1

اکثریت فیلمسازان ما فرهیخته نیستند!/بی‌شعوری ما تا امروز ادامه پیدا کرده/ نمی‌توان یک ثروتمند پیدا کرد که از پول نفت ثروتمند نشده باشد!

سینماروزان: ما در سینمای بلند داستانی افرادی را داریم که فیلمسازان فرهیخته‌ای هستند و فیلمهای خوبی ساخته‌اند ولی اکثریت فیلمسازان ما نیستند!

 

محمد بهشتی از مدیران ابتدایی سینمای بعد از انقلاب با بیان مطلب فوق در نشست مستندهای ایران شناسی، گفت: اگر همه فیلمسازان را جمع کنیم تعداد کسانی که فیلمهایشان حرفی برای گفتن دارد، زیاد نیست ولی این موضوع را در زمینه سینمای مستند اینگونه نمی‌بینیم و انگار سینمای مستند مظهر فرهیخته‌ای سینمایی است

 

بهشتی افزود: در همین ۷۰ سال اخیر زخم‌هایی را به سرزمینمان زده‌ایم که مثل همدان نیاز به ۸۰۰ سال برای بازسازی آن داریم. تا سال ۱۳۳۵ در شهرهای ایران به طور متعدد خانه‌های مجلل داشتیم، این خانواده‌ها و خاندان‌های ثروتمند از محل نفت و گاز ثروتمند نمی‌شدند بلکه از طریق صنعت و تجارت به ثروت می‌رسیدند و امروز نمی‌توان یک ثروتمند پیدا کرد که از پول نفت ثروتمند نشده باشد. پول نفت در همه وجود ما تزریق شده و ما از طریق همین پول زنده‌ایم و این اختلال در اهلیت است.

محمد بهشتی
محمد بهشتی

بهشتی که مشاور فرهنگی مسعود پزشکیان در مناظرات انتخاباتی بود، افزود: متأسفانه امروز باید شعور را هم توضیح داد؛ شعور به معنای دانایی است و دانایی با سواد یکی نیست. آغاز بی‌شعوری ما یا به عبارتی اختلال در اهلیت ما از سال ۱۳۳۵ است و تا امروز ادامه پیدا کرده است و کمتر آدم‌هایی هستند که هنوز باشعور و اهل این سرزمین هستند و به همین دلیل یک چیزهایی را می‌دانند و می‌فهمند. آنها غیرعادی نیستند، ما غیرعادی هستیم و دچار اختلال در اهلیت شده‌ایم.

 

بهشتی گفت: اهلیت یک نحو، معرفت و شناخت است و یک مشخصه دارد و آن این است که وجودی است. هر کسی اهل هر چیزی یا جایی می‌شود نسبتش با آن چیز اینگونه است که گویا او ادامه وجود آن چیز است. برای مثال یاد کیهان کلهر و کمانچه می‌افتم؛ نسبت او و کمانچه نسبت اهلیت است و وقتی کمانچه می‌نوازد این دو را نمی‌توان از هم جدا کرد. نسبت بین خانم‌های خانه با خانه هم همینطور است، خانه ادامه وجود آنها و آنها ادامه خانه هستند. اهلیت از جنس شعور است.




دعوت معمار سینمای گلخانه‌ای برای یافتن یک نوازنده!+فیلم

سینماروزان: محمد بهشتی از مدیران سینمایی دهه شصت در تازه ترین گفتگوی خود بخشی از مشکلات فرهنگی اجتماعی را نسبت داده به کوک نبودن ساز آنها که مناصب مدیریتی را اشغال کرده‌اند.

معمار سینمای گلخانه ای در برنامه “سپنج” از محصولات فیلیمو، به علی درستکار میگوید: باید ساز وجودمان کوک باشد و ساز وجود چطور کوک میشود؟ در یک ارکستر، نفر اول است که با گوش خود، سازش را کوک می‌کند و مابقی به او اتکا کرده و ساز خود را با ساز نفر اول کوک می‌کنند.

بهشتی تاکید کرد: بگردیم نوازنده ای را پیدا کنیم که سازش کوک باشد و حالا لازم نیست کیهان کلهر را پیدا کنیم. بگردیم یک ساز کوک پیدا کنیم.

برای تماشای فیلم گفته های بهشتی اینجا را ببینید.




تازه‌ترین نظرات معمار سینمای گلخانه‌ای⇐در دهه شصت “مدیریت قرنطینه‌” را در سینما حاکم کردیم چون سینماها در ردیف كاباره‌ها، عرق‌فروشي‌ها و محله‌های خاص به آتش كشيده مي‌شد!/شرايط سينما در دهه شصت مثل كتابفروشي، تئاتر يا مراكز فرهنگي، “محترم” شمرده نمي‌شد و براي مردم مفيد نبود بنابراين با استفاده از شيوه “مديريت قرنطينه”، سينماي جديد متولد شد!!/در دهه هفتاد موضوع تصویب سناریو را ملغی اعلام کردیم ولی دو گروه تهيه‌كنندگان و نويسندگان حاضر به حذف شوراي تصويب سناريو نشدند چون هراس وجود داشت از صرف سرمایه بر فیلمنامه تصویب‌نشده!/در روزگار فعلی که ارشاد نمي‌تواند از پروانه‌هايي كه صادر كرده مراقبت كند، اصلا ديگر صدور پروانه ساخت چه اهميتي دارد؟/روال صدور پروانه ساخت باید حذف شود و اگر شكايتي در توليد فيلم صورت گرفت بايد دادگاه به موضوع رسيدگي کند!!

سینماروزان: مدتهاست که درباره حذف شوراهای نظارتی مربوط به صدور پروانه ساخت، نظر و تحلیل مطرح می‌شود و بسیاری از سینماگران معتقدند نظارت باید به بعد از تولید فیلم و قبل از عرضه منتقل شود.

به گزارش سینماروزان محمد بهشتي از مديران شناخته‌شده دهه شصت که پایه‌گزار سینمایی کاملا هدایت‌شده موسوم به سینمای گلخانه‌ای بوده در گفتگو با تینا جلالی در “اعتماد” به صراحت از این گفته که روزگار فعلی، صدور پروانه ساخت را برنمی‌تابد.

بهشتي با اشاره به اينكه ما در شرايطي مديريت سينما را در دهه شصت به عهده گرفتيم كه به هيچ عنوان امروز ديگر از آن وضعيت خبري نيست، مي‌گويد: «آن مقطع به لحاظ شرايط عمومي و تكنولوژي ارتباطات وضعيت در همه جاي جهان به گونه‌اي بود كه مسوولان، پيشخوان فرهنگ كشورشان را با بهره‌گيري از الگوي مديريتي مبتني بر قرنطينه اداره مي‌كردند. بعضي كشورها همچون كشورهاي سوسياليستي به صراحت اعلام مي‌كردند كه مطابق با اين شيوه مديريتي رفتار مي‌كنند و بعضي مثل امريكا پوشيده عمل مي‌كردند ولي آنچه مسلم است بر همه كشورها مديريت مبتني بر شرايط قرنطينه حاكم بود

بهشتي در توضيح صحبت‌هاي خود مي‌گويد: «وقتي ما در دهه شصت مديريت سينما را بر عهده گرفتيم كه يك سينماي ورشكسته به ما تحويل داده شد. آن زمان اصلا سينماي جدي وجود نداشت و تلقي جامعه ايران نسبت به سينماي ايران معطوف به آن چيزي بود كه متن سينماي قبل از انقلاب را تشكيل مي‌داد. در واقع همان چيزي كه معروف به فيلمفارسي بود. به دليل همين تلقي‌ها بود سينما در رديف كاباره‌ها، عرق‌فروشي‌ها، محله‌هاي خاص به آتش كشيده مي‌شد، شرايط سينما در آن برهه از تاريخ مثل كتابفروشي، تئاتر يا مراكز فرهنگي محترم شمرده نمي‌شد و براي مردم مفيد نبود بنابراين ما بايد اوضاع سينما را نسبت به قبل از انقلاب تغيير مي‌داديم و سينما بايد شكل و شمايل جديدي پيدا مي‌كرد، با استفاده از شيوه “مديريتي قرنطينه” سينماي جديد متولد شد و يك جابه‌جايي بين حاشيه و متن سينماي ايران نسبت به قبل از انقلاب به وجود آمد. اگر قبل از انقلاب سينماي انديشمند در حاشيه قرار داشت و فيلم‌هاي مبتذل در متن مي‌تاختند بعد از انقلاب فيلم‌هاي متفكرانه به متن سينما آمدند و سينماي ابتذال به حاشيه رانده شد در واقع بعد از انقلاب اين قضيه شكل معكوس به خود گرفت.» عضو هيات موسس خانه سينما در ادامه صحبت خود با اشاره به اينكه شرايط مديريت قرنطينه‌اي تا اوايل دهه 70 مي‌توانست ادامه پيدا كند به اين نكته مهم اشاره مي‌كند كه در اوايل دهه هفتاد به دليل اينكه تحولات تكنولوژي ارتباطات اتفاق افتاد، پديده‌هايي مثل دريافت‌هاي مستقيم خانگي از ماهواره و اينترنت به وجود آمد پس عملا شرايط قرنطينه منتفي شد. او به صحبت‌هايش ادامه مي‌دهد: «از آن زمان به بعد همه تمهيداتي كه ما را به سمت مديريت قرنطينه‌اي هدايت مي‌كرد به صورت كلي منتفي و به‌طور كلي جهان دگرگون شد اما آن چيزي كه اهميت دارد اينكه از همان زمان تا به امروز مديريت ارشد اداره كشور اين تحول را برنمي‌تابد و پذيراي اين تحول نيست و همچنان مي‌خواهد شيوه‌هاي مبتني بر شرايط قرنطينه را ادامه دهد.»

او در ادامه با تعجب از اينكه در تمام سال‌هاي بعد از دهه هفتاد مديريت‌ها تلاش كردند به لحاظ اندازه و منطق مديريتي در دهه شصت باقي بمانند اين مساله را فقط مربوط به حكومت و دولت نمي‌داند بلكه معتقد است سينماي ايران هم در دهه شصت خود را حبس كرده است.

از بهشتي مي‌پرسيم چرا همان زمان در دهه هفتاد كه ديگر احتياجي به مديريت قرنطينه‌اي نبود، تشكيل شوراي پروانه ساخت را ملغي اعلام نكرديد كه وي در اين خصوص توضيح مي‌دهد اولين اقدامي كه انجام داديم، اين بود كه موضوع تصويب سناريو را ملغي اعلام كرديم و در اين وضعيت شايد باوركردني نباشد اما دو گروه تهيه‌كنندگان و نويسندگان سناريو بودند كه حاضر به حذف شوراي تصويب سناريو نمي‌شدند. او در چرايي اين دليل توضيح مي‌دهد: «نظر آنها اين بود كه ارزش ريالي فيلمنامه بعد از تصويب بسيار بالاتر از فيلمنامه‌اي است كه تصويب نشده باشد و دليل تهيه‌كننده‌ها هم اين بود كه از سرمايه‌گذاري بر پروژه‌هايي كه فيلمنامه‌هاي تصويب شده نداشته باشند، هراس داشتند و از همان زمان به بعد بود كه بدنه سينما هم به چنين قوانيني خود را عادت داده و اين روش كماكان ادامه پيدا كرده است.»

مديرعامل بنياد سينماي فارابي در دهه شصت براي توضيح بيشتر به مثالي اشاره مي‌كند: «مقاومت كردن در برابر تكنولوژي و امكانات روز مثل اين مي‌ماند كه ما بخواهيم در برابر سيل عظيم سيم خاردار بكشيم در حالي كه مي‌دانيم چنين مقاومتي جز اينكه دست و بال خودمان را زخمي كند پيامد ديگري ندارد حالا شما در نظر بگيريد اين شيوه مديريتي از دهه هفتاد بر سينماي ايران اعمال مي‌شود.» بهشتي با بيان اينكه سينماي ايران و مديريت آن خود را در قفس دهه شصت حبس كرده است به اين نكته اشاره مي‌كند كه در همه اين سي سال اخير هم انگار اهالي سينما با اين موضوع كنار آمدند.

