که حال جمعی سینما خوب باشد. مشکل اینجاست لذت جمعی و حال مخاطب مساله سینمای امروز نیست البته ناگفته نماند از اینکه سیمرغ بگیرم بدم نمیآید! اما اگر نگرفتم هم نگرفتم.
دو شب پیش رفتیم سینما و یک فیلمی دیدیم، کارگردان آمد گفت ما این فیلم را برای مردم تهیه نکردهایم، میخواهیم مخاطب خاص خودمان را داشته باشیم یعنی یک افه جدیدی آمده به اسم «مخاطب خاص»، من این موضوع را اصلا نمیفهمم.
شاید زمان اکرانش، مثلا چندتا اتوبوس مخاطب از مریخ سوار میکنند، میآورند برای تماشا و بعد برشان میگردانند. مخاطب خاص! مخاطب خاص باید برود تئاتر، اپرا. سینما یعنی مخاطب عام. اصلا در تاریخ سینما (آرتورنایت) نوشتهاند: سینما تماشاخانه فقراست. مثلا بلیت اپرا بوده 50 دلار، بلیت سینما 5 سنت بوده. با زرق و برق مخملی بلیت اپرا 50 دلار بوده و سینما 5 سنت. تازه سیگار هم در آن میکشیدند! دود میکردند و برای خودشان حال میکردند که ایول قیصر آمد! سینما با مخاطب خاص در سالنهای محدود (سینما تک) معنی پیدا میکند، نه کل سالنهای سینما را در اختیار فیلمهای به ظاهر مخاطب خاص قرار بدهند، سینما ساخته شده برای تودههای عزیز مردم. تازه تئاتر هم یعنی متنی در اندازه متون شکسپیر، برشت، چخوف؛ تماشاگر میرود و 25 هزار تومان هم میدهد چون دوست دارد نمایشنامهای از شکسپیر ببیند. سینمای ما شبیه تئاتر شده است؟
نه والله. عزیزم تئاتر نمایشنامه دارد، نمایشنامه خارجی را شکسپیر و فارسی آن را اکبر رادیها مینویسند. شرایط سینمای ما بدتر از این حرفهاست. برای ساخت فیلم، مثلا ایکس به ایگرگ میگوید طرح خوب داری؟ میگوید بله دارم. میپرسد: میتوانی تا هفته بعد فیلمنامهاش را برسانی؟ میگوید بله. میدهم! این چه فیلمنامهای است که هفته بعد حاضر میشود؟! این جشنواره بازی و فرستادن فیلم به جشنوارههای خارجی که مثلا 12-10 نفر در یک سالن سینما در فرانسه ببینند، فکر نمیکنی مد شده و قبل از هر چیز به مردم آسیب میزند؟ (قبل از اینکه به خود سینما لطمه بزند.)
چرا ! همانطور که گفتی این قبیل فیلمها را در نهایت 100 نفر در یک سالن کوچک نگاه میکنند، باز هم قصهها و آثار سینمایی متعلق به توده مردم نیست، فیلمهایی برای جشنوارهها میسازنند در نهایت 120 نفر در آن جشنواره آن را میبینند؛ سینمای قصهگوی شخصیتساز که در هند میبینیم، در آمریکا میبینیم، در دهه 70 و 80 در ایران ساخته میشد در شرایط کنونی دیگر نیست. در فیلم «ایرانبرگر» گویش لری داری. الان خودت مثالهایی از سینمای قبل و بعد آوردی، همین آقای جوزانی، همه فیلمهایش در لوکیشنهای باز کار شده.مثل فیلم «شیر سنگی» که فیلمی لانگشات با قهرمانی از اقوام بختیاری و لر است. سینمای ما نسبت به اقوام هم بهنظرم رویکرد درستی ندارد، همه چیز شده تهران، همه چیز شده این آپارتمان. برخی سینماگران مدعیاند اقتصاد سینما اجازه نمیدهد که فیلمهایی با گویش مختلف ایرانی تهیه شود.
به دلیل اینکه در گویش و در اقوام مختلف ما چون زندگی سالمتر است، مردم به هم خیانت نمیکنند، خب اگر فیلمی با محتوای اقوام مختلف ایرانی بسازند به نظرشان نمیفروشد! (خنده) در تهران است که جای کار برای نمایش زندگی سیاه خیانتپیشه وجود دارد. اگر درباره اقوام بخواهی فیلم بسازی، قصه خیانت بسازی، هیچکس آن را باور نمیکند. چون اقوام ما یک غیرتی دارند که دولول را برمیدارند و میزنند مخ خائن را پیاده میکنند! اصلا اجازه نمیدهند چنین فیلمهایی در میان اقوام عزیز ایرانی ساخته شود! پس پتانسیل ساخت فیلم سیاه خیانتپیشه در میان اقوام وجود ندارد چون مثلا اگر بخواهی فیلم لری بسازی، قصه باید سوار موج مردانگی شود نه نامردی. پتانسیلی روایی که الان برخی سینماگران روی آن سوار شدهاند صرفا برای این است که خودشان پول دربیاورند. این دوستان علاقهمند هستند در سینمای تهران ظاهرا مدرن شده و نمایش شهرنشینی راه بیندازند که در آن هزار و یک شارلاتان پیدا میشود. سوژهای میسازند که جعلی است و واقعی نیست و نهایتا میشود فیلمهایی که ساخته شده است.
بهانههای سینماگران، اقتصادی و متکی بر تولید مقرون به صرفه است. شاید هم بخشی به این دلیل باشد که کارگردانها بلد نیستند فیلمهای دیگری بسازند.
تا به حال از میدان آزادی آنطرفتر نرفتهاند. ببخشید، کسی که هری پاتر مینویسد، فیلسوف است، دانشمند است، دنیا را دیده است، اسمش هری پاتر و مثلا رمانی نوجوانانه است اما عقبه قوی علمی و جغرافیایی دارد. با تمام احترام به همه نویسندگان خوب کشورمان ولی دستمزدشان کفاف این را نمیدهد که بخواهند بروند چهارگوشه دنیا را ببینند، فرهنگها را بشناسند، زیست شهروندان سایر کشورهای دنیا را ببینند. برخی سینماگران نگاه میکنند که اصغر چه نوشته؟ جواب داده؟ اکبر پس از روی همان بنویس، من هم چنین مدلی میخواهم! طرحی مثل فیلم اکبر داری؟ آقا پس بردار بیار! خلاقیت وجود ندارد. خود شما چه جور فیلمی دوست داری با این شرایط سینمای ایران ساخته شود؟
باید در فیلم، عشق باشد، تصادف باشد، اکشن باشد، حتی اگر خیانت هم باشد ولی در نهایت قهرمان باید بتواند از تمام این فراز و فرودها سالم بیرون بیاید و آنجاست که تماشاگر دچار همزادپنداری میشود و ارتباط برقرار میکند. کدامیک از فیلمها امروزه این ویژگیها را دارند؟ نمای باز، رودخانه، عشق، تصادف و… دارند؟ کدام یک دارد؟ من فیلمی دیدم به نام «نفس عمیق» لازم است بگویم، خوشم آمده. چقدر فیلم خوبی است! در ضمن امروزی و روشنفکری هم بود.
استامینوفن کدئین نبود که خوابت ببرد. چرا دیگر «اجارهنشینها» نداریم؟ مگر فیلم بدی است؟ مگر «مهمان مامان» فیلم بدی است؟ «ناخدا خورشید» مگر فیلم بدی است؟ کجاست این فیلمها؟ «پرده آخر» مگر فیلم بدی است؟ واروژ کریم مسیحی کجاست؟ یا فیلم «نرگس» خانم بنیاعتماد مگر فیلم بدی است؟ کجاست این فیلمها؟ همین نسلی که میگویید، بزرگترهای ما و پیشکسوتهای ما، خودشان هم رسیدهاند به فیلمهای آپارتمانی.
البته برای این بزرگان مثل گذشته بودجه کافی فراهم نیست. یک بخشی به دلیل مسائل اقتصادی است که اشاره کردی، یک بخشی هم لابد به این دلیل است که میبینند جواب میدهد. نمیدانم. از آنها لااقل انتظار نمیرود. اشخاصی که چنین عقبه درخشان و زیبایی دارند و آدم از فیلمهایشان لذت میبرد نباید چنین مشی سینمایی پیشه کنند. شما به کارنامه جوزانی نگاه کن از دیدن چندباره «شیرسنگی» و «در مسیر تندباد» قطعا لذت میبرید اما چرا از آقای تقوایی خبری نیست؟ چرا آقای بیضایی نیست؟ خود تقوایی هم با «کاغذ بیخط» به همان مسیر فیلمهای آپارتمانی نزدیک شد.
این نان را در دامن تقوایی میگذارند. تقوایی کارگردان لانگشات است. فضا به او بدهند قطعا شاهکار میکند. وقتی 10 نفر دورهات کنند، تو هم بعد از این همه سال، دلت میخواهی صرفا فیلم بسازی، ناچارا میبینی باید در همین مختصات آپارتمانی فیلم بسازی. خدا کند حداقل تقوایی و بیضایی این اشتباه را نکنند و در لانگشات فیلم بسازند و نه در آپارتمان. وقتی آقای جوزانی گفت میخواهم فیلم بسازم، واکنش شما چه بود؟
خیلی خوشحال شدم. علاقه شدیدی به او دارم. چون «در چشم باد» را خیلی دوست داشتم. «در مسیر تندباد» را خیلی دوست دارم، اصولا جوزانی را دوست دارم. در سریال «در چشم باد» حضور نداشتید.
نه در آن زمان به من پیشنهادی نشده بود. اصلا با هم ارتباطی نداشتیم. تا اینکه در یک جلسهای، یک روز، عموجان را دیدم و از آن روز با ما ارتباط خوبی برقرار کرد و زنگ زد برای «ایرانبرگر». حتی با اینکه نقش من، نقش اول هم نیست اما گفتم بگذار بروم. من میخواهم باشم. جوزانی همیشه عموجان سینماست! به فیلمنامه ایرانبرگر ایمان داشتی؟
بله! من خیلی خوشم آمد. موقعی که فیلمنامه را گرفتم و خواندم، فیلمنامه خوب ورق میخورد. تجربه نشان میدهد فیلمنامهای را که ورق میزنی و دوست داری ببینی صفحه بعد چه میشود، فیلم خوبی خواهد بود. از ویژگیهای خاص ایرانبرگر برای حضور در فیلم عموجان جوزانی بگویید.
یک شبهرومئو و ژولیت ظریف و زیبایی در بکگراند روایت اصلی دارد، انتخابات هم با سیاق ظریفی با لحنی کمدی به چالش کشیده میشود، ضمن اینکه پشت صحنه گرم و خوبی هم داشت. خود آقای جوزانی بینظیراست، آقای تورج منصوری هم. آدم لذت میبرد با آنها کار کند. در مقابل یکسری فیلمهایی را که میخرم و در منزل تماشا میکنم، پیش خودم میگویم وای این فیلم اکران شد؟! چون همسرم عادت دارد همیشه فیلمها را میخرد، به او میگویم عزیزم! این فیلمها را نخر و نبین!
