1

ماجرای همکاری پروانه معصومی و محسن مخملباف!/سینماگر نزدیک به این بازیگر تشریح کرد

سینماروزان/مصطفی محمدی: پروانه معصومی در دوران کاریش با کارگردانان نامدار بسیاری کار کرد؛ از علی رفیعی(نمایش جنایت و مکافات)، منوچهر انور(شهر قصه) و بهرام بیضایی(رگبار، غریبه و مه و کلاغ) تا ناصر تقوایی(ناخدا خورشید).

معصومی تجربه کار با محسن مخملباف را هم در “ناصرالدین شاه آکتور سینما” داشت در نقشی دوپهلو که در ظاهر انگار همان آتی(عاطی) فیلم رگبار بود و در باطن انگار آتی/آتیه‌(آینده‌)ای که هنر و فرهنگ ایران در انتظار آن است…

خسرو ملکان از جمله کارگردانان نزدیک به پروانه معصومی در دهه های شصت و هفتاد درباره چگونگی همکاری معصومی با مخملباف به روزنامه جوان گفت: او هر سناریویی که می‌رسید میخواند و بار‌ها شاهد بودم که سناریو دستش گرفته‌ و در حال مطالعه است. مثلاً وقتی سناریوی فیلم «ناصرالدین شاه آکتور سینما» به کارگردانی محسن مخملباف را خواند و برای بازی در آن اعلام آمادگی کرد، گفت فقط به این دلیل که قرار است نقش خودم(نقش آتی رگبار) را بازی کنم، می‌خواهم در این فیلم حضور داشته باشم!!

ملکان ادامه داد: حتی محسن مخملباف هم به خود من گفت که خانم معصومی نقش خودش را بازی می‌کند و البته بیضایی هم گفته بود که در رگبار بیشتر خود معصومی بوده که همگون با نقش بوده است. معصومی تا وقتی کاری را نمی‌پسندید و مطمئن نمی‌شد که در آن اثر جا نمی‌افتد، قبول نمی‌کرد. این انتخاب یا عدم انتخاب نقش‌ها هیچ ربطی به جوایز و مسائل مانند آن نداشت. او در مواقعی که نقشی را نمی‌پسندید، می‌گفت اصلاً این نقش مال من نیست یا اینکه این نقش بار‌ها تکرار شده است و چرا آن را به من پیشنهاد کرده‌اند؟! اصالت‌های فرهنگی برای ایشان از همه چیز مهم‌تر بود. من فکر می‌کنم پروانه معصومی در سال‌های دهه ۶۰ تا اواسط دهه ۷۰ در فیلم‌ها و سینمای ما خیلی مؤثر بودند و آن ایام دقیقاً اوج کار ایشان بود.

خسرو ملکان در رابطه با مشی رفتاری و اخلاقی پروانه معصومی خاطرنشان می‌کند: اصلاً آدم حاشیه‌داری نبود و اتفاقاً سینما را هم خیلی دوست داشت، حتی ایامی که در اثری بازی نمی‌کرد یا در حال تماشای فیلم بود یا در حال مطالعه سینما، به‌خاطر همین رفتار و منش بود که اطلاعات عمومی خوبی داشت و ماحصل همین مطالعه‌ها باعث شد به سه زبان زنده دنیا (انگلیسی، فرانسه و آلمانی) تسلط کامل داشته باشد. ایشان مشاور بسیار خوبی بودند و خیلی مواقع به من کمک می‌کردند، حتی گاهی پیش می‌آمد که سر صحنه نبودند، من به ایشان زنگ می‌زدم و مشورت می‌گرفتم. چیز‌های زیادی از ایشان یاد گرفتم (با صدایی بغض‌آلود)، اصلاً نمی‌دانم باید چه بگویم. خانم معصومی در زندگی من نقش زیادی داشتند.

ماجرای همکاری پروانه معصومی و محسن مخملباف/خسرو ملکان تشریح کرد
ماجرای همکاری پروانه معصومی و محسن مخملباف/خسرو ملکان تشریح کرد

خسرو ملکان که سابقه همکاری با پروانه معصومی در فیلم‌های «تماس» و «طوبی» را در کارنامه دارد می‌گوید: من با پروانه معصومی دو فیلم سینمایی کار کردم و دو سریال که البته ایشان در آن دو سریال مشاور بنده بودند، نه بازیگر. من ایشان را خیلی خوب می‌شناسم. معصومی به نظر من فقط یک بازیگر نبود، بلکه یک مشاور سناریوی خیلی خوب بودند. طراح لباسی کاملاً حرفه‌ای و کارکشته بود. معصومی به معنای واقعی کلمه یار پروژه بودند. من بدون اینکه چیزی به ایشان بیاموزم، چیز‌های زیادی از او آموختم.

ملکان می‌افزاید: ایشان تنها بازیگر نبودند و فقط در فیلم بازی نمی‌کرد، بلکه وقتی کار ایفای نقش‌شان تمام می‌شد کار را رها نمی‌کردند. بعد از این همه فعالیت سینمایی و هنری که انجام داده‌ام، تنها بازیگری بود که سر مونتاژ و صداگذاری می‌آمد. وجود ایشان در زندگی من خیلی مؤثر بود،  معصومی شاید در بین همه آدم‌هایی که در سینما بودند با من بیشتر از بقیه کار کرده بود. ما یک شرکت داشتیم که با هم همکاری می‌کردیم. هرگز انتظار این خبر را نداشتم، اما به هر حال دنیا همین است و من عمیقاً متأسفم.

او تاکید کرد: ایشان قبل از انقلاب هم جایزه گرفته بود. اولین فیلمی که خانم معصومی بازی کرد، فیلم «رگبار» به کارگردانی بهرام بیضایی بود که اتفاقاً برای بازی در آن فیلم جایزه هم کسب کرد، ولی این جایزه‌ها اصلاً تأثیری در روحیه و اخلاق او نداشتند. اصلاً چنین شخیصتی نداشت که به‌خاطر یک جایزه دچار تغییر و تحول رفتاری شود. اگرچه هر انسانی از کسب جایزه و دریافت نشان سیمرغ خوشحال می‌شود و حتماً ایشان هم از این بابت خوشحال شدند، اما اینکه این جوایز در روحیه و اخلاقش تأثیر بگذارد، اصلاً اینگونه نبود. شاید بیشترین تأثیری که این جوایز در روحیه معصومی ایجاد کرد، بالا بردن دقت‌نظرشان در انتخاب نقش‌ها و کار‌های بعدی بود و فقط انتخاب اثر را برایش سخت‌تر کرد.




محسن مخملباف تندروترین فرد سینما در سال‌های ابتدایی پس از انقلاب بود/ فخیم‌زاده: بهشتی می‌گفت من هم نمی‌دانم سینمای اسلامی چیست/سیدضیاء هاشمی: مخملباف جربزه جبهه رفتن هم نداشت!

سینماروزان/کیوان بهارلویی: اولین شب از سلسله نشست‌های «بر سینمای ایران چه گذشت» روز دوشنبه سوم مهر با حضور مهدی فخیم‌زاده، فریدون جیرانی، بهروز افخمی و سیدضیاء هاشمی در پردیس سینمایی آزادی برگزار شد.
نخستین شب از سلسله نشست‌های «بر سینمای ایران چه گذشت» به میزبانی امیر قادری و با حضور جمعی از سینماگران و اهالی رسانه روز دوشنبه سوم مهر در سالن شهر هفتم پردیس سینمایی آزادی برگزار شد. مهدی فخیم‌زاده، فریدون جیرانی، بهروز افخمی و سیدضیاء هاشمی از جمله سینماگرانی بودند که در میزگرد این نشست حاضر شدند.
امیر قادری ابتدا ضمن خوشامدگویی به مهمانان گفت: در 4 برنامه‌ای که از این سلسله نشست در مهرماه خواهیم داشت و 4 قسمت از مستند «بر سینمای ایران چه گذشت» محصول سازمان سینمایی سوره را به نمایش می‌گذاریم، درباره تاریخ سینمای دهه 60 صحبت خواهیم کرد. در ادامه این نشست‌ها که احتمالا در آبان ماه برگزار می‌شود، موضوع سینمای دهه 70 را محل بحث قرار خواهیم داد.
وی ادامه داد: اغلب آنچه در سینمای ایران اتفاق افتاده است، حاصل دو دهه اول است. در ادامه مسیر مدیریت سینمای ایران آنچنان تغییر مسیر نداده و بنیاد آن از همان سال‌ها گذاشته شده است. اگر بخواهیم به سال های منتهی به انقلاب بازگردیم، روایتی وجود دارد که گفته می‌شود سینما در سال 56 در آستانه تعطیلی قرار گرفت و با اکران فیلم خارجی و محدودیت سالن، تقریبا همه چیز به پایان خود رسیده بود. با همین موضوع نشست را شروع می‌کنیم.
در ابتدای این نشست، سیدضیاء هاشمی تهیه‌کننده سینما درباره نقش خود در روزهای نخست سینمای ایران پس از انقلاب گفت: من با حوزه هنری به سینما ورود پیدا کردم. حوزه هنری در ابتدا حوزه اندیشه و هنر اسلامی بود و جمعی از جوانان انقلابی و متعهد برای تشکیل آن پای کار آمده بودند. در سال 60، بخش سینمایی حوزه هنری تازه شروع به کار کرد و به مرور منسجم شد. اولین اثری که در حوزه هنری ساخته شد، فیلم «توجیه» با بازی مجید مجیدی و کارگردانی منوچهر حقانی در سال ۱۳۶۰ بود. نویسنده این اثر محسن مخلباف بود که در واقع نقش پُررنگی داشت.
وی افزود: آقای مخملباف به واسطه ورود به حوزه هنری توانست فیلمساز شود. او خود را اسلام‌گرای تندرو می‌دانست و در تندروی، مشهورترین چهره حوزه هنری بود. به واسطه همین تندروی‌های برخی در اوایل انقلاب، این تصویر از بسیاری از افراد فعال در حوزه هنری آن زمان شکل گرفته بود.
این تهیه‌کننده سینما یادآور شد: در آن دوران، این فیلم‌ها معروف به فیلم اتوبوسی بود؛ چراکه عمدتا با اتوبوس مردم را از جاهای مختلف به سینما و مسجد می‌بردند و فیلم‌ می‌دیدند. زمانی که «برزخی‌ها» با چهره‌های بزرگ سینمای پیش از انقلاب آمد، برخی از افراد جامعه واکنش تندی به آن نشان دادند. در خاطرم است که فیلم «حاجی واشنگتن» اثر علی حاتمی در سینما اکران شده بود و به همراه مخلباف برای تماشای این فیلم رفته بودیم که او بسیار برافروخته و عصبانی شد.
در ادامه مهدی فخیم‌زاده، بازیگر پیشکسوت سینما و تلویزیون با بیان اینکه فیلم «میراث من جنون» را هنوز دوست دارد، در پاسخ به پرسش امیر قادری مبنی بر اینکه بیشترین دل‌مشغولی‌اش پس از انقلاب چه بود، تصریح کرد: من 6 یا 7 سال قبل از انقلاب با فیلم «تپلی» ساخته محمدرضا میرلوحی به سینما ورود کردم، در حقیقت با بازیگری شروع کردم و بعد به دستیاری، کارگردانی و… پرداختم. ناگفته نماند که در آن زمان فیلم‌فارسی را نمی‌شد ادامه داد. قبل از انقلاب اگر کارگردانی می‌خواست اثر متفاوتی بسازد، باید به جایی وصل می‌بود.
وی ادامه داد: حتی در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم افراد خاصی می‌توانستند ورود کنند و باید نفوذ می‌داشتیم. برای مثال در آن زمان، چهره‌های خاصی ازجمله عباس کیارستمی، اسفندیار منفردزاده، فروزش و..‌. در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان فعالیت می‌کردند.
این بازیگر پیشکسوت در جواب به این سوال امیر قادری که آیا روایتی که می‌گویند سینما در سال 56 در آستانه تعطیلی بود، درست است یا نه، مطرح کرد: این روایتی را که می‌گویند سینما قرار بود در سال ۱۳۵۶ تعطیل شود، به این شکل قبول ندارم؛ بلکه سالن‌هایش را از دست داده بود. چراکه با هجوم فیلم‌های خارجی مواجه بودیم. برای مثال، سال ۱۳۵۱، ما ۹۰ اثر تولیدی داشتیم؛ در حالی که سال ۱۳۵۶، ۱۱ اثر خروجی سینمای ایران بود. سود اکران فیلم‌های خارجی برای سینماداران بیشتر از اکران فیلم‌فارسی بود. لفظ تعطیلی به معنی از دست‌دادن تماشاچی نبود و همان‌طور که گفتم فیلم ایرانی در مقایسه با فیلم‌های خارجی تماشاگر کمتری داشت.
این هنرمند با اشاره به خط فکری محسن مخملباف ذکر کرد: در سال‌های ابتدایی پس از انقلاب، محسن مخملباف تندروترین فرد سینما بود. نقل می‌کردند زمانی که سر صحنه می‌رفت، پاکتی همراهش بود که تصور می‌کردند، انار است اما بعد متوجه شدند، نارنجک با خود همراه دارد.
وی ادامه داد: محسن مخملباف روزی از فیلم «فرار» که تهیه‌کننده آن بودم و در ژانر دفاع مقدس تولید شده بود، تمجید کرد. حتی به من گفت «معتقد بودم که همه شما باید اعدام شوید؛ اما با این فیلم از شما خوشم آمده!‌‌‌». مخملباف مدام از مدیران وزارت ارشاد و فارابی و… انتقاد می‌کرد که این‌ها فراماسون هستند. حدود دو سال بعد، همراه سیروس الوند بودیم که مخملباف را هم دیدیم‌. کاملا تغییر کرده و از عقاید خود برگشته بود و به ما تذکر می‌داد که مراقب حزب‌الهی‌های تندرو باشید تا وارد شوراهای سینمایی نشوند.
در ادامه سیدضیاء هاشمی با رد برخی سخنان فخیم‌زاده، افزود: مجموعه سینمای پس از انقلاب به این تندی که گفتند نبود. این را هم بگویم به عنوان کسی که در کارهای او به عنوان تهیه‌کننده حاضر بودم، محسن مخملباف حتی چاقو هم همراه خودش سر صحنه نداشت. در آن دوران از حوزه هنری افراد زیادی عازم جبهه شدند و به یاد دارم در عملیات مرصاد تیمی متشکل از کارگردانان و فیلمبرداران رفتند، اما محسن مخملباف در دوران تندرویی‌اش هم هیچ‌وقت جبهه هم نرفت و در اصل، دل و جرات این کارها را هم نداشت.
وی افزود: البته بهروز افخمی از جمله افراد استثنایی بود که از همان ابتدا از محسن مخملباف متنفر بود و هیچ وقت حسی خوبی به او نداشت. افرادی آن زمان در حوزه هنری بودند که عاشق سینما باشند و فیلم‌ها را دنبال کنند، اما کسی به شدت بهروز افخمی پیگیر فیلم نبود. در حقیقت ایشان قبل از انقلاب به شدت اهل سینما بود؛ مدام به سینما می‌رفت و فیلم‌های آن دوران را هم می‌دید و حتی برای هم‌محلی‌هایش به مدت 2 ساعت کل فیلم را تعریف می‌کرد.
وی درباره طیف بندی سینمای پس از انقلاب ادامه داد: در سینمای ایران آن زمان از حوزه هنری انقلابی‌تر وجود نداشت و حتی فضای تلویزیون که بهروز افخمی در آن مشغول بود، به نسبت بازتر بود. خاطرم هست که آن زمان برخی افراد تلویزیون فیلم «توبه نصوح» را که محصول حوزه بود، مسخره می‌کردند. البته این فیلم واقعا انبوهی از مخاطبان و روحانیون را با خود همراه کرده بود.
در ادامه نشست بهروز افخمی نویسنده و کارگردان پیشکسوت در جواب به این سوال امیر قادری که آیا تجربه‌اش از سال 56 تعطیل‌شدن سینمای ایران است یا خیر، بیان کرد: قطعا تجربه من از سال ۱۳۵۶، تعطیل شدن سینماهاست و اینکه تولید فیلم به زیر 10 اثر رسید. البته آن سال دیگر بحبوبه انقلاب اسلامی بود و این مساله بر رفتار حکومت تاثیر داشت. برای بررسی دقیق‌تر این پرسش باید به سال 55 توجه کرد که در آن سال نیز تولید فیلم به زیر 20 اثر رسید. معتقدم روش‌هایی برای گران‌کردن تولید فیلم از سوی دولت به کار رفته شد که باعث شد بخش خصوصی کاملا ناتوان شود. در حقیقت شاید بتوان گفت هدف دولت کنترل کامل فیلمسازی توسط خودش بود؛ البته بهتر است بگویم سازمان‌های نیمه‌دولتی مانند شرکت گسترش صنایع سینمایی هزینه تولید را افزایش دادند و همین امر موجب شد قیمت تولید فیلم در فاصله کوتاهی 5 برابر شود.
در ادامه سیدضیاء هاشمی درباره رویکردهای سینمای ایران پس از وقوع انقلاب عنوان کرد: زمانی که پس از انقلاب، سینمای گلخانه‌ای به راه افتاد، الگوی آن از سینمای روسیه گرفته شد. اساسا فارابی عصاره‌ای از کمونیست بود. اینکه می‌گویند الگویی از سینمای فرانسه بوده، ابدا اینجور نیست. بلکه نگاه واقعی سینمای چپ‌گرای کمونیست بودند. حوزه هنری مخملباف هم اصل سینمای کمونیست بود. اینها متاثر از نگاه افراط و تفریطی به دین بود و این در همه بخش‌ها حتی غیر از سینما وجود داشت. این مساله را حتی در احکامی که آن دوران علیه سینما صادر می‌شد می‌توان دید. آن زمان اغلب سینماهای کشور به جرم آنکه مال حرام داشتند، از مالکانشان گرفته و به بنیاد مستضعفان داده شد. برخی هم البته با دادن خمس مال‌شان پاک شدند. بنابراین به طورکلی الگوی سینمایی خانه سینما و فارابی از روسیه گرفته شده بود و طی سفرهای آقایان به اروپا به سینمای چپ‌گرا متمایل شده بود.
در ادامه امیر قادری با طرح این موضوع که بنابراین شما معتقدید همه اینها انشئابات مختلف سینمای مارکسیسم بوده، نظر فخیم‌زاده را درباره این موضوع جویا شد. وی گفت: اواخر دهه پنجاه به طور کلی دولت غایب بود و نقش چندانی در شکل‌گیری سینما نداشت. به مرور یعنی سال 60 حوزه هنری پیدا شد. قبل از این تنها یک پروانه ساخت صادر می‌شد. بنیاد سینمایی فارابی هم در همان زمان به دنبال پیدا کردن معنایی برای سینمای اسلام‌گرا بود. در واقع دست و پا می‌زدند تا الگوی سینمای اسلامی به وجود بیاورند. به یاد دارم آن زمان از محمد بهشتی می‌پرسیدیم، سینمای اسلامی که می‌گویید، یعنی چه و ایشان یک جایی بالاخره پاسخ داد که “شما نمی‌دانید سینمای اسلامی چیست و من هم نمی‌دانم!”. حوزه هنری سنگ انقلاب و حزب الله را به سینه می‌زد و متشکل از کسانی بود که یا انقلابی بودند یا انقلابی شدند. اما در سوی مقابل در دوره‌ای، بنیاد سینمایی فارابی که بیشتر روشنفکران را به خود جذب می‌کرد، رسما اعلام ‌کرد عرفان، وجه هنری اسلام است و به دنبال ارایه این تعریف از سینمای اسلامی بودند.
قادری در ادامه نشست با طرح این پرسش از افخمی که آیا سینمای ما پس از انقلاب بیشتر به سینمای مارکسیستی گرایش پیدا نکرد؟، بیان کرد: چراکه تعریفی برای سینمای اسلام‌گرا نداشتیم، اگرچه به دنبال آن بودیم. اما باید بگویم که تعریف سینمای مارکسیستی را جای سینمای اسلام‌گرا گذاشتیم چون در دنیا تعریف داشت.
افخمی درباره این موضوع پاسخ داد: با این پرسش تفاوت سینمای فاشیست با سینمای مارکسیست چیست؟ بنظر من این مقایسه خیلی وجهی ندارد. اما اگر با رویکرد محتوایی بخواهیم بررسی کنیم، می‌توان تحلیلی داشت. از آنجایی که بخشی از سینمای کشورهای کمونیستی، قهرمان‌پرداز، امیدآفرین و پرداختن به طبقه فرودست بود و انقلاب را تبلیغ می‌کرد. هرچند این مضمون‌های قهرمان‌پرداز را هم می‌توان در سینمای هند هم پیدا کرد.
این فیلمساز درباره شرایط متفاوت سینما و تلویزیون در دهه 60 با کنایه مطرح کرد: من آن سال‌ها در تلویزیون بودم. البته تلویزیون در آن دوران برخلاف سینما، مشغول نظریه‌پردازی نبود! و یک کار ضروری داشت؛ آن هم این بود که اوقات فراغت مردم را باید پُر کند؛ اوقات فراغتی که هر روز داشت جدی‌تر هم می‌شد. از سال 1361 به بعد، سریال‌سازی در تلویزیون آغاز شد و من هم در سال 62 مدیر گروه فیلم و سریال تلویزیون شدم‌‌. زمانی که مدیر شدم، دیگر مسئولیت پُرکردن اوقات فراغت با این گروه بود و مدام برنامه تولید می‌شد. می توانم بگویم به اندازه مدیریت دو شبکه فعلی حجم و وسعت کار داشتیم. مسئولیت سنگینی هم بود و به محض اینکه در این کار کمی شکست می‌خوردیم و ضعیف عمل می‌کردیم، انواع ناسزاها به ما گفته می‌شد. به یاد دارم آن زمان فیلم‌های آمریکایی را نشان می‌دادیم و برای یک فیلم که حق رایتش تمام شده بود، بعدها در دادگاه لاهه جریمه شدیم و مجبور شدیم چند برابر حق پخش آن را بپردازیم!
در ادامه این نشست فریدون جیرانی نویسنده و کارگردان باسابقه، نظر خود را درباره تعطیلی‌ سینماها در سال ۱۳۵۶ این گونه شرح داد: از سال ۱۳۵۵ بحران سینما آغاز و جلسات مهم حزب رستاخیز درباره این بحران تشکیل شد. فکر می‌کنم تندترین نظرات درباره سانسور در سینما در آن جلسات گفته شده است. افراد زیادی مانند ناصر تقوایی و سعید مطلبی در آن جلسات درباره سانسور تند و تیز حرف زدند.
وی ادامه داد: سانسور در آن زمان وجود داشت. همان سال ۱۳۵۵، فیلم‌هایی همچون «دایره مینا»، «مرثیه» و‌… هنوز توقیف بودند‌. به یاد دارم که با هاشم خردمند که از مدیران ارشاد بود در روزنامه اطلاعات درباره توقیف شدن فیلم «مرثیه» حرف زده بودم و گفتم چرا آزاد نمی‌شود. این فیلم‌ها اواخر سال ۱۳۵۶ پروانه نمایش گرفتند و 57 به نمایش درآمدند‌. در واقع از سال ۱۳۵۳ که نسخه کامل فیلم «گوزن‌ها» در جشنواره فیلم تهران اکران شد، سانسور در سینما هم شدید شد.
جیرانی خاطرنشان کرد: «گوزن‌ها» اثری به روز و بهتر است بگویم تبلیغ چریک‌های فدایی بود و تصاویر زیبایی داشت. پس از نمایش این فیلم، جشنواره هم زیر سوال رفت و هم فضای سینمای اجتماعی، سینمای اعتراضی و یا متفکر بسته‌تر شد. من به طور کلی معتقدم نیمه‌ دوم دهه ۶۰، سینمای متفکر ایران رشد کرده اما گفتمان سینمای دهه ۴۰ و ۵۰، ضدمدرنیسم است و برایش تحلیل دارم. در سینمای اعتراضی یا اجتماعی آن زمان زن مدرن نمی‌بینیم.
وی ادامه داد: گفتمان بومی‌سازی، روشنفکران را در اواخر دهه ۴۰ به خودش جلب کرد. در گفتمان بومی‌‌سازی تفکر و فرهنگ غرب به مثابه پوششی تلقی می‌شود که فرهنگ استعمار را یادآوری می‌کند؛ این همان چیزی است که کوبا و الجزایر هم تجربه‌اش را دارند. ما هم این گفتمان بومی‌سازی را دنبال کردیم که هم روشنفکران در کنارش قرار می‌گیرند، هم طبقه‌ پایین. بنابراین علت اینکه در سینمای اجتماعی و اعتراضی ایران زن و انسان مدرن می‌بینیم، این است.
این ژورنالیست در ادامه عنوان کرد: فرهنگ غرب با فرهنگ امپریالیسمی یکی انگاشته می‌شد، در حالی که این دو موضوع از هم جدا هستند. اما چون ما آن را یکی می‌پنداریم شاهد آثاری مانند فیلم‌های ساعدی هستیم. البته همه این موارد دلیل نمی‌شود که بگوییم این سینما عقب‌افتاده است؛ سینما دچار یک تفکر غرب‌ستیزی است که در آن دوره در تمام دنیا وجود داشت. در آن دوره فرهنگ غرب یک تهاجم محسوب می‌شد و مانند حالا تعاریف تغییر نکرده بود.
جیرانی ادامه داد: آن زمان شهر مدرن با فرمانروایش تعریف می‌شد. آن زمان داستان شهر مدرن، داستان امروزی نبود. آنچه که شاه از مدرناسیون نشان می‌داد؛ حاشیه‌نشینان را دچار از خودبیگانگی کرد و روشنفکران تحت تاثیر بیشتر گفتمان چپ آمریکا لاتین یعنی همان بومی‌سازی قرار گرفته بودند که باعث شد مخالف شهر مدرن باشند. این نگاه باید طبیعتا بعد از انقلاب ادامه پیدا می‌کرد. چراکه نیروهایی که قدرت را در دست گرفتند، دو مدل بودند؛ دولت موقت و نیروهایی که مسئولیت نهادهای انقلابی را داشتند.
وی یادآور شد: پس از آنکه جنگ شروع شد و مهدی کلهر آمد، تفکر دیگری پدیدار شد و اولین روحانی که به وزارت ارشاد رفت، صادقی اردستانی بود. اولین اقدام شورای پروانه نمایش ارشاد بعد از جنگ این بود که جلوی فیلم‌های روسی را گرفت.
این سینماگر خاطرنشان کرد: حال که آقای افخمی اینجا حضور دارند، باید بگویم که تلویزیون در آن زمان با تهیه کردن فیلم بهرام بیضایی در سال 60 نقش مهمی ایفا کرد.
جیرانی درباره موفقیت فیلم‌هایی نظیر «سوته‌دلان» و «در امتداد شب» در در رقابت با فیلم‌های خارجی در سال‌های منتهی به انقلاب بیان کرد: رقابتی در کار نبود. تماشاچی فیلم فارسی، طبقه پایین و حاشیه‌نشین، و تماشاچی فیلم خارجی طبقه متوسط و مرفه بودند. سینماهای‌ نمایش‌دهنده فیلم‌های ایرانی از میدان انقلاب به بالاتر نبودند. یعنی بهترین سینمای نمایش دهنده فیلم ایرانی «کاپری» در میدان انقلاب بود. با نمایش فیلم‌های «دایره مینا» و «سفر سنگ»، فیلم ایرانی در بالاشهر نیز نمایش داده شد. رقابت بین فیلم‌های ایرانی و خارجی سخت بود و مهمترین مساله در بحران سینما علاوه بر رقابت، بریدن تماشاچی از فیلم ایرانی بود. 2 فیلم در سال 57 خوب فروخت؛ اثری از ایرج قادری و و فیلم «در امتداد شب» که رکورد تاریخ را شکسته است و من معتقدم تفکری که پشت فیلم در «امتداد شب» بود، می‌توانست سینمای ایران را مانند سینما‌ی ترکیه کند.
جلسه دوم سلسله نشست «بر سینمای ایران چه گذشت» امشب سه شنبه 4 مهر با نمایش قسمت دوم این مستند و میزگردی با حضور فریدون جیرانی، مهدی مسعودشاهی، سیدمحمد حسینی و هوشنگ گلمکانی ساعت 17 در سالن شهر هفتم سینما آزادی ادامه خواهد یافت.




