1

در گفتگو با سینماژورنال بیان شد⇐روایت شیوا خنیاگر از چگونگی حذف میترا حجار از ایفای نقش اصلی”ستایش”، چرایی حذف کاراکترش از فصل دوم این سریال، ماجرای دعوتش برای بازی در سریالی محصول GEM، علاقه علی حاتمی برای سپردن نقش ثریا همسر محمدرضا پهلوی به وی و…

سینماژورنال/مهدی فلاح‌صابر: شیوا خنیاگر فعالیت بازیگری را از سینما و آن هم از اواخر دهه 60 و با بازی در “عبور از غبار” پوران درخشنده آغاز کرد. نقش او در این فیلم نقش مکمل بود اما کیفیت قابل قبول بازیش سبب ساز آن شد که تقریبا تا دو دهه بعد حضور فعالی در سینما داشته باشد.

به گزارش سینماژورنال خنیاگر طی سالهای حضورش در سینما تجربه فعالیت با کارگردانان مختلفی را از سر گذرانده است؛ از سیروس الوند در “چهره” تا فریدون جیرانی در “ستاره می شود” و محمدهادی کریمی در “امشب شب مهتابه”.

خنیاگر البته که در کنار همکاری با کارگردانان شناخته شده تر تجربه حضور در آثار تجاری سینمای بدنه مثلا فیلمهایی چون “کلاغ پر”، “ازدواج صورتی” و “عروس فراری” را هم داشته است.

این بازیگر که از اوایل دهه هشتاد در تلویزیون هم حضور داشته است و البته در سریال پرمخاطب “ستایش” هم ایفای نقش کرده است چند سالی می‌شود که کم‌کارتر از قبل شده است.

اغلب نقشها محدود به عده ای خاص شده

خنیاگر درباره کم‌کاریش در سالهای اخیر به سینماژورنال می گوید: از آخرین کار سینمایی من چندسال می‌گذرد. نمیدانم چرا این طور شده که اغلب نقش ها محدود به عده ای خاص شده و برای من و امثال من مجالی برای حضور و نقش آفرینی باقی نمانده. با تغییر و تحولاتی که در سینما و تلویزیون صورت گرفته بطور کلی این اواخر کارهای بسیار کمی پیشنهاد شده.

نقش مرا به لعیا زنگنه دادند

وی با اشاره به یکی از پیشنهادات اخیرش که در نهایت به بازیگری دیگر رسیده بیان می دارد: قرار بود در کاری تلویزیونی بازی کنم و قرارداد هم امضاء شد ولی به دلایل نامعلومی نقش من را به خانم لعیا زنگنه دادند و ایشان جای من بازی کرد! من در حضور کارگردان و تهیه کننده برای ایفای نقش شخصیتی بنام “انوشه” قرارداد امضاء کردم؛ نقش مقابل بنده را بهزاد فراهانی بازی می کرد که من نقش همسر دوم ایشان را داشتم. سناریوی کار و توضیحات نقش را هنوز هم دارم. بعد از عقد قرارداد یک جلسه دورخوانی با حضور آقای فراهانی برگزار کردیم اما ناگهان نمیدانم چه اتفاقی افتاد که خانم زنگنه را جایگزین من کردند و جالب است که خانم زنگنه هم اصلا خبر نداشت که چنین اتفاقی افتاده و به ایشان گفته بودند که نقش “انوشه” اصلا برای خانم خنیاگر نیست…

خنیاگر خاطرنشان می سازد: این گونه رفتارها بسیار ناپسند و به دور از اخلاق حرفه ای است؛  دروغگویی برای برخی مانند آب خوردن شده. حتی امضای خودشان را قبول ندارند و به آن احترام نمیگذارند. چه چیزی باعث این روند شده است؟؟ چیزی غیر از ارجحیت دادن روابط بر ضوابط؟ گله مندم و خیلی هم گله مندم برای اینکه افرادی می آیند که هیچ پیشینه و سابقه کاری ندارند و با یک سری مسائل خاص و زد و بند(!) نقش می گیرند و آنها که وقتشان را بر سر بازیگری گذاشته اند بیکار یا کم کار می مانند.

تهیه‌کننده “ستایش” برای پرداخت دستمزد امروز و فردا میکرد

شیوا خنیاگر که در فصل اول “ستایش” حضور داشت اما در فصل دوم غایب بود درباره این عدم حضور هم به اتفاقات عجیبی اشاره می کند. وی به سینماژورنال می گوید: من به دلیل اختلافاتی که با آرمان زرین‌کوب تهیه کننده کار برایم پیش آمد از کار کنار گذاشته شدم. تهیه کننده در پرداخت دستمزدها مرتب تأخیر داشت و دستمزدها به موقع پرداخت نمی شد. بنده به ایشان گفتم که قرارداد ما قرارداد دوجانبه است؛ طبق قرارداد اگر شما از من میخواهید در ساعت معین سرصحنه حاضر شده و کارم را درست انجام بدهم در مقابل شما موظفید که دستمزد مرا به موقع پرداخت کنید. ایشان کلی امروز و فردا کردند و وعده سر خرمن دادند…

چون از تهیه کننده خواستم که به تعهداتش عمل کند از قسمت دوم “ستایش” کنار گذاشته شدم

وی ادامه می‌دهد: نه تنها من بلکه اکثر عوامل هم این مشکل را داشتند ولی به خاطر حفظ منافع خودشان صدایشان در نمی‌آمد. من به خاطر بدقولیهای مکرر کار را رها کردم و کار تعطیل شد؛  گفتم یا دستمزدهای معوقه بنده را بدهید یا بازی نمیکنم. همین شد که از “ستایش2 ” حذف شدم و به من بی احترامی های فراوان شد. به دفتر تهیه کننده رفتم منشی ایشان نامه ای را به من داد؛ در نامه از من خواسته شده بود که متعهد شوم صحنه را ترک نکنم و در جواب نوشتم که تا حقوق معوق بنده پرداخت نشود هیچ چیزی را امضاء نمیکنم و همین شد که میانه ما به هم خورد و از نویسنده کار خواستند دیگر برای من نقشی ننویسد. چون آن موقع نقشها سرصحنه نوشته میشد سناریست کار برای من نقشی ننوشت و به این راحتی من حذف شدم.

این بازیگر می افزاید: اصل داستان “ستایش 2” بر این اساس بود که نقش “آتی” به عنوان همسر “حشمت فردوس” بعنوان یک مادربزرگ دلسوز تا آخر سریال پا به پای سایرین باشد ولی به دلیل گلایه از عدم پرداخت به موقع دستمزدها نقش مرا در فصل دوم حذف کردند و البته فصل دوم هم نتوانست به اندازه فصل اول موفق باشد. آن تقابل های عاطفی بین من و حشمت فردوس و درگیری عاطفی بین من و فرزندانم برای مردم خیلی جذاب بود و این در فصل دوم اتفاق نیفتاد.

میترا حجار به عنوان بازیگر نقش اصلی “ستایش” معرفی شده بود اما به ناگاه بازیگری دیگر جایگزین شد

شیوا خنیاگر حین گلایه از دست اندرکاران “ستایش” ماجرایی درباره انتخاب بازیگر نقش اصلی این سریال را هم روایت می کند. وی به سینماژورنال می‌گوید: در لوکیشن سریال مشغول کار بودیم. بازیگر نقش اصلی سریال هم یکی از بازیگران مطرح سینما یعنی میترا حجار معرفی شده بود و بارها وی را در لوکیشن دیده بودیم، یک روز که در دادگاه مشغول تصویربرداری بودیم اعلام شد که قرار است بازیگری دیگر نقش اصلی سریال را بازی کند…

شیوا خنیاگر ستایش
شیوا خنیاگر در نمایی از “ستایش”

کاش گویندگی را ادامه میدادم

شیوا خنیاگر که سابقه گویندگی هم داشته است با اشاره به اینکه وضعیت نابسامان عرصه بازیگری باعث شده افسوس بخورد که چرا گویندگی را ادامه نداده خاطرنشان می سازد: در شرایط فعلی و اتفاقاتی که رخ داد و آزار و اذیت هایی که در آخرین فیلمم و همینطور سریال “ستایش” افتاد اعتراف میکنم که ای کاش همان گویندگی را ادامه میدادم؛  این کار پیشینه ای میخواست و من این پیشینه را صرف سینما کردم. اگر 25 سال کارم را در رادیو ادامه میدادم اتفاقاتی دیگر برای من می افتاد اما من هر دو طرف را از دست دادم؛ هم گویندگی و هم بازیگری را.

وی ادامه می دهد: دستمزد گویندگی بسیار پایین بود و رادیو دستمزد بسیار کمی به کارکنانش پرداخت میکرد. 2 سال گوینده “شهرزاد قصه گو” بودم. مرحوم حمید عاملی وقتی صدای من را شنید گفت بعد از 30 سال صدایی را که میخواستم پیدا کردم چون 30 سال قبل گوینده “شهرزاد قصه گو” کسی دیگر بود… اما دستمزد ما آنقدر پایین بود که حتی کفاف هزینه ایاب و ذهاب ما را نمیداد و اگر میخواستیم کار دیگری اختیار کنیم که حقوقمان بالا برود ممکن نبود و کار را به کس دیگر میدادند و میگفتند همین شغلی که دارید برای شما کافی است.

هرجا بحث پول باشد فساد هم هست

بازیگر آثاری چون “چهره به چهره” و “مجسمه” درباره بحثهایی که اخیرا درباره فساد در سینما از سوی برخی بازیگران شکل گرفته بیان می دارد: به صراحت میگویم هرجا اتفاقات مالی در حجم قابل توجه رخ دهد خواه ناخواه فساد هم ایجاد می شود و این یک واقعیت و مسئله ای کتمان ناپذیر است. هر جا که قرار است پولی رد و بدل شود و منافع مالی نصیب شخص یا اشخاصی شود این فسادها اتفاق می افتد و متاسفانه سینما و تلویزیون هم از این قاعده مستثنا نیست.

