1

ابراهیم گلستان با طعنه به کیمیایی(؟!) گفت⇐در عرصه چاخان‌های بی‌پایان نشد که به بیضایی خدمتی کنم/ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت من آنچه را که می‌خواستم در حق بیضایی بکنم!

سینماروزان: روایتی که پرویز جاهد منتقد مقیم انگلستان از مراسم تقدیر از بهرام بیضایی در دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند ارائه کرده بود(اینجا را بخوانید) با واکنش ابراهیم گلستان فیلمساز ایرانی مقیم انگلیس مواجه شده است.

به گزارش سینماروزان گلستان با نامه ای که خطاب به پرویز جاهد نوشته ضمن تحسین او به واسطه شرح آنچه در سنت اندروز رخ داده بود افسوس خورده بابت اینکه نتوانسته به هنگام حضور در ایران برای بیضایی کاری کند.

گلستان در این نامه که در «شرق» منتشر شده تعبیری به نام «چاخان» را درباره بدخواهان به کار برده؛ تعبیری که یادآور تعبیری است که در غائله واقعه نگاری کیمیایی از مرگ و غسل فروغ درباره وی به کار برده بود.

 کیمیایی از حمل جسد بیجان فروغ به غسالخانه و سپس محرم شدن به او و شستشویش در غسالخانه خاطره سازی کرده بود و گلستان درباره‌ این حرف‌ها بیان داشته بود: «کیمیایی پسر خیلی خوبی است. خیلی هم چاخان است. گفته دیگر من چه‌ کار کنم.»

و اینجا گفته: در عرصه چاخانهای بی پایان نشد که به بیضایی خدمت کنم!

متن نامه ابراهیم گلستانه پیرامون بهرام بیضایی را بخوانید:

پرویز جاهد گرامی! شق‌القمر شد و از این نوشته تو درباره بیضایی که امروز خواندم خیلی خوشم آمد. درست است که حکایتی که از بیضایی کرده‌ای چه فراوان گیرندگی داشت و چه بسیار در من اثر گذاشت اما به‌هرحال تو آن را درآورده بودی و از او نوشته بودی و توانسته بودی وضع دردناک اما تحسین‌آور بیضایی را روی کاغذ بیاوری.

در این دنیا و عرصه چاخان‌های بی‌پایان که از هرکس درباره هر آدم زپرتی می‌بینی که زپرتی‌ها از او تعریف می‌کنند جا دارد که گاهی از کسی که حتما نشد- و شاید در این نشد خود بیضایی هم که از گروه متملق‌ها نبود، خودش هم مؤثر بوده باشد و شاید- نشد که وقتی می‌بایستی می‌توانستم به درآوردن او خدمتی کنم. ترکیب بدترکیب نکبتی موجود نگذاشت که من آنچه را که می‌خواستم در حق او بکنم. میسرم نشد. این تقریباً تنها کسی بود که بایستی و می‌خواستم اما نتوانستم.

نگاهداری دستگاه خودم هم میسر نشد و چیزی را که با چه وقت و چه امیدی ساخته بودم ممکن نشد که نگهداری کنم. به دنبال که نگاه می‌کنم خیلی از تغابن، از ناکامی‌ها و نشدن‌های خودم می‌بینم. نشد که به او که به شکل کمابیش پیشگویانه‌ای اعتقاد داشتم و لازم هم نبود که حتی به خودش هم بگویم چراکه نوعی پزدادن بسیار توخالی ازآب درمی‌آمد، فرصتی که بایستی می‌آمد نیامد و این حسن‌نیت من به باد رفت و من ناچار سال‌های به زحمت پر از بطالت را گذاشتم و گذشتم.

حتی توی خاکسترهای امیال سوخته‌ام جز خودم کسی به آنچه نشد واقف نشد. حالا تو هم بشنو اما در یاد نگه ندار. خوشحالم که میلانی توانست به او برسد اما محزونم که از آمدن او به انگلستان بی‌خبر بودم و بی‌خبر ماندم تا وقتی که از تو شنیدم که این‌جا بوده است و بعد رفته است. به‌هرحال ما همه روزی روزگاری جایی بوده‌ایم و بعد رفته‌ایم یا می‌رویم. در متن جریان این‌جور عدم‌های بی‌حاصل جاگرفتن نه منحصر به ماست نه با اتفاق‌افتادنشان کمر غول شکسته شده است. اگر روزی روزگاری به بیضایی رسیدی سلام به او برسان و بگو درود بر تو که گوشه‌ای از توفیق را نصیب بردی. من این فیلم را ندیده‌ام. درواقع از بیضایی فقط باشوی غریبه را دیدم که در آن تحسینم که به پشیزی هم نمی‌ارزد نصیب او و بازیگرش شد. خودت سلام و امیدهای من به کارهای دقیق و کامل خودت را بگیر و بپذیر. به خانمت و پسرت هم سلام فراوان.




تأکید روزنامه اصلاح‌طلب بر ترمیم «رگبار»بیضایی با حمایت شیوخ عرب!!!+روایت دردناک بیضایی از تولید پردردسر و ضبط بی‌دلیل نگاتیو فیلم⇔پرسش: در سینمایی که هر سال کلی بودجه صرف تولیدات ارگانی، راه‌اندازی جشنواره‌های رنگارنگ، تأسیس گروههای سینمایی پرکارمند و مدارس سینمایی بی‌بازده می‌شود بودجه‌ای برای ترمیم شاهکارها وجود ندارد؟

سینماروزان: حدودا چهار سال پیش که خبر رسید نسخه ای از «رگبار» بهرام بیضایی با پشتیبانی مارتین اسکورسیزی ترمیم شده است کمتر کسی توجه کرد به اینکه هزینه این ترمیم فیلم را موسسه ای در قطر داده است؛ موسسه ای که اخیرا بواسطه سرمایه گذاری بر «فروشنده»اصغر فرهادی در کانون توجه قرار گرفت.

به گزارش سینماروزان به تازگی پرویز جاهد منتقد لندن‌نشین در گزارشی که به بهانه نمایش این فیلم در دانشگاه سنت اندروز برای «شرق» نگاشته تأکید کرده بر ترمیم «رگبار» با بودجه موسسه فیلم دوحه یعنی همان موسسه ای که با سرمایه شیخه میاثه آل ثانی خواهر امیر فعلی قطر راه افتاده و البته سال قبل هم در «فروشنده»اصغر فرهادی سرمایه گذاشته بود.

تعجب آنجاست که در کشور ما ایران که همه ساله کلی پول صرف تولیدات مختلف از فیلم و سریال گرفته تا جشنواره و گروههای سینمایی تازه تأسیس و موازی کاریهای همچون راه اندازی مدرسه ملی سینما شده و میشود و البته با وجود فیملخانه ملی ایران، بودجه برای ترمیم آثار مطرح سینمایی هم وجود ندارد و این اعراب هستند که باید هزینه بازسازی را دهند!