حرفهای مدیر تولید یک دهه‌ای محسن مخملباف⇐مخملباف، کیارستمی را خیلی قبول داشت!/از حوزه هنری تا بنیاد جانبازان کمک کردند تا مخملباف، فیلم بسازد!/مخملباف به‌خاطر نظر یک آبدارچی، فیلمنامه “گبه” را عوض کرد!/مخملباف دو فیلم “بایکوت” و “نون و گلدون” را براساس خاطرات خودش ساخت!/مخملباف با خانواده‌‌اش، همه موزه‌ها را می‌رفتند، همه گالری‌ها را می‌رفتند!/روزی حنا -دختر مخملباف-آمد و گفت من دیگر مدرسه نمی‌روم!!/حنا مدرسه هم نرفت‌ ولی مخملباف برایش معلم خصوصی گرفت!/زمانی که حنا سن دیپلم گرفتن را داشت، به اندازه یک فوق‌لیسانس سواد داشت!!/مخملباف هیچ‌گاه سرصحنه فیلم‌های فرزندانش نمی‌رفت چون می‌دانست تنش‌زاست!/به‌زودی کتاب خاطرات مخملباف منتشر خواهد شد!

سینماروزان/حسین بیگی: محمد احمدی که این روزها به عنوان تهیه‌کننده شناخته می‌شود، سالها پیش و از اوایل دهه هفتاد تا اوایل دهه هشتاد به عنوان مدیر تولید فیلم‌های مختلف محسن مخملباف و خانواده مخملباف، فعالیت می‌کرد.

به گزارش سینماروزان محمد احمدی درباره تفریحات خانواده مخملباف به روزنامه فرهیختگان گفت: همه موزه‌ها را می‌رفتند. گالری‌ها را می‌رفتند. اینها یک چیزهای طبیعی است که همه انجام می‌دهند. اما روزی حنا آمد و گفت من دیگر مدرسه نمی‌روم که این برایم عجیب بود. حنا گفت اینها هیچی به من یاد نمی‌دهند. چیزهای بی‌خود آموزش می‌دهند و مدرسه هم نرفت. ولی مخملباف برایش معلم خصوصی گرفت و درس‌هایی را که لازم بود در خانه آموزش ببیند، به او آموزش داد.

مدیر تولید “گبه” و “نون و گلدون” ادامه داد: مثلا خود شما وقتی دانشگاه می‌روی، باید 200 واحد را بگذرانی، اما می‌بینی که 40 تا 60 واحد از دروس، چیزهایی عمومی است که هیچ‌جا به درد نمی‌خورد. وقتی اینها را حذف بکنی، یک‌سوم از عمر دانشگاه کم می‌شود. در مدرسه هم همین‌طور است. وقتی این‌طوری شد و مخملباف دید بچه‌هایش به مدرسه نرفتند، با جسارت کامل کلاس‌های خصوصی و آموزشی برایشان گذاشت که هرچه لازم دارند را بیاموزند. دو تا سه سال این رویه ادامه پیدا کرد و زمانی که حنا سن دیپلم گرفتن را داشت، به اندازه یک فوق‌لیسانس سواد داشت.

احمدی درباره فیلمسازی فرزندان مخملباف گفت: مخملباف یک شیوه‌ای داشت که باعث می‌شد معمولا بچه‌هایش نگذارند سر صحنه فیلمبرداری‌شان بیاید چون می‌دانست تنش‌زاست. خودش که فیلمی می‌ساخت، بچه‌هایش دستیارش بودند. ولی وقتی بچه‌ها یا خانمش فیلم می‌ساختند، او اصلا حضور پیدا نمی‌کرد. برای اینکه می‌خواست دخالت نکند و تنش نشود. سمیرا و خانمش می‌خواستند بگویند که ما هم فیلمساز هستیم. مخملباف نظرش را می‌گفت و راه و چاه را نشان می‌داد ولی زمانی که آنها می‌خواستند کار کنند، سر صحنه نمی‌آمد. هرچند موقع تدوین و… بود و خودش هم تدوین می‌کرد. اینها درحالی بود که وقتی خودش فیلم می‌ساخت، بچه‌ها و خانمش کلا سر صحنه بودند. دستیارش بودند. توضیحاتی می‌داد و با همدیگر برنامه‌ریزی می‌کردند.

مدیر تولید “سکوت” و “مدرسه‌ای که باد برد” درباره عقبه سیاسی مخملباف گفت: ایشان بارها خاطراتی از زندان تعریف می‌کرد و باید این خاطرات را خودش بگوید. قرار است بزودی خاطرات خودش را به‌عنوان کتاب منتشر کند. او خاطرات کلی می‌گفت. اتفاقاتی که رخ داده بود. اینکه چطوری وارد کار سیاسی شده بود و زندان و فضای زندان و… اینها را در فیلم‌هایش هم آورده است. در فیلم “نون و گلدون” و در فیلم “بایکوت” تجربیات خودش را آورده است.

محمد احمدی در حال عکسبرداری در پشت صحنه "گبه" و در کنار محمود کلاری و محسن مخملباف
محمد احمدی در حال عکسبرداری در پشت صحنه “گبه” و در کنار محمود کلاری و محسن مخملباف

این سینماگر درباره روند تامین سرمایه فیلم‌های مخملباف گفت: معمولا فیلم‌های اول را با کمک حوزه هنری ساخته بود. چند فیلم دیگر هم که ساخت، به کمک بخش خصوصی ساخت. شریک داشت. در بعضی از کارها بنیاد جانبازان کمک می‌کرد. جاهای مختلفی بود تا اینکه خودش بخشی را سرمایه‌گذاری می‌کرد و بخش دیگر را شرکت‌های خارجی می‌دادند.

احمدی با اشاره به اینکه مخملباف دهه هفتاد خیلی تفاوت داشت با مخملباف دهه شصت، اظهار داشت: مخملباف آدمی جدی بود و حواسش خیلی جمع بود. از اینکه بچه‌ها کارهایشان را خوب انجام دهند و اذیت نشوند باید مطمئن می‌شد. غذای گروه، استراحت گروه و… به همه‌چیز اهمیت نشان می‌داد. ما اکیپ جمع‌وجوری داشتیم. در اصل گروهی همه‌فن‌ حریف داشتیم. مثلا ما در فیلم گبه هفت نفر بودیم. گرچه تولید محلی داشتیم ولی مثلا گروه فیلمبرداری کلا سه نفر بود. گروه صدا یک نفر بود. من خودم هم عکاسی می‌کردم و مدیر‌تولید بودم. به‌طور کل آدم‌های چندکاره آنجا حضور داشتند.

مدیر تولید “جنسیت و فلسفه” افزود: مخملباف، کیارستمی را خیلی قبول داشت اما به هرحال او دیدگاه خودش را در سینما داشت.مخملباف وقتی فیلمنامه می‌نوشت، در گروه می‌خواند و گروه هم نظر می‌داد. نظراتی که برایش جالب بود را یادداشت می‌کرد. اگر هم نیاز بود، توضیح می‌داد به این دلیل و آن دلیل است. یک‌بار که ما در شیراز بودیم، سناریو گبه را می‌خواند تا ما نظر بدهیم. در اداره صنایع‌دستی شیراز یک آبدارچی بود که خدمات می‌داد. در آن جمع 6، هفت نفره که نشسته بودیم، هیچ‌کس دیگری نبود و این آبدارچی می‌آمد و می‌رفت. وقتی که تمام شد، هرکس یک نظری داد. بعد این آبدارچی گفت آقای مخملباف می‌‌توانم نظری بدهم؟ گفت بگو. گفت این سناریوی شما برای جوانان هیچی ندارد. مخملباف تشکر کرد. گفت به خدا این از همه شما فیلمنامه را خوب‌تر نقد کرد و فیلمنامه را عوض کرد!!




پرسش همکار سالیان مخملباف: داوران فجر کجا هستند؟؟

سینماروزان: در فاصله حدودا دوهفته‌ای تا برگزاری جشنواره فیلم فجر هنوز هیات داوران جشنواره معرفی نشده‌اند. یک دلیل این امر می‌تواند کیفیت انتقادبرانگیز عملکرد هیات انتخاب و وارد کردن انبوه فیلمهای ارگانی-هنروتجربه‌ای به جشنواره باشد که وسواس سینماگران مطرح برای پذیرفتن داوری چنین آثاری را بیش از پیش کرده است.

محمد احمدی تهیه‌کننده سینما که سابقه همکاری طولانی با محسن مخملباف را داشته با نگارش یادداشتی در اعتماد به طرح این سوال پرداخته که چرا داوران فجر مشخص نشده‌اند‌.

متن یادداشت این تهیه‌کننده را بخوانید:

هيات داوران سي و هشتمين جشنواره فيلم فجر هنوز مشخص نشده و اين موضوع اگر چه براي كساني كه با رويه جشنواره آشنايي دارند عجيب نيست ولي محل اعتراض‌ها و دغدغه‌هايي شده است. واقعيت اين است كه تمام فستيوال‌هاي بزرگ دنيا از يك ديسيپلين خاص پيروي مي‌كنند، از يك نظم از پيش مشخص شده كه تبعيت از آن جزو قواعد جشنواره است. به اين ترتيب همه بخش‌هاي مختلف آن جشنواره مطابق با استانداردهاي از پيش تعيين شده پيش مي‌روند به اين معني كه داوران اين فستيوال‌ها مشخص هستند و برنامه نمايش فيلم‌ها بدون تغيير و بر اساس زمان‌بندي ثابت چيده شده است و مهمان‌هايي كه قرار است در اين رويداد حاضر شوند با هماهنگي‌هاي لازم فهرست شده‌اند. در اين فستيوال‌ها مشخص است كنفرانس‌هايي قرار است برگزار شود و چه كساني قرار است در اين كنفرانس‌ها شركت كنند اما متاسفانه در ايران و در جشنواره فجر چنين رويه‌اي وجود ندارد. انگار همه ‌چيز به وقت اضافه كشيده مي‌شود. اين در حالي است كه امروزه وضعيت به مراتب از سال‌هاي پيش بهتر شده است، تا چند صباح پيش فيلم‌هاي بخش مسابقه دو روز مانده به برگزاري جشنواره اعلام مي‌شدند. چنين رويه‌اي براي جشنواره فجر خيلي غيرطبيعي نيست و اگر مي‌بينيم داوران بخش مسابقه هنوز مشخص نشده‌اند، احتمالا تصور دست اندركاران جشنواره اين است كه فرصت كافي براي رايزني و گفت‌وگو با سينماگران وجود دارد و تا برگزاري جشنواره روزهاي زيادي مانده است اما بايد به اين نكته توجه داشته باشيم كه دير اعلام شدن نام داوران اگر چه در ايران و در جشنواره فجر طبيعي جلوه مي‌كند اما از قاعده و استاندارد دور است. ما نبايد همه ‌چيز را به دقيقه نود واگذار كنيم؛ به هر حال تمام فيلم‌هاي جشنواره بايد توسط هيات داوران در فضايي آرام ديده شود و مورد قضاوت قرار گيرد چون به اواسط جشنواره كه برسيم، كانديداهاي بخش‌هاي مختلف بايد اعلام شوند و در اين مرحله كار به مرحله حساسي مي‌رسد كه اتفاقا مستلزم وجود فضايي آرام و بي‌هياهو است. با در نظر گرفتن جميع جهات بد نيست به اين نكته هم اشاره كنم كه در اين 8 – 27 سالي كه در سينماي ايران كار كردم و در فستيوال‌هاي بزرگ دنيا هم شركت داشتم، آشفتگي برنامه‌هاي جشنواره فيلم فجر برايم طبيعي شده است اما نمي‌توانم انتظار نداشته باشم كه روز به ‌روز بايد به سطح استاندارد جهاني نزديك شويم و برنامه‌هاي‌مان را متناسب با فستيوال‌هاي بزرگ دنيا بچينيم.

البته محدوديت‌هايي هم در اين زمينه داريم اما اعلام نام داوران جشنواره حداقل كاري است كه مي‌توان در بهتر شدن اين رويداد مهم داخلي انجام داد. بايد بپذيريم وقتي دبير جشنواره هر دو سال به يك ‌بار عوض مي‌شود و همه امور جشنواره مطابق با سليقه آدم‌ها شكل مي‌گيرد، توقع اعلام نام داوران طبق يك نظم استاندارد دور از ذهن است. به خاطر همين بايد ريشه اين مشكل را شناسايي كنيم و بعد به اين برسيم كه واقعا دليل اين ‌همه بي‌نظمي چيست؟ اميدوارم جشنواره فيلم فجر براي مدتي طولاني از يك دبير ثابت برخوردار شود تا او بتواند به اين رويداد مهم ملي و سينمايي نظمي ببخشد كه شايسته نام جشنواره فجر باشد.




مرور بخش‌هایی از اظهارات ساموئل خاچکیان در آخرین گفتگوی تخصصی پیش از مرگ⇐فکر نمی‌کنم حتی دو فیلم از هیچکاک را هم به‌طور کامل دیده باشم!!/به عقیده‌ من محسن مخملباف، یک فیلم‌ساز فوق‌العاده است!/بخشی اعظم از تولیدات بعد از انقلاب، آشکارا از سینمای پیش از انقلاب تأثیر گرفته‌اند!

سینماروزان: ساموئل خاچکیان اگر زنده بود، ۲۹مهرماه امسال، ۹۶ ساله می‌شد ولی شانزده سال قبل و بعد از مدتها ابتلا به آلزایمر درگذشت درحالی که ردپایی پررنگ از خویش در تاریخ سینمای ایران به جای گذاشت و زودتر از آن که سینمای کدر جشنواره‌پسند رونق گیرد با ساخت فانتزی-کمدی “شب نشینی در جهنم” نامزد خرس طلای برلین شده بود!

مرور بخش‌هایی از آخرین گفتگوی تخصصی خاچکیان که سه سال پیش از مرگش با امید نجوان در “فیلم” انجام شده بود، نکاتی قابل تامل دارد.

ساموئل خاچکیان با رد تاثیرپذیری از هیچکاک بیان داشت: سال‌ها قبل سازمانی به نام «شما و مطبوعات» بریده‌ نشریات و جراید را برای مشترکانش می‌فرستاد. من هم مشترک آن مجموعه‌ها بودم و تعدادی از آن‌ها را تا امروز نگه داشته‌ام. در آن بریده جراید، نقد فیلم‌های من هم بود. وقتی آن‌ها را مطالعه می‌کردم متوجه شدم اکثر منتقدان نوشته‌اند ساموئل خاچیکیان از فیلم‌های آلفرد هیچکاک یا سینمای پلیسی آمریکا تقلید کرده است. در حالی که من فکر نمی‌کنم از هیچکاک حتی دو فیلم را به طور کامل دیده باشم؛ مثلاً “طلسم‌شده” را هیچکاک ساخته؟ ولی من تا مدتها این را نمیدانستم! اتفاقاً معتقدم فیلم‌ساز باید خلاق باشد. فیلم‌سازی که تأثیر بگیرد فیلم‌ساز نیست، مقلد است.

خاچکیان با اشاره به مساله تفاوت محصول باکیفیت با محصول مطلوب مخاطب که همچنان در سینمای ایران مشاهده می‌شود، گفت: تماشاگران ما خوراک تصویری می‌خواهند و در عین حال خطرناک‌ترین عنصر در کارِ فیلم‌سازی به شمار می‌روند؛ چون زمانی فیلمی که حرفی برای گفتن ندارد خوب فروش می‌کند و زمانی دیگر فیلمی پرهزینه با استقبال مواجه نمی‌شود!