چون اهل روابط آن چنانی نبودم به من گفتند مغروری

وی درباره برخی مراودات غیراخلاقی موجود در سینما هم بیان می دارد: من ارتباط گسترده ای با اهالی سینما ندارم اما از دوستان و همکارانی که با هم در ارتباط هستیم میشنوم که این مسئله وجود دارد. روابط و پیشنهادات نامشروع از همان اول در سینما بیداد میکرد. از همان سالهای آغازین کار خیلی ها  میگفتند این خانم تلخ است، مغرور است  و هیچ کس را آدم حساب نمیکند. چرا ؟؟ چون آن رابطه دلخواهی را که میخواستند با آنها برقرار نکردم…
خنیاگر می افزاید: به این حرفها توجهی نکردم  و گفتم ایرادی ندارد که  تعریفی از من و اخلاق من داشته باشید و مرا متهم به این بی اخلاقی ها کنید. این برای من بهتر است تا اینکه بخواهم شرف و شأن خودم را زیر سوال ببرم و خودم را وارد حاشیه کنم. خوشحالم با تمام این فسادی که بوده به سلامت رفتم و به سلامت کار کردم و وارد مسائل حاشیه ای و جانبی سینما نشدم. نه وارد فسادهای مالی شدم و نه فسادهای دیگر چون اگر اینگونه بود وضعیتم باید به گونه ای دیگر باشد نه این وضعی که الان در آن هستم.

از شبکه GEM پیشنهاد داشتم اما رد کردم…

شیوا خنیاگر که گویا برای حضور در سریالهای شبکه GEM هم پیشنهاد داشته درباره رد این پیشنهادات به سینماژورنال می گوید: برای فعالیت در شبکه GEM به من پیشنهاد دادند اما اعلام کردم که تمایلی ندارم تصویری از من باشد برای اینکه کار تصویری در این شبکه مساوی است با کشف حجاب و پیامدهای بعدی آن.

وی ادامه می دهد: من انسان معتقدی هستم و مملکتم را دوست دارم و نمیخواستم در شرایطی قرار بگیرم که نتوانم وارد کشورم شوم. این بود که نپذیرفتم و در گفتگو با مدیران جم گفتم اگر بحث صدا و کارهای نریشن میخواهید کار میکنم  چون در نریشن فقط بحث صدا روی فیلم است و تصویری از گوینده دیده نمیشود  اما آنها قبول نکردند و اعلام کردند در موقعیتی هستیم که میخواهیم ساخت فیلم و سریال داشته باشیم و کار صدا به درد شبکه ما نمیخورد. من هم با بررسی شرایط موجود مخالفت کردم. پسرم هم مخالف این کار بود و می گفت 25 سال سابقه و خوشنامی را به خاطر کار در یک شبکه معلوم الحال خراب نکن.

قرار بود در “ملکه‌های برفی” علی حاتمی نقش “ثریا” همسر محمدرضا پهلوی را بازی کنم
بازیگر سریالهای “اغما” و “پرواز در حباب” در جایی دیگر از گفتگوی خود با اشاره به معضلات انتخاب بازیگر در سینمای ایران به سینماژورنال بیان می‌دارد: متاسفانه پروسه انتخاب بازیگر در پروژه های مختلف سینمایی و تلویزیون به میزان زیادی وابسته شده به ارتباطات و حضور در گعده ها و باندهایی که در زمینه انتخاب بازیگر وجود دارد. از آن طرف امثال من که در این روابط نیستند کم کار می شوند و این می شود که همه میپرسند خانم خنیاگر شما چرا در سریال “کلاه پهلوی” بازی نکردید؟ یا چرا در “معمای شاه” حضور ندارید؟ جواب اینها را چه کسی باید بدهد؟

وی با اشاره به یکی از آثار تاریخی علی حاتمی که درباره همسران محمدرضا پهلوی بود اظهار می دارد: مرحوم علی حاتمی قرار بود کاری بسازد به نام “ملکه های برفی” و برای نقش “ثریا” همسر محمدرضا پهلوی من را انتخاب کردند چون شباهتهایی از لحاظ فیزیک و استخوان بندی صورت با او داشتم؛ الان شما بروید و  سریالی در حال پخش از تلویزیون را ببینید! چه کسی دارد این نقش را بازی میکند؟ خانم فلانی دختر آقای بهمانی!!!

20 سال بعد به حال سینما و تلویزیون ما تأسف خواهند خورد
این بازیگر تأکید می دارد: در همین ماه رمضانی که گذشت در سه شبکه تلویزیون و در سه سریال یک خانم بازیگر حضور داشت، آن وقت من و امثال من خانه‌نشین هستیم. چرا؟ پیگیر قضیه هم که می‌شویم و حرف می‌زنیم می‌گویند تهمت است و برو ثابت کن. چرا باید کار به اینجا بکشد؟ اگر بعد از 20 سال کتیبه یا نوشته ای از سرگذشت من باشد و کسی آن را بخواند، به حال هنر و هنرمندان مملکت ما، به حال سینما و تلویزیون ما تأسف میخورد و میگوید وااسفا به این جماعت.
وی می افزاید: چرا باید کسی مثل آقای ایکس در هر فیلم و سریالی دخل و تصرف و نفوذ داشته باشد؟ صدای و سیمای هر کشوری متمول ترین سازمان آن است و به نظرم وظیفه رسانه ملی است که برای جلوگیری از سوءاستفاده های این چنینی بازرسانی ویژه را مأمور بررسی پروسه های انتحاب بازیگر کند.




شهاب حسینی: همسرم هیچ وقت از زندگی با من رضایتی را تجربه نکرده!/بچه‌های من با من خاطرات مشترک زیادی ندارند/فیلمفارسیها صادقانه بودند و مردم از آنها خاطره دارند!/به زودی یک ستاره نوظهور را خواهید دید که در مرغداری “چهارصد ضربه” می‌دید!!!

سینماژورنال: شهاب حسینی بازیگر شناخته شده سینمای ایران سال قبل با “ساکن طبقه وسط” کارگردانی را تجربه کرد و امسال هم درگیر تهیه کنندگی چند فیلم ویدیویی شده است.

به گزارش سینماژورنال این تجربه فیلدهایی تازه تر بیش از هر چیز به تکرارمکرراتی بازمیگردد که برآمده از پیشنهادات بازیگری پیش رویش است.

شهاب حسینی در گفتگویی تفصیلی که با کریم نیکونظر در “24” انجام شده هم درباره این تجربیات تازه تر حرف زدu و هم دردسرهایی که به واسطه فعالیت مداوم سینمایی زندگی خانوادگی او را تحت الشعاع قرار داده است.

همسرم هیچ رضایتی را تجربه نکرده
شهاب حسینی با اشاره به درگیریهای بازیگری که لذت زندگی خانوادگی را از او گرفته بیان می دارد: بچه های من با من خاطرات مشترک زیادی ندارند، آنها همیشه از من محروم بوده اند. همسرم هیچ وقت از زندگی با من رضایتی را تجربه نکرده. من پدرم را از دست دادم در حالی که سالهای آخر نتوانستم او را آن طور که باید ببینم. اینها تقصیر سینماست. واقعا تقصیر سینماست اما در ازای اینها چه به دست آوردم؟…

فقط دو کارم با فرهادی به تاریخ پیوسته
شهاب حسینی با اشاره به اینکه تنها نقطه رضایت کارنامه اش همکاری با فرهادی است بیان می دارد: به نظرم فقط دو کارم با فرهادی به موزه تاریخ بشر پیوسته…بیست سال از عمرم را گذاشته ام برای همین دو کار؟ شما کارنامه بازیگران بزرگ را نگاه کنید از بین بیست فیلم واقعا چهارده فیلم خوب دارند.

زندگی می فروشیم و از حق زن و بچه می گذریم
این بازیگر در جایی از گفتگویش خطاب به مخاطبان سینما بیان می دارد: درست است که بازیگری درآمد خوبی دارد اما دستمزدی که به بازیگران پرداخت میشود بابت زندگی آنهاست. هر شغلی یک چارچوب دارد و یک ساعت مشخص کار اما ما زندگی می فروشیم و از حق زندگی خود و زن و بچه مان می گذریم تا کار کنیم.

وی ادامه می دهد: اما در ازای عمر چه می گیریم؟ همسنگ آن چیست؟ پول؟ این کافی نیست. من می خواهم بدانم کارم می ماند و به درد می خورد. می خواهم صادق باشم.

فیلمفارسیها صادقانه بودند و مردم از آن خاطره دارند
به گزارش سینماژورنال شهاب حسینی با اشاره به خاطرات مخاطبان از فیلمفارسیها اظهار می دارد: الان که نگاه میکنم می بینم خیلی از مردم از فیلمفارسیها خاطره دارند. چرا؟ چون ظاهرا صادقانه بوده اند اما الان چرا این اتفاق نمی افتد؟ در دوران فیلمفارسی آنها هر چه به ذهنشان رسیده ساخته اند اما ما معلوم نیست چه در ذهنمان می گذریم و چه می سازیم.

جوانی مستعد که در مرغداری “چهارصد ضربه” می دید
شهاب حسینی در جایی از گفتگو درباره کمکش به جوانان مستعد بی بضاعت برای ورود به سینما بیان می دارد: جوان شهرستانی را سراغ دارم که از کار عارش نمی آید. او در شهرستان خانه ای اجاره کرده بود که فقط برای دو برادر و مادرش جا داشت و خودش در مرغداری می خوابید ولی آنجا با تلویزیون 14 اینچ “چهارصد ضربه” و “جاده” می دید.

