1

بازگشت بهرام بیضایی با صادق هدایت

سینماروزان: بهرام بیضایی کارگردان مهاجر ایرانی بار دیگر در مقام کارگردان بر صحنه نمایش می‌آید.

به گزارش سینماروزان«داش آکل به گفتهء مرجان» تازه‌ترین کاری است که بهرام بیضایی بناست آن را در ایالات متحده روی صحنه ببرد.

این نمایش همان طور که از عنوانش پیداست نگاهی زنانه به داستان “داش آکل” نوشته صادق هدایت است؛ داستانی که حدود نیم قرن قبل مسعود کیمیایی به تهیه‌کنندگی هوشنگ کاوه یک نسخه سینمایی از آن ارائه داد.

بیضایی در تدارکِ نمایشِ این نمایشنامه در نوروزِ ۱۳۹۹ در دانشگاهِ استنفورد بود که سرنگرفت؛  به خاطرِ تعطیلیِ دانشگاه در دنیاگیری کووید–۱۹ در کالیفرنیا و حالا بهرام بیضایی به جای دانشگاه استنفورد آن را در برکلی روی صحنه خواهد برد.

به گفته خودِ بیضایی، “داش آکل به گفته مرجان”، “پشت صحنه نوشته بسیار ساده صادق هدایت است” و دلیل روایت زنانه از این داستان ساده چنین است: نوشته‌های هدایت پایین و بالا، و سبک و سنگین دارند، اما هدایت با همه پوچ‌انگاری و میل تخریب خودش که به او بسته‌اند و آن همه ذوق زندگی که در طنزهای او برجاست، با همه بازیگوشی و گریزش از جنت مکان شدن، دریچه‌های بسیاری بر ما گشود.

“داش آکل به گفته مرجان” به نویسندگی و کارگردانی بهرام بیضایی در روزهای ۲۱ ۲۲، ۲۸ و ۲۹ سپتامبر (۳۱ شهریور، اول، هفتم و هشتم مهر) در شهر برکلی کالیفرنیا در فستیوال هنرهای ایرانی دانشگاه استنفورد روی صحنه خواهد رفت.

بهرام بیضایی که حدود پانزده سال است ایران را ترک کرده و در دانشگاه استنفورد به تدریس مشغول است در سالهای غربت به جز اجرای “طرب نامه”، “جانا و بلادور” و “گزارش ارداویرف”، “چهارراه” و “آرش” فیلمنامه های “سفر به شب” و “ماهی” را نیز منتشر ساخته که اولی تصویری نمادین است از قدرت‌گیری زنان در دل یک داستان روستایی، و دومی روایتی رو و آشکار دارد از ماجرای قتل‌های زنجیره‌ای.

 




کدام بازیگران در اقتباس نمایشی «بوف کور» ایفای نقش خواهند کرد؟

سینماروزان: محمدعلی سجادی کارگردان جنایی ساز سینمای ایران تصمیم گرفته اقتباسی نمایشی از «بوف کور»صادق هدایت با نام «بوف نه چندان کور» را در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه ببرد.

به گزارش سینماروزان مسعود کرامتی، رحیم نوروزی، نازنین کریمی و الهام نامی چهار بازیگر اصلی این نمایش هستند. در این میان مسعود کرامتی که به غیر از بازیگری سابقه کارگردانی آثاری همچون «پاتال و آرزوهای کوچک» و «روز کارنامه» سابقه ایفای نقش در آثاری سینمایی همچون «ضدگلوله»، «سفر به چزابه» و «لاک قرمز» را دارد.

رحیم نوروزی از جمله بازیگرانی است که بیش از تئاتر در تلویزیون حضور داشته و از جمله در سریالهای «پس از باران»، «مدار صفر درجه» و «یادآوری».

نازنین کریمی هم مانند رحیم نوروزی به واسطه تلویزیون شناخته میشود. وی با سریال «دختران حوا» وارد کار بازیگری شد و در سالهای بعد هرچند نقشهایی فرعی در برخی آثار سینمایی داشت اما باز هم به واسطه بازی در یک سریال فیلم تلویزیونی و سریال کار خود را ادامه داد.

الهام نامی از چهره های نوجویی است که البته کارنامه پرباری ندارد. او به جز بازی در سریال «ساعت صفر» با فیلمی ارگانی به نام «چراغهای ناتمام» از محصولات موسسه آوینی در جشنواره سی و پنجم حضور داشت؛ فیلمی که چندان مورد توجه قرار نگرفت.

«بوف نه چندان کور» تیر ماه سال جاری در سالن سمندریان تماشاخانه ایرانشهر روی صحنه می‌رود.




روایت خالق «قصه‌های مجید» از روزگاری که «هدایت» را عامل «خودکشی» می‌دانستند

سینماروزان: هوشنگ مرادی کرمانی نویسنده سرشناس ایرانی خالق «قصه های مجید» که داستانهایش پر شده از رنگ و بوی ایرانی در یادداشتی برای «اعتماد» که به مرور کودکیهایش پرداخته از روزگاری گفته که کتاب برای کودکان وجود نداشته و او به اجبار کتابهای صادق هدایت را میخوانده آن هم در شرایطی که بسیاری هدایت را عامل خودکشی می دانسته اند!!!

به گزارش سینماروزان هوشنگ مرادی کرمانی نوشته است: واقعيتش اين است كه در دوره كودكي‌ام كتابي نداشتم. در آن روزها كه در سيرچ كرمان زندگي مي‌كردم، مهم‌ترين كتاب‌هاي من پدربزرگ و مادربزرگم بودند. من به آنها نگاه مي‌كردم كه كتاب‌هاي شفاهي‌ام بودند و بعد از آنها، هم آسمان كوير بود با آن همه ستاره‌هايش. همه اينها را در كتاب خاطراتم«شما كه غريبه نيستيد» نوشته‌ام اما كمي بعدتر كه به كرمان رفتم، با مجله «كيهان بچه‌ها» آشنا شدم و همان زمان بود كه عباس يميني شريف تحولي در ذهن من ايجاد كرد. ديدم چقدر همه چيز را ساده و صميمي و شيرين مي‌نويسد. اين شيوه نوشتن برايم جالب بود.

وی ادامه داده است: واقعيت اين است كه دوره بچگي ما كتاب‌هاي ويژه كودكان نبود به خصوص در شهرستان‌ها كتابي براي بچه‌ها پيدا نمي‌شد و من هم بيشتر كتاب‌هاي بزرگسالان را مي‌خواندم. البته كلا خيلي به كتاب دسترسي نداشتم ولي بيشتر كتاب‌هاي پاورقي آن دوره را مي‌خواندم؛ كتاب‌هاي عامه پسند.

مرادی کرمانی خاطرنشان ساخته است: يادم مي‌آيد كتاب‌هاي حسينقلي مستعان را مي‌خواندم يا كتاب‌هاي جواد فاضل تا اينكه بعدا سراغ كتاب‌هاي ويكتور هوگو رفتم مثل «بينوايان»، «مردي كه مي‌خنديد» «گوژپشت نوتردام» و… كم كم با صادق هدايت آشنا شدم. آن زمان مي‌گفتند هدايت نخوانيد! داستان‌هايش ناجور و خطرناك است، اگرخوانديد، خودكشي مي‌كنيد! اما من هم هدايت را خواندم و هم صادق چوبك تا اينكه روزي مدير مدرسه‌مان گفت: تو شبيه جمال‌زاده مي‌نويسي و من هم از سر كنجكاوي رفتم سراغ جمالزاده مي‌خواستم ببينم او چگونه مي‌نويسد و «يكي بود يكي نبود» را خواندم.

این نویسنده با اشاره به شاگردیش در یک کتاب فروشی اظهار داشته است: در همان سال‌ها شاگرد كتابفروشي هم شدم و كنار خيابان بساط پهن مي‌كردم. من كتاب‌هايي را مي‌خواندم كه كسي آنها را نمي‌خواند! حالا كه خوب فكر مي‌كنم، مي‌بينم آن زمان اصلا كتاب‌هاي پليسي و معمايي را دوست نداشتم و هنوز هم دوست ندارم. بيشتر كتاب‌هاي احساسي و عاطفي را دوست داشتم. همين كتاب‌هاي عاشقانه برايم جذاب بودند.




۴۳ سال بعد از تجربه کیومرث درم‌بخش-پرویز فنی‌زاده⇐یک کارگردان کم‌نام و نشان به سراغ «بوف کور» رفت!

سینماروزان: «بوف کور» از جمله آثار ادبیات داستانی ایران است که فارغ از ترجمه به زبانهای گوناگون چندین بار محملی شده برای اقتباس در سینما.

به گزارش سینماروزان به غیر از «رائول روییز» سینماگر شیلیایی مقیم فرانسه که در اواخر دهه هشتاد میلادی برداشتی از «بوف کور» را به سینما آورد بزرگمهر رفیعا و کیومرث درمبخش دو ایرانی هستند که اقتباسهایی سینمایی از این رمان را در کارنامه دارند.

رفیعا که در سینمای ایران به واسطه درام پرتعقیب و گریز «دادستان» شناخته میشود زمانی که در اوایل دهه هفتاد میلادی در آمریکا تحصیل میکرد پایان نامه تحصیلی خود را به اقتباسی از «بوف کور» اختصاص داد. درمبخش هم در ابتدای دهه 50 خورشیدی اقتباسی از این داستان سوررئال را را با حضور پرویز فنی زاده ساخت.

حالا 43 سال بعد از اقتباس درم‌بخش که با بازی فنی زاده مورد توجه قرار گرفت، کارگردانی نه چندان شناخته شده در تئاتر ایران به نام ناصر حسینی‌مهر تصمیم دارد اقتباسی نمایشی از «بوف کور» را از 20 فروردین در سالن چارسوی تئاترشهر روی صحنه ببرد. جالب است که این کارگردان خودش بناست یکی از نقشهای محوری این نمایش یعنی «پیرمرد خنزرپنزری» را ایفا کند!!!

