کارگردان فیلم “اتاق تاریک” که بشدت متاثر است از یک فیلم دانمارکی، در میانه گفتگویی درباره فیلمش⇐اي کاش کساني مثل دکتر آذين و شيري اينجا بودند و سؤالات را پاسخ ميدادند!!!
|
سینماروزان: روح الله حجازی بعد از تولید فیلم کم فروش “مرگ ماهی” با حمایت بانک پاسارگاد اخیرا فیلمی به نام “اتاق تاریک” را روی پرده دارد که این فیلم هم فروش مطلوبی نداشته.
“مرگ ماهی” از همان اولین رونمایی در جشنواره فجر به دلیل شباهتهای فراوان با درام آوانگارد “برف روی شیروانی داغ” زیر سوال رفت و “اتاق تاریک” هم به دلیل تأثیرپذیری فراوان از درام دانمارکی “هانت/شکار”.
روح الله حجازی که هیچ گاه زیربار تأثیر پذیری از فیلمهای مشهور نرفته به ناگاه در میانه گفتگویی که با “شرق” درباره “اتاق تاریک” داشته، آرزو کرده که ای کاش دو دکتر(!) به جای وی در گفتگو حاضر بودند و به سوالات پاسخ میدادند!!!
میانه گفتگوی “شرق” با حجازی را مرور کنید:
*پرسش: اساسا سينماي روانشناسانه پر از جزئيات است. اما جزئيات در فيلم بسط داده نشده است. اگر نقطه ثقل فيلم را دوره ميزنشيني با همسايه بالا درنظر بگيريم، قبل از آن هرچه بوده درباره رابطه غيرهمدلانه زن و شوهر بوده است. زن (ساره بيات) هم فقط پرخاشگر است. پرخاشگري زن اکتي دارد که بايد برايش مابازايي داشته باشم. شما جزئيات مهم را کنار رينگ گذاشتهايد؛ يعني همان مسئله تجاوز را. از شما توقع داشتم سوژه اصلي فيلم بچه باشد. اما بچه در کنار قرار ميگيرد و بسط داده نميشود. هر چند منکر مميزي هم در بيان تصويري کودکآزاري نيستم. اما خب چرا؟
پاسخ: اي کاش کساني مثل دکتر آذين و شيري اينجا بودند و اين سؤالات را ايشان پاسخ ميدادند.
*پرسش: آقاي شيري درباره کانسپت فيلم صحبت ميکند. اما بحث زيباييشناسي تصوير به شما مربوط ميشود.
پاسخ: ايشان جزء معدود روانشناساني است که هر روز يک فيلم خارجي نقد ميکند و هميشه با دقت مسائل را موشکافي ميکند.
*پرسش: بحث من نشانهشناسي و زيباييشناسي فيلم است. اصلا چرا زن در اين فيلم اينقدر عصبي است؟
پاسخ: مثلا آقاي دکتر شيري معتقد است که فيلم بهلحاظ روانشناسي پر از نشانه و نماد است.
*پرسش: شما فيلمي ساختهايد و مسئوليت اول تا آخر به عهده شماست!!
یک سکانس سینمایی⇐ سرقت خودروی حمل پول بانکی که در سالهای اخیر ردّپایی پررنگ در سینما بهجای گذاشته است!
|
سینماروزان: در ساعت 7:47 صبح امروز 5 اسفندماه یکی از خودروهای حمل پول متعلق به بانک پاسارگاد در حال حرکت در بزرگراه حقانی بود که ناگهان دو دستگاه پراید با حرکت در مجاورت این خودرو سعی در متوقف کردن آن کردند؛ با متوقف کردن خودروی حامل پول، سارقان از خودرو پیاده شده و در زمانی کوتاه خودروی حمل پول را سرقت کرده و متواری شدند.
به گزارش سینماروزان بانک پاسارگاد در سالهای اخیر به خاطر ورود به سرمایه گذاری در تولید آثار سینمایی مختلف از نمونه هایی پرمخاطب مانند «طبقه حساس» و «جدایی…» تا نمونه هایی میانه مانند «ملبورن» و نمونه هایی شکست خورده و کم مخاطب مانند «من دیه گو مارادونا هستم»، «بهمن» و مرگ ماهی» مورد توجه قرار گرفته است.
امسال نیز بانک پاسارگاد به عنوان اسپانسر فیلم تازه پوران درخشنده «زیر سقف دودی» در جشنواره حضور داشت؛ فیلمی که نتوانست توجه مخاطبان را جلب کند. از آن سو سامانه ناکارآمد بلیت فروشی جشنواره امسال که از همان ثانیه های ابتدایی آغاز بلیت فروشی داون شد و مخاطبان را گرفتار بازار سیاه بلیت فروشی کرد نیز متعلق به بانک پاسارگاد بود.
به هنگام مشخص شدن ناکارآمدی سامانه بلیت فروشی جشنواره، عدم امتحان پس دادگی این سامانه بود که مورد توجه رسانه های مستقل قرار گرفت و اینکه بدون محک زدن قبلی با این سامانه قرارداد بسته شده است و حالا پس از سرقت خودروی حمل پول بانک پاسارگاد نیز مرکز اطلاع رسانی پلیس پایتخت با انتقاد از کوتاهی مسئولان بانک پاسارگاد در تامین امنیت خودرو اعلام کرد: متأسفانه علیرغم تذکرات پلیس و استانداردهای مربوط به تأمین امنیت خودروهای حمل پول، مسئولان این بانک هیچ گونه تأمین امنیتی برای این خودرو از قبل پیش بینی نکرده و فرد مسلحی برای تأمین امنیت این خودرو داخل آن نبوده است!
حالا باید منتظر ماند و دید مدیران این بانک علاقمند به سینما آیا سوژه سرقت این خودرو را زمینه ای برای طرح در یک سناریوی سینمایی و تولید فیلم می کنند یا همچنان بسنده می کنند به سوژه های پررخوتی که در سالهای اخیر در آثارشان دیده شده؟
علی مصفا: تلویزیون با سینما لج کرده!!!/حتی اگر بهتر از “کیف انگلیسی” هم پیشنهاد شود به تلویزیون نمیروم
|
سینماژورنال: انتقادات نسبت به عملکرد تلویزیون در بی توجهی به آثار سینمایی روی پرده که باعث شده شبکه های ماهواره ای به این واسطه مورد توجه قرار گیرند همچنان ادامه دارد.
به گزارش سینماژورنال در تازه ترین مورد علی مصفا بازیگر سینما که تجربه هایی همچون “کیف انگلیسی” را در تلویزیون دارد به انتقاد از عملکرد تلویزیون پرداخته است.
علي مصفا که این روزها فیلم پربازیگر “مرگ ماهی” را روی پرده دارد در گفتگو با ساناز صفايي در “تي.وي پلاس” به شدت از صدا و سيما انتقاد كرد و گفت: ما داريم اثر تبليغات را در فروش فيلم ها مي بينيم. الان اين تبليغاتي كه شبكه هاي ماهواره اي دارند براي فروش فيلم ها مي كنند در واقع دارند آن كاري كه بايد تلويزيون خودمان براي فروش فيلم ها انجام بدهد را، آنها انجام مي دهند.
وی ادامه داد: اگر تلويزيون خودمان همين كار مي كرد و اينقدر ادا در نمي آورد و اذيت نمي كرد فيلم ها مي توانستد از خيلي وقت پيش همين فروش خوب را داشته باشند. چه بسيار فيلمها، هزينهها و سرمايههايي كه هدر رفت فقط به خاطر اينكه تلويزيون همكاري نكرد و هي گفت اين فيلم اينجوري و آن يكي آن جوري است، نميشود. خب به همه ضربه زدند.
حتی اگر بهتر از “کیف انگلیسی” هم پیشنهاد شود به تلویزیون نمیروم
اين بازيگر شناخته شده كه حضور ماندگاري در سريال «كيف انگليسي» ضیاءالدین دری داشته است در ادامه درباره همكاري مجدد خود با تلويزيون گفت: من با خودم قرار گذاشتم هر چيز ديگري حتي بهتر از “كيف انگليسي” هم پيشنهاد شود ديگر به تلويزيون نروم و نمي روم.