به زودی یک ستاره نوظهور خواهید دید
وی ادامه می دهد: همین آدم مدت زیادیست که با من کار می کند اما یک بار هم نگفت مرا ببین. یکدفعه خدا در ذهنم انداخت که این شخص را ببین و بعد شرایطی پیش آمد که او را برای بازی در یک فیلم پیشنهاد دادم و به شما قول می دهم به زودی یک ستاره نوظهور خواهید دید.

دکتر محمدهادی کریمی مرا در تلویزیون دید و به سینما معرفی کرد
شهاب با اشاره به اینکه دیگرانی هم بوده اند که این کار را در حق وی کرده اند می گوید: دکتر محمدهادی کریمی مرا در یک برنامه تلویزیونی دید و فکر کرد که من به درد بازی در نقش “ماهان” فیلم “رخساره” می خورم. او لطف خودش را کرد و من هم کار خودم را کردم.




محمدهادی کریمی: مسئولین سینمایی فراموش نکنند “فیلمساز بدون فردیت”، سربازی است با اسلحه چوبی!

سینماژورنال: درباره اسلوب سینمایی دهه شصت، سیاستهای مدیران سینمایی آن دوران و روالی که برای شکل دادن به نوعی سینما موسوم به سینمای عرفاتی دنبال شد حرف و حدیث فراوان است.

به گزارش سینماژورنال اغلب این حرفها نیز یا مثبت اند یا منفی! یا سیاستهای آن دوران کاملا تأیید شده و یا کاملا رد. کمتر کسی بوده که چنان یک ناظر بی طرف به رصد اتفاقات آن دوران و سنجش سود و زیان آن در کنار هم بپردازد.

محمدهادی کریمی فیلمنامه نویس و کارگردان سالهای اخیر که سالها پیش تجربه مدیریت رسانه هایی پرمخاطب چون “سینما جهان” و “تصویر روز” را داشته است به بهانه روز ملی سینما یادداشتی درباره وضعیت سینمای دهه 60 نگاشته است و آن را برای انتشار در اختیار “بانی فیلم” قرار داده است.

کریمی در این یادداشت با بررسی یکی از مصادیق سینمای آن دوران که سینمای مسعود جعفری جوزانی است از این گفته که سیاستهای مدیران سینمایی دهه 60 هرچند سینما را به سمت ارجحیت کارگردان بر بازیگر سوق داد اما بدون لحاظ کردن عنصری به نام فردیت که ذات هر هنری است این رویه به سمت رشد سطحیت پیش رفت.

سینماژورنال متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را ارائه می دهد:

کارگردانانی که نیروی فکری سینما بودند

 دهه ی شصت سینمای ایران به دهه ی کارگردان ها معروف است ، نام کارگردانها  درشت تر از عوامل دیگر بر روی پوستر ها و سردرهای عمدتاً نقاشی شده و کمتر گرافیکی آن سالها نوشته میشد، مخاطبین سینما برای دیدن فیلم کارگردانها به سینما می رفتندو در نبود ستاره های سابق و بازه ی فترت ظهور ستاره های جدید که با تدابیر مسوولان وقت، برای جلوگیری از روندستاره سالاری،طولانی تر می شدو به تاخیر می افتاد، این کارگردانان به مثابه نیروی فکری و فرهنگی سینما بودند که دهه ای طلایی را به نام خود زدند و مایه ی رشک همه ی همکاران خود در دهه های گذشته و آینده شدند.

کارگردان همه کاره فیملها بود اما بدون فردیتش

آنچه در بالا گفته آمد، همه ی حقیقت آن دهه ی کارگردان سالار یا تفکرسالار نیست  و از آنجا که همه جا باید حقیقت را تمام  گفت و  اگر نگوییم گویا قلب حقیقت کرده ایم ، این را هم باید افزود ، کارگردان در این دهه همه کاره ی یک فیلم و عمود خیمه محسوب  می شد اما بدون فردیتش.

کارگردان همه کاره شده بود ، خوشحال بود که از خرده فرمایش های غیرفرهنگی سرمایه گزاران رها شده و بدون حضور ستاره ای که دلبسته اش نیست هم می تواند فیلم بسازد،اما….

اینکه این کارگردان چه بسازد را سازوکاری تعیین می کرد که هنوز هم به نوعی ادامه داردو اتفاقاً نوع شدید و غلیظش در ابتدای شکل گیری سینمای جدید نه غیرعقلائی است و نه دور از انصاف چرا که بایک اشتباه فردی ممکن است کل موضوعی به نام تولیدات سینمای وطنی به زیرسوال برود و ورود فیلم های خارجی به این بهانه آزاد شود و فیلمسازی تنها محدود به تولیدات چند نهاد انقلابی شود.

تا اینجای قضیه درست ، امادر این دهه علاوه بر چه نساز ، چه بساز هم مطرح می شود ، شاید این بخش از قضیه حالا پس از  گذشت دو دهه محل اشکال و ایراد باشد، آنقدر چه نباید بسازی بخصوص برای آن سالها جای بحث ندارد که چه باید بسازی که مقبول و مطرح و ماندگار در این عرصه شوی، از این رو فیلمسازان این دهه عمدتاً ترجیح می دهند برای بقا و ماندن و فعالیت فردیت خود را کنار نهند و فردیت و هویت پیشنهادی مسوولان فرهنگی ذیربط را بپذیرند و یا اگر فردیت خویش را نیافته اند و هنوز در ابتدای راهند ، این زحمت را بر عهده ی مسوولان بگذارند و به دنبال جستجوی درونی خویش نباشند. تنها ذکر این مثال برای تخلیص پاراگراف کنونی کافی است که بدانیم در این دهه فیلمسازی چون خاچیکیان فیلمی عرفانی مذهبی وشخصیت محور به نام چاووش  می سازد، فیلمی با ریتم درونی یک شکار بان پیر که آرزوی زیارت دارد!

مشکلات برآمده از فردیت عرفانی الصاق کردن به آثار

ساخت فیلم عرفانی  و عرضه ی جهانی آن فکر هر مسوول محترمی در آن سالها بوده قابل ستایش است چرا که فرهنگ ایرانی هنوز با عرفان اسلامی اش  در جهان مورد اعتنا واقع  شده و تحسین را برا می انگیزاند ، اما اشکال کار اینجاست که عرفان مجموعه سوبژه هایی است سخت انتزاعی که ابژه کردن آنها به سلوک فردی سازنده اش هم باز می گردد و نمی توان فیلمنامه ای عرفانی نوشت و به فلان فیلمساز  توصیخ کرد که این را بساز، یعنی اگر فردیت جعلی به فیلمساز بخشیدن  که در پاراگراف بالا به آن اشاره شد محل اشکال  باشد، فردیت عرفانی الصاق کردن  به علت ذات مقوله ای به نام عرفان از همه مشکل ساز تر است، بگذریم از اینکه عرفان همواره بهانه ای هم بوده برای هر کاری که قرار است کج دار و مریز صورت گیردو شطحیاتی صادر شود که بنا به فهم مخاطب مورد تفسیر قرار گیرد، اما در این دهه بخصوص نیمه ی دوم آن سیل فیلم های عرفانی با فردیت های جعلی و اجباری سازندگانشان بانگاهی کاملاً تاثیر یافته از تئولوژی مسیحی و الهیات اگزیستانسیال متاخر که از آثار دو فیلمساز شوروی سابق و بعض آثار سینمای اروپای شرقی وام می گرفت روانه ی بازار شد و در اکثر فیلم ها پیرمردی با موهای بلند و محاسن سفید که تار به دست داشت از میان مه ظاهر میشد و فصل عرفانی فیلم را رقم میزد.

یک نمونه از کارگردانان خوشبخت دهه 60

مسعود جعفری جوزانی هم از همان کارگردان های خوشبخت پاراگراف اول است که  توانست همراه عده ای تازه نفس سینمای پس از انقلاب را پایه گزاری کنند و هم از همان کارگردان های بد اقبال پاراگراف دوم نیست ، چرا که هم فردیت خویش را  پیش از ورود به سینما یافته و هم این فردیت تزاحمی با اهداف فرهنگی  مسوولان ( حداقل در ظاهر) ندارد و سلب فردیت  نشده و فردیت پیشنهادی مسوولان برایش جعل نمی شود ، علاقه اش به روابط آدم های یک روستا و بعد تر  ایل ، از کودکی اش می آید جایی که همه ی آنها را دیده است ، مقاومت آدم های جامعه ی پرسنت و دیرپای ایل در برابر دست اندازی های نظام حاکم به خانواده ی خود و پدرش و کودکی های خود باز می گرددو تجربیاتی است که از مرز دیده شدن صرف گذشته است. اما در این میان آن چیزی که در فیلم های بلند سینمایی دهه ی شصت جوزانی  و فیلمنامه ی سایه خیال دیده میشود و   یک اتفاق ویژه است که بدان پرداختی نشده و از آن گذشته اند ، حضور عرفانی است که نه در فورگراند است نه تحمیلی و جیغ است نه قرار است با آن فیلمساز فردیت و هویت دولتی یا ایدئولوژیک و فرهنگی و جشنواره ای بگیرد و نه حاصل یک توافق پنهان بین فیلمساز و مسوولین فی المثل برای مجوز گرفتن اثر توقیفی  قبلی یا چیزی در این حدود است،مواردی که فیلم های سفارشی عرفانی این دهه عمدتاً به خاطر آن ساخته شده و به فهرست فیلم های ایرانی افزوده شده اند.

