1

اولین حرفهای علیرضا خمسه بعد از غائله کانادا و حذف از “پایتخت۶″⇐فکر نمیکردم بیضایی آدم بزرگی باشد و علاقه ای نداشتم در “مرگ یزدگرد” بازی کنم!!/مهرجویی پیشنهاد بازی در “اجاره نشینها” را داد ولی فخرالدین انوار مخالفت کرد!!/بیش از سی سال است که منتظرم انوار بهم زنگ بزند و دلیل ممنوع الفعالیت شدنم را بگوید!!!/کیانوش عیاری شخصا اجازه بازی من در “روز باشکوه” را از انوار گرفت/بخاطر بازی بد بازیگر مقابل، بیضایی پلانهای مرا از “شاید وقتی دیگر” حذف کرد!/ “معجزه خنده” را خودم نوشتم ولی یدالله صمدی علاقه داشت آن را بسازد!/میرباقری براساس “معجزه خنده” نمایش “عشق آباد” را روی صحنه برد

سینماروزان: مدتی کوتاه بعد از غائله استندآپی که علیرضا خمسه در کانادا اجرا کرد و به دنبالش حذف قطعی از سریال “پایتخت6” خمسه در گفتگویی تفصیلی شرکت کرده و درباره همه چیز حرف زده بجز غائله استندآپ و حذف از “پایتخت6”.

علیرضا خمسه با اشاره به همکاریش با بهرام بیضایی در “مرگ یزدگرد” به “ایسنا” گفت: یک سال و نیمی که در فرانسه بودم بیش از همه چیز دسوابق تئاتری‌ام به من کمک کرد زیرا در آن‌جا همزمان با آدم‌های بزرگی آشنا شدم و با آن‌ها همکاری کردم. وقتی به ایران بازگشتم مهدی هاشمی مرا به بهرام بیضایی معرفی کرد و من فکر می‌کردم او در مقایسه با ایده‌آل‌های من آدم بزرگی نیست، به همین علت به مهدی هاشمی می‌گفتم دوست ندارم با یک آدم معمولی کارم را شروع کنم و او در جواب به من گفت حالا با یک آدم معمولی شروع کن، بعد از آن با آدم‌های بزرگتر هم کار خواهی کرد (می‌خندد). فکر می‌کردم حالا که از فرانسه آمده‌ام باید با آدم‌های درجه یک جهانی کار کنم.

خمسه ادامه داد:
من فکر می‌کردم «مرگ یزدگرد» ضعیف‌ترین کار رزومه من خواهد بود اما الان بعد از ۴۰ سال کار وقتی می‌گویند اگر بخواهی یک کار انتخاب کنی، من می‌گویم «مرگ یزدگرد»، یعنی همچنان درخشان‌ترین کار من است. جالب این است که آن را با اکراه قبول کرده بودم و اگر اصرار مهدی هاشمی نبود احتمالاً در آن بازی نمی‌کردم!!

خمسه افزود: بهرام بیضایی دو سال بعد وقتی می‌خواست فیلم «شاید وقتی دیگر را بسازد» دنبال هنرپیشه‌ای می‌گشت که پانتومیم بلد باشد و این‌گونه بود که یکی از قهرمان‌ها در استودیو تلویزیونی کار می‌کند و در بک‌گراندش یک بازیگر پانتومیم اجرا  می‌کند. پلان‌های زیادی گرفته بودند اما بهرام بیضایی بازی بازیگر مقابل را نپسندیده بود و در نهایت پلان‌های من هم حذف شد. این را دستیار کارگردان بیضایی بعدها به من گفت. در نهایت دو سال پیش که به آمریکا رفته بودم بهرام بیضایی یک کار نمایشی روی صحنه داشت و توفیق تماشای آن تئاتر و ایشان را بعد از ۴۰ سال پیدا کردم.

علیرضا خمسه خاطرنشان کرد: فیلم “مرگ یزدگرد” به دلیل بی‌حجابی بازیگران زنش نمایش پیدا نکرد و زمانی از سینما دنبال من آمدند که از من تئاتر تلویزیونی‌ای پخش شد که در آن محمدعلی کشاورز هم بازی می‌کرد و من در آن درخشیده بودم و بعد از آن آقای مهرجویی دنبال من آمد تا برای فیلم «اجاره‌نشین‌ها» بازی کنم. من بعد از «هوشیار و بیدار» بیشتر شناخته شدم و سیل پیشنهادات سینمایی بود که به من می‌شد.

خمسه با اشاره به مخالفت فخرالدین انوار با بازیش در “اجاره نشینها” بیان داشت: آن زمان آقای فخرالدین انوار معاون سینمایی بود و اجازه نمی‌داد چهره‌های تلویزیونی وارد سینما شوند، به همین دلیل ما به سینما ممنوع‌الورود بودیم. این موضوع را به هیچ‌کس اعلام نمی‌کردند اما اگر کسی می‌رفت و می‌گفت می‌خواهم از این بازیگر استفاده کنم اجازه نمی‌دادند. من این را نمی‌دانستم تا روزی که عبدالله اسکندری (گریمور) به من گفت به دفتر آقای انوار برو و بپرس چرا ممنوع‌الکار هستی؟ من وقتی رفتم با او صحبت کنم منشی به من گفت شماره‌ات را به من بده تا با شما تماس بگیریم. الان بیش از ۳۰ سال است که منتظرم زنگ بزنند.

علیرضا خمسه با اشاره به صدور مجوز بازی برای “روز باشکوه” گفت:  طلسم ممنوع الکاریم زمانی شکسته شد که آقای کیانوش عیاری برای فیلم «روز باشکوه» پیش آقای انوار می‌روند و می‌گویند من از خمسه یک چهره جدید سینمایی می‌سازم و آقای انوار هم در جواب می‌گوید اگر قول می‌دهی این اتفاق بیفتد و نقشی ماندگار باشد من این اجازه را می‌دهم. بنابراین اولین کسی که این اجازه را گرفت آقای کیانوش عیاری بود و به نظرم هم آن فیلم موفق بود.

علیرضا خمسه با اشاره به اینکه دوست داشته خودش کمدی “معجزه خنده” را بسازد بیان داشت: «معجزه خنده» طرح من و بر اساس داستان یکی از دوستان روان‌شناسم بود که سال‌ها در انگلیس تحصیل کرده بود و بعد در امین‌آباد کار می‌کرد. من هم آن‌جا با بیماران، تئاتردرمانی کار می‌کردم. حاصل آن تئاتردرمانی و بودن با دکتر نیک‌رو سبب شد در حوزه هنری فیلمنامه‌ای بنویسیم به نام «معجزه خنده» که آن را بسازیم، اما یدالله صمدی که روحش شاد دوست داشت آن را بسازد و گفتیم او آن را بسازد. او نیز فیلمنامه را به آقای داوود میرباقری داد تا دیالوگ‌نویسی آن را انجام دهد و از دل آن نمایشنامه «عشق‌آباد» هم نوشته شد که من هر دو را هم دوست داشتم.