خاچکیان درباره سطح کارگردانی در سینمای ایران بیان داشت: کارگردانِ خوب، کم نداریم. کسانی مثل محسن مخملباف که به عقیده‌ من یک فیلم‌ساز فوق‌العاده است.

ساموئل خاچکیان با تایید تقلید بخشی از سینمای پس از انقلاب از سینمای موسوم به فیلمفارسی، گفت: قبول دارم که تماشاگران امروز سینما مخاطبان سینمای دیروز نیستند. سینمای ایران قدمتی طولانی دارد ولی تماشاگران آن نشان داده‌اند که فهم و درک خوبی دارند. اغلب از آثار ضعیف انتقاد می‌کنند و به استقبال فیلم‌های خوب می‌روند. البته ناگفته نماند که بخشی اعظم از تولیدات سال‌های اخیر آشکارا از سینمای پیش از انقلاب تأثیر گرفته‌اند؛ فقط موضوع عوض شده و رنگ‌ولعاب تازه‌ای یافته است.




اولین روحانی که به وزیری ارشاد نائل آمد ، در گفتگویی مفصل مطرح کرد⇐ بخاطر ادای دین به “حسینیه ارشاد” ، نام وزارت فرهنگ و هنر به “وزارت فرهنگ و ارشاد” تغییر یافت!/صف بندی های سیاسی ابتدای انقلاب اجازه نمیداد که کسی به سینما بگوید: خرت به چند من!؟/ به دنبال پیاده سازی برنامه ای برای سینما بودم که هم امثال فردین و ایرج قادری و ناصر ملک مطیعی به فعالیت ادامه دهند و هم جوانان انقلابی!/”برزخیها” مطابق با برنامه ای ساخته شد که به مجلس دادم/تهيه‌کننده “برزخیها” به اعتبار امضاي وزيري در جمهوري اسلامي ده میلیون تومان برای تولید سرمايه‌گذاري کرده بود/محسن مخملباف با بهره کشی از حوزه هنری جلوی اکران “برزخیها” را گرفت!!/آنچه بر «برزخي‌ها» گذشت، بعد از شهادت رجایی و باهنر رخ داد و پيامد يکه‌تازي مخملباف با حضور عزيزاني(!) مانند مسيح مهاجري بود!!/سازمان تبليغات و آقاي مسيح مهاجري و روزنامه جمهوري اسلامي و کيهان{به مدیریت محمد خاتمی}و مجلسي‌ها راه را بر گفت‌وگو بسته بودند!!/تهیه کننده “برزخیها” همو بود که با سرمایه شخصی فیلمهای “محمد رسول الله(ص)” و “عمر مختار” را وارد کرد ولی پیش از آن که درآمد معقولي از سرمايه‌گذاري خود را داشته باشد، به خاطر تندروی امثال مخملباف و حامیانش به روز سياه نشست!!!

سینماروزان: حجت الاسلام عبدالمجید معادیخواه سومین وزیر ارشاد بعد از انقلاب اسلامی و اولین روحانی بود که به وزیری ارشاد رسید.

معادیخواه در ابتدای دهه شصت و بعد از عباس دوزدوزانی و پیش از محمد خاتمی کمتر از یک سال بر کرسی وزارت ارشاد تکیه زد و البته که برخی غائله های سینمایی اول انقلاب و از جمله غائله حول “برزخیها” در دوران حضور وی رخ داد.

معادیخواه به تازگی در گفتگویی تفصیلی درباره دوران وزارتش خاطراتی از تندروی‌های امثال محسن مخملباف و حامیانی که وی در روزنامه های “کیهان” و “جمهوری اسلامی” داشته نقل کرده است.

عبدالمجید معادیخواه با اشاره به اینکه استفاده از نام “ارشاد” کنار “فرهنگ” برای نامگذاری وزارت تحت امرش بی ربط به جایگاه “حسینیه ارشاد” نیست به “شرق” بیان داشت: نمي‌دانم با چه تلقي و دريافتي از «وزارت اطلاعات و جهانگردي» نام آن را به «ارشاد» تغيير دادند. همه مي‌دانيم پيشنهاد نام ارشاد هم‌زمان با سپرده‌شدن آن به «ناصر ميناچي» بود. در شايعه‌هايي از حسينيه ارشاد هم ياد مي‌شد؛ خدا رحمتش کند.

معادی خواه ادامه داد: در آن روزها که در اين وزارتخانه بودم، بيشتر درگير اشتباهي بودم که -در عمل- نياز به تصحيح داشت. فکر نمي‌کنم در انتخاب نام «ارشاد»، ايدئولوژي نقشي داشت. به نظرم جاذبه نام ارشاد با تعلق‌هاي عاطفي و ادای دین آقاي ميناچي -اولين وزير ارشاد پس از انقلاب– به حسینیه ارشاد بي‌ارتباط نبود! در شايعه‌ها هم سخن از «حسينيه ارشاد» بود که مي‌توان گفت بي‌پايه هم نبود!

معادیخواه افزود: بیش از اين نمي‌گويم که اين نام را –بر اساس ادغام فرهنگ و هنر- نمي‌پسندم. در اولين برنامه‌اي هم که به مجلس داده شد، با نام «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» بود که همخواني آن را با حوزه‌هاي مسئوليت وزارتخانه بيشتر مي‌ديدم. طرفه آنکه وزير علوم بي‌اعتنا به شاخه‌هاي فرهنگ و هنر آن همه را در يک معاونت پيچيده و در تالار رودکي سابق متمرکز کرده بود که بايد به نهاد مناسبي بازمي‌گشت که پيش از اين به موافقت شهيد باهنر اشاره شد. آن جراحي با سرعتي انجام شد که امروز دور از باور است! هم‌زمان با تقديم برنامه براي گرفتن رأي اعتماد به مجلس، بر تارَک آن نام «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي» را نشاندم و يادآوري اين نکته خالي از لطف نيست که از مجلسي‌هاي آن روز يکي نگفت: چرا نام وزارتخانه تغيير کرده است!

معادیخواه تأکید کرد: در برنامه‌اي که به مجلس دادم، هنر سينمايي در محور عمده‌اي بود و هيچ نماينده‌اي سؤالي به نام جديد در اين برنامه هم نداشت. نکته مهم همين است که سينما در مقايسه با مسائل و مشکلات فراوان کشور در اولويت نبود. صف‌بندي سياسي هم اجازه نمي‌داد که کسي به سينما  – به‌اصطلاح رايج در فرهنگ کوچه-  بگويد: «خرت به چند من»؟!

سومین وزیر فرهنگ پس از انقلاب درباره آرای سینمایی خود گفت: سينماي قبل از انقلاب در ذائقه انقلابيون منفي بود. برداشتي که از «فيلمفارسي» در جامعه – به‌ويژه در محفل روشنفکري ديني – مطرح مي‌شد، فحشا و فسادي زننده بود! و صحنه‌هايي را تداعي مي‌کرد که با انقلاب سازگاري نداشت. در برنامه‌اي هم که به مجلس دادم، نوشتم: بايد کاري کنيم که خشک و تر به آتش چند خطاکار نسوزند! براي هنرمندان رژيم گذشته هم بايد ميدان کار و هنرنمايي ايجاد شود.

معادیخواه ادامه داد: برنامه سینما را نخست‌وزير به مجلس تقديم کرد که شهيد باهنر بود. سخن از همان برنامه‌اي است که به نام يکي از وزيران آن دولت به مجلس دادم و در آن براي سياست سينمايي ما اين ويژگي مطرح بود که بايد دو نسل را ديد؛ تا نقش هر دو را تلفيق کنيم و نمي‌توان با يک چشم سينما را – با نگاهي انقلابي- در انحصار آن هنري ديد که از انقلاب جوانه مي‌زند و- به نام و با شعار هنر متعهد – قديمي‌ها را نديد! هم نسل جواني را بايد ديد که با آرمان‌هاي انقلابي و باورهايي اسلامي به صحنه مي‌آيند؛ هم ديگراني هستند که حق زندگي دارند و نمي‌توان از تجربه آنان در کار هنري بي‌نياز بود. همه فاسد نيستند و اگر در نگاه افرادي – با سياه‌نمايي هم – همه را فاسد ببينیم، بايد در پي راه‌حل باشيم. اين دو سرمايه را بايد با هم تلفيق کرد؛ تا اين مجموعه با هم سينمايي را از نو بسازند که ستاره‌هايي مثل فردين و ناصر ملک مطیعی و ایرج قادری و… هم در آن فرصت درخشش ديگري – متفاوت با گذشته – داشته و در آفرينش‌هاي نسل نو مردم هم مشارکت سودمندي داشته باشند.

معادیخواه با انتقاد از تندروی‌هایی که جلوی پیاده سازی برنامه اش را گرفتند اظهار داشت: عناصري مانند محسن مخملباف در بهره‌کشي هنرمندانه‌اي – از حوزه هنري – يکه‌تاز بودند و سينماي انقلاب را با «توبه نصوح» محراب مقدسي مي‌دانستند که کاش روزي بتوان روزهايي را بازسازي کرد که بزرگاني مانند آيت‌الله جنتي – که شيفته آن آفرينش‌هاي مخملي بودند- با چه شوقي در تشويق آفريدگاران «توبه نصوح» اشک مي‌ريختند و آنان را در آغوش مي‌کشيدند! که اگر با کارهاي امروزشان هم زمان ديده شود، معلوم است در چه فيلم جالبي –به‌صورت مستند– مي‌توان حرف‌هاي آن روز را با عملِ امروز به ترازوي مقايسه سپرد و تماشا کرد که سرمايه‌اي براي شکوفايي هنري ديگر است! هياهوي آن روز و آنچه بر اکران فيلم «برزخي‌ها» گذشت، پيامد يکه‌تازي آنان با حضور عزيزاني مانند مسيح مهاجري است! نمونه‌اي از اين صحنه‌ها مي‌تواند در غني‌ترکردن چنين گفت‌وگوها سودمند باشد و در آن نقش مجلس را هم مي‌توان ديد. کاش روزي بتوان با حضور جمعي از خاطره‌داران نقشِ همه عزيزاني را در هياهوي خاطره‌انگيزي ديد که شخصيت‌هايي مانند آيت‌الله جنتي در آن هياهو نقش داشتند و هم آقاي مخملباف را بتوان – هم‌زمان- با آن شعارها و فرياد «وااسلاما» ديد و با تصويري از حوزه هنري بازخواني کرد که سرشار از تجربه‌هايي آموزنده است.

معادیخواه افزود: چنان‌که گفتم روزي که شتاب‌زده حوزه فرهنگ و هنر را به وزارت علوم سپردند، آقاي دکتر عارفي، «وزير وقت علوم» هم با دغدغه‌هاي ديگري که داشت، بي‌اطلاعي از اين حوزه، همه ميراث فرهنگ و هنر از رژيم گذشته را به معاونتي سپرد. در چنين حال‌وروزی مرحوم محمدزاده، از مديران مورد اعتماد آقاي عارفي که از پيش از انقلاب اشتياقي به ظرفيت‌هاي سينما داشت و گاه فعاليت‌هايي مي‌کرد و – به عنوان نمونه – فيلم «محمد رسول‌الله (ص)» با سرمايه‌گذاري او و براي نمايش به بازار ايران راه يافت مجوزِ ساخت فيلم «برزخي‌ها» را گرفته بود. با آقاي محمدزاده اما تاحدودي آشنا بودم و نه البته در حد جناب قرائتي که از ميزباني و پذيرايي‌هاي او – در اهواز – تجربه‌هاي زيادي داشت و شرح آن در اين تنگنا نمي‌گنجد. بزرگان بسياري از رجال جمهوري اسلامي –حداقل- با او سلام‌وعليکي داشتند و از حداکثر مي‌گذرم و برايم دور از باور است که او به خباثت‌هايي گرايشي داشته است! هم‌اکنون سخن از اعتماد او به امضاي فردي- به نمايندگي از وزيري در نظام – است که آن روز 10 ميليون تومان براي ساخت فيلم “برزخیها” سرمايه‌گذاري کرده بود. به او بايد آفرين گفت که توانست: حضور ستاره‌هاي سينماي قبل از انقلاب – از فردين، ايرج قادري، ناصر ملک‌مطيعي تا ديگران را – به‌عنوان بازيگر در اين فيلم فراهم کند. کارگردان هم آقاي ايرج قادري بود. داستان فيلم هم گروهکي با سيماي ضدانقلاب – در توطئه‌اي هم‌دست- بودند که با شروع جنگ از آن برزخ به سمت انقلاب برگشتند. پيام فيلم اين بود: هنرمندان سابق اگر در گذشته ايرادي هم داشتند، امروز براي مشارکت آماده‌اند و مي‌خواهند در خدمت انقلاب باشند. اين از نظر من نه‌تنها اشکالي نداشت که با برنامه‌اي هم که به مجلس داده بودم، هم‌خواني داشت. براي جذب ديگران به انقلاب مي‌توان همسو با سياست حداکثري عمل کرد و نيازي نيست که به‌جاي واکاوي مسئله، فقط حکم صادر کنيم. در اين فرصت اما نگاه من از زاويه ديگري است و حمايت من– از آن فيلم– مبناي ديگري داشت؛ بر اين پايه که فردي به اعتماد جمهوري اسلامي در حوزه سينما سرمايه‌گذاري كرده و اجازه گرفته است. در مرحله بهره‌برداري و اکران ما نمي‌توانيم جا بزنيم و براي امنيتِ سرمايه‌گذاري و حقوق شهروندان حسابي باز نکنيم. به‌ويژه که بايد حرمت وزير قبلي هم كه –چشم‌بسته- با اعتماد اجازه داده بود، حفظ مي‌شد. بنابراين با ميدان‌دادن به امثال فردين مشکلي نداشتم و درست همان سياستي بود که به مجلس داده بودم و مجلس هم قبول کرده بود. در «برزخي‌ها» اما موضع من پايبندي به حرمت وزيري بود که پيش از آمدن من، به فردي ميدان داده بودند. تهيه‌کننده هم به اعتبار امضاي وزيري در جمهوري اسلامي سرمايه‌گذاري کرده بود. حرف من اين بود که آيا من بايد امضاي مديران پيش از خودم را محترم بشمارم یا نه؟! او مدير جمهوري اسلامي بوده است. با نيم‌نگاهي به روزنامه کيهان- در آن روزها – مي‌توان ديد چه هياهوهايي پيروان آقاي مخملباف راه انداختند. خاطره‌اي از گفت‌وگويي با آقاي محمد خاتمي دارم که کاش فرصتي پيش مي‌آمد که با حضور او مطرح شود. او آن روز بر شعار آزادي قلم تأکيد داشت. مشکل اما تزاحم ملاک‌ها است؛ اگر به نام آزادي قلم حق شهروندي پايمال و امنيتِ سرمايه‌گذاري نابود شود، چه بايد کرد؟ مغالطه با هياهو، بهره‌کشي ابزاري از آزادي است. سازمان تبليغات و آقاي مسيح مهاجري و روزنامه جمهوري اسلامي و کيهان{به مدیریت محمد خاتمی}و مجلسي‌ها همه در هياهو راه را بر گفت‌وگو بسته بودند.کسي جرئت نداشت بگويد: حرف قانون چيست؟!

معادیخواه با تأکید بر اینکه تمام اتفاقات حول “برزخیها” بعد از شهادت باهنر و بهشتی روی داد اظهار داشت: سرگذشت و سرنوشت فيلم «برزخي‌ها» پس از شهادت باهنر و بهشتی رقم خورد. هياهوي مطبوعات هم، فصلي از بايسته‌هاي گفت‌وگو در تاريخ مطبوعات در جمهوري اسلامي است. اگر روزي کارنامه مطبوعات را در تاريخ جمهوري اسلامي به گفت‌وگو بسپاريم با پيامدهاي بازي با افکار عمومي و احساسات مردم و بهره‌کشي ابزاري از آن، آشنا مي‌شويم. بر اين باورم در اين داستان به آقاي محمدزاده{تهیه کننده “برزخیها”} ستم شد. او فيلم «محمد رسول‌الله (ص)» و «عمر مختار» را به ايران آورد. و در اين داستان پيش از آنکه – حداقل- فرصت درآمد معقولي از سرمايه‌گذاري خود را داشته باشد، به خاطر تندروی امثال مخملباف و حامیانش به روز سياه نشست!




نزدیک به دو دهه پس از حذف خودخواسته از سینما، محمدهاشم سبوکی تهیه کننده درام تاریخی “سرب” لب به سخن گشود⇐بهشتی در چرایی بایکوت “سرب”( به نفع “بایسیکل ران”) گفت اگر روزی اتفاقی برای این مملکت بیفتد مخملباف تفنگ بدست میگیرد و به جنگ می رود اما کیمیایی این کار را نمیکند!!!/ وزارت ارشاد دولت خاتمی به فیلمهایی که در دولت قبل ساخته شده بود درجه جیم میداد!!!/ مهاجرانی هم در پاسخ به انتقادها میگفت مخالفان ما فیلمسازان جیم هستند!!!/علیرغم موافقت بیت رهبری، پخش تیزرهای “مارال” را ممنوع کردند و سالنهایش را گرفتند!!/احمدی نژاد با تولید “بابای ایرانی من” با بازی فرزان دلجو موافقت کرد ولی شمقدری گفت از همایون ارشادی بجای دلجو استفاده کن!!/دولت روحانی وعده صدور مجوز دفتر فیلمسازی ما را داد ولی در عمل اتفاقی نیفتاد!!/تا زدوبند و رانتخواری جمع نشود، سینمای ایران درست نمیشود!

سینماروزان: از جمله تهیه کنندگان دو دهه ابتدای انقلاب اسلامی که فیلمهایی ماندگار هم تولید کرد محمدهاشم سبوکی بود.

در کارنامه سبوکی فیلمهایی مانند “آوار”، “سرب” و “مارال” به چشم میخورد که هر کدام از آنها برای آن که یک سینماگر را نامدار کند کافیست ولی سبوکی با وجود تولید چنین محصولاتی در انتهای دهه هفتاد آن قدر تحت فشار قرار گرفت که شخصا دفتر شیرازفیلم را تعطیل کرد.

سبوکی نزدیک به دو دهه بعد از آن تعطیلی درباره شرایط امروز سینمای ایران به “سینمامعیار” گفت: سینما اگر بخواهد درست شود باید فضای کار برای بخش خصوصی مهیا شده و بساط زد و بند و رانت خواری جمع شود.

سبوکی که در سال ۸۰ در نامه ای اعتراض آمیز به وزیر وقت ارشاد دفتر فیلم سازی خود (شیرازفیلم) را تعطیل کرده بود درباره علت این تصمیم گفت: وقتی سال ۷۹ فیلم “مارال” مورد بی مهری ارشاد و صداوسیما قرار گرفت و با توجه به اتفاقاتی که در سالهای قبل از آن رخ داده بود دیدم امکان  فعالیت بخش خصوصی وجود ندارد و به همین خاطر تصمیم گرفتم شیراز فیلم را تعطیل کنم.

وی در ادامه با انتقاد از بنیاد سینمایی فارابی گفت: من در آن سالها با مجوزی که از ارشاد می گرفتم خودم فیلمهایم را در خارج از کشور به نمایش درمیاوردم و همین باعث شد برخی با من مشکل شخصی پیدا کنند و چوپ لای چرخم بگذارند تا جایی که نه تنها نگذاشتند “مارال” اکران خوبی داشته باشد که حتی تیزرهای آن هم از تلویزیون پخش نشد و سالنهایش مدام کم شد و حتی به نامه ای که من از بیت رهبری( مبنی بر مجاز بودن پخش تیزر) گرفته بودم هم ترتیب اثر ندادند!

وی در خصوص تحصن تهیه کنندگان و فیلمسازان ۹ فیلمی که در بهار۷۷ به درجه جیم فیلم هایشان معترض بودند گفت: من از ابتدا با این مساله مخالف بودم چون چنین طرحی تنها برای فشار آوردن به فیلم ها بود و در آن ایام وزارت ارشاد دولت محمد خاتمی به فیلمهایی که در دولت قبل ساخته شده بود درجه جیم دادند و مهاجرانی هم در پاسخ به انتقادها میگفت: مخالفان ما فیلمسازان جیم هستند! در حالیکه ما هرگز جیم ساز نبودیم!!

محمدهاشم سبوکی خاطرنشان ساخت: به من درجه جیم دادند و من کسی بودم که با صرف هزینه بالا “سرب” را با کیمیایی ساخته بودم، فیلمی که مورد تائید هردو جناح سیاسی کشور بود ولی متأسفانه فیلم در زمان خودش بایکوت شد و حالا ماهی یک بار از تلویزیون پخش میشود!!

سبوکی با اشاره به اتفاقات حول فیلم “سرب” گفت: بعد از بایکوت در جشنواره وقتی پیش بهشتی و انوار رفتم و از نادیده گرفتن فیلم در جشنواره فجر(به نفع “بایسیکل ران”) گله کردم بهشتی به من گفت: اگر روزی اتفاقی برای این مملکت بیفتد مخملباف دوربین اش را زمین می گذارد و تفنگ بدست میگیرد و به جنگ می رود اما کیمیایی این کار را نمیکند!

سبوکی در ادامه درباره فعالیتهایش بعد از تعطیلی شیراز فیلم گفت: بعد از آمدن محمود احمدی نژاد در یکی از سفرهای ایشان به سازمان ملل در آمریکا با او ملاقات کردم که به من گفتند کارهای دولت قبل غیرقانونی بوده و حالا ما آمده ایم و شما بیایید و دفتر فیلمسازی خود را باز کنید که من تصمیم به ساخت فیلم “بابای ایرانی من” گرفتم و قرار بود فرزان دلجو بازیگر آن باشد ولی با وجود موافقت احمدی نژاد با مخالفت محمد حسینی وزیر وقت ارشاد مواجه شدیم و بعد از ۳ جلسه ای که با شمقدری داشتم فهمیدم که اتفاق جدیدی نیفتاده و ادامه این کار وقت تلف کردن است. می گفتند جای دلجو از همایون ارشادی استفاده کن که من قبول نکردم و ساخت آن فیلم هم منتفی شد!!