اما حضور “درسو اوزولا”وار فردوس در « در مسیر تند باد»  ( با بازی به یادماندنی فردوس کاویانی) عرفانی را خارج از باورهای این مردمان و این سرزمین به نمایش نمی گذارد یا حضور دیوجانس وار حسین در سایه ی خیال ( با بازی حسین پناهی) آن عارف های مقوایی و بدون عقبه ی فیلم های عرفان زده ی آن دهه را به خاطر نمی  آورد، یا وقتی آقا مدیر جاده های سرد (بابازی علی نصیریان) در داخل چاهی که گرگهای گرسنه بالای سرش در کمین  جولان می دهند جوانه ی گیاهی را بین سنگهای چاه در حال رویش می ببند چهره اش باز و منبسط می شودو لبهایش به شعر خوانی مترنم ، باز چیزی جدای از بافت فیلم و خارج از متن نیست ، چهره ی مسوول فرهنگی را در پشت خلق چنین صحنه ای با الزامات قانونی و دستور رسمی نمی بینیم، یا عشق ورزی بی بی فیلم شیرسنگی  ( فهیمه راستکار)با ماه تمامی که در آسمان ظاهر شده و جدای از یک روانپریشی ساده و بیماری روانی به تصویر در می آید، حکایت از نگاهی دارد که عرفان زده نیست گرچه بقیه آن را عرفانی می دانند،یعنی خلق آن لحظه حاصل چیدمان نیست ، برآمده از یک جوشش درونی و آنی است که به فیلمساز می گوید این صحنه به این شکل درست است ولا غیر.

خلاقیت فیلمساز است که به فریاد می رسد

اما برای دقیق شدن در این عرفان غیر سفارشی باید یاد کنیم از دو اثری که او فیلمسازی اش را در ایران با این  دو فیلم کوتاه شانزده میلیمتری عروسکی( با خمیر و فیکس فریم) شروع می کند ، اولی» گریز»  برگرفته از دفتر اول مثنوی که عطار هم پیش از مولانا در الهی نامه آن را آورده است، حکایت بازرگانی که از دست عزراییل به هندوستان فرار می کند و دومی «تصویر شکسته» برگرفته از دفتر سوم مثنوی حکایت مارگیری که اژدهای افسرده ی در خوابی را به جایی گرم چون بغداد آورد، دو داستان عرفانی از عارفی چون مولانا که در عرفانش و در روانی و بلاغت مثنوی اش هیچ تردید نیست، آثاری موفق در نوع خود که مسوولین  را به این  گمان می اندازدکه در صحیح ترین شکل اگر به سراغ گنجینه های عرفانی خودمان برویم ،  کار تمام است و موفقیت درآغوش مان، پس بی اعتنا به اینکه فیلمساز باید خود فردیت لازم را داشته باشد به سراغ یک تکنسین کارگردانی می رویم و همین میشود که متاسفانه تا کنون شده و فیلم های دینی و معنوی و عرفانی سفارشی آنی می شود که آنی ندارد،

اما وقتی فیلمساز فردیت لازم را داشته باشد حاصل کاری چون “گریز” است که عرفانش را تنها وامدار الهی نامه و مثنوی نیست ، در این اثر سازنده اش، فرشته ی مرگ را با خلاقیت خاص خویش به گونه ای به تصویر در می آورد که بر غنای عرفانی اثر بیافزاید و حوزه های بینشی دیگری را نیز فرا روی مخاطب بگستراند، او به جای تصاویر کلیشه ای از فرشته ی مرگ که همگی دهشتناک و سیاه و رنج آور است ، آن چهره ی وحشت آفرین داس مرگ به دست در این اثر جای خودرابه شخصی می دهد که چهره اش یک تکه آیینه است وهر کس به هنگام مواقعه ، چهره ی خود را در آیینه ای که سیمای اوست می بیند، تمثیلی همه فهم از اینکه کردارهای تو به هنگام مرگ چهره بر خواهد گرفت و نمایان خواهد شد و قرین مان در برزخ است و نیک و بد جهان دیگر جدای از نیک و بد خود اینجایمان نخواهد بود

مسئولین امروز از فردیت فیلمساز غافل نباشند

آنچه در بالا به بهانه ی  یادکرد کسی که با فردیت خویش فیلم می سازد مرور شد هشداری برای مسوولین امروز فرهنگ است که از فردیت فیلمساز غافل نباشند و بدانند هنرمندی که فردیت خاص خود را حال چه خوب و چه بد بسته به قضاوتهایشان ندارد ، مثل سربازی است که در زیر آتشبار ، اسلحه ای چوبی به کمر بسته است.




یک فیلمساز “طلاق” را معادل آپلود فیلم در فضای مجازی دانست!

سینماژورنال: مدتهاست که کارشناسان اجتماعی از شیوع طلاق در میان زوجهای جوان خبر می دهند و درباره آسیبهای بعد از طلاق به جوانان هشدار می دهند.

به گزارش سینماژورنال این هشدارها در حالت کلی بیشتر به این سمت می رود که به جوانان درباره راهکارهای زندگی بعد از جدایی و تلاش برای ترمیم شکست ناشی از ازدواج اندرز دهند و کمتر کسی است که نقش اتفاقات مختلف جامعه در بروز طلاق را بررسی کند.

محمدهادی کریمی کارگردان و نویسنده سینمای ایران طی یادداشتی که  به درخواست “اعتماد” نگارش شده برخی نقطه نظرات خود درباره طلاق را ارائه کرده است؛ جالب اینجاست که کریمی در این یادداشت “طلاق” را معادل فیلمی دانسته که در خلوت هنرمند خلق شده و در فضای مجازی آپلود می شود.

سینماژورنال متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را ارائه می دهد:

گريزي نيست

آمار طلاق در دقيقه، ساعت، ثانيه يا كسري از ثانيه… هر چه باشد، شوربختانه همه ماجرا نيست، به آن عدد بزرگ‌تري را بايد افزود، همان، گروه كثيري كه طلاق عاطفي از مدت‌ها قبل بين آنها صورت پذيرفته و به خاطر پاره‌اي ملاحظات يا ملاحظه بعضي مخاطرات علني و رسمي ثبت در دفتر نمي‌شود و نكته قابل بحث، در هر دو گروه كامل جدا‌شده و جداشدگان عاطفي، تعبيري است كه آنها از كاري كه كرده‌اند دارند كه اتفاقا با مفهوم لغوي طلاق به زبان عربي وفق و همساني عجيبي دارد.

چرا طلاق به معنای رهایی است؟

طلاق به عربي به معناي رهايي است؛ رهايي كه نتيجه گشوده شدن گرهي باشد در مقابل عقد كه مفهوم گره دارد و “طلقا” به اسيران رها‌شده جنگ مي‌گويند؛ كساني كه به جاي مجازات آزاد و رها شده‌اند و شوربختانه از ديد قريب به اكثريت اين عده طلاق همان رهايي است، گرهي از زندگي باز شده و اسير معركه جنگ رها‌شده اما چرا‌؟

طلاق در آموزش و پرورش می شود بی علاقگی به درس و در هنر می شود خلق در خلوت و آپلود در فضای مجازی

انسان عصر حاضر دانايي نيمه‌تمامي دارد كه به او فرديت خاص خود را بخشيده است. آدم معاصر فرديت‌دار به دنبال حقوق خود است تا تكاليف خود. جامعه‌اي كه سازو‌كار مدرني دارد حتي اگر مدرنيته هم وارد تار و پود اجتماع نشده باشد حداقل مدرنيزه شده و در يك جامعه مدرنيزه سنتي كه در غياب مدرنيته به سر مي‌برد هم فرديت آدم‌ها حداقل از جانب خودشان به رسميت شناخته مي‌شود و اين آغاز نوعي رها‌شدگي يا رهايي است كه چون موجي اوج مي‌گيرد و بر ساحل ساحت‌هاي مختلف مي‌تازد كه در زمينه خانواده مي‌شود طلاق، در آموزش و‌پرورش مي‌شود بي‌علاقگي به درس و مدرك و مدرسه‌گريزي، در هنر مي‌شود خلق در خلوت با روح عريان و ناخودآگاه رها و آپلود آن در فضاي مجازي و… .

برای جامعه در حال گذار نمی توان نسخه ای پیچید

اما راه‌حل، متاسفانه براي اين جامعه در حال گذار نسخه‌اي نمي‌توان پيچيد.

بايد روح كلي جامعه به اين برسد كه شناختن فرديت براي آشنا شدن با حقوق و منافع شخصي و فردي، نقطه‌اي كه بشود پاياني براي آن متصور بود ندارد و حقوق با نيمه مكملش كه تكاليف باشد سرشته شده چرا كه حقوق هر فردي مي‌تواند عين تكاليف فرد ديگري باشد و بالعكس، حياط خانه اين بام آن ديگري است و گزير و گريز ديگري هم در قاموس طبيعت پيش‌بيني نشده، و رسيدن به اين روشن‌بيني نه به جبر و نه عنف صورت نمي‌پذيرد و با سزارين نمي‌توان تولد آن را با تعجيل به پيش انداخت.




ماجرای انیمیشنی که کارگردان “ایران برگر” با کمک همسر آمریکایی‌اش درباره ضحاک ساخت+ چرایی انتقادش از مفهومی به نام “دموکراسی” که زمانی عاشقش بود!

سینماژورنال: دکتر محمدهادی کریمی فیلمنامه نویس، کارگردان و روزنامه نگار سابق، در اکران نوروزی کمدی-سیاسی “ایران برگر” را به عنوان سناریست،  روی پرده داشت.

به گزارش سینماژورنال این فیلم به لطف داستان همذات پندارانه ای که درباره خلق و خوی سیاسی مردمان ایران زمین روایت می کند با اقبال مخاطبان روبرو شد و توانست در کمتر از دو ماه رقم فروش سراسری 5 میلیارد را رد کرده و یکه تاز گیشه نوروزی سینماها قلمداد شود.

