1

رسانه اصلاح‌طلب خطاب به سلبریتی‌هایی که به فکر ساختن خانه فرهنگ در مناطق زلزله‌زده اند⇐الان زمان نگه‌داشتن پول در حساب نيست، کار واقعي بکنيد!/بعید است مردمی که برای زیرانداز و پتو التماس می‌کنند هوس هنرآموزی به سرشان بزند

سینماروزان: نزدیک به هشت ماه بعد از زلزله در غرب کشور همچنان آسیبهای زمین لرزه باقیست و بخشی از مردمان این منطقه گرفتار اصلی ترین نیاز خویش که «مسکن» باشد، هستند. در این اوضاع و احوال برخی از سلبریتیهای فرهنگی-اجتماعی کوشیده‌اند به زعم خود به دیگرگونه دیدن زلزله پرداخته و وعده راه اندازی مراکز فرهنگی و از جمله خانه فرهنگ را در این منطقه بدهند.

روزنامه اصلاح طلب «شرق» با مرور اتفاقاتی که پیشتر و در جریان تلاش ناکام محمدرضا شجریان برای راه اندازی «باغ هنر بم» بعد از زلزله این شهر روی داد به گلایه از سلبریتیهایی پرداخته که به جای کمک به رفع نیازهای اساسی مردمان زلزله زده درگیر اموری غیر شده اند.

متن گزارش «شرق» را بخوانید:

اول) اگر در گوگل نام محمدرضا شجريان را همراه عبارت «باغ هنر بم» جست‌وجو کنيد، تيترهايي مثل «کنارکشيدن شجريان از باغ هنر بم» و «باغ هنر بدون شجريان» پيش چشمانتان قطار مي‌شوند. گزارش‌هاي فراواني هم درباره چرايي به‌نتيجه‌نرسيدن پروژه و انصراف استاد آواز ايران پيدا مي‌کنيد که گزارش خبرگزاري ايسنا مفصل‌ترينشان است و در آن به فراهم‌نشدن بودجه و خلف وعده برخي سازمان‌ها به‌عنوان دلايل اصلي اين رخداد اشاره شده است. در اين گزارش آمده که استاد شجريان مي‌خواست «براي مردم اين شهر يک آکادمي احداث کند که در آن نه تنها موسيقي و هنرهاي ديگر تدريس شود، بلکه مرهمي باشد براي زخم عميق بمي‌ها». خب نشد. حالا صادق زيباکلام هم در پاسخ به چرايي هزينه‌نشدن مبالغي که مردم پس از زلزله سرپل‌ذهاب به حسابش ريختند، از مخالفت فرماندار اين شهر براي آغاز ساخت «دهکده اميد» خبر مي‌دهد.
مهدي اصلاني هم به‌عنوان نماينده نيکي کريمي، افتتاح قريب‌الوقوع خانه فرهنگ سرپل‌ذهاب را اعلام کرده است. غرض نيت‌خواني نيست. قطعا هر کسي با هر کسوت و در هر مقامي مي‌خواهد به زلزله‌زدگان کمک کند و اهل فرهنگ خود را موظف به ايجاد رونق فضاي هنري و فرهنگي مناطق آسيب‌ديده مي‌دانند، ولي دمي بينديشيم که باغ هنر و خانه فرهنگ و دهکده اميد در فهرست نيازهاي مردمي که سقف بر سرشان آوار شده و در کمتر از يک‌دقيقه خانه و زندگي و نزديکانشان را ازدست‌رفته ديده‌اند، چه اولويتي دارد؟
فراموش نکنيم دليل تحريک احساسات ما پس از شنيدن خبر وقوع زلزله در نقطه‌اي از سرزمينمان چيست؟ فيلم‌ها و تصاوير بازماندگان فاجعه و بلاياي طبيعي چرا اشک به چشمانمان مي‌آورند؟ ما مردمي را مي‌بينيم که ناگهان امکانات اوليه زندگي هم از آنها دريغ شده؛ مردمي چه‌بسا دارا و قطعا آبرودار که يک‌شبه خيابان‌خواب شده‌‌اند و نيازمند سرپناهي در حد چادر و زيراندازي براي برخاک‌نخفتن. خبرهايي مي‌شنويم از مرگ کودکان بر اثر سرما يا نيش مار و عقرب.
مصاحبه‌هايي مي‌بينيم با مردمي که برای کانکس و زيرانداز و پتو التماس مي‌کنند. در چنين شرايطي سرعت‌عمل حرف اول را مي‌زند، چون بايد نيازهاي نخستين ملت را برطرف کرد. بايد به فکر خواب و خوراک آنها بود. وقتي فيلمي در فضاي مجازي دست‌به‌دست مي‌چرخد که در آن مردي روي چادر همسر و فرزندش نفت مي‌ريزد تا به آتششان بکشد، درک وخامت وضعيت رواني زلزله‌زدگان دشوار نيست و رسيدن به اين واقعيت که کمبود امکانات اوليه و خلف وعده‌هاي دائم چه تأثير ترسناکي بر اين روان‌هاي از‌هم‌گسيخته مي‌گذارد، هوش چنداني نمي‌خواهد.
دوم) نگارنده مدتي کوتاه از دوران سربازي‌اش را در سرپل‌ذهاب گذراند. يادم هست که روزي در اسفند 86 تعدادي سرباز در اختيارم قرار دادند تا براي تبديل بخشي از حياط به باغچه زمين را بکنند. سربازان بيل‌وکلنگ‌به‌دست هنوز به اندازه يک وجب خاک را زيرورو نکرده بودند که انبوهي عقرب که زمستان را زير خاک مي‌گذراندند، بيرون آمدند. شانس آورديم که از سردي هوا کرخت و کم‌توان بودند و سرعتشان کند بود. آن منظره اين روزها و هم‌زمان با گرم‌شدن هواي سرپل‌ذهاب دوباره در ذهنم زنده شده و بر نگراني‌ام مي‌افزايد. آرزو مي‌کنم کاش کاري جز نوشتن از من برمي‌آمد و نگرانم که خبرهاي خزيدن مار در چادرها و گزيدن‌هاي عقرب و… در روزهاي آينده آن‌قدر زياد شود که حساسيتمان را به آنها از دست بدهيم.
به خفته در چادري که شايد ساعتي بعد قرباني زهر عقرب شود، نمي‌توان وعده آموختن پيانو در خانه فرهنگ يا تمرين آواز در دهکده اميد داد. از قديم گفته‌‌اند شکم گرسنه ايمان ندارد. چگونه انتظار داريم مردمي گرسنه و آسيب‌ديده زير هرم آفتاب و آگاه از هزار خطر در کمين و در رنج از بيماري‌هاي پوستي، ناگهان هوس هنرآموزي به سرشان بزند؟ با نهايت احترامي که براي هنرمندان و فعالان اجتماعي قائلم، فکر نمي‌کنم درک اين نکته نيازمند نبوغ باشد. کافي است يک‌بار و يک لحظه خود را جاي زلزله‌زدگان بگذاريم. دهکده اميد و خانه فرهنگ و باغ هنر همان‌قدر مي‌توانند مشکل زلزله‌زدگان را حل کنند که ديوار مهرباني توانست از پس واقعيت فقر در ديارمان بربيايد. زلزله‌زدگان سرپل‌ذهاب را دريابيد. تا اينجا نمره سلبريتي‌ها و هنرمندان و استاد علوم سياسي دانشگاه که در روزهاي فاجعه با کارت بانکی‌شان عکس گرفتند و در صفحه‌هايشان گذاشتند، بالا نیست.
دوباره مي‌نويسم؛ زلزله‌زدگان سرپل‌ذهاب را دريابيد. براي انسانيت، با درک نيازهاي اوليه، آنها را از خطرهاي در کمين و خودتان را از مردودي برهانيد. نام سرپل‌ذهاب را با عبارات و واژگان بيماري پوستي، خزندگان، عقرب و کودکان در اينترنت جست‌وجو کنيد و به تصاوير خيره شويد تا قانع شويد که الان زمان نگه‌داشتن پول در حساب براي انجام کارهاي نمادين نيست، کاري واقعي بکنيد.



در جلسه نمایش مستند “شاعران مشروطه” بیان شد⇐صادق زیباکلام: اینکه گفته می‌شود مشروطه به انحراف کشیده شد یک دروغ بزرگ است!/کارگردان مجبور بوده استبداد را متوجه رضاشاه کند تا مجوز بگیرد!!!⇔کارگردان: خیلی بد است که حتی وزارت علوم هم تأییدیه وزارت ارشاد را قبول ندارد!/به‌لحاظ مالی بسیار ضرر کردم ولی هرگز به فرموده، کاری انجام ندادم

سینماروزان: در روزهای پایانی اذر95 “شاعران مشروطه” نوشته و کار امیر فرض اللهی در سالن فردوسی دانشکده ادبیات دانشگاه تهران به نمایش درآمد و پس از آن صادق زیباکلام که مشروطه و مشروطه خواهی حوزه دغدغه مطالعاتی و  اندیشه ای اش است به همراه جواد طوسی، علی دهباشی، جبار آذین و امیر فرض اللهی در حضور دانشجویان و اساتید دانشگاه تهران که قریب به دوسوم سالن را اشغال کرده بودند، به نقد این فیلم نشستند.

به گزارش سینماروزان سیدعلی میرفتاح و اهالی رسانه نیز در سالن حضور داشتند. آذین در این نشست مدیر جلسه بود و صادق زیبا کلام  با مقدمه ای تاریخی دریچه ای بر این موضوع نهاد.