سبوکی افزود: دوباره در سال ۹۲ در دیدار با حسن روحانی به من وعده دادند که می توانم کار کنم اما وقتی اقدام کردیم دیدم می گوید باید ابتدا درخواست صدور پروانه ساخت بدهی و اگر تائید شد می توانی شیراز فیلم را (که با اختیار خودم در اعتراض به شرایط آن زمان تعطیل کرده بودم) باز کنی.

سبوکی در انتهای حرف های خود در پاسخ به این سوال که آیا هنوز سینما را دوست دارید گفت: من همچنان سینما را دوست دارم و می خواهم کار کنم و فیلم مستقل بسازم، بدون اینکه کسی بخواهد چیزی به من دیکته کند!!




سعید کنگرانی در آخرین گفتگوی پیش از مرگش بیان داشته بود⇐ آدم سياسي نيستم و تا امروز زير پرچم هيچ جرياني سينه نزده‌ام!/عباس نعلبندیان فردی مذهبی بود!!!/به طرفداران مجاهدین خلق گفتم  كار به جايي رسيده‌ كه CIA و FBI بايد هزينه خيمه‌ خرگاه‌تان را بدهد!!/وقتي شنيدم مادرم ساعت‌ها خيره به در منتظر مي‌مانده حتي يك لحظه را هم تلف نكردم و به ایران بازگشتم/تمام‌دار و ندارم را زير سر مادرم گذاشتم و حتي دنبال بازپس‌گیری اموال مصادره شده‌ام هم نرفتم/پدرم وقتی از سر کار می‌آمد اول نماز می‌خواند و بعد سراغ حافظ خوانی می‌رفت/در دفتر محمد بهشتی بودم که ناگاه مخملباف از راه رسید و گفت باید زیر سالن‌هاي اين سينماي فاسد فيلمفارسي TNT ببنديم و منفجر كنيم/به بهشتی گفتم بسيار متأسفم كه با چنين افراد لمپني همنشين هستيد!!/چهل سال چوب بازی در فیلم «در امتداد شب» را خوردم! آن هم در حالیکه برای بازی در این فیلم نزدیک به شش ماه بین بیماران سرطانی زندگی کردم/با این همه کار چرا هیچ جایی در موزه سینمای ایران ندارم؟/مني كه روز افتتاحيه باغ‌فردوس درباره سينماي ايران به زبان انگليسي صحبت كردم، بايد در اين شرايط زندگي كنم؟

سینماروزان: درگذشت سعید کنگرانی بازیگر قدیمی سینمای ایران هرچند در انزوای ناشی از ممنوعیت کاری سپری شد اما به هر حال او نیز بسان بسیاری از همرده هایش، کارنامه ای به جا گذاشت که تا سینما زنده است باقیست.

به گزارش سینماروزان سعید کنگرانی را اغلب به واسطه بازی در فیلم «در امتداد شب» چوب زده اند ولی او آثاری همچون «دایره مینا» را هم در کارنامه داشت که در زمره محصولات پیشروی سینمای اجتماعی ایران به شمار میرود.

کنگرانی در آخرین گفتگوی پیش از مرگش که با بابک احمدی در «اعتماد» انجام شده کوشیده درباره خاستگاه خانوادگی و دغدغه های هنریش راحت صحبت کند.

این بازیگر درباره زندگیش گفت: سعادت داشتم زندگي در دهه‌اي را تجربه كنم كه هر بزرگي كه چراغ فضل فرهنگ به دست داشت اطرافم بود. ببينيد! دكتر ساعدي در فاصله سي‌متري منطقه‌اي‌ كه «دايره مينا» فيلمبرداري مي‌شد مطب تاسيس كرده بود و بدون دريافت ريالي به مداواي فقرا مي‌پرداخت. يا آقاي مهرجويي مي‌گفت برو ماياكوفسكي بخوان. من ماياكوفسكي نمي‌شناختم ولي به‌واسطه همين اهل فضل با هنر و ادبيات جهان آشنا شدم. مثلا براي ساختن نقش در فيلم «دايره مينا» به من يك كتاب پيشنهاد داد و گفت« روي بحث خودكشي كار كن» منظورم چنين انسان‌هايي است. به همين دليل هم اين حرف‌هايي كه درباره غلامحسين ساعدي بيان مي‌شود را قبول ندارم. البته بايد تاكيد كنم كه اصلا آدم سياسي نيستم و تا امروز زير پرچم هيچ جرياني سينه نزده‌ام.

کنگرانی در چرایی بی علاقگی به سیاست بیان داشت: به اين دليل كه گوهر وجودي انسان آزادي است و آزادي يك موهبت خدادادي است. درباره عباس نعلبنديان اين همه ماجرا وجود دارد ولي او زماني همراه همسرش نزديك خانه من در سه راه سليمانيه، محدوده چرمسازي، آنجا زندگي مي‌كرد. برخلاف همه صحبت‌هايي كه مي‌شود اتفاقا فرد مذهبي هم بود. محمود استاد‌محمد و برادران صوفي هم بودند و همه انسان‌هايي نازنين.

سعید کنگرانی درباره عدم همراهی با هنرمندان ساکن آمریکا حین سکونت در این کشور گفت: البته در امريكا نمايشي بازي كردم كه با استقبال مواجه شد. فعاليت‌هايم به همان يك نمايش هم محدود نشد ولي مساله اينجا بود كه من صدا نداشتم. عضو سنديكاي بازيگران كاليفرنيا بودم و رزومه‌ام هم موجود است اما مساله بر سر درگيري با آدم‌هاي كوتوله‌اي است كه اصلا به حساب نمي‌آيند. اتفاقا از اين جنس آدم‌ها در لس‌آنجلس كم نبود. طرفدار مجاهد خلق مي‌آمد و براي شما ماجرا درست مي‌كرد. من هم كه خرده برده نداشتم به آنها مي‌گفتم كار به جايي رسيده‌ كه CIA و FBI بايد هزينه خيمه‌ خرگاه‌تان را بدهد. شما نمي‌توانيد براي ما كه سر سفره پدر و مادرمان آرمانگرا بارآمده‌ايم از اين ژست‌ها بگيريد. خلاصه برخوردها به شكلي بود كه چندان راغب به برقراري ارتباط نبودم.

این بازیگر فقید درباره بازگشت به ایران بیان داشت: فقط و فقط به‌خاطر مادرم به ايران بازگشتم. خواهر و برادرها ابتدا نمي‌گفتند ماجرا چيست. وقتي شنيدم مادرم ساعت‌ها خيره به در منتظر مي‌مانده و مي‌گفته فقط يك بار ديگر سعيد را ببينم، حتي يك لحظه را هم تلف نكردم. اصلا انگار تمام تندرهاي جهان به سينه‌ام زدند. به ايران آمدم و سعادت داشتم 9 ماه سر روي شانه مادر گذاشتم و تا روز آخر ثانيه به ثانيه كنارش ماندم. تمام‌دار و ندارم را زير سرش گذاشتم و حتي دنبال آنچه مصادره شد هم نرفتم.

سعید کنگرانی با اشاره به مشکل ممنوع الفعالیت شدنش بعد از انقلاب اظهار داشت: تازه بعد از انقلاب فرهنگي بود كه واژه ممنوع‌الچهره توسط افرادي مثل محسن مخملباف به ميان آمد. آنها بودند كه مي‌گفتند آقاي كيارستمي در لانگ شات ما راه نرود. اجازه بدهيد خاطره‌اي بگويم. روزي در بنياد فارابي با آقاي سيدمحمد بهشتي قرار داشتم. اين ديدار هم به‌واسطه پيشنهاد آقاي مهرجويي شكل گرفت. يك روزي در وزارت ارشاد جلسه‌ داشتم كه آقاي مهرجويي پيشنهاد داد اگر شد بعد از آنجا سري هم به فارابي بزنم. از آقاي بهشتي و مشي ايشان تعريف كرد. من هم به آنجا رفتم و وسط بحث و گفت‌وگو با ايشان بوديم كه يكهو فردي بدون آنكه در بزند و كسب اجازه كند، به‌صورت خيلي زشت وارد اتاق شد. اگر بگويم لمپن، اغراق نمي‌كنم، طرف به معناي واقعي اين‌طور بود. من اعتقاد دارم هر انساني آزاد است عقايد خودش را داشته باشد ولي تا وقتي كه به ديگري آزار نرساند؛ مگر آنكه با يك شخصت دگم ديكتاتور مواجه باشيم و اينجا تكليف روشن است. طوري رفتار مي‌كرد كه بلافاصله متوجه شدم قضيه كين‌خواهي و به‌قولي سهراب‌كشي است. طرف چند قدمي راه رفت، بعد نه گذاشت، نه برداشت و گفت: «بايد زير سالن‌هاي اين سينماي فاسد فيلمفارسي TNT ببنديم و منفجر كنيم.» بعد هم با بي‌احترامي برگشت گفت: «اين اينجا چكار مي‌كنه؟» من هم از صندلي بلند شدم و گفتم: «تو كي هستي؟» كار داشت بالا مي‌گرفت. وقتي توي رويش ايستادم آقاي بهشتي ورود كرد و گفت: «ايشان آقاي مخملباف هستند، شما ببخشيد. به دل نگيريد.» در نهايت هم گفتم به احترام شما آمدم ولي بسيار متاسفم كه با چنين افراد لمپني همنشين هستيد. مخملباف برگشت وگفت: «تا من هستم اجازه نمي‌دهم تو كار كني.» من هم جواب دادم: «در سينمايي كه قرار باشد تو و امثال تو برايش تصميم‌بگيريد، من چهارتكبير حافظي به‌پا مي‌زنم و خداحافظي مي‌كنم.» بعد هم ماجراي همان مرد ارمني را برايش تعريف كردم.

کنگرانی با اشاره به فیلمی که اسباب دردسرهایش در بعد از انقلاب شد اظهار داشت: چهل سال  چوب بازي در اين فيلم «در امتداد شب» را خورده‌ام ولي خوشحالم نهضتي در سينما گذاشت كه همين الان هم در دانشگاه‌هاي سينمايي قابل تدريس است. براي فيلم شش ماه در بخش بيماران سرطاني بيمارستان زندگي كردم. پيدا كردن نقش يك بيمار مبتلا به سرطان خون كار دشواري بود.

سعید کنگرانی خاطرنشان ساخت:  انقلاب باعث بيداري من شد ولي پيش از آن هم ما سر سفره پدر و مادر طور ديگري تربيت شديم. پدرم وقتي از سر كار مي‌آمد، حمام مي‌گرفت، نمازش را مي‌خواند و بعد نوبت به حافظ‌خواني و فردوسي‌خواني مي‌رسيد. مسائل مالي كجا اهميت داشت؟

کنگرانی درباره مهمترین حسرتهای زندگیش گفت:  غصه از دست دادن كساني كه دوست‌شان داشتم. افسوس اينكه پزشك نشدم، چون خيلي زود پي بردم كه بيش از هر چيز براي كمك به مردم ساخته شده‌ام. البته به شرطي كه شمشير كين در نيام نباشد. همين حالا از دوري فرزندم رنج زيادي مي‌كشم و بابت اين فاصله به‌شدت افسوس مي‌خورم. اما يك سوال هم دارم. با اين همه كار حالا چرا نبايد در موزه سينماي ايران جايي داشته باشم؟ مني كه روز افتتاحيه در باغ‌فردوس درباره سينماي ايران به زبان انگليسي صحبت كردم، بايد در اين شرايط زندگي كنم؟




مهدی کلهر اولین مسئول دولتی سینمای بعد از انقلاب در گفتگویی صریح اظهار داشت⇐در دهه ۶۰ بیش از اندازه دموکراسی داشتیم وگرنه مخملباف نمی‌توانست در نظام نفوذ کند!!/مخملباف خودش گفت که تمام کارهایش را با زهرا رهنورد چک می‌کرد/خلخالی گفته بود اگر معاون سینمایی را پیدا کنم اعدامش می‌کنم/مخاطب دهه ۵۰ س…س ایتالیایی را بر س…س ایرانی ترجیح می‌داد/در دوران نخست‌وزیری رجایی با اینکه ارز نداشتیم نزدیک به ۵۰۰هزار دلار برای واردات نگاتیو تصویب شد!!!/ رئیس‌جمهور وقت که حضرت آقا بودند، صراحتاً به من گفتند بازی کردن فردین در یک فیلم نمی‌تواند عیب باشد!/{میرحسین موسوی} از من خواست مجوز پخش «برزخی‌ها» را لغو کنم اما مخالفت کردم /حضرت آقا که آن موقع رییس جمهور بود گفت زیربار توقیف نرو!/حداقل ده دوازده نامه از بچه‌های جبهه داشتم که می‌گفتند «برزخی‌ها» فیلم خوبی است/آمریکا هزینه کرد برای این‌که بتواند تا رده پنج خواننده‌های ما را به لس‌آنجلس ببرد/زمانی که من بودم هم داریوش مهرجویی فیلم می‌ساخت هم بهرام بیضایی و هم جواد شمقدری/۴۵۰ سالن سینما تحویل فخرالدین انوار دادم و بعد از ده سال ۲۲۰ سالن تحویل دادند!!!/ اگر من جای آمریکا باشم و صد دلار داشته باشم که بخواهم برای نفوذ در ایران هزینه کنم، نود دلارش را در وزارت ارشاد و صدا و سیما هزینه می‌کنم و ده دلارش را در وزارت خارجه!/چرا آمریکا بابت کپی‌رایت محصولاتش علیه ایران اقامه دعوی نمی‌کند؟ چون به فکر نفوذ فرهنگی است!!!

سینماروزان: مهدی کلهر از اولین مسئولان سینمایی بعد از انقلاب است که در حلقه مشاوران دولتهای محمود احمدی نژاد هم قرار داشت.

به گزارش سینماروزان کلهر که هرازگاه در گفتگوهایش درباره خاطراتش از وقایع فرهنگی ابتدای انقلاب می‌گوید در گفتگویی تازه با «عصراندیشه» هم نکاتی خواندنی را درباره آن روزگار بیان کرده است.

وی با اشاره به تندرویهای امثال محسن مخملباف در ابتدای انقلاب گفت: همان زمانی که مخملباف «استعاذه» را ساخته بود، ما می‌دانستیم او هیچ‌چیز این نظام را قبول ندارد. لایه دوم کارش واقعا برخورنده است به بالاترین مقام انقلاب و نظام. ما که جزو هیئت انتخاب و هیئت داوری بودیم، وقتی فیلم را می‌دیدیم تنمان می‌لرزید. نسخه‌ای که بعداً نمایش داده شد، بیست دقیقه‌اش عوض شده است. ما جزو هیئت داوران بودیم و همدیگر را نگاه می‌کردیم که این فیلم چه‌طور ساخته شده است. آن سال‌ها خیلی بیش از اندازه دموکراسی داشتیم وگرنه پدیده‌ای مثل مخملباف نباید رشد می‌کرد؛ او یک عضو فرودست منافقین بود که بعدها خودش اعتراف می‌کند من هیچ وقت به سمت انقلاب نرفتم. او در آن سال‌ها توانسته بود در جاهای مختلف نظام نفوذ کند.

کلهر ادامه داد: مخملباف سال 63 یک مصاحبه پنج‌ساعته با سروش داشت و یک‌مرتبه کل جریان فرهنگی و هنری کشور در اختیار او قرار گرفت. آن زمان در مصاحبه‌هایش می‌گفت من تمام کارهایم را با خانم زهرا رهنورد در منزل آقای مهندس موسوی با او چک می‌کنم. می‌گفت «باغ بلور» من را آقای مهندس موسوی خوانده و خیلی خوشش آمده است. مخملباف همه‌جا سایه انداخته بود. مخملبافی که خود ما دوربین دستش دادیم و از مرحوم حقانی‌پرست کارگردانی یاد گرفت. در فیلم‌نامه «توجیه» که به‌نظرم تنها کار سالم او هم هست، من بسیار کمکش کردم.

کلهر که از 59 تا 62 معاون سینمایی وزارت ارشاد بود ادامه داد: خلخالــی که آن موقع ترســناکترین و قدرتمندترین چهره غضبیه انقلاب اســلامی بود، گفتــه بود اگر مدیرکل ســینمایی وزارت فرهنگ و هنر را بیابــم، اعدامش می کنم.

وی ادامه داد: در آن سالها از قشر متدین جامعه حدود ۰۷ تا ۵۷ درصد توقع شان این بود که دو چیز مطلقا  تحریم شود: یکی سینما و دیگری موسیقی. فضای ذهنی جامعه این بود که نباید سینما و موسیقی داشته باشیم تا جامعه نمازخوان باشد.

کلهر تأکید کرد: تا زمانی که شهید رجایی نخست‌وزیر بود و دکتر باهنر بود و حضرت امام (ره) در قید حیات بودند، من به جز حمایت از سینما، چیز دیگری از بدنه حاکمیت ندیدم. در آن شرایطی که اصلاً ارز نداشتیم، دولت آقای رجایی برای واردات نگاتیو که هم سینما و هم تلویزیون لازم داشت، 500 هزار دلار تصویب کرد. از دوستان می‌شنیدم این پول تا آخر وزارت آقای خاتمی هنوز برکت کرده و هست و هرجایی که ارزی برای واردات لازم دارند، از آن استفاده می‌کنند. این نگاهِ باز انقلاب اسلامی به مقوله سینما بود.

مهدی کلهر با روایت حذفش از معاونت سینمایی به خاطر تلاش برای جلوگیری از توقیف آثاری همچون «برزخیها» بیان داشت: ایشان{میرحسین موسوی} از من خواست مجوز پخش «برزخی‌ها» را لغو کنم و من مخالفت کردم. گفتم وزیرِ شما، آقای معادیخواه در تشریح برنامه‌اش در مجلس گفته است من از تمام هنرمندان ایران استفاده می‌کنم؛ بماند که برزخی‌ها در دوره من ساخته نشده؛ در دوره شریک شما آقای مهندس نجفی ساخته شده و حالا به من می‌گویید جلوی پخش «برزخی‌ها» را بگیرم؟ در حالی که رئیس‌جمهور که حضرت آقا بودند، صراحتاً به من گفتند بازی کردن فردین در یک فیلم نمی‌تواند عیب فیلم باشد. گفتم من فیلم را نگاه کرده‌ام و 18 اشکال از آن گرفته‌ام و کارگردان رفته و آن اشکالات را برطرف کرده است. حالا که مدت‌ها در سینماها هم بوده، چرا باید مجوز پخشش لغو شود؟ کشاکش 25 روزه‌ای بین من و مهندس موسوی بود و سرانجام گفت استعفا بده. من گفتم استعفا نمی‌دهم، اگر لازم است مرا کنار بگذارید. البته می‌دانستم پشت این تلاش که «برزخی‌ها» نباید باشد، مخملباف و تیمش بودند.

کلهر افزود: «برزخی‌ها» حدود یک ماه در حال اکران بود و خوب هم فروخته بود و جالب بود که هم روحانیون و هم بچه‌های جبهه آن را دیده بودند. حداقل ده دوازده نامه از بچه‌های جبهه داشتیم که می‌گفتند «برزخی‌ها» فیلم خوبی است و با این که جنگی نیست ولی روحیه معنوی و حماسی خوبی را نشان می‌دهد. کار کشیده شد به نظر مقام معظم رهبری که آن موقع رئیس‌جمهور بود. وزیر خدمت ایشان رفت و کسب تکلیف کرد. ایشان تلفنی به من گفتند زیر بار نرو. من ده سال بعد در تلویزیون گفتم به این کارم افتخار می‌کنم و ان‌شاالله تا دم مرگ هم به آن افتخار خواهم کرد. ماجرا را ساده نبینیم. گمان نکنیم این یک اختلاف مدیریتی بود، خیر. پشت این ماجرا جریانی بود که من می‌دانستم در موسیقی هم وجود دارد. آمریکا می‌دانست اگر هنرمند قبل از انقلاب در کنار مردم و انقلاب بماند، توپ هم نمی‌تواند این انقلاب را تکان دهد. آمریکا هزینه کرد برای این‌که بتواند تا رده پنج خواننده‌های ما را ببرد. این‌ها مسئله اصلی است. این‌که فلان روحانی فلان نظر را داشته مشکلی نیست؛ حتماً با مذاکره و مفاهمه حل می‌شد اما ببینید چه اتفاقی افتاد.

این چهره با مرور کارنامه مدیران فرهنگی بعد از خودش بیان داشت: محمد بهشتی تزی داشت که می‌گفت سینما نباید ستاره داشته باشد. می‌گفت در اسلام هنرمند امضا نمی‌کند. به او می‌گفتم شماها این را از کجا آورده‌اید؟ پس «اسوه حسنه» چه می‌شود؟ همین نگاه، سینمای قهرمانی را کنار گذاشت و شد سینمای ضدقهرمانی. در سال 1371 بعد از رفتن آقای خاتمی از وزارت ارشاد من راجع به این یازده سال مدیریت سینمای بعد از خودم مصاحبه مفصلی با کیهان کردم. آ‌ن‌جا گفتم من شما را به محاکمه اخلاقی دعوت می‌کنم. شما چه بلایی بر سر سینما آوردید؟ ما 450 سینما تحویل آقای انوار دادیم و بعد از ده سال و بعد از این که با سیاست‌های شما متدینین هم باید سینمارو شده باشند و این که جامعه 25 میلیونی به 40 میلیونی رسیده، باید به 1500 سینما می‌رسیدیم اما این به 220 سینما تبدیل شده است. گفتم آیا این فاجعه جای سؤال کردن ندارد؟ در همان زمانی که من بودم هم داریوش مهرجویی فیلم می‌ساخت هم بهرام بیضایی و هم جواد شمقدری.