کیانوش عیاری در گفتگویی تفصیلی بیان کرد⇐۱۹ سناریویم در دهه ۶۰ از سوی فارابی رد شد/«آن سوی آتش» را فارابی رد کرد و تلویزیون آن را تولید کرد اما تلویزیون هم دو سال مانع اکران آن شد/مدیران تلویزیون می‌گفتند «آن سوی آتش» پتکی آهنین است به صورت نظام اما نشریه فرانسوی تیتر زد: «کن در تسخیر سینمای آیت‌الله‌ها»/آنها که در ارشاد دهه ۶۰ مسئولیت داشتند «دلواپس سینما» بودند!/«بودن یا نبودن» به دستور مجمع تشخیص مصلحت نظام از پرده پایین کشیده شد/نمی‌دانم چرا میرسلیم به توصیه هاشمی رفسنجانی درباره «بودن یا نبودن» توجهی نکرد/در سه فیلم «دو نیمه سیب»، «بودن یا نبودن» و «بیدار شو آرزو» هم بازیگران زن با پوستیژ ظاهر شدند اما کافی نبود…/موج فیلمسازی این سالها درباره معضلات اجتماعی نوعی بیماری است!

سینماروزان: کیانوش عیاری کارگردانی که آخرین ساخته اش «کاناپه» به دلیل استفاده از پوستیژ برای بازیگران زن در نماهای داخلی دچار توقیف شده است قصد ساخت سریالی با عنوان «87متر» را برای تلویزیون دارد؛ سریالی با محوریت فروش یک آپارتمان به چند نفر که یادآور داستان کمدی «زرد قناری» است.

به گزارش سینماروزان عیاری در حالی که به زودی کار ساخت این سریال را استارت می زند در گفتگویی تفصیلی با «اعتماد» شرکت جسته و کوشیده درباره دهه های مختلف فیلمسازی خود سخن گوید و مشکلاتی که آثارش در دهه های مختلف با آن روبرو بوده اند.

متن کامل گفتگوی عیاری را بخوانید:

سينما را به صورت حرفه‌اي بعد از انقلاب شروع كرديد، درست است؟

از دوران جواني فعاليت‌هاي آماتوري و سمت و سوي سينمايي داشتم. اما بعد از انقلاب دنبال فرصتي بودم كه فيلم سينمايي بسازم. بالاخره بعد از دوندگي‌هاي چند ساله، سال ١٣٦٣، به يمن وجود بنياد سينمايي فارابي فيلم «تنوره ديو» كليد خورد.

«تازه‌نفس‌ها» را هم سال ٥٨ ساختيد، آن را حساب نمي‌كنيد؟

آن فيلم مستند ٤٥ دقيقه‌اي بود كه با سرمايه تلويزيون دقيقا بهار سال ٥٨ فيلمبرداري شد.

دهه ٦٠ فعاليت‌تان كمي بيشتر شد. با توجه به اتفاقاتي كه در اين دهه افتاده و با همه بالا و پايين‌ها، فضاي فيلمسازي براي شما چطور پيش رفت؟ اگر اشتباه نكنم چهار فيلم سينمايي در اين دهه ساختيد؟

يكي «تنوره ديو» بود، «شبح ك‍ژدم» و «آنسوي آتش» را سال ٦٥ ساختم و «روز باشكوه» هم سال ٦٧ ساخته شد. تا اينجا چهار فيلم و سال ٦٩ هم «دو نيمه سيب» را كارگرداني كردم. در مجموع ماحصل كار من در اين دهه، پنج اثر سينمايي است. اين تعداد فيلم براي كسي مثل من واقعا كم است. دو فيلم از اين پنج فيلم از نوع فيلمسازي مورد علاقه من نبود و براي جلوگيري از گسستم از سينما به سمت ساخت «روز باشكوه» و «دو نيمه سيب» رفتم كه البته از ساخت‌شان هم پشيمان نيستم. با آن همه شوري كه من داشتم و مثلا سال ٦٥ كه دو فيلم بسيار بسيار دشواري مثل «آنسوي آتش» و «شبح كژدم» را ساختم، فكر مي‌كردم اساسا اگر نتوانم سالي دو فيلم بسازم، دست كم هر دو سال مي‌توانم سه فيلم بسازم. با چنين روحيه‌اي وارد كارزار شدم. اما از همان قدم اول كارهايم به سانسور، تنگ‌نظري و جرح و تعديل فيلمنامه‌ها گرفتار شد. آنچنان كه بعد از دو سال لاجرم ١٩ خلاصه سناريو، فكر و ايده‌هاي شفاهي تماما از سوي بنياد سينمايي فارابي و وزارت ارشاد رد شدند. ١٩ طرح و ايده شوخي نيست. مگر يك فيلمساز قرار است در طول زندگي‌اش چند طرح و ايده داشته باشد كه در دو سال ١٩ طرح او رد شود و طرح‌هاي او را مچاله كنند؟

به نظر مي‌رسد آن زمان (دهه ٦٠) امكان تعامل و همكاري با تلويزيون بيشتر از فارابي و ارشاد وجود داشت، اينطور نيست؟

به هر حال چنين نشان داده مي‌شد. سناريو «آنسوي آتش» در بنياد فارابي رد شد و حتي به من توصيه كردند اين فيلم را نسازم اما همان برخورد استثنايي حاج كريم خان زند باعث شد زودتر از آن چيزي كه تصور مي‌كردم فيلم ساخته شود. اين را نمي‌توانم لزوما به معناي گشايش در تلويزيون در آن دوران بدانم اما گاهي كه به كارهاي قديمي تلويزيون در آن دوران نگاه مي‌كنم، مي‌بينم انگار گشايش بيشتري در تلويزيون بود و حالا هم كه سريال‌هاي قديمي به يمن «آي فيلم» وقتي از تلويزيون بازپخش مي‌شوند، شاهد مثالي براي حرف من است. چند وقت پيش براي نخستين بار «ميرزا كوچك خان» را از تلويزيون ديدم. برايم خيلي جالب بود كه در آن سال‌ها ميرزاكوچك‌خان در تلويزيون ساخته شده بود. البته مي‌توانست بهتر از اين هم باشد، اما هر آنچه هست اين است كه «سلطان و شبان»، «قصه‌هاي مجيد» و «مثل آباد» همه آنها گذشته دلنشيني از توليدات تلويزيون چه در عرصه سريال و چه در سينما است.

فكر مي‌كنيد فشاري كه دهه ٦٠ بر مجموعه وزارت ارشاد و بنياد فارابي بود از داخل آن مجموعه بود يا از بيرون؟