مصفا افزود: به نظرم تلويزيون يك لجي با جريان سينما دارد كه باعث ميشود دليلي براي همكاري با تلويزيون نبينم. به نظرم كيفيت پايين كارهاي تلويزيون به هر كسي لطمه ميزند.
وی خاطرنشان ساخت: در «كيف انگليسي» هم حقيقتا سعيم را كردم كه كار نكنم اما شرايطي پيش آمد كه باعث شد حضور داشته باشم. همه گروه زحمت كشيدند. آقاي دري هم متن خوبي نوشته بودند و هم خوب كار كردند. ديگر فكر نميكنم آن روحيه ها هم حتي الان در تلويزيون وجود داشته باشد. يعني همان موقع هم از نظر ما كار در تلويزيون چندان موجه نبود. الان نسبت به آن موقع هم وقتي نگاه ميكنيم ميبينم باز آن موقع بهتر بود. يعني ما همچنان هر روز شاهد افت كيفيت كارهاي تلويزيوني هستيم.
تکمیل پازل اکران دوم نوروز با “مرگ ماهی”/اکران “عادت نمیکنیم” بعد از “خندههای آتوسا”
|
سینماژورنال: اکران دوم نوروز از چهارشنبه 15 اردیبهشت ماه با روی پرده رفتن چهار فیلم جدید شکلی جدی به خود می گیرد.
به گزارش سینماژورنال پیش از این فیلمهای “خنده های آتوسا” و “اژدها وارد میشود” به عنوان نخستین آثار اکران دوم نوروز روی پرده رفته بودند و حالا در جلسه 13 اردیبهشت شورای صنفی نمایش مقرر شده است که چهار فیلم “رسوایی2″، “دلبری”، “یک دزدی عاشقانه” و “مرگ ماهی” از 15 اردیبهشت روی پرده بروند.
از روز چهارشنبه 15 اردیبهشت «دلبری» به جای فیلم «ابد و یکروز»، «یک دزدی عاشقانه» به جای فیلم «50 کیلو آلبالو»، «رسوایی۲» به جای فیلم «بادیگارد» و «مرگ ماهی» به جای فیلم «من سالوادور نیستم» نیستم در سرگروههای سینمایی اکران مختلف خواهند شد.
همچنین در جلسه اخیر شورا مشخص شد که “عادت نمی کنیم” بعد از پایان اکران “خنده های آتوسا” روی پرده خواهد رفت.
به این ترتیب چینش اکران دوم نوروز نیز به صورت زیر کامل شد:
–اژدها وارد میشود/گروه اریکه
–خندههای آتوسا/گروه زندگی
–دلبری/گروه آزادی
–یک دزدی عاشقانه/گروه کوروش
–رسوایی۲/گروه استقلال
–مرگ ماهی/گروه ماندانا
بنا بر ادعای رسانه اصولگرا⇐”رسوایی۲″ رقبیب “ایستاده در غبار” شد
|
سینماژورنال: مسعود ده نمکی بعد از حدود یک دهه فعاالیت در سینما و در شرایطی که تمامی فیلمهای قبلی اش از سه گانه “اخراجیها” گرفته تا “رسوایی” و “معراجیها” را در اکران نوروزی روی پرده فرستاده بود امسال نتوانست اکران نوروز را برای “رسوایی2” بگیرد.
به گزارش سینماژورنال درباره این عدم تحصیص اکران نوروزی به “رسوایی2” نقل قولها فراوان بود و برخی شنیده ها از دورخیز ده نمکی برای اکران عیدفطر سخن گفتند با این حال آن طور که خبرگزاری اصولگرای “فارس” خبر داده این فیلم در اکران دوم نوروز روی پرده خواهد رفت.
“رسوایی2” که داستان زندگی یک روحانی عارف مسلک با بازی اکبر عبدی را روایت می کند که پیش بینی وقوع یک زمین لرزه را در کلانشهری شبیه تهران می کند به یک دلیل اثر متفاوتی است و آن هم تصویرسازی دقیقی است که از زلزله احتمالی تهران ارائه داده است.
اکران “رسوایی2” همزمان با “ایستاده در غبار” که پیشتر اکران دوم نوروزش قطعی شده بود نوعی رقابت میان این دو اثر را که هر دو متعلق به طیفهای ارزشی سینمای ایران هستند فراهم می کند.
«دلبری»، «مرگ ماهی» و «خندههای آتوسا» دیگر آثاری هستند که “فارس” خبر از اکران آنها همزمان با “رسوایی2” در اکران دوم نوروزی داده است.
آشنایی با دو پروندهای که مهناز افشار سر چهارراه گشود!!!
|
سینماژورنال: اتفاقاتی که در ماههای اخیر حول و حوش زندگی شخصی مهناز افشار رخ داده است سبب ساز آن گشته است که بسیاری از چهره های روزنامه نگاری درباره این اتفاقات اظهارنظر کنند.
به گزارش سینماژورنال در تازه ترین مورد هوشنگ گلمکانی که در کنار مسعود مهرابی و عباس یاری یکی از سه ضلع مجله قدیمی “فیلم” را تشکیل داده است نیز با نگارش یادداشتی طنزآلود در وبلاگ شخصی اش در این باره اظهارنظر کرده است.
سینماژورنال متن کامل یادداشت گلمکانی را ارائه می دهد:
بعد از متلکها دو پرونده سر چهارراه گشود
خانم مهناز افشار پس از سقلمهها و سیخونکها و متلکهای ناروایی که پارسال در پی ازدواجش از کاربران فضای مجازی به سویش بارید و دم نزد و تحمل کرد، انگار به تلافی، دو پرونده جداگانه سر چهارراه گشود که بهقاعده خیلی زود بسته میشوند.
شکایت از کارگردان “مرگ ماهی”
اولی در هفتههای پیش از جشنواره فجر بود که از روحالله حجازی کارگردان “مرگ ماهی” شکایت کرد که برای بازی با او قرارداد بسته شده اما بدون فسخ قرارداد، بازیگر دیگری به جایش انتخاب کردهاند.
این موضوع البته ربطی به خود ماهی (اعم از ماهی دریا و رودخانه و پرورشی و کنسرویاش) و مرگ ماهی و بحران محیطزیست ندارد که باز بخواهیم پای سگها را به میان بکشیم و تجمع کنیم و بیانیه بدهیم و اینستاگرام کنیم اما موضوع بههرحال قابل طرح در مجامع صنفی و قضایی هست که میتوانند در موردش تصمیم بگیرند و حکم صادر کنند. تا آن موقع از هر نوع اظهارنظری خودداری میکنیم. وگرنه اصلا به ما چه که عکس حاملگی مردم را چاپ کنیم؟
عذرخواهی به خاطر بازی در سریال “عشق تعطیل نیست”
پرونده دوم مربوط است به عذرخواهی خانم افشار به خاطر بازی در سریال “عشق تعطیل نیست” که بیژن بیرنگ برای شبکه خانگی ساخته است. طرح موضوع در صفحه اینستاگرام مهناز افشار کمی مبهم است. گفته است که میشده قضیه بارداری را هم وارد قصه کرد که نشده. بابت ساخت و مشکلات و … هم چیزهای مبهمی گفته. از بازیگران و سایر عوامل هم تشکر کرده. از آن طرف شهرام حقیقتدوست یکی دیگر از بازیگران این سریال هم به «اتفاقات این سریال» اعتراض کرده که نفهمیدیم چی بوده.
بیژن بیرنگ هم بعد از آنها لب به سخن گشود و توضیحهایی داد که از آنها هم سر درنیاوردیم اما چون اصولا دلمان نمیخواهد سر از کار دیگران دربیاوریم و در امور مردم فضولی کنیم، نپرسیدیم که چی به چی هست. خب اگر دلشان میخواست توضیح روشنتر و دقیقتری بدهند شاید خودشان بلدند. حتما میخواستند قضیه همین قدر مبهم باشد.