حمید گودرزی در کنار همسرش
خانواده از گزینشهای سینمایی و کمکاری شما نگران نیستند؟
همسرم گاهی از نحوه فعالیت سینمایی من دلخور میشود. دوست دارد میزان فعالیت من بیشتر از قبل باشد. به من میگوید برخی دوستانت سالی 6تا فیلم دارند. جواب میدهم موقعی که من چند فیلم پشت سر هم بازی میکردم برخی از این دوستان مدرسه میرفتند؛ بدون رودربایستی! زمانی که من در سریال «مسافری از هند» بازی میکردم برخی از همین دوستان میآمدند پشت صحنه مینشستند و بازی من را تماشا میکردند که شاید آقای جعفری یک نقشی هم به آنها بدهد! اصلا قاسم جعفری کجاست؟! کجاست!؟ مگر خط قرمز، مسافری از هند و کمکم کن آثار کمی بودند. اعتدال در سینما چیز خوبی است. من اعتقاد دارم فیلم هنری و روشنفکری ساخته شود اما فیلمهای تجاری بدنه، جریان اقتصادی سینما را تقویت کند. منتها عدم حفظ این تلورانس سبب شد از یک تاریخی به بعد فیلمهای تجاری مردم را خسته کردند؛ شخصیتهای تکراری، قصههای تکراری. در گذشته در جریان اصلی فیلمهای تجاری با یک قصه عاشقانه لطیف و حضور یک زن و مرد
– بازیگر- جوان فیلمها میفروختند اما الان 20 تا هنرپیشه را میگذارند کنار هم، باز هم فیلمها به زور و زحمت میفروشند، با سلام و صلوات. منتها در پوستاندازی سینمای تجاری دهه 80 زمانی که سینماگران میدیدند فلان فیلم فروخته، میگفتند عجب پس همان هنرپیشه مرد را با همان بازیگر زن جوان کنار هم بگذاریم و یک قصهای شبیه همان فیلم درست کنیم! اینجاست که دلم میسوزد. چون مردم و مخاطبان باهوش سینمای ایران را که من عاشقشان هستم دستکم میگیرند. مردم میفهمند که سینما به تکرار افتاده است! در همین دوران بسیاری از سینماگران فتوای سینمایی صادر کردند که ای بابا سوپراستار هم جواب نمیدهد و داشتند به نوعی تقصیر خودشان را گردن شما میانداختند!
برادران محترم سینماگر! در چند سال اخیر خودتان راه را اشتباه رفتهاید اگرنه سوپراستار جواب میدهد. سوپراستار در یک مقطعی آنقدر کار میکرد که عاملی شد شما عزیزان فیلمساز کار نکنید یا سر دستی کار کنید. اگر همه چیز سر جایش باشد سوپراستار همچنان کار میکند. دارید میبینید، فروشها را هم نگاه کنید. اگر از فیلم اکبرآقا و اصغرآقا دائما کپی نکنیم و انتظار هم داشته باشیم که به اندازه فیلم اکبرآقا و اصغرآقا بفروشیم، قطعا سوپراستار کار میکند. مگر لئوناردو دیکاپریو دو سال پشت سر هم کار میکند، دیگر فیلمهایش فروش نمیکند؟ چگونه است؟ ما یک فیلم میسازیم و همین که قسمت دومش را میسازیم با شکست تجاری مواجه میشود. پس چرا آنها راکی 1، راکی 2، راکی 3، راکی 4 میسازند؟ سیلوستر استالونه پیرمرد شده ولی باز فیلمش میفروشد، آخر چطور ممکن است؟! چطور ما نمیتوانیم از یک فیلم دو شماره بسازیم؟ اما آنها میتوانند و جواب میدهد؟ چرا آرنولد پیرمردش هم در سینمای آمریکا جواب میدهد؟ این حرفها چیست که ستاره کار نمیکند! خلاقیت آن کسی کار نمیکند که هنوز نمیتواند ضعف فیلمنامه را برطرف کند. چرا گردن سوپراستار و بازیگر میاندازند؟ دوستانی که چنین فتوایی صادر میکنند عمدتا فیلم باسمهای با فیلمنامه آبدوغخیاری ساختهاند. چرا ستاره بدبخت را مقصر میکنید؟ «نه! این پسره هم دیگر نمیفروشد! نه! این هم دیگر فیلمهایش کار نمیکند.» پس چرا سینمای هالیوود همچنان متمرکز بر سیستم ستارهمحوری است؟ چرا در هندوستان فیلمهای شاهرخخان و سلمانخان هنوز فروش میکند؟ جنازه آمیتا باچان چرا در فیلم کار میکند؟ پس ایراد از ستاره نیست، ما بلد نیستیم چطور از ستاره استفاده کنیم و او را سر جای مناسبش قرار دهیم. یا احترامش را نگهداریم.
برخی سینماگران هنوز بلاتکلیف هستند که اصلا ستاره میخواهند یا نمیخواهند. بهراحتی بازیگر را میسوزانند، با تکرار و تکرار و تکرار. میخواهم بگویم فیلمنامهنویس هم مقصر نیست. همهاش او را مقصر ندانیم. مگر او چقدر دستمزد میگیرد؟ در آمریکا فیلمنامهنویس گاهی بیش از یک ستاره سینما دستمزد میگیرد. در ایران وقتی دارد فیلمنامه مینویسد به فکر اجارهخانهاش است. در طول یکسال چند فیلمنامه باید بنویسد تا زندگیاش بگذرد. خب! برخی به دلیل امرار معاش (که بسیار مهم است) به خزعبلنویسی میافتند! به جای کارکردن روی یک فیلمنامهای که دو سال زمان میبرد، دو ماه و نیمه تمامش میکنند میروند برای فیلمبرداری. الان که دیگر سرصحنه مینویسند. صفحه 17 را بده، روی دیالوگها را خط میکشند: «اینها را نگو، دوباره بنویس. آقا اصلا امروز تعطیل است، شما بروید ما این فیلمنامه را درست کنیم و بعد بیایید». چنین چیزی هم دیدهاید؟
معلوم است که دیدهام. از سال 76 دارم در این سینما کار میکنم. انصاف است که گردن ستاره بیندازیم؟ چرا؟ چون فوروارد تیم است؟ سیبل است؟ بزنیم و بگوییم حمید گودرزی و فلانی و فلانی نفروخت! بد بازی کرد! من که از این آدمها با این طرز تفکرشان نمیگذرم. من شخصا از سر تقصیر این آدمها نمیگذرم. سوپراستار جواب نمیدهد! چرا جواب نمیدهد؟! چه کسی گفته جواب نمیدهد؟ کسی این حرف را میزند که مدرک تحصیلی دیپلم هم ندارد. کسی که این حرف را میزند میتوان اصلا بهعنوان یک کارشناس قبول کرد؟ اگر به او بگویی برتولت برشت یا ارنست همینگوی را میشناسی، میگوید چی هست؟ پیتزا پپرونی؟ بعد بهراحتی دهانش را باز میکند و هر یاوهای را بهعنوان راهکار و تئوری ارائه میکند و با همین زیادهگویی و شبهروشنفکربازیها موجب مرگ سینما میشود. بندههای خدا ستارگان هم چون گیر مالی دارند، حرف نمیزنند، چون دیگر به آنها زنگ نمیزنند. من الحمدلله نیازی به سینما ندارم، حرفم را هم میزنم. خیلیها به این موضوع حسادت کردند به اینکه نیاز مالی به آنها ندارم. الحمدلله که ندارم، خدای بالای سر بینیازم کرده از مرد و نامرد. مجبور نیستم یکسری محدودیتها را تحمل کنم که نکند زنگ به من نزنند. نزنند، صدسال دیگر هم نزنند. آن بالایی تا امروز روزی مرا داده، از این به بعد هم میرساند. فیلم بازی نمیکنم اما همچنان محبوب مردم هستم. خودتان به چشم این مساله را بارها دیدهاید. آقا گودرزی! آقا گودرزی چرا فیلم بازی نمیکنی؟ آقا گودرزی دلمان برایت تنگ شده است! همین برای من کافی است! عوض این نبودنها میروم در فیلم دو تا جوانمرد مشتی مثل افخمی و جوزانی بازی میکنم، با کله هم میروم. از عموجان شنیدم هر وقت هم که میآمدی سر صحنه با انرژی کامل میآمدی. ماشاءالله انگار انرژیات تمامشدنی نیست. نقش یک پسر 20 ساله و عاشقپیشه را بازی میکنی! من باورم نمیشد. وقتی لباس سربازی را تن شما دیدم، متوجه شدم چقدر به شما میآید. واقعا هنوز میتوانی نقش پسرهای 20 ساله را بازی کنی؟
خب! وقتی میبینم مثلا آقای جوزانی با 60 سال سن دارد آن همه تلاش میکند و انرژی میگذارد، من هم خجالت میکشم و میگویم باید انرژی بگذارم.
شاید هم این خصیصه خوب برای شما باشد که بازی در فیلمهای ضداخلاق، ضدمردم یا ضدتوده را نمیپذیرید، در فیلمهای ضدتماشاگر و ضدمخاطب بازی نمیکنید.
این مجموعه فیلمها نیز تا دورهای کار میکنند. بعد از یک دورهای اشباع میشوند و ته میکشند. بله! این هم تا یک دورهای است. مگر فیلمهای ما نبود؟ مگر قبل از ما همینطور نبود؟ مگر قبل از انقلاب همینطور نبود؟ سینمای آپارتمانی هم یک روزی به پایان میرسد. آن اندک مخاطبی را که هم دارد اشباع میکند! همان 7 درصدی که به سینما میروند. چون در زمان شما یعنی اوایل دهه 80 تا سال 87، توده سینماروها 20 درصدی بود اما الان رسیده به مرز 7 درصد. باز هم آنچه مردم را مشتاق میکرد همین ستارهبازی و علاقهمندی به ستارهها بود که بار سینما را به دوش میکشید.
مثلا «دایره زنگی» مگر فیلم بدی بود؟ تجاری و خوب. «توفیق اجباری» مگر مردم نرفتند و لذت بردند. الان فیلمها را کسانی میسازند که اتود را درست تلفظ نمیکنند! تصور میکند اتود نوعی مداد است! همین آقا که فرق اتود زدن و مداد اتود را نمیدانست میگفت «برایان دی پالمو (غلط املایی تعمدی) که اصلا کارگردان نیست!» بعد ساخته مضحکشان را که نگاه میکنی یک پایان باز جفنگ دارد و طبق معمول فینالش هم که دیگر برعهده تماشاچی است! دیگر چیزی به نام سکانس فینال نداریم. به مخاطب حقنه میکنند مخاطب تا شب که خواست بخوابد باید آنقدر با خودش کلنجار برود تا پایان فیلم را کشف کند. انگار مردم بیکارند که بخواهند تکلیف پایان قصه را مشخص کنند. این پایانهای باز فراوان دلیل عمدهاش در نحوه قصهگویی و تسلط در پرداخت چیدمان روایت است. این 6 هزار تومانها به خدا حلال نیست که از دست مردم میگیرند، خدا شاهد است حلال نیست. مردم از سالن سینما بیرون میآیند، به هم چپ چپ نگاه میکنند! میآیند بیرون، به همسرشان مشکوک میشوند دیگر! (خنده) وقتی مخاطب میبیند همه دارند در آثار نمایشی سینما خیانت میکنند خلاصه او هم با خودش میگوید مثلا نکند آن روز که ما توی بالکن کباب میپختیم همسر من نیز به من خیانت کرد! آن وقت میگوییم فردین بد بود؟! (صرف نظر از برخی انگارههای نامطلوب نمایشی از جمله کاباره در فیلمفارسی و…). همه این انگارههای بد را که از فیلمفارسی بگیریم، ترویج غیرت و مردانگی چیز بدی نیست.