نمي‌شود باور كرد فشار بيروني از دوراني سر و كله‌اش در توليدات فرهنگي شروع شده باشد. قطعا از همان لحظه اول استقرار نظام جمهوري اسلامي چنين فشارهايي وجود داشته است. تنها تفاوتي كه هست اين است كه مديران به تدريج بر اوضاع مسلط‌تر مي‌شدند. شايد اوايلش فيلمسازان رندتر بودند و با رندي خاص خودشان مي‌توانستند از پس خيلي از مسائل بربيايند، اما مسوولان فرهنگي به تدريج صاحب تجربه و متوجه رند بازي فيلمسازان شدند و موانعي كه لازم بود براي كنترل خلق كنند، خلق كردند. حتما از بيرون هم فشارهايي بود البته محسوس بود كساني كه در ارشاد مسووليت داشتند دلواپس سينما هستند. آقايان بهشتي و انوار تصميم‌گيرندگان اصلي در سينماي آن دوران در فارابي و ارشاد بودند، دلسوزي براي سينما داشتند و معلوم بود گاهي اوقات مي‌خواهند از هر امكاني، مفري براي سينما به دست آورند كه سينما نفسي بكشد اما خود من يكي از قربانيان خيلي خيلي جدي سينما هستم، اين حرف را به شهادت خيلي از مسائلي كه از سر گذراندم، مي‌گويم. از نخستين فيلمم يعني «تنوره ديو» تا همين چند روز اخير كه فيلم «كاناپه» را تحويل جشنواره دادم، بدون استثنا با برخي مشكلات دست به گريبان بودم. يعني موردي نبود كه نفس راحتي كشيده باشم. از بخش‌هاي كمدي كار ما اين است كه يك زماني بنياد سينمايي فارابي با سماجت مي‌گفت مبادا فيلم «آنسوي آتش» را بسازي و بعد از ساخته شدن اين فيلم حمايت سريع تلويزيون از آن، سرمايه‌گذار (تلويزيون) مانع از خروج فيلم از كشور و اكران آن شد. فيلم نزديك به دو سال و اندي اجازه عرضه پيدا نكرد. نه در داخل ايران و نه در خارج از كشور. من هم مانده بودم چه بكنم؟ جالب اينجاست درست در چنين شرايطي بنياد سينمايي فارابي تمام هم و غم خودش را صرف متقاعد كردن تلويزيون كرد تا آنقدر اين فيلم را اذيت نكنند كه بتوانيم فيلم را به فستيوال كن فيپا بفرستيم. زماني كه اين اتفاق افتاد يعني سال ٦٨ دوسال از توليد فيلم گذشته بود.

مشكل‌شان با فيلم چه بود كه اجازه نمايش و خروج از كشور را نمي‌دادند؟

در تلويزيون آقايان هندي و جوزي، در جلسه‌اي كه با ديگر مديران تلويزيون داشتند، استدلال كردند اگر اين فيلم خارج از ايران نمايش داده شود به منزله پتكي آهنين است كه به صورت نظام مقدس جمهوري اسلامي برمي‌گردد. مي‌گفتند مسأله امنيتي است و فيگارو براي ضربه زدن به نظام اسلامي از اين فيلم پتكي آهنين مي‌سازد. من اين حرف‌ها را درك نمي‌كردم و مي‌گفتم به چه دليل بايد اين اتفاق بيفتد؟ اما آقايان طوري وانمود مي‌كردند كه انگار داناي كل هستند و در مقابل‌شان من يك آدم خام هستم كه نمي‌دانم نمايش اين فيلم در خارج از ايران چه عواقبي به همراه خواهد داشت. در حالي كه سال ٦٩ وقتي فيلم در كن نمايش داده شد و چند روز بعد هم جايزه اول اين جشنواره را از آن خود كرد روزنامه نيس‌ماتان كه روزنامه صبح فرانسه است صفحه اول و تيتر يك روزنامه را به فيلم «آنسوي آتش» اختصاص داد. تيتري كه به هيچ قيمتي نمي‌شد آن را بازسازي كرد: «كن در تسخير سينماي آيت‌الله‌ها» اين آن پتك آهنيني بود كه مديران تلويزيون از آن حرف مي‌زدند و به خاطرش فيلم را دو سال بيات كردند.

وارد دهه ٧٠ كه مي‌شويم انگار اوضاع سينماي ايران بهتر مي‌شود. شرايط براي شما در اين دهه چطور رقم خورد؟ وضعيت به همان منوال بود؟

در طول زندگي من پرتي‌هاي هولناكي وجود داشته است. من سه دوره براي هيات‌مديره صنف تهيه‌كنندگان انتخاب شدم كه در يك دوره رييس آن صنف بودم. اين نخستين صنف تهيه‌كنندگان ايران بود كه به صورت رسمي شكل مي‌گرفت. در دوره اولش هيچ، در دوره دوم من رييس شدم. وقتي به آن دوران فكر مي‌كنم خنده‌ام مي‌گيرد! منِ آماتور رييس صنف تهيه‌كنندگان ايران بودم. آن هم در جايي كه ميثاقي‌ها، شباويزها و علي عباسي‌ها قدر قدرت‌هايي بودند براي خودشان. حالا منِ آماتور كه تا آن روز هشت ميلي متري كار مي‌كردم رييس صنف تهيه‌كنندگان سينماي ايران شدم! خودم واقعا خنده‌ام مي‌گيرد. حتي در جلسات مي‌گفتم من شاه سلطان حسين صفوي هستم، همان آدم دست و پا و بي‌علاقه به شرايط! زماني كه داشتند احمد شاه را پادشاه مي‌كردند، همان موقع كه محمدعلي‌شاه و همسرش مي‌خواستند از ايران خارج شوند، احمدشاه ١٠، ١٢ ساله گريه مي‌كرد و پا به زمين مي‌كوبيد كه من نمي‌خواهم شاه شوم. من آن موقع‌ها ياد گريه و زاري احمد شاه مي‌افتادم كه بايد شاه ايران مي‌شد. آن زمان اين پرتي‌ها به مدت چهار سال انرژي من را به صورت مطلق گرفت؛ چهار سالي كه مي‌توانم مدعي شوم حتي مطالعه‌ام هم كم شده بود.

يعني هيچ فيلمي در كارنامه كاري شما نيست كه بدون مشكل اكران شده باشد؟

در چهارمين روز نمايش فيلم «بودن يا نبودن» كه اتفاقا اكران شگفت‌انگيزي هم داشت، من از سفر قاهره به تهران برگشتم و شبانه با همسرم جلوي سينمافرهنگ حاضر شديم و ديدم همانجا نوشته‌اند بليت‌هاي اين فيلم تا يك هفته آينده به فروش رسيده‌اند. اين نشان مي‌داد فيلم توانسته بدون بازيگر چهره و بدون داشتن گره‌هاي داستاني و شيرين كاري‌هاي رايج در سينما به موقعيتي برسد كه بليت‌هايش تا يك هفته پيش‌فروش شوند. من روي ابرها بودم. بعد رفتيم مقابل سينما قدس ميدان وليعصر كه روي شيشه گيشه آنجا هم نوشته بودند تا پنج روز آينده بليت‌هاي اين فيلم به فروش رسيده است. براي من اين اتفاق رويايي بود. اينكه فيلمي مثل «بودن يا نبودن» كه به شهادت خود فيلم، كوچك‌ترين شيرين كاري‌اي در آن نيست، به چنين موقعيتي دست پيدا كند. اما درست فرداي همان روز معلوم شد كه فيلم به دستور مجمع تشخيص مصلحت نظام از روي پرده پايين كشيده شد.

جالب است كه حالا خيلي‌ها از «بودن يا نبودن» به نيكي ياد مي‌كنند؛ فيلمي كه تحولي اساسي در فرهنگ جامعه ما و مساله اهداي عضو به وجود آورد.