در شرایطی که بسیاری از کارگردانان تئاتر و سینمای ایران به دلیل پیچیدگی لحن و آغشتگی رمان به تفاسیر فرامتنی جرأت نزدیک شدن به «بوف کور» را هم نداشته اند اینکه کارگردانی کم نام و نشان به سراغ اقتباس از این نمایش رفته هم جالب به نظر می‌رسد.




جنایی‌ساز سینمای ایران به دنبال اقتباس از “بوف کور” صادق هدایت

سینماروزان: محمدعلی سجادی کارگردانی که سالها به ساخت فیلمهای جنایی برای سینمای ایران می پرداخت و در این زمینه تجربیاتی نظیر “بازجویی یک جنایت”، “شیفته”، “رنگ شب” و “مخمصه” را داشت مدتی است که به سراغ تجربیات تازه تری رفته است.

به گزارش سینماروزان سجادی در این سالها به جز درگیری با هنر نقاشی یک فیلم-تئاتر به نام “تمرینی برای اجرا” را هم ساخته و حالا تصمیم گرفته اولین نمایش خود که اقتباسی از “بوف کور” صادق هدایت است را در نیمه اول 96 روی صحنه ببرد.

سجادی با اعلام این خبر به “مهر” گفت: واقعیت این است که طی حدود ۸ سال گذشته در آموزشگاه سمندریان مشغول تدریس هستم و طی سال‌های گذشته تقریبا یک تئاتربین حرفه‌ای نیز بودم. فیلمی نیز با عنوان «تمرینی برای اجرا» ساختم که یک فیلم – تئاتر است و در گروه «هنر و تجربه» اکران خواهد شد.

وی ادامه داد: دغدغه کارگردانی تئاتر از دهه ۶۰ در من وجود داشته است. در دهه ۶۰ و ۷۰ خیلی آثار را نوشتم که در کشوی میزم قرار گرفتند ولی دیگر دیدم که باید این آثار را اجرا کنم. در این شرایط رمان‌هایی هم که نوشته بودم هر کدام بعد از ۵ یا ۶ و یا ۷ سال، در حال چاپ شدن هستند.

15 سال است کار بر “بوف کور” دغدغه ام بوده

کارگردان «جنایت» یادآور شد: ۱۵ سال است که کار کردن روی «بوف کور» صادق هدایت دغدغه‌ام بوده است. از سال ۹۳ خیلی متمرکز روی این اثر کار کردم و پژوهش‌ها و بررسی‌ها در ۵ ماه انجام شد. از دل این روند سه اتفاق رخ داد؛ اول فیلمنامه‌ای که بر اساس «بوف کور» نوشته شد، دوم تابلوهای نقاشی که بر اساس این اثر خلق شدند که در گالری شمس آن‌ها را به نمایش گذاشته‌ام و سوم نمایشنامه‌ای که بر اساس «بوف کور» نوشتم.

این هنرمند عرصه سینما و هنرهای تجسمی درباره نوع نگاه و برداشت خود از «بوف کور» برای نگارش نمایشنامه «بوف»، توضیح داد: این نمایشنامه برداشت و خوانش من از «بوف کور» است. تلاشم بر این بود که رویکردی و نگاهی به امروز و ملهم از «بوف کور» داشته باشم.

سجادی درباره تعداد شخصیت‌های نمایشنامه «بوف» افزود: در حقیقت تعداد شخصیت‌های این نمایشنامه به مانند «بوف کور» است و دارای ۱ شخصیت زن و ۲ شخصیت مرد است ولی در نوع اجرا شخصیت زن تکثیر می‌شود و نمایشنامه دارای ۸ شخصیت است.

محمدعلی سجادی

محمدعلی سجادی




ادعای عجیب و غریب مجری “هفت” درباره صادق هدایت

سینماژورنال: علاقه بهروز افخمی مجری “هفت” به طرح اظهارنظرات عجیب و غریب همچنان ادامه دارد و در یک مورد تازه او حتی هنر داستان نویسی صادق هدایت را هم به چالش کشیده است.

به گزارش سینماژورنال افخمی در یادداشتی که برای “هفت صبح” نوشته و بهانه اش تزریق اعتماد به نفس سخنوری در برابر جمع به جوانانی بوده که خیال دارند فیلمساز شوند از این گفته آنها که اعتماد به نفس ندارند خیلی که شانس بیاورند می شوند صادق هدایت که خودکشی اش باعث شد او را به عنوان داستان پرداز جدی بگیرند.

افخمی نوشته است: فضای مجازی جای فرار و پنهان شدن و فحش دادن و عقده گشایی از توی تاریکی هم هست اما کسی که چنین استفاده ای از آن می کند در حقیقت با خودش ور می رود و با سایه اش چانه می زند.

این کارگردان سابق و مجری فعلی ادامه داده است: چنین کسی خیلی که شانس بیاورد میشود صادق هدایت که تا خودکشی نکرد کسی او را بعنوان داستان پرداز جدی نگرفت و حتی بعد از آن که خودش را کشت بهترین داستانهایش خوانده نشد و جدی گرفته نشد چون اتفاقا بهترین داستانهای صادق هدایت درباره خودکشی نیست.




ادعای جالب خسرو سینایی⇐ صادق هدایت کسی بود که روی عکس رضاشاه شاخ کشید

سینماژورنال: “گفتگو با سایه” ساخته خسرو سینایی یکی از معدود آثار سینمای ایران درباره صادق هدایت است؛ اثری که البته به هنگام ساخت در دهه هشتاد چنان که باید مورد توجه قرار نگرفت.

به گزارش سینماژورنال یکی از دلایل این بی توجهی شایعاتی بود که درباره هدف خسرو سینایی از ساخت این فیلم طرح شده بود و از جمله آنها نیت مالی برای ساخت اثری در جهت زیر سوال بردن شخصیت هدایت.

خسرو سینایی در نشستی که به بهانه نمایش این فیلم اخیرا در خانه هنرمندان انجام شده، با گلایه از اتهاماتی در این باره که او پول گرفته تا با ساخت این فیلم هدایت را تخریب کند از این گفت که صادق هدایت شخصیتی بوده که روی عکس رضاشاه شاخ کشیده بود و برای همین خانواده اش از ترس عواقب این رفتار او را روانه هندوستان کردند.

حرف زدن در مورد هدایت با ضجه و ناله، نگاهی توهین آمیز به او محسوب می‌شود

سینایی در این نشست گفت: حرف زدن در مورد هدایت با ضجه و ناله، نگاهی توهین آمیز به او محسوب می‌شود. صادق هدایت انسانی متفکر، هنرمند و احساسی بود و نباید از این نویسنده‌ بزرگ تصویری درهم شکسته ارائه دهیم.

وی ادامه داد: در فرهنگ ما از تراژدی و مظلوم واقع شدن، قهرمان می‌سازند. به زور مظلوم می‌سازیم تا او را به بت تبدیل کنیم. هدایت کسی بود که روی عکس رضاشاه شاخ کشیده بود و خانواده از ترس او را به هند فرستادند.

عده‌ای گفتند سینایی پول گرفته تا هدایت را تخریب کند

کارگردان  “عروس آتش” خاطرنشان ساخت: در این فیلم قصد نداشتیم بت سازی یا بت شکنی کنیم. همین امر باعث شد متاسفانه عده‌ای بگویند سینایی پول گرفته تا هدایت را تخریب کند. افرادی صاحب نام با این حرف‌ها، بحث فرهنگی را سخیف می‌کنند.

سینایی همچنین در مورد ساختار فیلم و نزدیک شدن به سینمای اکسپرسیونیستی گفت: تلاش ما این بود که به فضای اکسپرسیونیستی نزدیک شویم و علی لقمانی نیز در این راه تلاش زیادی به خرج داد. فضای فیلم مستند-داستانی بسیار به فیلم داستانی شبیه می‌شود و فضاسازی در آن اهمیت زیادی پیدا می کند؛ فضاسازی ست که می‌تواند حس را به بیننده منتقل کند، ضمن اینکه اثر هنری ساختاری مجتمع دارد و همه‌ عناصر آن در کنار هم روی بیننده تاثیر می گذارد.

پس از ده سال کماکان درباره فیلم سکوت شده

وی تأکید کرد: توقع داشتم با ساخت این فیلم، گفتمانی بین اهل فرهنگ ایجاد شود ولی متاسفانه پس از ده سال از ساخت فیلم کماکان در مورد آن سکوت شده و اسمی از آن به میان نمی‌آید. مساله، ایجاد گفتمانی فرهنگی است که برای نسل‌های آینده روشنگر باشد. «گفتگو با سایه» را برای تدریس در دانشکده ادبیات تفلیس استفاده می‌کنند، اما در اینجا با بایکوت و سکوت مواجه شده است.

اگر آن عشق در زندگی هدایت باقی می ماند شاید دست به خودکشی نمی زد

خسرو سینایی همچنین درباره این طرز تلقی فیلم که عشق به «ترز» باعث خودکشی هدایت شده اظهار داشت: برای من «ترز» نماد عشقی بود که اگر در زندگی هدایت باقی می‌ماند، شاید در آن روز دست به خودکشی نمی‌زد. می پذیرم که این مساله صرفا یکی از بسیار عواملی بود که در نهایت به خودکشی هدایت منجر شد.

 




سحر قریشی در حال خواندن “بوف کور”!!!+عکس

سینماژورنال: سحر قریشی بازیگری که حضورش در برنامه “دید در شب” رضا رشیدپور و عدم توانایی در پاسخ به برخی پرسشهای سینمایی سبب ساز آن شده بود که تا مدتها حاشیه هایی برایش درست شود حالا در تازه ترین فیلمش در فیگوری متفاوت دیده می شود.

به گزارش سینماژورنال قریشی که نقش اصلی فیلمی به نام “مردی روی ماه” را بازی کرده است در یکی از نماهای این فیلم در حال خواندن داستان “بوف کور” دیده می شود!!!