مشروح این نشست را بخوانید:

زیبا کلام: به عنوان مقدمه میخواهم کمی راجع به روایت رسمی نسبت به مشروطه در بعد از انقلاب صحبت کنم اگر مشروطه را بخواهم در یک جمله خلاصه بکنم یعنی آمدن یک فلسفه و یک نگاهی جدید که محصول مدرنیته غربی بود به ایران و این نگاه خلاصه‌اش این است که قدرت و حکومت باید به آنچه قانون به آن اجازه می دهد یعنی قانون اساسی محدود شود؛ این عصاره مشروطه است. تا قبل از مشروطه سال ۱۲۸۵ یعنی صد و ده سال پیش که فرمان مشروطه صادر شد، این فکر که حکومت نمی‌تواند هر کاری که می‌خواهد بکند اساسا در ایران وجود نداشت. در طول تاریخ ایران شما یکبار نمی‌بینید که حکومتی می‌خواسته فلان کار را انجام دهد؛ جنگ کند، صلح کند، شکنجه کند و رییس حکومت بگوید که حیف که قانون دست ما را بسته و مشروطه این‌ را به ایران آورد که حکومت نمی‌تواند هر کاری بخواهد انجام دهد؛ صرفنظر از اینکه این کار به نفع ایران است به نفع اسلام است به نفع پیشرفت است یا خیر. مستقل از اینکه آن کار چه هست و چه نیست جکومت فقط و فقط می تواند سیاست‌هایی را اختیار بکند که قانون به آن اجازه داده و ما چنین چیزی در ایران نداشتیم و این بزرگترین دستاورد مشروطه بود. سوالی که مطرح می‌شود این است که آیا حکومت‌های بعد از مشروطه مشخصا حکومت پهلوی، آیا رییس حکومت مقید به قانون بود؟ پاسخ این است که خیر نبود. یعنی ماه هرگز نمی‌بینیم که در تاریخ گفته شود که قانون دست رضا شاه را برای انجام کاری بسته بود  یعنی اراده کرد ولی نتوانست و گفت باید قانون را عوض کنیم چون با این قانون نمی شود. آیا محمد رضا شاه بعد از کودتا یک بار گفت که قانون دستش را بسته؟ باید گفت خیر. اگر حکومت قانون بزرگترین دستاورد و پیام مشروطه بود که من معتقدم بود چرا نتوانست محقق شود،چرا حکومتهای بعد مشروطه عملا قانون اساسی را کنار گذاشته بودند و حسب اراده ملوکانه امور مملکت رقم می‌خورد ،صرفنظر از خوبی یا بدی آن امور سر و سامان پیدا می‌کرد. این به نظر من تا به حال پاسخ داده نشده . بعد  از انقلاب انچه گفته شده  این است که مشروطه مشروعه بود که اصلا چنین چیزی نیست و این فکر که حکومت باید بر اساس قانون باشد فکر عصر روشنگری بود و ربطی به شرع نداشت. از همان ابتدا هم محدودیت حکومت جز فلسفه مدرنیته است.. قانون اساسی مشروطه و متمم آن هست ..مصوبات مجلس اول هم است. من خوشحال می‌شوم شما یک بند یک جمله از قانون اساسی مشروطه از متمم آن از مصوبات مجلس اول پیدا کنید که خلاف اسلام و شرع باشد. بنابر این قول که گفته می‌شود مشروطه به انحراف کشیده شده یک دروغ بزرگ می‌باشد چون مشروطه برگرفته از شرع نبود و دو اینکه هیچ کدام از قوانین ومصوبات خلاف شرع نبود. من فکر میکنم که مشروطه مجددا مورد یک بازنگری قرار خواهد گرفت که واقعا چه شد و چرا مشروطه نتوانست به آن اهدافی که می‌خواست برسد.

در جریان مشروطه شاید هیچ قشری به اندازه شعرا و نویسندگان بها نپرداخت و این فیلم به گمان من این را به درستی نشان می‌دهد

آذین- این فیلم را چقدر با تاریخ و واقعیت‌های آشکار و پنهان  مشروطیت مطابق می‌دانید؟

زیبا کلام: مستند شاعران مشروطه به مقدار زیادی بخشی از مشروطه را دارد نشان می دهد آن هم بخشی که مشروطه دارد در مواجهه با استبدادی که همواره در طول تاریخ ایران حاکم بوده پنجه در پنجه استبداد می‌افکند. نه در جامعه ما بلکه در همه جوامع دیگر شعرا، نویسندگان، روزنامه‌نگاران در صف اول مبارزه با استبداد هستند و در ایران هم این قاعده کلی وجود داشت که بیشترین قربانیان مبارزه با استبداد را نویسندگانِ روزنامه نگار، شعرایی که کارشان بار سیاسی داشت و شعرشان شعر سیاسی و اجتماعی علیه ظلم و استبداد بود تشکیل دادند و بهای سنگینی پرداختند. در جریان مشروطه شاید هیچ قشری به اندازه شعرا و نویسندگان بها نپرداخت و این فیلم به گمان من این را به درستی نشان می‌دهد. این بخش از فیلم درست است. البته شاید ایشان مجبور بوده که مقداری استبداد را متوجه دوران رضا شاه هم بکند تا بتواند مجوز بگیرد شاید هم عقیده خودشان بوده.

جلال آل احمد می گوید که استادشان عباس اقبال می گفت باید از هر حادثه ای صد سال بگذرد تا بشود درباره‌اش قضاوت کرد

دهباشی: جلال آل احمد می گوید که استادشان عباس اقبال می گفت باید از هر حادثه ای صد سال بگذرد تا بشود درباره‌اش قضاوت کرد و ایشان در اعتراض به استادشان می گوید که اگر من امروز شهادت ندهم که بر سر این سفره بلا چه بر سر من گذشته به چه درد من می‌خورد که در فردا که معلوم نیست چه کسی داوری خواهد کرد بخواهند در این باره حرف بزند. حالا صد سال گذشته است و می‌شود مقداری درباره یک مسئله بسیار مهم که به هر حال نقطه عطفی در تاریخ معاصر ایران محسوب می‌شود و به نوعی هنوز محل نزاع بین مورخان و اندیشمندان و تحلیلگران از گرایشات گوناگون فرهنگی و تاریخی است صحبت کرد. می خواهم یاد کنم از استاد فریدون آدمیت که بهترین سالهای زندگیش را صرف پژوهش درباره تاریخ مشروطیت کرد و آنچه حقش نبود درباره‌اش روا شد و در یک انزوا این جهان را ترک کرد. ایشان در پرداختی که به مسئله تاریخ به ویژه تاریخ انقلاب مشروطیت که بخشی از کار دوست هنرمند ما هست معتقد بودند که در هر حال این عدالت‌خواهی و حقیقت‌جویی در بخش مهمی از جامعه ما ریشه دوانده بود و این آغازگر راهی بود که تا امروز به ما رسیده است. آنچه در  فیلم شاعران مشروطه نمایش داده شد؛ شاید اگر به یک جز از عناصر مهمی که در کل آن ماجرا مطرح شد پرداخته می‌شد شکل بهتری پیدا می‌کرد که این خطی که در فیلم دنبال کرده بودند جاهایی کمرنگ و جاهایی پررنگ می‌شد و جاهایی هم به داوری می‌پرداختند و در گفتار فیلم که نوشته خودشان هم بود، از روایت خارج می‌شدند که البته هیچ ایرادی ندارد. ولی چون داستان روایی است کار سختیست که در پنج شش جمله بتوان داوری کرد و از فیلمی که هم خط داستانی و هم خط مستند دارد به اینجا رسید.

ایجاز یکی از نقاط کلیدی و مثبت این فیلم می‌باشد. یکی دیگراز جنبه های مثبت این فیلم رسیدن به یک عنصر تکرار شونده و یک زیبایی شناسی هست

آذین : جناب آقای طوسی همانطور که در جریان هستید سازنده فیلم پیشینه ژورنالیستی دارد و مشخص است که این نوع نگاه در کار، تاثیر گزار بوده است.

طوسی: آنچه مطرح شد می تواند ما را به طور غیر مستقیم ملزم به یک آسیب شناسی در مواجه با تاریخ معاصر و رخ دادهای بعد مشروطه بکند که چرا در هر موقعیت فرهنگی که پیش میآید من سخنور ،موضوع محوری را کنار می‌گذارم و به مسایل کلیدی‌تر و بنیادی‌تر می‌پردازم. این نشان می دهد که ما هنوز یکسری حلقه‌های مفقوده در تاریخ مشروطه به بعد داریم و اینقدر خود سانسوری و محدودیت‌های گوناگون ما را در وضعیتی قرار داده که درگیر یک ذوق زدگی ناخودآگاه میخواهیم خودمان را تخلیه کنیم و به همه مسایلی که میتواند به دوره های بعد تسری پیدا کند صحبت کنیم. من اگر بخواهم از خود سینما وام بگیرم می‌بینم که ما در سینما در جهت پرداختن به تاریخ، بسیار فقیریم و در این حجم بسیار اندک یک تعادل را کمتر با آن مواجه هستیم یا فیلمساز ما مثل محمدرضا اصلانی با یک نگاه کاملا ساختارشکن با تاریخ رو به رو شده که مخاطب متکثر را در بر نمی‌گیرد و یا شاخص ترین فیلم‌سازی که به دوره قاجار پرداخته ؛علی حاتمی؛ اولویت‌هایی که برای قصه، روایت، صحنه پردازی، اکسسوار و اهمیتی که به دلمشغولی های خودش داشته وقتی میخواهد بر اساس نگاه شخصی با واقعیت رو به رو شود مثل یک تک مضراب بوده و تنها فیلمی که سمت و سو مشخص داشته فیلم ستار خان هست که البته فیلم ناموفقی بوده. ولی فیلم‌های دیگر ایشان مثل کمال الملک اینقدر مسایل دیگر و دلمشغولی‌های دیگر حضور قاطع در فیلم دارند که وقتی شخصیت کمال‌الملک می‌خواهد در برابر نخست وزیر وقت موضعی داشته باشد می‌گوید: از خون جوانان وطن لاله دمیده. خارج از اینکه این شعر آیا به این موقعیت تاریخی پهلو میزند یا خیر. یا در فیلمی مثل حاجی واشنگتن وقتی می خواهیم موقعیتی شکست خورده از سفیر دوره قاجار ببینیم که به وطن خودش م بر می‌گردد ناگهان سر و کله یکی از مباشرین در انتهای فیلم سبز می‌شود که گویی دارد کل تاریخ را به نقد می‌کشد. حتی فیلمسازی مثل علی حاتمی هم وقتی به آن مقطع مدنظر خودش را که به شدت دلبسته‌اش بوده یعنی دوره قاجار می‌پردازد با یک نگاه بیشتر آمیخته به نوستالژی و ان وجه نمایشی به اثر خودش موضوعیت می‌بخشد تا بخواهد تاریخ را به نقد بکشد. البته من به شدت معتقد هستم که علی حاتمی به هیچ وجه دلبسته دوره قاجار نبوده و به موقع نگاه رادیکال خودش را متوجه آن مقطع مهم تاریخی کرده ولی بیشتر توانسته تک مضرابهایی ارایه بدهد و نمیتواند به اثری منسجم و سازمان یافته تبدیل بشود. در پاسخ به دکتر زیباکلام معتقدم بلی، مشروطه مشروعه یک نسخه تجویز شده و تحمیلی هست ولی اگر بخواهیم یک نگاه اسیب شناسی و واقعی به علت شکست مشروطه داشته باشیم آن نگاه حسی غریزی و نگاه توام با تعقل را باید مورد بررسی قرار دهیم  یعنی مدرنیته در کنار یک آرمان خواهی که بیشتر حسی و غریزی است باعث شکست مشروطه شد به عبارتی مدرنیته در عمق جان افراد نفوذ نکرده بود که  شاید بتوان گفت یکی از مصادیق که بخواهیم مدنظر قرار بدهیم خود ستارخان است که البته در فیلم ستارخان علی حاتمی به این مورد به طور ضمنی پرداخته شده. در سکانس آخر آقای انتظامی با دستش به اسب ستارخان میزند و میگوید سوارت کو. حالا اگر از این مباحث فرعی بخواهیم به فیلم مورد بحث برسیم. به نظر من باید شرط انصاف را به جا بیاوریم آنهم در شرایطی که حتی حوزه سینمای مستند ما هم به شکل پر و پیمان به حوزه تاریخ نپرداخته. آقای آذین به درستی به نگاه ژورنالیستی اشاره کرد که در کلیت فیلم مشاهد میشود ولی فرض اللهی سعی کرده به ژورنالیسم  تشخصی در فیلم بدهد  و به همین خاطر سعی می‌کند به نریشن و تک گفتار خودش اهمیت اصلی را بدهد چون ما در جهت اینکه بتوانیم به اثر حدود پنجاه دقیقه ای خودمان جذابیت بصری بدهیم فاقد متریال لازم هستیم و آنچه در این فیلم مورد استفاده قرار گرفته در فیلمهای دیگر هم مورد استفاده قرار گرفته مثل نگاه ناصرالدین شاه به دوربین عکاس باشی یا اسلایدها و جبران مافات را نریشن انجام داده. نریشن با توجه به اینکه نقش محوری دارد اما بعضی مواقع مخاطب را مورد بمباران اطلاعاتی قرار می‌دهد و شاید از نظر شنیداری و روانشناسی یک مقدار بیننده را اذیت کند چون فرصت آنتراکت به بیننده نمی‌دهد.