به گزارش سینماروزان در بخش ديگري از صحبت‌هاي خود به نحوه ارسال فيلم به جشنواره‌هاي خارجي اشاره مي‌كند: «در زمان مديريت ما فيلم‌ها پلمب مي‌شد تا از كشور خارج شوند و در جشنواره‌اي نمايش داده شود ولي در حال حاضر سينماگر در خانه نشسته است و با فشردن يك دكمه از كامپيوتر فيلم را به اقصي نقاط جهان ارسال مي‌كند. در چنين شرايطي واقعا خنده‌دار است كه ما همچنان به مديريت دهه شصت متوسل شويم. به عقيده من در دوران و زمانه فعلي مديران بايد زحمت بكشند و وقت بگذارند و طراحي جديد و نويني از شرايط مديريتي داشته باشند. اصلا مگر امروز روز مي‌شود تك‌تك انبوه فيلم‌هايي كه در شبكه نمايش خانگي عرضه مي‌شود را نظارت كرد يا فيلمنامه آنها را خواند؟

از بهشتي درمورد نگراني فيلمسازان در مورد اكران فيلم‌هاي ساخته شده بدون عبور از شوراي پروانه ساخت، مي‌پرسيم كه او مي‌گويد: «به عقيده من اگر قرار است نظارتي باشد، اين نظارت قبل از توليد بايد به بعد از توليد منتهي شود و به جاي اينكه شورا نظارت را بر عهده بگيرد اگر شكايتي و خطايي در توليد فيلم صورت گرفته بايد دادگاه در اين زمينه مطابق قانون به موضوع رسيدگي كند، مشابه رفتاري كه در مطبوعات اتفاق مي‌افتد. به باور بهشتي اينجاست كه بحث تخصص تهيه‌كنندگي در سينماي ايران مهم جلوه مي‌كند. وقتي سازنده‌اي با علم قوانين جاري در سينما فيلمي بسازد هيچ‌وقت نگران عدم نمايش اثرش نخواهد بود و اگر هم خطايي مرتكب شود در دادگاه بايد جوابگو باشد و دادگاه در مورد فيلمش اظهارنظر مي‌كند.»

او مي‌گويد: «به نظر من شرايط نظارت بر فيلم و سينما فرقي با نظارت بر مطبوعات وروزنامه‌ها ندارد مگر مدير مسوول شما نمي‌داند چه موضوعي را بايد بگويد و از بيان چه چيزهايي خودداري كند؟ قانون به او اجازه مي‌دهد چه چيزي را بگويد و از چه چيزي خودداري كند ولي در پاره‌اي موارد ريسك را به جان مي‌خرد و مسائلي را مطرح مي‌كند و در اين مسير ممكن است حرف درج شده در روزنامه او به چهار نفر هم بر بخورد. ولي اگر در مطالب منتشر شده روزنامه‌اي دچار خطاي فاحش شود بلافاصله روزنامه توقيف مي‌شود. به گفته او در سينما هم از اين به بعد بايد چنين قوانيني براي سينماگران وضع شود كه خودشان ناظر بر اجراي قانون باشند. آنها بدانند قانوني بر رفتارشان حاكم است و به قانون بايد پاسخگو باشند.» اين مدير سابق سينما در انتهاي صحبتش به نكته جالبي اشاره مي‌كند و آن اينكه در روزگاري كه خود وزارت ارشاد نمي‌تواند از پروانه‌هايي كه صادر كرده مراقبت كند و فيلم‌ها از گوشه و اطراف نهادهاي كشور از پرده سينماها پايين كشيده مي‌شوند اصلا ديگر صدور پروانه ساخت چه اهميتي دارد؟

 




حرف‌های معمار سینمای گلخانه‌ای درباره مساله اصلی ایران امروز!

سینماروزان: گرفتاری‌های متعددی که ایران و ایرانی در سال‌های اخیر با آن روبرویند بسیاری را به ترک ایران و تلاش برای “ایرانی‌نبودن” واداشته.

محمد بهشتی معمار سینمای گلخانه‌ای ابتدای انقلاب در نوشتاری اصلی‌ترین مساله ایرانیان امروز را همین بی‌تفاوتی به ایرانی بودن دانسته که خود مسبب هزاران مشکل دیگر است.

متن نوشتار محمد بهشتی را بخوانید:

يكي از مفروضات اساسي باستان‌شناسان در كاوش محوطه‌هاي تاريخي اين است كه هرچه از زير خاك بيرون مي‌آيد حتما بنا به منطقي در آن لايه جاي گرفته؛ يعني تصادف يا حيله در كار نبوده و عده‌اي در هزاره‌هاي كهن ماموريت نداشته‌اند براي انحراف باستان‌شناسان آن قطعه را جاساز كنند. اما رفتار معاصر ما با سرزمين‌مان به ترتيبي است كه حتما باستان‌شناسان آينده را نسبت به اين فرض بنيادين مشكوك مي‌كند. چنان كه اگر هزار سال ديگر در دشت كوير و لوت حفاري كنند، با مشاهده كارخانه‌هاي متعدد فولادسازي در اين منطقه بسيار خشك يا حدس مي‌زنند كه افرادي مرموز آنها را دست انداخته‌اند يا يقين مي‌آورند كه احتمالا شايعه وجود دريا در مركز ايران حقيقت داشته؛ و الا كدام جاهلي بدون وجود منابع عظيم آب اقدام به تاسيس فولادسازي در صحرا مي‌كند؟

اما اين تنها مشكل امروز ما و باستان‌شناسان آينده نيست: 360 دشت در كشور در معرض فرونشست زمين هستند. در حوزه كشاورزي، در حوزه مديريت آب‌هاي شيرين، آلودگي هوا، خانواده، سياست، اخلاق، سلامت، صادرات، مصرف، توليد و غيره امواج پي‌درپي بحران ظهور كرده است و آتيه هراسناك و وخيمي را پيش ‌روي ما مي‌نهد. آيا اين بحران‌ها فارغ از اراده و فعل ما حاصل شده يا حاصل رفتار و كردار ماست؟ چگونه است كه طي صد سال گذشته همه با نيت خير كوشيده‌اند ايران را توسعه دهند اما در عمل خلاف طبع آن رفتار كرده‌اند؟

مساله با سوال هم ريشه است و نبايد آن را با مشكل يكي پنداشت. ممكن است در جامعه هزاران مشكل وجود داشته باشد اما معمولا منشا اكثر آنها يك مساله است. وقتي از مساله صحبت مي‌كنيم از اصلي‌ترين پرسش‌مان سخن مي‌گوييم؛ پرسشي كه چون پاسخ فراخور به آن داده نشده، هزاران مشكل پديد آورده است.

براي حل مساله به سراغ مشكلات رفتن، اكتفا به همان كردن و حبس در آن شدن آفتي است كه وقتي دانشمندان و انديشمندان به مقام راننده تاكسي تنزل پيدا مي‌كنند، گريبانگير كشور مي‌شود. راننده تاكسي از آنجا كه هر روز از بام تا شام در گوشه و كنار شهر با افراد گوناگون حشر و نشر دارد، مي‌تواند مدعي شود كه در بطن جامعه حضور داشته و با زير و روي آن كاملا آشناست. اما وقتي اظهارنظر مي‌كند معلوم مي‌شود كه به مشكلات وارد است و متوجه مساله نشده چراكه درك مساله مستلزم تامل و معرفت و شناختي است كه حصول آن از راننده تاكسي بعيد مي‌نمايد.

به شهادت هزاران ورقي كه در يكي دو قرن اخير در باب وضعيت غيرقابل قبول ايران منتشر شده مي‌توان گفت اغلب «مساله ايران چيست» با پرسش از چگونگي احوال جامعه ايراني اشتباه گرفته مي‌شود. در نتيجه اساسا نه تنها شناخت روشني پيرامون تنوع فرهنگي كشور و مختصات طبيعي آن موجود نيست بلكه اصل مساله شديدا مغفول واقع شده است.

ارباب استعمار انگليس در قرن نوزدهم براي ماموراني كه به ايران اعزام مي‌شدند، قاعده‌اي وضع كرده بودند كه آنان را مكلف به مطالعه گلستان سعدي مي‌كرد زيرا به درستي به اين نتيجه رسيده بودند كه موجزترين متني كه مي‌تواند بگويد ايران و ايراني يعني چه، گلستان سعدي است. اما امروز كدام متخصص و كارشناس مشكلات ما، گلستان سعدي را به اين حيثيت مي‌خواند؟ اين مثال را از آن رو مي‌زنم كه پاسخ غالب ايشان آن است كه گلستان سعدي اصلا چنين شأني ندارد. اما حتي اگر مدعاي ايشان را بپذيريم كدام يك از ما در مقام متخصص علوم سياسي، جامعه‌شناس، فيلسوف، اقتصاددان و فرهنگ‌شناس از خاستگاه دانش خود به سوال از ايران و ايراني مي‌پردازد؟

براي انديشمندان امروز، مقوله فرهنگ ايران توسط بيماري‌ها و بحران‌ها، به قول سينماگران، ماسكه شده است. اين وضعيت پوشيده و پنهان موجب شده كه شناخت روشن و عميقي نسبت به مساله ايران وجود نداشته باشد. بنابراين هرگاه به آن پرداخته مي‌شود عموما درباره قانون‌گريزي يا تنبلي يا تاريخ‌نداني يا ريا و دورويي و غيره سخن گفته مي‌شود و به دنبالش تصويري نكبت از فرهنگ ايراني ترسيم مي‌شود؛ چنان كه اصلا مايه شگفتي است يك جامعه با چنين فرهنگ فقير و پلشتي چگونه توانسته به حيات خود ادامه دهد. چه رسد به تمدن‌سازي و توليد آثار و شخصيت‌هاي درخشان در زمينه صنعت و علم و ادبيات و هنر و …

چگونه نياكان ما بدون دسترسي به امكانات فني و علمي كنوني؟ جز اينكه از عقل خود در روشنايي استفاده كرده و به اهليت خود در اين سرزمين اعتماد كردند. آنها مساله فرهنگ نداشتند زيرا در فرهنگ به سر مي‌بردند. بنابراين با فنون و ابزارهاي بدوي ميزان خطاي‌شان به مراتب كمتر از امروز بود.

وقتي شناخت نسبت به سرزمين و اهل آن را بي‌اهميت بي‌انگاريم، گويي از عقل خود در تاريكي استفاده مي‌كنيم. معمولا حتي اقدامات بسيار معقول و مدبرانه وقتي در تاريكي انجام مي‌شود، عواقب غيرقابل پيش‌بيني و در نتيجه بسيار وخيم بر جاي مي‌گذارند. اما ماهيت ايران اصولا طوري است كه امكان ارتكاب خطا در آن بسيار كم است؛ چه رسد به آزمون و خطاهاي بزرگ كه بسيار خطرناك و مهلكند. هزاران مشكل ايران ناشي از اين مساله ساده اما بغرنج است كه ما اصلا احساس نياز نمي‌كنيم به آنكه اهل ايران باشيم.




محمد بهشتی ادبیات مطنطن را کنار گذاشت و رک و راست، حرف دلش را زد⇐ چرا بازجويي ما به‌عنوان مدیران سینمای دهه ۶۰ تمام نمي‌شود و بايد همچنان محاکمه شويم؟/انگار کس دیگری نیست که دشنام بخورد و همه دشنامهای مدیریتی دهه ۶۰ باید نثار ما شود!!/آنها که فیلم “نار و نی” را نقد می‌کنند اصلا این فیلم را دیده‌اند؟؟!!/”نار و نی” بدون حمایت فارابی و در بخش خصوصی تولید شد!!!/ در دهه ۶۰ کساني که به طور سمبليک، يادآور «متن» سينماي قبل از انقلاب بودند(مثل مرحوم فردين، ملک‌مطيعي، بيک‌ايمانوردي، ايرج قادري و امثالهم) باید به حاشیه رانده می‌شدند!!/آن زمان سينما غالبا متبادرکننده فحشا بود و اتفاقا کساني که متأسفانه سمبل اين سينما بودند، افرادي بسيار شريف بودند!!/وقتی موزه سینما راه افتاد حتی امثال حسن حبیبی(معاون اول رییس جمهور) هم نمی‌دانستند نخل طلا چیست؟؟؟/همان‌ها که در حوزه هنری دهه ۶۰ علیه ما فشار آوردند بعدها از من حلاليت طلبيدند!/در بیست سال اخیر سینمای جدی، حاشیه‌نشین شده و سینمای مبتذل به متن آمده!!/در دولت روحاني، همچنان «متن»، سينماي مبتذل است و «حاشيه»، سينماي جدي ما شده؛ هرچند بظاهر با عنوان سينماي «هنر و تجربه» از آن حمايت مي‌شود اما در حاشيه نگه داشته شده!!/چرا سينماگران جدي ما درون فضاي موش و گربه‌بازي که از دوره احمدي‌نژاد شروع شد گير افتاده‌اند؟؟!/چرا سينماي جدي ما به ابتذال ژورناليسم افتاده؟/عجبا که بزرگان سینمای فعلی، مدعیند مشکل فرهنگ ندارند و مشکلشان، تراولینگ است؛ درست مثل او که در حال دمر، آب می‌خورد!!!/سرمایه‌گذاری عظیم برخی نهادها، سینما را از مسیر واقعی خودش خارج کرده!/این نهادها مانند باغبانی هستند که به‌جای کمک به رشد گل و میوه، خودش گل و میوه می‌سازد!!!