“بوف کور” از جمله آثار سوررئالیستی ادبیات فارسی بوده که همچنان و حدود هشتاد سال بعد از انتشار اولیه اش، تعابیر و مفاهیم تازه ای از آن در حال استنتاج است و اینکه بازیگری چون قریشی در نمایی از فیلمی به نام “مردی روی ماه” در حال خواندن آن باشد عجیب به نظر می رسد.

در نقش حوا!!!

گویا در “مردی روی ماه” سحر قریشی نقش دختری به نام “حوا” را بازی کرده است که در طول فیلم و در فاصله زمانی دهه 60 تا 90 رابطه عاشقانه وی و پسری به نام “آدم” روایت می شود!

داستان عاشقانه پسری به نام آدم و دختری به نام حوا را روایت می کند. در واقع فیلم در طول داستان از دهه 60 تا دهه 90 را به تصویر می کشد.

اتمام تدوین

فیلم «مردی روی ماه» در روزهای پایانی مراحل فنی قرار دارد.

تدوین فیلم «مردی روی ماه» به نویسندگی و کارگردانی اشکان شاپوری به تازگی به پایان رسیده و با اتمام صداگذاری و ساخت موسیقی بزودی آماده نمایش خواهد شد. سروش مرشدیان تدوین این فیلم را برعهده داشته است.

حسن ناطقی، سرینه دیلانچیان، حمید خندان، سمانه پاکدل، عرشیا حسن زاده، سمیه بختیاری، پانیذ طاهری فرد، ابوالفضل سیاه چشم، یوسف قربانی، سیامک اشعریون، امیرحسین تقی بیگی و بهزاد رحیم خانی دیگر بازیگران اصلی این فیلم هستند.

مردی روی ماه
مردی روی ماه

سایر عوامل اصلی پروژه عبارتند از:

جانشین تهیه کننده: محسن گلابگیرها، مدیر هنری و مدیر تولید: حسین قنقره، سرمایه گذار: یستر اوهانیان، دستیار اول کارگردان و برنامه ریز: محمد رحمانیان، دستیار دوم کارگردان: مریم شقاقی، دستیار سوم کارگردان: مارال شکری، مدیر فیلمبرداری: سروش مرشدیان، صدابردار: امیرعباس کیاپور، نورپرداز: سعید بختیاری، دستیاران فیلمبردار: محمد مستوفی، فریدون طالبی، محسن خورشیدی، ابراهیم نجفی، جواد قنبری، منشی صحنه: فاطمه کمانی، طراح صحنه و لباس: ساناز عابدنسب، مشاور رسانه ای: امین اعتمادی، دستیاران صحنه: فرید طاهری فرد، سبحان عباس نژاد، صدف صالح، طراح چهره پردازی: ساناز عابدنسب، مجریان گریم: محمدرضا خدایی، گیتی محمدی، عکاس و فیلمبردار پشت صحنه: سمیه بختیاری، کرین من: تومیک، مسول برق: کریم جانبخش سفیدکمر، مدیر تدارکات: سلیمان مختاری، دستیار تدارکات: مرتضی عباسی، اتالوناژ: سامان مجدوفایی و تهیه کننده: رضا سلامی.




از ابوی حمید جبلی تا برادرزاده صادق هدایت؛ همه در یک مستند

سینماژورنال: ویرايش نهايي مستند “مرز پرگهر” با صداي دكتر اكبر عالمي ويرايش نهايي مستند مرز پرگهر، درباره سراينده سرود “اي ايران” با خوانش گفتار اين مستند توسط دكتر اكبر عالمي صورت گرفت.

به گزارش سینماژورنال «مرز پرگهر» فيلمي مستند ساخته هومن ظريف درباره فعاليت‌هاي علمي، ادبي و هنري حسين گل گلاب، شاعر سرود «اي ايران»، اديب و استاد دانشگاه است.

در اين فيلم با افرادي همچون هما و فرخ گل گلاب، پريدخت آوا و هومن صدر، خانواده استاد غلامحسين بنان و فرخ و گلنوش خالقي، علي غضنفري شاعر، ترانه‌سرا و مترجم، ناصر جبلي(شاعر و پدر حميد جبلي)، جهانگير هدايت (برادرزاده صادق هدايت)، ميلادکيايي، آهنگساز و نوازنده سنتور،محمود ذوالفنون ،نوازنده ويلون(از آرشيو محمد عرفان رفيعي) و عبدالجبار کاکايي درباره حسين گل گلاب و سرود “اي ايران” گفتگو شده است و علي زندوكيل قطعه “آذرآبادگان” روح‌الله خالقي و شعر گل گلاب را با تنظيم پيمان خازني اجرا كرده است.

اين فيلم مستند براي نخستين‌بار درسال 1390 در جشنواره حقيقت اكران شد و ‌در سال 1391 همراه با جلسه نقد و بررسي در «خانه هنرمندان ايران» به نمايش درآمد.

سرود “‌اي ايران” براي نخستين بار درسال 1323 خورشيدي توسط روح الله خالقي و حسين گل گلاب ساخته شد و در بهمن همان سال با صداي يحيي معتمدالدوله وزيري كه بعدها در برنامه گلها با نام «نوذر» كار هنري خود را ادامه داد،اجرا شده است.
بنابر گفته اسماعيل نواب صفا، در اركستر آزمايشي گلها،به سرپرستي كلنل علينقي وزيري، سرود “اي ايران” با صداي مشترك عبدالعلي وزيري و غلامحسين بنان اجرا شد.




“داش آکل” با چشمان کاملا بسته یا “خوزه ساراماگو” چه ربطی دارد به صادق هدایت؟!

سینماژورنال/علی کیانی‌موحد: همسر دکتر:«چرا ما کور شدیم؟ نمی دانم! شاید روزی بفهمیم. می خواهی عقیده ی مرا بدانی؟ بله، بگو. فکر نمی کنم که ما کور شدیم، فکر می کنم ما کور هستیم، کور اما بینا. کورهایی که می توانند ببینند اما نمی بینند.»

پایان رمان «کوری» با جملاتی بود که مطالعه کردید. چند باری که این رمان را خواندم، هیچگاه معنایش را نفهمیدم تا به تماشای نمایش «گل و قداره» به کارگردانی بهزاد فراهانی نشستم. نه اینکه این نمایش بخواهد ذهن من را عوض کند بلکه اتفاقاتی در اجرای آن افتاد که متوجه شدم چقدر نابینا هستم!

«گل و قداره» همان «داش آکل» صادق هدایت است. داستانی مربوط به زمانی که قداره و قداره کشی در ایران مرسوم بوده و لوطی ها برای خود بروبیایی داشتند. کاک رستمی که عاشق بلقیس شده اما پدر بازاری بلقیس مخالف ازدواجشان است. «داش آکل» که یک شب از روی مستی به خواستگاری بلقیس رفت و از پدر جواب نه شنید و قداره اش را به امانت در خانه بلقیس گذاشت. بلقیس که دل در گروی داش آکل دارد و دختر بلقیس که داش آکل با دیدنش عاشق وی شد اما به خاطر مردانگی اش هیچگاه این موضوع را با فردی در میان نگذاشت.

نویسندگان داخلی خوبی که بهشان توجه نمی‌کنیم

اجرای این نمایش اثبات کرد هنوز هم در ادبیاتمان داستنهایی پر از حرف برای اجرا وجود دارد و می توان با استناد به آنها مخاطبانی که دل در گروی تکنولوژی و سینمای هالیوودی دارند را دو ساعت در جای خود نشاند و حتی به فکر وادار کرد.

کاری که بهزاد فراهانی این روزها با اجرای این نمایش در حال اثبات آن است و چند روز پیش نیز عارف لرستانی با کارگردانی تئاتر «شام آخر» که نویسنده اش فرهاد آئیش است، نشان داد حتی در عصر معاصرمان نیز نویسندگان بسیار خوبی وجود دارند که نوشته هایشان پرمحتواست و می توان از آن استفاده کرد.

اتفاقی که متاسفانه چند سالی است در تئاتر کشورمان نمی افتد و اکثر کارگردانها دل به گرو متنهای خارجی و نویسندگان بیگانه رفته اند که حتی برخی مواقع متن مورد نظرشان هیچ ربطی به جامعه ما نداشته و به اصطلاح «ایرانیزه» نشده است.

از خوزه تا صادق

اینکه «کوری» خوزه ساراماگو چه ارتباطی به «داش آکل» صادق هدایت دارد، هنوز در ذهن شما خوانندگان گرامی وجود دارد و می خواهم آن را برای شما شفاف سازی کنم.

چندی قبل به توصیه دکتر حسین خطیبی، قرار شد که انجمن نابینایان ایران تعداد 150 نفر از اعضای خود را به تماشای این تئاتر دعوت کند. اتفاقی که شنبه هفته قبل افتاد و سالن استاد سمندریان تماشاخانه ایرانشهر برای اولین بار شاهد جمع شدن عزیزان روشن دل در خود بود. صندلی ها به تدریج پر شدند و تمام ظرفیت سالن تکمیل شد. پیش از آغاز نمایش دکتر خطیبی کمی با تماشاچیان صحبت کرد و گفت قرار است چشم بندی به همه حضار داده شود تا آنها که از این نعمت الهی بهره می برند، چند دقیقه ای با نابینایان عزیز هم دل شوند. چشم بندها پخش شد و بسیاری از تماشاچیان از آن استفاده کردند.

من نیز از این قضیه استقبال کرده و پیش از آنکه گروه برای اجرا بر روی صحنه بیاید، چشم بند را به چشم زدم تا بدون هیچ قضاوت و پیش داوری بتوانم تئاتر را با دل مشاهده کنم. نمایش آغاز شد و نزدیک به صد و بیست دقیقه اجرای آن به طول انجامید. اجرای پر از موسیقی و حرکات که هیچکدام را مشاهده نکردم. به عنوان روزنامه نگار خیلی دوست داشتم که تئاتر را ببینم و چند باری حتی حس کنجکاوی ام به شدت تحریک شد و می خواستم چشم بند را بردارم اما به شدت با این حس جنگیدم و تا آخر اجرا دوام آوردم. از میانه داستان بود که یاد رمان «کوری» و جملات آخر داستان افتادم.