همینطوری سینماها شلوغ میشد، مردم میآمدند که قیصر را ببینند که آمده انتقام «فاطی» را بگیرد. وقتی از سالن سینما میآمد بیرون، موها را قیصری میزد، پاشنه را میخواباند، مگر کسی جرأت دارد که به دختر نگاه کند؟ آموزش خیانت را میگذارند به حساب زرنگ بودن! خدا را شکر. قیافه ما به آن فیلمهای مروج خیانت نمیخورد که دعوت نمیشویم! من همیشه عاشق پیشهام و تا دم مرگ پای عشق میمانم و تا تهش میروم. ببین! خدای ناکرده از این موضع ضد خیانت من نمیخواهم کسی برداشت سیاسی یا ایدئولوژیک کند. من با سینما و ادبیات بزرگ شدهام یعنی اگر قصهای درباره خیانت خواندهام و دوستش داشتم حتما آنا کارنینای تولستوی بوده که فرهنگ خیانت را تکفیر میکند. یا اگر قصه خیانت را در سینما دیدهام با ربکا (آلفرد هیچکاک) و فیلم پستچی دو بار در نمیزند (دیوید سلزنیک) بوده است. با همین نگرش و تربیت سینمایی و ادبیات از مشی مادام بوآری و نگاه کلود شابرولی سینمای ایران نسبت به مقوله خیانت متنفرم. لطفا برداشت غلط نکنید و بنده را مصادره سیاسی و ایدئولوژیک هم نکنید. کارگردانی میگفت ما برای دل خودمان فیلم ساختهایم!
مگر سینما دلی است؟ سینما یک صنعت است. برای دل خودت بنشین و خاطراتت را بنویس. از 76 تا الان خودش یک سن است در این سینما.
18 سالم بوده که فیلم بازی کردهام؛ فیلم «سهراب» از سعید سهیلی. بههر حال بازی کرده و تجربیاتی دارم. جالب است که تجربه فیلم خاص هم داری، مثلا «گناه من»؟
من با 3 فیلمساز فیلم اولی کارکردم؛ مسعود آبپرور با اولین فیلمش «قتل آنلاین»، منوچهر هادی با اولین فیلمش «قرنطینه» و مهرشاد کارخانه با اولین فیلمش «گناه من». قدرت ریسک فوقالعادهای در انتخاب فیلم اولیها دارم. راستی اخیرا یکی از من پرسید جشنواره چطور بود؟ گفتم: والله من جشنواره ندیدم، یک موکت قرمزی انداختند، ما رد شدیم و رفتیم. چیزی به اسم جشنواره ندیدم. آنقدر فیلم مصیبت دیدم که بیشتر سوگواره بود! خدا وکیلی، دروغ نگویم اما فیلمها خوب نیستند، فیلمنامهها را میخوانم اما ورق نمیخورد. من هر نقشی را دوست ندارم. مثبت دوست دارم. بگذار بگویند بازیگر نیست، بلد نیست! آقا دوست ندارم بروم در نقش بدمن فیلم باشم، رک، حال نمیکنم. اگر نقشی به تو پیشنهاد کنند که خیلی کاراکتر خوبی باشد اما در آن قرار باشد به یک زن شوهردار نظر داشته باشی قبول میکنی؟
اتفاقا به من چنین چیزی پیشنهاد شد (اسم نمیبرم)، به خود کارگردان گفتم که مادرم گفته اگر از این نقشها بازی کنی عاقت میکنم! کارگردان هم یک خانمی بود، کارگردان معروفی هم بود. نقش تجاوزگر هم بود! گفتم: به من میخورد که تجاوزگر باشم؟! به دختر 13ساله در فیلم تجاوز کنم؟! من بازی نمیکنم. پلیس فیلمت را اگر بخواهی بازی میکنم چون نقش پلیس بههر حال آدم اخلاقی است. بههر حال مجبور به اخلاقی بودنم چون گفتم سینما را با همان اخلاقی که به من آموخته میشناسم. دوستی که این نقش را بازی کرده است، خب لابد دیده که برایش جای بازی دارد، خیلی با هم دوستیم، پسر آقایی هم است اما من علاقه ندارم. لابد مردم به برخی چیزی نمیگویند اما مردم به من میگویند: آقا گودرزی از شما بعید بود! از این حرف مردم ترسیدم. در یک دورهای خیلی پر کار بودی، سینما نفع مادی و پولی آنچنانی برایت داشت؟
والله خبری نیست! آن زمانی که دائما روی سر در سینماها بودم، بیلبورد فیلمهایم همه جا نصب بود، نمیتوانستم یک خانه بخرم. به نظرم در سینما خیلی مهم نیست که خوب بازی کنی، در زندگی واقعی خوب بازی کن که محتاج کسی نشوی، محتاج مرد و نامرد نشوی چون در سینما یکدفعه بازیگر را به دلایل شخصی و واهی میکوبند. به این مساله از همان ابتدا آگاه بودم، پیش خودم گفتم حمید بجنب! در زندگیات خوب بازی کن. الحمدلله آن بالاسری هم دستش را گذاشت روی شانه ما، آدم بدی هم نیستم، خدایی! نمیخواهم بگویم پسر پیغمبرم ولی پسر بدی نیستم. تا به حال نه به کسی بدی کردهام، نه به ناموس کسی نگاه کردهام، نه از دیوار کسی بالا رفتهام، سرم را انداختم پایین و زندگیام را کردم و سر موقع زن گرفتم، یک مدل سنتی بالاخره داریم. خانوادهام هم همینطور بوده است. الان هم الحمدلله راضی هستم، هیچ ناراحت نیستم. یک نفر با من مصاحبه میکرد، گفت: آقای گودرزی! افسرده نشدهای؟ گفتم: داداش خدا نکند! دشمنت افسرده باشد! گفت خب! فیلمی سر در سینما نداری، گفتم: من سر در و این حرفها قبلا داشتم، چیزی در آن نبود داداش! من دنبال سردر سینما بودن نیستم. میگویم من زمانی سردر سینما بودم که در اصفهان شیشه سینما را برای دیدن من که بازیگر فیلم «بازنده» بودم شکستند. صاحب سینما را هنوز زنده است اگر حرف من را باور نمیکنید از او بپرسید. شیشه سینمای اصفهان شکسته شد تا مردم حمید گودرزی را ببینند. پلیس آمد، لباس من را درآوردند و لباس دیگری بر تنم کردند. من را خواباندند کف بنز پلیس و از یک در دیگر سینما بردند بیرون. (سینما ساحل اصفهان بود). من چنین سینمایی را دوست دارم، شوق مردم را به ستاره و بازیگر دوست دارم. در “انعکاس” هم همین موضوع خیانت که روی آن دست گذاشتی و چند جا اشاره کردی بود ولی سرنوشت خائن در آن فیلم خیلی خوب نبود.
در نهایت نشان داد که فیلم، سالم است و قهرمان از گناه مبرا شد. امروز که پایان را باز میگذاری، مردم هم هزار تا فکر میکنند! در نتیجه نمیتوانی بفهمی که فیلم سالم است یا نه! ولی باید دو دوتا چهارتا بکنی. آقا وجدانا غیر از این است؟ تا اینجا کلمهای دروغ گفتهام؟! از خدا میترسی که از این قبیل فیلمها دوری میکنی؟
از خدا میترسم، از خیانت بدم میآید، از بچگی اینطور یادمان دادهاند. ما رفیقمان اگر دل در گرو دختری داشت، به آن دختر نگاه هم نمیکردیم. نه زنش بود و نه حتی نامزدش ولی میگفتیم بچهها، فلانی دلش گرو این دختر است، بیخیال! برو دنبال یکی دیگر. ما اینجوری تربیت شدیم.
برخی بازیگران در پاسخ به حضور در این فیلمهایی که مطلوب برای توده مردم نیست پاسخ میدهند من بازیگرم و هر نقشی بازی میکنم.
این هم یک نوع نگاه است، به آنها خرده نمیگیرم. اما من این کار را نمیکنم. من دوست ندارم در فیلم، نقش بدی را بازی کنم. بدمن دوست ندارم. من قهرمان دوست دارم.
در پوستر “روباه” شما با آن موتور خیلی جالب و دوستداشتنی بودید. یاد چه فیلمهای خاطره انگیزی با این پوستر میافتی؟
بله! خودم هم خوشم آمد، احساس کردم از همان فیلمهای ابوالفضل پورعرب مثل «دوروی سکه» و آواز تهران است. تصور نکنید من امروز با سینما مواجهه دارم، خیر، این تصور غلط است اما رویای سینمایی خود را در فیلمهایی که نام بردم جستوجو میکنم. «آپارتمان شماره 13» مرحوم جمشید اسماعیلخانی که ایشان نقش سبزیفروش را بازی میکرد چقدر خوب بود. این کاراکترها و پرسوناژهای سینمایی آپارتمانی که امروز در سینما میبینیم آیا خود مردم هستند؟
نه، شاید اگر هم هستند یک درصد خیلی کمی باشند. مردم ایران بههر حال مردم مأخوذ به حیایی هستند. من نمیدانم کدام طبقه از مردم را
نمایش میدهند؟! میگویند نمایش زندگی طبقه متوسط!
نه! طبقه متوسط که من و شماییم. شما کجا میروی و خیانت میکنی. شما کی میروی و به زن شوهردار نگاه میکنی داداش؟ بیا برویم جنوب تهران، آدمهای محجوب را میبینی و کیف میکنی. دعوتت میکنند شام، ناهار، آقای گودرزی! توقع نداری از این آدمها که تو را دعوت کنند. حتی شمال تهران. اصلا اگر تهران دارد میگردد واقعا روی شاخ چهارتا آدم خوب دارد میچرخد. آدمهای مشتی و مذهبی و همین آدمها اصلا دوست ندارند این فیلمها را نگاه کنند. مثلا طرف بازاری است و مشتی، خیلی از بازاریها هم خوب هستند، به من میگویند آقای گودرزی! اصلا دوست ندارم این فیلمها را ببینم. به دخترم میگویم نرو سینما. اخیرا هم من در یکی از روزنامهها میخواندم که پول ساخت این فیلمها از کجا میآید! اسمها درآمد! از خودم نمیگویم. از سفارتهای ایتالیا و فرانسه و آلمان.این مساله برای سینمای ما خیلی زشت و بد است.
البته که برای سینمای ما خیلی بد است. معنی ندارد! برای ساختن فیلمی مثل «ایرانبرگر» پول نمیدهند!
مگر ما به آنها پول میدهیم که آنجا فیلم بسازند؟ کدام کارگردان آلمانی باشرفی قبول میکند؟ اصلا تمام سینمای آمریکا، قهرمان است! از بتمن و اسپایدرمن گرفته تا قهرمان عادی که در خیابان است. قهرمان میفروشد. این فرمول هیچوقت عوض نمیشود. ابدی است. قهرمان! از حالتی به حالت دیگر تبدیل نمیشود. مخاطب علاقه دارد با قهرمان همذاتپنداری کند، به این میگویند کاتارسیس. در دانشگاه در همان جلسه اول به علاقهمند سینما و تئاتر این موضوع را یاد میدهند. مخاطب با بدمن همذاتپنداری نمیکند. مگر اینکه بیمار روانی باشد، با مرد خوشتیپ و خوشهیکل که ضمنا پای همه چیز میایستد و ضمنا از فراز و فرودها سالم بیرون میآید، همه دست میزنند. همفری بوگارت! کری گرانت! یک مقداری آلپاچینو! کمی رابرت دنیرو! سلمانخان! شاهرخخان! قهرمانانشان گاهی فردی هستند و گاهی ارتش آمریکا. گاهی پلیس و گاهی یک شخصیت کارتونی. اخیرا تعطیلات عید خارج از کشور بودم و چندباری سینما رفتم. سیندرلا محصول 2015 را دیدم که لبریز از کنش قهرمانی بود. استریکس جدید را دیدم، باز هم قهرمان داشت.