سینماروزان: محمد بهشتی -که چه بخواهد و چه نخواهد- از او به‌عنوان معمار سینمای گلخانه‌ای پس از انقلاب و دلیل رشد و نمو سینمایی ضدمخاطب موسوم به جشنواره‌ای یاد می‌شود در یک دهه اخیر بیش از هر زمان دیگری با نقد کارنامه مدیریتی روبرو بوده؛ به‌خصوص که علیرغم عدم حضور مستقیم در بطن سینما همچنان برخی از رشدیافتگان در دستگاه مدیریتی وی، زمام سینما را در دست دارند.

کمتر پیش آمده که محمد بهشتی جز با کلامی مطنطن و در قالب دلنوشته‌هایی نمادین به این نقدها پاسخ دهد با این حال تازه‌ترین گفتگوی تفصیلی بهشتی با روزنامه اصلاح‌طلب “شرق” را میتوان شروع مسیری تازه برای گفتگوی این مدیر با مخالفانش دانست؛ مسیری رک و راست که با تلاش برای توجیه عملکرد همراه است.

بهشتی با دلخوری از نقدهایی که به کارنامه مدیریتی سینما در دهه شصت میشود بیان داشت: دقت کنيد که ما در دهه 60 در سينما مسئوليت داشتيم و شايد اين جرم ما بود! يکي اينکه ما فقط در سينما بوديم و ‌درباره کتاب، نقاشي و موسيقي جرمي مرتکب نشديم. جرم ما درباره سينماي دهه 60 بوده. بعد‌از‌آن اگر جرمي اتفاق افتاده، گردن ما نگذاريد. نکته ديگر اين است که اگر جرم قتل هم بوده، مشمول مرور زمان مي‌شد! حالا چرا بازجويي ما تمام نمي‌شود و بايد همچنان محاکمه شويم؟ آخر چقدر کار بدي کرديم که هنوز همه فکر مي‌کنند بايد نگاه انتقادي به ما داشته باشند؟!

بهشتی ادامه داد: مشکل اين است که انگار کسي ديگر نيست که دشنام بخورد. بهشتي‌نامي وجود دارد که به نمايندگي از جمهوري اسلامي و دهه 60 و مديريت فرهنگي مستحق دشنام است. آنها که کارنامه مدیریتی دهه شصت و فیلمی مثل “نار و نی” را نقد می‌کنند اصلا اين فيلم را ديده‌اند؟ بعيد مي‌دانم؛ چون الان اصلا در دسترس نيست. فقط درباره آن يک کليشه شنيده‌اند…فيلم «نار و ني» را بخش خصوصي بدون حمايت بنياد فارابي ساخت. به دو جشنواره هم فرستاديم. سينماي محترمي است و بايد اين کار را مي‌کرديم.

بهشتی در پاسخ به چرایی ممنوع‌الفعالیت شدن بسیاری از چهره‌های سینمای قبل از انقلاب در دوران مدیریتش گفت: بعد از انقلاب تلاش مي‌کرديم آنچه قبلا در حاشيه بود، به متن بيايد و آنچه در متن بود، به حاشيه برود که کار سختي بود. بايد يک جور رژيم مي‌ساختيم مثل رژيم غذايي. اتفاقا چيزهايي که يادآور متن‌بودن آن سينما بود، بايد به حاشيه رانده مي‌شد.‌‌ اين کار بايد انجام مي‌شد تا آن يکي روي پاي خودش بايستد. همه کساني را که در سينماي قبل از انقلاب فعاليت مي‌کردند، نگفتيم حضور نداشته باشند. تعداد بسيار معدودي بودند. کساني که به طور سمبليک، يادآور «متن» سينماي قبل از انقلاب بودند؛ مثل مرحوم فردين، ملک‌مطيعي، بيک‌ايمانوردي، ايرج قادري و امثالهم. با بسياري از آنها صحبت کرديم. با مرحوم فردين مفصل صحبت کردم و توضيح دادم که شرايط جديد چيست. شما امروز راحت مي‌گوييد چرا ملک‌مطيعي حضور نداشت. اما اگر در دهه 60  اين حرف را بيان مي‌کرديد، مؤاخذه مي‌شديد! بايد حواسمان باشد آن زمان سينما غالبا متبادرکننده فحشا بود و اتفاقا کساني که متأسفانه سمبل اين سينما بودند، افرادي بسيار شريف بودند؛ مثل فردين که بسيار جوانمرد و خانواده‌دوست بود. آقاي ملک‌مطيعي در خاطراتش مي‌گفت کلاه را که بگذاري و نقش جاهل را بازي کني، 50 تومان بيشتر دستمزد مي‌گيري. حالا در اين تغيير و تحول نمي‌توانستيم نسبت به کل موجوديت سينما بابت حضور مثلا آقاي فردين ريسک کنیم. من تا خيالم راحت نمي‌شد که به سينما صدمه نمي‌زنند، مانع مي‌شدم. البته نقش من نظارتي و حمايتي بود.

این مدیر دهه شصتی که سایه نیروها و وابستگانش بر سر سینمای چند نسل بعد هم سنگینی می‌کند خاطرنشان ساخت: وقتي سينماي ما در جشنواره‌ها حضور پيدا کرد و موفق شد، موزه سينما را در دو مرحله برپا کرديم. يک مرحله در لاله‌زار بود. آن زمان از مرحوم حبيبي که معاون‌اول رئيس‌جمهور بودند دعوت کرديم که از نزديک ببينند. زمان بازديد روي يک ديوار دو تابلو نصب شده بود. به دکتر حبيبي گفتم به نظرتان اينها چيست. ايشان سر درنياورد. گفتم اين جايزه نخل طلاي جشنواره کن است که آقاي کيارستمي برنده شده و ديگري نامه‌نگاري مربوط به 50 سال قبل است که جنگ جهاني دوم تمام شد و جشنواره کن قرار است دوباره فعال شود. آن زمان براي همه سفارتخانه‌ها نامه نوشتند که اگر فيلمي داريد براي جشنواره بفرستيد. نامه به سفارت ايران رسيد. سفارت ايران نمي‌دانسته نامه را بايد به کجا بفرستد. در نتيجه نامه را به وزارت خارجه مي‌فرستد. وزارت خارجه هم اين نامه را براي وزارت کشور ارسال مي‌کند. بعد به وزارت معارف وقت فرستادند و آنها هم متوجه نشدند و به وزارت دربار ارجاع دادند. دست‌آخر براي وزير خارجه نوشتند به ترتيبي که آبروي کشور حفظ شود اعلام کنيد آمادگي شرکت در جشنواره کن را نداريم و در اولين فرصت حضور خواهيم داشت! 50 سال بعد از آن اتفاق جايزه کن را گرفتيم که مهم‌ترين رويداد بين‌المللي سينماي جهان است. پس ما مي‌توانيم.

بهشتی با مرور خاطرات حملات امثال مخملباف و حوزه هنری بر مدیریتش گفت: آن زمان حوزه هنري خيلي به ما فشار مي‌آورد. خودش را تافته جدابافته مي‌دانست. بسياري از کساني که در حوزه هنري کار مي‌کردند بعدها از من حلاليت طلبيدند. چون از ما خيلي بدگويي شد. از جاهاي ديگر هم فشار بود. اما نکته اينکه ما با همه وارد گفت‌وگو و تعامل مي‌شديم. به حرف و رفتار خودمان اعتقاد داشتيم. خيلي وقت‌ها هم بر اثر گفت‌وگو مسائل حل‌وفصل مي‌شد، چون گاهي سوءتفاهم بود.‌ در دهه 60  کساني که عليه ما هيجان داشتند خوشبختانه «اعتقاد» داشتند اما متأسفانه کساني که اين روزها هيجان دارند «اعتقاد ندارند»، «مأموريت» دارند.

محمد بهشتی با اشاره تغییر مسیر سینمای پس از خودش ادامه داد: در 20 سال اخير متأسفانه شاهد هستيم که دوباره حاشيه و متن جابه‌جا شده! يعني سينماي مبتذل به «متن» آمده و سينماي اصيل باز به «حاشيه» رفته است. در چنين فضايي که سينماي جدي به حاشيه رفته و سينماي مبتذل به متن آمده، شما حرف از ستاره مي‌زنيد؟! اتفاقا اگر بخواهيم کاري کنيم که حال سينما خوب شود، بايد مدتي اين خانم‌ها و آقايان به‌اصطلاح بازيگر به مرخصي بروند. مدتي استراحت کنند، مشغول مطالعه شوند و ببينند مي‌توانند در سينماي جديد حضور مؤثر داشته باشند یا نه! البته آن زمان هم ما مؤاخذه مي‌شويم که چرا فلان خانم و آقا مدتي اجازه بازي‌کردن نداشته‌اند!

بهشتی افزود: عقيده من اين است که در دولت روحاني عملا ريل‌گذاري قبل ادامه پيدا کرده است. به‌اين‌صورت که همچنان «متن»، سينماي مبتذل است و «حاشيه»، سينماي جدي ما شده. هرچند بظاهر با عنوان سينماي «هنر و تجربه» از آن حمايت مي‌شود؛ اما در حاشيه نگه داشته شده. مثل اين است که شما قبلا با اين ريل به مشهد مي‌رفتيد و الان به تبريز تغيير مسير داده‌ايد. کاملا دو مسير متفاوت است. ما چنين مسيري را طراحي نکرديم!!

بهشتی نظرش پیرامون کیفیت آثار بظاهر انتقادی سالیان اخیر را چنین بازگو کرد: متأسفانه سينماگران جدي ما درون فضاي موش و گربه‌بازي که از دوره احمدي‌نژاد شروع شد تا امروز گير افتاده‌اند! به شکلي که همه هنرشان شده سينمايي که به ژورناليسم اجتماعي پهلو مي‌زند! فکر مي‌کنند هرچه ناخن روي شيشه بکشند، چون از مخاطب واکنش مي‌بينند، پس مؤثر است. آيا سينمايي که وضعيت اعتياد را با اين شدت تصوير مي‌کند، کمکي کرده که وضعيت اعتياد بهتر شود يا خانواده‌هاي معتادان وضعيت بهتری داشته باشند؟ اين سينما نبايد يک‌ جا تأمل کند؟ من مي‌گويم فيلم «کازابلانکا» چه چيزي دارد که مي‌شود صد بار آن را تماشا کرد؟ آيا فيلم امروزي ما را مي‌شود دو بار ديد؟ اما هنوز مي‌توان «ناخدا خورشيد»، «باشو غريبه کوچک» و «خانه دوست کجاست» را صد بار ديگر ديد. چرا سينماي جدي ما از اين فضا دور شد و به ابتذال ژورناليسم افتاد؟ ژورناليسم مبتذل نيست، اما شأن سينما، ژورناليسم نيست. مثل اينکه به حافظ بگوييم چون خوب مي‌نويسي بيا در روزنامه گزارش بنويس. شأن حافظ که اين نيست. بعد از 600 سال، شعر حافظ را که مي‌خوانيد، حالتان عوض مي‌شود. شأن سينما را در حد مقالات ژورناليستي پايين آورده‌اند که يک بار بيشتر نمي‌شود ديد. سينمايي که سريع مستعمل مي‌شود، به اين دليل است که دنيا ديگر قبولش نمي‌کند. اين بر عهده مديريت سينمايي نيست. سينماي ما در روشنفکري هم مبتذل شد. با يک‌سري از بزرگان سينما درباره نسبت فرهنگ و سينما صحبت کرديم و اينکه خوب است سينما به فرهنگ و انديشه جدي‌تر نگاه کند و با اهل فرهنگ حشر و نشر بيشتري داشته باشند. همه آن بزرگان مي‌گفتند مشکل ما «تراولينگ» است، و الا مسئله تفکر و انديشه نداريم! مصداق آن، مثلي است که مي‌گويند کسي در حالت دمر آب مي‌خورد، به او گفتند اين‌طور نخور، عقلت کم مي‌شود. گفت عقل چيست. گفتند بخور.

محمد بهشتی درباره ارگان‌سازی‌های حاکمیتی برای تولید آثار سفارشی گفت: الان با سرمايه‌گذاري عظيمي که برخي نهادها مي‌کنند، سينما را از مسير واقعي خودش خارج کرده‌اند! کاش همچنان سينما مورد توجه و حمايتشان واقع نمي‌شد. البته اگر بخواهيم «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» در هر رشته‌اي اتفاق بيفتد، دولت وظيفه حمايت دارد اما حمايتش بايد در راستاي استقلال و آزادي باشد. يعني اهرمي که در اختيار دارد، اهرم حمايتي است و براي اينکه «استقلال» محقق شود، بايد کمک کند از قيدوبندهايي که مي‌تواند استقلالش را مخدوش کند، آزاد شود. مثل باغباني که از گل و گياهان مراقبت مي‌کند تا آنها بهتر بتوانند ظرفيت ذاتي خود را آشکار کنند. اگر درخت ميوه مي‌دهد، ميوه‌هاي آبدار بدهد. اگر گل است، گل‌هاي زيبا توليد کند. اما در نهايت باغبان، گل و ميوه نمي‌سازد!!!