باعث تأسف است بیضایی در نمایش این فیلم در دانشگاه سنت اندروز از نابودی و ضبط نسخه نگاتیو این فیلم در کشورش بگوید و گلایه کند از اینکه چرا بی دلیل از فیلم تعبیر سیاسی بیرون کشیدند. آیا نمی‌شد ترمیم فیلم در ایران انجام شود و به جای دانشگاهی در بریتانیا تقدیر از بیضایی در کشورش انجام گیرد؟

متن گزارش پرویز جاهد درباره نمایش «رگبار» در سنت اندروز را بخوانید:

«رگبار»، اولين فيلم بلند بهرام بيضايي، از شاهکارهاي سينماي ايران است که متأسفانه مثل بسياري ديگر از شاهکارهاي تاريخ سينماي ايران، نسخه خوبي از آن در دست نبود. تا اينکه چندسال پيش، نسخه‌اي از آن با پشتيباني مارتين اسکورسيزي و با هزينه مؤسسه فيلم دوحه در قطر، در آرشيو سينمايي بولونيا و آزمايشگاه آن مرمت شد و از خطر نابودي و فراموشي نجات يافت. بنياد فيلم اسکورسيزي، حتي نگاتيو اصلي فيلم «رگبار» را هم در اختيار نداشت و کار مرمت فيلم را بر روي تنها نسخه پوزتيو ۳۵ ميلي‌متري آن که در اختيار بهرام بيضايي بود انجام داد.
اسکورسيزي در بيست‌وهفتمين دوره جشنواره «سينماي بازيافته» بولونياي ايتاليا، بعد از نمايش نسخه مرمت‌شده «رگبار» گفته بود: «بسيار مفتخرم که بنياد سينماي جهان اين فيلم خردمندانه و زيبا را ترميم کرده که اولين فيلم بلند بهرام بيضايي است. بيضايي، هيچ‌گاه آنقدر که استحقاقش را داشت، مورد حمايت قرار نگرفت. او اکنون در کاليفرنيا زندگي مي‌کند و فکرکردن درباره اين موضوع که فيلمي چنين استثنايي که زماني بسيار در ايران محبوب بود، در آستانه نابودي هميشگي قرار داشت، دردناک است. نگاتيو اصلي فيلم ضبط يا نابود شد و تنها چيزي که در دسترس بود يک نسخه ۳۵ميلي‌متري با زيرنويس انگليسي بود. اکنون تماشاگران در سراسر دنيا مي‌توانند اين فيلم چشمگير را ببينند».
روز جمعه بيست‌وسوم ژوئن، نسخه ترميم‌شده ديجيتالي فيلم «رگبار» با حضور بيضايي و جمعي از اساتيد، دانشجويان و علاقه‌مندان آثار بيضايي در تالارِ نمايشِ فيلمِ دانشگاه سنت اندروز اسکاتلند به نمايش درآمد و به دنبال آن بيضايي به سؤال‌هاي حاضران در مورد چگونگي ورودش به سينما، نحوه ساخته‌شدن فيلم «رگبار» و مشکلاتي که در اين کار با آنها مواجه بود، همکاري‌اش با باربد طاهري، مازيار پرتو، پروانه معصومي و شيدا قره‌‌چي‌‌داغي و برداشت‌هاي سياسي‌اي که از فيلم او شد پاسخ داد. اين متن، گزارشِ فشرده‌اي از آن جلسه است که با تأييد آقاي بيضايي و تغييرات اندکي که به وسيله خود ايشان انجام گرفت، منتشر مي‌شود.
متأسفانه زيرنويس انگليسي «رگبار» بسيار بد و پر از کمبودها و اشتباه‌هاي اساسي بود و بيضايي نيز در جلسه نمايش فيلم گفت از زيرنويس آن که يک‌شبه ترجمه شده راضي نيست. او همچنين گفت متأسف است که بازيگران با صداي اصلي خودشان شنيده نمي‌شوند. بيضايي دراين‌باره گفت: «آن زمان گذشته از نظر فني، اصلا در سينماي ارزان‌ساز و نگرانِ برگشت سرمايه ايران جز صداگرداني راهي نبود؛ و من اولين‌بار پانزده سال بعد از «رگبار» و پس از دو تجربه بيرون از معادلات سينماي فارسي، با پيداشدن نسل نويي از بازيگران و صدابردارانِ کارآموخته بود که توانستم در سينماي رايج ايران، تهيه‌کنندگان «شايد وقتي ديگر» را قانع کنم که صدابرداري سرصحنه خرجش بيشتر از صداگرداني عاريه نيست و نتيجه‌اش بارهاوبارها به واقعيت نزديک‌تر است».
بيضايي در مورد چگونگي ساختِ فيلم «رگبار» گفت: «بعد از  فيلم کوتاه «عمو سبيلو»، صحبتِ ساختن فيلم بلند شد، و پس از چندين رفت‌وآمد بي‌نتيجه، روزي در کانون پرورش، باربد طاهري را ديدم که پي ساختن فيلم کودکان آمده بود. احمدرضا احمدي ما را به هم وصل کرد و صحبت يک کار ارزان شد خارج از کانون. باربد، دسترسي به استوديو و دوربين داشت و گفت امکان نگاتيو و مواد خام دارد و خودش فيلم‌برداري مي‌کند و من فيلم‌نامه و کارگرداني را تعهد کردم. حالا که صحبت بازيگر حرفه‌اي و دستمزد گزاف آنها نبود، مي‌ماند پول اوليه خرج صحنه و اجاره محل‌ها و دستمزدهاي اندک کارکنان و بازيگران غيرحرفه‌اي. معلوم شد «خداحافظ رفيق» که باربد طاهري تهيه کرده است به‌زودي مي‌رود روي پرده و باربد گفت مي‌شود از پول تدريجي فروش، هزينه‌هاي صحنه را فراهم کرد. احمدرضا احمدي داوطلب شد دستيار باشد اما پس از دو سه جلسه اول، کار رسمي‌اش در کانون اين اجازه را بهش نداد و حيف! جواني که به نام منشي صحنه به ما پيوست و امروز کارگردان بسيار مهمي است يعني واروژ کريم‌مسيحي، آن روز هيچ تجربه عملي در فيلمي نداشت».
بيضايي همچنين در مورد فيلم‌نامه «رگبار» گفت: «فيلم‌نامه «رگبار» را خيلي سريع نوشتم اما با حساب اين‌که سال داشت به آخر مي‌رسيد و تنها بخت ما براي فيلم‌برداري در هر مدرسه‌اي همين تعطيلات نوروزي بود، تدارک و فيلم‌برداري جلو افتاد و روز آغاز رگبار من هنوز يک‌سوم آخر آن را روي کاغذ نياورده بودم گرچه مو‌به‌مو در ذهنم بود. ناچار فيلم را في‌البداهه و حفظي و بدون حتي يک برگ تقطيع فني يعني دکوپاژ گرفتم».
بهرام بيضايي در مورد تجربه‌اش از همکاري با باربد طاهري، تهيه‌کننده و فيلم‌بردار «رگبار» گفت: «فيلم‌برداري «رگبار» خلاف هر محاسبه‌اي بد شروع شد. باربد طاهري به اميد فروش فيلم قبلي‌اش تهيه‌کننده رگبار شد اما آن فيلم پول خودش را در طول زمان درمي‌آورد و در اولين روز فيلم‌برداري، پس از کشاندن چهل پنجاه بچه در آخرين روز سال به آخرين برف‌هاي آب‌نشده اطراف تهران معلوم شد فعلا پولي وجود ندارد. باربد گفت موقتي است و از فردا من به قرض پول از نزديکانم افتادم تا پس از تأمين بودجه آنها را پس بدهيم؛ بعدا هم بودجه هرگز تأمين نشد. باربد جدا از حسن‌نيتش و اعتقادش به «رگبار»، با غيبت و حضوري غيرقابل پيش‌بيني و جا‌سپردن به فيلم‌برداران ديگر مي‌گفت دنبال پول است و بعد هم مي‌شنيديم که آن پول‌ها در فيلم‌هاي ديگري صرف مي‌شد و بعد هم يکهو رفت سفر شمال و پيغام داد رگبار از نظر من تمام است.
با خوابيدن مکرر فيلم به خاطر نبود پول و سپس هر بار چندي بيمارستان‌خوابيدن يکي از بازيگران و به‌ درازا ‌کشيدن ناچاري کار من در برابر همه کساني که از لطف به من آمده بودند، در وضع بدي قرار گرفتم. بعضي صحنه‌ها را ناچار جمشيد فرحي، دستيار باربد، گرفت؛ اما واقعا مديون لطف مازيار پرتو هستم که بسياري صحنه‌هاي اصلي مانده را آمد که صحنه گردآوري اعانه براي زلزله‌زدگان يکي از آنهاست».