این چهره فرهنگی خاطرنشان ساخت: سینمای فیلم فارسی در سال ۱۳۵۶ ورشکسته بود. آن هم با تمام لختی ها و… که داشت. در سینمای آن دوره فکر می کردند این سکس است که فروش را افزایش می دهد اما دقت نداشتند که مخاطب آن دوره، س…س ایتالیایی را بر ایرانی اش ترجیح می دهد.

کلهر با بیان خاطراتش از گفتگو با دانشجویان اظهار داشت: یک روز دانشجویی از من پرسید اسلام با سوررئالیسم موافق است یا مخالف؟ گفتم آن اسلامی که با سوررئالیسم مخالف باشد یا موافق، دیگر اسلام نیست؛ چیزی است در ردیف همان مکتب ها که درباره شان بحث می کند. اسلام فراتر از این است که موافق یا مخالف سبک ها باشد.

کلهر با اشاره به نضج یافتن تفکرات امثال مخملباف در مدیریت فرهنگی سالهای بعد بیان داشت: آن چیزی که بحث من بوده و هنوز هم هست این است که پدیده مخملباف نه به عنوان فرد بلکه به عنوان جریانی که نخست‌وزیر و وزیر ارشاد این مملکت را تحت‌تأثیر قرار داد، چطور اتفاق افتاد و چرا میدان گرفت و چه کرد؟ همین‌ها در جریان رسانه ویدئو با سیاست‌های غلط کاری کردند که تا ده‌کوره‌های مملکت با محصولات بی‌کیفیت فتح بشود. چطور می‌شود تصور کرد همه این‌ها تصادفی است؟

کلهر ادامه داد: می‌گفتیم می‌خواهیم انقلاب را صادر کنیم و من می‌گفتم بیایید همین فیلم‌هایی را که ساخته‌اید و خودتان قبول دارید، با قیمت ارزان و یا رایگان به کشورهای اسلامی بدهیم. مثلاً اگر یک نفر از الجزایر به این‌جا می‌آمد تا فیلم بخرد، شما نمی‌دانید چه بلایی بر سر او می‌آوردند. برای فیلمی که در خود ایران کسی حاضر نبود ببینند، رقمی می‌گفتند که آمریکا برای «ده فرمان» نمی‌گفت. همه این‌ها نمی‌تواند تصادفی باشد. من می‌گفتم شما از خود آمریکا یاد بگیرید. آن‌ها سر رایت فیلم‌شان با چین دعوا می‌کنند چون می‌دانند مشکلی که چینی‌ها می‌توانند درست کنند، فرهنگی نیست. آن‌ها را به دادگاه می‌کشند که چرا بدون حق رایت فیلمی را تکثیر کرده‌اید. پس چرا آمریکا هیچ‌وقت راجع به ما این کار را نمی‌کند؟ خدا شاهد است بسیاری از ویدئوهایی که به ایران می‌آمد، فاصله‌اش با اکران در آمریکا و در اروپا سه چهار روز بود. من خودم «فهرست شیندلر» را وقتی دیدم که فکر می‌کنم سه روز از اکرانش در اروپا گذشته بود. آن‌ها می‌دانستند در این کشور پول نباید برایشان مهم باشد. این‌جا تأثیرگذاری فیلم است که اهمیت دارد.

مهدی کلهر با صراحت از نفوذ فرهنگی غرب در ایران چنین گفت: می‌گویند سه شغل در دنیا هست که بیشترین ارزش افزوده را دارد: یکی اسلحه، یکی مواد مخدر و دیگری سینما و موسیقی. حالا این همه مافیا برای اسلحه و مواد مخدر وجود دارد که دولت‌های بزرگ هم نمی‌توانند با آن‌ها مقابله کنند. چطور می‌شود برای سینما در دنیا مافیا وجود نداشته باشد؟ اگر من جای آمریکا باشم و صد دلار داشته باشم که بخواهم برای نفوذ در ایران هزینه کنم، نود دلارش را در وزارت ارشاد و صدا و سیما هزینه می‌کنم و ده دلارش را در وزارت خارجه. باید بسیار احمق باشم که بروم سفیر بخرم. بالاخره گوشش را می‌گیرند و او را بیرون می‌کنند. من جایی می‌روم که کسی نمی‌فهمد دارم چه‌کار می‌کنم و صدایش بیست سال بعد درآید. وقتی بچه بزرگ شد، تازه می‌فهمی بچه تو نیست. نماز می‌خواند، روزه می‌گیرد، بچه مثبت هم هست و درسش را خوب می‌خواند اما بچه تو نیست. به لحاظ ذوقی و سلیقه‌ای و فکری، فرزند دیگری را بزرگ کرده‌ای. این‌ها رسانه‌های تأثیرگذار را از بدنه انقلاب اسلامی دور کردند. من معتقدم یک دست پنهان یا مستقیم یا با واسطه از آمریکا وجود داشت که انقلاب اسلامی کم‌ترین بهره را از رسانه سینما ببرد. شاهد مثالم هم صحبت سخنگوی وزارت خارجه آمریکاست. او بعد از رفتن خاتمی به صراحت گفت یازده سال نگذاشتیم انقلاب ایران از طریق سینما به دنیا صادر شود.




واکنش یک منتقد به راه‌اندازی شورای معناگرا با حضور یک دکتر(!) ۵شغله⇐یک ماجرای فرصت‌طلبانه/نخستین فردی که این بازی را شروع کرد مخملباف بود!

سینماروزان: هرچند پیش بینی می شد با حضور محمدمهدی حیدریان در رأس سازمان سینمایی تلاش شود در جهت کاهش تصدی گری دولت در سینما و تعدیل ساختارهای دیوان سالارانه ای که توسط رییس معزول به ساختار سازمان سینمایی منگنه شده بود اما انگار حیدریان پابه سن گذاشته و محافظه کارتر از آن است که بخواهد یا حتی بتواند در این ساختار تعدیل ایجاد کند.

به گزارش سینماروزان در این شرایط حداقل تلاشی که باید بشود جلوگیری از افزایش دیوان سالاری ساختار فعلی است که با راه اندازی شوراهایی مانند مقاومت، اجتماعی و معناگرا عملا این امر هم صورت نگرفته است. اینکه چرا مدام شورا در ساختار دولتی سینما راه می افتد جای سوال دارد و سوال مهمتر کیفیت کارنامه کاری افرادی است که در این شوراها طرف مشورت قرار گرفته میشوند؛ افرادی که برخی از آنها کارنامه روشنی در بخش تولید نداشته اند و قطعا نمی توانند مشاوره های مفیدی به مدیران سینمایی دهند.(اینجا را بخوانید)

از جمله شوراهای تازه تأسیس شورای سینمای معناگرا است؛ شورایی که مسعود نقاش زاده معاون فرهنگی فارابی که پسوند دکتر هم ضمیمه نامش شده عضو آن است. اینکه ایشان در چه رشته ای تحصیل کرده و مدرک دکترا دارند به کنار، نکته اینجاست که نقاش زاده علاوه بر این هم عضو شورای پروانه ساخت است و هم عضو شوراهای اجتماعی و مقاومت و یک‌نفره 5مسئولیت را دراختیار گرفته است!(اینجا را بخوانید)

احمد طالبی نژاد منتقد سینمای ایران در گفتگو با «شرق» درباره تلاشهای راه اندازی سینمای معنا‌گرا از طریق راه اندازی شورای معناگرا گفت: سال‌ها قبل نیز این ماجرا جریان‌ساز شد و اصطلاح سینمای دینی یا سینمای معناگرا فراگیر شده بود. مفهوم این سینما همان زمان هم خیلی روشن نبود و بازخوردهای خوبی نداشت و در عمل ساخت این‌گونه فیلم‌ها تبدیل شد به یک ماجرای فرصت‌طلبانه که فیلم‌سازی با قراردادن پلان‌هایی از نماز یا قرآن‌خواندن اسم فیلمش را معناگرا می‌گذاشت.


این منتقد در ادامه گفت: به گمانم نخستین فردی که این بازی را شروع کرد، مخملباف بود که بعد نوع فیلم‌سازی‌اش را تغییر داد و مسیر دیگری رفت. بعد از مدتی بنیاد فارابی این جریان را ادامه داد و باز فیلم‌هایي معناگرا نامیده می‌شدند که حال و هوای دینی و مذهبی داشتند و این شائبه به وجود آمد که فیلم‌های تارکوفسکی فیلم‌های معناگرایی هستند که البته از جهاتی می‌توان آن را درست دانست چراکه تارکوفسکی در نظام ضد دین فیلم‌هایي در مورد خدا می‌ساخت و فیلم‌سازي او در چنین شرایطی امر مهم و پسندیده‌ای بود. اما در کشور ما که اساسا حکومت دینی داریم، هر فیلمی که به این صورت ساخته شود، فیلمی ایدئولوژیک محسوب می‌شود و به این دلیل است که این قضیه هیچ‌گاه جدی نمی‌شود. مگر اینکه کسانی از ته قلبشان و با تمام اعتقاد فیلم بسازند.


او در بخش دیگری از صحبت‌هایش گفت: حتی زمانی فیلم‌های هیچکاک به‌عنوان فیلم‌های معناگرا شناخته شدند؛ خاطرم هست آقای آوینی صحبتی در این مورد داشت. اما جدا از این مثال‌ها به نظرم سینمای معناگرا در ایران راه به جایی نخواهد برد مگر اینکه کسانی با باور دینی فیلم بسازند نه اینکه از فرصت استفاده کنند. به نظرم ما تنها یک فیلم معناگرا به معنی واقعی داریم که فیلم «روز واقعه» است به این دلیل که فیلم‌نامه آن با اعتقاد نوشته شده است.




ادعاهای کارگردان «زندان دوله‌تو» و «انفجار در اطاق عمل» از نسل اول فیلمسازان انقلاب⇐در ابتدای انقلاب شبها در خوابگاه زعفرانیه می‌خوابیدیم؛ طبقه پایین من بودم و طبقه بالا، محمدمهدی حیدریان!/درویش را من به سینما آوردم! او در گشت ثارالله بود که آوردمش تا فیلم بازی کند اما الان یادش نمی‌آید/درویش سر جوادیه یک اتاق اجاره‌‌ای داشت و صاحبخانه داشت بیرونش می‌کرد که من برایش یک اتاق در خوابگاه زعفرانیه جور کردم/دم در آسانسور شبکه دوم سیما، منوچهر محمدی را دیدم اما با من دست نداد و نگاه عجیبی به من کرد/همین الان هم نگاه محمدعلی زم با محسن مخملباف یکی است/مهدی کلهر همان مرد انقلابی اصیلی است که بهمن ۱۳۵۷ بود/اطرافیان میرحسین موسوی جزو شاگرد تنبلهای حسینیه ارشاد بودند/فارابی با نگاه شاعرانه و تک‌ماده‌ای حسینه ارشاد، قصه و کشمکش و درام را از سینما گرفت/می‌خواستم زندگی دواتگر-امیرکبیر را با بازی ارحام صدر بسازم اما عبدالله اسفندیاری نگذاشت/عبدالله اسفندیاری پرفسور سینماست و فیلمنامه­ هایی نوشته که در جهان بی نظیر است!! او یکی از تک‌ماده­‌ای‌های حسینه ارشاد است/داستان «قیصر» غلط بود! چه کسی جرأت داشت به خواهر گنده‌لات‌ها چپ نگاه کند؟/می‌خواستم ماجرای «قیصر» بعد از فرار از زندان را بسازم اما ناصر ملک‌مطیعی از ترس کیمیایی جرأت نکرد بازی کند

سینماروزان: رحیم رحیمی پور جزو نسل اول سینماگران بعد از انقلاب است که در مرکز اسلامی آموزش فیلمسازی، سینما را آموخت و از اوایل دهه 60 با «زندان دوله‌تو» وارد سینما شد و نزدیک به یک دهه در سینما حضور داشت و آثاری همچون «اتاق یک»، «انفجار در اتاق عمل»، «الماس بنفش» و «مستأجر» را ساخت.

آخرین ساخته سینمایی رحیمی پور «شیرین و فرهاد» بیش از دو دهه قبل ساخته شد و بعد از آن رحیمی پور از سینما فاصله گرفت. رحیمی پور به تازگی در گفتگویی تفصیلی با «نسیم» در کنار شرح علاقمندیش به سینما ادعاهایی را درباره برخی چهره های سینمای بعد از انقلاب و از جمله محمدمهدی حیدریان، عبدالله اسفندیاری، احمدرضا درویش و محمدعلی زم بیان کرده و البته از آسیبهایی گفته که بخاطر نگاه ضددرام پایه گذاران فارابی آفتی شد بر حیات سینمای قهرمان پرداز ایران.

بخشهایی از گفتگوی رحیمی پور را با این توضیح بخوانید که سینماروزان آماده انعکاس شفاف واکنشهای افرادی همچون درویش، زم، حیدریان و اسفندیاری نسبت به این گفته هاست.

کدام فیلم‌ها را آن زمان دوست داشتید.

فیلمهایی که آن زمان دیدم و روی محتوای آنها فکر می­کنم مثلا «گنج قارون»، «سلطان قلب‌ها» و «قیصر» بودند. که از همان بچگی با قصیر مشکل داشتم و بعد از انقلاب هم که دوباره فیلمها را دیدم، متوجه شدم این فیلم یک جوهرۀ خاصی دارد که اگر ما ابتذال درونش، یعنی رقص و آواز و برهنگی آن را درست می­کردیم، امروز یک سینمای خوب و مردمی و مثل گذشته پر رونق داشتیم، مثلا در فیلم گنج قارون آدمی را نشان می‌دهد که به ناامیدی مطلق رسیده و می­خواهد خودکشی کند، اسمش قارون اسم ثروتمندترین مرد جهان است، او در موقعیتی قرار می‌گیرد و امیدوار می‌شود، موضوع امید است، چه می‌شود؟ با یکسری آدم‌های عامی همراه می‌شود و در زندگی آنها امید می‌بیند و جالب است که در ترانه فیلم هم می­گوید: ( گنج قارون نمی­خوام / مال فراون نمی­خوام / جام جمشید جم و تاج فریدون نمی­خوام.) ولی تو فیلمهای بعد از انقلاب بدلیل سیاست مانور تجملات بیشتر فیلمها در اقتصاد دنبال مال فراون و در سیاست دنبال تاج فریدونند.

چرا با «قیصر» مشکل داشتید؟

 من چند وقت پیش هم به ناصر ملک‌مطیعی گفتم که این قصه غلط است. چون مردم ایران در دوران گذشته به خواهر هیچ گنده لاتی نظر سوء نداشتند. به صورت منطقی با توجه به بافت فرهنگی فیلم، همه باید مواظب خواهر فرمان و قیصر باشند. قبل از انقلاب همه مواظب خواهر فرمان‌ها و قیصرها بودند، اصلاً نمی‌گذاشتند کسی به خواهر فرمان چپ نگاه کند. در محله، اگر خواهر فرمان راه می‌رفت، لاابالی‌ها جرات نمی‌کردند فکری بد در مورد ناموس فرمان و قیصر به ذهنشان خطور کند. لات و لوتها  اگر بلایی هم سر کسی می‌آوردند، سر زنانی می‌آوردند که پناهی نداشتند و کسی نبود از آنها دفاع کند. کسانی که مدافعی نداشتند، اینها را من عیناً در محل خودمان یادم است که یک پسری بود، پدرش از این داش‌مشتی‌های گنده لات بود مانند فرمان. خواهرش میان لات‌ها و چاقوکش‌ها برای خودش حریمی داشت. قصه را نوشتم و به ناصر ملک مطیعی دادم. گفتم الان زمان حال است، فرمان زنده است و فهمیده قصه دروغ بوده که به خواهرشان تجاوز شده و قیصر فرار کرده و فرمان مانده و می­خواهد این قصه و فیلم را از بین ببرد که سازندگان این دروغ نمی­گذارند و باز فرمان را می­کشند. ملک‌مطیعی قصه را خواند و آمد و گفت من بازی نمی‌کنم، گفتم چرا؟ گفت مسعود کیمیایی رفیق من است و ناراحت میشود و تو تمام مبانی فکریِ سینمای گذشته را از بین می‌بری.

برگردیم به بیوگرافی زندگی شما…

انقلاب فرهنگی شده بود، من فقط یک دست رختخواب داشتم که آن را پیچیده بودم در یک چادرشب تا بروم اصفهان. چون دانشگاه تعطیل شده بود. درگهی آمد و گفت بیا در فاصله تعطیلی دانشگاه برویم سینما بخوانیم. رفتیم خیابان جمهوری نرسیده به چهارراه ولیعصر. یک کوچه بود رفتیم داخل ساختمانی قدیمی، کلنگی بود دیدیم نزدیک صد نفر آنجا نشستند، شورجه، شمقدری،علیرضا شجاع نوری، علی مرادخانی، حیدریان و…. حضور داشتند. سعید بخش‌علیان که الان جانباز شده و دو چشمش نابینا شده و فیلم سرباز کوچک را ساخته است او هم بود، خواهر سعید بخش‌علیان هم نماینده ما بود در دانشگاه شهید بهشتی.  ایشان ما را جمع کرد از هر دانشگاهی حدود 10، 15نفر جمع شدند، حدود 150 نفر شدیم، این 150 نفر آمدیم رفتیم سر فاطمی یکی از ساختمانهای صدا و سیما، کمال تبریزی و سعید حاجی میری آنجا بودند، نشسته بودیم داخل یک اتاق و کمال یک اِسپلایسر دستش بود آمد می‌خواست به ما درس بدهد و اسپلایسر را برای ما درس داد. بعد از آنجا آمدیم «تل فیلم» در مقصودبیگ جمع شدیم و کلاس‌هایمان آنجا تشکیل شد که آقایان اکبر عالمی، هوشنگ توکلی بعد مهدی کلهر آمدند،  حتی حداد عادل می‌آمد، علی جنتی گاهی اوقات سر می‌زد، فخرالدین انوار و محمد بهشتی از طرف تلویزیون آنجا را به ما داده بودند و بعد که مهدی کلهر و هوشنگ توکلی  آمدند یک دوگانگی در نوعِ نگاه پیش آمد یعنی کلهر یک نوعی سینما را می‌دید، انوار و بهشتی یک طور دیگری می‌دیدند، کلهر طرفدار سینمای قصه­گو و قهرمانی بود ولی بهشتی و انوار طرفدار سینمای به اصطلاح هنری و شاعرانه و بدون قصه بودند، این اختلاف که پیش آمد درِ تل فیلم را بستند و دیگر ما را راه ندادند.

کلهر هنوز که هنوز است ایستاده است، به غیر از رفتارهای سیاسی که همه چیز ما را آلوده کرد از جمله اقتصاد، سیاست و فرهنگ ما را، ولی نگاهِ کلهر هنوز همان است. خیلی مهم است که آدم انقلابی از دهه شصت تا کنون نگاه انقلابی‌اش آلوده هیچ جریانی نشود. کلهر همان مرد انقلابی اصیلی است که بهمن 1357 بود.

مخملباف به زم خیلی نزدیک بود؟

اصلاً یکی بودند همین الان هم نگاه محمدعلی زم با محسن مخملباف یکی است، بقیه حرف‌ها بازی است، مهم نگاه است…اینها با انقلاب همراه بودند ولی نگاهشان عمیق نبود و همین موجب انحراف شد مثلا در فیلم «توبه نصوح» آدمی که می­خواهد توبه کند را به لجن و کثافت می­کشانند و اصولا آدمهای خطاکار و سینماگران قبل از انقلاب را اینطوری می­دیدند همان که مخملباف گفت با اینها در یک لانگ شات هم نمی­ایستد اینها آن زمان اصول ناگراهای تند رو و بی ترمز بودند. آقای زم گفت تو زندان دوله‌تو رانساز، گفتیم چه کسی بسازد؟ گفت مخملباف. دعوا شد، مخملباف اصلاً جلو نمی‌آمد، ما یک قشرِ دانشجویِ روشنفکر با تحصیلات عالیه بودیم، آنها، سوادشان هم در سطح سیکل و دیپلم، حتی بعضی از آنها سیکل هم نداشتند.