آن فيلم مي‌توانست چهار سال زودتر هم ساخته شود. درست تيرماه سال ١٣٧٢، نخستين عمل پيوند قلب موفق در ايران توسط دكتر ماندگار انجام مي‌شود. قلب كسي كه نامش خاطرم نيست به سينه نوجوان اهل شبستر به نام مجيد بالغ تيل، پيوند زده مي‌شود و اين فرد هنوز كه هنوز است زنده است. بلافاصله بعد از خواندن اين خبر كوتاه در روزنامه اطلاعات، كاملا برايم مسجل بود اين موضوع فيلم بعدي من است و اصلا فكر نمي‌كردم مي‌خواهم به واسطه هيجان ناشي از پيوند قلب در ايران كه ١٩ سال قبل پروفسور بارنارد در ژوهانسبورگ آلمان انجام داده بود، چنين فيلمي بسازم. بخش علمي اين ماجرا براي من چندان اهميت نداشت و نمي‌خواستم به آن بپردازم. آن زمان با خواندن اين خبر مهم اما كوچك، فكر مي‌كردم دختري ارمني به قلب احتياج دارد و همان موقع هم به سربالايي‌هاي ابيانه و ماسوله فكر مي‌كردم. دختر براي متقاعد كردن خانواده پسر از سربالايي‌هاي ابيانيه يا ماسوله، بالا مي‌رود و با مشكل تنفسي اين مسير دشوار را طي مي‌كند اما اين درست زماني بود كه مجلس پيوند قلب را حرام اعلام كرد. من حتي آن موقع نامه‌اي براي رييس‌جمهور نوشتم چون مي‌دانستم آقاي هاشمي‌رفسنجاني به وقوع چنين اتفاقات و پديده‌هايي خيلي علاقه‌مند است و حتما مي‌تواند مشوق من در ساخت اين فيلم سينمايي باشد. هنوز آن نامه را دارم. ايشان هم به سادگي نامه را ارجاع داده بودند به وزير ارشاد آن دوران كه فكر كنم ميرسليم بود. اما در نهايت هيچ كمكي به من نشد. يك زماني مي‌گفتند اگر خط پايان امضاي رضا قطبي، رييس تلويزيون ملي ايران رو به بالا تمام شود، مديرانش مي‌فهميدند بايد با صاحب نامه همكاري شود و اگر خط پايان امضايش رو به پايين بود يعني كار فرد را انجام ندهد. شايد چنين چيزي هم در امضاي آقاي هاشمي‌رفسنجاني بود كه آقاي ميرسليم هيچ اعتنايي به توصيه رييس‌جمهور مبني بر «رسيدگي شود» نكرد! اما مهم‌تر از اين ناكامي و عدم همكاري، حرام اعلام شدن پيوند قلب در مجلس بود. من پروژه را در مرحله تحقيق متوقف كردم و چهار سال بعد گمان مي‌كنم بنا به درخواست تشخيص مصلحت، مجلس درباره پيوند قلب تجديدنظر كرد و اين كار حلال اعلام شد، من بلافاصله «بودن يا نبودن» را ساختم.

به خاطر همه اين ناكامي‌ها، ناچار شديد به سريال‌سازي رو بياوريد، اول سريال «هزاران چشم» را ساختيد؟

بله سال ٨٠ بود. آقاي محمد مسعود به من پيشنهاد داد كار كنيم و من هم پذيرفتم. طرح اين سريال هم دچار مميزي و سانسور شد اما خيلي كمتر از اتفاقي بود كه براي «روزگار قريب» افتاد. اواخر زمستان ٨١ فيلمبرداري «روزگار قريب» شروع شد و آذر ماه ٨٦ سريال روي آنتن رفت.

مميزي‌هاي «روزگار قريب» چقدر بود؟ اين سريال تحولي در شيوه سريال‌سازي در تلويزيون است و از طرفي چون داستان آن در بستري تاريخي اتفاق مي‌افتد، قطعا بيشتر به مميزي دچار مي‌شد. اما مشكل شما با حجاب و پوشش خانم‌ها، از همان سريال شروع شد. درست است؟

حجاب شخصيت‌هاي «روزگار قريب» زمان ساخت باعث شرمساري من بود. بايد فرح پهلوي و شمس پهلوي را با حجاب نشان مي‌داديم. همين‌طور پرستارهاي بيمارستان را و اين براي من واقعا شرمندگي به همراه داشت. اينها بخش‌هاي آزاردهنده اين اتفاق بود. به همين خاطر «كاناپه» را با اين شيوه ساختم و از همان ابتدا مي‌دانستم سرنوشت اين فيلم چيست البته يك پرش حسابي كرديم بهتر است برگرديم سرجاي‌مان.

به «كاناپه» هم مي‌رسيم. نگفتيد مميزي‌هاي «روزگار قريب» چطور بود؟ به خاطر داريد؟

يكي از سخت‌ترين قسمت‌هاي اين مجموعه، قسمت دوازدهم با نام «آشوري ها» بود. زماني كه اين قسمت از تلويزيون پخش شد هيچ اثري از آشوري‌ها وجود نداشت و حدود ٣٠ دقيقه از اين قسمت را بدون اينكه به من اطلاع بدهند درآورده بودند و يك قسمت را كاملا بي‌معنا كرده بودند. من دقيقا در اين قسمت دوراني را نشان داده بودم كه سربازان عثماني به بهانه زدودن بلاد اسلامي از شر وجود غيرمسلمانان تا بيخ گوش تهران يعني مهرآباد آمده بودند و بعد دو خانواده را كه از سلماس پياده به سمت غرب ايران فرار مي‌كنند، تعقيب كردند. اما اخيرا شبكه چهار يكي دو سال پيش اين قسمت‌ها را سرجايش گذاشت. اين قسمت را كامل نشان داد چون به نظرشان اين مميزي واقعا مسخره بود. چند ماه پيش هم شبكه آي فيلم، اين قسمت را به صورت كامل نمايش داد. آن موقع بهانه اين بود كه ممكن است دولت تركيه به ما اعتراض كند و استدلال من هم خريداري نداشت. تركيه در دهه‌هاي پيش جنايت‌هايي مرتكب شده است و حداقل چيزي كه جامعه جهاني از آنها مي‌خواهد يك عذرخواني مختصر است كه آن را هم حاضر نيستند انجام دهند و در نهايت يك سريال تلويزيوني بايد تاوان چنين چيزي را پرداخت كند.

دهه ٨٠ اما شما دو فيلم سينمايي ساختيد، يكي «خانه پدري» و ديگري «بيدارشو آرزو»، فيلمي كه به واسطه زلزله بم ساخته شد…

«بيدارشو آرزو» را به مجرد وقوع زلزله در بم با همان گروه «روزگار قريب» ساختيم. با گروه عازم بم شديم و فقط دوربين را تغيير داديم و با يك دوربين ٣٥ ميلي‌متري و تعدادي نگاتيو به اين شهر سفر كرديم.

البته به نظر مي‌رسد با اين فيلم مثل فيلم‌هاي قبلي‌تان بي‌مهري نشد چون «بيدار شو آرزو» سه سيمرغ بلورين از جشنواره فيلم فجر گرفت.

اتفاقا در جشنواره همان سال من روي سن گفتم اين فيلم براي جشنواره يا براي اكران ساخته نشده است. اين فيلم را ساختم تا آب خوش از گلوي مسوولان مرتبط با وقايع غيرمترقبه پايين نرود. انگار با دست خودم اين مجوز را براي اكران نشدن فيلم دادم.

زماني هم كه شرايط براي‌تان فراهم است كاري مي‌كنيد و حرفي مي‌زنيد كه به ضررتان تمام شود!