بيضايي، در ادامه حرف‌هايش درباره مشکلات ساخت فيلم «رگبار» گفت: «در حقيقت تنها و مهم‌ترين مشکل کليدي اين بود: حسن نيت کافي نيست! ورق برگشت و من به‌موقع نفهميدم برگشته. روز ضبط موسيقي «خداحافظ رفيق»، باربد دستمزد نوازندگان را نتوانسته بود فراهم کند و کار داشت مي‌خوابيد. من ناچار از خيابان تخت جمشيد (طالقاني فعلي) حوالي بهار تا کوي کارمندان دولت باغشاه رفت و برگشت کوبيدم تا از پدرم و اندک ذخيره کارمندي‌اش وام بگيرم و خيال کردم مشکل ضبط موسيقي و روي‌پرده‌رفتن «خداحافظ رفيق» و در واقع مشکل ساخته‌شدن «رگبار» حل شده است. موسيقي ضبط شد؛ ولي نه آن وام هرگز برگشت و نه مشکل ساخت «رگبار» هرگز حل شد. اولين روز فيلم‌برداري توي برف، دستيار باربد در گوشم گفت چند تا حلقه بيشتر نداريم و معلوم شد براي تهيه نگاتيو به شرط پيش‌پرداخت روي پرده، باربد بايد اول پول نگاتيو فيلم قبل را بپردازد و عملا ما داشتيم «رگبار» را با ته‌مانده نگاتيو فيلم‌هاي ديگر مي‌گرفتيم. بعدتر گاهي سر صحنه منتظر بوديم تا دو حلقه از فيلم پايان‌يافته‌اي برسد يا سه حلقه از فيلم ديگري نصف قيمت؛ فيلم‌هايي ناهمخوان در کيفيت و شرايط نگهداري».
بيضايي ضمن تقدير از نقش احمدرضا احمدي و مازيار پرتو در ساخته‌شدن «رگبار» گفت: «گفتم احمدرضا احمدي نتوانست بيايد؛ اما با آشنايي‌هاي گسترده‌اي که با همه‌جور کسي داشت، حق او بر «رگبار» نه فقط چند پيشنهاد گذري در متن، که هر بار به‌هم‌پيوستن افرادي است که در غيبت باربد يعني تهيه‌کننده و فيلم‌بردار، راه‌اندازي فيلم را ممکن کردند، به‌ويژه مازيار پرتو- فيلم‌بردار بي‌خستگي و بافرهنگ، با آن نگاه تيز و دقيق بي‌ترديدش!».
بيضايي درباره چگونگي يافتن لوکيشن‌هاي فيلم «رگبار» گفت: «رگبار يک محله پايين شهر مي‌خواست و يک مدرسه در طول يک سال ٩ماهه آموزشي؛ يعني پاييز، زمستان و بهار، با تالار امتحانات و البته شاگردانش و معلم‌هايش. مدرسه به لطف سيروس الوند که پدرش مدير دبيرستاني بود، به دست آمد و معلم‌ها و همچنين همکاران تهيه خودم در اداره برنامه‌هاي تئاتر بودند و آمدند؛ بچه‌ها همه در «عموسبيلو» تنها تجربه کوتاه قبلي‌ام بازي کرده بودند و مدرسه‌شان هم به اعتبار فيلم قبلي اجازه داد. همه صحنه‌هاي توي مدرسه غير از تالار امتحان در هشت، ٩ روز از ١٣ روز تعطيلات عيد نوروز سال ١٣٥٠ گرفته شد و در همين فاصله ما براي نقش عاطفه خانم، پروانه معصومي را پيدا کرديم که از او تنها يک آگهي تبليغاتي در تلويزيون ديده بودم و احمدرضا احمدي با همسر وي مسعود معصومي که عکاس صنعتي سرشناسي است، دوست درآمد. فيلم‌برداري تالار مدرسه به اين سادگي نبود. مدرسه تالار نداشت و آن را در مدرسه ديگري گرفتيم. بايد اول تالار رها‌شده را ويران نشان مي‌داديم و بعد نو مي‌کرديم تا صحنه اصلي آخر را بشود در آن گرفت؛ ولي بعد از نوکردن، ناگهان تالار را از ما گرفتند و اين يکي از موارد غيرمنتظره‌اي بود که باعث شد فيلم يکي، دو ماهي بخوابد تا اين در و آن در تالار مشابهي پيدا کنيم. از پرويز صياد ممنونم که در غيبت تهيه‌کننده، شهرت تلويزيوني خودش و نقش‌هايش باعث شد که با پادرمياني او تالار دوم را براي چند روز به ما بدهند».
به گفته بيضايي، فيلم‌برداري در محله‌هاي جنوب شهر تهران چندان آسان نبود و کار در اين محله‌ها، برايش مشکلاتي ايجاد کرد: «دشوارتر، فيلم‌برداري در خيابان و محله بود. هرجا دوربين و گروه و بازيگر مي‌ديدند، جمع مي‌شدند؛ گرچه بازيگرهاي رگبار چهره هم نبودند و در آن شلوغي که گمان مي‌کردند بازيگران اصلي را پنهان کرده‌ايم، ناچار از کوچ مي‌شديم. رگبار اين‌طوري در ٣٣ يا ٣٤ محله تهران تکه‌تکه گرفته و سرهم شد تا محله‌اي يکپارچه را نشان بدهد و در اين محله‌به‌محله کشيدن‌ها بود که من تازه و دوباره درمي‌يافتم شهر دست کساني است غير از آنها که ما فکر مي‌کنيم. گاهي با مجوز رسمي در بغل کار نمي‌شد و کلانتري محل مي‌گفت دست ما نيست. گويا عوامل تهيه، پشت نام و حضور من گاه ارباب محل را قانع مي‌کردند تا سرانجام يکي، دو باري رو‌در‌رو به پرس‌و‌جو خانه ارباب محل خوانده شدم و به اعتبار چند نوشته چاپ‌شده‌ام دست‌کم با احترام و سرانجام با موافقت نيم ساعتي نه بيشتر به کار برگشتم؛ ولي وحشت‌زده که مملکت دست کيست؟ و همان روزها بود که کم‌کم کابوس‌هاي کودکي‌ام برگشت؛ سايه‌هاي پشت سرم که از آنها «غريبه و مه» درآمد!».
به گفته بيضايي: «بدترين نتيجه خوابيدن‌هاي پياپي فيلم، ازدست‌رفتن فصل بود. بهار تهران خيلي کوتاه بود و همه فيلم در شرايط تابستاني زودرس و ديرپا گرفته شد؛ گرچه روي پرده پاييز و زمستان و بهار مي‌بينيد. بازيگران گاهي ناچار در لباس زمستاني چله تابستان جلوي دوربين رفته‌اند».
بيضايي درباره شيوه توليد فيلم «رگبار» گفت: «شيوه تهيه رگبار دقيقا اين بود که شيوه‌اي نبود و در فيلم‌هاي بعدي بود که فهميدم اين سنت سينماي فارسي است؛ وقتي اصلا پولي وجود ندارد. کارِ هرچه کمتر و تظاهرِ هرچه بيشتر؛ مي‌گفتند خودش بالاخره يک کاري مي‌کند. پيشنهاد خودشان هميشه حذف صحنه بود و درست وقتي جانت کاملا به لب مي‌رسيد، از ميان مشتي دلواپسي و ندانم‌کاري، چيزي اتفاقي جز آنچه قرار بود سرهم مي‌شد، بدون فرصت تمرين و تطبيق و فيلم‌برداري هنوز شروع نشده زيرگوشي مي‌گفتند تمام کن، بچه‌ها صبح تا حالا سرپا هستند!».
بيضايي در ادامه گفت: «رگبار، چندين بار تعطيل شد به خاطر نبود پول، نبود نگاتيو، سفررفتن فيلم‌بردار که قرار بود تهيه‌کننده هم باشد، بيمارستان خوابيدن بازيگر اصلي، گرفتن تالار امتحانات از ما و غيره و معني همه اينها اين شد که کارگردان طول مي‌دهد و سخت مي‌گيرد. اين تهمت به بعد از پايان «رگبار» هم رسيد که نوشتند تهيه‌کننده رگبار زنداني شد. باربد طاهري البته به زندان افتاد به خاطر بدهي‌هايش ولي نه به خاطر «رگبار» که حتي پيش از نمايش روي پرده‌اش پولش را درآورده بود. من ساکت ماندم و بدنامي را خريدم تا امتياز زندان‌رفتن را از باربد نگيرم و البته اشتباه از من بود».