محمدهادی کریمی در تمام طول اکران این فیلم به حداقل گفتگو درباره آن بسنده کرد اما حالا و بعد از گذشت دو ماه از اکران این کمدی ، یک واقعه نگاری جذاب و خواندنی درباره “ایران برگر” نگاشته است.

کریمی سعی کرده در این واقعه نگاری به تمامی پرسشهایی که درباره روند نگارش فیلمنامه این کار و اشارات بیرونی آن وجود دارد پاسخ گوید.

در این واقعه نگاری که در “بانی فیلم” منتشر شده کریمی نکته جالبی را هم درباره آشنایی اش با دنیای تصویری مسعود جعفری جوزانی بیان کرده است؛ دنیایی که در ابتدای پیروزی انقلاب و با نمایش تلویزیونی انیمیشنی از این کارگردان شکل گرفته و در سالهای بعد به همکاری میان آن انیمیشن ساز و این نویسنده منجر شد.

گویا جعفری جوزانی سالها پیش و زمانی که در ایالات متحده تحصیل می کرد با همکاری همسر فرنگی اش یک انیمیشن عروسکی را تولید کرده بود؛ انیمیشنی که در ابتدای انقلاب در سبد پخش از رسانه ملی قرار می گیرد و برای بسیاری از کودکان آن دوران خاطره می شود.

کریمی که یکی از مخاطبان کودک آن انیمیشن بوده است حالا با زیبایی هر چه تمامتر به واقعه نگاری درباره آن ماجرا و بسیاری اتفاقات دیگر که در جریان همکاری میان وی و جوزانی رخ داده پرداخته است.

سینماژورنال متن کامل یادداشت محمدهادی کریمی را ارائه می کند:

افسانه ای را دیدم که افسانه نبود

1- در نخستین سال بعد از پیروزی انقلاب، یک فیلم عروسکی که با موم ساخته شده بود برای مخاطبین کودک و نوجوان آن سالها پخش شد. داستان ضحاک مار به دوش، اما من که کودک چندان شجاعی نبودم، از مارهای روی دوش ضحاک که قرار بود مغز جوانهای ایران زمین را ببلعد وحشت کردم و ادامه‎اش را ندیدم، پیش‎تر از آن مادرم از روی کتاب خلاصه داستان‎های شاهنامه، برایم همین داستان را خوانده بود.

کلی هم کتاب کودکانه داشتم که می‎خواندم و اکثراً هم داستان‎های ترسناک برای آن دوره سنی، کتاب‎هایی که آن زمان رایج بود از داستان «هانسل وگرتل» تا مجموعه داستان‎هايي که برادران گریم نوشته و مصور کرده بودند و پر بود از فانتزی‎های دیو و پری و کوتوله‎های عجیب و غریب ،اما آن روز بر روی صفحه تلویزیون افسانه‎ای را می‎دیدم که برایم افسانه نبود، نمی‎توانستم به خودِ کودکم بقبولانم که نترس این قصه است. ضحاکی نیست،  ماری نیست.

فیلمی که در خانه شخصی جوزانی و با کمک همسرش ساخته شد

2- خاطره‎ی این فیلم با من ماند تا ده‎ها سال بعد كه فهمیدم نام آن فیلم «آغاز» است، ساخته‎ی مسعود جعفری جوزانی در آمریکا و باز ده‎ها سال بعد دانستم که آن فیلم را در خانه‎ی شخصی خود و به کمک همسرش«لایرين» با کمترین امکانات ساخته و فیکس فریم فیلمبرداری کرده و گروه هدف مخاطبش بیشتر دانشجوها بوده است و توده‎های مردم، اما در اول انقلاب که آرشیو سازمان تهی از برنامه‎ی مناسب برای کودکان و نوجوانان با هنجارهای آن سال‎ها بوده، «آغاز» را برای کودکان و نوجوانان بخاطر عروسکی بودن مناسب پخش دانسته‎ اند.

 ده‎ها سال بعد «آغاز» را دیدم، همان داستان تسلط ضحاک پسر مرداس بر خاک ایران زمین، تسلط یک تازی، یک بیگانه که نماینده‎ی اهریمن است، تا اینجای داستان همان قصه‎ی آشنای شاهنامه است، اما فیلمساز برخلاف داستان شاهنامه، راه حل را نه براساس الگوی پیشنهادی این کتاب، یعنی کمک و یاری رساندن و بر تخت نشاندن فرد برگزیده‎ای که از پیش بخاطر فرهّ ایزدی انتخاب شده، که به نوعي  با رأی مردم، مي خواهد جایگزین ضحاک را پس از سرنگون شدن،انتخاب كند،كه  براي اين مقصود، فیلمساز از منطق‎الطیر کمک گرفته بود. جوان‎ها همچون مرغان منطق‎الطیر در پی چاره‎جویی به سمت قاف حرکت می‎کنند تا بدانند چگونه بر ضحاک چیره می‎شوند و در نهایت سیمرغ از سی مرغ متولد می‎شود، فرزانگان قوم، خویش را در ديوار و سقف آبگون  غارمی‎بینند و درمی‎یابند منجی‎شان کسی یا جایی دور از جمع‎شان نیست و جمع آنهاست كه جايگزين يك فرد خواهد شد.

دلسپرده و سرسپرده دموکراسی

3-  نكته اينجاست گرچه فردوسی علت فرهّ ایزدی داشتن فریدون را داد و دهش و نیکویی می‎داند و نه نژاد و خون و تخمه‎ی برتر، اما فیلمساز انقلابی که نقش مهمی در تظاهرات معروف دانشجویان علیه شاه در جلوی کاخ سفید، دارد، نمی‎تواند علیرغم توضیح یا احتمالاً با ادبیات آن روز انقلابی‎ها، توجیه فردوسی را بپذیرد. جانشین ضحاک همان سی مرغ سیمرغ شده است و لاغیر و به همین خاطر نیمه‎ی دوم داستان را وفق علائق و آرمان‎های خودش می‎نویسد و مي سازد و وفاداری به اصل افسانه را به کنار می‎گذارد، او دلسپرده و سرسپرده ي دموكراسي است.

طفلکها نمیدانستند مساوات بخواهند بهتر از عدالت است

4- ده‎ها سال بعد همان فیلمساز در حال ساخت مجموعه‎ای است از ایستادگی ملت ایران در چشم طوفان حوادث تلخی که استعمار و استبداد در سده‎ی اخیر رقم زده است. روی میز کارش پر است از روزنامه‎های سیاسی از صدر مشروطه و زمان ملی شدن نفت تا روزنامه‎های همان روز(1380). هجویه‎های سیاسی نسیم شمال و میرزاده‎ی عشقی تفاوتی با ستون طنز روزنامه‎ی سیاسی همان روز ندارد و وکلای ملت در قامت دفاع از حقوق مردم در مجلس، همان واژه‎هایی را برای آراستن نطق‎هایپیش از دستور خود انتخاب می‎کنند که کماکان تکراری است، يعني   همان قصه كه مردم   دموكراسي يا به زعم خود مشروطه می‎خواستند  که پارلمان داشته باشند و به پارلمان عدالتخانه می‎گفتند تا عدالت برقرار شده و رعيت  با حفظ همان مقام رعيتي و شهروند درجه دوم بودن آسايش داشته باشد ، طفلک‎ها نمی‎دانستند مساوات بخواهند بهتر از عدالت است، چرا که عدالت در معنا، به مفهوم  مساوات نیست و از بار معنایی واژگان زعمای قوم دچار اشتباه در برداشت خواهند شد و مساوات برقرار نخواهد شد كما اينكه رعيت هم از معني لغوي واقعي اش تهي شده و راعي   نيازي به رعايت حقوق رعيت كه هيچ ، رعايت شان راعي بودن خود، نمي بيند و علم  نوين سياست يا پليتيك كه وارد  جامعه شده  در گويش جديد”پُلو” تيك و “پولِ “تيك خوانده مي شود كه ديگهاي پلو و پولهاي كثيف علمي و  لاجرم قانوني و مشروع شناخته شود.

این سوی میز، با فاصله من مشغول تقطیع متن “در چشم باد” به قسمت‎های مختلف هستم و اول و انجام هر یک را درست می‎کنم و چیزی در همان راستا اگر به ذهنم می‎رسد در گوشه‎ی کاغذ همان صفحه برای اضافه شدن در متن توسط نویسنده، در صورت صلاحدید پیوست می‎کنم. اما حرف نمی‎گذارد هیچ کدام به کارمان برسیم. مدام از این دور و تسلسل باطلی که صندوق رأی را به عنوان بهترین و کم‎هزینه‎ترین راه مفاهمه، قدرت حاكم  و مردم با یکدیگر و مردم از یک سو با هم انتخاب می‎کنند اما بعد با چوب و چماق پای صندوق‎ها می‎آیند و آنچه از دل صندوق‎ها بیرون می‎آید علی‎رغم شیرینی اولیه زود دل شان را می‎زند، می‎گوییم.

انتقاد از مفهومی که زمانی در ستایش آن فیلم ساخته بود

5- آقای جوزانی طرح و ایده‎ی “ایران برگر” را با من برای نوشتن در میان می‎گذارد، خودش درگیر “در چشم باد” است. از من می‎خواهد متن اولیه را بنویسم، به فکر می‎روم، آيا این همان فیلمسازی است که در ستایش دموکراسی، فیلم نمادین “آغاز” را ساخته، حالا می‎خواهد یک کمدی درباره‎ی چیزی بسازد که زمانی در تقدیس آن حتی از وفاداری به شاهنامه هم عدول می‎کرد؟ یک کمدی انتقادی درباره‎ی دموکراسی در سرزمین ایران، به نام ” ایران برگر”، اما خیلی زود در می‎یابم این نگاه طنز انتقادی جدای از آن شور و هیجان و دلبستگی به مفهوم دموکراسی در فیلم” آغاز” نیست، به عبارت بهتر  از آن «آغاز» تا این انجام که “ایران برگر” نام گرفته،  فيلمساز می‎خواهد یک مفهوم را بسط دهد، برای قرار گرفتن در مسیر دموکراسی رأی دهنده و رأی گیرنده و انتخاب شونده و انتخاب کننده باید به یک دگردیسی و صیرورتی برسند که بالاخره آش همان آش و کاسه همان کاسه، براي یک بار هم که شده نشود .