کورهایی که می توانند ببینند

این جمله به من اثبات شد که ما کورهایی هستیم بینا! زمانی که چشمان بسته بود، متوجه شدم که چقدر حس تصویرسازی در درون من مرده است! برای خودم هم جای تعجب داشت که حتی چهره بهزاد فراهانی را هم نمی توانستم تصور کنم! هیچ کدام از چهره های بازیگران را در ذهن خود نتوانستم مجسم کنم و حتی میزانسن صحنه را هم که هنگام ورود دیده بودم، از یاد بردم. این تئاتر به من اثبات کرد که چقدر نمی‌بینم! تا چه میزان به اطراف خود بی توجه هستم و حتی تفاوت رنگها را هم نمی توانم تشخیص دهم! تجربه دو ساعته تماشای تئاتر با چشمان بسته نقطه عطفی برای حس بینایی من بود.

گل و قداره
گل و قداره/عکسها: محبوبه خلجی

از سوی دیگر آن شب متوجه شدم که وقتی گفته می شود افراد نابینا، حسهای دیگرشان قوی تر است، یعنی چه؟! آن شب متوجه شدم که حتی چقدر نمی شنوم! در برخی صحنه ها، نمی توانستم تشخیص دهم که کدام شخصیت در حال دیالوگ گفتن است. تا آن شب صدا و تصویر برای من همیشه «سینک» بود و به راحتی می توانستم شخصیت های مختلف را تشخیص دهم اما شناسایی تنها از روی صدا؟! بسیار سخت است.

شاید به خودتان بگویید که رادیو گوش دادن هم چنین حسی دارد و شما چیزی را نمی بینید اما تفاوت عمده ای در این باره وجود دارد! شما رادیو را گوش نمی دهید بلکه می شنوید. تفاوت عمده ای است بین گوش دادن و شنیدن. هنگام پخش رادیو چشمانتان باز است و اکثرا مشغول انجام دادن کاری هستید. از شستن ظرف تا رانندگی و به همین دلیل می بینید. همین دیدن باعث می شود که ذهن شما مشغول آنالیز تصاویر دور و اطراف شده و کمتر بتوانید به چیزی که می شنوید، دقت کنید. اما تجربه تئاتر با چشمان کاملا بسته، بسیار متفاوت بود. تجربه ای که کمی هولناک بود. چند دقیقه ای ذهن من فقط درگیر این بود که اگر چشم بند را بردارم و واقعا نابینا بشوم، چه اتفاقی می افتد؟!

شقایق فراهانی: فکر می کردم که نمی توانم تمام نمایش را دوام بیارم

شقایق فراهانی یکی از مهمانهای ویژه نمایش پدر بود. وی سالها قبل خودش در این نمایش بازی کرده اما معتقد بود که این بار اتفاق جدیدی برایش افتاده است: البته تجربه بسیار حیرت انگیزی بود. برای اولین بار همیشه من روی صحنه بودم و کارها را به عنوان یک بیننده یا بازیگر تجربه کرده ام اما امشب تجربه خیلی خاصی بود! فکر می کردم که نمی توانم تمام نمایش را دوام بیارم یا ممکن است این نمایش برایم خسته کننده شود اما الان جنس دیگری از تئاتر را تجربه کردم که برایم بسیار جذاب بود. اینکه بخواهم با تصویرسازی، تئاتری را ببینم.

مردم چه می گویند؟!

خانم 29 ساله هم عنوان کرد: سعی می کردم به حس ها و صداهای اطراف خودم توجه بیشتری کرده و از شنوایی ام بیشتر کمک بگیرم اما پس از مدتی چهره بازیگران، مدل لباس، دکور و صحنه باعث شد تا چشم بند را بردارم و تئاتر را تماشا کنم. آن زمان متوجه شدم که نابینایان واقعا صبور هستند.

گل و قداره
گل و قداره

بهزاد فراهانی: امشب متوجه شدم تخیل یک نابینا در وصل کردن لحظه چگونه است

بهزاد فراهانی از اینکه کارش توسط دوستان روشندل دیده شده، بسیار هیجان داشت: امشب متوجه شدم تخیل یک نابینا در وصل کردن لحظه چگونه است! فکر می کنم چیزی که در ذهن تماشاگر نابینای امشب گذر می کرد با نمایش من متفاوت بود، نه به این معنا که کم بود. نه، خیلی هم بیشتر بود چرا که تخیل آنها میزانسن دیگر،آدم های متفاوت، رنگ و سخن متفاوتی داشت. من در کودکی کارگری می کردم. کار من پر کردن کامیون های سیمان بود. من و سه نفر دیگر با بیل باید سیمان ها را درون کامیون می ریختیم. روزی 25 کامیون باید پر می کردیم. یک روز هوا بارانی بود و کارم طول کشید. خیلی دیر به کلاس رسیدم. استاد خضرایی که استاد ادبیات من بود، نابینا بود. به این تصور که متوجه ورود من به کلاس نمی شود، در کلاس را باز کرده و آرام خواستم وارد شوم که استاد با صدای بلند گفت فراهانی چرا دیر آمدی؟ گفتم که من کارگری می کنم و امروز کارم طول کشید. گفت بیا جلو! دستانم را لمس کرد و متوجه شد دروغ نمی گویم. دفتردار را صدا کرد گفت تا زمانی که من اینجا درس می دهم فراهانی نباید پولی پرداخت کند و همیشه مدیون استاد هستم.

خیلی بهتر از مردم می توانیم تصویرسازی نسبت به محیط پیرامون خود داشته باشیم

جمالی به عنوان رییس انجمن نابینان نیز نظر جالبی درباره این تجربه داشت: این حسی که دوستان بینا بدست آوردند کمی نزدیک به حس نابینایان بود. اینگونه نیست که ما همه چیز را سیاه ببینیم و یا تصویری از جهان پیرامون خود نداشته باشیم. اتفاقا با آموزشهایی که از ابتدای نابینایی به ما داده می شود، خیلی بهتر از مردم می توانم تصویرسازی نسبت به محیط پیرامون خود داشته باشیم.




بهروز شعیبی: عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج همیشه جواب می‌دهد/ بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم

سینماژورنال: بهروز شعیبی بازیگر و کارگردان محجوب و بااخلاق سینما و تلویزیون اخیرا سریال “تنهایی لیلا” را روی آنتن داشت.

به گزارش سینماژورنال شعیبی در این سریال که داستان آن گرته برداریهایی از ماجرای میرداماد معروف داشت کاراکتری مشابه آنچه در “طلا و مس” و “مهمان داریم” ایفا کرده بود را ارائه داده و همین عاملی شد برا انبوه نقدها به وی.

شعیبی حالا در یک گفتگوی تفصیلی با رضا صدیق در “اعتماد” کوشیده هم درباره این نقدها صحبت کند و هم این که باز هم دفاع کند از سریال اخیرش.

بهروز شعیبی یک نکته را هم درباره نقد خویش بر کارگردانی بیان کرده و آن هم اینکه هنوز نمی تواند ادای کارگردانها را درآورده و شوآف کند!

سینماژورنال متن کامل گفتگوی شعیببی را ارائه می دهد:

بهروز شعيبي كارگردان، بهروز شعيبي نويسنده، بهروز شعيبي بازيگر و حالا هم شعيبي‌اي كه يكي از نقش‌هاي عامه پسند تلويزيون شده است. خودت را با كدام تعريف مي‌كني؟

من از همه اينها خيلي جدا هستم. يعني هرچه فكر مي‌كنم اين حرف يك ذره ادا گويش دارد، اين يعني ورژن كارگردان با بازيگر فرق دارد، اما وقتي فكر مي‌كنم مي‌بينم بسته به كاري است كه قرار است در آن بروم و مجموعه‌اي كه قرار است واردش بشوم. خيلي تصميم نمي‌گيرم كه حالا در اين مجموعه خوب است كه من به عنوان كارگردانم پس نروم بازي كنم يا بازيگر هستم نروم كارگرداني كنم. وقتي در يك مجموعه خوب قرار مي‌گيرم به همان چيزي كه به من سپرده شده است همان‌طور كه هست نگاه مي‌كنم. يعني خيلي نقش‌ها را ممكن است بازي‌كنم اما خودم به عنوان كارگردان آن را نمي‌سازم يا مثلا برعكس آن كارگرداني مي‌كنم اما اگر در آن كار نقشي به من بگويند بازي نخواهم كرد.

تو اول با بازيگري شروع كردي.

بله.

اما هميشه يك نگاهي هم به كارگرداني داشته‌اي.

درست است، خيلي زود اين اتفاق افتاد و اين گونه اتفاق افتاد كه در يك ‌سال دو فيلم بازي كردم، كار سوم سريال بود. كار سعيد ابراهيمي‌فر كه قرار بود در آن كار بازي كنم و همان‌جا آقاي ابراهيمي‌فر پرسيد تو مي‌خواهي توي گروه كارگرداني بيايي؟ من هم از خدا خواسته گفتم بله و بعد از آن به جاي بازي به طور جدي فقط دستياري كردم و با فاصله گهگداري بازي مي‌كردم. تا طلا و مس كه دوباره بازيگري جدي‌تر شد، ولي دستياري و كارگرداني در اين سال‌ها كار اصلي من بوده است، كاري كه در آن مداومت داشتم.