از بيضايي پرسيدم «برخلاف سينماگراني مثل مهرجويي يا غفاري يا شيردل که در خارج از ايران تحصيل کرده بودند يا کساني مثل ابراهيم گلستان که قبلا عکاسي کرده بود و فيلم مستند مي‌ساخت، يا مسعود کيميايي که دستيار ساموئل خاچيکيان بود، شما نه تحصيل سينما کرديد و نه فيلم مستند ساخته بوديد و نه به عنوان دستيار کارگردان، در سينما کار کرده بوديد. فيلم‌ساختن را چگونه آموختيد و چطور شد که فيلم‌ساز شديد؟»
بيضايي در پاسخ گفت: ««سال‌هاي اول دبيرستان آزارهاي چند معلم متعصب که سرمشق بعضي همشاگردانم در آزار من بودند، اين خاصيت را داشت که من را از درس و مدرسه گريزان کرد و روزي سر از سينما درآوردم، خيابان اميريه، و فيلم‌هاي چند‌شماره‌اي پر حوادث که فرنگي حرف مي‌زدند و آن ميان گاهي نوشته فارسي مي‌آمد. تا آنجا که به فرنگي‌ها مربوط بود حادثه فيلم هر بار و همان‌طور عينا تکرار مي‌شد؛ و تا آنجا که به ما مربوط بود فيلم‌ها هر بار، سرِ همان لحظه بارِ قبل پاره نمي‌شد. پاره‌شدن فيلم‌ها حواس را مي‌برد به دريچه نوراني اتاق نمايش فيلم که در آن کسي دست و پا مي‌زد يا شايد هم نمي‌زد که از نو فيلم‌ها را به هم بچسباند؛ همان فيلم‌ها که تکه‌تکه کنار خيابان هم مي‌فروختند، و بعدتر توانستم قطع و وصل‌هاي اصلي بخشي از فيلم را روي يکي از همان متري‌هاي فروشي ببينم. به اين برش و وصل تصويري به تصوير ديگر بيخ‌بُر مي‌گفتند. سينما را مي‌شد با ديدن فيلم ياد گرفت. اولين فيلم‌سازان تاريخ سينما هيچ مدرسه‌اي نديده بودند و دستيار کسي نبودند! کم‌کم ياد گرفته بودم فيلم‌هاي نديده را چنان که خيالم مي‌ساخت، صحنه به صحنه براي بچه‌ها تعريف کنم و آنها واقعا خيال مي‌کردند که آنها را ديده‌اند».
بيضايي درباره فيلم‌هايي که در دوران کودکي‌اش ديد و بر او تأثير گذاشت گفت: «اولين سال دبستان، تصوير مبهمي از فيلم‌هاي بچگي در خيالم بود. تصوير گنگ و گيجي- گمانم از يکي از فيلم‌هاي سپنتا شايد «ليلي و مجنون»- ميان بيدارخوابي‌هايم تکرار مي‌شد، يکي زير درختي بود و با کسي حرف مي‌زد که بالاي درخت نشسته بود. نام فيلم‌هاي قديمي‌تر يعني بچگي مادرم را از خودش شنيده بودم مثل «دست خفه‌کننده» و «اسرار نيويورک» که وسط درس‌هاي ملال‌انگيز مي‌کوشيدم در ذهنم تصور کنم درباره چه بوده‌اند. از دختر لر حرف مي‌زدند و دايي شاعرم که همه بارهاي نمايش آن را ديده بود. گاهي ما را سينما مي‌بردند و البته فيلم‌هايي که پدر و مادرم مي‌خواستند. فيلم‌هاي مصري مثل «دنانير» که ‌ام‌کلثوم بازي مي‌کرد و همه دوستدار آواز وي بودند و فيلم گويا درباره جعفر برمکي و عباسه خواهر هارون الرشيد بود که به نابودي برمکيان انجاميد. و فيلم‌هاي فرنگي چون «بينوايان» با بازي هاري بور، و حتي فيلم آلماني المپيک، و يک فيلم ايتاليايي که با معجزه صداگرداني همه در آن فارسي حرف مي‌زدند و اسمش شده بود «فريدون بينوا». و بعدتر به خواهش ما  فيلم‌هاي پرکشش «دون ژوان» و «سه تفنگدار» که پر از سواري و شمشيربازي بود. و همچنين فيلم ايراني «مادر» که جز بازي خانم دلکش خواننده، قمر صحنه‌اي در آن مي‌خواند. از آن جهت يادم است که مادرم قمر را نشناخت و گويا بيش از آن عوض شده بود که ستاره تابان مشرق زمين باشد که مادرم هميشه مي‌گفت و ما صفحه‌هاي قديمي‌اش را خانه پدرش مي‌ديديم».
بيضايي در مورد فيلم‌هاي دوره دبيرستان و نوجواني‌اش گفت: «سال اول دبيرستان، کوچک‌ترين دانش آموز مدرسه‌اي بودم که کانون جدال‌هاي خونين و بددهني‌هاي سياسي سال بالايي‌ها بود؛ و مدرسه براي ردکردنِ بي‌خطر، شاگردي مؤدب‌تر و بي‌زبان‌تر از من پيدا نمي‌کرد. با سه صفر در ورزش و خط و اخلاق رد شدم. استقلال تلخ و تقريبي‌ام وقتي شکل گرفت که ما را قهرا به مدرسه دورتري فرستادند که با خانه فاصله بيشتري داشت و در عوض به چندين سينما نزديک‌تر بود. بايد از آن چند معلم متعصب‌ام سپاسگزاري کنم که با آزار لفظي و تبعيض و گاهي کتک من را به سينما مي‌فرستادند و همچنين از پدر و مادرم عذر بخواهم که با پول نهارم بي‌خبر آنها به سينما مي‌رفتم. در اين فاصله بخت بلند من، حدود ده يازده سالگي ديدنِ اتفاقي فيلم «هملت» از لارنس اليويه، در دانشکده ادبيات سابق بود که من همان تازگي خلاصه تشريحي صحنه به صحنه‌اش را در اطلاعات ماهانه خوانده بودم و با يک تغيير برنامه ناگهاني، جاي سخنراني شاعر غايبي که قرار بود تجليل بشود، آن را نشان دادند. بخت ديگرم ديدنِ «روشنايي‌هاي شهر» چاپلين بود در آخرين شب نمايش‌اش در تالار تابستاني سينما ميهن ميدان حسن‌آباد. با قطع سينماي مصري، هنوز بازار گرم سينماي هندي و تسلط فيلمفارسي نيامده بود و خوب و بد همه جور فيلمي در تهران بر پرده نشان مي‌دادند و فيلم‌هاي نادر تاريخ سينما را گاه در سينه کلوب و بعد در کانون فيلم و گاهي در برنامه‌هاي بخش فرهنگي سفارت‌ها مي‌شد ديد. فهرست بي‌پاياني است و لازم نيست همه را اسم ببرم. اوايل فقط به سينما فرار مي‌کردم ولي سال‌هاي اول دبيرستان که خودش سال‌ها طول کشيد، بخت ديدن چند فيلم بود که کم‌کم احساس کردم ديد من را و فيلم‌ديدن من را دارند عوض مي‌کنند: «نامه‌هاي يک زن ناشناس» ماکس افولس، «طلسم شده» هيچکاک و «مرد سوم» کارول ريد که فارسي حرف مي‌زدند، و باز «بيگانگان در قطار» هيچکاک.
در عرصه اجتماعي «اليور تويست» ديويد لين و البته «دزد دوچرخه» دسيکا؛ و در چشم‌اندازي ديگر «افسانه‌هاي هوفمن» مايکل پاول و امريک پرسبورگر، «رمئو و ژوليت» کاسته لاني، و سرانجام «هفت سامورايي» کوروساوا که چشم مرا به فرهنگ ديگري باز کرد و پي پژوهش‌هاي خودشناسي فرستاد. همه فيلم‌هاي مهم ديگر را بعد از اينها ديدم».
بيضايي در پاسخ به اين سؤال که آيا «رگبار» فيلمي سياسي است و در زمان نمايش با مشکل سياسي مواجه شد، گفت: «فيلم با هيچ مشکل نظارتي روبرو نشد. اين امتياز مالِ دوستدارانش! البته که نابساماني انساني نتيجه يک پس‌زمينه غلط اجتماعي و سياسي است، ولي رگبار شعار سياسي نمي‌دهد. مي‌دانم که همواره شعار دوستان از اين جواب خشمگين بوده‌اند و اميدوارم خيال نکنند من احساسات بي‌شائبه آنها را دست‌کم مي‌گيرم؛ برعکس به احترام همان است که جاي جلسه حزبي فيلم مي‌سازم. گاهي پرخاش صميمانه کساني را شنيده‌ام که مي‌گفتند آخر فيلم آقاي حکمتي را مي‌بَرَند، و در تصوير نهايي يک تير برق است و صداي آغاز باران که پس يعني تيرباران! مي‌توانستم بگويم بله و همه را از خودم راضي کنم، ولي راست گفتم و همه را رنجاندم. رگبار نيازي به کسب ارزش با شعار ندارد. واژه سياسي در گوش عقلم با قدرت‌طلبي يکي شده و سرآغاز تغيير چهره‌اي است که نمي‌خواهم بازيچه آن باشم. برخي شاهکارهاي سينما برتر از سياسي، انساني‌اند. «روشنايي‌هاي شهر» را ببينيد، و حتي «دزد دوچرخه»، و حتي «رزمناو پوتمکين» را پيش از تکه‌پاره‌شدنش به دست سياست هر زمان. اگر آينه درست نشان بدهد لازم نداريد هي جار بزنيد اين آينه است!»