فكر مي‌كنيد اگر من اين حرف را نمي‌زدم، پخش‌كننده‌ها آماده بودند فيلم را عرضه كنند و نمايش دهند؟ من صادقانه گفتم اصلا به اكران فكر نمي‌كردم. سه بار رفتيم بم و هر بار ٣٠، ٣٥ روز بم بوديم و به جز مهران رجبي و بهناز جعفري همه بازيگرها بومي بودند.

مي‌رسيم به «خانه پدري»، فيلمي كه بالاخره پس از كش و قوس‌هاي فراوان توانستيد مالكيتش را از آن خود كنيد و به اختلاف‌هاي‌تان با ناجي هنر پايان دهيد. «خانه پدري» در سي و دومين جشنواره فيلم فجر روي پرده رفت. همان موقع به واسطه حضور فيلم در جشنواره به اكران آن اميدوار شديد؟

واقعا بله. فكر مي‌كردم وقتي وزير يك‌تنه قد علم مي‌كند و يك تنه از فيلم دفاع مي‌كند و با وجود همه مخالفت‌هاي كميسيون فرهنگي مجلس، با استفاده از اختيارات خودش فيلم را خارج از مسابقه اكران مي‌كند، خب در چنين فضايي من به اكران اميدوار شدم. دليل اينكه فيلم را خارج از مسابقه گذاشتند اين بود كه مبادا «خانه پدري» به واسطه جوايز محتمل، بيشتر زير ذره‌بين قرار بگيرد و به زيان فيلم تمام شود. اين فرمول سر فيلم «كاناپه» هم اعمال شد.

شما اين حرف‌ها را باور كرديد؟

به نظر شما باور كردم؟

به نظر من باوركردني نيست!

پس چرا سوال مي‌كنيد؟

از زمان ساخت فيلم يعني سال ٨٩ تا نخستين نمايش آن در جشنواره سي و دوم فجر، سه سال گذشت. در اين سه سال كه فيلم به نمايش درنيامده بود مشكل اصلي‌شان با فيلم چه بود؟ همان موقع هم مساله اصلي تك‌سكانس ابتدايي بود يا اينكه مشكل فراتر از اينها بود؟ بالاخره «خانه پدري» برشي از تاريخ و فرهنگ ايران را روايت مي‌كند!

ما همان سال ٨٩ فيلم را به كميته انتخاب جشنواره فجر عرضه كرديم و از همان بهمن ٨٩ مشخص شد كه اين فيلم نگون بخت است. در واقع نخستين اظهارنظر را آقاي پژمان‌فر داشت و گفت نوك‌ تيز پيكان اين فيلم به سمت اسلام است. اتفاقا شما مطلبي درباره «خانه پدري» در روزنامه اعتماد نوشته بوديد و روزشماري از اتفاقات اين فيلم جمع‌آوري كرديد كه واقعا مطلب جذابي بود. متاسفانه اصلا توجهات اينچنيني به فيلم نشد. اما سال ٨٩ وقتي كميته انتخاب جشنواره فيلم را رد كرد و به دليل گرفتاري‌هايي كه چند ماه بعد در زندگي شخصي‌ام اتفاق افتاد، فيلم «خانه پدري» را فراموش كرده بودم و اصلا برايم اهميتي نداشت چه اتفاقي برايش مي‌افتد. زماني كه به فكر ساخت فيلم ديگري افتادم همزمان شد با اكران فيلم در گروه هنر و تجربه. فيلمي كه به نظر همكاران و تهيه‌كنندگان فيلم پرفروشي مي‌شد، قرار شد در گروه هنر و تجربه اكران شود. اما فيلم در اكران گروه هنر و تجربه نتوانست درست به نمايش درآيد. از چهار سينمايي كه در تهران مي‌توانست شامل حال اين فيلم شود، سه سينما به دليل اينكه متعلق به شهرداري و بنياد جانبازان بودند، فيلم را نمايش ندادند. فقط ماند يك سالن كوچك در سينما كورش كه من بعدها شنيدم آقاي امير شهاب رضويان با تصميم خودش سالني بزرگ‌تر يعني ٣٦٥ نفري را براي نمايش فيلم در نظر گرفته بود و «خانه پدري» در ١٠ سانس در اين سالن به نمايش درآمد و در مجموع اكران فيلم با سه هزار و ٦٥٠ نفر به كار خود پايان داد، يعني فيلم را بعد از اين نمايش از روي پرده پايين كشيدند.

در نهايت به شما گفتند مشكل‌شان با فيلم چيست؟ شما تمايلي براي اصلاح فيلم نداشتيد يا مساله بي‌اعتمادي بود؟

مي گفتند صحنه كوبيدن سنگ به سر دختر خيلي براي مخاطب آزاردهنده و فراتر از توان تماشاگر است اما راستش من اين حرف را باور نكردم. فكر مي‌كردم اين حرف بهانه است. گاهي همان حرف آقاي پژمان فر را تكرار مي‌كردند، بدون اينكه بدانند نبايد اين حرف را بزنند. طبيعي بود كه اين حرف بهانه است. با درآوردن اين صحنه باز هم بهانه‌هاي ديگري مي‌گرفتند و از طرفي من لزومي نمي‌ديدم فيلم را با اين بهانه زخمي كنم و يكي از مايه‌هاي مهم حيات فيلم را نزد تماشاگر از بين ببرم. بارها گفتم اگر صحنه آغازين فيلم حذف شود نمي‌تواند تماشاگر را تا پايان با خود همراه كند براي اينكه هيچ اتفاقي در طول فيلم نمي‌افتد، گرهي افكنده نمي‌شود تا به تدريج باز شود و اين گره‌افكني و گره‌گشايي عنصري براي جذب تماشاگر باشد. پس بايد اين صحنه در فيلم باقي مي‌ماند. استدلال مي‌كردم كه آن اتفاقي كه در آغاز فيلم در زيرزمين مي‌افتد، بوي مرگ را در آن زيرزمين پراكنده مي‌كند و به خاطر تاثير آن صحنه در تمام بخش‌هاي بعدي فيلم، تماشاگر به آن زيرزمين حس متناقضي دارد، يعني جايي كه در آن زندگي مي‌كنند و در عين حال راز بزرگي در دل آن دفن شده است. همين باعث مي‌شد فيلم به واسطه اتفاقي كه در آن زيرزمين افتاد براي تماشاگر كشش داشته باشد. با حذف آن صحنه فيلم از تمام مواردي كه براي ارتباط با تماشاگر داشت، تهي مي‌شد.

از جايي به بعد هم راضي شديد به «خانه پدري» كمتر فكر كنيد و فيلم بعدي‌تان يعني «كاناپه» را بسازيد.

بله واقعا. چه كار بايد مي‌كردم؟

چطور راضي شديد اين كار را بكنيد وقتي هنوز تكليف «خانه پدري» مشخص نيست؟

مساله اين است دليلي نداشت به خاطر وضعيت نامشخص «خانه پدري» فيلمسازي را كنار بگذارم. من قهر نكرده بودم كه فيلم نسازم. به ناگاه «كاناپه» ساخته شد آن هم بنا بر اصلي كه از پيش برايم مشخص و قطعي بود.