ليلا، نخستين كار تلويزيوني‌ات بود كه به عنوان يك نقش مردم‌پسند خودت را درون آن نشان دادي. در صورتي كه قبل از آن در نقش‌هايت مثل طلا و مس با نقش يك روحاني و به هرحال مثبت تعريف مي‌شدي مثل طلا و مس. اما بعد يك‌دفعه آمدي در يك سريال تلويزيوني با يك نقش مردم‌پسند و باز هم مثبت و مذهبي. براي خودت تفاوتي ندارد نقش‌هايي كه قبول مي‌كني؟

اتفاقا چند روز پيش صحبت بود و مي‌گفتند اين نقش شما شبيه و نزديك به طلا و مس است، من به هر قيمتي نمي‌خواهم متفاوت باشم. شايد آن كارها چون ديده نشده الان همه فكر مي‌كنند شبيه آن كار مي‌كنم. مثلا من دوبار صادق هدايت بازي كردم يكي براي حسن هدايت و يكي براي آقاي سينايي، يا در سريال مهرآباد كه دو يا سه سال پيش بازي كردم كه آن هم متفاوت بود اما اگر بدون تعارف و واقعيتش را بخواهم بگويم من تا مهمان‌داريم با بازيگري يك رودربايستي داشتم. يعني خودم به عنوان بازيگر براي خودم تثبيت نشده بودم و فكر مي‌كردم هيچ‌وقت بازيگري نكنم يا اينكه خودم را به عنوان بازيگر حرفه‌اي در مجموعه بازيگرهاي حرفه‌اي خيلي تثبيت شده نمي‌دانستم.

نقش متفاوتي كه در «مهمان داريم»، داشتي باعث تغيير ذهنيت‌ات شد.

بله، واقعيتش اين است كه مهمان‌داريم تقريبا تثبيت بود براي خودم به عنوان بازيگر. در مهمان‌داريم انرژي‌اي كه براي اين نقش گذاشته‌ام و اتفاقي كه براي پرسوناژ داشت مي‌افتاد تقريبا پله‌اي بود كه من را وارد بازيگري جدي كرد يعني به عنوان يك بازيگر و آدمي كه بازيگري مي‌تواند كار حرفه‌اي و اصلي‌اش باشد. تا قبل از آن اين طور نبود كه به هر قيمت بگويم مي‌خواهم متفاوت باشم يا مي‌خواهم در نقش‌هاي متفاوتي بازي كنم. مثلا باز هم نقش يك روحاني بعد از طلا و مس پيشنهاد شد اما بازي نكردم. البته نقش‌هاي متفاوتي كه به من پيشنهاد شد يا از لحاظ زمانبندي به من نمي‌خورد يا قصه كلي را دوست نداشتم اما به طور كلي نمي‌رفتم، كار نمي‌كردم و ترجيح مي‌دادم كاري اصلي خودم يعني كارگرداني را انجام بدهم. بنابراين نكته‌اي كه شما مي‌گوييد كاملا درست است براي اينكه انتخاب «تنهايي ليلا» كاملا برايم با محاسبه بود. قصه خوبي داشت و پرسوناژ خوبي بود و من مي‌دانستم كه اين عشق جواب مي‌دهد و يك تجربه‌ اينچنيني قبلا داشتم از جمله «طلا و مس». عشق‌هاي صادقانه بعد از ازدواج يا عشق‌هاي ايراني از جنس سنت ايراني هميشه جواب مي‌دهد. هنوز هم كه هنوز است جواب مي‌دهد يعني هر چقدر هم كه ما به لحاظ فرهنگي متفاوت شده باشيم، دچار دوگانگي بشويم يا نشويم، پايبند باشيم يا نباشيم باز آن شكل روابط سنتي كه مربوط به مشرق است همچنان براي ما جذاب است. «تنهايي ليلا» هم فكر كردم كه همين گونه است و مي‌تواند كاري باشد كه بين مردم ديده شود، مردم دوستش داشته باشند و با آن ارتباط برقرار كنند.

همان طور كه خودتان مي‌گوييد كارتان در «مهمان داريم» خيلي سخت بود، ولي چرا ديده نشد؟

من نمي‌خواهم بگويم آن فيلم، فيلم خيلي كاملي است يا اينكه فيلم خيلي متفاوتي است اما واقعيتش فكر مي‌كنم راجع به آن فيلم به طور كلي خيلي كم‌لطفي شد، مثلا طراح صحنه درجه يك دارد، كيوان مقدم. حتي به نظر من جزو فيلم‌هاي خوب آقاي عسگرپور است. در واقع از لحاظ ساخت يا بازي، بازي‌ها، بازي‌هاي خوبي است چون تعداد كمي بازيگر در آن فيلم وجود دارد و اين تعداد تقريبا يكدست هستند. يك تجربه‌اي بين من بود و آقاي پرستويي كه ايشان اين فضا را ايجاد كرده بودند. هر دو ما سن بالاتر از خودمان را بازي مي‌كرديم و اصولا رابطه‌اي كه بين ما شكل گرفته بود رابطه واقعي پدر و پسر بود. پدر و پسري كه ممكن است تو روي هم بايستند و باهم دعوا كنند اما باز عاشقانه همديگر را دوست دارند اما من نمي‌دانم چه شد؟ فيلم «مهمان‌داريم» انگار قرار بود در واقع ديده نشود اين اتفاق در جشن خانه سينما هم افتاد.

مثل رابطه‌تان در «آژانس شيشه‌اي» با آقاي پرستويي؟ «مهمان داريم» دومين همكاري‌تان با پرويز پرستويي است؟

بله! دقيقا ١٥ سال بعد از آژانس شيشه‌اي كه آنجا هم پدر و پسري بوديم كه با هم اختلاف داشتيم. به هرحال اما كار كردن با پرويز پرستويي را دوست دارم.

و نخستين بازي‌تان بود آژانس! چطور شد كه براي آژانس شيشه‌اي انتخاب شديد؟

آقاي آتيلا پسياني باعث شد. دليلش آن بود كه من قبل از آن داشتم سريالي بازي مي‌كردم به‌ نام «بازگشت پرستوها» براي آقاي ابوالقاسم طالبي. سنم كم بود اما با سن كم ريش گذاشته بودم. آقاي پسياني را مي‌شناختم. آقاي پسياني من را ديده بودند. در واقع آقاي پسياني انتخاب‌كننده بازيگران فيلم آژانس شيشه‌اي بود. يادم است همان موقع براي نقش سلمان من با يك جوان ديگر كانديدا بوديم. در واقع يك تا دو جلسه تست با خود آقاي پسياني و آقاي كيانيان داشتيم و بعد انتخاب شدم.

به مسير حرفه‌اي‌تان برگرديم. يك نكته در مورد بهروز شعيبي وجود دارد و آن هم اين است كه شعيبي نقش بچه مسلمان‌ها را بازي مي‌كند. نقش كسي را بازي مي‌كند كه نوعي بار مثبت دارد حالا ممكن است در طلا و مس ضد قهرمان و قهرمان خاكستري باشيد اما انگار «آژانس شيشه‌اي» نقطه‌اي بود براي شما در بازيگري كه در همان حركت مي‌كنيد. نه اينكه تكراري است نه منظورم اين نيست، مقصود اين است كه انگار سلمان آژانس شيشه‌اي است كه حالا بزرگ شده و وارد سينما شده است و دارد بازي مي‌كند.

نه! هم در مهرآباد و هم يك فيلمي ديگر به ‌نام قصه‌هاي يك زندگي، كار آقاي حسن هدايت كه در آن نقش صادق هدايت را داشتم…

صادق هدايت، بله اما بازي در آن فيلم به دليل شباهت چهره شما با هدايت بوده.

نه اين تصور شما به خاطر مجموعه فيلم‌هايي بوده است كه ديده نشده و اين‌طور برداشت شده است كه شما مي‌گوييد. نكته بعدي واقعيتش اين است كه در فيلم‌هاي بعدي كه من بازي كردم و شبيه هم هستند، شما اگر مرور كنيد مي‌بينيد من هيچ گاه وارد يك مجموعه مردد يا متوسطي نشده‌ام و حق اين را داشته‌ام كه انتخاب نكنم.

من نمي‌گويم بازي‌هاي شما شبيه هم هستند.

مي‌دانم. مقصود شما پرسوناژها و تم شخصيت‌هاست.

بله و البته اجراهاي شما متفاوت بوده، بازي شما در «طلا و مس» و «تنهايي ليلا» خيلي متفاوت است، يعني جنس اجراي نقش بسيار متفاوت است.

اميدوارم، يعني من خودم تلاشم اين بوده است كه اينها هيچ‌وقت شبيه هم نباشند اما هركدام از اين فيلم‌ها را بگوييد يا كارگردانش، كارگردان خوبي است يا تهيه‌كننده‌اش، تهيه‌كننده خوبي است يا فيلمنامه خوبش است در نتيجه من بعد از اين مرحله خيلي به اين فكر نكردم كه حالا من دارم تكرار مي‌شوم يا نمي‌شوم به اين فكر كردم كه فرصت كار كردن با يك مجموعه خوب را از دست ندهم. من مطمئن بودم «تنهايي ليلا» به لطف خداوند ديده مي‌شود. كاري به كيفيت و نقد ندارم اما به عنوان يك كار تلويزيوني مطمئن بودم اين طور مي‌شود.

يعني انتخاب شما از جايي تاكيد بر تيم سازنده اثر بوده است.

بله، تنهايي ليلا كه پشت آن اين گروه خوب آمده‌اند، حسين لطيفي يا آقاي شفيعي آمده‌اند اينها كارشان قطعا كاري خواهد بود كه ديده مي‌شود. پرسوناژ آن پرسوناژ جذابي بود. حتي در مرحله اول آقاي عنقا به من گفته بود كه نهايت هفت قسمت بازي دارم، من قبول كردم كه در اين‌كار قرار است هفت قسمت بازي كنم، وقتي رفتم ١٥ قسمت شد. اما خب اتفاق خوبي براي من بود و من فكر مي‌كنم هنوز هم آن رابطه محمد و ليلا در تنهايي ليلا جا داشت كه پرداخته شود.

به نظرم اگر عشقي كه پيرنگ داستان بود، يعني همان تم عشق شرقي اگر روي آن تاكيد و همين فضا بيشتر دراماتيزه مي‌شد، جذابيت خيلي بيشتري پيدا مي‌كرد.