نکته قابل تامل شاعران مشروطه این است که فیلمساز دیدگاه دارد و با یک نگاه منفعل به این دوره تاریخی نپرداخته.

طوسی : شاید  مواجه‌ کارگردان شاعران مشروطه با دوره رضا شاه نتواند من تاریخ‌نگار را متقاعد بکند ولی سعی کرده با وجود فقدان منابع اطلاعاتی بالاخره بیاید تکلیف را با قربانیان حوزه فرهنگ و ادب مشخص بکند و برایش یک ما به ازای تصویری خلق بکند. نمونه شاخصش نسیم شمال هست که بر اساس لحن و بیان آمیخته به طنز و هجوش می‌بینیم که منابع تصویری هم‌سنخی لازم را دارد. ولی یک نقطه ایرادی که می‌توانیم بر این آثر بگیریم این ایراد همیشگی است که من فیلمساز چه مستند ساز یا سینمایی آیا باید به تاریخ کامل وفادار باشم یا می‌توانم نسخه شخصی تراز تاریخ هم داشته باشم. در اینجا حجم موسیقایی که فرض اللهی برای قسمتهای مختلف فیلم مستندش دارد گاهی از آن مقطع تاریخی کاملا عدول میکند که نمونه‌هاش سرود ای ایران روح الله خالقی است یا استفاده از بعضی خوانندگان مثل آقای شجریان و توای پری کجایی قوامی که اینها با این مقطع تاریخی اصلا پهلو نمی‌زند. شاید فیلمساز بگوید که من منابع گسترده و پر حجم نداشتم  که این هم می‌تواند ایراد  باشد هم میتواند پاسخی داشته باشد.

آقای زیباکلام من تاکنون  به فرموده ،کاری را انجام نداده ام

فرض اللهی: این فیلم در دو دولت بدون هیچ شرطی مجوز گرفت هم دولت دوم سابق، هم دولت کنونی. و شش ماه در هنر و تجربه اکران بود و همین الان در شهرهای جدید هنر و تجربه رشت و یزد اکران شده. اما در اینجا شورای فرهنگی  دانشگاه می‌خواستند ما را مجبور کنند که بخشی از فیلم را نبینیم یا نشنویم. متاسفانه انگار مملکت ملوک الطوایفی اداره می‌شود. خیلی بد است که حتی وزارت علوم تاییدیه وزارت علوم را قبول ندارد و اصلاحیه می دهد و به فیلمی که حتی در مشهد هم اکران شده این دوستان ایراد می گیرند ایرادهایی که بسیار بنی اسراییلی است. نکته دوم این است که آقای زیباکلام من تا کنون  به فرموده ،کاری را انجام نداده ام و دوستانی که من را می‌شناسند می دانند که از لحاظ مالی بسیار ضرر کرده ام ولی هرگز به فرموده کاری را انجام ندادم. درباره قضاوتهایی که آقای دهباشی فرمودند من قضاوتی نکردم و همه از منابع است و اصلی ترین منبع از صبا تا نیما یحیی آریان پور است که داخل آن گفته شده  بسیاری تحلیلگران تاریخ ادبیات ایران فرخی یزدی را اخرین غزل‌سرای شعر فارسی می‌دانند. دومین منبع تئوری نهضت مشروطیت فریدون ادمیت که من بسیار از این کتاب استفاده کردم و داخل نریشن هم بسیار از این کتاب مفید استفاده شده و همچنین من از سایر تصحیح ها و مقدماتی که دیگران بر دیوان فرخی یزدی نوشته‌اند استفاده کردم ولی از پیشگفتار مفصل حسین مکی دیوان فرخی یزدی در نریشنم آمده است.

شاید دو جا تلقی قضاوت بشود کرد یکی درباره نسیم شمال هست که داخل نریشن می‌گویم محبوب‌ترین شاعر مردمی دوره قاجار است که گواهم سید فرید قاسمی است که ایشان معتبرترین تاریخ نویس مطبوعات ایران از دوران قبل تا کنون می‌باشد ایشان هم تایید می‌کند که نسیم شمال نشریه‌اش دو ساعت بعد از اینکه منتشر می‌شده به فروش می‌رفته و تصنیف‌هایش هم مورد اقبال مردم بوده.و درباره فرخی یزدی که شاید دوستان بگویند که من خیلی اغراق کردم ولی خیلی حرف است که فردی را ۱۵ بار بگیرند و دوباره راهش را تندتر ادامه دهد. ما نمیتوانیم از این قبیل افراد بگذریم و به راحتی چشم ببندیم. من قبل از ساختن این فیلم ده ها بار توسط سینمای ایران دعوت به کار شدم ولی نپذیرفتم.

سوال حاضرین: مگر می‌شود کسی راجع به مشروطه و شاعران مشروطه فیلم بسازد و نامی از بهار و ایرج میرزا نبرد و فقط در رثای فرخی یزدی فیلم بسازد و فردی مثل آقای قوام را قضاوت کند؟

تصورم این است که جنس شخصیت، شوریدگی این شش نفر به بهار نمی‌خورد یا بهار به شمایل اینها

فرض اللهی- بیشترین اتنقادی که از من شده عدم حضور محمد تقی بهار است که من فکر می‌کنم اگر بهار را در کنار این افراد قرار می‌دادم جفا می شد. چون اینها همیشه بر حکومتها بوده‌اند اما بهار همیشه در حکومتها بوده است. البته اواخر عمرش تبعید شده و زندان هم رفته ولی تصورم این است که جنس شخصیت، شوریدگی  این شش نفر به بهار نمی‌خورد یا بهار به شمایل این شش نفر نمی آمد. من برای ایرج میرزا بسیار احترام قایلم و شاعر توانمدی می‌باشد اما چون من میخواستم موضوع جدی‌ای را مطرح کنم و تصوری که از ایرج میرزا در فرهنگ عام وجود دارد با نگاه من در تضاد بود و من نمی‌توانستم به اندازه کافی ساختارشکنی کنم که ایرج میرزا غیر از تصوری که شما از او دارید این هم بوده است؛ علیرغم میل باطنیم مجبور شدم نامی از ایرج میرزا نیاورم؛ در صورتی که من معتقدم ایرج میرزا به این شش شاعر بیشتر می خورد تا محمد تقی بهار. من قطعا برای بهار بسیار احترام قایلم و بسیار فرد بزرگی بوده و بسیار خدمات فرهنگی و ادبی داشته و بسیار از شاعران حمایت کرده و پیشنهاد شهرداری اصفهان به میرزاده عشقی به توصیه آقای بهار بوده که البته میرزاده قبول نمی‌کند و خیلی جاها از عشقی حمایت مادی و معنوی کرده اما احساس من، شعور من به من گفت که بهار به اینها نمی خورد. اینها پاک‌باخته‌تر از بهار بودند. اینها همه وجودشان را در طبق عدالت‌خواهی و حقیقت‌خواهی قرار دادند. آقای بهار حتما منتقد هم بوده و در دورانی منتقد نسبتا تندی هم بوده ولی باور بکنید آوردن اینها در کنار بهار یا بهار در کنار اینها یا جفا به اینها بود و یا جفا به محمد تقی بهار.

آذین: شاعران مشروطه روایت آقای فرض‌اللهی از تاریخ است .این فیلم نه تاریخ رسمی مشروطه هست نه تاریخ تحلیلی است؛ فقط روایت ایشان است ار اتفاقات. ضمن اینکه در جاهایی نظر و قضاوت ایشان در روایت تاریخیش برشی ایجاد می‌کند که گرچه ممکن است روایتهای دیگر هم درباره شاعران مشروطه شنیده باشیم که با نظرات ایشان در تضاد باشد اما از این زاویه نگاه کنیم که روایت ایشان است از تاریخ مشروطه.