يعني از مدت‌ها پيش تصميم داشتيد با مساله حجاب در سينما طور ديگري برخورد كنيد؟

صد درصد برايم مشخص بود. ما نزديك به چهار ميليارد تومان اسپانسر براي ساخت «كاناپه» داشتيم اما اخلاقي نبود از پول اسپانسرها استفاده و فيلمي ساخته شود كه وضعيت اكران آن نامشخص است. لزومي هم نداشت اين مساله را با اسپانسرها مطرح كنم. از طرفي براي آنها هم جاي تعجب داشت كه چرا از امكاناتي كه مي‌خواهند در اختيارم بگذارند استفاده نمي‌كنم. حالا اميدوارم خودشان متوجه شده باشند چرا اين كار را كردم. فيلمي كه ساخته شده هيچ اميد و روزني براي پخش و اكران ندارد. اميدوارم اظهارات اخير وزير ارشاد كمكي براي فيلم باشد.

شما تصور كنيد مشكل فيلم حل و اكران شد. با گروه دلواپسان چه مي‌كنيد؟ كساني كه در هر شرايطي به خودشان اين اجازه را مي‌دهند فراتر از ارشاد و قانون عمل كنند و با صلاحديد خودشان فيلم‌ها را از پرده پايين بكشند؟ نمي‌دانم اين مساله چقدر خودجوش يا سازماندهي شده است اما به نظر مي‌رسد وزارت ارشاد همه دولت‌ها، نگراني‌هايي از مواجه شدن با اين گروه داشته‌اند.

اين فعاليت‌ها به هيچ‌وجه خودجوش نيست. با توجه به موضع‌گيري‌هاي وزير ارشاد آقاي صالحي اميري درباره اجراهاي موسيقي در چند استان و حتي مشهد، اين اميدواري وجود دارد كه ايشان خيلي دلواپس دلواپسان نباشد. اميداورم اينطور باشد. ايشان حرف‌هاي قاطعي درباره اينكه اين گروه حق پا گذاشتن به حريم كشور را ندارند، زده است. اين حرف‌ها تا اين لحظه دست‌كم اميداور‌كننده است.

اما سوال هميشه ذهن من اين است كه چرا بعد از خانه پدري چنين كاري را كرديد؟ به نظرم مي‌رسد سينما به خودي خود و با تعريفي كه در ايران از آن مي‌شود، براي شما اهميت ندارد و در كنار آن دنبال پرداختن به موضوعات اجتماعي يا ايجاد تحول و انقلاب هم هستيد.

دست شما درد نكند. (مي‌خندد) من جزو معدود كساني هستم كه سينما تمام وجودم است و تمام هدفم سينماست و مسائل بعدي همراه با اين جريان مي‌آيد. حقيقتا به چيزي جز سينما فكر نمي‌كنم كه اگر اين كار را مي‌كردم، مسائلي در برخي دوران‌ها حتما توجه مرا به خود جلب مي‌كرد. موضوعاتي كه جامعه نسبت به آنها تب آلوده بود. اما حتي اگر در ذهن من هم آن موضوعات موجود بود، حتما از آنها فرار مي‌كردم كه مبادا گرفتار چنين فضاهايي شوم. من فقط به سينما فكر مي‌كنم و اين تحليل شما جالب است. در حالي كه علت سختگيري شخصي‌ام فقط و فقط به خاطر احترام ويژه‌اي است كه براي سينما قايل هستم.

استفاده از كلاه گيس در فيلم‌هاي سينمايي پيش از اين مساله رايج و متداولي نبود، شما مواردي به خاطر داريد؟

نه، من البته خودم سه بار اين تجربه را در فيلم‌هاي «دو نيمه سيب»، «بودن يا نبودن» و فيلم «بيدارشو آرزو» داشتم. خانم مرجانه گلچين، مرحومه لوريك ميناسيان و بهناز جعفري هم در بخشي از اين فيلم‌ها با پوستيژ ظاهر شدند. در فيلم «بودن يا نبودن» يك صحنه ١٥ ثانيه‌اي، «دو نيمه سيب» دو دقيقه و «بيدارشو آرزو» حدود سه دقيقه با اين چهره ظاهر شدند. اما خب اينها مسلما برايم كافي نبود.

بعد از رد شدن «كاناپه» توسط كميته انتخاب جشنواره فيلم فجر به خاطر مساله حجاب، خيلي‌ها از سريال «يوسف پيامبر» مثال زدند كه در اين فيلم هم بيشتر زن‌ها با كلاه‌گيس ظاهر شدند. شما اين مقايسه را قبول داريد؟

در اين سريال استفاده از كلاه‌گيس بيشتر تزييني بود. مثل كلاه‌گيس‌هايي كه قضات انگليسي روي سر مي‌گذارند كه جزيي از آداب قضاوت‌شان است. اما اين اتفاق براي من جدي‌تر از اين حرف‌هاست. الان واقعا نمي‌دانم تكليف فيلم بعدي‌ام چه خواهد شد. مي‌دانم كه زن در خلوت خودش با روسري نخواهد بود. يا بايد از اين پس نهضت كچل كردن خانم‌هاي بازيگر در سينما فراگير شود و ادامه پيدا كند يا اينكه اين مساله هم به يك خواب ابدي برود.

در دهه ٩٠ تا اينجا يك فيلم سينمايي ساختيد كه آن هم معلوم نيست چه اتفاقي برايش مي‌افتد. تا اينجا دهه ٩٠ كم‌كارترين دهه كاري‌تان بوده است.

دست كم دو، سه سال درگير اتفاق شخصي زندگي‌ام بودم و چنين چيزي كاملا طبيعي است. اما در كنار همه اين مشكلاتي كه سر راه فيلمسازي وجود دارد، تنبلي هم يكي از فاكتورهاي كم‌كاري مي‌شود.

تغييري در مديريت فرهنگي سال‌هاي اخير نسبت به دوران قبل احساس كرده‌ايد؟

واقعا پيگير چنين چيزي نبودم. قطعا تفاوت‌هايي ميان دهه‌هاي اخير تا امروز در سينماي ايران اتفاق افتاده و اين سينما دم به دم محافظه‌كار‌تر شده است. اين برايم اصلا جالب نيست. فضا به گونه‌اي است كه سينماي دهه ٦٠ كه به نوعي سرآغاز سينماي موج نوي ايران بود، آنقدر كه حالا به چشم مي‌آيد، محافظه‌كار نبود و شجاعانه‌تر عمل مي‌كرد. مساله‌اي كه توجهم را زمان داوري در جشنواره سي و دوم فيلم فجر به خودش جلب كرد، موج فيلم‌هايي بود كه با ادعاي پرداختن به معضلات اجتماعي ساخته شدند. وقتي چنين پديده‌اي شكل اپيدمي به خود پيدا مي‌كند، قطعا نوعي بيماري است. همين مساله باعث مي‌شد آدم از ديدن فيلم‌هايي كه بايد به سينما نزديك‌تر باشند، لذت نبرد. بيشتر اين فيلم‌ها بيانيه‌هاي تصويري بود.

سينماي ايران را دنبال مي‌كنيد؟

متاسفانه نه. علت عدم تعقيب سينماي ايران به گرفتاري‌هايم برمي‌گردد. سال ٩٢ كه داور جشنواره بودم موفق شدم طي ١٠ روز ٢٢ فيلم سينمايي ببينم و آن دوران باعث شد متوجه اين نكته بشوم كه سونامي معناگرايي در سينماي ايران در حال آمدن است. قطعا هيچ خواننده‌اي تصور نمي‌كند غرض من از اين حرف‌ها تهي كردن سينماي ايران از هر گونه تفكري است. اما از آن طرف كساني كه موشكافانه با سينما برخورد دارند، منظورم را بهتر متوجه مي‌شوند. حرف من اين است كه بايد به سينما احترام گذاشت و سينما را ملعبه اخبار قرار نداد. اين كار سوءاستفاده از اين زبان گيرا و فوق‌العاده است.