RUN ALL NIGHT قهرمان داشت. پارسال فیلم روشنفکری هتلگراند بوداپست را با اسلوب قهرمانی ساخته بودند، همین فیلم محبوب منتقدان، یعنی پسربچگی را با فرمول قهرمانی ساخته بودند. پس قهرمانان سینمای ایران کجا هستند؟! افبیآی، سیا. قهرمان! دیدی در فیلم کاترین بیگلو، نشان دادند بنلادن و اطرافیانش را چطور قلع و قمع کردند؟ پیروزی را نمایش میدهند نه شکست را. خوشتیپ، هیکلهای روی فرم میروند بدمنها را نابود میکنند، واقعا حال میکنی! پلیس قهرمان فیلم است. اصلا هالیوود که ید طولایی در ساخت قهرمان دارد. چرا جکی چان را دوست داری؟ روبهرویی که دارد او را میزند هم ریز چشم است! او هم کونگفو بلد است، پس چرا از او خوشمان نمیآید؟ چون قهرمان باید جکی چان باشد، تصمیم گرفته شده است! قهرمان جکی چان است. دختره را جکی چان نجات میدهد. اگرنه طرف مقابل هم چشم ریز است، او هم همان کارها را میکند. این هم شده وضعیت اغلب فیلمها (به همه فیلمها جسارت نمیکنم). یک نفر هم که میخواهد فیلم درستی بسازد، میگویند بررهای بود! شاید به قول شما آن گویش لری را برنمیتابند که در آن اخلاق هم هست.
یک هویتی با خودش میآورد. خرمآباد را دیدی که چه استقبالی کردند؟ استاندار گفت من پشت فیلم هستم. اتفاقا عموجان هم رفت، صحبت کرد و گفت افتخار میکنم که لر هستم. اگر به «ایرانبرگر» هم انگ سیاسی بزنند که دیگر خیلی فاجعه است! این معلوم است که جریانسازی شده است، معلوم است که قصد و غرضی در کار است. حالا میگویند: «روباه فیلم سیاسی است و فلان.» آقا مثل اینکه شما خوشتان میآید دانشمندان هستهایتان را بکشند! خانواده شهید علیمحمدی در مراسم تجلیل فیلم آمده بودند، اولین نفر هم من بودم که بلند شدم و دست زدم. بههر حال من برای آنها احترام قائلم. اگر این دانشمندان آمریکایی بودند، تا حالا صد تا فیلم درباره آنها ساخته بودند. دانشمندان ما همین الان هم قهرمان هستند! کلا ما ایرانیها با هر نگره سیاسی برای شهدا احترام قائل هستیم، فارغ از دستهبندیهای سیاسی، موضوع شهدا امری ملی است و جناحی نیست. نمیترسی بگویند حمید دارد ادا درمیآورد؟
چه ادایی؟ اگر شهدا نبودند که همین دوستان نمیتوانستند «سیاه فیلم» اینجا بسازند! این مسائل را هم نادیده بگیریم؟ من اینطوری نیستم. ضعفهایی وجود دارد اما این ضعفها را تعمیم ندهیم به همه مردم ایران. خانوادههای ایرانی سالم فراوان داریم، هنوز دخترانی داریم آفتاب و مهتاب ندیدهاند، پشت در منزلشان هم 20 تا خواستگار صف کشیدهاند، دکترا هم میخوانند، اتفاقا سینما هم نمیروند. نجابت در گوشت و پوست ایرانیجماعت است. اصلا بحث تعصب نیست، واقعیت را دارم میگویم آقا. واقعیت! بگذار چهارتا جوان بخوانند و بفهمند که این حرفها را گودرزی زده است؟ گودرزی از یک چیزهایی حرف زد که میگوید هنوز هست، لوطیگریهایی هنوز وجود دارد. آن جامعه بیاصولی که سینمای ایران دارد نشان میدهد واقعا وحشتناک است یعنی یک لحظه چشمانت را ببند و فکر کن در دنیای یکی از این فیلمهایی که نشان داده میشود داری زندگی میکنی!
بهخدا خودکشی میکنم. به من میگویند دو دقیقه همسرشان دیر میآید زنگ میزنند ببینند چه شده. چه اتفاقی افتاده، بعد میگویند به خدا تاثیر همین فیلمهاست! ببین چه شده سریالهای ماهوارهای شدهاند منبع تغذیه سینما! بسیاری از این دوستان ماهوارهباز، سینما را به سمت جاده خاکی بردهاند. شب زنگ میزند: «آقا کدام سریال خوب گرفته؟ تم آن چیست؟ یاعلی داداش، طرح را بزن! من بازیگران را هم انتخاب کردهام!» خدا لعنت کند سریالهای بدآموز ماهواره را! چرا سریالهای خوب آمریکایی را پخش نمیکند؟! برو سریالهای آمریکایی را ببین، کدامش مروج خیانت است؟ اگر هم باشد، در انتها جمع میشود، به نفع مخاطب، به نفع اخلاق یعنی مخاطب عزیز این کار را نکن. فیلم و سریال ساخته میشود به نفع مخاطب و به نفع اخلاق در جامعه. چرا سینمای ما باید مروج ناهنجاری باشد؟ خب! برخی معضلات هست، یعنی یک بخشی هست اما آیا قرار است همیشه آن را نمایش بدهیم؟ همه جوامع هم خیانت دارند ولی آیا باید 99/99 درصد از موضوعات قصههایمان را از روی آن برداریم؟ دورهای که ناخدا خورشید ساخته شد، خیانت و نامردی نبود؟ چرا! اما معنی آن این میشود که ناخدا خورشید نسازیم و همواره درباره خیانت فیلم بسازیم؟ میخواهند از این محمل پول دربیاورند. فردا اگر فیلم ساختن درباره لبو، پرفروش بشود، فیلمها درباره لبو میشود. 90 درصد از فیلمها میشود درباره مزایا و مضرات لبو. «آقا یک فیلمی ساختهاند درباره چغندر بوده که 3-2 میلیارد تومن فروخته است»، «عجب! درباره چغندر طرح داری؟ بنویس سریع چغندر را برداریم ببریم». میخواهم بگویم که لزوما خودشان هم به آنچه میسازند اعتقادی ندارند. فقط میبینند که موج چیست، سوار آن موج بشوند. الان چه چیزی بورس است؟ این نان به نرخ روز خوردن است! خلاف جریان آب سخت است شنا کردن.
مسعود فراستی: جشنواره سی و سوم یک ديوانهخانه بود!/مطلب من باعث شد “عصر یخبندان” فیلم اول جشنواره نباشد!/”رخ دیوانه” يك جاهايي فيلمفارسي است/روحا.. حجازی هیچ کدام از آدمهای “مرگ ماهی” را نمیشناسد/ فيلم دوم امیر ثقفی از نخستين فيلمش بدتر بود؛ به فیلم سومش هم امیدی نیست/فیلم تازه کمال تبریزی، كابوس است و نه طعم خوش خيال!!!/به “من دیگو مارادونا نیستم” از ٢٠ نمره يك و نيم ميدهم!!!/ شخصيت اطلاعاتي “روباه” كيلومترها عقبتر از اطلاعاتی “قلادههاي طلا” است/”هنر و تجربه” فيلمساز را متوهم ميكند/پول دولتی باعث شد بزرگنیا فیلم بد “راه آبی ابریشم” را بسازد/وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند
|
سینماژورنال: نه فقط شنیدن که همواره خواندن نظرات و گفته های مسعود فراستی مخاطب را با حجم بالایی از علامتهای سوال و تعجب روبرو می کند.
به گزارش سینماژورنال این منتقد سرشناس که همزمان با جشنواره هم اغلب آثار آن را نواخته بود در تازه ترین گفتگویش نیز نزدیک به 99 درصد آثار جشنواره از اثر مردمی تا اثر هیات داوران را زیر سوال برده است.
مسعود فراستی که در گفتگو با حسین لامعی و بهنام شریفی در “اعتماد” شرکت جسته کوشیده به مانند همیشه بی تعارف درباره ارزیابیش از جشنواره سی و سوم و البته تاثیرپذیری کیفی این جشنواره از اوضاع نامساعد سینمای ایران حرف بزند و از همین حیث گفتگویش پر شده از جملات و عباراتی که علامتهای تعجب و سوال را پیش رویمان می گذارد.هنر
سینماژورنال متن کامل این گفتگو را ارائه میکند.
براي شروع بياييم از جشنواره سي و سوم شروع كنيم. فيلمها را ديديد؟
بله ديدم و به نظرم اين بدترين جشنواره فجر حداقل در ٢٠ سال اخير است. چرا؟ چون فيلمها تصوير ناجوري از ما ارايه ميدهند. تصويري فاسد، بزهكار، عصبي، خل و بيترمز. اگر كسي ما را نشناسد و اين فيلمها را ببيند چه نظري راجع به ما پيدا خواهد كرد؟
اين تصوير را خلاف واقع ميدانيد؟
اين تصوير تصوير نامردانهاي از جامعه ايران است. اخلاقي حرف نميزنم. اتفاقا از منظر زيباييشناسانه ميگويم. اين تصوير دور و بر فيلمسازهاست نه تصوير دور و بر ما. نميگويم اين مسائل در جامعه وجود ندارد ولي اين تعميم دادن (به غير از يك فيلم كه بعدا اسمش را ميگويم)، يا پرت و پلا، انتلكت، ادايي، بيمعني يا مريض، بزهكار، خشن،
خل و چل، يا تحت تاثير آن ور آبهاست.
بياييد مصداقي بحث كنيم.
نمونهاش فيلم بسيار بد «عصر يخبندان». فيلم كيايي ظاهرا نقد اجتماعي ميكند ولي تصويري كه ارايه ميدهد اتفاقا در راستاي تثبيت وضع موجود است. وقتي همه آدم بدهاي فيلم به قول خود كارگردان و خود فيلم محصول اجتماعند و هيچ تقصيري ندارند، تصويرش ميشود سازش با وضع موجود. وقتي آدم خوبهايش آنقدر منفعل، مفلوك، بيخطر و بياثرند باز هم به تثبيت وضع موجود ميرسيم. فيلم انتقاد ميكند ولي جوري كه نه سيخ بسوزد و نه كباب.
نه انتقاد شونده ناراضي باشد و نه به كسي بر بخورد.
اين وسط البته كاراكتر محسن كيايي را داريم.
آن شخصيت هم خرده بزهكاري است كه قاتل ميشود. اين شخصيت هم از نظر فيلمساز تابع و مولود شرايط است. اين تصوير مخدوش و سازشكاري از مردم است. فيلم ظاهري راديكال و مخدوش و بيمار، اما باطني پوك و سازشكار دارد. اين فيلم به نظرم الگوي اين جشنواره است. فيلم مطلوب آقايان است. نميخواهم از خودم تعريف كنم، اما مطلب من باعث شد كه اين فيلم نه فيلم اول جشنواره و نه فيلم اول تماشاگران شود.
يعني ميگوييد پشت فيلم كيايي جريان خاصي ايستاده است؟
نه. اما چند تا فاكتور او را به اينجا رساند: اول مميزي. كيايي فيلمساز معصوم و صاحب قريحه و با استعدادي بود كه در اثر سانسورهاي شديد و بيدر و پيكر، تبديل به چنين آدمي شد. وقتي قصه فيلم «خط ويژه» را برايم تعريف كرد خيلي خوشم آمد اما ساخته كه شد گفتم اين فيلم چه ربطي به آن داستان دارد؟ داستان تند و درست فيلم تبديل به يك فيلم خنثي بد تلويزيوني شد. مسلما به دليل سانسور چنين اتفاقي افتاد.