به ما چه ربطی دارد که بپرسیم عشق تعطیل است یا دایر؟
در این صورت به ما چه ربطی دارد که بپرسیم عشق تعطیل است یا دایر؟ حتی همین الان اگر با ما تماس بگیرند و بخواهند توضیح دقیق بدهند و روشنگری کنند، ما که گوشمان به این حرفها بدهکار نیست، چون مثل همانها فکر میکنیم عشق که تعطیل نیست. به قول خورخه خامس خمینز معروف به «خروس ختافه» شاعر گمنام اسپانیایی: «خیزید و خز آرید که خوف خط و خالت/ عشق اونه که نگی متأسفم» [در بعضی نسخ این جوری ثبت شده: عشق اونه که حالت خوب باشه]. علتش هم این است که فرنگیها شاید ندانند قافیه یعنی چه و همین جوری یک چیزی میگویند. وگرنه ما که میدانیم عمرا اگر بخواهیم همچین چیزی بگوییم این جوری بگوییم، حتی اگر شاعر نباشیم.
بانک سرمایه گذار “من دیهگو مارادونا هستم” جشنواره برگزار میکند
|
سینماژورنال: بانکپاسارگاد که طی سالهای اخیر وارد عرصه تولید فیلم شده و در جشنواره سال قبل هم فیلمهایی چون “من دیه گو مارادونا هستم”، “مرگ ماهی” و “بهمن” را به عنوان سرمایه گذار داشت بناست جشنواره هم برگزار کند.
به گزارش سینماژورنال این بانک طی فراخوانی از فیلمسازان و علاقمندان به این هنر دعوت کردهاست در نخستین جشنواره فیلم کوتاه که توسط این بانک برگزار خواهد شد، شرکت کنند.
خسرو رفیعی مشاور مدیرعامل و مدیر روابطعمومی بانکپاسارگاد در خصوص برگزاری جشنواره فیلم 180 ثانیهای پاسارگاد گفت : بانک پاسارگاد به دنبال حمایتهای خود از فعالیتهای فرهنگی و هنری، اقدام به برگزاری جشنوارهای با عنوان جشنواره فیلم 180 ثانیهای پاسارگاد کرده است. هدف اصلی این بانک در برگزاری این جشنواره ، ایجاد فرصت برای ارائه ایده ها و نگاههای مختلف فیلمسازان و علاقمندان به این رشته به محورهای اصلی جشنواره است. محورهایی که امروزه دغدغه بسیاری از مسئولان، مردم و کارشناسان است. در حقیقت بانکپاسارگاد با این ابتکار، علاوه بر ایجاد زمینهای مناسب جهت نشان دادن توانمندی هنرمندان کشور و کشف استعدادهای پنهان در زمینه فیلمسازی، توجه علاقمندان را به دغدغههای اساسی و مهم کشور جلب کردهاست.
رفیعی افزود: بانک پاسارگاد برای عزیزانی که ایدههای بسیار خوب و ارزشمندی در خصوص محورهای فوق دارند اما امکان تهیه و ساخت فیلم از این ایدهها را ندارند نیز یک بخش جنبی تعریف کردهاست تا به بهترین ایدهها جوایزی را اهداء کند.
مدیر روابطعمومی بانکپاسارگاد در خصوص داوران این جشنواره خاطرنشان کرد: این جشنواره با حمایت بانکپاسارگاد، از سطح کیفی و هنری بسیار مطلوبی برخوردار است. حضور داورانی که خود از بزرگان و افراد بنام حوزه سینما هستند، موید این مطلب است.
رفیعی در ادامه ضمن آماری از استقبال بسیار خوب علاقمندان از این جشنواره، به شرایط فیلمهای ارسالی اشاره کرد و گفت: تاکنون بیش از 200 نفر از علاقمندان به این حوزه در جشنواره ثبتنام کردهاند. از این تعداد 22 نفر آثار خود را به دبیرخانه جشنواره ارسال و 6 نفر در بخش جنبی جشنواره شرکت کردهاند. وی افزود: زمان آثار ارسالی نباید بیش از 180 ثانیه باشد، طرح و ایده اثر باید در یک صفحه A4 ارائه شده و سازندگان حداکثر تا پایان اَمُرداد 1394 فرصت دارند تا نسخه نهایی فیلم خود را همراه با عکس کارگردان برای دبیرخانه ارسال کنند.
لازم به ذکر است که حقوق مربوط به آثار برگزیده و انتخابی متعلق به بانک پاسارگاد خواهد بود.
مدیر روابطعمومی بانکپاسارگاد همچنین به جوایز این جشنواره اشاره کرد و تصریح کرد: نفرات اول تا سوم در هر بخش به ترتیب تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و مبلغ 60 میلیون ریال، تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و مبلغ 40 میلیون ریال و تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و مبلغ 30 میلیون ریال را از بانک پاسارگاد هدیه خواهند گرفت. همچنین به 3 ایده برتر در هر بخش که امکان ساخت پیدا نکرده اند، تندیس جشنواره به همراه دیپلم افتخار و مبلغ 10 میلیون ریال پرداخت میشود.
گفتنی است علاقمندان میتوانند برای کسب اطلاعات بیشتر و شرکت در جشنواره به نشانی دبیرخانه به آدرس تهران، خیابان ولیعصر (عج)، بالاتر از نیایش، خیابان ارمغان غربی، پلاک68، طبقه 4 مراجعه و یا با شمارههای 31و82893030-021 تماس بگیرند.
جواد نوروزبیگی فاش کرد(۱)؛ میزان مشارکت بانک پاسارگاد در تولید این چند فیلم:”مرگ ماهی” و “من دیهگو…” ۵۰ درصد/”بهمن”۱۰ درصد/”اعترافات ذهن خطرناک..”صفر درصد!
|
سینماژورنال: حواشی سرمایه گذاری بانک پاسارگاد در تعدادی از آثار جشنواره سی و سوم که سینماژورنال به عنوان یکی از اولین رسانه ها درباره آن اطلاع رسانی کرده بود همچنان ادامه دارد.
به گزارش سینماژورنال این حواشی با حذف یکی از این آثار با نام “من دیه گو مارادونا هستم” از سرگروهی به دلیل فروش پایین به اوج خود رسید و البته که این حذف انتقادات تهیه کننده این فیلم جواد نوروزبیگی را هم به دنبال داشت.
به جز “من دیه گو مارادونا هستم”، “بهمن” و “مرگ ماهی” دو فیلم دیگری بودند که نام بانک پاسارگاد به عنوان سرمایه گذار آنها به چشم می خورد. “اعترافات خطرناک ذهن من” دیگر فیلمی بود که شایعاتی درباره حضور این بانک به عنوان سرمایه گذارش شنیده شد.
جواد نوروزبیگی تهیه کننده ای که در تولید هر سه فیلم نقش داشته است در گفتگویی با “هفت صبح” کوشیده به صراحت درباره کم و کیف سرمایه گذاری این بانک در تولید چنین آثاری سخن گوید.
در تولید “اعترافات…” بانک پاسارگاد هیچ نقشی نداشت
نوروزبیگی درباره وضعیت تولید “اعترافات…” می گوید: این فیلم حدودا یک میلیارد هزینه تولید داشت. که برای تامین هزینه ها منصور لشکری قوچانی هم کنار ما حضور داشت. ضمن اینکه رایت ویدیویی آن را هم پیش فروش کردیم.
وی ادامه می دهد: تعدادی از دوستان و عوامل هم کمک کردند که در هنگام اکران پولشان را بگیرند و به این ترتیب “اعترافات…” ساخته شد و امیدواریم در اکران قوی ظاهر شود.
50 درصد بودجه “من دیه گو…” را بانک پاسارگاد داد
این تهیه کننده درباره کیفیت حضور بانک پاسارگاد در تولید “من دیه گو…” بیان می دارد: در تولید “من دیه گو…” 50 درصد بودجه را بانک داد، 25 درصد شرکت سرمایه گذاری پارس آریان و 25 درصد هم خودم. بانک برای “من دیه گو…” نزدیک به 750 میلیون تومان هزینه کرد و خدا را شاهد می گیرم که من به اندازه 25 درصد و حقوقم بر روی این پروژه هزینه کرده ام.