فكر مي‌كنيد دليل گرايش فيلمسازان به سينماي اجتماعي در سال‌هاي اخير چيست؟ گرايشي كه گاهي شبيه موج سواري مي‌شود و به موضوع بيش از سينما بها مي‌دهند.

در اين ترديدي نيست كه بخشي از جوانان فيلمساز از شرايط جامعه عاصي هستند. سينما هم براي‌شان به منزله مفر و روزنه‌اي براي رهايي از اين موقعيت است و طبيعتا بايد امواجي هم در ميان باشد. اين گرايش خيلي طبيعي است. ممكن است من و شما اينجا بنشينيم و گله مند باشيم از اينكه سينماي ايران ملعبه‌اي براي مضامين جامعه باشد اما در كنار اين دلگيري بنده و شما، از آن طرف مي‌شود اين حق را به آنها هم داد. اما اين حق تا جايي است كه سينماي ايران از فيلم‌هايي كه واقعا به سينما احترام مي‌گذارند، تهي نشود. من نديدم اما شنيدم در حال حاضر ساختارهاي خوبي در فيلم‌هاي ايراني است و اين را مي‌شود در ضرباهنگ و ريتم به خوبي ديد. يعني آن شكل تصنعي برخي كيفيت‌ها نسبت به قبل خيلي كمتر شده و اين ارزشمند است اما باز هم با فيلم‌هايي چون «جايي براي پيرمردها نيست» برادران كوئن يا فيلم‌هاي هيچكاك، كمتر برخورد مي‌كنيم و اين اتفاق انگار در دنيا هم در حال شكل‌گيري است.

فيلم‌هاي شما هم اجتماعي است اما در كنار آن رگه‌هايي از طنز وجود دارد كه به نظر مي‌رسد از جهان‌بيني تان مي‌آيد.

طنز يكي از پايه‌هاي زندگي است. در هر شرايطي و در هر جايي چه بخواهيم و چه نخواهيم اين طنز وجود دارد. در هر جايي امكانات براي ديدن هجو و طنز موجود است، حتي در مراسم سوگواري و عزا و حتي در فجايع بزرگ مي‌توانيم، اين طنز را ببينيم. زماني كه در شرايط سخت قرار مي‌گيريم، اين طنز را مي‌بينيم اما گاهي به چشم‌مان نمي‌آيد و گاهي هم سعي مي‌كنيم به آن بي‌اعتنا باشيم. اما اينها وجود دارند. من هم در اين زمينه‌ها يد طولاني دارم حتي در فيلم «كاناپه» اين طنز وجود دارد و اين اظهارنظر دوستاني است كه فيلم را ديدند. با اين طنز به نظرم فيلم نفسي مي‌كشد و اين تنفس‌ها مفري است براي تماشاگري كه فقط و فقط در تنگنا با فيلم مواجه نشود. در پايان «آباداني‌ها» وقتي كه پسربچه با استفاده از لنز و آن دستگاه از درون يك شيشه شكسته پدرش را وارونه در حال رانندگي مي‌بيند، مي‌فهميم براي اين پسر برخلاف پدرش روزنه اميدواري وجود دارد و قرار نيست زندگي سرشار از نكبت پدرش، ادامه مسير زندگي او باشد. اين توصيه به مخاطب نيست اما به نظر مي‌رسد چنين خواهد بود. دست‌كم تماشاگر با اين ادراك با فيلم خداحافظي مي‌كند. حتي در «خانه پدري» هم اين صحنه‌ها منهاي صحنه اولش وجود دارد. در صحنه اول اما قرار نيست امان و مجالي به مخاطب داده شود.

يعني منتظر اكران «كاناپه» نمي‌مانيد؟

مي مانم اما اين انتظار به منزله كار نكردن نيست. اگر بتوانم تهيه‌كننده‌اي پيدا كنم و متقاعدش كنم اين ريسك را بكند و بپذيرد فيلم را با همان كيفيتي كه خودم مي‌خواهم بسازم و از طرفي چند نفر هم سرشان را با نمره چهار بزنند، استقبال مي‌كنم. ادامه كاري كه در «كاناپه» شروع كردم در ظاهر به معني ديده نشدن است اما واقعا ما در سينما دنبال چه چيزي هستيم؟ اينكه تماشاگر فيلم‌هاي‌مان را ببيند و لذت ببرد يا به يك ادراكي برسد؟ مي‌شود فيلم بدون ديده شدن هم روي مخاطب تاثير داشته باشد. اگرچه نه من و نه هيچ كس ديگري با اين نيت فيلم نمي‌سازد، اما همين مساله هم تبديل مي‌شود به نوعي دلخوشي اندك كه اين كار بي‌حاصل نبوده است. حالا تمام ماحصل كارهاي‌مان هم نبايد صرفا به برداشت مالي ختم شود.

در همه اين سال‌ها نشان داديد خيلي روي مسائل مالي تمركز نداريد.

من در تمام دوران فيلمسازي‌ام يك ورشكسته به‌تقصيرم.




یک رسانه اصولگرا متذکر شد⇐ردّپای پررنگ کپی‌برداری در «علی‌البدل»؛ از «ایران برگر» تا «روز باشکوه»

سینماروزان: تازه ترین سریال سیروس مقدم با عنوان «علی البدل» از جمله سریالهای نوروزی بود که از همان قسمتهای ابتدایی مورد نقد مخاطبان و رسانه های مختلف قرار گرفت؛ انتقاداتی که بیش از همه ناظر به شباهتهای جدی بود که این سریال با کمدی-سیاسی «ایران برگر» داشت.

روزنامه اصولگرای «جوان» در گزارشی مرتبط با این سریال با تیتر «نسخه تلویزیونی ایران برگر شکست خورد» ضعفهای فراوان این سریال را به چالش کشیده است و درباره گرته برداریهای آن از «ایران برگر» و البته «روز باشکوه» سخن گفته است.

متن کامل این گزارش را بخوانید:

نسخه تلويزيوني «ايران برگر» شكست خورد

با وجود هياهوهاي زيادي كه پيش از پخش سريال علي‌البدل درباره داستان و محتواي اين سريال به وجود آمده و گفته مي‌شد در آستانه انتخابات تلويزيون سراغ سريالي سياسي رفته است، «علي‌البدل» با داستاني ازهم‌گسيخته و بي‌رمق از تلويزيون پخش شد تا همه فضاسازي‌هاي قبلي را پوچ كند.
دوشنبه شب قسمت آخر مجموعه تلويزيوني «علي‌البدل» از شبكه اول سيما پخش شد و پرونده نمايش سريالي كه گفته مي‌شد در آن رگه‌هاي سياسي وجود دارد، بسته شد؛ مجموعه‌اي كه ابتدا قرار بود در ماه رمضان سال 95 پخش شود ولي در زمان مقرر سريال آماده نشد و به نوروز 96 رسيد.