اظهارات متهم ردیف اول پرونده اختلاس در شرکت بازرگانی پتروشیمی⇐مرجان شیخ الاسلامی[همسر معاون نظارت دولت اصلاحات] همراه با همسرش به مراجعه کرد و سپس شرکتهای “هترا” و “دنیز” را راه انداخت/شیخ الاسلامی بعد از مدتی وارد تجارت کاغذ و چاپ شد!/ایشان فرد محجبه ای بود و بعنوان کارشناس در مجلس و کمیسیون فرهنگی شرکت میکرد!/حقوق شیخ الاسلامی فقط از شرکت دنیز ماهی ۲هزار دلار بود!!

سینماروزان: ذکر نام مرجان شیخ الاسلامی آل آقا به عنوان یکی از متهمان اختلاس در شرکت بازرگانی پتروشیمی، رابطه همسریش با مجید باقرنژاد معاون نظارت دولت اصلاحات را در کانون توجه قرار داد.

شیخ الاسلامی بعد از ازدواج با باقرنژاد از خبرنگاری ساده تا مدیرعاملی خبرگزاری میراث فرهنگی که در دوران ریاست محمد بهشتی بر سازمان میراث، راه افتاد را پیمود و در هفته های اخیر نامش به عنوان متهم پرونده شرکت بازرگانی پتروشیمی مطرح شد.

در چهارمین جلسه رسیدگی به پرونده مدیرعامل سابق شرکت بازرگانی پتروشیمی و ۱۳ متهم دیگر آن که ۲۴ فروردین ماه در شعبه سوم دادگاه انقلاب به ریاست قاضی مسعودی مقام برگزار شد، متهم اول پرونده اظهارات مختلفی را درباره شیخ الاسلامی مطرح کرد.

حمزه لو متهم ردیف اول پرونده گفت: در سال ۸۵ از طریق اتاق بازرگانی و صنایع و معادن یک فراخوان همکاری برای تشکیل شرکتی که بتواند در رابطه با اصل ۴۴ توانایی داشته باشد، داده شد. ۱۲۶ شخصیت حقیقی و حقوقی توانستند شرکتی با نام شرکت سرمایه گذاری ایران تأسیس کنند و تمام این مجموعه خصوصی بودند و در آن بانک‌های خصوصی و بیمه و تجار بزرگ حضور داشتند.

وی افزود: این شرکت در دی ماه سال ۸۵ ثبت قانونی شد و بنده از ابتدای سال ۸۶ به انتخاب اعضای هیأت مدیره، مدیرعامل آن شدم. هدف از تشکیل این شرکت سرمایه گذاری در صدر اصل ۴۴ بود. این شرکت سرمایه‌های خرد بخش خصوصی را در احداث واحدهای جدید هدفمند می‌کرد.

حمزه لو افزود: شرکت سرمایه گذاری ایران شروع به معرفی خود در بخش تجاری در امور مختلف از جمله هلدینگ ساختمان، هلدینگ انرژی و نفت و توریست کرد. گروه‌های مختلف سرمایه گذاری به شرکت سرمایه گذاری ایران مراجعه می‌کردند. یکی از مجموعه‌ها که به این شرکت ما مراجعه کرد مرجان شیخ الاسلام همراه با همسرش بود. یعنی زمینه فعالیت آنها در بخش فرهنگی و تجاری بود. در بخش فرهنگی آنها دارای یک خبرگزاری بودند و تخصصی در حوزه It داشتند.

این متهم گفت: در شرکت سرمایه گذاری ایران بخش It وجود داشت و ما در بحث فرهنگی و تجاری همکاری خود را با مرجان شیخ الاسلامی آغاز کردیم و حاصل این همکاری منجر به تشکیل شرکت هترا و دنیز شد. با توجه به تجارب فرهنگی خانم شیخ الاسلامی، وی وارد کار تجارت چاپ و کاغذ شد. شیخ الاسلام چهره شناخته شده‌ای بود و حتی از فیلتر شورای نگهبان رد شده بود و بعنوان کارشناس در مجلس و کمیسیون فرهنگی شرکت می‌کرد. وی فرد محجبه‌ای بود.

حمزه لو افزود: شیخ‌الاسلام از شخصیتی معتقد به نظام و محجبه برخوردار بود و ما هم در مدت همکاری با ایشان چیزی جز این ندیدیم.

حمزه‌لو در خصوص علت تشکیل شرکت دنیز گفت: زمانی دنیز را ثبت کردیم که با تحریم مواجه شدیم، تا قبل از آن می‌توانستیم راحت پول را انتقال داده و خریدمان را انجام دهیم. شرکت دنیز وظیفه انتقال پول را برای هترا ایفا می‌کرد، این کار تا پایان دوره‌ای که من در شرکت بازرگانی بودم ادامه پیدا کرد و بعد از آن از سال ۹۰ هم از هترا و هم از دنیز خارج شدم و دیگر ارتباطی با خانم شیخ‌الاسلامی نداشتم تا سال گذشته که بحث دادگاه پیش آمد و من احتیاج به مدارکی داشتم که نهادهای داخلی از دادن آن به من امتناع می‌کردند.

متهم ردیف اول در پاسخ به این سوال قاضی که پرسید چه سالی فعالیت شما شروع شد؟ گفت: ما در سال ۸۶ فعالیت فرهنگی و از سال ۸۸ فعالیت تجاری مشترک خود را آغاز کردیم. ایشان در شرکت هترا مدیرعامل بودند و در شرکت دنیز نیز تنها مدیر بودند چرا که در ترکیه شما می‌توانید هیأت مدیره معرفی نکنید.

قاضی مسعودی مقام سوال کرد: شما گفته‌اید که بخشی از پول محصولات پتروشیمی به حساب دنیز وارد می‌شد که حمزه لو پاسخ داد هر مبلغی که از طریق پی‌سی‌سی اعلام می‌شد را بنده مقید کردم یک نفر به من اطلاع دهد. یعنی فردی را مأمور کرده بودم که مسیر پول را پیگیری کند تا پول از حساب دنیز خارج و به حساب شرکت بازرگانی واریز شود. از این فعالیت شیخ الاسلامی هیچ منفعتی نداشتند.

وی در پاسخ به این سوال قاضی که پرسید پس عایدی شیخ الاسلامی از این همکاری چه بود؟ گفت: ایشان حدود ۲ هزار دلار حقوق خود را از شرکت دنیز می‌گرفتند!! بحث پتروشیمی یکی از کارهای شرکت دنیز بود، ایشان در صنعت چاپ هم فعالیت می‌کردند.




معمار سینمای گلخانه ای بی کمترین اشاره به رابطه زناشویی این زن متهم به اختلاس با معاون نظارت اصلاحات بیان کرد⇐استعداد مرجان شیخ الاسلامی بیشتر از بقیه بود و برای همین به مدیرعاملی خبرگزاری میراث رسید!!+تصویری تازه از آن معاون نظارتی که شیخ الاسلامی بعد از ازدواج با وی حسابی رشد کرد!  

سینماروزان: سه هفته قبل درباره خویشاوندی درجه یک مرجان شیخ الاسلامی آل آقا با مجید باقرنژاد معاون نظارت دولت اصلاحات نوشتیم. (اینجا را بخوانید)

مرجان شیخ الاسلامی آل‌آقا، متهم فراری پرونده شرکت بازرگانی پتروشیمی، همسر مجید باقرنژادی بود که بعد از منوچهر محمدی به معاونت نظارت سینمای دولت اصلاحات رسید.

شیخ الاسلامی به واسطه باقرنژاد و فقط بعد از چند سال خبرنگاری(!!) ابتدا به مدیرعاملی خبرگزاری میراث فرهنگی منصوب شد و سپس به مدیرعاملی صوری شرکتی در حیطه پتروشیمی رسید! و در حین دور زدن تحریم ها، به واسطه مدیر عاملی همین شرکت، همسر خویش را هم دور زد و با انتقال پولهای عایدی به خارج از کشور، خود هم به آن سو گریخت و همسر مهدی خلجی شد.

با این حال محمد بهشتی معمار سینمای گلخانه ای که در زمان راه اندازی خبرگزاری میراث فرهنگی، رییس سازمان میراث فرهنگی بود چرایی رسیدن مرجان شیخ الاسلامی به مدیرعاملی خبرگزاری را فقط مرهون استعدادش دانسته و از همسر وی مجید باقرنژاد حرفی نمیزند!!

محمد بهشتی به “سازندگی” گفت: زمانی که من رئیس سازمان میراث فرهنگی بودم، یکی از مشکلات جدی ما در حوزه‌ رسانه بود. در واقع میراث فرهنگی در حوزه‌ رسانه تنها در سطح حوادث مطرح می‌شد. من در آن زمان تلاش زیادی کردم تا فعالیت‌های رسانه‌ای میراث فرهنگی سر و سامان پیدا کند. یکی از کارهای مهمی که آن موقع انجام شد، ایجاد یک خبرگزاری تخصصی با موضوع میراث فرهنگی بود. این کار توسط مرجان شیخ‌الاسلامی آل آقا انجام شد؛ این پروژه خیلی هم موفق بود. اگر امروز می‌بینیم که حوزه‌ میراث فرهنگی در سطح رسانه‌ها حضور و جایگاه ویژه‌ای دارد، می‌توانم بگویم که نقطه‌ی آغازش به همان دوره برمی‌گردد.

محمد بهشتی بدون اشاره به خویشاوندی شیخ الاسلامی و معاون نظارت اصلاحات ادامه داد: من آشنایی قبلی با شیخ الاسلامی نداشتم. او صرفا یک روزنامه‌نگار بود. البته آن موقع با روزنامه‌نگاران زیادی ارتباط داشتیم و در بین تمام آنها من فکر کردم که آمادگی و استعداد خانم آل آقا بیشتر است. از او خواستم که در این حوزه به ما کمک کند که او هم قبول کرد. حدود سه سال در این حوزه کار کرد که فکر می‌کنم از سال ۸۰ تا ۸۳ بود.

مجید باقرنژاد(معاون نظارت سینمای اصلاحات) و همسر آن دوران مرجان شیخ الاسلامی آل آقا/ایشان هم گویا در کانادا اقامت دارند!!




معمار سینمای گلخانه ای با «کوچه پس‌کوچه‌های روزمرگی» آمد

سینماروزان: كتاب «کوچه پس‌کوچه‌های روزمرگی»، نوشته سید محمد بهشتی توسط انتشارات روزنه منتشر شد.

 كتاب «کوچه پس‌کوچه‌های روزمرگی» نوشته سيدمحمد بهشتي منتشر شد. اين كتاب   مجموعۀ ۶۰ یادداشت کوتاه است که بین سالهای ۱۳۹۱ تا ۱۳۹۶ و به بهانه‌های مختلف از جمله: وقوع رخدادی، گرامیداشت شخصی، مقدمه‌ برای کتابی و… نوشته شده است.

درباره‎‌ي این کتاب چنین می‌خوانیم:

گاهی بعضی دوستان مشفق بر من خرده می‌گیرند که چرا به هر مناسبتی و راجع به هر موضوعی مطلبی می‌نویسم یا سخنی می‌گویم. آنان این سخنان و یادداشتها را پراکنده و غیرمرتبط می‌شمرند و بهتر می‌دانند که در حیطۀ تخصصم بیاندیشم و بنویسم. پیش از توصیۀ ایشان من همواره در یک حوزه ثبات قدم داشته‌ام و هیچگاه از پشت یک پنجره کنار نرفته‌ام و آن پنجره فرهنگ است. همیشه تلاش کرده‌ام از منظر و از ارتفاع فرهنگ در هر موضوع تأملی کنم، چراکه به تجربه آزموده‌ام تنها از این نظرگاه، منظره‌ای تمام قد از هر چیز مشاهده می‌شود. آنچه در این مجموعه گردآمده نیز کوششی است در این راه. نگاه فرهنگی یعنی «بجا آوردن»، یعنی گل را با ریشه دیدن، یعنی هر چیزی را بمثابه پاره‌ای از جهانی معنادار درک کردن. امیدوارم این کتاب منظری تاره بر کوچه پس‌کوچه‌های مسیرِ هرروزتان بگشاید و برایتان تجربه‌های شیرین رقم زند.