50 درصد هزینه های “مرگ ماهی” را بانک داد
دیگر پروژه ای که بانک پاسارگاد در تولید آن نقش داشت “مرگ ماهی” روح ا.. حجازی بود. نوروزبیگی درباره این فیلم می گوید: این اولین فیلمی بود که حجازی تهیه می کرد و 25 درصد هزینه هایش را خود داد و از من مشاوره گرفت. منن هم بدون گرفتن پول و رفاقتی با او کار کردم. بانک برای این فیلم 50 درصد هزینه ها را تأمین کرد.
در ساخت “بهمن” بانک پاسارگاد 10 درصد بودجه را داد
نوروزبیگی درباره وضعیت “بهمن” هم بیان می دارد: در ساخت “بهمن” 50 درصد یک شرکت سرمایه گذاری، 10 درصد بانک و 40 درصد خودم هزینه کردم.
ضرر بیش از یک میلیاردی “من دیهگو مارادونا هستم”؛ اولین محصول اکران شده سال ۹۴ بانک پاسارگاد/آیا این سرنوشت در انتظار “مرگ ماهی” و “بهمن” هم هست؟!
|
سینماژورنال: یکی از حواشی جشنواره سی و سوم فیلم فجر حضور بانک پاسارگاد به عنوان سرمایه گذار تعدادی از فیلمها بود.
به گزارش سینماژورنال “من دیگو مارادونا هستم”، “مرگ ماهی” و “بهمن” سه فیلمی بودند که نام بانک پاسارگاد به عنوان حامی تولید آنها به میان آمده بود.
هیچ کدام از این سه فیلم به هنگام نمایش در جشنواره مورد توجه مخاطبان قرار نگرفتند و البته قاطبه منتقدان نیز به هیچ کدام از آثار روی خوش نشان ندادند.
تهیه کننده جایزه ویژه هیات داوران را گرفت و یکی از فیلمها “فاخر” قلمداد شد
همه این اتفاقات در کمتر از پنج ماه گذشته رخ داد تا اینکه دیروز اولین شکست و به بیانی بزرگترین شکست برای سرمایه گذار این فیلم رقم خورد.
فروش پایین و کنار گذاشته شدن از سرگروهی
شورای صنفی نمایش به دلیل پایین بودن کف فروش، “من دیگو مارادونا هستم” کمدی مغشوش بهرام توکلی را تنها سه هفته بعد از آغاز اکران از سرگروهی کنار گذاشت تا بیشتر از این سبد اکران در اختیار فیلمی قرار نگیرد که توانایی ارتباط برقرار کردن با مخاطب را ندارد.
این اتفاق در شرایطی رخ می دهد که تهیه کننده اثر بواسطه حضور بازیگران شناخته شده در این فیلم پیش بینی فروش بالایی برای آن را می کرد اما نارضایتی مخاطبان عام از تماشای این فیلم سبب افت فروش فاحش آن در انتهای هفته گذشته و در نهایت حذف آن از سرگروهی گردید.
ضرری بیشتر از یک میلیارد!!!
برای آگاهی از عمق شکست تجاری “من دیگو مارادونا هستم” همین قدر بدانید که طبق آمار رسمی برای تولید فیلم حدودا یک میلیارد و نیم هزینه شده اما فیلم بعد از سه هفته که از اکران گذشته به زحمت رقم 350 میلیون تومان را رد کرده است!
به عبارت بهتر و حتی اگر سینمادار و پخش کننده هم سهم خود از فروش فیلم را به تهیه کننده هدیه کنند باز هم ضرری بیشتر از یک میلیارد برای پروژه رخ داده است.
شک نکنید که اگر سرمایه گذار فیلم بخش خصوصی بود این یک ورشکستگی کامل قلمداد شده و شاید حتی سرمایه گذار بدبخت مجبور بود به زندان بیفتد با این حال در این مورد قطعا چنین اتفاقی روی نخواهد داد…
سرنوشتی تراژیک…
باید منتظر ماند و دید که آیا این سرنوشت در انتظار دو فیلم دیگر از محصولات بانک پاسارگاد یعنی “بهمن” و “مرگ ماهی” نیز خواهد بود؟
مسعود فراستی: جشنواره سی و سوم یک ديوانهخانه بود!/مطلب من باعث شد “عصر یخبندان” فیلم اول جشنواره نباشد!/”رخ دیوانه” يك جاهايي فيلمفارسي است/روحا.. حجازی هیچ کدام از آدمهای “مرگ ماهی” را نمیشناسد/ فيلم دوم امیر ثقفی از نخستين فيلمش بدتر بود؛ به فیلم سومش هم امیدی نیست/فیلم تازه کمال تبریزی، كابوس است و نه طعم خوش خيال!!!/به “من دیگو مارادونا نیستم” از ٢٠ نمره يك و نيم ميدهم!!!/ شخصيت اطلاعاتي “روباه” كيلومترها عقبتر از اطلاعاتی “قلادههاي طلا” است/”هنر و تجربه” فيلمساز را متوهم ميكند/پول دولتی باعث شد بزرگنیا فیلم بد “راه آبی ابریشم” را بسازد/وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند
|
سینماژورنال: نه فقط شنیدن که همواره خواندن نظرات و گفته های مسعود فراستی مخاطب را با حجم بالایی از علامتهای سوال و تعجب روبرو می کند.
به گزارش سینماژورنال این منتقد سرشناس که همزمان با جشنواره هم اغلب آثار آن را نواخته بود در تازه ترین گفتگویش نیز نزدیک به 99 درصد آثار جشنواره از اثر مردمی تا اثر هیات داوران را زیر سوال برده است.
مسعود فراستی که در گفتگو با حسین لامعی و بهنام شریفی در “اعتماد” شرکت جسته کوشیده به مانند همیشه بی تعارف درباره ارزیابیش از جشنواره سی و سوم و البته تاثیرپذیری کیفی این جشنواره از اوضاع نامساعد سینمای ایران حرف بزند و از همین حیث گفتگویش پر شده از جملات و عباراتی که علامتهای تعجب و سوال را پیش رویمان می گذارد.هنر
سینماژورنال متن کامل این گفتگو را ارائه میکند.
براي شروع بياييم از جشنواره سي و سوم شروع كنيم. فيلمها را ديديد؟
بله ديدم و به نظرم اين بدترين جشنواره فجر حداقل در ٢٠ سال اخير است. چرا؟ چون فيلمها تصوير ناجوري از ما ارايه ميدهند. تصويري فاسد، بزهكار، عصبي، خل و بيترمز. اگر كسي ما را نشناسد و اين فيلمها را ببيند چه نظري راجع به ما پيدا خواهد كرد؟
اين تصوير را خلاف واقع ميدانيد؟
اين تصوير تصوير نامردانهاي از جامعه ايران است. اخلاقي حرف نميزنم. اتفاقا از منظر زيباييشناسانه ميگويم. اين تصوير دور و بر فيلمسازهاست نه تصوير دور و بر ما. نميگويم اين مسائل در جامعه وجود ندارد ولي اين تعميم دادن (به غير از يك فيلم كه بعدا اسمش را ميگويم)، يا پرت و پلا، انتلكت، ادايي، بيمعني يا مريض، بزهكار، خشن،
خل و چل، يا تحت تاثير آن ور آبهاست.
بياييد مصداقي بحث كنيم.
نمونهاش فيلم بسيار بد «عصر يخبندان». فيلم كيايي ظاهرا نقد اجتماعي ميكند ولي تصويري كه ارايه ميدهد اتفاقا در راستاي تثبيت وضع موجود است. وقتي همه آدم بدهاي فيلم به قول خود كارگردان و خود فيلم محصول اجتماعند و هيچ تقصيري ندارند، تصويرش ميشود سازش با وضع موجود. وقتي آدم خوبهايش آنقدر منفعل، مفلوك، بيخطر و بياثرند باز هم به تثبيت وضع موجود ميرسيم. فيلم انتقاد ميكند ولي جوري كه نه سيخ بسوزد و نه كباب.
نه انتقاد شونده ناراضي باشد و نه به كسي بر بخورد.
اين وسط البته كاراكتر محسن كيايي را داريم.