بيضايي در مورد سياسي‌بودن خود گفت: «من دوستان فرهنگي با تمايل سياسي و دوستان سياسي با تمايل فرهنگي داشته‌ام که امتيازشان در آن اثري است که توليد کرده‌اند نه در ادعاهايشان. خودم به معناي حزبي سياسي نبوده‌ام و نيستم و قلمروي من فرهنگ است!
اگر بودم چه امتيازي به «رگبار» مي‌بخشيد و حالا که نيستم چه امتيازي از آن مي‌تراشد؟ «رگبار» همين است که مي‌بينيد چه من سياسي باشم يا نباشم! به نظر من برچسبي است که کوچک مي‌کند نه بزرگ، و چشم‌انداز را تنگ مي‌کند نه باز».

سعيد طلاجوي، استاد دانشگاه سنت اندروز و برگزار‌کننده اين جلسه در مورد برداشت‌هاي سياسي منتقدان از فيلم‌هاي بيضايي گفت: «معمولا از فيلم‌هاي بيضايي برداشت سياسي مي‌شود اگرچه فيلم‌هايش ابعاد مختلف دارند و ممکن است سياسي هم تعبير شوند. اينکه مثلا فلان شخصيت در فيلم، نماد ساواک است و … . اما فيلم‌هاي بيضايي بيشتر در مورد سرنوشت بشري است».
بيضايي در ادامه حرف‌هاي طلاجوي گفت: «نه در سياسي‌بودن امتيازي است نه در نبودن. هر دو هم بهترين و هم بدترين نتيجه‌ها را داده‌اند. معناي ما در برچسب‌هايي نيست که به ما مي‌بندند يا به خود مي‌بنديم؛ معناي ما در آن چيزي است که خلق مي‌کنيم!». بيضايي همچنين در مورد استفاده از عامل طنز و خنده در فيلم «رگبار» و برخورد مخاطبان سينما با فيلم‌هايش در آن دوره گفت: «شما امروز به  طنز رگبار مي‌خنديد، ولي من هر بار افسوس مي‌خورم که طنز فيلم نيمي در بازي‌هاي مسئول و متعهد برخي بازيگران، و نيمي در صداگرداني به حداقل رسيده است. دردناک است بازيگري ذوق طنزش را زير بارِ نظريه‌پردازي‌ها از دست داده باشد، و دردناک‌تر وقتي که ادا و مسخرگي جاي آن را بگيرد. طنزهاي تصويري رگبار راضي‌ترم مي‌کند تا طنزهايي که بازيگرش بيگانه با آن است يا طنزهايي که در صداگرداني رنگ باخته. افسوس که آن روزها تدوين نمي‌دانستم و تجربه‌اي در صدا نداشتم تا شايد فاصله برمي‌افتاد و طنز تلخ رگبار گويا‌تر مي‌شد. با اين‌همه خنده در رگبار آن خنده‌اي نبود که تماشاگرِ معتاد به مَزهّ‌پراني‌هاي مضحک قلمي‌وارِ صداگردانان در فيلم‌هاي ايراني و فرنگي هر دو مي‌ديد».