من كاملا با شما هم‌نظر هستم اما خب نوع نگاهي بوده است كه صاحبان اثر روي آن داشتند، اما من مطمئن بودم مردم اين عشق را فارغ از بازي من دوست خواهند داشت.

از بازيگري گذر كنيم، بازيگري براي شما شبيه يك تفريح است ولي كارگرداني دغدغه‌تان است، در بازيگري با گروه‌هاي متفاوتي كار و در كارگرداني ذهنيت خود را خلق مي‌كنيد. بازيگري نقش است و كارگرداني نقش‌آفريني.

بازيگر كسي است كه پشت بازي‌هايش قايم مي‌شود، ديده نمي‌شود اما كارگردان نمي‌تواند خودش را پنهان كند. يعني خودش هركاري كند از فيلمش بيرون مي‌زند. يعني به هر حال آن تفكر اصلي كه دارد، اعتقاداتي كه دارد آن فكر اصلي كه دارد عيان مي‌شود. يك بخشي تكنيكي است و يك بخشي محتوايي، اما مرتب نقد مي‌كنند كه مثلا چرا اين را در فيلمت قرار دادي؟ متاسفانه اين مساله در ماجراي نقد ما بسيار زياد شده است.

مقصودتان نقد محتوايي به اثر است كه جاي نقد تكنيكي را گرفته؟

بله، نقد تكنيكي دارد حذف مي‌شود و فيلم فقط محتوايي بررسي مي‌شود. داستان فيلم يك بخش است ولي به صحبت اول‌تان بازگردم كه واقعيتش اين است هيچ‌وقت مساله سينما براي من تفريح نبوده است. يعني حتي به عنوان بازيگر سر يك فيلمي نرفتم كه مثلا حالا از فضايش لذت ببرم و يك آرامشي داشته باشم. چون نمي‌توانم. به هر حال بازيگري كارش كمتر است به نسبت كارگرداني. در كارگرداني قبل و بعد از همه با گروه درگير هستي و تا زمان نمايش فيلم به لحاظ ذهني هم درگير هستي. به‌خاطر همين بازيگري هم هيچ‌وقت تفريح برايم نشده است.

پس نقطه تمايزش براي‌تان كجاست؟

اتفاقي كه برايم مي‌افتد اين است كه چون خودم بارها پشت دوربين قرار گرفته‌ام بعضي وقت‌ها كه مي‌روم براي بازيگري، حضور در مجموعه براي من سخت‌تر مي‌شود، نه به لحاظ اينكه مجبورم از كارگردان‌ حرف‌شنوي داشته باشم اتفاقا براي من شايد لذت‌بخش باشد. بالاخره كار كردن با كارگردان‌هاي مختلف براي من تجربه است. شايد لطف خدا بوده كه من بازيگري را ادامه مي‌دهم و مي‌خواهم اين فرصت را از خودم نگيرم. ارتباط و وسعت كاري‌ام شايد به عنوان كارگردان مجموعه در واقع خيلي به‌ندرت وسيع مي‌شود اما به عنوان بازيگر خيلي سرعت پيدا مي‌كند. وارد يك مجموعه‌اي مي‌شوم كه همه آدم‌هاي آن جديدند كه هيچ‌وقت به عنوان كارگردان شايد نتوانم با آنها همكاري داشته باشم.

پس چه چيز انتخاب در بازيگري را براي‌تان سخت مي‌كند؟

مجموعه كار قبل از اينكه بخواهم وارد بشوم خيلي برايم مهم است. بارها بوده كه پرسوناژهاي خوبي بوده ولي يا مجموعه، مجموعه خوبي نبود و وقتي كه من وارد مي‌شوم مي‌دانم كه ممكن است خروجي خوبي نداشته باشم يا روابط داخلي آن روابطي باشد كه اذيتم كند. چيزي كه من را بدعادت كرد كار در «طلا و مس» و «مهمان‌ داريم» بود. وجود تهيه‌كننده‌هاي خوبي مثل منوچهر محمدي يا رضوي كه من با آنها كار كردم، اينها خيلي كمك مي‌كنند چون تو مطمئني يك مجموعه يك‌سري محدوده براي حفظ شخصيت آدم‌ها و ارتباطات‌شان و همه اين‌ موارد دارد. مثلا براي دو تا كارگردان مثل آقايان اسعديان و عسگرپور بازي كردم. خيلي برايم لذت‌بخش بوده است و حاضرم نقش‌هاي شبيه‌ به آن را هم با آنها تجربه كنم چون وقتي مي‌دانم وارد پروژه‌اي مي‌شوم كه هم به لحاظ كاري، روحي و ذهني داراي امنيت هستم و هيچ حاشيه‌اي وجود ندارد راحت‌تر هستم.

يعني فضاي صحنه و مناسبات كار براي‌تان مهم است؟

بله، مجموعه اين مسائل باعث مي‌شود كه من در بازيگري به طرف هر پيشنهادي نتوانم بروم. اما در كارگرداني، من خودم از ريشه كسي هستم كه در جمع‌آوري گروه و چيدمان گروه نقش دارم. براي همين در كارگرداني هم به محض اينكه فكر كنم كه قرار است وارد مجموعه‌اي شوم كه امنيت روحي و كاري بچه‌ها در آن مجموعه برقرار نشود از زير آن در مي‌روم.

اگر بخواهيم نسل كارگردان‌هاي پس از انقلاب را دسته‌بندي كنيم، شما نسل سوم محسوب مي‌شويد. نسل سوم علاقه به فرم دارد، فيلمسازان جديد نسل سوم را كه نگاه ‌كنيد بسيار فرم‌گرا و تكنيك‌گرا هستند از دل تكنيك و فرم است كه مضمون براي‌شان اتفاق مي‌افتد. شما چگونه‌اي؟ علاقه‌مند قصه و داستان يا فرم و ساختارگرايي؟

من دوره علاقه به فرم محض را تقريبا گذرانده‌ام. خوشبختانه براي من يك اتفاقي افتاده و من هشت تا ٩ عدد تله‌فيلم ساختم كه هفت تا هشت تاي آن قبل از فيلم بلند «دهليز» بوده است. در نتيجه در آنها طرف فرم‌هاي مختلف رفته‌ام ولي خيلي به يك شروع به عنوان فرمي كه قبل از قصه مشخص باشد قايل نيستم. براي همين هميشه مي‌گويم نمي‌توانم هيچ قاعده‌اي را براي دكوپاژ در نظر بگيرم ولي به هر حال ما دنبال سكانس‌هايي مشابه هستيم؛ سكانس اكشن و اينكه اندازه نماها چطور مي‌شود ولي حتي به نظر من هم سكانس اكشن در فيلم‌ها و نوع روايت مختلف مي‌تواند متفاوت باشد. براي همين كاملا به قصه قانع هستم، با قصه همدردي مي‌كنم و كلنجار مي‌روم.

و از دل قصه، فرم را مي‌سازيد.

فرم به وجود مي‌آيد. مثلا من در پرده‌نشين مجبور بودم جايي كه قصه شكل گرفت و تيم نويسنده مشغول به نوشتن بودند متن را بخوانم و فيلم ببينيم بنابراين فرمش درآمد.

از كدام نوع از سينماگران ايران تاثيرپذيرفته‌اي؟

نمي‌توانم بگويم كدام، از همه مي‌تواند باشد. اگر بخواهم صادقانه بگويم، در سينماي ايران يك كارگردان است كه طولاني‌مدت يا متفاوت كار كرده‌ و در فرم‌هاي متفاوت از يك كيفيت نسبي هميشه برخوردار بوده و آن شخص به نظر من آقاي مهرجويي است. مهرجويي نمونه خوبي براي كارگرداني است. آقاي مهرجويي فيلم «پري» را يكجور مي‌سازد. درست در همان نزديكي «سارا» را طور ديگري مي‌سازد و اين دوتا دو حرف متفاوت را مي‌زنند با «بانو» هم همين‌طور. «اجاره‌نشين‌ها» را هم با يك فاصله كه كمدي‌ است كاملا با ساختار فيلم كمدي ساخته شده. يك كارگردان‌هايي هستند كه اول فرم را انتخاب كرده‌اند چون هر قصه‌اي داخل آن فرم ريخته مي‌شود و خروجي آن از فرم ديده مي‌شود كه نمونه معروف آن فونتريه است در اروپا. حتي مدل يك مقدار كلاسيك‌ترش به نظر من تارانتينو يا حتي پولانسكي. اينها فرم‌هاي‌شان متفاوت است. فونتريه يا تارانتينو تقريبا در يك محدوده است كه فونتريته پافشاري خيلي شديدي در فرم دارد، تارانتينو در قصه اين پافشاري را دارد.