آن شخصيت هم خرده بزهكاري است كه قاتل ميشود. اين شخصيت هم از نظر فيلمساز تابع و مولود شرايط است. اين تصوير مخدوش و سازشكاري از مردم است. فيلم ظاهري راديكال و مخدوش و بيمار، اما باطني پوك و سازشكار دارد. اين فيلم به نظرم الگوي اين جشنواره است. فيلم مطلوب آقايان است. نميخواهم از خودم تعريف كنم، اما مطلب من باعث شد كه اين فيلم نه فيلم اول جشنواره و نه فيلم اول تماشاگران شود.
يعني ميگوييد پشت فيلم كيايي جريان خاصي ايستاده است؟
نه. اما چند تا فاكتور او را به اينجا رساند: اول مميزي. كيايي فيلمساز معصوم و صاحب قريحه و با استعدادي بود كه در اثر سانسورهاي شديد و بيدر و پيكر، تبديل به چنين آدمي شد. وقتي قصه فيلم «خط ويژه» را برايم تعريف كرد خيلي خوشم آمد اما ساخته كه شد گفتم اين فيلم چه ربطي به آن داستان دارد؟ داستان تند و درست فيلم تبديل به يك فيلم خنثي بد تلويزيوني شد. مسلما به دليل سانسور چنين اتفاقي افتاد.
يعني معتقديد كه مميزي فيلمسازان را بيخاصيت و متوسط ميكند؟
ببينيد، حرف من اصلا به اين معني نيست كه مميزي نبايد باشد. مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمانهاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نميدانند منافع ملي چيست. امريكاييها اين مساله را خوب بلدند و ميفهمند. آنها حتي اگر به رييسجمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچمشان توهين نميكنند. پرچم خط قرمزشان است. ما تا بقال سركوچه بيشتر نميتوانيم انتقاد كنيم. چرا؟ پس خط قرمزمان كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري ميكنيم و ميآييم پايين و چون ميآييم پايين در واقع انتقادي هم نميكنيم. وقتي هم ميخواهيم انتقاد كنيم نتيجهاش ميشود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است. شما شمايل شخصيت منفي فيلم كيايي را ببينيد: وقتي سردسته دزدها و رييس كل باند مواد مخدر فيلم اين شكلي است و شكل معلمها ميماند نتيجه بهتر از اين نميشود!
شايد فيلمساز قصد آشناييزدايي از اين جنس كاراكترها را داشته باشد.
آشنايي زدايي از چي؟ اين كاراكتر را با عينك و آرام و متين نشان ميدهد. اين آشناييزدايي است؟
فيلمساز حواسش نيست كه چه ميكند؟
نه، اتفاقا او حواسش نيست كه چه ميكند. مسالهاش اين است كه فيلم بسازد، قيافه بگيرد و پول دربياورد. حاصلش ميشود يك فيلم خنثي بيخطر ظاهرا راديكال. هرچند كارگرداني «عصر يخبندان» نسبت به خط ويژه كمي رو به جلو است ولي همه آن آشفتگيهاي فيلم قبلي را با خودش دارد. صحنهاي كه دوربين بالا ميرود و توهم مهتاب كرامتي را ميبينيم هيچ ربطي به فيلم ندارد و كارگردان ميخواهد بگويد كه مثلا سينما ياد گرفته است.
آقاي فراستي، مشكل شما با بعضي فيلمها چقدر به ايدئولوژي سياسيتان برميگردد؟ در فضاي نقد شما به عنوان چهرهاي شناخته شدهايد كه با نگاه ايدئولوژيك به فيلمها نگاه ميكنيد. حرفهايتان ميتواند گستره بسيار وسيعي داشته باشد. اما اگر بخواهيم ريز بشويم و مثلا همين «عصر يخبندان» را بشكافيم، آنوقت اين سوال پيش ميآيد كه دليل پيدايش چنين تلقيهايي نسبت به اين فيلم چيست؟
در نقدم كاملا توضيح دادهام. اتفاقا اين فيلم ايدئولوژيك است نه حرفهاي من! فيلمساز چه بخواهد و چه نخواهد، «شرايط» را عامل اصلي تمامي رويدادها معرفي ميكند. آدمها به نظر فيلمساز گرفتار اين شرايطند. نمايي در فيلم وجود دارد كه كرامتي كه معتاد است و خيانتكار، در حال مصرف مواد است. دوربين بالا ميرود و به پايين بازميگردد و همراه با موسيقي، اين شخصيت تطهير ميشود. اين صحنهها ايدئولوژيكند نه حرفهاي من. من كه ميگويم اين نگاه غلط است. ممكن است آدمها از جامعه تاثير بگيرند، اما تاثيري هم بر جامعه ميگذارند.
معتقديد كه هنرمند بايد جدا از نشان دادن مشكلات در فيلمش راهحل هم ارايه بدهد؟
ابدا. راهحل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه ميدهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مسالهاي كه مساله خودش است. نياز به گندهگويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلمهايي ميشود. تنها به مسائل نوك ميزنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود ميآيد و نه نقدي. اين فيلمها با ظاهر انتقاديشان نتيجهگيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي ميسازند و ژست اپوزيسيون ميگيرند. از دولت پول ميگيرند و تظاهر ميكنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.
به خاطردولتي بودن سينما؟
قطعا. انقطاع به خاطر اين است كه سينماي دولتي وجود دارد. وقتي رييس انجمن منتقدان بودم به فيلم خوب «كشتي آنجليكا» جايزه داديم. چه اتفاقي ميافتد كه فيلمساز محترمي چون محمد بزرگنيا كه كشتي آنجليكا را ساخته فيلم بد «راه آبي ابريشم» را ميسازد؟ پول دولتي. اگر او فيلمسازياش را با سرمايهاي غيردولتي ادامه داده بود، هم جايگاه بهتري و هم مخاطبان بيشتري پيدا ميكرد. اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار ميكند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب ميكند و بودجهاش را تامين ميسازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيدهايم. الان ديگر فروش فيلمها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلمهايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما.
در ميزگردي در دهه ٧٠ شما گفته بوديد اگر دولت هم پاي خودش را از سينما بيرون بكشد از اين فيلمسازان بياستعداد چيزي درنميآيد. آيا الان هم آن نظر را داريد؟ فرض كنيد الان سينماي ما خصوصي شود، از فيلمسازان كنوني كه اكثرا معمولي و ضعيف هستند، آثار درخشاني خواهيم ديد؟
بايد سر اين رويدادها مفصلا صحبت كرد. اصل كلام اينكه شرايط فعلي، محصول سينماي دولتي است و محصول تهي شدن فيلمسازان از خود و پيرامونشان. كدام يك مقصرند؟ دولت يا فيلمساز؟ قطعا هر دو. يك فيلمساز خوب تابع اوضاع نميشود. دولتي نميشود، باج نميدهد و بياثر نميشود.
اما اينجا برعكس است.
چون فيلمسازها رفاه ميخواهند. هيچ ايرادي هم ندارد ولي اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برجساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برجمان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برجساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برجساز با هم جمع نميشوند. من ترجيح ميدهم كه زندگي در حاشيهاي داشته باشم و به جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم ميپردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نميآيد. ميخواهي آدم اهل هنر و اهل مردم باشي؟ خسارت دارد رييس. خسارتش را بپرداز، به اندازهاي كه ميپردازي، ميگيري. اما اگر فقط يك ذره بخواهي بپردازي و چند برابر دريافت كني نميشود. دوستان فيلمساز ميخواهند هم خسارت نپردازند، هم برجساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون.
بالاخره نگفتيد الان اگر سايه دولت را از سر سينمابرداريم به كجا ميرويم؟
سوال آساني نيست. اگر دولت را از اوضاع حذف كنيم و به سمت خصوصي شدن برويم، معلوم است كه فردايش بهشت به وجود نميآيد اما مسلما بدتر از اوضاع فعلي هم نميشود. حتما دچار يك ركود خواهيم شد. ولي تنها راهحل همين است.