همانجا درمي يابم از نقد تا نفي دموكراسي  فاصله اي بس كوتاه  به باريكي يك تار مو است ، و  آنچه اين كار را سخت مي كند همين است ،  بايد جوري نقد كنيم كه به نفي نرسيم  چرا كه هنوز با وجود دشواري هاي بسيار در اين راه و نقد هاي بيشماري كه بر چگونگي اجراي دموكراسي  وارد است  هنوز دموكراسي تنها راه كم هزينه و پر سلامت براي چرخش قدرت و جلوگيري از هر استبدادي است . پس نقد اين مفهوم به  مانند آن  است كه مثلاً از طلاق  سخن بگويي ولي ازدواج را كه متقدم بر هر طلاقي است نه تنها زير سوال نبري بلكه با نشان دادن زشتي طلاق در تحكيم بنيان ازدواج هم بكوشي،  انواع بداخلاقي هاي انتخابات را نشان دهي و بعد علت موجده اش را زير سوال نبري.

از ديگر سو ،دموکراسی و آریستوکراسی  در فيلم “آغاز” به شیوه‎ای نمادین درهم ادغام شده بود گويي راه حل ميانه اي كه سقراط و شوراي داوري آتن هم بدان نرسيدند در آنجا تحقق يافته بود که به مخاطب برساند چرخش قدرت باید در میان فرزانگان باشد که دچار استبداد فرزانگان نشویم، اما غیر فرزانگان هیچگاه سهمی در این قدرت نباید داشته باشند و سیمرغ شده‎ها می‎توانند یکی از سی مرغ باشند، این کانسپت در فیلمی چون “آغاز” که با افسانه‎ها شروع می‎شود و ادامه می‎یابد، به راحتی قابل بازگو شدن است اما در یک کمدی موقعیت کار سختی است كه به ظاهر  آسان  مي نمايد.

محمدهادی کریمی
محمدهادی کریمی

محتوا نباید بر ظرف غالب شود

6- براي تحقق اين كار به ظاهر سهل اما ممتنع بر اين باوريم که محتوا باهمه ي استعدادي كه براي جلب مخاطب دارد نبايد بر ظرف‎مان غالب شود، از اينرو،داستان رومئو و ژولیت برای رکاب یا اسکلت اولیه‎ی ساختمان فیلم انتخاب می‎شود. یک عاشقانه‎ی معروف از دو دستگی‎ها. مونتگیوها و کاپولت‎ها، اینجا امراللهی‎ها و فتح‎اللهی‎ها. اما همان ابتدا ترس این هست که شبیه داستان‎ها و فیلم‎هایی شود که پیش از این راجع به جنگ حیدری‎ها و نعمتی‎ها گفته شده است، اما  به نظرم در نهایت چنین نمی‎شود.

تفاوت با “پرونده قدیمی پیرآباد”، “اتوبوس” و دیگران

7- “ایران برگر” داستان جنگ میان دو طائفه نیست، برخلاف آنچه در نگاه اول دیده می‎شود، جنگ حیدری و نعمتی نیست.  بلكه داستان سازش حیدری‎ها و نعمتی‎ها در بزنگاه‎های حساس علیه نیروی سومی است که اینجا آقا مدیر آن را نمایندگی می‎کند. از “پرونده‎ی قدیمی پیرآباد” تا “حزب عدالت و کرامت” تا “اتوبوس” و “فصل پنجم”، جنگ حیدری و نعمتی بی‎اساسی را مشاهده می‎کنید که هر کدام  از طرفين حقی از ماجرا دارند و می‎توان نصف نصف به سود هر یک رأی داد. اما در “ایران برگر” به سود دو سوی ماجرا، از امراللهی‎ها و فتح‎اللهی‎ها رأی نمی‎دهید، حق با هیچکدام نیست، پس در پایان آشتی آنها پایان ماجرا نیست بلکه تفوق و برتری نیروی سوم، ماجرا را خاتمه می‎دهد. در واقع “ایران برگر” می‎خواهد بگوید، حیدری‎ها و نعمتی‎های در پیش گفته شده که در سینما یا داستان‎های معاصر سراغ داریم، دو اسم متفاوت برای یك رسم  واحد وصفت و مرام مشترک است، حیدری‎ها به مرور شبیه نعمتی‎ها شده‎اند و بالعکس و دارو و دسته‎ی فتح‎الله و امرالله هیچ تفاوتی با هم ندارند، چرا که انسان به مروز زمان اگر مراقبت نکند شبیه دشمن‎اش خواهد بود

مدام نپرسید امرا.. کیست و فتح ا.. کیست؟

8- در “ایران برگر” مفاهیم به نمایش درآمده‎اند، نه مصادیق، تماشاگران هر عصر و زمانی می‎توانند مصادیق خاص زمان خود را در قالب شخصیت‎های مختلف ببینند. امیدوارم روزی تماشاگران از قید و بند مصداق یابی هنگام تماشای فیلم  ها،رها شوند تا با لذت فیلم را ببینند و مدام در ذهن خود نپرسند، امرالله کیست و فتح الله کیست، بی‎گمان براي  فردی غیر ایرانی که “ایران برگر” را می‎بیند و  بخش عاشقانه و گرته برداري شده از  رومئو و ژولیت فیلم را پر رنگ‎تر از رویه‎ی آن می‎بیند، آقا نورالله همان لارنس راهب است روحانی وارسته‎ای که عشاق را علی‎رغم سختی‎ها و ناملایمات به وصال یکدیگر می‎رساند و امری نشدنی و محال را ممکن می‎کند.

سالها بعد و همزمان با شروع انتخاباتی دیگر

9- “ایران برگر” در سال 1380 نوشته شد و قرار بود در سال 1381 ساخته شود و در 1382 همزمان با آغاز خیزش مردم در انقلاب مشروطه به نمایش در آید، اما تقدیر چنین رقم خورد، سالها بعد این اتفاق و همزمان با شروع انتخاباتی دیگر به روی پرده برود.

تا “ایران برگر” ساخته نمی شد شور و هیجان قومگرایانه انتخابات درک نمی شد

١٠- با شناختي كه از مسعود جعفري جوزاني در اين مدت   داشته ام ،  او عاشق انسان هااست و آنها را فارغ از نژاد و زبانشان دوست دارد ، يك انترناسيوناليست يا جهان وطن  است گرچه از ايران زياد مي گويد اما يك قومگرا نيست ، اتفاقاً مي خواهد زندگي كوروش  را هم بسازد اما شووينيست هم  نيست ، به خاطر همين زندگي “باسكرويل “برايش در نهضت مشروطه مهم مي شود نه  سرداران ترك ياعلي الخصوص لري كه  هم قومي هاي او هستند ومشروطه خواهي و پيروزي مشروطه و  بعد ها فتح تهران و برچيده شدن بساط استبداد صغير مديون و مرهون آنهاست ، از اينرو در مقطعي زندگينامه ي باسكرويل را مي نويسد و مي خواهد بسازد، اما شوربختانه  همين هنرمند جهان وطن  را  در چنان فشاري  قرار مي دهيم كه  به مولد و شهر زادگاه وگويش زبانشان افتخار كند (!)كاري كه هنوز در فرهنگ قوم گرايانه ي ما متاسفانه امري پسنديده است و گويي اگر هنرمندي همه ي انسان ها را دوست داشته باشد نافي دوست داشتن مردم همزبان يا همخون خويش است ، اينجا هنوز اگر مي خواهي همه را دوست داشته باشي  اشكالي ندارد به شرط اينكه بعضي ها را بيشتر دوست داشته باشي  ، به گمانم تا اين فيلم ساخته نمي شد و حواشي اكرانش درست نمي شد سازنده اش در نمي يافت اين همه شور و هيجان قومگرايانه در جريان انتخابات از چه رو و براي چه مقصودي است.




چه چیز دل مهربان محمدعلی سپانلو را سخت آزار داد؟

سینماژورنال: دکتر محمدهادی کریمی که فارغ از تجربیات سالیان اخیرش در حوزه های فیملنامه نویسی و کارگردانی سالها پیش از این روزنامه نگاری پیشرو بود و نشریاتی چون “تصویر روز” و “سینماجهان” را هدایت می کرد به درخواست “ایلنا” درگذشت محمدعلی سپانلو را بهانه ای کرده برای یک تک نگاری خواندنی.

 به گزارش سینماژورنال کریمی که یکی از فیلمنامه های متفاوتش با نام “رخساره” از حضور سپانلو به عنوان بازیگر بهره برده است، در این تک نگاری بجای اینکه به سبک دیگران درباره تواناییهای ادبی سپانلو تکرار مکررات کند درباره بخشی کمتر دیده شده از سپانلو که نگرانیهایش درباره کودکان جنگ بود سخن گفته است.

 کریمی در این تک نگاری به صراحت از کشتار و قتل عام کودکان در جنگهای مختلف به عنوان بزرگترین فاجعه ای نام برده که دل سپانلو را سخت آزرده کرده است!