يعني معتقديد كه مميزي فيلمسازان را بيخاصيت و متوسط ميكند؟
ببينيد، حرف من اصلا به اين معني نيست كه مميزي نبايد باشد. مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمانهاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نميدانند منافع ملي چيست. امريكاييها اين مساله را خوب بلدند و ميفهمند. آنها حتي اگر به رييسجمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچمشان توهين نميكنند. پرچم خط قرمزشان است. ما تا بقال سركوچه بيشتر نميتوانيم انتقاد كنيم. چرا؟ پس خط قرمزمان كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري ميكنيم و ميآييم پايين و چون ميآييم پايين در واقع انتقادي هم نميكنيم. وقتي هم ميخواهيم انتقاد كنيم نتيجهاش ميشود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است. شما شمايل شخصيت منفي فيلم كيايي را ببينيد: وقتي سردسته دزدها و رييس كل باند مواد مخدر فيلم اين شكلي است و شكل معلمها ميماند نتيجه بهتر از اين نميشود!
شايد فيلمساز قصد آشناييزدايي از اين جنس كاراكترها را داشته باشد.
آشنايي زدايي از چي؟ اين كاراكتر را با عينك و آرام و متين نشان ميدهد. اين آشناييزدايي است؟
فيلمساز حواسش نيست كه چه ميكند؟
نه، اتفاقا او حواسش نيست كه چه ميكند. مسالهاش اين است كه فيلم بسازد، قيافه بگيرد و پول دربياورد. حاصلش ميشود يك فيلم خنثي بيخطر ظاهرا راديكال. هرچند كارگرداني «عصر يخبندان» نسبت به خط ويژه كمي رو به جلو است ولي همه آن آشفتگيهاي فيلم قبلي را با خودش دارد. صحنهاي كه دوربين بالا ميرود و توهم مهتاب كرامتي را ميبينيم هيچ ربطي به فيلم ندارد و كارگردان ميخواهد بگويد كه مثلا سينما ياد گرفته است.
آقاي فراستي، مشكل شما با بعضي فيلمها چقدر به ايدئولوژي سياسيتان برميگردد؟ در فضاي نقد شما به عنوان چهرهاي شناخته شدهايد كه با نگاه ايدئولوژيك به فيلمها نگاه ميكنيد. حرفهايتان ميتواند گستره بسيار وسيعي داشته باشد. اما اگر بخواهيم ريز بشويم و مثلا همين «عصر يخبندان» را بشكافيم، آنوقت اين سوال پيش ميآيد كه دليل پيدايش چنين تلقيهايي نسبت به اين فيلم چيست؟
در نقدم كاملا توضيح دادهام. اتفاقا اين فيلم ايدئولوژيك است نه حرفهاي من! فيلمساز چه بخواهد و چه نخواهد، «شرايط» را عامل اصلي تمامي رويدادها معرفي ميكند. آدمها به نظر فيلمساز گرفتار اين شرايطند. نمايي در فيلم وجود دارد كه كرامتي كه معتاد است و خيانتكار، در حال مصرف مواد است. دوربين بالا ميرود و به پايين بازميگردد و همراه با موسيقي، اين شخصيت تطهير ميشود. اين صحنهها ايدئولوژيكند نه حرفهاي من. من كه ميگويم اين نگاه غلط است. ممكن است آدمها از جامعه تاثير بگيرند، اما تاثيري هم بر جامعه ميگذارند.
معتقديد كه هنرمند بايد جدا از نشان دادن مشكلات در فيلمش راهحل هم ارايه بدهد؟
ابدا. راهحل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه ميدهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مسالهاي كه مساله خودش است. نياز به گندهگويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلمهايي ميشود. تنها به مسائل نوك ميزنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود ميآيد و نه نقدي. اين فيلمها با ظاهر انتقاديشان نتيجهگيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي ميسازند و ژست اپوزيسيون ميگيرند. از دولت پول ميگيرند و تظاهر ميكنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.
به خاطردولتي بودن سينما؟
قطعا. انقطاع به خاطر اين است كه سينماي دولتي وجود دارد. وقتي رييس انجمن منتقدان بودم به فيلم خوب «كشتي آنجليكا» جايزه داديم. چه اتفاقي ميافتد كه فيلمساز محترمي چون محمد بزرگنيا كه كشتي آنجليكا را ساخته فيلم بد «راه آبي ابريشم» را ميسازد؟ پول دولتي. اگر او فيلمسازياش را با سرمايهاي غيردولتي ادامه داده بود، هم جايگاه بهتري و هم مخاطبان بيشتري پيدا ميكرد. اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار ميكند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب ميكند و بودجهاش را تامين ميسازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيدهايم. الان ديگر فروش فيلمها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلمهايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما.
در ميزگردي در دهه ٧٠ شما گفته بوديد اگر دولت هم پاي خودش را از سينما بيرون بكشد از اين فيلمسازان بياستعداد چيزي درنميآيد. آيا الان هم آن نظر را داريد؟ فرض كنيد الان سينماي ما خصوصي شود، از فيلمسازان كنوني كه اكثرا معمولي و ضعيف هستند، آثار درخشاني خواهيم ديد؟
بايد سر اين رويدادها مفصلا صحبت كرد. اصل كلام اينكه شرايط فعلي، محصول سينماي دولتي است و محصول تهي شدن فيلمسازان از خود و پيرامونشان. كدام يك مقصرند؟ دولت يا فيلمساز؟ قطعا هر دو. يك فيلمساز خوب تابع اوضاع نميشود. دولتي نميشود، باج نميدهد و بياثر نميشود.
اما اينجا برعكس است.
چون فيلمسازها رفاه ميخواهند. هيچ ايرادي هم ندارد ولي اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برجساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برجمان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برجساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برجساز با هم جمع نميشوند. من ترجيح ميدهم كه زندگي در حاشيهاي داشته باشم و به جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم ميپردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نميآيد. ميخواهي آدم اهل هنر و اهل مردم باشي؟ خسارت دارد رييس. خسارتش را بپرداز، به اندازهاي كه ميپردازي، ميگيري. اما اگر فقط يك ذره بخواهي بپردازي و چند برابر دريافت كني نميشود. دوستان فيلمساز ميخواهند هم خسارت نپردازند، هم برجساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون.
بالاخره نگفتيد الان اگر سايه دولت را از سر سينمابرداريم به كجا ميرويم؟
سوال آساني نيست. اگر دولت را از اوضاع حذف كنيم و به سمت خصوصي شدن برويم، معلوم است كه فردايش بهشت به وجود نميآيد اما مسلما بدتر از اوضاع فعلي هم نميشود. حتما دچار يك ركود خواهيم شد. ولي تنها راهحل همين است.
در اين ميان كار دولت در قبال هنر چه ميشود؟
زير ساختها را مهيا ميكند. نه فقط براي تهران لعنتي پرهياهوي پر از ترافيك و شمال شهرش. براي شهرستانها و بچههاي با استعداد شهرستان. به آنها معلم و كتاب و دوربين بدهد. استوديو بسازد. مميزي را هم اگر بخواهند ميتوانند حفظ كنند. الان سينماي ايران زندگي طبيعي ندارد. زندگي غيرطبيعي نتيجهاش ميشود اين: يك
ديوانه خانه به تمام معنا. اين جشنواره كه ديديد بيش از همهچيز ديوانه خانه بود.
خيلي وقت است راجع به خصوصي شدن سينماي ايران حرف ميزنيم. فكر ميكنيد ميشود به همين سادگي ساختار دولتي سينماي ايران را عوض كرد؟
مگر احمدينژاد با همه اشتباههايي كه داشت يك شبه يارانه دادن را رسمي نكرد؟ البته كار درستي هم نبود، چون زيرساخت درست نكرده بود. خب همين فردا دولت اعلام كند كه ديگر پول به سينماگران نميدهم. اگر پول نداريد برويد فيلم ارزان بسازيد. اصلا نسازيد! چون راهحل سينماي ايران بيگ پروداكشن نيست. ما محتاج سينماي ارزان هستيم.
وقتي سينماي ايران در تمام اين سالها هيچ تلاشي نكرده است كه مثل همه سينماهاي دنيا به سمت صنعتي شدن حركت كند، چطور ميشود كه حالا اينقدر راحت و يكشبه خصوصي بشود؟
اتفاقا در اين سالها از طرف بعضي فيلمسازان اين تلاش صورت گرفته، منتها به خاطر اينكه براي اين تلاش آمادگي وجود نداشته، الان سينمايي به وجود آمده كه نه صنعت دارد و نه هنر و نه مخاطب. مخاطب فيلمهاي پرفروشي چون اخراجيها و بقيه فيلمهاي پرفروش، نسبت به جمعيت ما خيليخيلي كم هستند. نسبت به سينماي قبل از انقلاب هم كمتر هستند. پس يعني ما مخاطب نداريم. ما اصلا سينما به معناي جدياش نداريم. سينمايي كه سر و شكل و بدنه داشته باشد. سينماي ما سرطاني جلو آمده و بعضي جاهايش رشد كرده و بعضي جاهايش ماقبل بلاهت است. يك رشد ناقصالخلقه و بيثبات چون اين سينما زندگي طبيعي نداشته است. متولد نشده، راه نيفتاده و تاتي تاتي نكرده. مدرسه نرفته، دانشگاه نرفته تا بعد خود به مقام استادي برسد. سينماي ما پرتابي و به صورت جامپ كات است. ممكن است سالي يكي، دو فيلم داشته باشيم كه مسعود فراستي دوست داشته باشد و شايد نهايتا سه چهار تا. در نهايت اختلاف ما سر دو تا فيلم است. يكي دو تا را من دوست دارم و چند تا را شما. اين شد سينما؟ سينمايي كه دخل و خرج نميكند سينما نيست. كسي انگيزه ندارد كه برود دنبال تكنيك و فرم. انگار اين سينما از اساس محتاج است به پول دولتي و نفروختن!
نگاه دولت جديدي كه سر كار آمده را نسبت به مقوله فرهنگ و هنر چگونه ميبينيد؟
در ادامه دولتهاي قبل است. فرقي با هم ندارند. با عرض معذرت در زمينه سينما كه عقبتر از دولت قبل هم هست. من قطعا دوره قبل را كه كلي به آن انتقاد دارم به اين دوره ترجيح ميدهم. وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند.
تا اينجاي كار كه همهاش منفي شد ولي اين را هم بگوييم كه در جشنواره امسال فيلمهاي خوش آب و رنگي ديديم. سينماي ايران تنوع بيشتري هم پيدا كرده است. البته مانند گذشته فيلمها مشكلات اساسي فيلمنامه دارند، دچار چند پاياني هستند و اصلا خيلي از اين آثار مشخص نيست براي چه ساخته شدهاند، اما در بخشهاي فني مثل فيلمبرداري و تدوين پيشرفت داشتهايم.
فيلمبرداري و تدوين و صدا به جلو رفته، اما قطعا فيلمنامه و كارگرداني و بازيگري عقب رفته است. نكات فني اگر جلو رفته به خاطر سالم بودن آن آدمها و در جستوجوي علم بودنشان است. اما سينماي ايران جلو نرفته هيچ، در جا هم نزده، فرو رفته است. سياست وزارت ارشاد جديد حذف يكسري آدم و جايگزيني يكسري آدم ديگر است. هيچ استراتژي و سياستي در سينما نميبينيم.