بيضايي در مورد موسيقي فيلم و همکاري با شيدا قره‌چي داغي در «رگبار» گفت: «خانم شيدا قره‌چي داغي در فيلم «کلاغ» هم با من کار کرد و حتي پخته‌تر از «رگبار». «کلاغ»، سوء ظن و کشف و خاطرات است؛ و در «رگبار»، بازيگوشي بچگي و جوشش جواني موج مي‌زند و او براي هرکدام موسيقي مناسب طبع فيلم ساخت. از موسيقي هر دو فيلم راضي‌ام؛ و راضي‌ترم که زني موسيقي فيلم ساخته است. در عمل اتفاق مي‌افتد که بعضي قطعه‌ها عين خواسته تصوير درنمي‌آيد. در اين موارد من جاي دو قطعه را عوض مي‌کنم و گاه هر دو بهتر جواب مي‌دهند. در «کلاغ» هم اين اتفاق افتاد. و در همکاري با شادروان بابک بيات هم در «مرگ يزدگرد» و «شايد وقتي ديگر» و «مسافران» همين شد. سينماي ايران پيشينه و تجربه طولاني در موسيقي فيلم نداشت و اين تجربه‌ها پرهيزناپذير بود».


بيضايي، در پاسخ به اين سؤال سعيد زيدآبادي‌نژاد، استاد دانشگاه سواس لندن در مورد حضور و نقش متفاوت زن‌ها در فيلم‌هاي او گفت: «من در خانه‌اي بزرگ شدم که در آن زن و مرد يکسان بودند و چون دو بال يک کبوتر تعريف مي‌شدند، و ما با فکر تساوي همه از هر قبيله و نژاد و زبان بزرگ شديم. در عين حال پدر و مادرم، شايد هميشه نگران فضايي بي‌گذشت و پر از بهتان، بسيار سختگير در تربيت ما بودند؛ به‌ويژه آنچه در سنت اخلاق خوانده مي‌شود و محدود مي‌شد به سلبِ هر حقي مگر با اجازه بزرگ‌تر. معمولا در چنين فشار اخلاقي، آکنده از احساس گناه و پرهيز از هم‌سخني، شناخت مرد و زن از هم تخيلي و ذهني درمي‌آيد. من بعدها دريافتم زن‌هايي که مي‌نويسم بيشتر شاعرانه و ذهني و خيالي‌اند- و در نتيجه مردها هم. خب راهش چه بود جز نگاه‌کردن به دور و برم و آموختن از واقعيت‌هاي بسيار گوناگون فضايي که از آن مي‌نويسم يا آن را باز مي‌سازم. از مادربزرگِ مادري‌ام که با قصه‌هايش جهاني آشنا ولي ناشناس، و دور ولي نزديک را باز مي‌گفت پر از شگفتي و رمز و رازي قابل بازگشودن. و از مادرم که حاضرجوابي‌ها و نقل‌قول‌هايش از متون ادبي و به‌ويژه سعدي يادم نمي‌رود؛ تا مادربزرگ پدري‌ام که مي‌شنيدم در آران کاشان معلم قرآن زنان بود بي‌آنکه به سنت زمان خط بداند و باز به سنت زمان از ترکيب و تداعي تصويرِ خط و صدا آن را به درستي کلمه به کلمه مي‌دانست و به ديگران مي‌آموخت؛ تا دخترعموي بزرگم که ديدم به راستي نياسر کاشان را مي‌گرداند؛ و دخترعموهاي مادرم که  چون خودِ وي دانش‌آموخته و هر يک نمونه در رفتار و منش و سخنوري و روشنفکري بودند و بعضي گاه شغل اداري داشتند. نياز نوشتن چشم من را دوباره به جهان باز کرد؛ گمانم زن‌هاي نوشته‌هاي من نه‌تنها از خوانده‌هاي ادبي و ديده‌هايم بر صحنه و فيلم و نقاشي، که حتماً از اين بازديدنِ دور و برم مي‌آيند». 




بازیگر «رگبار» و «ناخدا خورشید» کشاورزی را بر بازیگری ترجیح داد+عکس

سینماروزان: در سالهایی که بهرام بیضایی کارگردان آثاری همچون «رگبار»، «کلاغ» و «غریبه و مه» فرسنگها دور از ایران در استنفورد مشغول تدریس است پروانه معصومی بازیگر این سه فیلم برجسته بیضایی که به تازگی همسرش مسعود معصومی عکاس را از دست داده نیز مدتهاست که در شمال کشور ساکن شده و بیشتر از بازیگری درگیر کشاورزی است و جالب اینجاست که به واسطه کشاورزی به ایجاد اشتغال برای تعدادی از روستاییان پرداخته است!

به گزارش سینماروزان این بازیگر که آثاری همچون «گلهای داودی»، «ناخدا خورشید» و «ناصرالدین شاه آکتور سینما» را هم در کارنامه دارد با اشاره به فعالیتهای کشاورزی اش به «کیهان» گفت: در این 20 سالی که مشغول کشاورزی هستم، به خوبی این کار را یاد گرفته‌ام. من کسی نیستم که یکجا بروم و فقط استفاده کنم، بلکه اهل کار و تولید هستم. البته آموزش این کارها بسیار راحت است و یک نفر می‌تواند به سادگی کشاورزی را بیاموزد. اما به شرط اینکه علاقه داشته باشد. همان‌طور که اگر آدم عشق بازیگری داشته باشد، تلاش می‌کند تا به خواسته‌اش برسد، در این زمینه هم باید عاشق باشد تا بتواند کاری کند. خوشبختانه با وجود اینترنت و همچنین کتاب‌های فراوان، هر کس علاقه‌مند باشد می‌تواند در زمینه کشاورزی فعالیت کند. شما اگر به منزل من در اینجا بیایید، می‌بینید که یک کتابخانه پر از کتاب‌های مربوط به کشاورزی دارم.

وی درباره ایجاد اشتغال برای تعدادی از روستاییان گفت: من خیلی خوشحال هستم که می‌توانم این کار را ایجاد کنم. توان این را هم دارم تا این کار را توسعه دهم و افراد بیشتری که فاقد شغل هستند را به‌کار گیرم. اما سرمایه لازم را ندارم. اگر چنین سرمایه‌ای فراهم شود، توان مدیریت برای اشتغال‌زایی را دارم.

پروانه معصومی
پروانه معصومی در شمال




ماجرای اعتراض پروانه معصومی به همکاری با یک بازیگر زن سفارشی

سینماژورنال: پروانه معصومي، بازيگر سينما و تلويزيون از جمله چهره های بازیگری سینما و تلویزیون است که در همه این سالها کوشیده کم کار اما اثرگذار باشد.

به گزارش سینماژورنال پروانه معصومی در تازه ترین گفتگویش که به بهانه حضور نابازیگران در برخی تولیدات تلویزیونی و سینمایی انجام شده به ماجرای اعتراض خود به حضور یکی از همین بازیگران سفارشی اشاره کرده است.

معصومی به “جوان” می گوید: در يك سريال بازي مي‌كردم كه يكي از بازيگران خانم هم آنجا حضور داشتند. وقتي متوجه شدم كه فلان نقش را به ايشان داده‌اند، ‌اعتراض كردم و براي اعتراضم هم دليل و منطق و استدلال آوردم و گفتم كه اين خانم به درد فلان نقش نمي‌خورد.

وی ادامه می دهد: اما پاسخي كه از عوامل سريال شنيدم اين بود كه به ما گفته‌اند كه حتماً بايد اين خانم در اين نقش بازي كند، نه كس ديگري. جاي بسي تأسف دارد كه امروزه عوامل محترم سريال‌ها يك سري نقش‌ها را براي يك سري افراد خاص از قبل رزرو مي‌كنند!