 سینماژورنال متن کامل این یادداشت را ارائه می کند:

 دوست داشتن متن را بهانه کرد…

پانزده سال پیش استاد محمدعلی سپانلو در فیلمی که متنش را نوشته بودم در قالب یک استاد شاعر ظاهر شد. دوست داشتن متن را حتی اگر آن‌چنان که از سر لطف می‌گفت هم نبود، بهانه کرد تا جادوی ارقامی که آنهم بهانه‌اش بود شکل بگیرد و زنگ تنفسی خارج از زیست همیشگی ادیبانه‌اش را، در فضای سینما، باز با گذشت یک پانزده سال از فیلم قبلی‌اش، بگذراند.

 از او فروتنی آموختند

قلندروار و‌‌ رها آمد تا فقط کمی فضا عوض کند و از همیشه‌هایی که تکراری و ملال‌آور شده بودند دور شود، اما همین برای گروه سازندهٔ آن فیلم فرصتی مغتنم بود که از او، فروتنی واقعی و اصیل را بیاموزند و خوش بودن در لحظه و مرگ آگاه بودن حقیقی و به دور از شعار و ریاکاری را در هنرمندی که یکسره بر تعلقات اعتباری بی‌اعتنا بود، ببینند.

 حالا من به بهانهٔ آن فیلم و با اذعان به اینکه دربارهٔ محمدعلی سپانلو باید بزرگان ادبیات و معاریف و مشاهیر این عرصه بنویسند، می‌خواهم نکته‌ای را از سر تاسف بیان کنم.

محمدهادی کریمی
محمدهادی کریمی

 فاجعه ای که دل مهربان سپانلو را سخت آزرد

در اینکه چقدر سوک استاد سپانلو برای اهل فرهنگ و هنر سخت و جانگزاست. تردیدی نیست، اما فاجعهٔ دردآوری که بی‌شک دل مهربان اورا هم سخت آزرده، قتل عام کودکان با بمب و موشک و مین و دیگر وسایل کشتار در جنگ‌های شعله‌ور مذهبی در منطقه‌ای است که به جبر جغرافیا در آن زندگی می‌کنیم. روزانه هزاران هزار کودک بی‌گناه توسط سربازانی که پیکارگران خدا خود را می‌نامند در طی جنگ‌های مقدس کشته می‌شوند و این کودک‌کشی‌های مقدسانه پایانی ظاهراً برای نیرو‌ها و جنود الهی!(یا شیطانی) ندارد.

 خالق یکی از ماناترین شعرها در سوک کودکان کشته شده در بمباران

 این را از آن حیث یادآور شدم که شاعر درگذشتهٔ ما یکی از تاثیرگذار‌ترین و مانا‌ترین شعر‌های ادبیات جدید و معاصرمان را در سوک کودکان کشته شده در بمباران تهران در سال ١٣۶۶ سروده است، شعری ماندگار و ژرف و سوک‌چامه‌ای که مستظهر به اندیشه‌ای کهن و برآمده از یک تاریخ پر از رنج‌های آشکار و نهان جهل مردمان است.

 یادش در ذهنها یحیی است

شعر «نام تمام مردگان یحیی است» که آن را در اندوه از دست دادن سراینده‌اش و صد البته در غم کشتار‌های مقدس کودکان و زنان و بی‌سرپناهان دوباره بخوانیم.

  نام تمام مردگان یحیی است

 نام تمام بچه‌های رفته

 در دفترچه دریاست

 بالای این ساحل

 فراز جنگل خوشگل

 در چشم هر کوکب

 گهواره‌ای بر پاست

 بی‌خود نترس‌ای بچه تنها

 نام تمام مردگان یحیی است

هر شب فراز ساحل باریک

 دریا تماشا می‌کند هم‌بازیانش را

 در متن این آبیچه تاریک

 یک دسته کودک را

 که چون یک خوشه گنجشک

 بر پنج سیم برق

هر شب، گرد می‌آیند

 اسفندیار مرده‌ای (بی‌وزن، مانند حباب کوچک صابون)

 تا می‌نشیند

 شعر می‌خواند

 این پنج تا سیم چه خوشگله

 مثل خطوط حامله

گنجشگ تپل مپل نک می‌زنه به خط سل

 هر شب در این کشور

 ما رفتگان، با برف و بوران بازمی‌گردیم

 در پنجره‌های به دریا باز

 از هیاهو و بانگ چشم‌انداز

 یک رشته گلدان می‌برند از خواب‌های ناز

 ما را تماشا می‌کنند از دور

 که هم‌صدای بچه‌های مرده می‌خوانیم

 آوازمان، در برف پایان زمستانی

 بر آب‌های مرده می‌بارد

 با کودکان مانده در آوار بمباران

در مجلس آواز، مهمانیم

 یک ریز می‌خواند هنوز اسفندیار آن‌سو

 خرگوش و خاکستر شدی‌ای بچه ترسو

 دریای فردا کشتزار ماست

 نام تمام مردگان یحیی است

 آنک دهان‌های به خاموشی فروبسته به‌هم پیوست

 تا یک صدای جمعی زیبا پدید آید

 مجموعه‌ای در جزء جزئش، جام‌هایی که به هم می‌خورد

 آواز گنجشک و بلور وبرف

 آواز کار و زندگی و حرف

 آواز گل‌هایی که در سرما و یخبندان نخواهد مرد

از عاشقان، از حلقه پیوند وبینایی

موسیقی احیای زیبایی

موسیقی جشن تولد‌ها

 آهنگ‌های شهربازی‌ها، نمایش‌ها

 در تار و پود سازهای سیمی و بادی

 شعر جهانگردی و تعطیلی و آزادی

 این همسرایان نامشان یحیی است.




کتاب شعر محمدهادی کریمی به چاپ سوم رسید

سینماژورنال: “برف و شیروانی داغ” که مجموعه ای است از اشعار محمدهادی کریمی کارگردان، نویسنده و روانکاو سینمای ایران به چاپ سوم رسید.

 به گزارش سینماژورنال این کتاب که از محصولات انتشارات نگاه است کمتر از  هشت ماه بعد از نخستین چاپ آن به چاپ سوم رسید.

 در روزهای برپایی نمایشگاه کتاب “برف و شیروانی داغ” از جمله آثار پرمخاطب مرتبط با حوزه شعر بوده است.

 حضور نویسنده در نمایشگاه کتاب

محمدهادی کریمی خالق این کتاب جمعه همین هفته رأس ساعت 16.30 در غرفه انتشارات نگاه واقع در نمایشگاه کتاب حضور یافته و با علاقمندان اشعارش به گپ و گفت می پردازد.

 غرفه انتشارات نگاه در شبستان راهرو 24 و غرفه 38 قرار دارد.

برف و شیروانی داغ
برف و شیروانی داغ

 متن یکی از اشعار زیبای “برف و شیروانی داغ” با عنوان “فال” را در ادامه می خوانید:

 «رویایی برای تعبیر ندارم

کابوسهایم نیاز به تعبیر ندارند

کودک فال فروش

رخ پنهان میکند

از شرم

طفلک نمی داند

مشکل از حال من است

                 نه فال او»

از روزنامه نگاری تا فیلمنامه نویسی، کارگردانی و بالاخره شاعری

محمدهادی کریمی زاده ۱۵ شهریور ۱۳۵۱  تهران است. وی فعالیت هنری اش را در سال 1376 با نگارش فیلم “ساغر” به كارگردانی سیروس الوند آغاز كرد.

وی سابقه سالها کار مطبوعاتی داشته و بنیانگذار نشریاتی پرمخاطب چون “تصویر روز” و “سینما جهان” بوده است. وی طی سالهای حضورش به عنوان سناریست و کارگردان جوایز فراوانی را از آن خود کرده است.

جایزه بهترین فیلمنامه برای فیلم «مارال» از ششمین جشنواره فیلم كرالا و همچنین جایزه ادبی سووران چاكرام برای فیلم «مارال» از هند، كاندیدای دریافت سه سیمرغ بلورین برای فیلم «برف روی شیروانی داغ» در بخش مسابقه جشنواره فیلم فجر دوره بیست و نهم و همچنین جایزه بهترین فیلمنامه برای فیلم «آدمكش» از دومین دوره جشنواره بین المللی فیلم های ایرانی تورنتو از جمله افتخارات این سینماگر است.




محمدهادی کریمی: جنگ واقعی علیه نیروی سوم است!/امیدوارم تاریخ “ایران برگر” منقضی شود

سینماژورنال: فیلم سینمایی “ایران برگر” در اکرانی ویژه به مناسبت روز معلم و با حضور تعدادی از دانش‌آموزان نخبه دبیرستانی، معلمان و اولیای آنان در پردیس سینمایی کوروش تهران روی پرده رفت.

به گزارش سینماژورنال نکته جالب این اکران نشست پس از آن و البته سخنان نویسنده فیلمنامه اثر بود.

محمدهادی کریمی که خود سابقه سالها کارگردانی دارد و در “ایران برگر” نیز به عنوان سناریست کار توانایی بالای خود در خلق کمدی-سیاسی را نشان داده سخنانی را درباره این فیلم بیان کرد که در نوع خود جذاب به نظر می رسید.

باید سالها طول بکشد تا مردم با دیدن “ایران برگر” یاد این و آن نیفتند

کریمی با اشاره به سابقه نگارش اثر گفت: فیلمنامه این فیلم 13 سال پیش نوشته شده است؛ با این‌که «ایران برگر» از مفاهیم می‌گوید و نه مصادیق، اما متأسفانه رفتارهای پرسوناژهای فیلم برای تماشاگر آشناست. شاید این آشنایی‌زدایی سال‌ها طول بکشد تا مردم با دیدن این فیلم، یاد این و آنی که هر کسی به گونه‌ای در ذهنشان است؛ نیفتند.