یعنی آن زمان بچه مسلمان‌ها با سوادتر بودند؟

  ما همه دانشگاهی بودیم، از داخل دانشگاه‌ها آمده بودیم و به موضوع علمی و عمیق و انقلابی نگاه می‌کردیم. سر ساخت زندان دوله‌تو درگیر شدیم. تمام بچه‌های ما این طرف، از جمله شورجه و شمقدری و محمد دُرمنش همه جمع شدیم. آقای آیت‌الله جنتی رئیس سازمان تبلیغات بود، رفتیم پیش او به او گفتیم ما این فیلمنامه را نوشتیم آقای زم (سرپرست حوزه هنری) می‌گوید شما نسازید و اصلاً ما با ایشان در نگاهِ به سینما اختلاف‌ نظر داریم، یک جلسه گذاشتیم آقای شمقدری و بچه‌های دیگر این طرف و یک طرف هم زم و یک طرف هم آقای جنتی و گفتیم یا جای ما اینجاست یا جای آقای زم، گفتیم می‌رویم اگر گذاشتید فیلم زندان دوله‌تو را بسازیم می‌مانیم، اگر نگذاشتند بسازیم استعفاء می‌دهیم می‌رویم. رفتیم جلسه گذاشتیم گفتیم آقای زم به درد سینما و فرهنگ و هنر نمی‌خورد او را بردارید، گفتم چیزی که ما می‌بینیم با چیزی که او می‌بیند اصلاً متفاوت است، بعد آقای جنتی گفت نخیر آقای زم هستند شما بروید و من استعفاء دادم، ولی بقیه بچه‌ها استعفا ندادند و همانجا ماندند و من آمدم ارشاد پیش انوار که با هم سابقۀ تل‌فیلم را داشتیم. فیلمنامه را دادیم فارابی آنجا رد کردند. همین آقایان که الان هم هستند، آقای مجتبی اقدامی، عبدالله اسفندیاری، محمدعلی نجفی  فیلمنامه را رد کردند و گفتند سینما چه ربطی به مسائل رئالیستی و سیاسی دارد؟

می‌ترسیدند راجع به حزب دموکرات کردستان کسی فیلم بسازید؟

آن که هیچ اصلاً نگاه‌شان، نگاهِ دیگری بود. یک بار انوار به من گفت برو پیش بهشتی، ببین بهشتی چه می‌گوید، هر چه او می‌گوید به حرفش گوش کن، از او ایده بگیر، کارِ هنری بکنید. از این نظر با زندان دوله‌تو مشکل داشتند، 5 شهید و انقلاب، بحث سیاسی تند. 35 سال پیش فیلمی ساخته شد که قصه داشته، مسالۀ انقلاب را داشت، الان بعد از 35 سال همان را ساختند ولی قصه ندارد. خلاصه فارابی آن را رد کرد، به همراه کلهر رفتیم به انوار گفتیم. در راهروی باغ فردوس ایستاده بودیم، کلهر هم ایستاده بود، آقای انوار به کلهر گفت اگر تو آن را تایید می‌کنی من می‌گذارم رحیم‌پور آن را بسازد. کلهر گفت من تایید می‌کنم، گفت من فیلمنامه را خواندم، خیلی خوب است بگذارید بسازد، انوار گفت بساز…

 یک گروهی از تل‌فیلم بودند که از ما جدا شدند، زمانی که در تله‌فیلم بودیم، کلهر معاونت سینمایی شد و نیرو می‌خواست آمد از بچه‌های ما نیرو گرفت، مرادخانی، معصومی، حسین پارسایی و اثنی عشری و…. را برد. مرادخانی در ارشاد مدیرکل تولید فیلم شد. مرادخانی با حیدریان رفیق بود و او را معاون خودش کرد. مرادخانی و حیدریان در فیلمبرداری سررشته داشت و فیلمنامه ما رفت زیرنظر مرادخانی که در اداره تولید فیلم ساخته شود. حیدریان از طرف مرادخانی با من قرارداد بست، یک میلیون و ششصد هزارتومان قرارداد بست برای تولید فیلم زندان دوله‌تو. گفتیم این پول کم است! گفت ما همینقدر می‌دهیم. رفتیم ساختن فیلم را شروع کردیم، رضا پاکزاد فیلمبردار بود، خیلی خوب بود و خیلی کمک کرد، یک فیلم سینمایی بود خیلی هم سنگین بود که پاکزاد (فیلمبردار) خیلی کمک کرد.

اما نکته مهم قصه «زندان دوله‌تو» حضور احمدرضا درویش در این فیلم است .

 درویش آن زمان در گشت ثارالله بود در سپاه، من عکس او را دیدم، دیدم شبیه شهید «اصغر غواصیه» است به او زنگ زدم گفتم بیا. قبول نمی‌کرد. تئاتر هم بازی کرده بود. نمی‌آمد و می‌گفت من فرمانده‌ام و درگیرم. گفتم بیا نقش اصغر غواصیه را بازی کن، گفتم اگر نیایی روز قیامت جلوی تو را می‌گیرم.  چند ساعت گذشت، من و شورجه در دفترمان در فاطمی نشسته بودیم دیدیم در باز شد و درویش آمد داخل. اصلاً درویش سینما نخوانده بود و فقط چند نمایش بازی کرده بود.

چند روز پیش به او گفتم یادت است پشت موتور من می‌نشستیم و با هم قال رسول‌الله نور العینی، حسینُ منی می‌خواندیم و با هم می‌رفتیم سر صحنه، یادت است سر جوادیه یک اتاق اجاره‌ای داشتی، صاحبخانه داشت تو را بیرون می‌کرد، من در خوابگاه زعفرانیه دو اتاق داشتم، به خانمم گفت یک اتاق را بدهیم درویش، یادت هست در دیزین مسجد را خراب کرده بودند، به دخترم که الان دو تا بچه دارد، آن زمان بچه بود می‌گفتم نغمه مسجد را چه کسی خراب کرده؟ می‌گفت درویش. گفتم دوباره بیا خانه ما تا از نوه‌‌هایم این بار بپرسم مسجد را چه کسی خراب کرد؟ بگویند درویش. گفت یادم رفته، گفتم آلزایمر گرفتی، گفتم معمولاً آدمهای بزرگ، سعی می­کنند گذشته‌‌هایشان را فراموش نکنند که ببیند چه کسی بودند و از کجا و چطور آمده­اند.

گویا فیلم شما متوقف شد دلیلش چه بود؟

عوامل سینمایی وقت و شوراهای فارابی با ساخته شدن فیلم «زندان دوله‌تو» مخالف بودند، ولی به واسطه حمایت کلهر ساخته شد و همان یک میلیون و ششصد هزار تومان بودجه ساخت فیلم تمام شد و پروسه تولید فیلم خوابید. گفتند راش‌ها را ببینید. اعتماد نداشتند راش‌ها را دادند به منوچهر محمدی در شبکه 2 آن را دید تا شبکه 2 پول بدهد فیلم ساخته شود. منوچهر محمدی راش‌ها را دید فیلم را تائید کرد ما را فرستادند شبکه 2 برویم با منوچهر محمدی صحبت کنیم که پول بدهند بقیه فیلم را بسازیم. دم در آسانسور من منوچهر محمدی را دیدم، دستم را بردم جلو به او دست بدهم او به من دست نداد. یک نگاهی عجیبی به من کرد چون من را قبول و باور نداشت اما بعدا فیلم را قبول کردند و باقی پول ساخت فیلم را دادند. فیلم را اکران کردیم، احمدنصر، که نقش استوار را بازی می‌کرد و در زندان در فیلم شهید می‌شد. گفت من شیراز بودم دیدم فیلم‌ در سینماها اکران شده چه خبر شده بود و مردم می‌رفتند و فیلم را می‌دیدند. درست در زمان اکران فیلم شبکه 2 فیلم را پخش کرد.

وقتی شبکه 2 فیلم را پخش کرد، حضرت آقا فیلم را دیدند، زنگ زده بودند به مهندس موسوی که نخست وزیر بود و پرسیده بودند این فیلم را دیدی؟ او گفت بود بله ، آقا پرسیده بودند فیلم را چه کسی ساخته است؟ مهندس موسوی هم فیلم را دیده بود و خوشش آمده بود. حضرت آقا فرموده بودند که این فیلم، فیلم درستی است، آن زمان فیلم «تاتوره» هم ساخته شده بود که خیلی تحویلش گرفته بودند اما مثل اینکه مهندس موسوی به فیلم اعتراض داشت! به نظر من نگاهِ مهندس موسوی با نگاهِ رهبری و نگاهِ انقلاب نزدیک به هم و یکی بود که اتفاق نظر بر فیلم زندان «دوله­‌تو»دلیل این نزدیکی است ولی اتفاقات دیگری داشت از همان زمان می‌افتاد.

اطرافیان مهندس موسوی که جزو شاگرد تنبل‌های حسینیه ارشاد بودند و زمان شریعتی هم با تک ماده قبول می­شدند و تحلیل علمی از سینما و هنر و امور سیاسی نداشتند و دانش دینی آنها هم سطحی و احساسی و شعرگونه است کار را به اینجا کشاندند و بعد نتیجه‌اش فتنه 88 شد که مصداق آیه « وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ» هستند، حتی خود شریعتی هم مدعی شناخت کامل معارف الهی و نظریه پردازی در این مورد نبود که این شاگردهای تک ماده ای مدعی شدند و انقلاب و اقتصاد و فرهنگ و سینما را به اینجا کشاندند.

 آری با انتخاب‌های فرهنگی باید افراد را شناخت، نگاهِ مهندس موسوی سمت «زندان دوله‌تو» بود نه سمت «تاتوره» نه سمت بنیاد فارابی. انحراف از نوعِ نگاه زهرا رهنورد که به قولش خودش می‌گوید هنری بود آغاز شد همان امور محسوس را بدون امور معقول دیدن، مخملباف‌ به خاطر مشاوره گرفتن از همین نوع نگاه به مسیر دیگری رفت و از «توبه نصوح» به «فلسفه و جنسیت» رسید، سیدمحمد بهشتی هم با زهرا رهنورد هماهنگ بود، مهندس موسوی این وسط با انقلاب یک ارتباطی داشت اما اطرافش را این افراد پر کرده بودند و نمیتواند از اینها جدا شود چون دوستان و خانواده‌اش هستند.

وقتی «زندان دوله تو» پخش شد و پس از تماسی که حضرت آقا با مهندس موسوی داشتند مهندس موسوی زنگ زده بود به انوار که این فیلم را چه کسی ساخته است؟ او هم گفته بود یک دانشجوی اصفهانی آن را ساخته است.گفت رئیس‌جمهور (حضرت آیت الله سید علی خامنه‌ای) زنگ زده و گفته او بازهم فیلم بسازد. ما این نوع سینما را می‌خواهیم. آن زمان من در خوابگاه زعفرانیه بودم، طبقه پایین حیدریان بود، طبقه بالا من بودم، حیدریان صبح آمد یک پاکتی به من دادند. ده هزار تومان داخلش بود که تتمه دستمزدم بود، گفت این را آقای فخرالدین انوار فرستاده، گفته این را بگیر و بیا وزارتخانه با تو کار دارم، گفتم چه کاری دارد؟ گفت گفته اگر فیلمنامه داری بیاوری، من یک فیلمنامه داشتم به نام «خاطره‌ها».

«خاطره‌ها» قصۀ آن دواتگر اصفهانی است که وقتی یک سماور از روسیه می‌آورند، امیرکبیر سماور را می‌بیند، و دواتگر را صدا می‌کند به او می‌گوید مانند این سماور را بسازد، بعد دویست تومان به او می‌دهد می‌گوید برو اصفهان کارگاه تاسیس کن و می‌خواهد کارگاه سماورسازی تاسیس کند، امیرکبیر عزل می‌شود و او را می‌‌گیرند که این پول را پس بده، بعد او پول ندارد که پس بدهد و او را حسابی می‌زنند او به گدایی می‌افتد 170 تومانش را تهیه می‌کند می‌دهد کور می‌شود و قصه از جایی شروع می‌‌شود که او کور می‌شود، فیلم نامه را دادم به ارحام صدر حواند که نقش دواتگر را بازی کند و او قبول کرد.

من چون سابقه سرودن شعر داشتم با نثر مسجع فیلمنامه این قصه را نوشته بودم. دوباره اینها  فیلمنامه را فرستادند فارابی. عبدالله اسفندیاری از اول تا آخرش به من متلک گفت، من اصلاً با شعر به سینما آمدم، آخرین شعرم را برای هر کسی می‌خوانم می‌گوید خیلی خوب است، وقتی مادرم فوت کرد رفتم اصفهان در راه اصفهان یک شعری که 45 سال پیش گفته بودم یادم رفته بود.ناگهان تو راه اصفهان یادم اومد که «به پای ننهِ خوب و عزیزم/ دلم می‌خواد همیشه گل بریزم/می‌گن کرده منو گنده بلالی/ امیدوارم ننه هیچ وقت ننالی…/خلاصه ننه تو خیلی زحمت کشیدی / و خیری از رحیم خود ندیدی.

عبدالله اسفندیاری که پرفسور سینماست و فیلمنامه­ هایی نوشته که در جهان بی نظیر است و یکی از همان تک ماده­ ای های حسینه ارشاد است، از سر تا پای فیلم­نامه را ایراد گرفت و چون قصه درباره شهدا نبود،  حمایت نشد و می­گفتند تو می‌خواهی ادای .علی حاتمی را دربیاوری گفتم علی حاتمی چه ربطی به این فیلمنامه دارد؟ من با او چه کار دارم؟ فیلم من تاریخی است با نثر مسجع؛ خلاصه نگذاشتند و فیلم نامه «خاطره‌ها» ماند و از همه غم انگیزتر این که ارحام صدر مُرد و در آن بازی نکرد و من­هم گفتم بروم قصه‌های «زندان دوله‌تو» را ادامه بدهم که نتیجه‌اش شد فیلم «اتاق یک».

اولی  به حزب دموکرات  و دومی راجع به کومله‌ها. اما قدرت کارگردانی فیلم اول در فیلم دوم شما نبود.

بله. تحت تاثیر فضای موجود اشتباه کردیم، ما ساختاری کلاسیک را در زندان دوله‌تو پیاده کردیم و در فیلم دوم گول آوانگارد بودن سکانس پلان بودن را خوردیم. خواستیم یک کار خاص بکنیم و در زمینه‌هایی مشکل پیدا کردیم، این روش ریتم فیلم را انداخت و فیلمبردار هم نتوانست کار را در بیاورد. خلاصه فیلم «اتاق یک» نشد و اصلی‌ترین مساله آن هم ریتم بود. «اتاق یک» ریتم سینمایی نداشت و البته یک چیزی که ما را فریب داد همین نگاه هنری بود که فارابی به سینمای ایران تزریق کرد، اصلاً این نگاه سینمای ایران را نابود کرد. مهمترین مساله هم این بود که عناصر دراماتیک را از از سینما گرفتند قصه و قهرمان. اگر فیلم قصه نداشته باشد دیگر ریتم و دکوپاژ و بازیگری و ….. ندارد. ما هم خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو، فیلمی ساختیم که فرمش هنری و جدید باشد ولی نشد، مانند زندان دوله‌تو نشد. فیلم ما داستان فرار سرهنگ شهید ابراهیم علی‌‌اصغرلو بود.  اشتباه ما نگاه به اصطلاح هنری و شاعرانه ­ای بود که از بنیاد فارابی به سینما و فیلمسازی تزریق شده بود و حالا می­فهمیم که شعر برای سینما یک سم مهلک است و سینما باید درام و کشمکش و ریتم و وزن سینمایی داشته باشد.

اگر سینمایی ساخته بودیم ،موفق بودیم. سینمایک اصولی دارد، اصولش را باید رعایت کنیم اولین مولفه ساخت فیلم نگاه است. یعنی چطوری نگاه می‌کنیم؟ اگر بخواهیم عمیق ببینیم، باید عمق میدان داشته باشیم، اگر در نگاه‌مان عمق میدان نداشته باشیم یعنی تا نوک بینی‌مان را ببینیم این سینما نیست، و فاجعه اینجاست که بعضی دوستان در سینمای ایران موضوعات عمیق را سطحی کرده و حتی عکاسی را در آن رعایت نمی­کنند.

ریتم یکی از اساسی‌ترین مختصات سینماست که بتواند قصه را جذاب کند و جاذبه ایجاد کند. «اتاق یک» شکست خورد و بعد از آن آمدیم فیلم‌های دیگری را شروع کردیم که در آنها سعی کردیم مهمترین مولفه‌های فیلمسازی را رعایت کنیم ولی دیگر قصه در سینما نبود و بنیاد سینمایی فارابی با آن نگاه شاعرانه و تک ماده ­ای حسینه ارشاد قصه و کشمکش و درام را از بین برده بود، خود قصۀ زندان دوله‌تو واقعاً سینما بود، یک سینمای نو بود، یک سینمای جدید بود. من اخیراً راجع به جهاد با دانشجویان در دانشگاه بحثی داشتیم دیدم درباره جهاد. این قضیه  در زندان دوله‌تو بوده و البته ربطی به من نداشت و من اصلاً نمی­فهمیدم قضیه چیست. نکته مهم این است که حسین یزدان‌پناه و 5 شهید دیگر جهاد را چگونه دیدند و چگونه وارد عرصه دراماتیک جهاد شدند. هنوز که نگاه می‌کنیم، می‌بینیم سینمای ما اگر بخواهد جهادی باشد باید چه نوع جهادی را مطرح کند. بعد از همه این اتفاقات فیلم مستاجر را ساختیم، انفجار در اتاق عمل را براساس یک داستان مستند ساختیم و تا سال 75  که آخرین فیلمم راجع به انقلاب را کار کردم،   دیگر کاری نکردم، در صورتی که بعضی از بچه‌ها می‌گفتند برج‌سازی راه انداختم اما من هیچ کارِ دیگری انجام نمی‌دادم، از سازمان تبلیغات هم استعفاء دادم آمدم بیرون و دیگر هیچ جا استخدام نشدم، نه بیمه‌ای نه بازنشستگی‌ و حتی یارانه هم نمیگیرم اما سینما را رها نکردم.




این عطش از کجا نشأت گرفته؟⇐بعد از تلاشهای کارگردان فیلم ۳ارگانی قتل موسی خیابانی برای فیلمسازی درباره قاچاق زنان⇐حالا رونمایی از مستند «انقلاب جنسی» آقازاده شمقدری+فیلم⇔پرسش: چرا به‌جای این مضامین دستمالی‌شده به سراغ گورخواب‌ها نمی‌روند؟/چرا رشد حبابی آقازادگان ناقل «ژن خوب» و چگونگی سوءاستفاده‌های هزاران میلیاردی در سینمای ایران واکاوی نمی‌شود؟

سینماروزان/حامد مظفری: جاذبه پرداخت به مضامین اروتیک هرچند در ظاهر به فیلمسازان موسوم به روشنفکر نسبت داده میشود اما در این سالها کم نداشته‌ایم فیلمسازانی که در ابتدا نماد ارزشگرایی معرفی شده‌اند اما در نهایت به سراغ مضامین به زعم خودشان ملتهب اروتیک رفته اند.

از محسن مخملباف که با «توبه نصوح» شروع کرد و به «جنسیت و فلسفه» رسید تا مسعود ده‌نمکی که بعد از سالها روزنامه نگاری در رسانه‌های مدعی ارزشها با «فقر و فحشا» وارد کار فیلمسازی شد و چند سال بعدش «رسوایی» را با محوریت زندگی یک روسپی ساخت با لوگویی به‌اشتراک یک کفش پاشنه بلند قرمزرنگ؛ شاید با تاثیرپذیری از «مالنا»ی جوزپه تورناتوره.

یکی از سروصداهایی که اخیرا به پا شد هم از سوی محمدحسین مهدویان کارگردان فیلم 3ارگانی قتل موسی خیابانی با نام «ماجرای نیمروز» بود. این کارگردان که بخاطر تغییر پایان‌بندی فیلمش و حذف اسدالله لاجوردی از خانه فتح شده موسی خیابانی با انتقاد مواجه شده به گلایه از این پرداخته بود که چرا به او پروانه ساخت فیلمنامه تازه‌اش را نمی‌دهند؟

مضمون فیلمنامه چه بود؟ قاچاق زنان!! بله، مضمون قاچاق زنان نه مثلا در دهه هفتاد بلکه در دهه نود و در روزگاری که نه قاچاق زنان بلکه ورود توریست جنسی به برخی از شهرهای خاص کشور است که انتقادات صریح شهروندان و مقامات محلی را به دنبال داشته(!) شده است مضمون مطلوب فیلمسازی محصول ارگانهای ارزشی.

مضمونی که فارغ از دستمالی شده بودن توسط یکی مثل اصغر هاشمی در «نگین» و سالها پیشتر از وی توسط مجید مجیدی در «بدوک» از این حیث که نشان دهنده تغییر فاز سریع یکی از افتخارات سالیان اخیر جریان ارزشی از تولیدات ارگانی به سمت محصولی با پیرنگ سوءاستفاده جنسی از زنان است، عجیب به نظر می‌رسد.

جدا از آن که یک دلیل ناگفته عدم صدور پروانه ساخت برای چنین محصولی هم نه سوژه دستمالی شده که درخواست شورایعالی تهیه‌کنندگان در جلوگیری از ورود بی‌رویه جوانان و یکی مثل مهدویان به فاز تهیه کنندگی بود و عنقریب است که فیلم با حضور تهیه‌کننده فیلم 3ارگانی به تولید برسد، پرسش اصلی بر سر تغییر فاز سریع یک نماد افتخارآفرینی ارزشی به مسیریست کاملا پیش بینی‌پذیر.

به تازگی فیلمی از حسین شمقدری آقازاده جواد شمقدری با عنوان «انقلاب جنسی» هم در فضای ویدیوی درخواستی عرضه شده؛ مستندی که تیزرش پر شده از ارجاعات جنسی! برای دیدن تیزر اینجا را ببینید.

البته این ارجاعات به مانند تمامی موارد این چنینی به بهانه آسیب شناسی ولنگاری جنسی بوده؛ بهانه ای که باعث شده این آقازاده به برخی از کشورهای قرارگرفته در رأس بیزنس جنسی نیز سری بزند و لبخند به لب هم به مناطق 18+ شهرها رفته و هم از شهروندان درباره تجربیات جنسی آنها بپرسد.

اگر بدانیم حسین شمقدری پیشتر سازنده مستندهایی کاملا ارزشمدارانه درباره مثلا فرار مغزها بوده است رویکرد او به سمت اروتیسم عجیب به نظر میرسد.

ماجرا چیست؟ چرا دوز چرخش به سمت مضامین جنسی در میان طیفی که نماد سینمای ارزشی معرفی می‌شوند زیاد است؟ چرا امثال حسین شمقدری و محمدحسین مهدویان زودتر از حد تصور آسیب شناسی درباره موضوعات مطلوب ارگانهایی که کلی خرجشان کرده‌اند را رها کرده و وارد مسیری می‌شوند کاملا در تعارض با مضامین قبلی؟

اگر حتی تا یک دهه قبل می‌شد تابوشکنی درباره چنین موضوعاتی را دلیل رویکرد مثبت اینان دانست این روزها دیگر حرف زدن از تابوشکنی جنسی هم به عنوان دلیل فیلمسازی به بهانه آسیب شناسی جنسی، سرکار گذاشتن مخاطب است!

چون نه تنها به واسطه گشایش فضا در شبکه های اجتماعی ماهانه کلی مستند و فیلم کوتاه درباره چنین موضوعاتی در فضای مجازی منتشر میشود بلکه مثلا جوانان سفرکرده به فلان شهر تایلند یا بهمان منطقه قرمزرنگ(!) هلند هم ویدیوهای تجربیات حضور خود در این شهر را در فضای مجازی بازنشر میکنند و به این ترتیب تقریبا هیچ خط قرمزی باقی نمی ماند.

