خالق “قصه های مجید” در چرایی خداحافظی مطلق با داستان نویسی⇐نمیخواهم مانند آن رفیق کارگردان(!) شوم که فیلم میسازد بلکه با درآمدش به دیدار فرزند خارج نشین خود نائل آید!
سینماروزان: هوشنگ مرادی کرمانی خالق “قصه های مجید” که با کارگردانی کیومرث پوراحمد تصویری شد بعد از انتشار مجموعه داستان “قاشق چایخوری” به طور مطلق دور داستان نویسی را خط کشیده و خود را بازنشسته کرد.
مرادی کرمانی در چرایی این بازنشستگی به “اعتماد” گفت: به گمانم يك پايان غمانگيز بهتر از يك غم بيپايان است. شكل غمانگيزتر اين است كه يك نويسنده با نوشتن به هرشكلي بخواهد وقت و انرژي افرادي كه به او اعتماد كردهاند هدر بدهد. من 50سال است كه مينويسم و دلم نميخواهد كار به جايي برسد كه مانند دوستي كه نميخواهم نامش را ببرم، درگير سروكله زدن با خودم يا ديگران باشم كه كارم را براي انتشار نپذيرفته. اين دوست عزيز من زماني نامهاي براي من نوشته بود و توضيح داده بود كه دوسال است كتابم را براي هرناشري ميفرستم منتشر نميكند. حقيقت اين است كه يك نويسنده نبايد اجازه بدهد كارش به اينجاها بكشد. به گونهاي كه ديگران بگويند اي كاش اين كار را نميكرد واي كاش اينمطلب يا آن داستان را نمينوشت.
این نویسنده ادامه داد: نميخواهم به روزمرگي دچار شوم چون در غير اين صورت به عاقبت همان كشتيگير معروف دچار خواهم شد كه دوستانش از او خواهش ميكردند ديگر كشتي نگيرد اما گوش نكرد و رفت و ضربهفني شد و يك عمر اعتبار را از دست داد. آدم خودش بايد براي خودش دوران تقاعدي قائل باشد و بداند كه از اين پس بايد به شكلي ديگر عمل كند و عرصه را به جوانان واگذار كند. خدمتتان عرض كردم كه براي نوشتن مجموعه «قاشق چايخوري» خيلي زحمت كشيدم و بارها به خودم گفتم فلاني! ديگر تمامش كن.
مرادی کرمانی افزود: اگر قرار باشد چيزي ازمن به يادگار بماند در همين حد كافياست. واقعا فكر ميكنم كه سهم ما از آب درياها و اقيانوسهاي جهان درحد يك قاشق چايخوري است و بيشازآن نه امكانپذير است و نه قابل دسترسي. روزي در اتوبوس ايستاده بودم كه جواني گفت: پدرجان! بنشين. خستهميشوي! و من به خودم گفتم اي داد و بيداد. خبر ندارم كه پير شدهام. حكايت آدمي همين است. پيرميشود ديگر و اين پيري فقط جسمانينيست. وقتي يك رفیق كارگردان سينما ميگويد ميخواهم فيلمي بسازم كه با دستمزدش بروم خارج و مثلا به دیدار فرزندم نائل. آیم، من به اين فكر ميكنم كه ديگر همهچيز او در سينما تمام شده و حكايت آن است كه يك نفر جلوي چشمهاي خودش بميرد. رسيدن به اين مرحله يعني رسيدن به آخر خط. مرگ هركسي دراين است كه به قول كرمانيها متوجه شود «بيلش ديگر گلي برنميدارد.