زیبا کلام: من در اطاقم در دانشکده حقوق یک سری عکس است حدود بیست سی تا عکس است. خب طبیعی است که آدم شخصیتهایی که دوست دارد عکس انها را به دیوار اتاق می‌چسباند. یکی از این قاب هایی که در دفتر من هست تصویر مرحوم احمد قوام السلطنه است و با اینکه آقای فرض اللهی ایشان را به عنوان فردی منفی در فیلمشان آوره بودند ولی من نگفتم که حق مطلب آورده نشده در حالی که من معتقدم اگر روزی مجبور شوم همه قابها را به جز یک عکس بردارم آن یک عکس، قوام خواهد بود. اما چرا من به این موضوع اشاره نکردم با اینکه اینقدر نسبت به قوام  تعصب دارم؛ جون ما باید یاد بگیریم به نظرات دیگران احترام بگذاریم. این فیلم فیلم دل آقای فرض الهی است و  کسانی که باید به عنوان شاعران مشروطه شناخته شوند اینها هستند و ملک الشعرای بهار به این دلیل و به این دلیل و ایرج میرزا به فلان دلایل جایی در این فیلم ندارند. آقا جان نظر این  ادم است و چرا شما نمیخواهید قبول بکنید که ایشان آمده این فیلم را ساخته. من معتقدم در حق رضا شاه، ملک الشعرا و قوام جفا کرده ولی این نظر ایشان است. من بیایم خودم یک فیلم بسازم و این جفاها را نکنم. ما باید یاد بگیریم که ایتقدر برای ادمها تعیین تکلیف نکنیم. من میتوانم به عنوان یک منتقد در روزنامه و مجله انتقاد کنم که بهتر بود شما این کار را میکردید. نکته دوم اینکه کاری که ایشان کرده است کار بسیار بسیار سختی است. شما اگر یک روز بروید و راجع به مسایل تاریخی مملکت ملی شدن نفت شخصیتهای تاریخ مشروطه یا بعد مشروطه  کار تحقیقی بکنید متوجه میشوید که اگر از فلان بنیاد و نهاد  و تشکیلات حمایت نشوید چقدر کار دشواریست.. چقدر مشکل است پیدا کردن آرشیو و نسخ خطی. چرا اینقدر در ایران کار تاریخی کردن سخت است ؟ چون حکوت، یک حکومت ایدئولوزیک است که نسبت به تاریخ نظر دارد. پس اولین کاری که میکند نگاه به فیلمسار میکند که این فرد با روایتی که حکومت از مشروطه دارد میخورد یا نمیخورد که اگر بخورد همه امکانات خواهد بود و اگر نخورد هیچ امکاناتی در اختیار شما قرار نخواهد گرفت. پس اگر فیلمسازی شاعری بخواهد ادم مستقل باشد و به ساز حکومت نرقصد کارش خیلی سخت و دشوار خواهد بود.

دهباشی: آقای فرض‌اللهی جوان هستند و پرشور و در داوری‌هایشان هم تند و تیز هستند عیبی هم ندارد چون برداشت ایشان بوده ولی این برداشت میتواند تا یک جا رنگ کارگردان و نویسنده را در نگاه به یک حادثه تاریخی داشته باشد که اقای طوسی به درستی درباره یک نمونه کاملا عینی آقای حاتمی بیان کردند که چطور یک هنرمند میتواند تصرف در واقعیت بکند یا تحریف به معنی مثبت و منفی آن و یا از زاویه ای دیگر نگاه بکند یکی از سر اتاق یک از ته و هر کسی چیزی را ببیند. اما درباره ملک الشعرای بهار حتما باید بیشتر بخوانند. یکی از شاعران مهم تاریخی ایشانند. یکی از بزرگترین شاعران آزادی خواهی در ایران و حبسیاتش بخشی از دیوان ایشان را در بر می‌گیرد و زندگی نابسامان او در دوران مختلف به دلیل روحیات آزادی‌خواهانه ای که داشت بود. اما نوع زندگی روشنفکری و شاعری ملک الشعرا قطعا با آقای فرخی یزدی فرق می‌کرد. ملک الشعرا اگر فکر می‌کرد که می‌تواند در هیئت حاکمه اثر بگذارد و تاثیر گذار باشد میرفت و تاثیر می‌گذاشت و وقتی هم که پای اصولش می‌رسید می‌ایستاد و حبس هم می‌رفت. نکته ای  هم که از صبا تا نیما بیان می کنند فکر میکنم اشتباه میکنند. یه هر حال شعر بهار از نظر ادبی و تاریخی بالاتر از شاعران و اقران خودش محسوب میشود . این چیزیست که جملگی برآنند و در حوزه شعر سیاسی و اجتماعی هم شما بهار را بر قله تمام این شاعرانی که در آن دوره زیستند می‌توانید ببینید و اینرا در تاریخی که در براین سروده‌ها گذشته می‌شود مشاهده کرد.

فرض اللهی سعی کرده به ژورنالیسم  تشخصی در فیلم بدهد  و به همین خاطر سعی می‌کند به نریشن و تک گفتار خودش اهمیت اصلی را بدهد

طوسی: من به اجمال یکی دو نکته مثبت فیلم را بهش اشاره کنم. یکی نقش و اهمیت تدوین می‌باشد و چگونگی استفاده از متریالی که بتواند به یک اثر کسالت بار و خسته کننده تبدیل نشود. قطعا خیلی بین کارگردان و تدوین گرش محادله و کشمش جریان داشته تا که اثر به یک زمان ۵۰ دقیقه ای رسیده و شاید ایجاز یکی از نقاط کلیدی و مثبت این فیلم می‌باشد. یکی دیگراز جنبه های مثبت این فیلم رسیدن به یک عنصر تکرار شونده و یک زیبایی شناسی هست. من ارجاع میدهم به تکرار یک سکانسی که ما حرکت ارام دوربین را درکوچه باغ می‌بینیم و این گویی ناخودآگاه به یک بیان عبرت آموز تبدیل میشود . گذر دوربین در عرصه و پهنه تاریخ و تکرار ان. که ایکاش دوز این  زیبایی‌شناسی در فیلم بیشتر بود و نکته دیگر که میتواند هم مثبت باشه و هم ایراد، عدم نگاه خاکستری داشتن به گستره تاریخ می‌باشد. ایشان بچه یکی از مناطق پایین شهر ری هستند و براساس این طبقه اجتماعی این حق را داشته‌اند که یک نگاه رادیکال داشته باشند ولی به نظر بابد سعه صدر بیشتری داشته باشیم و نمیشود بعضی افراد را به راحتی از صحنه خارج کرد. مثل ملک الشعرا که حداقل میشد خاکستری به ان پرداخت و نپرداختن به او جفا به اوست که نقش مهمی در حوزه ادبیات و مشروطه داشته است.

 من فیلم نساختم که فیلمساز باشم

فرض اللهی: من واقعا فکر می‌کردم به خاطر آقای رضا خان مجادله زیادی با اقای زیبا کلام داشته باشیم ولی واقعا قامت بلند فکری ایشان را امروز احساس کردم. من در دوران خس و خاشاک این فیلم را ساختم و هیچ تهیه کننده ای جرات نمیکرد تا تهیه این فیلم را بر عهده بگیرد. اٌقای دهباشی باور بفرمایید من به زودی زود با کتاب آقای اریان پور و صفحه و خط کتاب که ایشان این مطلب را نوشته خدمتتان دست بوس خواهم بود.

آذین: من به ایراد فیلم هم ورود بکنم. این فیلم از نظر من ایراد ساختاری دارد. این فیلم از نظر محتوایی روایت آقای فرض‌اللهی به شاعران مشروطه است اما به عنوان اثر گزارشی تصویری، مونتاژی  از اسنادی است که وجود دارد. در یک اثر مستند فقط به اسناد مکتوب و تصویری بسنده نمی شود به خصوص اگر جنبه تحقیق هم داشته باشد که ما در اینجا سیر تحقیقی داریم. در این ارتباط مثل اغلب فیلمهای مستند لازم است فیلم با سندیت سندهای زنده هم تکمیل میشد. حضور یک تاریخ شناس مردم شناس یا شاعر یا پزوهشگر نیاز است تا از نگاه این افراد هم به موضوع نگاه شود تا فیلم کامل می‌شد که در اینجا نیست.

اگر تهیه کننده پای کار می آمد بسیاری از صحنه ها را بازسازی می‌کردم مثلا صحنه قتل بعضی ازین شاعران. اینها را قطعا بازسازی میکردم  و این عیار بصری کار را بالا می برد

فرض اللهی: من نظر شما را قبول دارم و میتوانست از کار ارشیوی صرف بیرون برود و زیبایی شناسی بیشتری داشته باشد. اگر تهیه کننده پای کار می آمد. بسیاری از صحنه ها را بازسازی می‌کردم مثلا صحنه قتل و محکوم شدن اینها را قطعا بازسازی میکردم  و این عیار بصری کار را بالا می برد و نکته بعدی در استفاده از موسیقی های فیلم نهادها و سازمانها عدم همکاری داشتند ولی من سه مشاور داشتم که جز بهترین منتقدان موسیقی هستند محمرشا شرایینی ابوالحسن مختاباد و علیرضا میر علی نقی. اینها دقیقا به من گفتند . مثلا تنها کسی که از میرزاده عشقی خوانده کوروش یغمایی هست که استاد شجریان تنها ایرادی که گرفتند این بود که چرا وقتی کل کار سنتی هست کار پاپ آوردی که من گفتم شما هیچ کدام ار میرزاده عشقی نخوانده اید. آقای طوسی این منت را بر من گذاشتند که اواخر ۹۱ اولین نمایش فیلم منتقد فیلم بودند. در نسخه ی فعلی فقط تم ای ایران را می‌بینیم و سرود ای ایران نیست.

قطعا من فیلم شاهکاری نساختم . تلاش کردم میان این همه مستند که ساخته میشود و شش ماه بعد فراموش میشود به تاریخ نگاه کنم و ادمای محبوب و محجوب تاریخ را نشان بدهم و تاریخ را برای مردم سرزمینم ورق بزنم. نه بیشتر از این و نه کمتر. ضمنا درباره مستقل بودن کار در جریان هستید که یک فیلم ساخته شده درباره جلال آل احمد به نام نویسنده بودن توسط مصطفی آل احمد که فیلمساز خوبی هست شما بروید این فیلم را ببینید که چقدر مستقل بودن به این فیلم میاید و چه توصیه هایی به فیلمساز شده و فیلمساز رعایت کرده. مثلا سیمین دانشور فقط زن جلال ال احمد نشان داده شده و هیچ هویت مستقلی ندارد. و کم لطفیهایی به یک سری افراد دیگر می‌شود. یا مثلا فیلم عیار مشروطه که سعی شده در ان فیلم ستارخان رهبر مشروطه بیان شود در حالی که ستار خان سرباز مشوطه بوده نه ایده‌مند مشروطه.

آذین: و حرف آخر

طوسی: حداقل جنبه مثبت قیلم این است که یک مقدار ما را مستقیم یا غیر مستقیم ملزم به نگاهی جدی و یک مقایسه تطبیقی و تاریخی کرده. نکته دوم یکی از اهداف ساخت این اثر همین الزام به یک مقایسه تطبیقی و تاریخی است که با چنین شاعران و ارمان‌هایی ما چرا چنین دروان فترتی را تجربه می‌کنیم.

دهباشی: به هرحال کوشش اقای فرض اللهی را ارج مینهیم که کار ایشان ایجاد بحث کرده وما را بر انگیخته تا راجع به یک دوره تاریخی مهم برویم و بخوانیم که این چیز کمی نیست.