خط قرمز روز چیست؟

اختلاف طبقاتی روبه گسترش در جامعه و پدیده هایی مانند آقازادگان ناقل «ژن خوب» و تسهیلات هزاران میلیاردی واریزی به جیب اختلاسگران که تابلوترین معلولشان گورخوابی است! همان گورخوابی که باعث نامه‌نگاری اصغرها می‌شود اما کوچکترین محصول آسیب‌شناسانه‌ای پیرامون آن در سینمای ایران تولید نمی‌شود. چرا؟

در این سالها مدام ملت از گرفتاریهای اقتصادی و در عین حال سوءاستفاده های چندهزارمیلیاردی گلایه کرده اند؛ اما واکنش سینمای ایران در ورود به آن کاملا منفعلانه است. آیا در توافقی نانوشته، چپ و راست افراطی قید ورود به آن را زده اند؟ اگر این گونه است باید گفت زنده باد امتداد فیلمسازی درباره آسیب شناسی جنسی و قاچاق زنان!




به‌دلیل اهانت به کشور دوست و برادر⇐مخالفت با نمایش فیلم مخملباف در لبنان+عکس

سینماروزان: شانزدهمین جشنواره بین‌المللی سینمایی بیروت با مشارکت 76 فیلم از جمله 31 فیلم کوتاه و آثاری از کارگردانان بین‌المللی در بیروت پایتخت لبنان آغاز به کار کرد.

به گزارش سینماروزان  به نقل از “ایرنا” اما در این میان تاکنون با نمایش سه فیلم موافقت نشده است. یکی از این سه فیلم، «امور شخصی» ساخته «مها حاج» کارگردان فلسطینی است و از آنجا که این فیلم با حمایت مالی دشمن صهیونیستی ساخته شده است، اجازه اکران نیافت.

تکلیف پخش و یا حذف «شب‌های زاینده رود» از «محسن مخملباف» و فیلم «جام جهانی» از برادران ملص هم تاکنون مشخص نیست اما فعلا کنار گذاشته شده‌اند.

مخالفت مقامات جشنواره با نمایش فیلمها
مدیریت جشنواره سینمایی بین‌المللی بیروت با صدور بیانیه‌ای اعلام کرد که مقامات رسمی مربوطه با پخش این فیلم‌ها مخالفت کرده‌اند.

«طارق الحلبی» رئیس واحد صوت و تصویر در اداره کل امنیت عمومی لبنان هم گفت: نامه‌ای از وزارت اقتصاد به دست ما رسید که در آن نوشته بود دفتر تحریم رژیم صهیونیستی شکایت‌هایی از فیلم «امور خصوصی» دارد و معتقد است این فیلم در سرزمین‌های اشغالی ساخته شده و یک شرکت اسرائیلی آن را تولید کرده است و مشخص شد که این اظهارات صحت دارد.

الحلبی تاکید کرد: قوانین لبنان در این زمینه کاملا واضح است و ورود هرگونه کالاهای ساخت اسرائیل، محصولات هنری و یا غیر هنری به لبنان را ممنوع می‌کند.

اما درباره فیلم مخملباف، الحلبی گفت: این فیلم در خارج از لبنان به خاطر مسائلی ممنوع شده و بعد از مشاهده فیلم متوجه شدیم که توهین‌هایی در آن وجود دارد و قانون لبنان اجازه اهانت به کشورهای دوست و برادر را نمی‌دهد و لازم بود این مسئله را در کمیته مطرح کنیم، کمیته نیز اعلام کرد که باید برخی صحنه‌ها از فیلم حذف شود وگرنه اجازه پخش ندارد.

داستان یک استاد دانشگاه

“شبهای زاینده رود” که در انتهای دهه 60 ساخته شد داستان یک استاد دانشگاه را قبل از پيروزي انقلاب اسلامي روایت می کند در اثر تصادف با اتومبيل و عدم توجه مردم به اين حادثه همسرش را از دست مي دهد و خودش نيز فلج مي شود. بر اثر شوك روحي ناشي از اين حادثه، خانه نشين مي شود. از تدريس خودداري و نسبت به مردم موضعي منفي پيدا مي كند…

نقش اصلی فیلم را منوچهر اسماعیلی دوبلور سرشناس وطنی بازی می کرد و مژگان نادری، پروانه گوهرانی، زینب راهداری، مهرداد فریدی و همایون مکملی دیگر بازیگران فیلم هستند.

منوچهر اسماعیلی و مژگان نادری در نمایی از "شبهای زاینده رود"
منوچهر اسماعیلی و مژگان نادری در نمایی از “شبهای زاینده رود”



سیدضیاءالدین دری بیان کرد: انوار به مخملباف گفت بیا این ور؛ ما بیشتر شبیه توییم!/نه انوار و بهشتی به سینما کمک کردند و نه زم در حوزه هنری/حاتمی‌کیا فیلمساز مورد علاقه بهشتی بود/نگذاشتند حاتمی‌کیا و درویش در حوزه نظری رشد کنند و برای همین حاتمی‌کیا یک روز اصلاح‌طلب است و یک روز اصولگرا/ ای کاش مانند بیضایی به هیچ وجه به خواسته مدیران تن نمی‌دادیم/ اینکه انوار و بهشتی می‌گویند سینما را نجات دادیم، درست نیست/در دهه شصت اصلا بحث نابودی سینما مطرح نبود/ شاه به فردین گفت: حالا دیگه رفتی تو سینما مشت می‌زنی؟/بهروز می‌دانست انقلاب می‌شود اما فردین خبر نداشت

سینماروزان: سیدضیاءالدین دری کارگردان و نویسنده آثاری نظیر “کلاه پهلوی” و “کیف انگلیسی” در گفتگویی صریح با برنامه اینترنتی “کات” به مرور برخی از وقایع مهم سینمای ایران در ابتدای پیروزی انقلاب اسلامی پرداخته است.

به گزارش سینماروزان دری به واسطه مراوداتی که با برخی بازیگران پرطرفدار سینمای پیش از انقلاب و از جمله فردین داشته در این گفتگو نکات خواندنی و جالبی را هم درباره وضعیت سینمای آن دوران بیان کرده است.

متن کامل گفته های دری را بخوانید:

فقط بهروز وثوقی می دانست که دارد انقلاب می شود

سینمای ایران در سال 56 با نزدیک شدن انقلاب دچار تزلزل و بحران شد و همه ترسیده بودند و نگران عاقبت سینما بودند. شاید تنها یک نفر بود که می دانست دارد چه اتفاقی می افتد و آن بهروز وثوقی بود. اما فردین نمی دانست و مابقی سینما هم در آن مقطع گیج بودند.

سینمای قبل از انقلاب با سرمایه علاقمندان سینما شکل گرفت
سینمای ایران قبل انقلاب با سرمایه آدم هایی که به سینما علاقه داشتند و کسانی که عاشق بازیگران آن موقع شدند شکل گرفت. مثلا یک نفر در کار آهن بود و به فردین علاقه داشت و می گفت من بخاطر اینکه فردین بازی کند برای این فیلم 500 هزار تومان می دهم و با این سرمایه، سینمای ایران کار می کرد. صحبت عده ای که می گویند سینمای ایران قبل از انقلاب مزدور دربار بود را اصلا قبول ندارم. مگر دربار پولی به سینما می داد که سینما مزدور آنها باشد؟ داستان نسازیم.

برای رقابت با فیلم خارجی مجبور بودند به استفاده از رقص و کافه
در آن مقطع فیلم های خارجی با بهترین کیفیت و با استاندارد بین المللی وارد می شدند و فیلم ایرانی که در آن سایه فیلمبردار روی بازیگر می افتاد برای رقابت با این محصولات از صحنه های کافه و رقص استفاده می کرد. این چیزی نبود که دربار بگوید، بلکه ملزومات رقابت و بازار بود.

شاه به فردین گفت: حالا دیگه رفتی تو سینما مشت می زنی؟
خود فردین به من می گفت: وقتی من کشتی می گرفتم و مدال گرفتم شاه ما را دید وبه عنوان رییس مملکت ما را تشویق کرد. سالها بعد یک بار دیگر وقتی هنرپیشه شده بودیم شاه به مناسبتی من را دید و گفت: «حالا دیگر رفتی تو سینما مشت می زنی؟!» این عین جمله فردین هست. این کل اطلاعات شاه درباره سینما این بود! حالا می خواهند بگوییم این سینما تحت فرمان دربار بود؟ لااقل من از این مسئله بی اطلاعم. سینمای بعد از انقلاب اتفاقا بیشتر به انحای مختلف دولتی شد. سینمای قبل انقلاب دولتی نبود. مداخله دولت تنها این بود که به سیستم فحش ندهید و حرفی نزنید که تحریک آمیز باشد.

سینمای قهرمانی می فروخت

در سینمای قبل از انقلاب قواعدی را رعایت می کردند که این قواعد می فروخت. سینمای قهرمانی وجود داشت. حالا این قهرمان در فیلم آمریکایی «السید» بود در فیلم ایرانی می شد «مملی» و قهرمانی اش در حدی است که فقط میگوید من نونم را از بازویم می خورم. اما این قهرمان محبوب می شد و می فروخت. بعد از انقلاب اتفاقی به نام آتش زدن سینماها رخ داد که به شخصه با این کار مخالف بودم. ما مخالف آتش زدن مراکز فرهنگی بودیم چون اینها سرمایه های مملکت بودند. با استدلال کسانی که این کار را می کردند باید کل مملکت را آتش می زدیم چون حکومت عوض شده بود!
همین مردم بودند که زمان شاه فیلم می دیدند. همین مردم هنرپیشه ها را دوست داشتند و همین مردم هم انقلاب کردند زیرا انقلاب ما انقلاب روستایی نبود بلکه یک انقلاب شهری بود.

اینکه انوار و بهشتی می گویند سینما را نجات دادیم، درست نیست/در دهه شصت اصلا بحث نابودی سینما مطرح نبود
افرادی که قرار بود سکان سینما را در دهه شصت به دست بگیرند، از قبل برنامه شان را چیده بودند و می دانستند قرار است چکار کنند. آنها در آن مقطع تنها نیروهایی بودند که نماز می خواندند و انقلاب و امام و ولایت فقیه را قبول داشتند و در عین حال سینما را می شناختند. موقعی که آقای انوار و بهشتی آمدند، گفتند ما برای این سینما برنامه داریم هرچند شاید اگر الان با آنها صحبت کنید بگوید ما آزمون و خطا کردیم و اشتباه کردیم. من استدلال این دوستان درباره اینکه ما سینما را در آن مقطع حفظ کردیم و نجات دادیم را به هیچ وجه قبول ندارم. اصلا بحث نابودی کلی سینما مطرح نبود.

حرفهای عوامانه
حرفهایی مانند اینکه ما منجی فلان بخش بودیم معمولا در کشورهای جهان سومی بعد از تغییر و تحولات مطرح می شود. آقای انوار و آقای مهندس نجفی و… تیمی بودند که تجربه حضور در حسینیه ارشاد را داشتند و در دهه شصت اینها به عنوان تاپ ترین نیروهای مومنی که سینما می فهمیدند در راس کار قرار گرفتند. اما اینکه بگویند ما سینما را محجبه کردیم یا ما سینما را حفظ کردیم صحیح نیست. نسخه سینما در آن مقطع نوشته شده بود و دیگر قرار نبود سینما بی حجاب باشد.

اولین فیلمم بسیار سانسور شد و تا ده سال امکان کار پیدا نکردم
من اولین فیلمی که ساختم بسیار زیاد سانسور شد و تا پایان دوره آقای انوار به مدت ده سال امکان کار پیدا نکردم. مثل این میماند که دور از جون، امروز آقای سعید روستایی را تا ده سال ممنوع الکار کنید. تصور کنید چه بر سر فیلمسازی که این برخورد با او می شود می آید. من را سرکوب کردند و من ده سال هر چه نوشتم رد و حذف می شد و کارهایی ضعیف تر از آنچه من می نوشتم ساخته می شد.

ای کاش مانند بیضایی به هیچ وجه به خواسته مدیران تن نمی دادیم
من فیلمنامه ای درباره عاشورا دادم گفتند این نقل درهم تاریخ است در حال که روی این فیلمنامه استاد جعفر سبحانی که تخصص شان در حوزه علمیه قم تاریخ تشیع بود تاییدیه نوشته بودند و سیر وقایع عاشورایی آن را تایید کردند. اما مسئولان آن زمان گفتند ایشان چکاره است؟ ایشان یک آخونده! من اشتباه کردم، چون تلاش می کردم تصویب کاری را بگیرم و کار کنم و در این راه از خیلی از خواسته هایم گذشتم و این اشتباه بود. ای کاش مثل بهرام بیضایی چیزی که عین خواسته ام بود را می نوشتم و به هیچ وجه به خواست مدیران تن نمی دادیم.

حرف حرف مخملباف بود/مخملباف همواره دیکتاتور بود؛چه آن زمان چه الان!
تا زمانی که محسن مخملباف در حوزه ی هنری بود هیچ خبری نبود. تا زمانی که مخلباف بود، حرف حرف مخملباف بود. ایشان از همان اول یک دیکتاتور بود. وقتی که لیبرال هم شد تبدیل به لیبرال دیکتاتور شد. الان هم که خیلی اوپن شده در آن هم دیکتاتور است و می گوید هر کسی اوپن نباشد باید اعدام بشود!

انوار مخملباف را جذب کرد
حوزه ی هنری تا زمانی که مخملباف در آن بود مقابل ارشاد بود تا اینکه آقای مخلباف در حوزه «دستفروش» را ساخت و یک سر رفت لندن و برگشت. وقتی از لندن برگشت و فضای جشنواره ها را دید انگار آماده شده بود که با طیف آقای انوار همراه شود. مخملباف محصول حوزه و وجه گلخانه ای آنجا بود که اقای انوار او را جذب کرد و به او گفت بیا این ور، ما بیشتر شبیه توییم.

هیچکدام از عوامل موثر در دهه ی شصت به سینمای ایران کمک نکردند. نه آقای انوار در معاونت سینمایی و آقای بهشتی در فارابی، نه آقای زم در حوزه هنری. من همان زمان مخالف همه ی آنها بودم و به خاطر مخالفتم زجر کشیدم.

سینمای دهه شصت به هیچ وجه آرمانی نبود

سینمای دهه شصت به هیچ وجه یک سینمای آرمانی نبود. همواره احساس می کردیم زیادی دارند دستور می دهند و دارند نظرات شان را به ما تحمیل می کنند. من به شخصه برای پرنسیب اقای بهشتی احترام قایلم اما همه فارابی آقای بهشتی نبود. هرچند امروز آقای بهشتی لوطی گری می کند و بار همه را به دوش می کشد و این خوب است. ایشان مثل مدیرانی نیست که بگوید ذیل من همه قربانی باید شوند.

حاتمی کیا مورد علاقه بهشتی بود
در دهه 60 دیکتاتوری زننده ای در سینما جریان داشت. من با نظام فاصله ای نداشتم اما با من در آن زمان بد برخورد می شد و با عده ای خوب برخورد می شد. احساس می کردم که اگر خیلی مانور بدهم که نظام جمهوری اسلامی را قبول دارم من را بیشتر طرد می کنند! ابراهیم حاتمی کیا از فیلمسازان مورد علاقه آقای بهشتی بود که در مسیرش دچار نوساناتی شد. ایشان در یک فیلم گرایشش خیلی اصولگرایی است و در فیلم بعدی اصلاح طلب می شود و رییس دولت اصلاحات را پدر معنوی خود میخواند. چرا این اتفاق می افتد؟ دلیلش این است که در دهه شصت متوجه شدند جوانی هست به اسم حاتمی کیا که خیلی بچه ی فعال و با انرژی است و سخت گیری و دقت و جوهره فیلمسازی را دارد.

اجازه ندادند درویش و حاتمی کیا در حوزه نظری رشد کنند
فشار آن زمان اجازه نداد آقای حاتمی کیا همانطور که تخصصش در فیملسازی را بالا می برد، در حوزه نظری هم صاحب یک نظرگاه ویژه بشود. فیلمسازانی مانند حاتمی کیا و درویش در طی سالها دچار فراز و نشیب های زیادی از نظر فکری شدند چون در دهه شصت نگذاشتند آنها خودشان فکر کنند.

سرمایه گذاران را از سینما حذف کردند
در یازده سال دوران آقای انوار و بهشتی، سینمای گلخانه ای ایران دولتی شد. سرمایه گذاران مشتاقی که می گفتند ما می خواهیم کار کنیم و سینما را دوست داریم، طرد کردند. اگر در آن سالها سینما را دولتی نکرده بودند من امروز نمی گفتم چون از قیافه من خوششان نمی آمد نگذاشتند کار کنند. آدمی بود که فقط بخاطر ناصر تقوایی حاضر بود پول بگذارد تا تقوایی کار کند و مدیران آن زمان باید جواب بدهند چرا این آدم ها را از سینما راندند.




یک فعال مطبوعاتی جناح راست به نقل از مجیدی⇐مخملباف مرا تحویل نگرفت اما کیارستمی به من جایزه داد!!!

سینماژورنال: بار دیگر درگذشت یک چهره هنری و بار دیگر مرثیه سرایی و ذکر خاطرات و نقل قولهایی که هیچ کدام به هنگام زندگانی این چهره طرح نشده بودند.

به گزارش سینماژورنال بعد از درگذشت عباس کیارستمی حالا حالاها باید در انتظار انتشار گفتگوهایی باشیم که ادعا می‌شود آخرین گفته‌های منسوب به این چهره هستند و حالا حالاها باید با خاطرات عجیب و غریبی روبرو شویم که به کیارستمی نسبت داده می‌شود.

از جمله چهره هایی که در روزهای بعد از درگذشت کیارستمی کوشیده هم متن گفتگویی منتشرنشده منسوب به وی را منتشر کند و هم به ذکر خاطراتی از وی بپردازد شهاب اسفندیاری است؛ اسفندیاری که به عنوان فعال مطبوعاتی جناح راست از او نام برده می‌شود و در برهه ای کوتاه بعد از روی کار آمدن دولت یازدهم به معاونت فرهنگی فارابی هم رسید هم یادداشتش و هم گفتگویش را در روزنامه “صبح نو” منتشر کرده است.

کیارستمی مرا تحویل گرفت اما مخملباف به روی خودش نیاورد

در بخشی از یادداشت اسفندیاری درباره کیارستمی، وی به ذکر خاطره‌ای از مجید مجیدی پرداخته است؛

اسفندیاری نوشته است: مجید مجیدی تعریف می کرد که یک بار عباس کیارستمی داور جشنواره ای بوده که مجیدی فیلمی در آن داشته. می گفت با اینکه سابقه دوستی چندانی نداشتیم کیارستمی بی هیچ ملاحظه‌ای در حضور فیلمسازان دیگر و خبرنگاران دیگر به من نزدیک می شد و مرا گرم تحویل می گرفت و نهایتا نیز از آن جشنواره جایزه گرفتم اما در عوض مخملباف با وجود سابقه دوستی و اینکه من در فیلم “بایکوت” او بازی کرده بودم در یکی از جشنواره ها که داور بود اصلا به روی خودش هم نیاورد که مرا می شناسد و هیچ جایزه ای هم در آنجا به من تعلق نگرفت.

چرا زودتر این خاطرات را برای مخاطبان خود روایت نکردید؟

به گزارش سینماژورنال فارغ از صحت و سقم آنچه اسفندیاری بیان داشته که می‌بایست مجیدی درباره آن اعلام موضع کند، پرسش اصلی اینجاست که چرا چنین نقل قولهایی به هنگام زندگی کیارستمی منتشر نشد تا مخاطبان اسفندیاری در رسانه های ارزشی دیدی کاملتر نسبت به عباس کیارستمی پیدا کنند و مرتب با منسوب کردن وی به جریان سینمای روشنفکری او را نکوبند؟

پرسش بعدی آن است که آیا ممکن است در قبال برخی دیگر از چهره های منسوب به سینمای موسوم به روشنفکری نیز بعد از مرگ شان چنین اظهارنظرات و نقل قولهایی را بشنویم؟




دوبلور آلن دلون و آمیتاب باچان: به‌خاطر دوبله فیلم مخملباف دچار خونریزی حنجره شدم/اگر تلویزیون پول نداشت برای فاجعه ای مثل “کیمیا” هزینه نمی‌کرد/احمدی‌نژاد کارهای خوبی برای بیمه هنرمندان انجام داد

سینماژورنال: خسرو خسروشاهی دوبلور پیشکسوت ایرانی که بسیاری او را بخاطر دوبله‌اش برای بازیگرانی نظیر “آلن دلون”، “آمیتاب باچان” و “آل پاچینو” می‌شناسند در گفتگویی تفصیلی که با “مهر” داشته پاره ای نقطه نظرات خود را درباره وضعیت سینما و تلویزیون و برخی دولتمردان بیان کرده است.

به گزارش سینماژورنال خسروشاهی درباره ممیزی سفت و سخت تلویزیون می گوید: مهرجویی یک بار به من گفت باید برای گرفتن مجوز ساخت یک فیلمنامه در تلویزیون کفش آهنی داشت و آنقدر که برای ساخت سریالی “سمفونی مردگان” (عباس معروفی) به تلویزیون رفت و آمد داشته، خسته شده است. او گفت تا پای ساخت رفته اما در نهایت پذیرفته نشده است.

اگر تلویزیون پول نداشت برای فاجعه ای مثل “کیمیا” هزینه نمی‌کرد

این دوبلور با اشاره به کیفیت پایین آثار تلویزیون در سالهای اخیر بیان می دارد: اگر تلویزیون پول نداشت که برای سریالی مثل «کیمیا» این قدر هزینه نمی‌شد. سریالی که من تنها چند قسمت از آن را دیدم و به نظرم فاجعه بود. این سریال می‌توانست ۱۰ قسمت باشد.