مي‌خواهم در سوال يك قدم پيش‌تر بيايم. بپرسم كه شما به عنوان كارگرداني كه بچه مسلمان هستيد و دغدغه‌اش را داريد، چطور فضاي روايي فيلم‌هاي مذهبي را ارزيابي مي‌كنيد يا بگذاريد اين گونه بپرسم كه به نظرتان چگونه مي‌شود به سراغ روايت الهياتي رفت و دچار كليشه و شعارزدگي- كه شكل كلي و امروزي اين دست فيلم‌هاي سينماي ايران است، نشد؟

اشكالي كه وجود دارد اين است، كساني كه دارند وارد سينما يا حوزه هنر مي‌شوند فكر مي‌كنند كه ابزار كه هيچ، پس ما برويم حرف‌مان را بزنيم. اين غلط‌ترين است، يعني اين تعريف درستي از ابزار سينما نيست. مثل اين است كه شما وارد كارخانه ماشين‌سازي شويد ماشين را كه معلوم است چگونه ساخته مي‌شود رها كنيد و بگوييد جلوي آن را به اين شكل بسازيد. براي اينكه موتورش يا كاپوتش تغيير كند شما بايد هزاران شاخصه را فكر كنيد، بايد از جلو داشبورد فكر بكنيد تا اندازه موتور، سيلندر و… در سينما هم به نظر من همين است، قبل از آنكه بخواهيم حرفي بزنيم بايد كاربرد ابزاري را كه در دست‌مان قرار دارد ياد بگيريم. متاسفانه مشكل چند سال اخير سينما اين است كساني هستند كه حرف‌هايي مي‌خواهند بزنند و ديگر به ابزار سينما فكر نمي‌كنند. فكر مي‌كنند ابزار بايد در اختيارشان قرار بگيرد تا اينها حرف‌شان را بزنند و بقيه حرف نزنند كه اينها مي‌خواهند حرف بزنند. من فكر مي‌كنم كه اگر بخواهيم يك حرف جهانشمول‌تر، بزرگ‌تر و ايدئولوژيك‌تر بزنيم مهم‌ترين مساله اين است كه اول سينما را بشناسيم و بعد از اينكه سينما و زباني را كه ارتباط برقرار مي‌كند شناختيم، حالا مي‌توانيم حرف‌مان را به راحتي بزنيم. اين اتفاقي است كه شما هيچ‌وقت از بابت كارگردان بزرگ نگرانش نيستيد، شما الان به اين فكر نمي‌كنيد اگر آقاي اصغر فرهادي بخواهد حرفي بزند حالا اين چگونه خواهد بود چون ابزار سينما را تقريبا براي ارتباط با پيرامونش در دستش دارد. مي‌تواند براي هر فيلمي تلاش كند تا حرفش را به بهترين شكل بزند تا به طور كلي ارتباط خوبي با آن برقرار شود.

پس شما به نوعي بزرگ‌ترين مشكل سينماي ايران را در پرداخت مسائل محتوايي عدم شناخت اين صنعت مي‌دانيد.

من فكر مي‌كنم مهم‌ترين مشكل ما براي حرف‌هاي محتوايي‌مان نشناختن ابزار است. اگر ابزارمان را با تمام ابعاد و مختصاتش بشناسيم ديگر مي‌دانيم حرف‌مان را در فيلمنامه بايد چگونه تغيير دهيم، با چه جنسي و با چه ريتمي اجرا شود، آن اجرا با چه بازيگراني و در چه نوع ساختاري در چگونه سينمايي بايد باشد و… گاهي اوقات شما براي زدن يك حرف بزرگ مجبور هستيد زبان طنز را به خدمت بگيريد كاري كه به نظر من بيلي وايدر انجام ‌داده. يعني بيلي وايدر حرف‌هايش در آخر يك نقطه اخلاقي دارد و نكات مختلف در كارش وجود دارد و شما در آخر فكر مي‌كنيد كه حرفش را چقدر جذاب زده است و چقدر هم دوست داشتيد. هيچ كس هم در دنيا وجود ندارد كه بگويد بيلي وايدر حرف‌هايش خارج از محتواست، او قاعدتا حرف دارد.

و در كنار شناخت ابزار، به نظر من يادگيري اينكه اصلا يك داستان در قالب فيلمنامه چگونه بايد قرار بگيرد، هم مساله است. فيلمنامه، يكي از بزرگ‌ترين مشكلات سينماي ايران است در كنار نبود شناخت از صنعت سينما. نظر شما چيست؟

صنعت سينما به سرعت در ايران پيشرفت مي‌كند. يعني ما در سال تعداد زيادي فيلم اولي داريم كه مي‌دانيم ميان همه اينها حداقل چهار تا پنج فيلمساز خوب در سينما به وجود مي‌آيد. يا ابزاري كه ما به لحاظ تكنيكي در كشورمان داريم و وارد مي‌شود به روز است و از دنيا خيلي عقب نيستيم. به نظرم بخشي كه هنوز جا دارد پيشرفت كند، بخش فيلمنامه است خيلي هم بايد پيشرفت كند. نمي‌گويم فيلمنامه‌نويس خوب نداريم يا فيلمنامه‌نويس‌ها خوب كار نمي‌كنند، مي‌گويم سرعت‌شان كم است، دليلش هم اين است كه در همه جاي دنيا به غير از يك تعدادي نويسنده و كارگردان‌هايي كه مستقل و تكي كار مي‌كنند، ديگر كار فيلمنامه به صورت فردي منسوخ شده است. مگر اينكه شما بر اساس يك كتابي شروع به فيلمنامه‌نويسي كنيد كه هيچ‌وقت به آن كار يك‌نفره نمي‌گويم، مي‌گوييم آن اقتباس كار دو تا سه نفر است. يعني يك‌نفر كتاب را نوشته است و تحويل شما داده است حالا فيلمنامه‌نويس مي‌آيد و آن را تغيير مي‌دهد. حتي اگر در سينماي خودمان هم ببينيد اقتباس‌هايي كه يك نويسنده از يك كتاب ديگر انجام داده، كار بسيار موفقي بوده است، مثلا در تلويزيون كار قصه‌هاي مجيد كار ماندگاري است؛ براي اينكه يك كتاب جذاب است و يك نويسنده متعهد و متبحر مانند آقاي كيومرث پوراحمد براي سينما تبليغ مي‌كند همين‌طور مهماني مامان… .

يا حتي دايي جان ناپلئون.

بله، بله، شما دايي جان ناپلئون را هم در تلويزيون داريد، يك رمان بود كه مشخص است يك نويسنده مدت‌ها وقت خودش را گذاشته است تا اين قصه به وجود آمده است و از مشاوران ديگر كمك گرفته و حالا خروجي‌اش را به نويسنده داده است كه اين نويسنده براي تبديل آن به سينما تلاش مي‌كند. پس آن فيلمنامه همان خروجي كار دو تا سه نفر است، كار يك نفر نيست. غير از آن به نظر من معني ندارد كه فيلمنامه‌نويس يك‌نفر باشد، براي اينكه فضا و گستره سينما خيلي گسترش پيدا كرده است. آثار سينمايي يا تصويري نمايشي كه در دست عموم است، فرق كرده، مردم قبلا براي ديدن يك فيلم بايد به سينما مي‌رفتند. الان كافي است يك خيابان يا پياده‌رو را طي كنند. يعني هر فيلمي را بخواهند بالاخره در آن خيابان گير مي‌آورند و بعد هم اينترنت و شبكه‌هاست. در نتيجه شما نمي‌تواني قصه‌ات را به شكل آزمون و خطا و تجربه بنويسي و بعد همان را نمايش بدهي و بعد همه از شما تقدير و تشكر كنند. من فكر مي‌كنم در فيلمنامه‌نويسي از تكي‌نويسي بايد پرهيز شود و فيلمنامه‌نويسان ما كارهاي جمعي ياد بگيرند. فكر مي‌كنم اين‌گونه فيلمنامه‌هاي ما پيشرفت خواهد كرد.

شما در عالم كارگرداني دوست داريد چه اقتباسي انجام بدهيد، دوست داريد چه داستاني را تعريف كنيد، اين گونه بپرسم كه دوست داري چه فيلمي را بسازي؟ دورنمايي كه براي خودت تعريف مي‌كني و آن چيزي كه در مسيرت دوست داري طي كني چه چيزي است؟

واقعيتش اين است زماني كه مي‌خواستم تله فيلم بسازم يا حتي دهليز را بسازم، همزمان سه تا چهار تا فيلمنامه داشتم كه مي‌گفتم چه خوب اگر من اين را بسازم. بعد از آنكه دهليز را ساختم همه آن قصه‌ها را كنار گذاشتم، نه به لحاظ اينكه بگويم آن قصه‌ها را دوست ندارم به لحاظ اينكه فهميدم كه سالي يك قصه‌اي را مي‌تواني بسازي چه به لحاظ خودت، چه به لحاظ پيرامونت، چه به لحاظ سن و سالت و چه به لحاظ اتفاقي كه دارد براي كليت سينما مي‌افتد. اين‌گونه من بايد بتوانم به روز و با زمان كار كنم. خيلي دوست ندارم كه بگويم فقط به يك‌سري چيزهاي از پيش تعيين شده فكر مي‌كنم. دوم هم اينكه اميدوارم اين اتفاق بيفتد كه در كارها بتوانم حرف‌هاي همه‌گيرتر را كه هركسي به زعم خود بتواند ارتباط برقرار كند، بسازم و تاريخ مصرف كوتاه‌مدت نداشته باشد و حتي اگر تصويرش كهنه شد به لحاظ مضمون هنوز جذاب باشد. كمااينكه ما هنوز خيلي از فيلم‌هاي سياه و سفيد را تماشا مي‌كنيم به‌خاطر مضمون و نوع ساختار سينمايي‌اش.

فكر مي‌كنيد اين مضمون ماندگار، از دل چه بستري رخ مي‌دهد كه علاقه به ساختش داري؟

آنقدر ما با كلمات بازي كرديم و تكراري شده است كه شايد نتوان راحت گفت. يعني ممكن است اين جواب خيلي تازه‌اي نباشد اما واقعا مضمون هميشگي من روابط انساني است. به نظرم روابط انساني است كه ما مي‌توانيم با نمايش آن باعث همذات‌پنداري شويم. وقتي من يك درام عاشقانه كار مي‌كنم، كساني كه تجربه عشقي داشته‌اند يا مي‌خواهند داشته باشند با آن مي‌توانند ارتباط برقرار كنند. وقتي سختي يك آدم را، كه در معضلي قرار گرفته است، نشان مي‌دهم، كساني كه سختي و فشار را تحمل كرده‌اند خودشان را جاي پرسوناژ مي‌گذارند. به نظرم روابط انساني مهم‌ترين چيز است و فكر مي‌كنم در هر ژانري هم بخواهم كار كنم باز اولويت همين روابط بين آدم‌هاست.