کمترین پیامی که این فیلم دارد این است که تاریخ معاصر ایران یکی از جدی ترین جنبه‌هایش مبارزه با استبداد بوده است.

زیبا کلام: من فکر می کنم دیدن شاعران مشروطه یک ضرورت است برای همه به خصوص برای نسل بعد انقلاب زیرا اکثرا میپرسند شما برای چه انقلاب کردید و بد نیست این فیلم را ببینند و متوجه شوند مبارزه علیه استبداد یک مبارزه بسیار طولانی و تاریخی بوده و کمترین پیامی که این فیلم نشان میدهد این است که تاریخ معاصر ایران یکی از جدی ترین جنبه‌هایش مبارزه با استبداد بوده است.




علت چرخش فرهادی از غلامحسین ساعدی به “گاو” چیست؟

سینماژورنال: مرور صحبتهای رسمی اصغر فرهادی درباره “فروشنده” از کن تا تهران و از خانه همایش تا خانه سینما نکته‌ای ظریف و قابل تأمل پیش‌رو می گذارد.

به گزارش سینماژورنال فرهادی در نشست رسمی فیلمش در کن و البته نشست خبری فیلمش در تهران و خانه همایش به صراحت از غلامحسین ساعدی نام برد و سعی کرد از تعلق خاطر خود به این نویسنده حرف بزند.

با این حال فرهادی به هنگام حضور در خانه سینما وقتی پشت تریبون رفت بدون کمترین اشاره به نام ساعدی فقط از یکی از نمایشنامه‌های ساعدی با عنوان “گاو” یاد کرد.

اصغر فرهادی در نشست خبری “فروشنده” در جشنواره کن گفت: اساسا این فیلم ادای احترام به چیزهایی است که خیلی دوستشان داشتم. ادای احترام به نویسنده بزرگ ایرانی که اتفاقا در فرانسه هم به خاک سپرده شد؛ غلامحسین ساعدی که برای ما ایرانی‌ها، هم‌سبک آرتور میلر است و به همان اندازه آثار غنی دارد.

فرهادی بعد از بازگشت به ایران در نشست پرسش و پاسخ با اهالی رسانه در خانه همایش بار دیگر  بحث غلامحسین ساعدی را به میان آورد و گفت: در نوجوانی چند نویسنده بوده که شیفته آنها بوده ام؛ صادق چوبک، محمود دولت آبادی، صادق هدایت و غلامحسین ساعدی. ساعدی هم وزن آرتور میلر است در ادبیات نمایشی ایران و اگر او با همین قریحه به زبان انگلیسی کارهایش را می نوشت احتمالا از میلر هم بالاتر می رفت. با این حال در فیلم اشاره مستقیمی به ساعدی نمی‌شود ولی تاثیر او در فیلم مشهود است.

این کارگردان در مراسم تقدیرش در خانه سینما اما کمترین اشاره به ساعدی نکرد و فقط درباره “گاو” چنین گفت: آیا کسی شک دارد که فیلم سینمایی «گاو» اگر در آن زمان به جشنواره کن می‌رفت می‌توانست نخل بگیرد؟ در آن زمان شرایط این‌طور نبوده، اما امروز راه برای حضور در جشنواره‌ها باز شده است.

واهمه یا توصیه؟

به گزارش سینماژورنال اینکه فرهادی در کن تأکید دارد بر ادای دین فیلمش به غلامحسین ساعدی اما در خانه همایش از این می‌گوید که فیلمش اشاره مستقیمی به ساعدی ندارد و در خانه سینما هم ابدا از ساعدی نام نمی برد را چطور می توان توجیه کرد؟

آیا فرهادی واهمه این را داشته که به سبب نام بردن از این نویسنده در داخل گرفتار دردسر شود؟ یا نام بردن از او در جشنواره کن ژستی بوده برای تحت تأثیر قرار  دادن رسانه هایی که همواره عقبه سیاسی آدمیان را بیشتر از عقبه فرهنگی آنها مورد توجه قرار می‌دهند و برای آنها ساعدی سوژه‌ای به مراتب لذیذتر از “گاو” است؟

به دلیل عضويت ساعدي در شوراي ملي مقاومت مجاهدين خلق(منافقين) در واپسين سالهاي عمر خويش در فرانسه، تكريم اين نويسنده و نه آثار پيش از انقلاب او همواره با احتياط ها و اما و اگرهايي همراه بوده است.

آیا فرهادی هم به همین دلیل احتیاط کرده و قبل از حضور در خانه سینما کسی به او در این باره توصیه هایی داشته است؟ بخصوص که صحبتهای چندی قبلتر صادق زیباکلام در خانه سینما درباره برخی سینماگران و از جمله حاتمی کیا، ده نمکی و سلحشور برای این نهاد صنفی حاشیه هایی را به وجود آورده بود و باعث توضیح این نهاد در این باره شده بود.(اینجا را بخوانید)

برای اینکه دریابیم دلیل چرخش از ساعدی به “گاو” چه بوده است باید قدری صبر کرد و به مرور گفته های فرهادی در ماههای پیش رو و به خصوص زمان اکران اثرش پرداخت.




بازیگر “اژدها وارد می‌شود”⇐ چرا “صمد به مدرسه می‌رود” پست و پلید است و فیلمهای ده‎نمکی، نه؟!+عکس

سینماژورنال: صادق زیباکلام استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در این سالها از فرط فراوانی اظهارنظرات سیاسی به نوعی تکرار رسیده است.

به گزارش سینماژورنال او که تقریبا هیج دعوت به سخنرانی را بی پاسخ نمی گذارد اخیرا بازی در سینما را هم تجربه کرده است و این روزها با یک تریلر-فانتزی به نام “اژدها وارد میشود” در سینماها حضور دارد و جالب است که در نقش حقیقی خودش بازی می کند اما در خدمت فانتزی قصه، به قلب واقعیت می‌پردازد.

زیباکلام که همان فراوانی اظهارنظراتش باعث غلبه نوعی سطحی نگری بر گفته هایش شده است در تازه ترین سخنانش که در مراسم رونمایی کتاب “زیر پوست قصه ها/سینمای رخشان بنی‌اعتماد” نوشته سعید عقیقی بود هم از این سطحی نگری در امان نماند.

زیباکلام در این رونمایی با تقسیم بندی سینمای ایران به سه دسته حکومتی، گیشه و هنربرای هنر به شدت ده نمکی را نواخت و در جایی دیگر هم کتاب عقیقی را کتابی ثقیل قلمداد کرد.

بخشهایی از گفته های زیباکلام در این مراسم را به نقل از “ایسنا” بخوانید:

مثلاً وقتی «صمد…» فروش می‌کند آن را پست و پلید می‌دانیم و زمانی که فیلم‌های ده‌نمکی فروش می‌کنند، نه!

زیبا کلام در ابتدای صحبتهای خود با بیان اینکه سینمای ایران را به سه گروه تقسیم می‌کند، گفت: گروه اول سینمای حکومتی و هنر حکومتی است که سمبلش آقای حاتمی‌کیا، ده‌نمکی و مرحوم سلحشورند. گروه دوم، گروه گیشه است که فروش برایش مهم است. اما اقلیت سومی هم هست که من اسمشان را سینمای «هنر برای هنر» گذاشته‌ام و سینمای رخشان بنی‌اعتماد را هم در گروه سوم قرار می‌دهم.

زیباکلام با بیان اینکه معتقدم در هیچ جامعه‌ای هنر حکومتی نتوانسته دستاوردی داشته باشد و “هنر ایدئولوژیک” در ایران هم مثل شوروی و کوبا و چین نمی‌تواند موفق باشد ادامه داد: سینمای گیشه هم وضع مشخصی دارد اما اگر فرض کنیم گیشه ملاک موفقیت است، پس چرا برای عده‌ای آن را مثبت ارزیابی می‌کنیم و برای عده‌ای نه؟ مثلاً وقتی «صمد به مدرسه می‌رود» فروش می‌کند آن را پست و پلید می‌دانیم و زمانی که فیلم‌های ده‌نمکی فروش می‌کنند، نه!

به این کتاب راحت نمره نمی دهم

این استاد دانشگاه ادامه داد: گروه سومی هم هست که شاهد موفقیتشان هم هستیم و من با الهام از واکنش‌هایی که گروه‌های راست‌گرا به فیلم‌های این گروه نشان داده‌اند -و می‌گویند این ها سیاه‌نمایی است- اسمشان را گذاشته‌ام ژانر «سیاه‌نمایی»!

این تحلیل‌گر مسائل سیاسی که در ابتدای بحث نیز به شوخی گفته بود «جای من قطعاً این جا نیست» و «اگر بخواهید راجع به ریاست مجلس و برجام صحبت می‌کنم و قول می‌دهم هرچه خواستید بگویم!» در خصوص محتوای کتاب سعید عقیقی هم گفت: من معلم سخت‌گیری نیستم اما به این کتاب راحت نمره نمی‌دهم. من با این کتاب مشکل داشتم و کتاب را ثقیل یافتم و خیلی جاها نمی‌فهمیدم نویسنده چه می‌خواهد بگوید. گرچه من آدم با هوشی نیستم اما مخاطبان این کتاب هم انشتین نیستند و کسی مثل زیباکلام هم بینشان هست، پس باید برایشان قابل فهم باشد.

مشکل من با کتاب تعریف نویسنده از واقعیت است

زیباکلام با اشاره به اینکه نویسنده در پیش‌گفتار گفته که می‌خواهد بحثی درباره‌ واقعیت و ارتباط آن با فیلم‌های بنی‌اعتماد را بیان کند، اظهار کرد: فصل اول کتاب «واقعیت به عنوان سند» را بررسی می‌کند. هرچند می‌توان گفت «سند به عنوان واقعیت»! مشکل من با کتاب تعریف نویسنده از واقعیت است. باید دید واقعیت از دید چه کسی نگریسته می‌شود. نویسنده در کتاب طوری درباره واقعیت حرف می‌زند که انگار واقعیت آن چیزی است که راوی روایت کرده است.

واکنش نویسنده کتاب به اظهارات زیباکلام

صادق زیباکلام که در میانه بحث با واکنش سعید عقیقی با این مضمون که “برای رونمایی از کتاب اینجا آمده بودیم و نه نقد آن” مواجه شد، در ادامه به معرفی مختصر بخش‌های مختلف کتاب بسنده کرد و گفت: پایان کتاب یک نتیجه‌گیری یک و نیم صفحه‌ای دارد که انتظار داشتم این بخش کمی مفصل‌تر باشد. اما اگر به هیچ دلیلی نخواهید این کتاب را بخرید به یک دلیل باید این کار را کنید و آن مصاحبه‌ عقیقی با رخشان بنی‌اعتماد است که گفت و گوی معرکه‌ای است و بر خلاف بقیه کتاب نثر شیرین و ساده‌ای دارد.