در اين ميان كار دولت در قبال هنر چه ميشود؟
زير ساختها را مهيا ميكند. نه فقط براي تهران لعنتي پرهياهوي پر از ترافيك و شمال شهرش. براي شهرستانها و بچههاي با استعداد شهرستان. به آنها معلم و كتاب و دوربين بدهد. استوديو بسازد. مميزي را هم اگر بخواهند ميتوانند حفظ كنند. الان سينماي ايران زندگي طبيعي ندارد. زندگي غيرطبيعي نتيجهاش ميشود اين: يك
ديوانه خانه به تمام معنا. اين جشنواره كه ديديد بيش از همهچيز ديوانه خانه بود.
خيلي وقت است راجع به خصوصي شدن سينماي ايران حرف ميزنيم. فكر ميكنيد ميشود به همين سادگي ساختار دولتي سينماي ايران را عوض كرد؟
مگر احمدينژاد با همه اشتباههايي كه داشت يك شبه يارانه دادن را رسمي نكرد؟ البته كار درستي هم نبود، چون زيرساخت درست نكرده بود. خب همين فردا دولت اعلام كند كه ديگر پول به سينماگران نميدهم. اگر پول نداريد برويد فيلم ارزان بسازيد. اصلا نسازيد! چون راهحل سينماي ايران بيگ پروداكشن نيست. ما محتاج سينماي ارزان هستيم.
وقتي سينماي ايران در تمام اين سالها هيچ تلاشي نكرده است كه مثل همه سينماهاي دنيا به سمت صنعتي شدن حركت كند، چطور ميشود كه حالا اينقدر راحت و يكشبه خصوصي بشود؟
اتفاقا در اين سالها از طرف بعضي فيلمسازان اين تلاش صورت گرفته، منتها به خاطر اينكه براي اين تلاش آمادگي وجود نداشته، الان سينمايي به وجود آمده كه نه صنعت دارد و نه هنر و نه مخاطب. مخاطب فيلمهاي پرفروشي چون اخراجيها و بقيه فيلمهاي پرفروش، نسبت به جمعيت ما خيليخيلي كم هستند. نسبت به سينماي قبل از انقلاب هم كمتر هستند. پس يعني ما مخاطب نداريم. ما اصلا سينما به معناي جدياش نداريم. سينمايي كه سر و شكل و بدنه داشته باشد. سينماي ما سرطاني جلو آمده و بعضي جاهايش رشد كرده و بعضي جاهايش ماقبل بلاهت است. يك رشد ناقصالخلقه و بيثبات چون اين سينما زندگي طبيعي نداشته است. متولد نشده، راه نيفتاده و تاتي تاتي نكرده. مدرسه نرفته، دانشگاه نرفته تا بعد خود به مقام استادي برسد. سينماي ما پرتابي و به صورت جامپ كات است. ممكن است سالي يكي، دو فيلم داشته باشيم كه مسعود فراستي دوست داشته باشد و شايد نهايتا سه چهار تا. در نهايت اختلاف ما سر دو تا فيلم است. يكي دو تا را من دوست دارم و چند تا را شما. اين شد سينما؟ سينمايي كه دخل و خرج نميكند سينما نيست. كسي انگيزه ندارد كه برود دنبال تكنيك و فرم. انگار اين سينما از اساس محتاج است به پول دولتي و نفروختن!
نگاه دولت جديدي كه سر كار آمده را نسبت به مقوله فرهنگ و هنر چگونه ميبينيد؟
در ادامه دولتهاي قبل است. فرقي با هم ندارند. با عرض معذرت در زمينه سينما كه عقبتر از دولت قبل هم هست. من قطعا دوره قبل را كه كلي به آن انتقاد دارم به اين دوره ترجيح ميدهم. وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند.
تا اينجاي كار كه همهاش منفي شد ولي اين را هم بگوييم كه در جشنواره امسال فيلمهاي خوش آب و رنگي ديديم. سينماي ايران تنوع بيشتري هم پيدا كرده است. البته مانند گذشته فيلمها مشكلات اساسي فيلمنامه دارند، دچار چند پاياني هستند و اصلا خيلي از اين آثار مشخص نيست براي چه ساخته شدهاند، اما در بخشهاي فني مثل فيلمبرداري و تدوين پيشرفت داشتهايم.
فيلمبرداري و تدوين و صدا به جلو رفته، اما قطعا فيلمنامه و كارگرداني و بازيگري عقب رفته است. نكات فني اگر جلو رفته به خاطر سالم بودن آن آدمها و در جستوجوي علم بودنشان است. اما سينماي ايران جلو نرفته هيچ، در جا هم نزده، فرو رفته است. سياست وزارت ارشاد جديد حذف يكسري آدم و جايگزيني يكسري آدم ديگر است. هيچ استراتژي و سياستي در سينما نميبينيم.
به فيلم «رخ ديوانه» برسيم كه جايزهها را درو كرد. در بحثهاي جشنوارهاي اين فيلم را كنار «عصر يخبندان» قرار ميدادند و اين دو فيلم را از آثار برجسته اين دوره ميدانستند. آيا اين دو فيلم ربطي به هم دارند؟
هيچ ربطي ندارند. در شلوغ پلوغي و نقد اجتماعي شايد كمي شباهت داشته باشند اما «رخ ديوانه» با اينكه فيلم خوبي نيست، خيلي بهتر از «عصر يخبندان» است. يك جاهايي فيلمفارسي است ولي فيلم توهينآميزي نيست. فيلم هدرشدهاي است با يك پايانبندي بد. ضمن اينكه رفت و برگشتهاي مثلا مدرنش هم درست نيست.
نظرتان درباره راوي فيلم چيست؟ آيا به نظر شما هم راوي به مخاطب دروغ ميگويد.
بله. راوي به مخاطب دروغ ميگويد اما اين از ناتواني تكنيكي است نه از تفكر ناسالم.
نظرتان راجع به فيلم «ارغوان» اميد بنكدار و كيوان عليمحمدي چيست؟
اين دو جوان نسبت به فيلم قبليشان جلو آمدهاند. بالاخره فهميدهاند كه سينما قصه ميخواهد. كلاژ كارتپستالي، سينما نيست. قصه ميگويند و يك جاهايي موفق نميشوند و راديويياش ميكنند، اما اينكه ميخواهند قصه بگويند خوب است. فيلم خيلي خيلي كوچكي است اما ميتواند شروع خوبي براي اين دو كارگردان باشد. اين دو پيش از اين اداي فرم را درميآوردند. در ارغوان اداي فرمشان را كم كردهاند و همين نكته بدي نيست.
فيلم «اعترافات ذهن خطرناك من» هومن سيدي را چطور ديديد؟ در فضاي نقد ما مرسوم شده كه يك وجه فيلم را پررنگ ميكنند و از بقيه ضعفها و وجوه ديگر غافل ميمانند. چرا فيلمسازان ما فكر ميكنند يك ايده دوخطي براي ساختن يك فيلم بلند كافي است؟
مشكل اين است كه در چند سال اخير بعضي از اين فيلمسازهاي جوان ما فيلم جديد زياد ديدهاند و به قول معروف ديويدي بلعيدهاند. منتقدش هم
همينطور است. افتخارش اين است كه روزي چند تا ديويدي ميبلعد. اين بلعيدنها زيباييشناسي درست نميكند. بلكه تكپلانهاي آمادهاي براي دزدي درست ميكند. با ديويدي بلعيدن نميشود به سينما رسيد.
حتي اگر فيلمساز ادعا كند من فيلمي انتزاعي و فارغ از جامعه ساختهام؟
خب بسازد. به شرط اينكه يك فيلم درست انتزاعي بسازد. انتزاع از آسمان نميآيد. انتزاع از شرايط معيني حاصل ميشود. كپي فيلم «يادآوري» – كه به نظرم فيلم خوبي هم نيست -، اينجا جواب نميدهد. هر چيزي محصول مكان و زمان معيني است. وگرنه خندهدار و مضحك ميشوي. همهچيز اين بچههاي تازهپا، شده سينماي آن ور آب. سوژه از آن ور برميداريم، پلان برميداريم، رنگ و نور برميداريم، قاب از آن ور برميداريم. هيچ كدام را هم هضم نميكنيم. اگر هم تعريفي ميشنويم تعريفي از همان آدمهاي فيسبوكي است كه افتخارشان بلعيدن روزي هشت ديويدي است. اما مردم و مخاطب عام هم خود فيلمساز و هم فيلمش را با هم پس ميزنند.