به فيلم «رخ ديوانه» برسيم كه جايزهها را درو كرد. در بحثهاي جشنوارهاي اين فيلم را كنار «عصر يخبندان» قرار ميدادند و اين دو فيلم را از آثار برجسته اين دوره ميدانستند. آيا اين دو فيلم ربطي به هم دارند؟
هيچ ربطي ندارند. در شلوغ پلوغي و نقد اجتماعي شايد كمي شباهت داشته باشند اما «رخ ديوانه» با اينكه فيلم خوبي نيست، خيلي بهتر از «عصر يخبندان» است. يك جاهايي فيلمفارسي است ولي فيلم توهينآميزي نيست. فيلم هدرشدهاي است با يك پايانبندي بد. ضمن اينكه رفت و برگشتهاي مثلا مدرنش هم درست نيست.
نظرتان درباره راوي فيلم چيست؟ آيا به نظر شما هم راوي به مخاطب دروغ ميگويد.
بله. راوي به مخاطب دروغ ميگويد اما اين از ناتواني تكنيكي است نه از تفكر ناسالم.
نظرتان راجع به فيلم «ارغوان» اميد بنكدار و كيوان عليمحمدي چيست؟
اين دو جوان نسبت به فيلم قبليشان جلو آمدهاند. بالاخره فهميدهاند كه سينما قصه ميخواهد. كلاژ كارتپستالي، سينما نيست. قصه ميگويند و يك جاهايي موفق نميشوند و راديويياش ميكنند، اما اينكه ميخواهند قصه بگويند خوب است. فيلم خيلي خيلي كوچكي است اما ميتواند شروع خوبي براي اين دو كارگردان باشد. اين دو پيش از اين اداي فرم را درميآوردند. در ارغوان اداي فرمشان را كم كردهاند و همين نكته بدي نيست.
فيلم «اعترافات ذهن خطرناك من» هومن سيدي را چطور ديديد؟ در فضاي نقد ما مرسوم شده كه يك وجه فيلم را پررنگ ميكنند و از بقيه ضعفها و وجوه ديگر غافل ميمانند. چرا فيلمسازان ما فكر ميكنند يك ايده دوخطي براي ساختن يك فيلم بلند كافي است؟
مشكل اين است كه در چند سال اخير بعضي از اين فيلمسازهاي جوان ما فيلم جديد زياد ديدهاند و به قول معروف ديويدي بلعيدهاند. منتقدش هم
همينطور است. افتخارش اين است كه روزي چند تا ديويدي ميبلعد. اين بلعيدنها زيباييشناسي درست نميكند. بلكه تكپلانهاي آمادهاي براي دزدي درست ميكند. با ديويدي بلعيدن نميشود به سينما رسيد.
حتي اگر فيلمساز ادعا كند من فيلمي انتزاعي و فارغ از جامعه ساختهام؟
خب بسازد. به شرط اينكه يك فيلم درست انتزاعي بسازد. انتزاع از آسمان نميآيد. انتزاع از شرايط معيني حاصل ميشود. كپي فيلم «يادآوري» – كه به نظرم فيلم خوبي هم نيست -، اينجا جواب نميدهد. هر چيزي محصول مكان و زمان معيني است. وگرنه خندهدار و مضحك ميشوي. همهچيز اين بچههاي تازهپا، شده سينماي آن ور آب. سوژه از آن ور برميداريم، پلان برميداريم، رنگ و نور برميداريم، قاب از آن ور برميداريم. هيچ كدام را هم هضم نميكنيم. اگر هم تعريفي ميشنويم تعريفي از همان آدمهاي فيسبوكي است كه افتخارشان بلعيدن روزي هشت ديويدي است. اما مردم و مخاطب عام هم خود فيلمساز و هم فيلمش را با هم پس ميزنند.
فيلم «مرگ ماهي» روحالله حجازي را ديديد؟ حجازي فيلم را تقديم كرده به علي حاتمي و ملاقليپور.
من يك يادداشت طنز راجع به اين فيلم نوشتم و فكر كنم همه حرفها را آنجا زدهام. فيلم حجازي محصول سوءتفاهمي است كه فكر ميكند ميشود يك ايده يكخطي را اندازه يك فيلم كش داد. ما چقدر آن آدمها را ميشناسيم؟ چقدر آدمها قصه دارند؟ فيلمساز هيچ كدام از اين آدمها را نميشناسد، قصهشان را هم به تبع اين عدم شناخت نميتواند تعريف كند. پس فيلم ميشود يك دور همي در يك مكان. در فضاي بيروني آقاي كلاري كارتپستال و عكس يادگاري تحويلمان ميدهد و در خانه ميماند و چيزهاي بيربطي كه هيچ كدام جزييات نيست .
تلقي غلطي در سينماي ايران باب شده كه فيلمسازان فكر ميكنند اگر لحظات مرده را نشان بدهند و بر چيزهاي پيش پا افتاده تاكيد كنند جزييات را نشان دادهاند.
فيلمساز ما هيچ چيزي را نميتواند دراماتيك كند. مثلا اين كتاب و فندك روي ميز ما را، در قابش ميآورد. اين جزييات نيست. اينها بايد به يك كليت برسند. بايد روزمرّگي يا درد يا يك چيزي را توليد كرد. شما بايد ميزانسن بلد باشي. ميزانسن هم از شعور و زندگي و بلدي ميآيد. بلدي هم كه در فيلم مشاهده نميشود. فيلمساز بلد نيست از جزييات كليات بسازد. جملهاي از
رابين وود هست كه اكثرا شنيدهايم: «سينما يعني جزييات»؛ اين جمله نصف حقيقت است، نصف ديگرش اين است كه جزيياتي كه كليات بسازد.
آقاي رضاداد فيلمهاي سامان مقدم، فرمانآرا و رضا كاهاني را از جشنواره كنار گذاشته تا مثلا فضا آرام شود. شايد تنها فيلم جنجالي امسال كه صداي اصولگراها را درآورده فيلم «خانه دختر» شهرام شاهحسيني باشد. رسانههاي اصولگرا برايش تيتر زدند: فيلمي ناآرام در جشنوارهاي آرام!
يك چيزي پيش آمده كه فقط براي مسوولان نيست؛ اينكه ما نسبت به سينما و نسبت به «چگونگي» مساله نداريم. فقط نسبت به «چه» مساله داريم. همه روي «چه» حساس هستند نه «چگونه». فيلمساز فكر ميكند چون موضوع ملتهب است فيلم خوبي ميسازد. مسوول هم از موضوع ميترسد. در حالي كه نوع نگاه و پرداخت تعيينكننده است. هر موضوعي را ميشود مطرح كرد منتها بايد به چگونگي و بستر جامعهاي كه در آن موضوع مطرح ميشود توجه كنيم. جوري بايد به سوژه نزديك شد كه اولا قابل هضم باشد و ثانيا اين موضوع آنقدر پرداخت درستي داشته باشد كه خودش در كنار تندي و ملتهب بودنش تبديل به مساله شود.
كارگرداني شهرام شاهحسيني در «خانه دختر» را چطور ديديد؟
پرداخت بد است. موضوع ملتهب است و كارگردان پشت اين موضوع سنگر گرفته و فكر كرده با يك موضوع ملتهب ميشود يك دفعه مطرح شد. جامعهشناسي و كالبدشكافي ندارد و تهي است. بدتر اينكه در نيم ساعت آخر نقطه ديد عوض ميشود و ديگر نميتوانيم فيلم را از زاويه ديد آن دو دختر ببينيم. باران كوثري نشسته و به موبايلش نگاه ميكند. كات به ماجرايي كه بهداد آن را ديده و اين كاملا غلط است. علاوه بر اين، موضوع مبهم ميماند. تنها يك نگاه از پدر داريم در كلوزآپ كه نگاه هيزي است. يعني چه؟ منظور كارگردان از نگاه پدر چيست؟ اگر قصه اين بوده است كه آن وقت تمام حرفهاي بهداد و نامزدش در ماشين روي هوا ميرود. پديدهاي تحميلي ميشود كه با منطق اثر نميخواند و در نهايت اين سوال پيش ميآيد كه چي؟ توي كارگردان داري چيزي را ميگويي كه نميتواني بگويي يا نتوانستهاي كه بگويي.
به نظر شما چرا سينماي ما نتوانسته است مثل نمونههاي موفق هاليوودي فيلمهاي سفارشياي داشته باشد كه ارزشهاي مورد نظر نظام را هم تبليغ كند؟ در اين ٣٦ سال حتي يك فيلم درست تبليغاتي و سفارشي درست نديدهايم.
اول بگويم كه ميشود فيلم سفارشي خوب هم ساخت. اما حق مطلب را بايد ادا كرد. چرا اين فيلمها در نميآيند؟ چون فيلمساز به اين سفارشها اعتقاد ندارد. چرا «روباه» اين شكلي است؟ اگر قرار به سفارش است بايد يك فيلم پليسي قوي سرپا بسازيم. شخصيت اطلاعاتي فيلم كيلومترها از شخصيت فيلم ابوالقاسم طالبي در «قلادههاي طلا» هم عقبتر است. فيلم طالبي لااقل شخصيت و اكشن دارد. فيلم «روباه» چه دارد؟ مامور اطلاعاتياش كه مدام لبخند ميزند، بدمن هم ابله است و در ابتداي فيلم فقط يك ضربه خوب ميزند كه احتمالا از دستش در رفته.
فيلمهاي جشنواره امسال كه قرار است سينماي سال ٩٤ را پوشش دهند، لحن درستي هم نداشتند. از عصر يخبندان تا همين روباه. بعضي صحنهها كمدي است و بعضي صحنهها جدي و نميتوانند به هارموني مناسبي برسند. درست مثل فيلمفارسيها كه يك پرده كمدي دارند، يك پرده درام و يك پرده ملودرام. اين عدم تجانس در لحن از كجا ميآيد؟
دليل اول اينكه اساسا لحني وجود ندارد. تضاد در لحن بحث بعدي است كه به آن نميرسيم. بدون خواست كارگردان موضوع در نقطهاي خود به خود كميك ميشود. بعضي جاها هم ميخواهد درام باشد و كمدي ناخواسته ميشود. فيلمسازان ما نابلدتر از ديروزشان هستند. هر بلايي سر فيلم بيايد برايشان مهم نيست. در اين جشنواره تنها يكي دو فيلم ديدم كه براي كارگردانش مهم است. براي صفي يزدانيان مهم است كه «شخصيت فرهاد» را دربياورد. و چه پايانبندي خوبي دارد اين فيلم. جمله «ميارزيد» پاياني خيلي درست و خوب است با موسيقياي بهشدت جذاب. موضوع، مساله فيلمساز است. فيلمساز هم محيط و هم عشق برايش مساله است. ما عشق يكطرفه سالم در سينماي ايران نداريم و يزدانيان توانسته عشق سالمي در بياورد.
حالا كه رسيديم به بحث فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بايد پرسيد آيا اين تعريفهايتان با نظريات هميشگي شما تعارض ندارد؟ فضاي رشت در اين فيلم با فضايي كه تا به حال از رشت ديدهايم قرابتي ندارد. آدمها فرانسوي حرف ميزنند، قصه به آن صورتي كه شما هميشه طرفدارش بوديد اينجا شكل نميگيرد. پس چرا بايد فيلم را دوست داشته باشيد؟
به نظرم اتفاقا رشت خيلي عادي ترسيم شده. در لحظاتي از فيلم فضا ساخته شده و در خيلي از لحظهها هم فضا ساخته نشده. مثلا بازار رشت فضا نشده، توريستي است. اما حياط خانه و محله در آمده. اينكه در فضاي رشت دو تا آدم فرانسه حرف بزنند از نظر من هيچ اشكالي ندارد. اينكه در قابسازي عكسهاي نقاشيهاي امپرسيونيستي و سوررئال باشد اگر به فضا بخورد، مشكلي نيست. اگر موسيقي كلاسيك با موسيقي سنتي تلفيق شود باز هم مشكلي نيست چون اينها به آدمها ميخورند. اينها از خواست كارگردان به اثر تحميل نشدهاند و در اثر نشستهاند و به دل مينشينند.