اين كتاب در 360 صفحه و به قيمت 39500 تومان منتشر شده است.




با پذیرش مسئولیت ممنوع از کاری ناصر و فردین و رفقا⇐معمار سینمای گلخانه‌ای، بر حرف «ن» واژه «سینما cinema» فتحه گذاشت و سوپراستارهای قبل از انقلاب را در حد «چیز» تقلیل دارد!!⇔پرسش: آیا «چیز»بهشتی همان «چیز»کاندیدای شکست خورده ۸۸ است؟

سینماروزان: درگذشت ناصر ملک مطیعی زخم نزدیک به 40 ساله ممنوع از کار شدن برخی از چهره های شاخص سینمای قبل از انقلاب و از جمله محمدعلی فردین، ناصر، بهروز وثوقی و بسیاری دیگر را باز کرد.

این چهره ها در دوران وزارت ارشاد محمد خاتمی و با تأکید مدیران سینمایی آن دوران و از جمله محمد بهشتی گرفتار ممنوعیت از فعالیت شدند و همین هم عاملی شد برای گلایه های تازه از این جماعت مدعی اصلاح طلبی بعد از درگذشت ناصر.

محمد بهشتی در واکنش به این گلایه ها در گفتگویی تصویری که با یک خبرگزاری دولتی انجام شده نه تنها تلویحا اعتراف کرده به ممانعت از فعالیت اینها بلکه در توجیه این تصمیم آنها را عناصری از سینمای قبل از انقلاب دانسته و با لفظ «چیز» از آنها یاد کرده است!!!

بهشتی با فتحه گذاشتن بالای حرف «ن» در واژه «سینما cinema»(!!) بیان داشت: در آن دوران وقتی می‌گفتیم سینما در ذهن همه یک «چیز» تداعی میشد و باید کاری میکردیم که یاد آن «چیز» نیفتند پس از هر نوع حضور «چیز»ها که معرف متن سینمای قبل از انقلاب بودند ممانعت کردیم و بر این اساس تصمیم گرفتیم سوپراستارهای آن زمان نباید باشند.

اگر «چیز» شما را به یاد مناظرات انتخاباتی88 و «چیز چیز»گفتن کاندیدای شکست خورده انداخت مقصرش ما نیستیم؛ آقای معمار سینمای گلخانه ای نقش اصلی این یادآوری را داشته! مهم این است که بهشتی بالاخره شخصا اعتراف کرده به ممنوع کردن فعالیت همین «چیز»ها!

فیلم گفته های بهشتی را اینجا ببینید.




آقای پرستویی! در کنار نواختن مهران مدیری و رسانه ملی بد نبود سوزنی هم بزنید به رفیق ۱۴شغله‌تان در خانه سینما!/ از باجناق ۱۴شغله هم می‌گفتید و همچنین رییس اصلاحات که حکم ممنوع‌الفعالیتی ناصر در زمان وزارت ارشاد وی صادر شد

سینماروزان: پرویز پرستویی در مراسم تشییع ناصر ملک‌مطیعی به انتقاد از صداوسیما پرداخت که علیرغم ضبط برنامه های «دورهمی» با حضور ناصر آن را توقیف کرد.

پرستویی گفت: صدا وسیما مال شما نیست و با پول ما و بیت‎المال صدا و سیما شده! آن بالا که مدام میگویید اجازه پخش نداده کیست و کجاست؟ چه شد که بعد از مرگ مشکل ندارد و خبر مرگ را پخش میکنید؟

پرستویی خطاب به مدیری ادامه داد: آقای مدیری چرا او را دعوت کردی و از پخش این برنامه دفاع نکردی؟

آنچه پرستویی درباره تناقضات حاکم بر رسانه ملی گفت صددرصد درست است و در همه این سالها بارها از سوی رسانه‌های مستقل به چالش کشیده شده!

اما پرستویی باید در کنار رسانه ملی از مدیران خانه سینما و سازمان سینمایی هم میگفت که در تمام لحظات آخرعمر ناصر که کارش به بستری شدن در بیمارستان کشیده شده بود هم سری به او نزدند و حالی از او نپرسیدند!

ای کاش پرستویی از مدیر 14شغله هم میگفت که حتی شرایط بیمه شدن افتخاری ناصر را فراهم نکرد! ای کاش پرستویی از باجناق 14شغله و رییس عباشکلاتی اصلاحات که حکم ممنوع الفعالیت ناصر در زمان حضور آنها در مدیریت سینمایی و وزارت ارشاد صادر شد هم حرف میزد تا باور کنیم دلشان واقعا به حال هنرمندان سوخته است!

فیلم صحبتهای پرستویی در تشییع ناصر را اینجا ببینید.




تناقض درجه اول⇐ فرشته طائرپور(پارسال): «خاله قورباغه» را به جشنواره کودک نمیدهم چون به جشنواره نمی‌رسد/فرشته طائرپور(امسال): «خاله قورباغه» را به جشنواره کودک نمیدهم چون بخش عروسکی ندارد!! ⇔/پرسش اول: حدس بزنید توجیه سال آینده فرشته طائرپور را درباره عدم حضور در جشنواره کودک؟/پرسش دوم: کارگردانی که فیلمش را به جشنواره کودک نمی‌دهد چرا سال قبل در هیأت داوران همین جشنواره حاضر بود؟

سینماروزان: اگر تا پیش از این نیش و کنایه فیلمسازانی که محصولاتشان با دلیل و بی دلیل دچار مشکل ممیزی یا عدم حمایت میشد را نسبت به رویدادهای سینمایی بخش دولتی می دیدیم حالا آنها که در صف اول حمایتهای دولتی هستند هم با ادبیات از بالا از حضور در محافل راه اندازی شده توسط بخش دولتی سینما سرباز میزنند.

گاهی هم پیش می آید این ادبیات از بالا دچار تناقض هم بشود؛ مانند اتفاقی که برای فرشته طائرپور همسر مدیرعامل کثیرالشغل خانه سینما روی داده است.

به گزارش سینماروزان یادمان نمیرود که فرشته طائرپور تهیه کننده فیلمی عروسکی به نام «خاله قورباغه» که اتفاقا نیم میلیارد حمایت فارابی را برای فیلمش داشته، سال قبل در چرایی عدم ارائه فیلمش به جشنواره کودک گفته بود:  فیلم آماده نمی‌شود؛ البته اگر آماده هم می‌شد یقینا برای شرکت دادن آن در جشنواره و رقابت با سایر فیلم‌هایی که با حمایت فارابی و شورای سیاستگزاری و راهبری سینمای کودک و نوجوان ساخته شده و در جشنواره شرکت می‌کنند، تردید می‌کردم. (اینجا را بخوانید)

طائرپور یک سال بعد از آن اظهارنظر، اخیرا مجددا از بی‌علاقگی برای حضور فیلمش در جشنواره کودک گفته و در توجیه آن به «ایسنا» بیان داشت: برای جشنواره فیلمهای کودک و نوجوان، ارزش زیادی قائل هستم اما متأسفانه در فراخوان این دوره از جشنواره متوجه شدم که فقط دو نوع سینمای کودک در آن به رسمیت شناخته شده: زنده و انیمیشن. در نتیجه احساس می کنم حالا که برگزارکنندگان سهمی شایسته برای سینمای عروسکی قائل نشده‌اند، دلیلی برای شرکت دادن «خاله قورباغه» در این جشنواره وجود ندارد.

اینکه طائرپور سال قبل با وجود حمایت فارابی حسابش را از دیگر فیلمهایی که با حمایت فارابی تولید شده بودند جدا کرده و فیلمش را به جشنواره کودک نداده بود ولی در عین حال داوری در جشنواره کودک پارسال را قبول کرده بود به کنار!

اینکه امسال بی‌خبر از قرارگیری زیرگونه عروسکی در ژانر انیمیشن توجیهی تازه برای عدم حضور در جشنواره کودک داده هم به کنار؛

اما اینکه او در فاصله یک سال دو دلیل متفاوت را درباره عدم حضور در جشنواره کودک ارائه میکند واقعا جای تعجب دارد!

با این اوصاف اگر «خاله قورباغه» تا سال آینده و دوره بعدی جشنواره کودک هم مجالی برای اکران نیابد چه توجیه تازه ای درباره علت ندادن فیلم به جشنواره کودک بیان خواهد شد؟




در دورانی که شوراهای ممیزی ساخت و نمایش پر از «دکتر» شده‌اند⇐معمار سینمای گلخانه‌ای گفت: در روزگار میان‌مایگی با توسل به «دکتری» به دنبال ابراز وجودند!

سینماروزان: حضور پررنگ افرادی با پسوند «دکتر»-البته نه دکترای طب که تحصیل در آن نیازمند مرارت است- در شوراهای صدور پروانه ساخت و نمایش فعلی که پیش از این درباره اش خبررسانی کردیم(اینجا  و اینجا را بخوانید) همان قدر که می تواند نشان دهنده پر کردن خلأ هنری از طریق به رخ کشیدن پسوندهای این چنینی باشد نشان دهنده نوعی مدرک گرایی در جامعه هم هست.

به گزارش سینماروزان محمد بهشتی که از او با لقب معمار سینمای گلخانه ای یاد میشوند به تازگی در یادداشتی که در «اعتماد» منتشر شده با نقد تب مدرک گرایی در روزگار میان مایگی، توسل به القابی همچون «دکتری» را از آفات دوران میان مایگی دانسته و در عین حال نوید داده که دوران «میان مایگی» دیری نخواهد پایید و «گران مایگی» در انتظار ماست!

بهشتی البته این را نگفته که چند ده سال یا چندصدسال باید طول بکشد تا به «گران مایگی» برسیم.

متن یادداشت محمد بهشتی را بخوانید:

غوطه‌ور در امواج ميانمايگي
 
اي خاك در چه فكري خاموشي و مراقب/ گفتا كه در درونم باغ و بهار دارم مولانا

نيم‌نگاهي به دوروبرمان نشان مي‌دهد ساكن در ميانه هياهويي از كافه‌ها و رستوران‌هاييم كه چون طلوع و غروب ستارگان، گشوده و تعطيل مي‌شود؛ يا بي‌شمار سالن نمايش‌ در سراسر شهر كه تقريبا هر شب پر است و با اين‌حال صف طولاني از گروه‌هاي تئاتري كه در نوبت اجرايند؛ يا حدود ۶۰ هزار عنوان كتاب در سال كه حتي در قفسه‌هاي بزرگ‌ترين‌ كتابفروشي‌ها نيز جا نمي‌شود و بيش از اين عناويني كه در نوبتِ مجوز ارشاد و انتشارات و… ايستاده‌اند يا حتي بنگاه‌هايي كه در قبال پول، مقاله و پايان‌نامه و كتاب توليد مي‌كنند؛ يا تعداد بسياري گالري كه براي بي‌شمار هنرمند و آثار هنري
كفايت نمي‌كند. عناوين مطبوعات و مجلات و خبرگزاري‌ها در هر حوزه‌اي طي يكي دو دهه اخير چندين برابر شده و پيشخوان هيچ روزنامه‌فروشي‌اي گنجايش عرضه همه آنها را ندارد.
مشابه همين داستان در عرصه‌هاي ديگر از آموزش و تجارت و صنعت و سياست و فناوري اطلاعات نيز هست؛ تعداد معتنابهي پزشك، دكتر، مهندس، كارشناس، خبرنگار، روزنامه‌نگار و… تعداد بسياري گروه‌هاي مردم‌نهاد فعال در حوزه ميراث‌فرهنگي، محيط‌زيست، تاريخ، تهران‌شناسي و…
همه اينها در حالي است كه هرقدر در كميت شاهد رشديم، اعتلاي چنداني در كيفيت نمي‌بينيم و سرجمع مي‌توانيم همه اين آثار و عناوين را «ميانمايه» و دوراني كه در آن به سر مي‌بريم را «دوران ميانمايگي» بناميم.
در روزگار ميانمايگي همه در پي آنند كه به نحوي خود را از ناشناختگي برهانند و مستمسكي براي معرفه شدن و ابراز وجود بيابند؛ گاه با توسل به القابي چون «دكتري» و گاه با فعاليت در اقسامي از زمينه‌هاي اجتماعي و هنري.
اما برآيند همه اين هياهو آثاري ميانمايه است كه كمتر منبعث از خلاقيت و كفايت و بيشتر تقليدي است. طبيعتا در هياهويي از عرضه محصولات مشابه، بسياري از كالاها و خدمات، ناديده و ناشنيده همچون صدايي ضعيف در ميانه هياهو گم مي‌شود و در خاطرها نمي‌ماند. در دوره ميانمايگي در هر موضوع شاهد تقلا و فعاليتيم ليكن هرقدر مي‌جوييم كمتر محصولِ ارزشمند و ماندگاري مي‌يابيم.
اين دوران معمولا از پسِ خوابي طولاني در زمستانِ بحران مدنيت و در پي وزش نخستين نسيم بهاري مي‌آيد كه همه را به ناگهان از هاگشان درآورده و به ابراز وجود وامي‌دارد. طبيعتا غفلت طولاني از وجود ديگران، سبب مي‌شود كه در اين دوران همه وجود خود را به رسميت بشناسند و علت عدم‌النفع خود را حضور ديگران بپندارند و لذا بخش قابل توجهي از انرژي‌شان را صرف دفع ديگران كنند. به اين اعتبار يكي از آفات بزرگ در زمينه ميانمايه حسد است.
كسي كه حسد مي‌ورزد تلويحا پذيرفته كه گوهري كه ديگران سفته‌اند از گوهر او گرانبهاتر است و لذا حسدورزي در اين دوران نه عاملي پيش‌برنده كه بيشتر عاملي مخرب است.
البته در دوران ميانمايگي نيز هستند گرانمايگاني كه بي‌توجه به اوضاع زمانه مشغول ايجاد آثار درخشان‌اند؛ آثاري كه اگر به‌دقت جست‌وجو نكنيم محتملا زير دست و پاي انبوهي آثار بدلي و مشابه دفن خواهد شد.
در كوران ميانمايگي، گرانمايگان را معمولا خلوت‌گزيده و مشغول به كار مي‌يابيم، كساني‌كه در نزاع براي دفع ديگران شركت نمي‌كنند. ناگفته پيداست كه گرانمايگان كم‌شمارند؛ ليكن همين قليل حتي اگر در زمانه خود به جا آورده نشوند، آثارشان سرمايه‌هاي جامعه در آينده را شكل مي‌دهد.
به سربردن در دوران ميانمايگي معمولا نااميدكننده است؛ احساس «ديده نشدن» در عين تقلاي زياد، بسياري را از تلاش منصرف مي‌كند. در اين دوران جامعه از سوي نخبگان با اصطلاحي چون «جامعه عوام‌زده»، «جامعه مدرك‌گرا»، «جامعه مقلد»، «جامعه متقلب» و… شماتت مي‌شود.
 اين درحالي است كه جامعه براي گذار از دوران «فرومايگي» به دوران «گرانمايگي» چاره‌اي جز عبور از «ميانمايگي» ندارد و اين دوران با همه معايبش نويدبخش دوراني بهتر است.
اگر در دوران فرومايگي خود را مستغرق در انبوهي از اجناس و عناوين كم‌بها، باسمه‌اي، بنجل و تقلبي مي‌بينيم كه به هيچ روي قابل قياس با آثار و عناوين اصيل نيست، در دوران ميانمايگي وفور آثار «بدلي» كه دست‌كم در تقليد موفق بوده‌اند نشان مي‌دهد كه تا چه اندازه تشنگي براي كار خلاقانه و گرانمايه وجود دارد.
در دوران ميانمايگي هرچند هنوز شرايط زمستاني است، ليكن همچون آغاز انقلاب بهاري، هياهوي تمناي حيات و فعاليت شهادت مي‌دهد كه هر زمينه تا چه اندازه حاصلخيز و مستعد باروري است. پس وقتي در همه زمينه‌ها شاهد انبوه ميانمايگانيم معنايش استعداد براي پرورش گرانمايگي در همه زمينه‌هاست و جاي نگراني نيست كه دوران ميانمايگي ديري  نخواهد پاييد.
شرط گذار بي‌خطر و كم‌هزينه از اين دوران، وجود باغباناني است كه با وجود به سر بردن در زمستان بتوانند علائم حياتي را در باغ تشخيص دهند و با تعريف آرايش و ساختاري براي باغ، گياهان را مبتني بر استعدادشان در جاي خود ‌نشانند و بدين‌سان صحنه «تنازع» خود بخودي طبيعت را به صحنه «رقابت» باغ تبديل كنند. در اين معني «رقابت» هم ريشه با «مراقبت» است؛ نه فقط نسبت باغبان و گياهان از قبيل مراقبت است كه حتي عناصر باغ وقتي در جاي خود باشند، نه مزاحمِ هم كه مراقبِ هم خواهند بود.
گل‌ها در سايه مراقبت مركبات و مركبات در سايه مراقبت سرو و نخل مي‌رويد و در اثر هم‌افزايي‌شان باغ به منتهاي كمال مي‌رسد. البته باغباني دلالت بر نوعي توانمندي و بصيرت دارد و شروط و مختصاتي مي‌طلبد كه نيازمند بحث مجزايي است.




یادداشتهای معمار سینمای گلخانه‌ای رونمایی شد+عکس

سینماروزان: آیین رونمایی و معرفی کتاب «زیر دست و پای روزمرگی» به قلم مهندس سیدمحمد بهشتی در مجموعه فرهنگی ـ هنری شهر کتاب فرشته برگزار شد.

به گزارش سینماروزان عصر آدینه بیست و یکم مهر ماه مراسم رونمایی و امضای کتاب «زیر دست و پای روزمرگی»، نوشته سیدمحمد بهشتی و با حضور اهالی هنر و ادب و دوستداران ادبیات در شهر کتاب فرشته برگزار شد. این کتاب که شامل مجموعه یادداشت های کوتاه بهشتی است حکایتی است از رویدادهایی که در شلوغی روزهایمان گم می شوند؛ ساده ترین اتفاقاتی که به چشم نمی آیند اما ممکن است گوهری باشند ارزشمند.

در این مراسم دکتر محمدجواد فریدزاده پژوهشگر و استاد دانشگاه صحبت هایی را در خصوص این کتاب با اشاره به عنوان کتاب بیان داشت: «روزمرگی قاعدتا باید با جامعه شناسی و موضوع تنظیم وقت و زمان نسبت داشته باشد. در گذشته قدما نیز در حکایات متعددی از چگونگی سپری کردن روزگار خود و از مفهوم روزمرگی سخن می گفتند. در دوره جدید و نیمه دوم قرن بیستم در فلسفه برای نخستین بار با مفهوم روزمرگی به مثابه یک مسئله فلسفی مواجه می شویم. روزمرگی پیشاپیش مستلزم در جهان بودن است. از روز، روزگار می سازیم و یکی از معانی روز، روزگار است. اما روزمرگی یعنی چه؟ ما در زندگی روزمره خود چه می کنیم؟ هر چه کنیم به مانند یک کشاورز در حال کاشتن هستیم. در روزمرگی امری ممتد است که نتیجه آن در جای دیگر به ظهور می رسد. ما در زندگی روزمره خود چه تجربه هایی نظیر تجربه های معادشناسانه داریم؟ شاید بهترین جواب خواندن داستان باشد. به هنگام خواندن ضمن اینکه روز خود را به شب می رسانیم، به عالمی وارد می شویم و با آن مأنوس می شویم. تجربه ای که در داستان به دست می آوریم در جایی جمع می شود و ذره ذره معرفتی در درون ما ایجاد می کند. باید در جهان بود، با جهان بود و روزمرگی را زندگی کرد.»

در خاتمه نیز صحبت های مهندس بهشتی پایان بخش مراسم بود: «یکی از تجربیاتی که در سازمان میراث فرهنگی با آن مواجه شدم، نکاتی بود که از علم باستان شناسی می آموختم. از جمله این موارد این بود که باستان شناسان به امر قاطعانه معتقدند چیزی که در یک محوطه باستانی پیدا می کنند دلالت هایی در بر دارد به همین جهت هیچ گاه چیزی را به دور نمی اندازند. در نهایت دریافتم که باستان شناسان به این نکته پی برده اند که این آثار به جهت اینکه تاریخ از روی آنها گذشته بعد صادقانه ای دارند که می توان به آن اتکا کرد. خیلی ها باور بر این دارند که موفقیت یک باستان شناس منوط بر یافتن گنج است، اما حقیقت این است که گنج باستان شناسان آنجایی است که چیزی را کشف کنند که کاملا بدون اراده و قصد و نیت خاصی به جای گذاشته شده و آنجا زباله دانی های تاریخی و باستانی است. در زندگی روزمره امروز ما، یکی از تولیدات مهم، زباله است، ما همه چیز را تبدیل به زباله می کنیم حتی ارزشمندترین چیزها را . مهم ترین و ارزشمندترین آنها عمر ماست که به سادگی آن را تبدیل به زباله می کنیم. حال اگر از منظر یک باستان شناس بخواهیم به این حجم از زباله نگاه کنیمآیا می توانیم گنجی را میان آن پیدا کنیم؟ آنچه که در نهایت صدق و بدون اراده در میان این زباله نهاده شده است. اینگونه اگر نگاه کنیم در می یابیم که زندگی روزمره و صفحات روزنامه های ما و این صحنه تولید زباله در عین حال می تواند جواهرات ارزشمندی را درون خود داشته باشد. به سهم خودم سعی داشتم این درسی را که از عالم باستان شناسی آموختم را تمرین کنم. این جست و جو شخصا برای من لذت بخش بود و دوست داشتم این لذت را با دیگران نیز شریک کنم.»

بهشتی در پایان از بهنام ابوترابی و الناز نجفی برای همکاری و کمک در راستای تنظیم و به روی کاغذ آمدن این یادداشت ها و همچنین از انتشارات «گمان» که عهده دار نشر و پخش این اثر بود تشکر و از حضور و صحبت های دکتر نویدزاده نیز قدردانی کرد.

سیدمحمد بهشتی
سیدمحمد بهشتی



برای ساخت فیلم انتخاباتی اسحاق⇐چرا خواهرزن بهشتی ماند و یک فیلم اولی؟/منوچهر محمدی‌ها کجا رفتند؟ عسکرپورها را چه شد؟

سینماروزان: درست یک روز بعد از عرض اندام اسحاق جهانگیری در برابر قالیباف در اولین مناظره تلویزیونی انتخابات96 به ناگاه خبر ساخت فیلم تبلیغاتی وی به تهیه کنندگی فرشته طائرپور و کارگردانی مجید توکلی منتشر شد.

فارغ از آن که گویا حتی طائرپور که به واسطه خواهری همسر محمد بهشتی وارد سینما شد و رشد قابل توجهی هم کرد تصور نمیکرده جهانگیری بتواند جلوی قالیباق قدعلم کند و برای همین درست 24 ساعت بعد از مناظره و وزیدن نسیم موافق بود که از همکاری با وی رونمایی کرد، اینکه در برابر انبوه فیلمسازان داعیه دار اصلاح طلبی یک فیلم اولی است که فیلم اسحاق را میسازد پرسش برانگیز است.

واقعا چرا طائرپور به سراغ یکی از سینماگران مطرح مدعی اصلاح طلبی نرفته؟ آیا کسی را برای این کار نیافته! چرا نیافته؟
به یک دلیل عمده و آن هم قرارگیری شهردار تهران در قطب مقابل اسحاق.

بله، تلخ یا شیرین در سالهای اخیر بخش عمده سینماگران مدعی اصلاح طلبی، لذت حمایت شهرداری را در گرفتن حمایت از تصویرشهر برای تولیدات خود یا شراکت در مدیریت پردیسهای مختلف چشیده اند و حالا با چه رویی می توانند بروند فیلم انتخاباتی کاندیدای مقابل قالیباف را بسازند؟

از پردیس زندگی گرفته تا پردیسهای در دست تجهیز مگامال و مگاپارس در اختیار چهره هایی همچون منوچهر محمدی، تقی علیقلی زاده، احمدرضا درویش و سیدجمال سادتیان است که سالهاست کفه آرای آنها به سمت اصلاح طلبی پایین رفته.
از آن سو نگاهی به فیلمهای حمایتی سالیان تصویرشهر ما را به سینماگرانی می رساند که اغلب جزو مدعیان اصلاحات بوده اند. از منوچهر محمدی که چندین فیلم و از جمله “طلا و مس”، “بوسیدن روی ماه” و “میم مثل مادر  را با حمایت تصویرشهر تولید کرده تا همایون اسعدیان که کارگردان “طلا و مس” و “بوسیدن…” بوده و  محمدمهدی عسکرپور که فارغ از سالها کارمندی برای سازمان فرهنگی-هنری شهرداری در جشنواره اخیر فجر بعنوان تهیه کننده با یکی از محصولات تصویرشهر یعنی “ماجان” حضور داشت و آخرین سریالش “نفس گرم” را به تهیه کنندگی جوانی ساخت که این روزها نماینده مستقیم ستاد قالیباف است!!!
حتی مجید مجیدی هم در کارنامه اش فیلمی به نام “آواز گنجشکها” دارد که در ردیف محصولات تصویرشهر جای می گیرد. با این اوضاع آیا میتوان از آنها انتظار داشت که به سراغ ساخت فیلم انتخاباتی قطب مقابل شهردار بروند؟؟؟
قطعا خیر!