فيلم «مرگ ماهي» روحالله حجازي را ديديد؟ حجازي فيلم را تقديم كرده به علي حاتمي و ملاقليپور.
من يك يادداشت طنز راجع به اين فيلم نوشتم و فكر كنم همه حرفها را آنجا زدهام. فيلم حجازي محصول سوءتفاهمي است كه فكر ميكند ميشود يك ايده يكخطي را اندازه يك فيلم كش داد. ما چقدر آن آدمها را ميشناسيم؟ چقدر آدمها قصه دارند؟ فيلمساز هيچ كدام از اين آدمها را نميشناسد، قصهشان را هم به تبع اين عدم شناخت نميتواند تعريف كند. پس فيلم ميشود يك دور همي در يك مكان. در فضاي بيروني آقاي كلاري كارتپستال و عكس يادگاري تحويلمان ميدهد و در خانه ميماند و چيزهاي بيربطي كه هيچ كدام جزييات نيست .
تلقي غلطي در سينماي ايران باب شده كه فيلمسازان فكر ميكنند اگر لحظات مرده را نشان بدهند و بر چيزهاي پيش پا افتاده تاكيد كنند جزييات را نشان دادهاند.
فيلمساز ما هيچ چيزي را نميتواند دراماتيك كند. مثلا اين كتاب و فندك روي ميز ما را، در قابش ميآورد. اين جزييات نيست. اينها بايد به يك كليت برسند. بايد روزمرّگي يا درد يا يك چيزي را توليد كرد. شما بايد ميزانسن بلد باشي. ميزانسن هم از شعور و زندگي و بلدي ميآيد. بلدي هم كه در فيلم مشاهده نميشود. فيلمساز بلد نيست از جزييات كليات بسازد. جملهاي از
رابين وود هست كه اكثرا شنيدهايم: «سينما يعني جزييات»؛ اين جمله نصف حقيقت است، نصف ديگرش اين است كه جزيياتي كه كليات بسازد.
آقاي رضاداد فيلمهاي سامان مقدم، فرمانآرا و رضا كاهاني را از جشنواره كنار گذاشته تا مثلا فضا آرام شود. شايد تنها فيلم جنجالي امسال كه صداي اصولگراها را درآورده فيلم «خانه دختر» شهرام شاهحسيني باشد. رسانههاي اصولگرا برايش تيتر زدند: فيلمي ناآرام در جشنوارهاي آرام!
يك چيزي پيش آمده كه فقط براي مسوولان نيست؛ اينكه ما نسبت به سينما و نسبت به «چگونگي» مساله نداريم. فقط نسبت به «چه» مساله داريم. همه روي «چه» حساس هستند نه «چگونه». فيلمساز فكر ميكند چون موضوع ملتهب است فيلم خوبي ميسازد. مسوول هم از موضوع ميترسد. در حالي كه نوع نگاه و پرداخت تعيينكننده است. هر موضوعي را ميشود مطرح كرد منتها بايد به چگونگي و بستر جامعهاي كه در آن موضوع مطرح ميشود توجه كنيم. جوري بايد به سوژه نزديك شد كه اولا قابل هضم باشد و ثانيا اين موضوع آنقدر پرداخت درستي داشته باشد كه خودش در كنار تندي و ملتهب بودنش تبديل به مساله شود.
كارگرداني شهرام شاهحسيني در «خانه دختر» را چطور ديديد؟
پرداخت بد است. موضوع ملتهب است و كارگردان پشت اين موضوع سنگر گرفته و فكر كرده با يك موضوع ملتهب ميشود يك دفعه مطرح شد. جامعهشناسي و كالبدشكافي ندارد و تهي است. بدتر اينكه در نيم ساعت آخر نقطه ديد عوض ميشود و ديگر نميتوانيم فيلم را از زاويه ديد آن دو دختر ببينيم. باران كوثري نشسته و به موبايلش نگاه ميكند. كات به ماجرايي كه بهداد آن را ديده و اين كاملا غلط است. علاوه بر اين، موضوع مبهم ميماند. تنها يك نگاه از پدر داريم در كلوزآپ كه نگاه هيزي است. يعني چه؟ منظور كارگردان از نگاه پدر چيست؟ اگر قصه اين بوده است كه آن وقت تمام حرفهاي بهداد و نامزدش در ماشين روي هوا ميرود. پديدهاي تحميلي ميشود كه با منطق اثر نميخواند و در نهايت اين سوال پيش ميآيد كه چي؟ توي كارگردان داري چيزي را ميگويي كه نميتواني بگويي يا نتوانستهاي كه بگويي.
به نظر شما چرا سينماي ما نتوانسته است مثل نمونههاي موفق هاليوودي فيلمهاي سفارشياي داشته باشد كه ارزشهاي مورد نظر نظام را هم تبليغ كند؟ در اين ٣٦ سال حتي يك فيلم درست تبليغاتي و سفارشي درست نديدهايم.
اول بگويم كه ميشود فيلم سفارشي خوب هم ساخت. اما حق مطلب را بايد ادا كرد. چرا اين فيلمها در نميآيند؟ چون فيلمساز به اين سفارشها اعتقاد ندارد. چرا «روباه» اين شكلي است؟ اگر قرار به سفارش است بايد يك فيلم پليسي قوي سرپا بسازيم. شخصيت اطلاعاتي فيلم كيلومترها از شخصيت فيلم ابوالقاسم طالبي در «قلادههاي طلا» هم عقبتر است. فيلم طالبي لااقل شخصيت و اكشن دارد. فيلم «روباه» چه دارد؟ مامور اطلاعاتياش كه مدام لبخند ميزند، بدمن هم ابله است و در ابتداي فيلم فقط يك ضربه خوب ميزند كه احتمالا از دستش در رفته.
فيلمهاي جشنواره امسال كه قرار است سينماي سال ٩٤ را پوشش دهند، لحن درستي هم نداشتند. از عصر يخبندان تا همين روباه. بعضي صحنهها كمدي است و بعضي صحنهها جدي و نميتوانند به هارموني مناسبي برسند. درست مثل فيلمفارسيها كه يك پرده كمدي دارند، يك پرده درام و يك پرده ملودرام. اين عدم تجانس در لحن از كجا ميآيد؟
دليل اول اينكه اساسا لحني وجود ندارد. تضاد در لحن بحث بعدي است كه به آن نميرسيم. بدون خواست كارگردان موضوع در نقطهاي خود به خود كميك ميشود. بعضي جاها هم ميخواهد درام باشد و كمدي ناخواسته ميشود. فيلمسازان ما نابلدتر از ديروزشان هستند. هر بلايي سر فيلم بيايد برايشان مهم نيست. در اين جشنواره تنها يكي دو فيلم ديدم كه براي كارگردانش مهم است. براي صفي يزدانيان مهم است كه «شخصيت فرهاد» را دربياورد. و چه پايانبندي خوبي دارد اين فيلم. جمله «ميارزيد» پاياني خيلي درست و خوب است با موسيقياي بهشدت جذاب. موضوع، مساله فيلمساز است. فيلمساز هم محيط و هم عشق برايش مساله است. ما عشق يكطرفه سالم در سينماي ايران نداريم و يزدانيان توانسته عشق سالمي در بياورد.
حالا كه رسيديم به بحث فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بايد پرسيد آيا اين تعريفهايتان با نظريات هميشگي شما تعارض ندارد؟ فضاي رشت در اين فيلم با فضايي كه تا به حال از رشت ديدهايم قرابتي ندارد. آدمها فرانسوي حرف ميزنند، قصه به آن صورتي كه شما هميشه طرفدارش بوديد اينجا شكل نميگيرد. پس چرا بايد فيلم را دوست داشته باشيد؟
به نظرم اتفاقا رشت خيلي عادي ترسيم شده. در لحظاتي از فيلم فضا ساخته شده و در خيلي از لحظهها هم فضا ساخته نشده. مثلا بازار رشت فضا نشده، توريستي است. اما حياط خانه و محله در آمده. اينكه در فضاي رشت دو تا آدم فرانسه حرف بزنند از نظر من هيچ اشكالي ندارد. اينكه در قابسازي عكسهاي نقاشيهاي امپرسيونيستي و سوررئال باشد اگر به فضا بخورد، مشكلي نيست. اگر موسيقي كلاسيك با موسيقي سنتي تلفيق شود باز هم مشكلي نيست چون اينها به آدمها ميخورند. اينها از خواست كارگردان به اثر تحميل نشدهاند و در اثر نشستهاند و به دل مينشينند.