آيا روبه‌روي نقدي كه به كارهايت مي‌شود موضع مي‌گيري؟ يا بهتر است بپرسم نخستين منتقدت كيست؟

نه، موضع نمي‌گيرم. اتفاقا دو، سه تا دوست خوب دارم از جمله همسرم كه اينها منتقدان تند و تيزي هستند. يعني حرف‌هايي مي‌زنند كه من گاهي اوقات ناراحت مي‌شوم ولي بعد از آن خوشحال مي‌شوم كه اينها را به من مي‌گويند و تذكر مي‌دهند. خيلي ايستادگي روبه‌روي نقد ندارم. به نقد فكر مي‌كنم مگر اينكه نقد نباشد، غرض‌ورزي باشد يا منطقي پشت آن نباشد ولي مقابل نقد ايستادگي ندارم. من طي روز راجع به هرچيزي كه فكر مي‌كنم با آدم‌هايي كه به آنها اعتماد دارم مدام گپ مي‌زنم و نظرشان را مي‌گيرم.

اگر بخواهي يك نقد از بازي بهروز شعيبي داشته باشي، چه نقدي است؟

به عنوان بازيگر كه به نظر من مهم‌ترين نقد من به خودم در عدم پيوستگي دركار است. هميشه مي‌گويم بازيگري يك تمرين دارد و آن خود بازيگري است يعني به عنوان بازيگر هرچه شما بيشتر كار مي‌كنيد پخته‌تر مي‌شويد من به دليل عدم تمركزم روي بازيگري انرژي‌‌ام را بين بازيگري و كارگرداني تقسيم كرده‌ام اما قاعدتا سرعتم و نوع تجربه‌هايي كه مي‌كنم خيلي كند است و در بازيگري خيلي مداومت ندارم. اين به نظر من مهم‌ترين نقد است كه خوشبختانه اين اتفاق دارد مي‌افتد كه من در واقع مداوم چندتا كار دارم. به عنوان بازيگر دارم پشت سرهم كار مي‌كنم تا بروم سر كاري كه مي‌خواهم بسازم.

و نقدت به شعيبي كارگردان؟

به عنوان كارگردان نمي‌دانم چه بگويم، چون تجربه آخرين بازيگري‌ام بيشتر نزديك بوده و بيشتر در ذهنم است تا كارگرداني.

يعني نكته‌اي در ذهنت، نسبت به كارت نيست كه به خود بگويي اين نكته را رعايت مي‌كنم؟

(مكث مي‌كند) به عنوان كارگردان نقدم به خودم اين است كه… .؛ يعني نه به عنوان كارگردان بلكه به عنوان فضاي كارگرداني نقدم به خودم اين است كه مثل خيلي از دوستان خوب ديگرم شوق نمايش اين جايگاه را ندارم. يعني اداي پوزيشن و جايگاه كارگرداني را خيلي خوب درنمي‌آورم، شايد نقدم به خودم اين باشد.

يعني به خودت اين نقد را داري كه چرا اداي كارگردان‌ها را مثل اكثر نسل سومي‌ها در نمي‌آوري؟

با فضاي حاكم مخصوصا ماجراي نقدنويسي و مطبوعات بله، اين طور فكر مي‌كنم. يعني فكر مي‌كنم شايد من هم بايد يك ذره اداي كارگردان‌ها را دربياورم. البته مي‌دانم كه در اخلاقم نيست و نمي‌توانم.

 




افشاری راز “داش آکل” توسط یک فارغ‌التحصیل نقاشی+عکس

سینماژونال: فیلم انیمیشن «داش آکل» که اقتباسی است از داستان مشهور صادق هدایت به کارگردانی هاجر مهرانی، به مراحل پایانی انیمیت رسید.

به گزارش سینماژورنال هاجر مهرانی درباره‌ چرایی انتخاب این داستان معروف برای ساخت جدیدترین فیلم انیمیشن خود اظهار داشت: «علاقه شخصی‌ام به این داستان، دلیل اصلی ساختن انیمیشن «داش آکل» بود؛ ضمن اینکه در دوران دانشجویی، عروسک داش آکل را ساخته بودم و ایده‌های جذابی برای به تصویر کشیدن این داستان با استفاده از این نماد به ذهنم رسیده بود.»

وی ادامه داد: «در این انیمیشن از عنصر نماد به جای دیالوگ استفاده کرده‌ام. در واقع «داش آکل» با کار قبلی‌ام که موزیکال بود، تفاوت زیادی دارد. این انیمیشن دو بُعدی است و ساخت آن هم دشواری‌های خاص خودش را دارد.»

انیماتور دوبعدی کم شده

این هنرمند تاکید کرد: «در چند سال اخیر انیمیشن‌های دو بُعدی ریزش داشته‌اند و انیماتوری که کار دو بُعدی انجام دهد، کم پیدا می‌شود. به همین خاطر مدت زیادی منتظر ماندم تا انیماتور دو بُعدی برای همکاری روی این پروژه پیدا کنم. به اعتقاد من و با همه سختی‌هایی که انیمیشن دو بُعدی دارد، این تکنیک مانند فرش دست‌بافت می‌ماند و ارزش فراوانی دارد.»

افشای راز داش آکل

به گفته مهرانی انیمیشن «داش آکل» ساختاری سینمایی دارد؛ اما از آنجایی که در مدت زمان کوتاهی روایت می‌شود، تاکید وی بر استفاده از زبان نماد بوده است. برای مثال به جای نمایش توده‌ی مردم، چشم‌های زیادی به تصویر درآمده است.

همچنین مهرانی در این انیمیشن به دنبال فاش کردن رازی از داستان «داش آکل» است که البته تا زمان نمایش آن مسکوت خواهد ماند!

فارغ التحصیل نقاشی

گفتنی است که هاجر مهرانی فارغ‌التحصیل رشته نقاشی از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران و کارشناسی ارشد انیمیشن از دانشکده سینما- تئاتر دانشگاه هنر است. او علاوه بر «داش آکل» انیمیشن‌های «نمکی» و «روز نو» را نیز در کارنامه فیلمسازی خود دارد.

عوامل فیلم انیمیشن «داش آکل» که بیش از نیمی از انیمیت‌های آن به پایان رسیده، عبارتند از: فیلمنامه: هاجر مهرانی و مریم چالش/ موسیقی: مریم چالش/ انیمیت: سیامک تک‌لو، زهرا آیت‌الهی/ بک‌گراند: مرتضی نائیجی/ تهیه‌کننده و کارگردان: هاجر مهرانی/ تهیه شده در مرکز گسترش سینمای مستند و تجربی.

داش آکل
انیمیشن “داش آکل”



روایت عجیب بهزاد فراهانی از دیدار با صادق هدایت و پولی که از او گرفت…

سینماژورنال: بهزاد فراهانی بازیگر، نویسنده و کارگردان ایرانی اخیرا نمایشی با عنوان “گل و قداره” را روی صحنه برده است.

به گزارش سینماژورنال این نمایش با گرته برداری از داستان معروف “داش آکل” صادق هدایت نوشته شده است.

فراهانی  پیش از این و حدودا شانزده سال قبل هم این نمایش را روی صحنه برده بود و حالا چنان که خودش بیان کرده اجرای تازه اش از ادا و اطوارهاي اين روزهاي تئاتر مبراست.

فراهانی در گفتگویی به بهانه اجرای این نمایش که با “اعتماد” انجام شده با اشاره به گرته برداری از داستان صادق هدایت، ماجرای جالب آشنایی خود با صادق هدایت و دیدار روبرو با وی را بیان کرده است.

وقتی هدایت را دیدم نمی دانستم کیست

وی درباره نخستین بازی که هدایت را دیده بود می گوید: بچه كه بودم دستفروشي مي‌كردم. تصنيف مي‌فروختم. مي‌خواندم و آن را دوزار مي‌فروختم. يك‌بار با كلك وارد كافه نادري شدم. وقتي {صادق هدایت} را ديدمش، من كه نمي‌دانستم كيست، نشسته بود و كلاهش را روي ميز گذاشته بود. صدايم كرد و رفتم جلو. مسوول كافه آمد مرا بيرون كند. گفت بگذار بماند و من جلو رفتم. گفت بنشين و نشستم.

هدایت بهم شیرکاکائو داد

فراهانی ادامه می دهد: خلاصه هدایت بهم شيركاكائو داد و بعد همه تصنيف‌هايم را خريد و پنج تومان بهم پول داد. مي‌داني پنج تومان چقدر بود؟ پنج تومان خيلي پول بود. بعد هم وقتي خواستم تصنيف‌ها را بهش بدهم گفت نه يكيش براي من كافي است.

شروع عاشقی ام از همان اسکناس پنج تومانی بود

این نویسنده و کارگردان خاطرنشان می سازد: بعدها عكسش را در كتاب‌هاي دايي‌ام ديدم. روي جلد ديدم. من عاشق هدايت هستم. شروع عاشقي‌ام از همان پنج تومان بود چون باعث شد فيلم‌هاي خوب ببينم. نون خامه‌اي بخورم. ساندويچ خوردم. ليموناد خوردم و كلي كيف كردم. به همين دليل دوست داشتم كاري كنم.

بهزاد فراهانی در پاسخ به این سوال که آیا “گل و قداره” به نوعي اداي ديني به همان پنج‌توماني است كه از هدايت گرفته تأکید می کند: بله. چرا نه. خب خيلي خوب بود!

پی نوشت سینماژورنال:

وجه اعجاب برانگیز روایت بهزاد فراهانی از دیدار با هدایت، اختلاف سنی این دو نفر و بازه زمانی حیات این دو است.

صادق هدایت در انتهای سال 1329 از ایران رفته و در فروردین 30 هم در پاریس خودکشی کرد.

از آن سو بهزاد فراهانی متولد بهمن 1323 بوده و در بهترین حالت احتمالا باید 6 سالی می داشته که بتواند به دستفروشی در لاله زار بپردازد.

طبیعی است که در این حالت فراهانی درست در آخرین روزهای حضور هدایت در ایران با او دیدار کرده است و آن هم در شرایطی که هدایت در اوج بحران روحی خویش قرار داشته است.

اینها را بگذارید کنار اینکه فراهانی متولد روستای درمنک از توابع فراهان در استان مرکزی است و تا مدتها در زادگاهش زندگی می‌کرده است و نه در تهران!