زیباکلام در پایان گفت: هر کسی به سینمای ایران و ژانر جدید «سیاه نمایی» علاقه دارد حتماً باید این کتاب را داشته باشد. آنچه از سینمای ایران به عنوان باقیات‌الصالحات باقی خواهد ماند، نه سینمای حکومتی بلکه همین ژانر «سیاه‌نمایی» است که خانم بنی اعتماد علمدار آن است.

صادق زیباکلام
صادق زیباکلام



مانی حقیقی “اژدها…” را “خزعبل” خواند و “…آلبالو” را “پفک نمکی”!

سینماژورنال: مانی حقیقی کارگردانی که این روزها “اژدها وارد میشود” را در اکران دوم نوروزی دارد به واسطه ارائه روایتی فانتزی در فیلمش با فرم مستند به شدت مورد سوءتفاهم قرار گرفته است.

به گزارش سینماژورنال بسیاری از منتقدان محصول جریان سینمایی دهه 60 بدون اینکه بتوانند از فیلم ایراد تکنیکی بگیرند بر وجه دروغ بودن متن فیلم “اژدها…” تأکید کرده اند و همین را عاملی نموده اند برای تکفیر حقیقی؛ بی توجه به اینکه یکی از اهداف سینما حقیقی جلوه دادن فانتزی است.

مانی حقیقی که از جشنواره به این سود مرتب درباره این فیلم طرف سوال قرار می گرفت بالاخره در گفتگویی با “شرق” به صراحت اعتراف کرده به فانتزی بودن روایت فیلم و حتی جایی از گفتگو داستان فیلمش را “خزعبل” خوانده است. البته که حقیقی دلیل خود را برای ارائه دادن “خزعبل” در قالب واقعیت به مخاطب را سنجش میزان خرافه‌گرایی مخاطبان دانسته است.

از آن طرف حقیقی درباره “50 کیلو آلبالو” فیلم پرفروشی که در اکران نوروزی روی پرده داشته هم به صراحت از تلاش برای تولید یک فیلم “توخالی” حرف زده؛ او ابایی نداشته از اینکه فیلمش را به مانند “پفک نمکی” بداند.

سینماژورنال متن کامل گفتگوی حقیقی را ارائه می دهد:

 «اژدها وارد می‌شود» پیش از هرگونه تحلیل ارزش‌گذارانه، فیلمی عجیب است. ظاهر فیلم نشان می‌دهد که فیلم‌ساز قصد داشته با ژانرهای مختلف سینمایی داستان خود را روایت کند. اما به مرور تماشاگر گویی ناخودآگاه متوجه می‌شود که فیلم فقط به اتفاقات تاریخی و بازی‌های فرمال و… محدود نمی‌شود. این ایده چگونه شکل گرفت؟
جواب به این سؤال همیشه دشوار است، چون آدم هیچ‌وقت دقیقا نمی‌داند ایده‌هایش از چه سرچشمه‌هایی تراوش می‌کند. به همین دلیل شاید بدترین آدمی که می‌تواند این سؤال را پاسخ بدهد، شخصی است که کار را ساخته. بااین‌حال به نظرم می‌رسد داستان این فیلم چند سرمنشأ داشت. از سال‌ها قبل دو طرح مختلف داشتم که دائم در ذهنم بازی می‌کردند، تا اینکه با هم تلاقی کردند و من متوجه شدم اینها در حقیقت یک فیلمند. یکی در مورد یک گروه فیلم‌سازی بود که سفارش گرفتند از مراحل مختلف استخراج یک مجسمه قدیمی در شهری باستانی در کویر فیلم تهیه کنند، اما به دلایلی یک روز دیر می‌رسیدند و با بقایای ماجرای استخراج مواجه می‌شوند! احتمالا فیلم هنری بی‌مزه‌ای می‌شد. طرح دیگری هم داشتم درباره مار بزرگی که زیر قبرستان کهنه‌ای زندگی می‌کرد و هربار در آن قبرستان مرده‌ای دفن می‌شد، مار حرکت می‌کرد تا جسد را بخورد و قبرستان را می‌لرزاند و اهالی ده را که نمی‌دانستند ماجرا چیست به وحشت می‌انداخت. این طرح هم احتمالا چیزی بهتر از یک فیلم علمی-تخیلی معمولی نمی‌شد. ولی ترکیب این دو ناگهان به نظرم خیال‌انگیز و جذاب شد. از طرف دیگر هم هوس کرده بودم فیلمی ماجراجویانه ‌یا به قول سینمادارها «حادثه‌ای» بسازم؛ اکشنی که حال‌وهوایش متعلق به خودم باشد، نه پیرو قواعد رایج هالیوود. فیلمی که از ساختنش لذت ببرم و تابع قوانین ژانر مشخصی نباشد. متوجه شدم اگر قصه فیلم در زمان گذشته رخ دهد، واکنش‌ها به آن متفاوت خواهند بود و راحت‌تر می‌توانم آن را مال خودم کنم.
چرا؟
وقتی فیلمی درباره تهران معاصر می‌سازید، از فیلم استنباط‌‌های دست‌کاری‌شده سیاسی خواهند کرد. نمی‌خواستم فیلم فقط یک لایه داشته باشد و به یک معنای آشکار سطحی تقلیل یابد. مهم‌تر اینکه نمی‌خواستم تماشاگر با فضاهای فیلم مأنوس باشد. به نظرم رسید که اگر داستان در گذشته نه‌چندان‌دور اتفاق بیفتد، شاید بتواند از برداشت‌های دم‌دستی رها شود. البته اشتباه می‌کردم و قابلیت‌های منتقدان سطحی‌نگر را دست‌کم گرفته بودم! این را هم اضافه کنم که ایده مستندبودن ماجرا هم از همین زاویه به ذهنم رسید.
به همین دلیل سراغ افرادی همچون سعید حجاریان و صادق زیباکلام رفتید که با توجه به اعتبارشان، در سندیت حرف فیلمتان جای اماواگری باقی نماند؟
دقیقا.
به نظرم موقعیت خطیری به وجود آمده. چون اتفاق تاریخی در فیلم واقعی نبود. با وجود مطلع‌بودن از این موضوع، چگونه حاضر شدند همکاری کنند؟
به‌راحتی. همه‌شان بدون هیچ دغدغه‌ای حاضر شدند در این کار مشارکت کنند و حتی لحظه‌ای هم تردید نکردند. البته ظاهرا صادق زیباکلام بعدا از تصمیمش پشیمان شده. قانع‌کردن او بیشتر از دیگران وقت گرفت، ولی وقتی پذیرفت، کارش را بسیار خوب انجام داد و بازی‌اش حقیقتا درخشان بود.
دست‌کم خانم لیلی گلستان که حرف ایشان در عرصه هنرهای تجسمی قابل‌استناد است و قطعا نیت شما را می‌دانستند چگونه حضور‌یافتن در فیلم را پذیرفتند؟
همه نیت من را به‌خوبی می‌دانستند، اما قانع‌کردن مادرم از همه آسان‌تر بود. درواقع او بود که باید مرا قانع می‌کرد، که کرد!
در بیان مونولوگ‌ها، آیا هر یک از راویان از خود سخنی به آن اضافه کردند یا اینکه وابسته به دیالوگ‌های شما بودند؟
به همه کسانی که در بخش‌های مستند فیلم بازی کردند، کلیات ماجرا را توضیح دادم؛ اینکه اسم شخصیت‌هایی که می‌خواهیم وانمود کنیم واقعی‌اند و می‌خواهیم بگوییم این کارها را کرده‌اند و شما قرار است این نکات را درباره آنها بگویید. همگی بداهه صحبت کردند و به نظرم عالی بودند و بسیار قانع‌کننده؛ در حد ترسناکی قانع‌کننده!
غافلگیری بزرگی بود! چون خودم هم در ابتدا واقعا باور کردم که دارید بخشی از تاریخ ایران را روایت می‌کنید! نکته جالب این است که دهه ٤٠ را وارد داستان کردید؛ همان سالی که فیلم «خشت و آینه» به کارگردانی ابراهیم گلستان ساخته شد. آن فیلم واقعیات تلخ جامعه روز را هنرمندانه به نمایش گذاشت. اما سال‌ها بعد نوه آن فیلم‌ساز در فیلمی با واقعیت شوخی کرد. فکر کنم تنها کسی هستید که در کمال جرئت توانستید با پدربزرگ‌تان شوخی کنید. چگونه این درهم‌آمیختگی واقعیت و خیال را به‌نفع واقع‌نمایی فیلم به کار بستید؟
قرار این بود که ما قصه‌ای کاملا غیرواقعی و غیرقابل‌باور را تعریف کنیم، با این ادعا که شخصیت‌های فیلم کاملا واقعی‌اند. نکته اصلی این بود که قصه، ‌به‌خودی‌خود، ‌کاملا غیرقابل‌باور باشد، ‌ولی حضور کارشناسان واقعی و شناخته‌شده ادعای ما را که قصه واقعی است موجه جلوه بدهد. به همین دلیل درباره اژدهایی صحبت کردیم که از قبرستانی در قشم استخراج و به تهران منتقل شده؛ نکته‌ای که قاعدتا هیچ‌کس نباید لحظه‌ای باورش کند.
یا اینکه یک مرد هندی داخل چاهی می‌افتد و اژدها را می‌بیند و وقتی از چاه بیرون می‌آید شروع می‌کند به آلمانی حرف‌زدن! واقعا قصدتان از این کار چه بود که موضوعی کاملا غیرواقعی را در بسته‌بندی خوش‌آب‌و‌رنگی به نام واقعیت به مخاطب تقدیم کنید؟ حتی در ابتدای فیلم نوشته‌اید «براساس یک داستان واقعی».
دقیقا همین‌جاست که تنشی جذاب ایجاد می‌شود.
تنش میان چه کسی و چه چیزی؟
تنش میان ایمان و عقل تماشاگر، میان غریزه تماشاگر و شعورش. فیلم دو ذهنیت را روبه‌روی هم قرار می‌دهد؛ حجاریان و زیباکلام و گلستان ادعا می‌کنند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، ولی شعور تماشاگر به او نهیب می‌زند که چنین چیزی غیرممکن است. تماشاگر باید بین این دو انتخاب کند.
با این نگاه فیلم کاملا ارجاعات امروزی هم دارد؟
روایت فیلم همان‌طور که گفتم مستقیما به شرایط کنونی اشاره نمی‌کند. ولی به‌هرحال فیلم در زمان حال ساخته شده و در زمان حال دیده و فهمیده می‌شود.
دراین‌صورت تماشاگر در موضع ضعف قرار می‌گیرد؛ چون اطلاعات تاریخی‌اش کم است؟
تماشاگر با فضا آشنا نیست و وقتی کارشناس معتبری ادعا می‌کند که فلان اتفاق واقعا رخ داده، احتمال اینکه باور کند زیاد است. فرض کنید من از آلاسکا برگشته‌ام و ادعا می‌کنم آنجا اژدهایی دیدم که رنگش صورتی بود. جایی از ذهن‌تان شاید بخواهد این حرف را باور کند. دست‌کم از خودتان می‌پرسید، من که آلاسکا نرفته‌ام، نکند دارد راست می‌گوید؟ اما اگر می‌‌گفتم امروز صبح در تقاطع خیابان کریمخان و حافظ، اژدهایی صورتی دیدم، شما راحت می‌گویید طرف دارد چرت می‌گوید. بی‌شک برای هر دو مورد استثناهایی وجود دارد. من دارم درباره امکانات کلی صحبت می‌کنم.
اما فیلم مملو از آدرس‌های اشتباه است. آیا علتش ایجاد همین تنشی است که دنبالش بودید؟
ما تلاش کردیم داستان تا حدی غامض و پیچیده شود که باورکردنش غیرممکن باشد و تماشاگر بگوید نمی‌توانم حرف این کارشناسان و مورخانی را که روی صحت این داستان تأکید دارند، بپذیرم. امید این بود که چنین اتفاقی بیفتد! امید این بود که تماشاگر با استناد به عقل خودش مشروعیت کارشناسان و در واقع مشروعیت سازنده فیلم را زیر سؤال ببرد و بفهمد که وارد یک بازی پلید شده و از این درک لذت ببرد. در واقع ما آزمایشگاهی را شکل دادیم که ببینیم چند درصد از مردم این داستان را باور می‌کنند یا نمی‌کنند.
پس سعی کردید به بخش روان‌شناسی فرهنگی ایران نزدیک‌تر شوید تا جامعه‌شناسی آن؟
بیایید انتزاعی صحبت نکنیم. در جشنواره فجر یک روز فیلم در سینما آزادی اکران شد. بعد از پایان فیلم، چند جوان دانشجو پیش من آمدند و پرسیدند: «آقای حقیقی این اژدها الان کجاست؟ آیا هنوز زنده است؟ و اگر مرده کجا دفن شده؟» تصورش را بکنید! دانشجوی مملکت در قرن بیست‌ویکم از من پرسید آقا این اژدها کجاست؟ کاملا قبول کرده بود که اژدهایی وجود دارد و حالا آمده بود تا از من آدرسش را بپرسد!
البته حوادثی که در این ١٠ سال اخیر در جامعه ما گذشت، کمتر از باورپذیری دانشجویان درباره اژدها نبود!
منظور من هم همین است. آدم خوش‌بین و ساده‌دلی مثل من انتظار ندارد فردی تحصیل‌کرده و باشعور که در سالن سینمای جشنواره فجر، فیلم می‌بیند، تا این حد آمادگی پذیرفتن چنین خزعبلی را داشته باشد! اینجاست که فیلم کارش را انجام می‌دهد.
 شاید باید بپذیرید که فیلم را نفهمیده‌اند؟
فهمیدن ندارد. این سویه از فیلم اتفاقا خیلی ساده است. اژدها؟ زیر قبرستانی در قشم؟ فیلم من در واقع یک دستگاه خرافه‌سنج است.
 فیلم درعین‌سادگی، پیچش‌هایی دارد که آدم متحیر می‌شود که قبول کند یا نکند و مهم‌تر اینکه بابِ تفاسیر و تأویل را بازگذاشته‌اید. دوست دارم بدانم واکنش آقای حجاریان بعد از اینکه متوجه شد اصل خواسته شما چیست، چه بود؟
آقای حجاریان با علاقه زیاد گوش می‌کرد که داستان فیلم درباره چیست و من قرار است چه کار کنم. کاملا متوجه بود که دارم از ایشان دعوت می‌کنم رسما و عمدا دروغ بگوید. توضیحاتم را که دادم لبخند زد و گفت: «خیلی جالب است. کی فیلم‌برداری کنیم؟»
به‌همین‌دلیل می‌گویند دروغ هرچه بزرگ‌تر باشد، باورپذیرتر است؟!
در واقع کارکرد حجاریان و زیباکلام و گلستان در فیلم این بود که دروغ را آن‌قدر بزرگ کنند که مو، لای درزش نرود. ولی به همان اندازه هم‌ کدهایی در فیلم وجود دارد که کاملا نشان می‌دهد که ماجرا نمی‌تواند راست باشد. ایجاد این تعادل نکته مهمی بود. اصرار داشتم که وجه خیالی و افسانه‌ای و غیرقابل‌باور فیلم آن‌قدر زیاد شود که تماشاگر از خود بپرسد مگر می‌شود همه اینها واقعی باشد! می‌خواستم ببینم تا چه اندازه می‌شود این تعادل را در فیلم نگه داشت.
حالا به قول معروف از نظر شما این نگاه مقبول افتاد؟
واقعیت این است که تعداد کسانی که داستان را دربست باور کردند از انتظار من بسیار بیشتر بود. گروه دیگری هم هستند که ماجرا را باور نکرده‌اند ولی درعین‌حال متوجه بازی هم نشده‌اند و من را متهم به جعل و تحریف تاریخ کرده‌اند! این گروه حتی از گروه اول هم برای من شگفت‌انگیزترند!
البته کسانی که با تاریخ سینما آشنا هستند، شاهد چنین نمونه‌هایی بوده‌اند. نظرم این است که درنهایت می‌توان از فیلم شما تعابیر استعاری داشت؟ به‌همین‌دلیل برخی‌ها اسم آن را فریبکاری گذاشتند!
حتی اگر فریبکاری است، این فریبکاری می‌خواهد مخاطب را به یک آگاهی برساند و نه به حماقت.
یکی از امتیازات فیلم حضور بازیگران و به‌ویژه امیر جدیدی بود. به نظر می‌رسد سوپراستار آینده سینمای ایران باشد؟
امیدوارم.
چرا لوکیشن فیلم را قشم انتخاب کردید؟