فکر نمی‌کنم زندگی ترک‌ها آنقدر بی‌در و پیکر باشد که یک زن با داشتن همسر، معشوقه‌ هم داشته باشد

خسروشاهی درباره اپیدمی شدن سریالهای ترک ماهواره‌ای بیان می دارد: یک بار من و آقای حسین عرفانی در استودیو بودیم و بعد او گفت اگر همین الان داخل یک کوچه برویم و زنگ در خانه ها را بزنیم همه در حال دیدن سریال ترکی هستند. واقعیت این است که من فکر نمی‌کنم زندگی ترک‌ها آنقدر بی‌در و پیکر باشد که یک زن با داشتن همسر، معشوقه‌ هم داشته باشد یا یک مرد چند زن را با هم داشته باشد. این داستان ها فقط از یک ذهن معیوب درمی آید.

وی ادامه می دهد: مجله‌ای بررسی کرده بود که ترک‌ها بزرگترین صادرکننده سریال در جهان هستند و در بعضی از کشورها هیچ گونه نتوانسته اند از توزیع این سریال ها جلوگیری کنند. به طور مثال در نقاطی از جهان مثل مصر و پاکستان این سریال‌ها را تکفیر کرده‌اند.

احمدی نژاد برای صنف هنرمندان کارهای خوبی برای بیمه انجام داد

این دوبلور به مانند بسیاری از هنرمندان از وضعیت صنفی هنرمندان ناراضی است. وی با اشاره به اوضاع و احوال سالهای اخیر اظهار می دارد: وضعیت در این سال ها بدتر شده است. احمدی نژاد برای صنف هنرمندان کارهای خوبی برای بیمه انجام داد که تا مبلغ ۴۰ تا ۵۰ میلیون پول بیماری ها را می داد. اکنون در بیمه ما عمل قلب و بسیاری از مواردی که لازم است وجود ندارد.

خسروشاهی ادامه می دهد: حسین فرحبخش تعریف می کرد که شبی ساعت ۲ و نیم بامداد نزد احمدی‌نژاد رفته بود و گفته بود که اوضاع هنرمندان خوب نیست. احمدی نژاد هم همان جا نام شخصی را می برد و می گوید شمارش کند که چند نفر به پول نیاز دارند تا مبلغی به حسابشان ریخته شود. احمدی نژاد نفری ۴۰۰ هزار تومان نقد و حدود ۲۰۰ هزار تومان هم به عنوان کالا برای هنرمندان قرار داد.

چرا در فیلم خودش به کارگردانی پیمان قاسم خانی بازی نکرد؟

خسروشاهی درباره فیلمی که بنا بود با حضور وی با کارگردانی پیمان قاسم خانی ساخته شود بیان می دارد: آن فیلم اگر ساخته می‌شد بسیار جالب بود اما من از زیر بار آن فرار کردم. قصد این بود که من در این فیلم زندگی خود را با نام خسروشاهی بازی کنم و سفری هم به فرانسه داشته باشم، آلن دلون هم حضور داشته باشد اما نشد و با خود فکر کردم بازی در این سن و سال کار من نیست.

خون ریزی حنجره به خاطر دوبله فیلم مخملباف

این دوبلور 75 ساله با اشاره به سختیهای کار دوبله می گوید: در حین کار ممکن است از حنجره شما خون بریزد به گونه ای که وقتی به پزشک مراجعه می کنید، می پرسد اسید خورده اید و باید بگویید داد زده ام. می پرسد حرفه شما چیست؟ بعد می گوید اگر یکی از تارهای صوتی ات پاره شود چه خواهی کرد؟ مگر چقدر درآمد دارید که اینگونه از خود کار می کشید؟

وی با اشاره به اینکه در فیلمی از مخملباف دچار خونریزی حنجره شده بیان می دارد:در فیلم «عروسی خوبان» ساخته محسن مخملباف دچار خونریزی شدم. او صبح همان روز که دچار خون ریزی شدم مرا به بیمارستان برد و دکتر آنجا به من گفت یک مشت دیوانه دور هم جمع شده اید.

این دوبلور می افزاید: اینها ریسک است که شما با زندگی خود دارید. ممکن است کمتر فریاد بزنید و کسی هم اعتراضی نکند اما خود شما رضایتی ندارید.

او درباره چرایی خونریزی حنجره اش بخاطر ایفای نقش یک جانباز در “عروسی خوبان” بیان می دارد:  وقتی او را به اتاق عمل می برند و یا موجی می شود فریادهای بلندی می زند.

“سرپیکو” را به کیمیایی امانت دادم اما از دفتر صالح علاء سردرآورد

خسرو خسروشاهی روایت جالبی هم از استفاده شخصیتهای مختلف هنری از آرشیو فیلمهایش دارد. وی می گوید: زمانی در دفتر محمد صالح علا بودم که دیدم فیلم «سرپیکو» روی میز اوست. پرسیدم این فیلم را از کجا آورده ای و او پاسخ داد که از مسعود کیمیایی گرفته است و دیگر هم نمی خواهد به او بازگرداند. به او گفتم این فیلم من است و تعریف کرد که کیمیایی به او توضیح داده است فیلم امانت است اما او آن را گرفته و دیگر هم نمی خواهد به او پس بدهد.

بابک بیات هم برای خودش فیلم برمیداشت و هم برای شاملو

وی ادامه می دهد: فیلم های زیادی داشتم، همه را از من می گرفتند. بابک بیات به منزل من می آمد و هر بار ۷ تا ۸ فیلم می گرفت. از او می پرسیدم چطور این همه فیلم را می بینید که می گفت همه فیلم ها را خودش نمی بیند و چند تا را هم برای شاملو می برد. این ماجرا مربوط به زمانی می شد که پای شاملو را قطع کرده بودند.




رفیق سابق مخملباف ادامه “بایسیکل‌ران” را در ترکیه ساخت+عکس

سینماژورنال: محرم زینال زاده بازیگر قدیمی سینمای ایران و رفیق سابق محسن مخملباف اخیرا یک فیلم سینمایی را به صورت مشترک با کارگردانی ترک به نام “مصطفی دلازی” ساخته است.

به گزارش سینماژورنال جالب اینجاست که این فیلم بنا به گفته مصطفی دلازی ادامه “بایسیکل ران” فیلم دهه شصتی مخملباف است؛ همان فیلمی که زینال زاده در آن در نقش یک دوچرخه سوار افغان ظاهر شده بود.

زینال زاده در سالهای حضور مخملباف در ایران یا به عنوان بازیگر یا دستیار کارگردان در آثاری نظیر “دستفروش”، “ناصرالدین شاه آکتور سینما”، “سلام سینما” و “نون و گلدون” حضور داشت.

اینکه بعد از مهاجرت شماری از بازیگران ایرانی به ترکیه و همکاری با شبکه ماهواره ای GEM حالا رفیق سابق مخملباف هم به ترکیه رفته و در محصولی مشترک میان سینمای ایران و ترکیه بازی می کند جالب توجه به نظر می رسد. جالبتر اینکه این فیلم اواسط بهار امسال در ترکیه اکرن خواهد شد.

سینماژورنال متن گزارش سایت رادیو و تلویزیون ترکیه درباره حضور زینال زاده در ترکیه که خبرگزاری “مهر” آن را ترجمه کرده ارائه می دهد:

نام فردا چیز دیگریست

بر اساس اعلام منابع ترکیه‌ای اولین فیلم مشترک هنرمندان ترکیه و ایران که در استان وان ترکیه فیلمبرداری شده است در ماه می اکران می‌شود.

سایت رادیو و تلویزیون ترکیه در خبری اعلام کرد که قرار است در ماه می(اواسط بهار) فیلمی در این کشور اکران شود که بنا بر اعلام آنها این اثر به طور مشترک بین هنرمندانی از ترکیه و افرادی از ایران ساخته شده است.

در چهارچوب توافق ساخت فیلم مشترک میان ترکیه و ایران، اولین فیلم مشترک هنرمندان ترک و ایرانی به نام «نام فردا چیز دیگری است» که در استان وان ترکیه فیلمبرداری شده است در ماه می اکران می‌شود.

این فیلم در راستای بهبود روابط فرهنگی و هنری و با توجه به توسعه روابط تجاری بین دو کشور ساخته شده است. داستان فیلم را مصطفی دلازی و فیلمنامه اش را محرم زینال‌زاده، کارگردان ایرانی نوشته است.

محرم زینال زاده در نمایی از "نام فردا چیز دیگریست"
محرم زینال زاده در نمایی از “نام فردا چیز دیگریست”

کارگردانی مشترک زینال زاده و دلازی

کارگردانی این فیلم را که اکثر صحنه‌های آن در منطقه کوپرولر شهرستان ادرمیت استان وان ترکیه فیلمبرداری شده است مصطفی دلازی و زینال‌زاده به عهده دارند.

در نقش‌های اصلی این فیلم هنرمندانی چون محرم زینال‌زاده، وولکان کسکین، زلال دره، فرات تانیش، متین کچه‌جی و صلاح الدین تاش‌دوگن هنرمندان ترک حضور دارند.

فیلم ادامه “بایسیکل ران” است

مصطفی دلازی به خبرنگار آناتولی گفت: این فیلم اولین فیلم سینمایی مشترک بین ترکیه و ایران است. به دلیل مناظر طبیعی زیبای وانف در این شهر فیلمبرداری کردیم. فیلم را با محرم زینال‌زاده با هم کارگردانی کردیم. زینال‌زاده همچنان در نقش اصلی بازی می‌کند. فیلم شبیه ادامه فیلم «بای‌سیکل ران» زینال‌زاده است. هنرمندان ترک بیشتر در نقش‌ها بازی کردند و هنرمندان ایرانی در تصویربرداری فیلم نقش داشتند.

دلازی ضمن اشاره به اهمیت این فیلم از نگاه همکاری هنری بین دو کشور گفت: هنر همیشه در ایجاد نرمش در روابط بین ملت‌ها نقش اساسی دارد.




جمیله خواهر فردین: مخملباف مجوز فعالیت دوباره فردین را پاره کرد؛ البته مخملباف هم تنها نبود/مسئولان سینمایی وقت مدام با فردین در ارتباط بودند/فردین می‌گفت اینکه از حلبی‌آباد فیلم بگیریم و به خارج بفرستیم مانند این است که از بی‌پولی خانواده‌مان فیلم بگیریم و اکران کنیم!

سینماژورنال: جمیله فردین تنها خواهر زنده یاد محمدعلی فردین بازیگر سرشناس وطنی است.

جمیله فردین که سابقه بازیگریش به سالها پیش و دهه 60 بازمی گردد که با نام فاطمه نوری در تعدادی فیلم مانند “جستجوگر” بازی کرد این روزها با نمایش “غرب واقعی” داریوش مهرجویی روی صحنه رفته است.(اینجا را بخوانید)

به گزارش سینماژورنال جمیله فردین که سابقه بازی در سریال تلویزیونی “کیف انگلیسی” را هم دارد در سالهای اخیر در فیلم اپیزودیک “طهران تهران” هم ایفای نقش کرده بود.

فاطمه پاقلعه‌نژاد روزنامه‌نگار توانای هفته‌نامه “تماشاگران امروز” به تازگی و به بهانه اجرای نمایش “غرب واقعی” سراغ جمیله فردین رفته و درباره فعالیتهای بازیگریش و البته برخی شنیده ها پیرامون برادرش از او پرسش کرده است.

سینماژورنال بخشهای خواندنی این گفتگو را ارائه می دهد:

خودم فکر می کردم توانایی این را ندارم که نام فردین را حفظ کنم

جمیله در چرایی اینکه بعد از انقلاب اسلامی با نام خانوادگی همسرش فعالیت بازیگری کرده گفته است: كسي به من نگفت نام فردين ممنوع است. ولي من خودم معتقد بودم فردين براي اسمش خيلي زحمت‌كشيده و شايد من آن توانايي لازم را نداشته باشم كه بتوانم اين اسم را حفظ كنم. براي همين با نام همسرم وارد شدم و اولين بار در فيلم “طهران تهران” از نام خانوادگي خودم استفاده كردم و اين تئاتر هم دومين بار است که با نام خودم حاضرم.

من هم شنیدم مخملباف مجوز بازی فردین را پاره کرده

خواهر فردین درباره ماجرای مجوزی که احمد نجفی و برخی از آشنایان فردین برای حضور دوباره او در سینمای بعد از انقلاب گرفته بودند و اینکه آیا این مجوز توسط محسن مخملباف پاره شده است بیان می دارد: درست است. من خودم نديدم ولي از چندين نفر شنيدم كه ايشان{مخملباف} اين كار را كرده و بارها و بارها هم اين مسئله را شنيدم.. همه متفق القول مي‌گويند كه او اين كار را كرده. من خودم نديدم و نمي‌توانم بگويم، ولي اين حرف را همه قبول دارند.

البته مخملباف هم تنها نبود

وی ادامه میدهد: البته اين را هم بگويم ايشان تنها هم نبود، كسان ديگري هم بودند كه مخالفت مي‌كردند. يك كارهايي كه واقعاً وقتي يادش مي‌افتم غمگين مي‌شوم كه چرا يك چنين تفكري بايد باشد. چون هر كس يك حرفه و شغلي دارد نمي‌شود كه آدم‌ها را به خاطر تفكرشان ممنوع الكار يا ممنوع التصوير يا…. كرد.

به گزارش سینماژورنال جمیله فردین درباره همراهان مخملباف در جلوگیری از فعالیت مجدد فردین می گوید: يكي دو نفر از آنها از دنيا رفته‌اند كه چون نمي‌خواهم پشت‌سر مرده حرف بزنم اسمشان را نمي‌گويم. البته هيچ‌وقت هم نتوانستم آنها را ببخشم.

فردین در فیلمهایش اصول اخلاقی را رعایت می کرد اما برخی…

خواهر فردین در جایی از گفتگویش با اشاره به اینکه فردین حتی در آثار قبل از انقلاب هم اصول اخلاقی را رعایت می کرد اظهار می دارد: فردين در فيلم‌هايش حتي يك بوسه ندارد و ديگران شايد فيلم‌هاي پورنو هم بازي كردند، آنها بايد مي‌رفتند و عذرخواهي مي‌كردند. ولي فردين كار بدي نكرده بود{که اجازه بازی به وی ندادند}.

مسئولین سینمایی با فردین در ارتباط بودند

یکی از نکات جالب گفتگوی جمیله فردین جایی است که از مسئولين سينمايي دهه های شصت و هفتاد به عنوان کسانی که مرتب با فردین در ارتباط بودند گفته و اظهار می دارد: آنها كماكان با فردين در ارتباط بودند، ولي به اين صورت كه رسانه‌اي شود يا صداي آنها به گوش ديگران برسد، نه. ولي به خانه‌‌اش زنگ مي‌زدند مي‌آمدند مي‌رفتند.

فردین 40 کودک را سرپرستی می کرد

جمیله فردین پیرامون فعالیتهای انساندوستانه محمدعلی فردین می گوید: ايشان 40بچه را سرپرستي مي‌كرد آن زماني كه مد نبود‌‌‌؛ الان مد است. فردين از بدو تولد اين بچه‌ها را سرپرستي كرد و كليه مخارجشان دارو، درمان، تحصيل، تغذيه، پوشاك…. را مي‌پرداخت و خصوصاً روي تحصيل اين‌ها بسيار حساس بود و بعضي‌هايشان تا مقطع دكترا هم رفتند.

خواهر فردین با اشاره به اینکه بچه‌ها خودشان مي‌دانستند فردين پدر معنوي اينهاست، بیان می کند: فردين هر ماه به آنها سر مي‌زد. 40پسر، از زماني كه كوچك بودند تا زماني كه در بهترين دانشگاه‌ها فارغ‌التحصيل شدند. فردين با همراهي آقاي رضا عبدي كه دوبلور راديو هستند، اين كار را مي‌كردند.

غرب واقعی
جمیله فردین در پوستر نمایش “غرب واقعی”

اینکه از حلبی آباد پول بگیرم و به خارج بفرستم مانند این است که از بی پولی خانواده ام فیلم بگیرم و اکران کنم!

یکی از نکات جالب گفته های خواهر فردین جایی است که از نگرش منفی فردین به آن دسته از آثار موسوم به جشنواره ای می گوید که با نشان دادن بدبختیهای مردم ایران در آن سوی آبها مشتری جمع می کنند. به گزارش سینماژورنال جمیله فردین بیان می دارد: يادم است که فردین درباره بعضي از فيلم‌ها نظر خوبي نداشت. مي‌گفت در هر خانواده‌اي ممكن است يك زماني بي‌پولي باشد و اين اجتناب ناپذير است. من اگر بيايم از حلبي آباد فيلم بگيرم و براي خارج از كشور بفرستم، مثل اين است كه از خانواده‌ام موقع بي‌پولي يا دعوايم فيلم بگيرم يا بروم به مردم بگويم. فردين مي‌گفت آبروي مملكتمان را نبايد با فيلم‌هايي{فیلمهای جشنواره‌ای} كه مي‌سازيم ببريم.

سعید پسر فردین بعد از فوت وی، زیاد نماند…

مرگ یکی از فرزندان فردین بعد از فوت او دیگر نکته ای است که این خواهر درباره اش حرف می زند. وی می گوید: فردین 4 فرزند داشت؛ دو پسر و دو دختر داشتند. متأسفانه بعد از رفتن فردين سعيد فردين خيلي غصه خورد از اينكه پدر و مادرش از دست رفتند و مي‌گفت آنها رفتند من هم مردم و انگار روح ندارم و يك مرده متحرك هستم و بعد هم زياد نماند.

یک فرش فروشی داشت که بخشی را از وی گرفتند

جمیله فردین درباره وضعیت زندگی فردین و اینکه او در سالهای آخر زندگی خود را چگونه می گذراند اظهار می دارد: اول يك فرش فروشي داشتند، بعد يك بخشي از فرش فروشي را از او گرفتند و ايشان آنجا را تبديل به قنادي كرد و كج دار مريز در همان قنادي بود.

فردین گفت نویسنده “کیف انگلیسی” مرد بسیار درست و بااخلاقی است

جمیله فردین درباره حضورش در سریال “کیف انگلیسی” و تأیید کارگردان این کار توسط فردین می گوید: زماني كه سناريوي “کیف انگلیسی” سيدضياءالدين دري را پيش فردين بردم، گفت نويسنده چه كسي است؟ گفتم آقاي دري، گفت مرد بسيار درست و با اخلاقي است و براي اولين بار نظرش را گفت و گفت من به ايشان خيلي اعتماد و اعتقاد دارم و اگر خودت دوست داري كار كن. بنابراين من با يك دلگرمي بيشتري اين كار را قبول كردم و كار كردم. بعد از اين سريال 6سال براي تلويزيون كار نكردم، براي اينكه شايد بهتر باشد بگويم نمي‌گذاشتند كار كنم.

حدس می زنم که چه کسی نمی گذاشت من کار کنم اما نمی خواهم اسم ببرم

وی ادامه می دهد: سناريو مي‌آمد، ولي زماني كه قرار بود كار شروع شود، به يك صورتي بهانه‌‌گيري مي‌كردند. حالا چه كسي و به چه نحوي اين كار را مي‌كرد، نمي‌دانم. ولي اين اتفاق افتاد. البته حدس مي‌زنم چه كسي اين موش دواني‌ها را مي‌كرد اما نمي‌خواهم اسم ببرم، اميدوارم خدا به راه راست هدايتش كند.




“کیهان” خبر داد: مخملباف جایزه‌اش از جشنواره ونیز را به یک جاسوس روس تقدیم کرد!!!

سینماژورنال: محسن مخملمباف فیلمساز مهاجر ایرانی که سالهاست در خارج از ایران زندگی کرده و به فیلمسازی مشغول است در جشنواره امسال ونیز جایزه ای موسوم به جایزه روبر برسون را دریافت کرد.

به گزارش سینماژورنال روزنامه اصولگرای “کیهان” در توصیف این جایزه آن را جایزه ای دانسته است که به فیلمهایی با تأثیرگذاری معنوی تعلق می گیرد و از این گفته که آن فیلمساز روسی که مخملباف جایزه اش را به او تقدیم کرده اخیرا به اتهام جاسوسی به 20 سال زندان محکوم شده است.

سینماژورنال متن کامل گزارش این روزنامه اصولگرا را ارائه میدهد:

 محسن مخملباف که، چندی پیش به سفارش بهائيان و کمپانی‌های صهیونیستی فیلمی در سرزمین‌های اشغالی ساخت  جایزه‌ای گرفته که به فیلم‌هایی با تأثیر معنوی داده می‌شود.

سایت “بی‌بی‌سی” که به استقبال این اتفاق رفته نوشته: محسن مخملباف، کارگردان ایرانی، جايزه روبر برسون را دریافت کرد. این جایزه که از سال ۲۰۰۰ به یادبود روبر برسون، فیلمساز مشهور فرانسوی، اعطا می‌شود، همزمان با جشنواره ونیز برگزار می‌شود و به فیلمسازی تعلق می‌گیرد که آثارش تاثیر فرهنگی و معنوی داشته و «تلاش انسان برای یافتن معنای روحانی در زندگی با گذشتن از مسیری دشوار» را روایت کرده باشد.

نکته قابل توجه این است که مخملباف جایزه‌اش را به “اولگ سنتسوف” تقدیم کرده است. اولگ سنتسوف، فيلمساز اوكراينى هفته گذشته به جرم جاسوسی، توسط روسيه به بيست سال زندان محكوم شد. البته بی‌بی‌سی هیچ اشاره‌ای به جرم آقای سنتسوف نکرده است.

گفتنی است مخملباف تیر ماه سال 92 خود را فیلمسازی بی‌دین معرفی کرد وی همچنین از فرقه ضاله بهائیت به‌عنوان دینی نمونه نام برد و گفت: من اسرائيل را دوست دارم!!!