مابقی سینماگران هم حتی اگر بعد از همه حاشیه های مرتبط با فیشهای نجومی و افاضات دختر یک نماینده حاضر در لیست امید، همچنان بر اصلاح طلبی پای فشارند باز هم در فضای متلاطم میانه دهه نود جرات ریسک و قمار بر سر یکی مثل اسحاق نمی کنند که تا همین دیروز حتی تئوریسینهای افراطی اصلاح طلب هم او را به حساب نمی آوردند!

پس می ماند جوانی کم نام و نشان و البته فاقد عقبه سیاسی شفاف که فیلمسازی برای اسحاق برایش بازی دوسربرد است. چه اسحاق رای آورد و چه نه او بدین واسطه بر اشتهار خود خواهد افزود. اما طنز ماجرا آنجاست که همین جوان هم تنها یک فیلم بلند در رزومه خود دارد و آن هم به تهیه کنندگی عسکرپور که در همه این سالها تعاملی موثر با ارگانهای فرهنگی متبوع شهرداری داشته است.

پی نوشت: اینکه گفته شده برای جوانگرایی به سراغ یک کارگردان جوان رفته اند چقدر منطقی است؟ کافیست رزومه جوانترهایی را که در همین دو سال اخیر در سینما درخشیده اند مرور کنیم تا متوجه شویم حتی در توجیه جوانگرایی هم یکی از آخرین گزینه ها جوان فعلی است! مثال واضح می خواهید؟ یکی اش همان جوانی که دو سال قبل فیلمی ساخت که اتفاقا مطلوب مدیران تدبیری واقع شد و در جشنواره سی و چهارم سیمرغ بارانش کردند. منظورمان همان فیلمیست که سرمایه اش را تهیه کننده “شهرزاد” داده بود؛ همان سرمایه گزاری که بعد از بازداشت در میانه های سال قبل مشخص شد کارت تهیه کنندگیش را هم از صنفی به ریاست فرشته طائرپور گرفته است یعنی همین خانم طائرپوری که تهیه کننده فیلم انتخاباتی اسحاق است. چرا از یکی مانند او استفاده نشده؟




روایت پایه‌گزار سینمای گلخانه‌ای از دهه ۶۰، میوه فروشی خیابان ۳۰ تیر و فاجعه پلاسکو

سینماروزان: سیدمحمد بهشتی که بسیاری او را پایه گذار سینمای گلخانه ای دهه 60 می دانند در تازه ترین یادداشتی که برای «اعتماد» نگاشته با ذکر خاطره ای از میوه فروشی خیابان 30 تیر نقبی زده است به ماجرای پلاسکو و جایگاه این ساختمان در تاریخ ایران.

متن کامل یادداشت بهشتی را بخوانید:

من در عجبم ز مي‌فروشان كايشان/ زين به كه فروشند چه خواهند خريد

آن سال‌هايي كه در بنياد سينمايي فارابي مشغول بودم، معمولا براي خريد به ميوه‌فروشي‌اي در خيابان سي‌تير مراجعه مي‌كردم. ميوه‌فروشي‌اي كه بيشتر به جواهرفروشي مي‌مانست؛ انگار به جاي سيب و انار و پرتقال، ياقوت و زمرد و عقيق مي‌فروخت. ميوه‌هايش چنان با ذوق روي هم چيده شده بود كه توجه هر رهگذري را جلب مي‌كرد. اما بيشتر از خود ميوه‌ها، اين سكنات ميوه‌فروش بود كه مغازه و كاسبي او را خاص كرده بود؛ باوقار بود و خوش‌بيان. ميوه‌هايش را عزت مي‌گذاشت و با چشم نوازش‌شان مي‌كرد. پيدا بود كه كالايش را حراج نكرده؛ نه خبري از پلاكاردهاي قيمت بود و نه حتي ادعاي ارزان‌فروشي براي ترغيب خريدار. مشتري كه وارد مي‌شد، ميوه‌فروش اول سراپايش را برانداز مي‌كرد و بعد پاسخ مي‌داد. حتي بسيار پيش مي‌آمد كه با جوابي سرسري وي را از خريد منصرف كند. بيشتر از اينكه خريدار، ميوه او را بپسندد او بايد خريدار را مي‌پسنديد و قبل از اينكه ميوه را در ترازوي پيشخوانش بگذارد، مشتري را سبك و سنگين مي‌كرد. مسلما ميوه‌هاي او با بسياري ميوه‌هاي ديگر، به لحاظ شكل و ابعاد و خواص، تفاوتي نمي‌كرد، ولي اين او بود كه به ميوه‌هايش «شخصيت» داده بود و دغدغه‌اش اين بود كه مشتري بفهمد از چه «كسي» دارد چه «چيزي» مي‌خرد! مشتري‌هايش هم كم‌كم ياد گرفته بودند كه بايد شخصيت ميوه‌ها را به جا بياورند و مثلا نگويند «يك كيلو سيب بدهيد» آنان «هر ميوه‌اي» نمي‌خواستند، بلكه قصد خريد «آن ميوه‌ها» را داشتند.
احتمالا هريك از ما به نحوي در زندگي به چنين افرادي برخورده‌ايم؛ كساني‌كه هنرمندانه قادرند شغل‌شان، محل زندگي‌شان و خلاصه هر چيزي كه با آن سروكار دارند را  تبديل به موضوعي ويژه ‌كنند. در واقع آنان هر امر به ظاهر «ناچيز» را «چيزي» مي‌كنند؛ يعني به آن چنان «تشخصي» مي‌بخشند كه مخاطب و متقاضيان «اهل تشخيص» پيدا كند. يك سده‌اي هست كه برخورد اهالي و مديران شهر پاريس با اين شهر چنين است. آنان با معابر و پلاك‌هاي شهري قديمي و جديد، همچون جايي صاحب شخصيت برخورد مي‌كنند. سرگذشت و قصه‌ها و زيبايي‌هاي پاريس، به تنهايي براي تشخص يافتنش در جهان كافي نبود، بيشتر اين مديران و اهالي آنجا بودند كه اين امتيازات را به جا آورده و آن را چنان صيقل دادند كه حالا مردم دنيا پذيرفته‌اند كه پاريس از آب و گل ديگري سرشته شده است. درحالي كه به زعم من بسيارند شهرهايي كه همسنگ پاريس زيبا و تاريخي‌اند، فرقش اين است كه به دست جواهرفروشان نيفتاده‌اند.
واقعيت اين است كه پاريس هم از همان سنگ و سيماني ساخته شده كه شهري چون تهران. حتي مثل تهران ادواري از گسترش بي‌رويه و ساخت‌وسازهاي بي‌كيفيت و سودازده را پشت سرگذاشته، جاي‌جايش تخريب و نوسازي شده و بسياري از بناهاي ارزشمندش را از دست داده است. ليكن مديران و برنامه‌ريزان و اهالي‌اش مدت‌هاست سرعقل آمده‌اند و تلاش كرده‌اند از «جايي» بودنش حفاظت كرده و از آن پرده‌برداري كنند تا به چشم‌ آيد. اكنون پاريس نه فقط نزد فرانسويان كه نزد مردم دنيا، جايگاهي دارد كه هر نوع رفتار و كلامي را برنمي‌تابد؛ چه برسد به تخريب و نوسازي. پاريسي كه اجازه نداريم «تو» خطابش كنيم و بايد حتما «شما» بگوييم.
اين درست عكس رفتاري است كه ما با شهرهاي‌مان پيش‌گرفته‌ايم. ما حتي با نشانه‌هاي شهري‌مان همچون مكان‌هايي بي‌نام و نشان برخورد مي‌كنيم؛ ساختمان پلاسكو از آنجا كه از نخستين بناهاي بلند تهران بود و چند دهه با خاطرات اهل شهر پيوند خورده بود، واجد شخصيت شده بود. از همين‌رو براي نشاني دادن نيازي به كدپستي و پلاك نبود و اگر مي‌گفتيم «ايران، تهران، ساختمان پلاسكو» جاي پرسشي باقي نمي‌ماند. هرچند اين شخصيت ساخته و پرداخته مردم آن‌هم در دوران خوش‌احوالي مدني بود، در اين چند دهه بحران‌زده نيز با وجود همه جفاهايي كه مالكين و مديران شهري در حقش كرده بودند، تشخصش را كمابيش حفظ كرده بود. شاهدش نيز عظمت يافتن سانحه آتش‌سوزي بود؛ شايد اگر اين اتفاق براي مكان ديگري مي‌افتاد، چنين پژواكي نمي‌يافت.
به زعم بنده ساختمان پلاسكو از لحظه اين رويداد، حتي شخصيتي ممتازتر از قبل يافته است؛ اگر تا ديروز ساختمان پلاسكو «يكي از بلندترين بناهاي تهران» بود، زين پس، «بلندمرتبه‌ترين ساختمان تهران» است، نه به اعتبار تعداد طبقات و ارتفاع از سطح زمين، بلكه به دليل عزم بلند آتش‌نشانان شجاعي كه پيش چشم مردم به داخل آتش رفتند و بيرون نيامدند. با اينكه ديگر اثري از آن باقي نيست ولي در ذهن مردم هنوز سوختنش به پايان‌نرسيده؛ جسم پلاسكو با بولدوزر «جمع شد» ولي «شخصيت» آن به سادگي قابل جمع كردن و به فراموشي‌سپردن نيست و اصلا اين ادبيات را برنمي‌تابد!
چطور مي‌شود جايي را كه هزاران چشم اميدبسته به پيدا شدن عزيزي به آن دوخته شده بود از خاطر محو كرد. مصرّانه برآنم كه اگر قرار باشد چيزي جاي پلاسكو ساخته شود، بايد بتواند اين شخصيت و اين كيفيت از جايي بودن را به نمايش بگذارد؛ «جايي» كه ايرانيان را به صفت ايثار معرفي كند و نه سودازدگي. شهر ما پر است از مكان‌هايي كه ما با تقليل دادن‌شان به «ناكجا» آنها را به كالايي قابل فروش تبديل كرده‌ايم. وقتش رسيده كه به آن ميوه‌فروش خيابان سي‌تير اقتدا كنيم و بفهميم كه اين گوهرشناسي و فهم ما است كه به امور اطراف‌مان بها مي‌دهد و آنها را تبديل به امري غيرقابل معاوضه مي‌كند. واقعا به چه قيمتي مي‌شود آسمان و زمين «جايي» را فروخت و در ازاي اين جواهرات، چه چيز بهتري مي‌توان خريد!
تيتر از اشعار خيام است.




“تروریسم تفکر”⇔عبارت تازه حسین فرحبخش درباره مدیریت سینمایی دهه ۶۰

سینماژورنال: حسین فرحبخش این روزها تازه ترین فیلم خود در مقام کارگردان با عنوان “آب نبات چوبی” را روی پرده دارد.

به گزارش سینماژورنال “آب نبات چوبی” هرچند از حضور رضا عطاران به عنوان بازیگر اصلی سود می برد اما ساختار داستانی غیرخطی آن و لحن تلخ اثر موجب شده که فروش آن بعد از یک هفته به تازگی از مرز یک میلیارد بگذرد.

تازه ترین گفتگوی فرحبخش به بهانه اکران این فیلم با “وطن امروز” انجام شده که در خلال آن فرحبخش کوشیده است همچنان نقدهای خود نسبت به مدیریت سینمایی دهه 60 را داشته باشد و البته که عبارت تازه ای را به دایره توصیفات خود از آن دوران افزوده است؛ عبارتی به نام “تروریسم تفکر”.