امیدوارم تاریخ “ایران برگر” به زودی زود منقضی شود

وی ادامه داد: اگرچه هیچ کسی چنین آرزویی برای فیلمی که در آن به نوعی سهیم بوده نمی‌کند اما من امیدوارم تاریخ «ایران برگر» به زودی زود منقضی شود و نسل‌های بعدی با دیدن فیلم، گمان کنند که داستان، کاملاً تخیلی و براساس فانتزی عجیب و غریب ذهن سازنده‌اش بوده، آن روز، روز رستگاری فرزندان ایران زمین است.

جنگ “ایران برگر” جنگ حیدری-نعمتی نیست

کریمی در بخش دیگری از صحبتهایش افزود: «ایران برگر» ماجرای گفته شده جنگ امراللهی و فتح‌اللهی یا حیدری نعمتی یا به قولی جمالوندی کمالوندی نیست که داستان این جنگ‌های بی اساس قبلاً گفته شده است؛ «ایران برگر» داستان جنگ زرگری امراللهی و فتح‌اللهی است که دو اسم مختلف برای یک صفت و رسم و مرام مشترک‌اند.

جنگ واقعی علیه نیروی سوم است

کریمی خاطرنشان ساخت: جنگ واقعی این دو دسته که در نهان با هم ائتلاف دارند علیه نیروی سومی است که در فیلم، آن را آقا مدیر رهبری می‌کند. «ایران برگر» نشان می‌دهد که امراللهی همان فتح‌اللهی است بی کم و کاست، چرا که اگر انسان مراقبت نکند به مرور کاملاً شبیه دشمن‌اش می‌شود.




علی مطهری: نشانه‌هایی از آنچه به عنوان تخلف انتخاباتی در “ایران برگر” می‌بینیم در جامعه وجود دارد اما عمومیت ندارد/نگاه آسیب شناسانه سینما می‌تواند در رفتار آینده کاندیداها موثر باشد

سینماژورنال: “ایران برگر” از جمله آثار سیاسی سینمای ایران ایران است که سعی دارد بخشی از بی اخلاقیهایی که در جریان یک انتخابات در شهری دورافتاده رخ می دهد را رونمایی کند.

به گزارش سینماژورنال البته که این بی اخلاقیها چون کاملا بر محور کمدی و با زبان طنز بیان می شوند این قابلیت را پیدا می کنند که طیفهای مختلف مخاطبان بتوانند راحت و بی وسواس با آن ارتباط برقرار کنند.

اخیرا یکی از مقامات دولتی هم درباره این تخلفات سخنانی را بیان کرد و همین مساله باعث تمرکز بیشتر برخی منتقدان بر طنازیهایی شد که “ایران برگر” در رقابت میان “فتح ا..” و “امرا..” دو کاندیدای انتخاباتی یک روستا بر آن دست گذاشته است.

طبیعی است که یک سوی این نقد طنازانه نمایندگان مجلس باشند و دانستن واکنش نمایندگان مجلس نسبت به این تصویرسازی از تخلفات انتخاباتی جذابیت داشته باشد بخصوص اگر به سراغ علی مطهری عضو صریح االلهجه کمیسیون فرهنگی برویم این جذابیت دوچندان می شود.

زبان “ایران برگر” طنز است و کارش پررنگتر کردن واقعیات کوچک

یکی از نکاتی که به زبان طنز در “ایران برگر” بیان می شود تطمیع مردمان یک روستا توسط دو کاندیدای اصلی شهر برای رأی دادن به نفع آنهاست؛ مساله ای که مطمئنا در عالم واقع چون نوعی خرید و فروش رأی قلمداد می شود تخلف انتخاباتی محسوب می شود.

وقتی از علی مطهری می پرسیم که نمایش طنزآلود یک تخلف انتخاباتی در “ایران برگر” چقدر منطبق است با آنچه در عالم واقع رخ می دهد وی به سینماژورنال می گوید: “ایران برگر” از جمله آثاری بود که در جشنواره فجر سال قبل آن را دیدم و طبیعی است که فیلم چون طنز است کارش پررنگتر کردن واقعیات کوچک است و برای همین نمی توانیم به طور قطعی بگوییم آنچه در فیلم می گذرد در جامعه رواج دارد.

نشانه هایی از آنچه در “ایران برگر” می بینیم در جامعه وجود دارد

وی ادامه می دهد: من اطلاعاتم درباره تخلفات انتخاباتی کامل نیست و بخصوص که درباره شهرستانها هم اطلاع کافی در این باره ندارم اما این را میتوانم بگویم نشانه هایی از آنچه به عنوان تخلف انتخاباتی در “ایران برگر” می بینیم در جامعه وجود دارد اما عمومیت ندارد.

ایران برگر
ایران برگر

تماشای فیلم برایم ناراحتی نداشت

این عضو کمیسیون فرهنگی مجلس که نماینده مردم تهران است پیرامون اینکه آیا به عنوان یک نماینده به هنگام تماشای “ایران برگر” برایش ناراحتی پیش نیامده به سینماژورنال می گوید: نه، اصلا حس بدی نداشتم چون اولا زبان فیلم طنز است و ثانیا در تهران تخلف انتخاباتی واقعا به آن شکلی که در فیلم می بینیم وجود ندارد. در شهرستانها هم شاید برخی مواقع باشد اما پررنگ نیست.

باید کمک کرد به برطرف کردن تخلفات

وی می افزاید: شاید تا حدودی تخلفات انتخاباتی داشته باشیم اما به هر حال موافق این تخلفات نیستیم و باید کمک کنیم به برطرف کردن آنها.

نگاه آسیب شناسانه “ایران برگر” می تواند در رفتار آینده کاندیداها موثر باشد

علی مطهری در انتهای گفتگوی خود با سینماژورنال با اشاره به ظرفیتهای سینما به عنوان هنری که می تواند کمک کند به حل معضلات بیان می دارد: یقینا ساخت فیلمهایی که منصفانه برخی رفتارها را نقد کنند از منظر آگاهی بخشی هم که شده موثر است و نگاه آسیب شناسانه سینما و فیلمهایی مانند “ایران برگر” در نمایش یک تخلف انتخاباتی می تواند در رفتار آینده کاندیداها اثرگذار باشد.

وی تاکید کرد: البته که این تصویرسازی هم باید منصفانه و بی حب و بغضهای شخصی صورت گیرد.




توزیع یک نماد سیاسی-اجتماعی توسط عوامل “ایران برگر” میان دانشجویان!

سینماژورنال: عوامل “ایران برگر” تازه ترین ساخته سینمایی مسعود جعفری جوزانی برخلاف رویه معمول و البته کلیشه شده نمایش فیلم در فرهنگسراها و برگزاری نشست نقدوبررسی، روشی تازه را برای معرفی محصول خود درنظر گرفته اند.

به گزارش سینماژورنال این روش عبارتست از نمایش فیلم برای دانشجویان علاقمند به سینما و سپس نشست گپ و گفت صمیمانه و گاه کاملا انتقادی با دانشجویان؛ نشستهایی که بواسطه درونمایه های سیاسی-اجتماعی “ایران برگر” با اقبال دانشجویان هم مواجه شده است.

در یکی از تازه ترین نشستهای دانشجویی “ایران برگر” که در دانشکده مدیریت دانشگاه تهران برگزار شد در کنار گپ و گفت دانشجویان با عوامل فیلم، یک هدیه ویژه هم به مخاطبان اهدا شد!

یک شاخه گندم؛ هدیه به مخاطبان

این هدیه ویژه چیزی نبود جز یک شاخه گندم که نه فقط به تک تک حاضران در سالن اهدا شد که تهیه کننده، کارگردان و نویسنده “ایران برگر” نیز هر کدام با در دست داشتن یک شاخه از این گیاه مرتبط با حلقه حیات بشری روی سن رفتند.

انتخاب چنین هدیه ای برای مخاطبان البته که ذهن را به سمت وجه نمادین گندم هم می برد؛ همان وجهی که سالها پیش از این در ترانه ای از یکی از ترانه سرایان سفرکرده و با آهنگسازی واروژان مجالی را فراهم کرد برای کمک به حرکتهای ضدرژیم شاهنشاهی.

آینده، آینده گندمه

به گزارش سینماژورنال با این حال دست اندرکاران “ایران برگر” هدف خود از اهدای شاخه گندم را توجه به بخشی از دیالوگهای کاراکتر “معلم” فیلم که محمدرضا هدایتی نقش اش را بازی میکنند دانستند.

دیالوگی با این مضمون که “آینده، آینده گندمه، جوون کار میخواد و …” و البته هدف از بیان آن این بود که درگیریهای منفعت طلبانه را باید کنار گذاشت و کمک کرد به ارتقای رونق اقتصادی جامعه!




“ایران برگر” را با صدای شهرام ناظری صرف کنید+دانلود

 سینماژورنال: همزمان با فروش خوبی که کمدی-سیاسی “ایران برگر” در اکران نوروزی داشته است شهرام ناظری خواننده تیتراژ این فیلم، قطعه اش برای این فیلم را به مخاطبان عیدی داد.

به گزارش سینماژورنال ارشک رفیعی آهنگساز قطعه ایست که شهرام ناظری برای “ایران برگر” خوانده است؛ کلام این قطعه “بهانه” نام دارد و از سیاوش کسرایی شاعر نامدار معاصر است.

 برای شنیدن این قطعه که سایت “موسیقی ایرانیان” برای اولین بار آن را منتشر کرده یا اینجا را کلیک کنید و یا  اینجا را.

دانه های باران به شیشه ها…

در مطلع قطعه “بهانه” می خوانیم: دانه های باران به شیشه‌ها /ترانه دارد/در اجاق من آتشی /به چشمان من/زبانه دارد

 “ایران برگر” تازه ترین فیلم مسعود جعفری جوزانی با فیلمنامه ای از محمدهادی کریمی از جمله آثار پرمخاطب جشنواره سی و سوم فیلم فجر بود و این روزها هم با فروش روزانه 20 میلیون تومان صدرنشین اکران نوروزی است.