فراموشي زن خيلي عجيب نيست؟ فرهاد هر كاري ميكند زن او را به جا نميآورد.
به نظرم روي شخصيت زن بايد بيشتر كار ميشد. تمام تمركز روي كاراكتر فرهاد است. به نظرم صفي يزدانيان بايد بيشتر روي قصهاش كار ميكرد. قصه حميد و سلماني را بايد ما ميدانستيم. ضعفهاي فيلم كم نيست اما مجموعهاي كه ما ميبينيم و آن عشق و آن فضا و خوابيدن فرهاد درست است و به ثمر مينشيند. حال و هوا در ميآيد. فيلم ادعا ندارد و وراجي نميكند. من بهشدت آدم ضد نوستالژياي هستم اما اين فيلم يك نوستالژياي ميسازد كه حسرت گذشته نيست. نوستالژي زندهاي است. تا زمان حال ادامه دارد و جلو آمده. فرهاد از گذشته تا حال همين طور است. يك نوستالژي مرده ارتجاعي نيست. نوبر بهاره بستني پرويز دواييوار نيست. اين نكته خيلي مهمي است. اين فرق نوستالژي است با خاطره بازي.
گفتيد اين فيلم «عشق سالم»ي دارد كه در سينماي ما شبيهش نبوده.
بعد از «شبهاي روشن»، فيلم
صفي يزدانيان تنها اثري در اين ٣٠ سال است كه يك عشق انساني و تميز را به ما نشان ميدهد. چقدر خوب كه اين عشق را لوثاش نميكند. دارم اخلاقي حرف ميزنم؟ خير. دارم زيباييشناسانه حرف ميزنم. حتما در زيباييشناسي اخلاق هم هست. وقتي در انتهاي فيلم مرد و زن كنار هم ميايستند، هيچ ذهنيت جنسياي در مخاطب شكل نميگيرد و همهچيز تميز است. اين به فضاي پاكيزه فيلم برميگردد.
راجع به «مردي كه اسب شد» حرف بزنيم.
نديدهام و فكر نميكنم كار خوبي باشد.
فيلم را ببينيد. به نظر من فيلم خوبي است.
بعيد ميدانم! مگر ميشود كه بعد از آن دو فيلم اثر خوبي را از اين كارگردان ببينيم؟ در سينما معجزه اتفاق نميافتد. ردش بايد در ديروز باشد. يك شبه هيچ چيزي تغيير نميكند. به همين دليل ميتوانم پيشبيني كنم كه فيلم خوبي نيست. فيلم دوم كارگردان از نخستين فيلمش بدتر بود. اصلا به اين فيلم اميدوار نيستم.
ثقفي در گفتوگويي كه در هفت با شما داشت اشاره كرده بود كه من دوست دارم تماشاگرم را عذاب بدهم. در اين فيلم هم نماهاي بلندي داريم مثل صحنهاي كه چند دقيقه پيادهروي كارگران را ميبينيم.
همان موقع هم به او گفتم كه سينما شكنجهگاه نيست. هرچقدر هم كه درد تو عظيم باشد، نبايد به شكنجه من بينجامد؛ درد انسانياي كه من مخاطب در آن سهيم بشوم و در انتها مفري باقي بماند. برگمان كه در ظاهر مفر نميگذارد، در انتهايش يك تكه باخ ميگذارد، يك تنفس. چون تجربه هستي هم همين است: هميشه در كنار تمام رنجها مفري هم وجود دارد.
در يادداشتتان براي فيلم ايرانبرگر نوشتهايد: فيلمي بد از فيلمسازي محترم و معتبر. كم پيش ميآيد از شخصيت فيلمسازي اينطور تعريف كنيد .
جوزاني «اعتبار»ش به خاطر فيلمي مثل جادههاي سرد و يك فيلم نصفه و نيمه به نام شير سنگي است. «احترام»ش هم براي اين است كه از بيننده طلبكار نيست. هر كاري كه ميكند رو و مشخص است. هرچند نگاه ايران برگر ظاهرا سياسي- عرفاني است و به همين خاطر به كمدي نميرسد.
تعريفتان از قهرمان كمدي چيست؟ ايرانبرگر قهرمان كمدي ندارد؟
ويژگي قهرمان كمدي عدم سازگارياش با محيط است. اگر سازگار باشد كه اصلا كمدي درست نميشود. اساسا ما در كشورمان اصلا نميتوانيم قهرمان كمدي درست كنيم. ما يكهزارم چاپلين هم كمدين نداريم.
قبل از انقلاب هم همين طور بود؟
قبل از انقلاب در اين زمينه وضعمان بهتر بود. كمديهاي روحوضي سخيف داشتيم. بعد از انقلاب سخيفش را هم نداريم. آدم كميك نداريم.
در تلويزيون مديري و عطاران نميتوانند قهرمان كميك باشند؟
مديري در تلويزيون داشت به قهرمان كميك ميرسيد. اما دو سه سال بيشتر دوام نياورد. او تبديل شد به آدمي كه كار كمدي را بلد است. خوب هم بلد است. اما همين. به بازياش ربطي ندارد. ساعت خوشش خوب است، اما آنجايي كه ميخواهد خودش را قهرمان كميك كند هپروتي ميشود مثل برره. آدمش مدام فاز عوض ميكند و مدام انقطاع دارد. مرد هزار چهره ميشود و… قهرمان كميك و همين طور قهرمان تراژيك بايد از دل شرايط بيرون بيايند.
عطاران چطور؟
عطاران ابدا قهرمان كميك نميشود. البته سريالهايش را نديدهام.
كاراكتر عطاران در سريالهايش ويژگيهاي مشخصي دارد: آدم ساده بيخيال آويزاني كه تا حدي دست و پا چلفتي است.
چقدر اين را ادامه ميدهد و چقدر مثل يك قهرمان كميك شما را ميخنداند؟ واقعيت اين است كه ما در كل نميتوانيم قهرمان كميك توليد كنيم. در سريالها نسبت به سينما شايد وضعمان كمي بهتر باشد. در سينمايمان كسي مثل پيمان قاسمخاني را داشتيم كه تا حدودي كارش را بلد بود هرچند او نويسنده است و نه قهرمان كميك. حالا نوشتههاي اخيرش هم كه خيلي خيلي بد است. مثل فيلمنامه طبقه حساس تبريزي.
حالا كه اسم تبريزي آمد از طعم شيرين خيال بگوييد. گويا در اكران نوروزي هم در فروش موفق نبود.
از فيلمهاي جنگياش در دهه ٦٠ هم عقبتر است. فيلم او سخنراني اكولوژيك است. معلوم است كه سفارشدهنده اين را از او خواسته است. اين فيلم كابوس است نه طعم خوشخيال! انيميشنهاي سياه فيلم واقعا كابوس هستند. مطلقا لحظهاي طنز و لحظهاي درام ندارد. ميتوانست ٢٠ دقيقه باشد يا چهار ساعت هم ادامه پيدا كند.
چرا فيلمسازان دهه ٦٠ ما به چنين روزي افتادهاند؟
اين بلايي است كه خودشان سر خودشان آوردهاند و سينماي دولتي تشديدش كرده. اين طيف قبلا به چيزي اعتقاد داشتند. اينها قبلا به جنگ اعتقاد داشتند. در دو فيلم اعتقادشان تمام شد. حالا پراتيك جديد اجتماعي دارند و سر افكندهاند. اگر سرافكنده نبودند راجع به آن حرف ميزدند. چرا پنهانش ميكنند؟ قبلا محل زيست اين فيلمسازان طرف پامنار بوده ولي الان در فلان برج شمال شهر زندگي ميكنند. چرا از محيط جديدشان حرف نميزنند؟ چرا اين محيط را تبديل به مساله نميكنند. براي اينكه با آن مماس نشدهاند و از گذشته هم بريدهاند.
از اين نسل رسول ملاقليپور در سينما عاقبتبخير ميشود؟
كم و بيش. در فيلم «سفر به چزابه» جدا از ديگر آثارش ميايستد. فيلم «كمكم كن» كارنامهاش را نقض ميكند. «ميم مثل مادر» خيلي اشكانگيز است. ولي باز رسول بهتر از بقيه است. هرچند نبايد حاتميكيا را همچنان ناديده گرفت.
در يادداشتهاي جشنوارهتان از چند فيلم كم و بيش تعريف كرديد. مثلا راجع به آخرين فيلم توكلي نوشتهايد كه فيلم متوسطي است و برخلاف كارهاي قبلياش روشنفكرانه نيست و بهترين كارش است. در حالي كه به نظر بسياري، تا آخر اين فيلم قصهاي وجود ندارد. فيلمساز سعي كرده يكسري از آن مايههاي ذهنياش را به زور به فيلم الصاق كند. همان بحث مرز واقعيت و خيال كه به گمان بسياري اينجا درنيامده.
فيلم حرف حسابش چيست؟ يك خانه شلوغ داريم و يك دعوايي بين دخترك و هومن سيدي كه خوب است. گلاب آدينهاش خوب است. هومن سيدي براي نخستين بار خوب است.
هاشمپور كاراكتر بيربطي نيست؟
چرا. بيربط است. عيب اصلي فيلم هم شخصيت اولش است. حرفهاي قلمبه سلمبه ميزند كه گاهي از اين حرفها خندهمان هم ميگيرد. بابك حميديان كاراكترش پادرهواست. شخصيت صابر ابر به كل اضافي است. در دو سوم اول اين شلوغي قابل تعقيب و پذيرفتني است.
آيا اين شلوغي به درام تبديل ميشود؟
شلوغي لحظاتي به درام تبديل ميشود. يك ذره قصه تعريف ميكند و اين خوب است. حرفهاي اضافي تنسي ويليامزي كه فيلمساز از پسش برنميآيد نميزند. من از ٢٠ به اين فيلم نمره يك و نيم ميدهم. به بقيه فيلمها كه زير صفر نمره ميدهم منهاي فيلم صفي يزدانيان و تا حدودي ارغوان عليمحمدي و بنكدار. فيلم صفي يزدانيان قطعا بهترين فيلم جشنواره است.
و خداحافظي طولاني فرزاد موتمن؟
فيلمساز فضا عوض كرده است. رفته حاشيه شهر و قصه يك كارگر را ميگويد. اين خوب است. اينكه آقاخاني ميآيد خانه و با زن حرف ميزند خوب است اما چرا وقتي بيرون است دل و جگر ميخورد و دوباره خانه كه ميآيد نيمرو درست ميكند؟ چرا با زنش در خانه (كه رابطهاش كمي خوب درآمده) اين شكلي رفتار ميكند اما به محض اينكه ميرود سر كار نظربازي ميكند؟
شايد ياد خاطره زنش ميافتد.