چون جغرافیای وهم‌آلودی دارد و فضایش مثل خواب می‌ماند. می‌خواستم توهم، جادو و عناصر متافیزیکی را در فیلم جاری کنم؛ عناصری که منطق و عقل تماشاگر را به بازی بگیرد و او را اغوا، ‌گیج، خواب و هیپنوتیزم کند.
با توجه به کارهایتان به نظر می‌رسد که به طنز گرایش زیادی دارید. چرا؟ درحالی‌که در جامعه ما چندان کسی از طنز و کاریکاتور استقبال نمی‌کند! و قضیه جایی پیچیده‌تر می‌شود که اگر شخصیت‌های معاصر و زنده را دستمایه طنز قرار دهیم، دیگر عاقبت خوشی نخواهید داشت!
من تصور می‌کنم کمتر از همکاران دیگرم نگران عواقب این بخش از کارم هستم. همان‌قدر که با طنز گزنده می‌توانم فیلم بسازم یا صحبت کنم، می‌پذیرم که با همین لحن با من صحبت شود. قواعد بازی را می‌پذیرم و ناراحت نمی‌شوم.
واقعا ناراحت نمی‌شوید؟
اگر ناراحت می‌‌شدم که اصلا به این شکل وارد چنین فضایی نمی‌شدم. احساس می‌کنم استفاده از مطایبه و انواع و اقسام طنز، درهایی را باز می‌کند که از طریق آنها می‌توان کارهای جدید و حرف‌هایی را مطرح کرد که با شکل عبوس و بداخلاقی که در کشور ما رایج است، امکان‌پذیر نیست. طنز ابزار بیشتری برای طرح مسائل در اختیارم می‌گذارد. چندصدایی طنز موجب می‌شود حرف‌ها به یک چیز واحد شفاف و دقیق تقلیل داده نشود.
به عبارت دقیق فرار از دُگماتیسم؟
بله، طنز یکی از راه‌های اصلی برای فرار از جزم‌اندیشی و تحجر است. در فرهنگ ما رندی و کنایه سابقه شکوهمندی دارد؛ اما بدبختانه همیشه با تعارف و پنهان‌کاری و مصلحت‌اندیشی همراه بوده. شوخی همیشه فضا را چندلایه و امکانات معنایی را تکثیر می‌کند. درست است که تا حدودی فضا را انتزاعی مي‌كند ولی در‌عین‌حال درها را باز می‌کند. ضمن اینکه اصولا فضا بیش‌از‌حد عبوس است و دلیل ندارد همه این قدر خودشان را جدی بگیرند! یادمان باشد که ما در کشور خیام زندگی می‌کنیم. جدی‌نگرفتن و رها‌بودن در ذات فرهنگ ماست و روی دیگر سکه، تحجر و جزم‌اندیشی است.
آیا می‌شود این طنز را در راستای تحصیلات شما در زمینه فلسفه دانست؟
نمی‌دانم! چیزی نیست که درباره‌اش فکر کرده باشم. خودآگاه نیست. من این‌جوری هستم. تصمیم نگرفته‌ام این‌طور باشم.
جالب است در مستند «مهرجویی: کارنامه ٤٠ساله» چنین طنزی را در روابط آدم‌های بزرگی مثل داریوش شایگان، مهرجویی و گلی ترقی به نمایش گذاشتید و حتی اظهارنظرات منتقدان نسبت به یکدیگر خیلی صریح و البته طنزآمیز بود.
داریوش شایگان، داریوش مهرجویی، گلی ترقی، شاهرخ مسکوب، نادر نادرپور، هریک در جایگاه خود کارهای مهمی کرده و تمامی‌شان هم با شیطنت و خنده و طنز خاص خود به زندگی نگاه کرده‌اند. من می‌دانم که آدم‌ها هرچقدر راحت‌تر، شوخ‌طبع‌تر و سبک‌تر باشند، بزرگ‌ترند و هرچه سعی ‌کنند خودشان را جدی و عبوس نشان دهند، حقیرتر.
برسیم به فیلم «٥٠ کیلو آلبالو». من فیلم را دیدم و در لحظه هم کلی خندیدم؛ اما برایم این سؤال مطرح شد که چرا این فیلم کمدی، این‌قدر رو است. چرا مانی حقیقی چنین فیلمی ساخته؟!
دلایلش متعدد است؛ ولی دلیل اصلی‌اش طبعا این است که دلم خواست. دلم خواست ببینم قادرم چنین فیلمی بسازم یا نه. چالش اصلی در ساختن یک فیلم کمدی عام‌پسند در شرایط فعلی ما این است که موفق شوی تا حد امکان فیلم را از آنچه «محتوا» نامیده می‌شود، خالی کنی. وقتی قرار است فیلم با بیشترین تعداد مخاطب ارتباط برقرار کند، همه قوانین بازی تغییر می‌کنند و تو حالا در جست‌وجوی کوچک‌ترین مخرج مشترکی؛ یعنی دیگر معلوم نیست دقیقا‌ داری با کی حرف می‌زنی و باید با زبانی صحبت کنی که هرکس از در وارد شد، زبانت را بفهمد. این برای من چالش بسیار بزرگی محسوب می‌شد. لازم بود فیلم را کاملا از خودم خالی کنم. جایی برای لحن شخصی، ‌سلیقه شخصی و دغدغه‌های شخصی اصلا وجود نداشت. تصمیم گرفتم معادل سینمایی «پفک نمکی» را بسازم؛ چیزی خالی از معنا، خالی از هویت، خالی از سلیقه. به نظر کار آسانی می‌آید؛ ولی فوق‌العاده کار پیچیده و عجیبی بود؛ بنابراین مایه تعجب نیست وقتی همه می‌گویند «ساختن این فیلم از تو بعید بود!» هدف این بود که تا حد امکان از خودم دور بشوم و ببینم تا کجا می‌توانم بروم. در چنین شرایطی نمی‌شود هم خدا را خواست و هم خرما را. نمی‌توان هم به سلیقه عموم مردم فکر کرد و هم به سلیقه شخصی چسبید.
همان‌طور که نمی‌شود هم از خوردن پفک‌نمکی لذت برد و هم به فکر تغذیه سالم بود. باید انتخاب کنی و تا آخرش بروی. اگر سعی کنی یک ملت را بخندانی و درعین‌حال خودت را به سلایق شخصی خودت محدود کنی، معمولا صاحب فیلمی گنگ و بلاتکلیف می‌شوی. بی‌شک استثناهایی وجود دارند؛ ولی هدف من تخریب کامل خودم بود به نفع عام‌پسند‌کردن فیلم. قانونی که برای خودم چیدم، این بود که همه چیز را فدای سلیقه عام کنم. نتیجه‌اش شده فیلمی که به نظرم مناسب گروه سنی ١٤ تا ٢٠ سال است و تا این لحظه بیشتر از ١٠ ‌میلیارد تومان فروخته و در‌عین‌حال موجب شده به اندازه یک عمر کار حرفه‌ای در سینما فحش بخورم! به نظرم معامله خطیر و جالبی بود!
یعنی فروش خوب فیلم را مهم‌ترین دستاورد فیلم می‌دانید؟
برای اینکه فضا را برای شما ملموس کنم، این را می‌گویم: ١٠ میلیارد تومان فروش یعنی استادیوم آزادی را ١٠ بار از تماشاگر پر کنید. این تعداد مخاطب اصلا شوخی نیست. من می‌خواستم روبه‌روشدن با این تعداد مخاطب را یک ‌بار هم که شده تجربه کنم. سهم من از فروش این فیلم بسیار ناچیز است. بحث سود مالی نیست، هر چند آن هم جذاب است. بحث حس خوب خنداندن این تعداد آدم است. دستاورد فیلم این است که لحظه به لحظه‌اش طراحی و مهندسی شده اما به نظر می‌آید هیچ فکری درمورد آن نشده و همه را سر صحنه برده‌ایم و رقصانده‌ایم و فیلم گرفته‌ایم! من جدلی با کسی ندارم، اما اگر واقعا ساختن چنین فیلمی این قدر سهل‌الوصول و آسان است چرا همه فیلم‌ها این‌گونه فروش ندارند؟! من جواب این سؤال را به خوبی می‌دانم، چون به دقت رویش کار کرده و آن را ساخته‌ام. ولی به نظرم دیگران باید این سؤال را به شکل جدی‌تری از خود بپرسند و در گام اول، که واکنش به توخالی‌بودن فیلم است، متوقف نشوند. به شما اطمینان می‌دهم که ماجرا پیچیده‌تر از این حرف‌هاست.
جدیدا همه دوست دارند مدل اصغر فرهادی فیلم بسازند!
خب اشتباه می‌کنند. این چیزها به این سادگی که فکر می‌کنند به دست نمی‌آید. به همین دلیل مایلم منتقدان سؤال من را جواب دهند. وقتی می‌پرسم چرا فیلم فروش خوبی داشت، پاسخ می‌دهند به دلیل موفقیت برجام یا به دلیل پیروزی مردم در انتخابات مجلس یا به دلیل موفقیت دولت آقای روحانی در دو سال گذشته است. اما هیچ‌کس نمی‌گوید لابد این فیلم چیزی دارد که در فیلم‌های مشابه دوروبرش نیست. این مهم است و وظیفه منتقد این است که توضیح دهد دلیلش چیست. به نظرم «مستهجن» این است که منتقد با یک جمله که «فیلم ارزش نقدشدن ندارد»، زحمت تحلیل را از سر خودش باز ‌کند. واقعیت این است که هیچ فیلمی نیست که قابل تحلیل نباشد. مهم است که قابلیت تحلیل چنین فیلمی را داشته باشی. فیلمی که تا این حد سطحی و سبک است و درعین‌حال تا این حد مورد استقبال مخاطب قرار گرفته، ابزار جدیدی برای تحلیل می‌طلبد، ابزاری که در دسترس هرکس نیست.
از نظر شما چرا فیلم پرفروش شد؟
به دلیل زحمات بسیار زیادی که کشیده شد تا فیلم از محتوا خالی و کاملا سطحی بشود. ما جلسه می‌گذاشتیم که فلان شوخی را با اینکه خیلی خنده‌دار است حذف کنیم چون پیچیده است و ممکن است همه متوجه طنز آن نشوند و فیلم را با وسواس تقلیل دادیم به محصولی کاملا سطحی که مدنظرمان بود. من اصلا نمی‌گویم «٥٠ کیلو آلبالو » یک فیلم خوب هست یا نیست. کاملا واضح است که فیلمی «خوب» به معنای رایجش نیست. اصلا قرار نیست فیلم خوبی باشد. قرار است تونلی باشد که شما از یک طرف واردش شوی و از طرف دیگر خارج شوی و کمی سبک‌تر باشی و لبخند بزنی، همین و در این امر اصلا تردیدی نیست که فیلم برای اکثریت قریب‌به‌اتفاق مردم همین کارکرد را داشته. بنابراین «٥٠کیلو آلبالو» برای من یک تجربه بود. به خودم گفتم مانی آیا می‌توانی چیزی بنویسی و بسازی که تعداد زیادی آدم فیلمت را ببینند و بخندند و فردا با دوستان دیگر دوباره بیایند و ببینند و بخندند و پس فردا با دوستان بیشتری دوباره همین کار را بکنند؟ و معلوم شد که بله، ‌خیلی خوب می‌توانم این کار را بکنم! چون همان‌طور که می‌دانید معنای فروش بالای هفت، هشت‌ میلیارد تومان در سینمای ایران این است که اکثر مردم فیلم را بیشتر از یک‌بار یا حتی دو بار دیده‌اند.
خب جامعه زیادی محتوازده شده، شما هم اساسا هر نوع ‌گیردادن را در این فیلم ممنوع کردید؟
درست است. از حمله‌کردن و متلک‌گفتن و دست‌انداختن پرهیز کردم. نمی‌خواستم کمدی گزنده یا سیاه بسازم. همان‌طور که می‌دانید، بسیاری از کمدی‌های روشنفکری ما کمدی‌های گزنده‌ای هستند. رضا کاهانی دوست عزیز من است و اغلب فیلم‌هایش پر از نیش، کنایه و اعتراض است و اغلب هم خیلی خوب از آب در آمده و محبوب هم بوده‌ است. من می‌خواستم راه دیگری بروم.
البته با اینکه به کسی‌گیر ندادید، دانشجویان عدالت‌خواه دانشگاه امام صادق (ع) برای این فیلم پیاله آلبالوی فاسد را به آقای ایوبی، رئیس سازمان سینمایی اهدا کردند. نظرتان چیست؟
ما به کسی‌گیر ندادیم تا همه بتوانند به ما ‌گیر بدهند و الحق که دادند. دمشان گرم. مملکت آزاد است و همه حق دارند نظرشان را بگویند. به‌هرحال تضارب آرا یکی از ارکان دموکراسی است. همه آزادند تا نظر بدهند. اما در حین نظردادن بد نیست متوجه باشند قرار بوده فیلم چه نقشی بازی کند و چه کارکردی داشته باشد. از طرف دیگر تردید ندارم یکی از مشکلات اصلی مخالفان فیلم این است که من آن را ساخته‌ام. به شما قول می‌دهم اگر سازنده فیلم من نبودم یا با نام مستعار فیلم را ساخته بودم این‌قدر اتفاقات عجیب و غریب برایش رخ نمی‌داد! «روشنفکرها» احساس می‌کنند که یکی از هم‌قطارانشان به آنها خیانت کرده و به صفوف دشمن پیوسته، «فیلمفارسی‌سازها» هم فکر می‌کنند که یک نفر از صفوف دشمن به پایگاهشان رخنه کرده، «دلواپس‌ها» هم که کلا دلواپس هستند و برایشان زیاد فرقی نمی‌کند که من چه کاری کرده‌ام. بازی کاملا به هم ریخته! اما واقعیت این است که همین اتفاقات است که فضا را برای من لذت‌بخش کرده. هم از میزان فروش فیلم کیف می‌کنم و هم از خواندن نقدهای عصبی و نامه‌های اعتراضی. اتفاق جالب و جدیدی افتاده. راستش فضای پیرامون فیلم از خود فیلم هم مسرت‌بخش‌تر شده!
به نظرم شوخی‌تان با فیلمفارسی و فیلم نیست، در جهان ِ«نخلستان هوس» نقطه اوج فیلم بود.
خودم هم خیلی دوستش دارم. بازی افسانه بایگان معرکه است!
نظرتان درباره اینکه نشریه‌ای، خانواده شما را متهم به جاسوسی کرده، چیست؟
نظرم این است که بعد از تعطیلی نشریه «گل آقا» خلأ بزرگی در فضای مطبوعات فکاهی به وجود آمد که خوشبختانه همکاران شما در آن نشریه درصدد پر‌کردن آن هستند.