اين روزها تلويزيون براي يك عده خاص شده است

بازیگری که سالها پیش و با آثاری نظیر “کلاغ” و “رگبار” از بهرام بیضایی به سینما معرفی شد در خصوص سفارشي شدن نقش‌هاي سريال‌هاي تلويزيوني مي‌‌‌گويد: به نظر من اين روزها تلويزيون براي يك عده خاص شده است. يكي از دلايل اصلي پيدايش چنين مسئله‌اي در رسانه ملي و سينماي كشور، تكراري شدن بيش از حد خيلي از بازيگران در خيلي از فيلم‌ها است.

معصومی خاطرنشان می سازد: به طوري كه مي‌بينيم همزمان در چهار سريال از پنج سريالي كه از تلويزيون پخش مي‌شود، دو يا سه بازيگر حضور داشته و ايفاي نقش مي‌كنند. وقتي سيلي از اين قبيل افراد به سمت سينما و بازيگري به منظور ايفاي نقش در سريال‌هاي تلويزيوني جاري مي‌‌شوند، بايد براي نبود نقش براي ديگر بازيگران و هنرمندان فرهيخته و خوش‌سابقه سينما و تلويزيون اظهار تأسف كرد.

اگر بازيگري بازي نكند، نمي‌تواند زندگي كند
بازيگر “مسافر ری” و “ناصرالدین شاه آکتور سینما” در ادامه مي‌‌‌گويد: بي‌شك يك بازيگر دوست دارد كه بازي كند و اين حرفه اوست. متأسفانه امروزه طوري شده كه اگر بازيگري بازي نكند، نمي‌تواند زندگي كند. چون به پول آن نياز دارد. به اعتقاد من كساني در اين عرصه و اين حرفه خوشبخت هستند بازيگري را دوست دارند، حتي اگر در هيچ سريالي بازي نكنند. روي سخنم با آن دسته هنرمنداني است كه اگر بازي نكنند، مجبور هم نمي‌شوند كه تن به هر كاري دهند.

پروانه معصومي بازيگر پيشكسوت سينما، تئاتر و تلويزيون خاطرنشان می سازد: حيرت‌آور است اينكه يك عده هستند كه پشت دوربين اصرار دارند كه فلان بازيگر بايد فلان نقش را بازي كند.

وی می افزاید: من شاهد بوده‌‌ام كه فيلمنامه‌ سريال‌‌هايي از سوي مسئولان با اين شرط‌ به تصويب رسيده كه فلان بازيگر يا تعدادي بازيگران خاص در آن به ايفاي نقش بپردازند. متأسفانه در اين سال‌ها نقش‌هاي اينچنيني در سريال‌هاي تلويزيوني زياد شده و در همه سريال‌‌هايي كه از شبكه‌هاي مختلف پخش مي‌‌شوند، يك سري بازيگر ثابت حضور دارند. اين مسائل براي خود من غير‌قابل ‌تحمل است. علاوه بر آن، اين يك معضل فرهنگي در سينماي ايران بوده و براي زدودن آن از دامان جامعه فرهنگي كشور به آسيب‌شناسي و ارائه راهكار نياز است.

بازيگر سريال “يوسف پيامبر” تصريح مي‌كند: بازيگران فرهيخته، خوش‌كارنامه، خوشنام و خوش‌سابقه‌اي هستند كه دلشان مي‌خواهد بازي كنند اما نمي‌توانند به خاطر وجود چنين معضلي وارد نقش‌هاي اساسي و اصلي شوند. طبيعي است تلويزيون وقتي پول ندارد، مجبور مي‌شود سريال‌هاي دم دستي بسازد.

نقش فروشی آشکار

معصومی با اشاره به نقش فروشی می گوید: جالب اينجاست كه بازيگر هم وقتي مي‌خواهد قرارداد ببندد، ‌به او گفته مي‌شود كه براي اين نقش فلان مبلغ پول گذاشته‌ايم. اين يك توهين به بازيگران است. پس با اين اوصاف به اين نتيجه مي‌رسيم كه چون در كشور ما فقط يك عده خاص هستند كه مي‌توانند در نقش‌هاي از پيش تعيين شده برايشان بازي كنند، تلويزيون هم براي همان عده خاص شده است. اين در حالي است كه وقتي يك فيلم در شرف ساخته شدن است، بازيگران آن از قبل مشخص شده و نقش‌هاي اصلي براي آنها رزرو شده‌است.

اين سينماگر در پاسخ به اين سؤال كه رسانه ملي چه كار بايد كند، مي‌‌گويد: اگر بودجه باشد، قطعاً سينماگران كشور ما مي‌توانند فيلم‌هاي فاخر بسازند. از دولت عاجزانه درخواست مي‌كنم تا بودجه كافي به تلويزيون اختصاص داده شود.




روایت بازیگر “رگبار” از روزی که بیضایی قرارداد تولید یک درام اساطیری را پاره کرد و دور ریخت…

سینماژورنال: پنجم دی ماه سالروز تولد بهرام بیضایی است؛ مولفی که هرچند دامنه فعالیتهای هنری‌اش از سینما گرفته تا تئاتر را دربرگرفته اما چند سالی می شود که فرسنگها دورتر از ایران در دانشگاه استنفورد مشغول به تدریس است.

به گزارش سینماژورنال بیضایی سالها پیش از این در ابتدای دهه 50 یک درام اجتماعی با پس زمینه های نقد اجتماعی به نام “رگبار” را ساخت؛ فیلمی که هنوز هم بعد از سالها تماشای آن بسیاری از پارادوکسهای رفتاری ایرانیان را پیش رو می‌گذارد.

کاراکترهای اصلی “رگبار”، یک معلم جوان به نام “حکمتی” و دختر مورد علاقه اش “آتیه” بودند. این دو نقش را پرویز فنی‌زاده و پروانه معصومی بازی می‌کردند اما در قطب منفی داستان قصابی قرار داشت به نام “رحیم” که سدّ راه رسیدن حکمتی به آتیه می شد.

نقش رحیم را منوچهر فرید ایفا می‌کرد که بعد از “رگبار” هم در سه اثر دیگر از بیضایی یعنی “غریبه و مه”،”کلاغ” و “چریکه تارا” ایفای نقش کرد.

فرید که سالهاست در استرالیا اقامت دارد در یکی از معدود گفتگوهایش به همکاری با بیضایی اشاره کرده و البته ماجرای متوقف ماندن تولید یکی از فیلمنامه های اساطیری بیضایی با نام “عیار تنها”.

سینماژورنال گفته های منوچهر فرید درباره چرایی به سرانجام نرسیدن تولید “عیار تنها” در دهه 50 را ارائه می‌دهد:

در زمان ساخت “غریبه و مه” سناریوی “عیّار تنها” به دستم رسید

فرید می‌گوید: چند تا فیلم از بیضایی قرار بود بازی کنم که نشد. در زمان ساخت “غریبه و مه” بهرام بیضایی یک سناریو آورد داد به من به نام “عیّار تنها”. گفت بخوان. گفتم چشم. گرفتم و در فرصت‌هایی که داشتم، در چادری که زندگی می‌کردم با چراغ قوه شب‌ها می‌خواندم. این سناریو را در دو شب خواندم و گفتم خب من این را خواندم. برای چه دادی بخوانم؟ گفت فیلم بعدی که می‌خواهم کار کنم این است.

بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی

وی ادامه می دهد: به بیضایی گفتم نقش من چیست؟ در این فیلم دو تا عیّار هست. یکی “عیّار تنها” که نقش اصلی است و از اول تا آخر فیلم حضور دارد. یک عیّار دیگر هم هست که همه منتظرش هستند. حتی این عیّار اول هم، همه‌اش منتظر ظاهر شدن او است. که اگر او بود و اگر او بیاید، هیچ مغولی جرئت ندارد به این مملکت  نگاه کند. همه با یک ضربه شمشیر او نابود می‌شوند. آن عیار بعدها پیدایش می‌شود آن هم از توی یک میخانه. مست و لایعقل با شکم گنده. از میخانه هم بیرون می‌اندازندش چون پول ندارد بدهد.

این بازیگر خاطرنشان می‌سازد: بیضایی گفت اگر بدنت را برای من بسازی آن نقش اصلی را می‌خواهم بازی کنی. ولی اگر هیکلت چاق باشد، عیّار اول مال تو نیست و مجبوری آن یکی را بازی کنی.

در خانه وزن کم کردم و آماده شدم برای نقش

این بازیگر با اشاره به تلاشهایش برای تبدیل شدن به بازیگر مدنظر بیضایی بیان می‌دارد: وقتی آمدیم تهران شروع کردم خودم را ساختن. گفت فرصتی نداریم و توی این فرصت کم اگر می‌توانی خودت را بساز. من شروع کردم خود را ساختن. ساختم و بسیار بدن خوبی هم ساختم. البته باشگاهی جایی نمی‌رفتم. همه چیز را در خانه خودم فراهم کرده بودم و ورزش می‌کردم. رژیم داشتم و کنترل می‌کردم خودم را. خودم را کاملاً آماده کردم برای این نقش.

فرید ادامه می‌دهد: بعد از مدتی بیضایی تلفن کرد و گفت که من رفتم قرادادم را بستم فلان جا. یعنی تهیه‌کننده تلویزیون است با یکی از تهیه‌‌کننده‌های سینما. دوتایی مشترکا‌ً می‌خواهند این فیلم را بسازند. بیضایی گفت قرار شده فردا هم تو بیایی قراردادت را ببندی. بعد هم دیگران را می‌آوریم و می‌رویم شروع می‌کنیم. من فردا راه افتادم و طبق آدرسی که داده بود رفتم.

از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند

به گزارش سینماژورنال منوچهر فرید که 78 سالی عمر گذرانده با اشاره به اتفاقی که منجر به عدم تولید “عیار تنها” شده است بیان می‌دارد: آنجا که رسیدم، دیدم بهرام بیضایی نفس‌هایش بالا نمی‌آید و به حالت عصبانیت دارد قدم می‌زند. گفتم چه شده؟ گفت از جایی از بالا تلفن کردند و گفتند این نقش را باید فلانی بازی کند و من گفتم آن شخص به این نقش نمی‌خورد. هنرپیشه‌اش سال‌ها باهاش کار کردم و خودش را آماده کرده و باید او بازی کند… گفتند ما نمی‌توانیم کاری کنیم و تصمیم بگیریم. این جوری به ما گفته شده و ما باید اطاعت کنیم. این بود که قراردادش را پاره کرد ریخت دور و این فیلم انجام نشد.

منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی
منوچهر فرید در کنار بهرام بیضایی

روایت خیانت یک عیار

به گزارش سینماژورنال “عیار تنها” مانند “تاریخ سری سلطان در آبسکون” دیگر سناریوی بیضایی، مروری دارد بر حوادث منتج از حمله مغول به ایران. روایت داستان از فرار عیار از مقابل سپاه مغول آغاز می‌شود.

او که بر تن زخم مغول و در دل ترس از روبرو شدن دوباره با آنها را دارد توسط پیرمردی اهل قلم نجات می‌یابد. پیرمرد عیار را به خانه‌اش می‌برد تا او را تیمارداری کند.

عیار ولی دلی پر درد دارد؛ او مغولان را به چشم دیده و زخم آنها را به جان چشیده است ولی پیرمرد که از اوج قدرت مغولان بی‌اطلاع است سعی در دلداری او دارد. برای پیرمرد هرگز قابل پذیرش نیست که مغولان توان تسلط بر سرزمین ایران را داشته باشند.

فیلمنامه اما از جایی وجهی تراژیک پیدا می کند که این عیار به جای آن که مزد زحمات پیرمرد را بدهد به او خیانت می‌کند اما این خیانت هم سرآغاز عشقی است که با روایت عشقی دیگر از سربازی دیگر که او نیز از جنگ با مغولان بازگشته امتداد می‌یابد…




بر و بچه های “ساعت خوش” در کنار خالق “سگ کشی”+عکس

سینماژورنال: اینکه با گرفتن ردپای تعدادی از چهره های طنز سالهای اخیر سینما و تلویزیون ایران به نزدیک به دو دهه قبل رفته و زمانی را ببینیم که اینها دانشجوی یکی از جدی ترین کارگردانان تاریخ سینمای ایران بوده اند هم عجیب است و هم جذاب.

به گزارش سینماژورنال با این حال درباره چهره درجه یکی چون پیمان قاسم خانی که در سالهای اخیر از گرانترین فیلمنامه نویسان ایرانی است و اغلب کارهایش هم در گونه کمدی است این مساله صدق میکند.

قاسم خانی سالها پیش از این و در کلاسهای فیلمنامه نویسی باغ فردوس شاگرد بهرام بیضایی بوده است و جالب اینکه همواره نیز شاگردی بیضایی را در رشد هنری خود بسیار اثرگذار دانسته است.

در کنار قاسم خانی تعدادی دیگر از چهره های طنز سالهای اخیر و از جمله نادر سلیمانی، نصرا.. رادش، فاطمه هاشمی هم سالها پیش و در اواخر دهه 60 به هنگام تحصیل در دانشگاه تهران مدتی دانشجوی بهرام بیضایی بوده اند.

جالب است که هیچ کدام از این چهره ها نتوانستند در سالهای بعد همکاری با بیضایی را تجربه کنند شاید به همان دلیل ابتدایی که این شاگردان سابق در کارهای طنز غوطه خوردند و فضای جدی و اغلب خشن آثاری از بیضایی که تولید آنها محقق شد با تصویر تیپیکال آنها جور در نمی آمد.

البته گروه بچه هاي “ساعت خوش” بخصوص رضا شفيعي جم كه با بازي در نقش “درك پلنگ” معروف شده بود قرار بود در یک فيلم طنز پليسي به اسم “چه كسي رييس را كشت” از نوشته های بیضایی بازي كنند ، بعد هم در يك فيلم به اسم “فيلم در فيلم” باز هم اثر بیضایی قرار بود همه آنها حضور داشته باشند كه هر دو فيلم در آستانه فيلمبرداري بخاطر اختلافات تهيه كننده و كارگردان متوقف شدند.

نادر سلیمانی به تازگی با قرار دادن تصویری در صفحه اجتماعی خود ضمن ادای احترام به بیضایی مخاطبان را به سال 1368 و دوران شاگردی خالق “سگ کشی”، “رگبار” و “وقتی همه خوابیم” برده است.

بهرام بیضایی
بهرام بیضایی در مرکز تصویر و “نادر سلیمانی” در سمت چپ وی ایستاده است. پشت سلیمانی، “نصرا.. رادش” است. در سمت راست بیضایی نیز دومین نفر “فرهاد اصلانی” است. اولین بانوی نشسته از راست هم “فاطمه هاشمی” است!