علي البدل ميراث‌دار يك قصه كهنه

روستايي‌هايي كه نمي‌توانند با تحولات اجتماعي كنار بيايند و همين ناتواني‌شان در درك و همراهي با تغييرات باعث داستان‌هاي خنده‌داري مي‌شود؛ اين خط داستاني كوتاه حداقل بيش از نيم قرن است كه به انحاي مختلف در تلويزيون و سينماي ايران ديده مي‌شود. اصل ماجرا هم به سال‌هاي بعد از اجراي طرح موسوم به انقلاب سفيد در دوره پهلوي بازمي‌گردد كه با فشار براي مهاجرت روستاييان به شهر، «روستايي» و «دهاتي» به عنوان واژه‌هاي تحقيركننده معادل نفهم و عقب افتاده به كار برده مي‌شد.

اين نوع روايت را مي‌توان در فيلم سينمايي «ايران‌برگر» مشاهده كرد كه در ناكجا آبادي در غرب ايران رخ مي‌دهد و جامعه سنتي و عقب‌افتاده يك روستا كه داراي دو خان متمول است، در برابر ورود مردم‌سالاري و انتخابات مقاومت مي‌كند و سعي در انحراف آن به سمت قدرت‌هاي سنتي روستا و حفظ روابط قديمي ارباب رعيتي دارد.

مسعود جعفري جوزاني تلاش كرده بود مفاهيمي سياسي و اجتماعي را در پس ماجراي رقابت دو خان روستا براي كسب قدرت بيشتر به تصوير بكشد و آن را با پاياني خوش همراه سازد.
شنيده‌هاي «جوان» حكايت از آن دارد كه بعد از موفقيت «ايران برگر» در جشنواره فيلم فجر و اكران عمومي در سينماها، محسن تنابنده، بازيگر نقش اول اين فيلم طرحي را براي ساخت «ايران برگر2» به جعفري‌جوزاني ارائه مي‌كند اما جعفري‌جوزاني با ساخت قسمت دوم فيلم مخالفت مي‌كند. تنابنده هم كه با سيروس مقدم در سريال پايتخت به عنوان نويسنده و بازيگر همكاري دارد، طرح را به وي و الهام غفوري پيشنهاد مي‌دهد و طرح سينمايي «ايران‌برگر2» در قالب فيلمنامه‌اي 15‌قسمتي به سرپرستي تنابنده نگاشته مي‌شود. از اين رو «علي البدل» شباهت كالبدي زيادي به ايران‌برگر دارد و حضور بازيگران مشترك در هر دو اثر بر اين شباهت‌ها افزوده است.

از يك روز باشكوه تا «علي البدل»

كيانوش عياري در سال 67 فيلمي به نام «يك روز باشكوه» مي‌سازد. داستان اين فيلم كه در دوره حكومت سابق مي‌گذرد، درباره جواني به نام «گل آقا» است كه بعد از قهرماني آسيا در رشته دوچرخه سواري به شهرش باز‌مي‌گردد و مقامات شهر تلاش مي‌كنند با سوء استفاده از محبوبيت گل آقا، فضاي شهر را براي حضور يكي از مقامات دربار در اين شهر آماده كنند. عياري در پس داستان كمدي فيلم «يك روز باشكوه» ساختار نظام شاهنشاهي و نگاه استكبار و بهره‌كشي از مردم براي رفاه وابستگان پهلوي را به تصوير مي‌كشد. «علي البدل» تا حدي به يك روز باشكوه شباهت دارد. اين بار نه مقامات فرمانداري بلكه شوراي شهر در پي آن هستند تا روستا را براي آمدن رئيس‌جمهور آماده كنند و مي‌خواهند با استقبال باشكوه از رئيس دولت امكان بهره‌برداري از موقعيتي را كه قرار است به وجود آيد، به دست آورند.

بزرگ‌ترين ضعف «علي‌البدل» نيز در اينجا خودنمايي مي‌كند و داستان سطحي و ازهم‌گسيخته«علي البدل» مانع از آن مي‌شود كه يك «روز باشكوه» شكل بگيرد و حتي نمي‌تواند در حد «ايران‌برگر» و دعواهاي روستايي براي كسب قدرت را به سخره بگيرد، حتي فضاسازي‌هاي رسانه‌اي كه درباره ساخت سريالي سياسي درباره رئيس‌جمهور در آستانه انتخابات رياست جمهوري به راه افتاده با نمايش ضعيف «علي‌البدل» به فراموشي سپرده شد.
توليد «علي البدل» باعث شد سيروس مقدم كه به ساخت سريال‌هاي موفق مشهور است در كارنامه هنري‌اش صاحب يك سريال شكست خورده شود.




بازیگری که به‌علت دیابت استخوان پایش را از دست داده⇐هیچ مدیری حالم را نپرسید/همه هزینه‌های درمانم را خودم می‌دهم

سینماروزان: ولی‌الله شیراندامی بازیگر پیشکسوت سینما و تئاتر که مدتی است از عوارض بیماری دیابت رنج می برد به انتقاد از بی توجهی نهادهای صنفی سینما و تئاتر و همچنین مدیران فرهنگی نسبت به وضعیت پیشکسوتان پرداخت.

به گزارش سینماروزان شیراندامی که به تازگی تحت عمل جراحی قرار گرفته و در بیمارستان بستری است به “ایسنا” گفت: اگر بقال بودم تا الان صد تا بقال بالای سرم بودند.

این بازیگر سینما و تئاتر که حدود دو سال قبل یکی از انگشتان پایش به دلیل بیماری دیبات قطع شد، درباره‌ حال و احوال این روزهایش بیان کرد:‌ خیلی حالم خوب نیست، چون روز گذشته جراحی داشتم که حتی امکان بیهوش کردن من هم نبود و استخوان شست پایم را از مفصل درآوردند تا زخمی که در اثر دیابت ایجاد شده بود، خوب شود.

او گفت: دو سال تمام اذیت شدم و چند بار به بیمارستان رفتم اما آخر هم نتوانستند کاری کنند. تمام دکترها در این مدت می‌گفتند باید انگشت شستم قطع شود اما دکتر ستایش بهترین جراحی بود که بعد از معاینه گفت، با درآوردن استخوان لای زخم‌ام مشکل حل می‌شود.

شیراندامی که در صدایش ناراحتی ناشی از عوارض بیماری و بی‌معرفتی‌ها محسوس بود، ادامه داد: هر روز خانم پرستاری می‌آید برای پانسمان زخم‌ و کارهایی که باید انجام شود. هزینه‌هایش هم همه با خودم است و در این مدت هیچ هنرمند یا مدیری حتی از موسسه پیشکسوتان احوالی از من نپرسیده است، روزگار همین است دیگر. کسی سراغ ما را نمی‌گیرد.

او گفت: در این مدت تنها کاری که توانستم بکنم چاپ کتابی درباره‌ِ تجزیه و تحلیل نمایشنامه «مرگ پیشه‌ور» یا همان «مرگ فروشنده» آرتور میلر بوده که اردیبهشت‌ماه منتشر شد و اگر بتوانم پس از این دوران در خانه بمانم کتاب جدیدی را شروع خواهم کرد.

شیراندامی البته در بین صحبت‌های خود اشاره‌ای گذرا کرد که برای چاپ همان کتاب هم با مشکلاتی مواجه بوده که به وقتش آن‌ها را مطرح خواهد کرد.