بخشهایی از گفتگوی فرحبخش که درباره مدیریت سینمایی آن برهه است را بخوانید:

شما جزو منتقدان نبود سینمای قهرمان‌محور در سال‌های اخیر هستید. با این وجود از آغاز دوران اصلاحات تاکنون فیلمی براساس مولفه‌های وجود قهرمان تولید نکرده‌اید.
ببینید! آنچه درباره قهرمان به اشتباه توسط منتقدان بیان می‌شود این است که قهرمان حتما باید کار خاصی انجام دهد و مثلا چند نفر را بکشد. در صورتی که درام است که قهرمان را مشخص می‌کند و براساس تحولات کاراکترها در نهایت به اوج و فرود داستان می‌رسیم. پس فیلم‌های ما در همه سال‌ها قهرمان داشته است. به نظرتان فیلم «آواز قو» قهرمان ندارد؟
 شمایل آشنای قهرمان در سینمای ایران، جمشید هاشم‌پور است که در سینمای دهه 60 تا نیمه دهه 70 طرفداران بسیاری داشت. حال این تفاوت وجوه قهرمانانه را در آثارتان براساس تغییر زمانه می‌دانید؟
صددرصد؛ قهرمانان ما هم براساس شرایط زمانه تغییر می‌کنند. ما همچنان در فیلم‌های‌مان قهرمان داریم اما دیگر به شکل جمشید هاشم‌پور نیست. همان فیلم‌ها را هم در دهه 60 با هزار بدبختی توانستیم بسازیم. شما می‌دانید که آقایان انوار و بهشتی وقتی فیلمی مانند «قافله» را ساختیم می‌گفتند آقا ما قهرمان که نمی‌خواهیم! برای چه این نوع از فیلم را ساخته‌ای؟ گفتم شما چه‌کاره‌ای که می‌گویی نمی‌خواهیم؟ در آن سال‌ها با تمام فیلم‌های اکشنی که ما ساختیم مبارزه کردند و خون به دل‌مان کردند. آن فیلم‌ها را با مکافات ساختیم.
 همیشه نسبت به این مساله اعتراض کرده‌اید اما دلیل این نوع رویکرد مدیران آن دهه را تشریح نکردید. واقعا مدیران وقت سینما چه هدفی در مبارزه علیه سینمای قهرمان‌محور داشتند؟
چون تفکرات‌شان کلا فرق داشت و اصلا نمی‌خواستند در سینما به معنای واقعی سرگرمی وجود داشته باشد. هیچ وقت هم به من دلیل روشنی نگفتند اما می‌دانم آنها دنبال سینمای روشنفکری بی‌مخاطب بودند. من به آنها تروریسم تفکر می‌گویم. آنها می‌گویند سینما مانند دانشگاهی است که باید در آن درس داد، ما می‌گوییم سینما که پژوهشکده و کتاب نیست! آنها از همان ابتدای انقلاب مقابل فیلم‌هایی مانند «برزخی‌ها» و «دادا» که قهرمان داشت، ایستادند. فیلم «عقاب‌ها» که ربطی هم به سینمای قبل از انقلاب نداشت اما چون مخاطب داشت را دوست نداشتند. شما می‌دانید همین دار و دسته خاتمی در ارشاد که برای تشییع جنازه داوود رشیدی رفتند در 2 مرحله او را ممنوع‌الکار کرده بودند و به وی تهمت‌های اخلاقی زدند! حتی سر فیلم «برخورد» سیروس الوند بعد از اینکه یک هفته جلوی دوربین رفته بود، او را کنار گذاشتند و احمد نجفی جایش بازی کرد. آنها سینمایی می‌خواستند که باب سلیقه خودشان باشد و مردم آن را دوست نداشتند.

 آقای فرحبخش! شما تا حالا فلک شده‌اید؟!
کسی جرات این کار علیه من را ندارد. آن موقعی که آقای علیخانی را فلک کردند با وجودی که رفیق بودیم هنوز شریک نشده بودیم، از سال 1368 در موسسه «پویا فیلم» شریک شدیم. سال 63 در دفتر آقای علیخانی بودم که آمدند سراغش و بردند و یک هفته در حراست ارشاد بازداشت بود.
 چرا در آن سال‌ها خبری از این مساله به بیرون درز نکرد؟
عزیز من! آن موقع کسی جرات نمی‌کرد علیه آنها حرف بزند. مانند حالا این همه رسانه که نبود. مجله «فیلم» هم که نوکر ارشاد و بهشتی و فارابی بود. حرفی که آقای فراستی در «هفت» درباره مجله فیلم گفت، صددرصد درست است، نظرم با نظر فراستی درباره سینما یکی است. این را به شما بگویم فراستی را منهای یکسری لحن بدی که دارد خیلی قبول دارم، به نظرم متخصص‌تر از او وجود ندارد و باید برای خیلی‌ها کلاس نقد بگذارد.




کارگردان “کیف انگلیسی”: پدر هما روستا را بهتر از خودش می‌شناختم

سینماژورنال/سیدضیاءالدین درّی(نویسنده و کارگردان): اول بار كه او را ديدم در “ديوار شيشه اى” فيلمى به كارگردانى شادروان ساموئل خاچيكيان بود.

در آ ن فيلم سياه و سپيد، هما روستا بيشتر شبيه يك دختر خارجى جلوه ميكرد و البته سينماى ايران در  آن سالها اين تيپ ها را جذب مي كرد تا شايد ستاره شوند و جالب آن كه در تمام آن تلاش ها ناموفق بودند.

حتى “نانسى كواك” آمريكايى كه همبازى دين مارتين هم شده بود در ايران با سه فيلم موفق نشد چراکه مردم براى فيلم ايرانى ستاره ى ايرانى را مى پسنديدند.

هما خوشحال بود که از آن سینما فاصله گرفته و با سمندریان ازدواج کرده

بعدها نخستين بار كه خود هما را ديدم در سالن انتظار تالار مولوى بود. من كه خيلى جوان بودم و عاشق تئاتر، رفتم جلو و به اندازه فهمم چند كلامى با استاد سمندريان صحبت كردم و هما كنارش ايستاده بود و از اينكه از آن سينما فاصله گرفته و با خوش‌مشرب‌ترين و كارگردان‌ترين كارگردان تئاتر ازدواج كرده بود، احساس غرور ميكرد.

و آن شب آنها بين مشتاقان تئاتر جدى با شور و حرارت حرف ميزدند. نمايشِ “ملاقات بانوى سالخورده” را به اجرا گذاشته بودند با بازىِ ( آذر فخر و…) و من معمولا گاه سمندريان و گاه صحنه را نگاه ميكردم.

تو دانشجوی من نبودی پس به من نگو استاد!

سمندريان بى آنكه بداند با هر نمايشى كه روى صحنه می‌آورد مرا چند گام در كارگردانى جلو مى بُرد  و البته سالها بعد روزي كه او را براى همكارى در فيلم “لژيون” كه ماسون ها آن را سوزاندند و به انبار فارابى انداختند، در دفتر كار ملاقات كردم، او را استاد خطاب كردم  استاد سر حال و قبراق بود و گفت: من حافظه خوبى دارم، تو دانشجوى من نبودى پس نگو استاد!
در پاسخ به فروتنى فوق العاده اش شرح دادم كه من دانشجوى رسمى هيچ استادى نبوده ام اما دزدكى از او آموخته ام و از چند نفر ديگر ، و توضيح دادم چطور دزدكى از او آموخته بودم. برخاست با همان شور و حرارت يك جوان بيست ساله كه مولفه اش بود و مرا در آغوش گرفت و بوسيد.

استاد مرا بوسید
اين لحظات بين من و استاد يك شاهد داشت كه بهتر است نام نبرم. استاد كه سخت تحت تأثير فيلمنامه “لژیون” قرار گرفته بود پرسيد: اين متن را از چه كسى ترجمه كرده اى؟
با شرم پاسخ دادم: ترجمه نيست استاد! تأليف حقيرى است از شاگرد ناچيزتان. يادآورى آن لحظات خيلى تلخ است. استاد فروتن بار ديگر مرا بوسيد!!!
اشک در چشمانم حلقه زد. من كسى نبودم لايق آن همه تشويق. باورم نميشد.

نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى

همين جا بگويم در بيش از سى سال فعاليت حرفه اى خود فقط دو شخصيت  مرا تشويق كردند كه اولين فرد استاد سمندریان بود و شخصيت دوم چون در قيد حيات هستند بيان نمى كنم. تحسين استادم سمندريان به اندازه همه جوائز مهم دنيا برايم ارزش داشت و دارد.

استاد با شعفى خاص از من پرسيد: به نظر خودت، ما بازيگرانى كه بتوانند اين نقش ها را در حد كمال اجرا كنند داريم؟

پوستر فیلم "لژیون"
پوستر فیلم “لژیون”

سكوت كردم و كمك خواستم.
استاد ادامه دادند: بنظر من نداريم. اين فيلمنامه در معرض خطرات است. اول اينكه نميگذارند تو حرفت را اينطور كه نوشته اى بيان و تصوير كنى. پول كافى هم نميدهند تا وقت صرف كنى و در نهايت بضاعت بازيگران ما از حيث  تنوع چهره و تيپ و صدا به اندازه كافى نيست و جمع اوردن بهترين هاى سينما و صحنه در يك فيلم هم شدنى نيست.

تو قانون سینمای ایران را تغییر نده

بار ديگر با همان تواضع آموزنده اش گفت: من هم نباشم كنارت بهتر است. تو قانون سينماى ايران را تغيير نده و نخواه من بازيگردانت باشم. من شك ندارم اگر اسبابش مهيا شود به سهولت از عهده كار برميايي. اين متن را تو نوشته اى ….
و در نهايت روى چند بازيگر همفكرى و مشورت كرديم و … و هما براى ايفاى رل اول “كتى” انتخاب شد. استاد متن را دوباره بردند تا هما بخواند.

پدر هما را خیلی خوب می شناختم

پدر هما روستا را خيلى خوب مى شناختم و از زندگى او پيش از ازدواج با مادر هما، بيش از خودِ هما اطلاعات داشتم. اطلاعات من را شايد هيچ كس نداشت به جز معدود افراديكه من آنها را مى شناختم و آنها هم كسانى نبودند كه روزى از ٦ سال تبعيد رضا روستا يكى از اعضاى ٥٣ نفر توده ای هاى اوليه دوران رضا شاه ، جايي سخن بگويند.
رضا روستا ٦ سال در شهرستان ساوه محل تولد پدر و مادر من تبعيد بود. در تاريخ معاصر فقط همين قيد شده و  هيچ جا از چگونگى زندگى وى در ساوه سخنى به ميان نيامده است.

دستهای پنهان فعال شدند تا جلوی کار را بگیرند…
وقتى با هما مواجه شدم در منزل شان و با حضور استاد و تهيه كننده فيلم، هما، داستان و نقش اش در “لژیون” را خيلى پسنديده بود و آن را مناسب خود و در فراز هايى مشابه زندگى خود يافته بود. حرف هم را ميفهميديم و من براى انتقال مفاهيمِ مورد نظرم مشكلى نداشتم.
“لژيون” سرانجام شروع شد و پيش بينى هاى استاد هم يكى يكى اتفاق افتادند. حالا كه آن فيلم به هر سختى كليد خورده بود گويى دست هاى پنهان ماسونى هم فعال شده بودند تا به هر نحو ممكن اخلال كنند. ما بى پول بوديم. همه قبول كرده بودند با فقر ما همكارى كنند اما گويى يك ويروس خزنده در گروه افراد را دچار بحران ميساخت؛ كاري كه با عشق آغاز شده بود به علت بى‌پولى متوقف شد.

فارابی فیلم را فقط دو هفته روی پرده فرستاد تا از شرّ کاری روشنگرانه خلاص شود

كنار رفتن محمد بهشتى از فارابى آن بنياد را براى مدتى يتيم ساخت ، اگر ايشان كنار نرفته بود اجازه نميداد كار متوقف شود.

ما تقريبا بهترين هاى سال ٧٣ را داشتيم. توقف فيلم نزديك به ٤ سال طول كشيد و پس از آن به همت عبدا.. اسفنديارى و مديری دیگر به نام محمدحسن پزشك آن كار بدون مشكل خاتمه يافت ولى هما سخت افسرده و دلشكسته شد.

فارابى فيلم را بدون دلسوزى و بدون تبليغات فقط براى خلاصى خودش اكران كرد و ظرف دو هفته آن را برداشت تا از شّر كارى روشنگرانه خلاص شود اما بازى هما با دوبله ى حيرت انگيز شادروان ژاله كاظمى در ان به يادگار ماند تا تاريخ روزى درباره آن قضاوت كند.

آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه
در ايام فيلمبردارى “لژیون” روزى با هما درباره  پدرش حرف زدم. شايد يك ساعت مات و مبهوت به من نگاه ميكرد.

وقتى داستان ٦ سال اقامت پدرش در تبعيدگاه ساوه و مطالب ديگر را شنيد با همان لحن آلمانى – فارسى اش گفت: تعجب ميكنم. من اينها را نميدانستم اما در بين حرفهايت به نكاتى اشاره كردى كه پدرم بطور ناقص و ابتر و تيره برايم چيز هايى گفته بود و من با توجه به همان وجوه مشترك در حرفهايت، همه را باور ميكنم. تو ميتونى از زندگى پدرم در ساوه يك فيلمنامه جنجالى و تاريخى بنويسى. او اولين رهبر حزب توده بود و در اولين كودتاى درون حزبى كنار رفت ولى زندگى اش در ساوه به مراتب سينمايى تر از فعاليت هاى سياسى او بوده!!

هما خنديد سری تكان داد و ادامه داد: عجب؟ آدم واقعا پدر خودش را هم با اين همه تأخير بايد بشناسه… تو ديگه كى هستى ضياء!