يعني چه؟ آدم معيني را دارد نگاه ميزند. خاطره بايد بماند و هر جا كه بخواهد پاي شخصيت اصلي بلغزد، آن خاطره نگذارد. اين كاراكتر لحظه به لحظه به اين خاطره خيانت ميكند و اين اتفاقا روشنفكري است و نگاه يك كارگر نيست. من اصلا كار نميبينم. دو تا نما از كارگاه ميبينم و تمام. لحظه مرگ را درست نميبينيم. چرا او اين كار را كرد؟ چرا عذاب وجدان ندارد؟
در آخر بحث دوباره برگرديم به اينكه چرا فيلمهاي ما با وجود ظاهر متفاوتشان نسبت به گذشته، نه قصه دارند و نه مهمتر از همه فكر و جهانبيني مشخصي؟ جدا از مميزي و دولتي بودن علت اين امر را در چه ميبينيد؟
غير از سانسور و سينماي دولتي مساله اصلي بريدن فيلمساز از جامعه است. شما ميتواني طبقهات را تغيير دهي و پيشرفت كني. اما چي ميدهي آن را ميگيري؟ يكسري همهچيز را ميدهند و به آنجا ميرسند. از آنجايي كه ما سينما نداشتيم و نداريم، هر چيز خوبمان تصادفي است و هر چيز بدمان قاعده است. مثلا ويسكونتي «زمين ميلرزد» ميسازد. آن دوره ماركسيست است و نگاهش به او اجازه ميدهد چنين چيزي بسازد. آريستوكرات ميشود و يك قطعه مكالمهاي را ميسازد يا نفرينشدگان را
و همه جا را به هم ميريزد.
در هر طبقهاي هست همان طبقه را به تصوير ميكشد.
به اضافه اينكه سينما بلد است. از اول سينما بلد است و سينما مديوم بيانياش است. ما سينما مديوم بيانيمان نشده است و به همين دليل سينما نداريم. مدام در حال دست وپا زدنايم. هيچ هنرمندي نيست كه جهان را عوض كند. يا جهان ندارد و دارد به سمت جهان شخصياش پيش ميرود و از آنجا هنرمند ميشود و به سبك ميرسد. آدمي كه از نخستين اثرش يك جهان منطقي داشته باشد، نداريم. شايد تنها كسي كه به شكلي كاريكاتوري اين جهان را دارد مسعود كيميايي است اما بقيه فيملسازان همين را هم ندارند.
يكسري از فيلمهاي جشنواره در گروه هنر و تجربه اكران شدند و استقبال بدي هم از آنها نشد. نظر شما راجع به اين گروه چيست؟
با كلمه هنرش مشكل دارم. هنر بايد طي زمان توسط مردم و منتقدان شناخته و راجع به آن حرف زده شود. ما بايد نسبت به استفاده از كلمهها حساس باشيم. طرف، مسجد شيخ لطفالله را ساخته و اسم خودش را هنرمند نميگذارد. خود را صنعتگر ميداند. برگمان ميگويد من صنايع دستي ميسازم. هنر بايد بتواند صاحبش را انسانتر و مخاطبش را قويتر و لطيفتر كند و نقد هم قرار است احيانا كاري كه اثر نميتواند بكند را انجام دهد.
يعني نگاهتان به گروه «هنر و تجربه» منفي است؟
قطعا منفي است. چون فيلمساز را متوهم ميكند. فيلمساز ميگويد كه من در تكسانس خيلي خوب فروختم در حالي كه مجموعه مخاطبهاي فيلمساز هزار نفر هم نبوده. هر فيلمي كه ميدانيم اكران ندارد را ميريزيم در اين بخش. يك جعبهاي كه پر از فيلمهاي جورواجور است كه هيچ كدام با هم ربطي ندارند.
در پايان اين گفتوگو به خودتان برسيم. نقدي كه بر نقدها و حرفهاي خود شما وجود دارد اين است حرفهايي كه شما راجع به نيت فيلمسازان ميزنيد سوءتفاهم درست ميكند. هر چه جلوتر رفتهايد، صحبت راجع به فرم را كنار گذاشتهايد و به صورت رگباري كلمهها و جملههايي را به كار ميبريد و فيلمساز را به توپ ميبنديد و تمام! و همين سوءتفاهم درست ميكند.
من بعضي جاها آنقدر تلگرافي حرف ميزنم كه فقط كساني كه مرا ميشناسند متوجه ميشوند چه ميگويم. اين انتقاد بر من وارد است. مسالهام اين است كه نقدم توسط مخاطب عام و خاص خوانده شود. نقد من هرجايي كه آنقدر تلگرافي ميشود كه «خاص»اش ميكند اين انتقاد بر آن وارد است. خيلي جاها بيحوصله بودهام، تنها ميخواستم اعلام موضع كنم، نميخواهم ادا دربياورم و خاصش كنم. هرجا حرفها در آمده كه وقت گذاشتم. بعضي وقتها يك خط حرف زدم، اما قابل فهم است. بعضي وقتها فيلمها آنقدر كلافهام ميكند كه ميدانم آمدهام بگويم و بروم. حتما اين انتقاد بر من وارد است.
بسياري از منتقدان سينماي ايران اعتقاد دارند كه بايد حسنهاي فيلمها را برجسته كرد و راجع به آنها حرف زد.
براي من نقد آن يك ذره خالي ليوان است. براي من نقد فلفل است، نه شكر و نه نمك.
الگوبرداری بابک حمیدیان از یک مگس!+عکس
|
سینماژورنال: بابک حمیدیان بازیگر توانای سینمای ایران که این روزها فیلم کم فروش “روباه” را روی پرده دارد چهار فیلم “شکاف”، “مرگ ماهی”، “من دیگو مارادونا هستم” و “رستاخیز” را هم آماده اکران دارد.
به گزارش سینماژورنال در این میان “رستاخیز” که بخشهایی از حوادث منجر به قیام عاشورا را به تصویر می کشد هرچند به لحاظ کیفیت درام مشکلات اساسی دارد اما بازی حمیدیان در آن فوق العاده است.
بابک حمیدیان در “رستاخیز” در دو نقش بازی کرده است؛ یکی نقش “یزید” و دیگری نقش “ابن زیاد”. در این بین ایفای نقش او در “یزید” جزییاتی تازه از این شخصیت بیرحم تاریخ اسلام را آشکار کرده است.
بازیگر اصلی نقش یزید کنار رفت و من جایگزین شدم
حمیدیان در تازه ترین گفتگویش که با “همشهری جوان” انجام شده درباره اتفاقی که منجر به بازی او در نقش “یزید” شده است بیان می دارد: یکی از بازیگران خوب کشورمان برای بازی در نقش یزید قرارداد بسته بود اما بعد از مدتی احمدرضا درویش گفت فلانی که برای این نقش قرارداد بسته بازیگر خیلی خوبی است و مردم هم دوستش دارند اما نمی تواند در ادامه راه همراهمان باشد و بابک حمیدیان این نقش را بازی کند.
به گزارش سینماژورنال بابک حمیدیان با اشاره به اینکه این پیشنهاد برایش شوکه آور بود ادامه می دهد: علی قائم مقامی مدیرتولید آن کار بعدا به من گفت وقتی پیشنهاد درویش را شنیدی در یک لحظه تمام حسها به صورتت آمد؛ بهت، خوشحالی، غم و …
خودم را از دیدن بازی زیبای فرهاد اصلانی در نقش “ابن زیاد” محروم کردم
حمیدیان پیرامون ایفای نقش “ابن زیاد” که قبل از او هم به زیبایی توسط فرهاد اصلانی در “مختارنامه” بازی شده بود اظهار می دارد: از زمانی که این نقش پیشنهاد شد خودم را از دیدن بازی خوب فرهاد اصلانی محروم کردم. بعد از فیلم گروهی پرسیدند اصلانی نقش را بهتر بازی کرده یا تو و من هم گفتم نباید این دو را با هم مقایسه کرد چون فرهاد در طول سریال فرصت داشته با ارامش نقش را گسترش دهد و من این فرصت را نداشتم.
بابک حمیدیان در نقش “ابن زیاد” در “رستاخیز”/ برای وضوح، کلیک چپ کنید
الگوبرداری “ابن زیاد” از روی یک مگس
بابک حمیدیان در تشبیهی عجیب “ابن زیاد” را به “مگس” بی شباهت ندانسته و می گوید: “ابن زیاد” از روی کاراکتر یک مگس طراحی شده بود؛ مگس همیشه بی تاب است و همیشه عجله دارد ولی در عین حال حواسش به همه چیز هست. به گزارش سینماژورنال وی می افزاید: برای بازی در این کاراکتر برنامه ویژه داشتم و در یک زمان فشرده بازی اش کردم… البته به بازی فرهاد اصلانی در این نقش عشق می ورزم ولی به وجود بازی خودم احترام می گذارم.
شکست سنگین فیلمهای سفارشی در اکران نوروز؛ درس عبرتی برای آنها که عاشق فیلمسازی با سرمایههای دولتی هستند
|
سینماژورنال: تازه ترین آمار فروش نوروزی سینماها حکایت از یک حقیقت تلخ برای آنهایی دارد که علاقه زیادی دارند با پول ارگانها و نهادهای دولتی و شبه دولتی فیلم بسازند.
به گزارش سینماژورنال نگاهی به جدول فروش اکران نوروزی و مشاهده دو فیلم “روباه” و “طعم شیرین خیال” در انتهای جدول بیش از پیش این فرضیه را به اثبات می رساند که وقتی عوامل اصلی کار در سود و زیان نهایی شریک نباشند کیفیت قابل ملاحظه ای هم برای محصول خلق نخواهد شد.
“روباه” که با بودجه بنیاد سینمایی فارابی ساخته شده تا اینجای کار فقط کمی بیشتر از 14 میلیون تومان فروش داشته است و “طعم شیرین خیال” که شنیده هایی مبنی بر سرمایه گذاری یکی از بانکها در تولید آن به گوش می رسد نیز عایدی اش 86 میلیون ونیم بوده است!
اگر بخواهیم با رقم متوسط قیمت بلیت سینماها در سال جدید یعنی 5 هزار تومان به محاسبه تعداد مخاطبان این دو فیلم بپردازیم می فهمیم که “روباه” در دو هفته اکرانش فقط 3 هزار نفر مخاطب داشته است و “طعم شیرین خیال” نیز در همین دو هفته 17 هزار مخاطب داشته است.
ممنوعیت پخش تیزر؛ بلای جان صدرنشین
به گزارش سینماژورنال اما در بالای جدول فروش نام “ایران برگر” به چشم می خورد؛ “ایران برگر” تا اینجا حدود 370 میلیون تومان عایدی داشته است و پس از آن “رخ دیوانه” با 350 میلیون تومان و “استراحت مطلق” با 280 میلیون تومان حضور دارند یعنی به ترتیب هر کدام از این سه فیلم 80 هزار، 70 هزار و 56 هزار نفر مخاطب داشته اند.
جدول فروش اکران نوروزی در دو هفته(هفته آخر اسفند+هفته اول فروردین)
جالب است دو فیلم از سه فیلم پرفروش اکران نوروزی یعنی “ایران برگر” و “استراحت مطلق” با ممنوعیت پخش تیزر هم مواجه بوده اند و همین باعث شده بسیاری از مخاطبان از اکران این دو فیلم آگاهی نداشته باشند.
درس عبرتی برای آنها که به دنبال لابی در ارگانهای دولتی هستند
از آن طرف فیلمهای کم فروش “روباه” و “طعم شیرین خیال” نه تنها بلحاظ پخش تیزر کم ندارند که اتفاقا تیزرهای فراوانی هم برای آنها روی آنتن می رود اما از آنجایی که مخاطب روزگار جدید را نمی توان فریب داد مخاطبان حتی در این رقابت نابرابر نیز به سراغ آثاری می روند که سازندگان آنها حین تولید بر روی تک تک بلیتهایی که خریده می شود نیز حساب باز کرده اند.
به گزارش سینماژورنال این می تواند سرمشقی باشد برای آن دسته از سینماگرانی که از حالا منتظر اتمام دو هفته تعطیلات نوروز هستند تا پاشنه هایشان را ور کشیده و به دنبال پیدا کردن لابی جهت در ارگانهای مختلف دولتی باشند تا با پول ملت فیلمهایی بسازند که حتی در اکران نوروزی هم مخاطب ندارند!