فراموشي زن خيلي عجيب نيست؟ فرهاد هر كاري ميكند زن او را به جا نميآورد.
به نظرم روي شخصيت زن بايد بيشتر كار ميشد. تمام تمركز روي كاراكتر فرهاد است. به نظرم صفي يزدانيان بايد بيشتر روي قصهاش كار ميكرد. قصه حميد و سلماني را بايد ما ميدانستيم. ضعفهاي فيلم كم نيست اما مجموعهاي كه ما ميبينيم و آن عشق و آن فضا و خوابيدن فرهاد درست است و به ثمر مينشيند. حال و هوا در ميآيد. فيلم ادعا ندارد و وراجي نميكند. من بهشدت آدم ضد نوستالژياي هستم اما اين فيلم يك نوستالژياي ميسازد كه حسرت گذشته نيست. نوستالژي زندهاي است. تا زمان حال ادامه دارد و جلو آمده. فرهاد از گذشته تا حال همين طور است. يك نوستالژي مرده ارتجاعي نيست. نوبر بهاره بستني پرويز دواييوار نيست. اين نكته خيلي مهمي است. اين فرق نوستالژي است با خاطره بازي.
گفتيد اين فيلم «عشق سالم»ي دارد كه در سينماي ما شبيهش نبوده.
بعد از «شبهاي روشن»، فيلم
صفي يزدانيان تنها اثري در اين ٣٠ سال است كه يك عشق انساني و تميز را به ما نشان ميدهد. چقدر خوب كه اين عشق را لوثاش نميكند. دارم اخلاقي حرف ميزنم؟ خير. دارم زيباييشناسانه حرف ميزنم. حتما در زيباييشناسي اخلاق هم هست. وقتي در انتهاي فيلم مرد و زن كنار هم ميايستند، هيچ ذهنيت جنسياي در مخاطب شكل نميگيرد و همهچيز تميز است. اين به فضاي پاكيزه فيلم برميگردد.
راجع به «مردي كه اسب شد» حرف بزنيم.
نديدهام و فكر نميكنم كار خوبي باشد.
فيلم را ببينيد. به نظر من فيلم خوبي است.
بعيد ميدانم! مگر ميشود كه بعد از آن دو فيلم اثر خوبي را از اين كارگردان ببينيم؟ در سينما معجزه اتفاق نميافتد. ردش بايد در ديروز باشد. يك شبه هيچ چيزي تغيير نميكند. به همين دليل ميتوانم پيشبيني كنم كه فيلم خوبي نيست. فيلم دوم كارگردان از نخستين فيلمش بدتر بود. اصلا به اين فيلم اميدوار نيستم.
ثقفي در گفتوگويي كه در هفت با شما داشت اشاره كرده بود كه من دوست دارم تماشاگرم را عذاب بدهم. در اين فيلم هم نماهاي بلندي داريم مثل صحنهاي كه چند دقيقه پيادهروي كارگران را ميبينيم.
همان موقع هم به او گفتم كه سينما شكنجهگاه نيست. هرچقدر هم كه درد تو عظيم باشد، نبايد به شكنجه من بينجامد؛ درد انسانياي كه من مخاطب در آن سهيم بشوم و در انتها مفري باقي بماند. برگمان كه در ظاهر مفر نميگذارد، در انتهايش يك تكه باخ ميگذارد، يك تنفس. چون تجربه هستي هم همين است: هميشه در كنار تمام رنجها مفري هم وجود دارد.
در يادداشتتان براي فيلم ايرانبرگر نوشتهايد: فيلمي بد از فيلمسازي محترم و معتبر. كم پيش ميآيد از شخصيت فيلمسازي اينطور تعريف كنيد .
جوزاني «اعتبار»ش به خاطر فيلمي مثل جادههاي سرد و يك فيلم نصفه و نيمه به نام شير سنگي است. «احترام»ش هم براي اين است كه از بيننده طلبكار نيست. هر كاري كه ميكند رو و مشخص است. هرچند نگاه ايران برگر ظاهرا سياسي- عرفاني است و به همين خاطر به كمدي نميرسد.
تعريفتان از قهرمان كمدي چيست؟ ايرانبرگر قهرمان كمدي ندارد؟
ويژگي قهرمان كمدي عدم سازگارياش با محيط است. اگر سازگار باشد كه اصلا كمدي درست نميشود. اساسا ما در كشورمان اصلا نميتوانيم قهرمان كمدي درست كنيم. ما يكهزارم چاپلين هم كمدين نداريم.
قبل از انقلاب هم همين طور بود؟
قبل از انقلاب در اين زمينه وضعمان بهتر بود. كمديهاي روحوضي سخيف داشتيم. بعد از انقلاب سخيفش را هم نداريم. آدم كميك نداريم.
در تلويزيون مديري و عطاران نميتوانند قهرمان كميك باشند؟
مديري در تلويزيون داشت به قهرمان كميك ميرسيد. اما دو سه سال بيشتر دوام نياورد. او تبديل شد به آدمي كه كار كمدي را بلد است. خوب هم بلد است. اما همين. به بازياش ربطي ندارد. ساعت خوشش خوب است، اما آنجايي كه ميخواهد خودش را قهرمان كميك كند هپروتي ميشود مثل برره. آدمش مدام فاز عوض ميكند و مدام انقطاع دارد. مرد هزار چهره ميشود و… قهرمان كميك و همين طور قهرمان تراژيك بايد از دل شرايط بيرون بيايند.
عطاران چطور؟
عطاران ابدا قهرمان كميك نميشود. البته سريالهايش را نديدهام.
كاراكتر عطاران در سريالهايش ويژگيهاي مشخصي دارد: آدم ساده بيخيال آويزاني كه تا حدي دست و پا چلفتي است.
چقدر اين را ادامه ميدهد و چقدر مثل يك قهرمان كميك شما را ميخنداند؟ واقعيت اين است كه ما در كل نميتوانيم قهرمان كميك توليد كنيم. در سريالها نسبت به سينما شايد وضعمان كمي بهتر باشد. در سينمايمان كسي مثل پيمان قاسمخاني را داشتيم كه تا حدودي كارش را بلد بود هرچند او نويسنده است و نه قهرمان كميك. حالا نوشتههاي اخيرش هم كه خيلي خيلي بد است. مثل فيلمنامه طبقه حساس تبريزي.
حالا كه اسم تبريزي آمد از طعم شيرين خيال بگوييد. گويا در اكران نوروزي هم در فروش موفق نبود.
از فيلمهاي جنگياش در دهه ٦٠ هم عقبتر است. فيلم او سخنراني اكولوژيك است. معلوم است كه سفارشدهنده اين را از او خواسته است. اين فيلم كابوس است نه طعم خوشخيال! انيميشنهاي سياه فيلم واقعا كابوس هستند. مطلقا لحظهاي طنز و لحظهاي درام ندارد. ميتوانست ٢٠ دقيقه باشد يا چهار ساعت هم ادامه پيدا كند.
چرا فيلمسازان دهه ٦٠ ما به چنين روزي افتادهاند؟
اين بلايي است كه خودشان سر خودشان آوردهاند و سينماي دولتي تشديدش كرده. اين طيف قبلا به چيزي اعتقاد داشتند. اينها قبلا به جنگ اعتقاد داشتند. در دو فيلم اعتقادشان تمام شد. حالا پراتيك جديد اجتماعي دارند و سر افكندهاند. اگر سرافكنده نبودند راجع به آن حرف ميزدند. چرا پنهانش ميكنند؟ قبلا محل زيست اين فيلمسازان طرف پامنار بوده ولي الان در فلان برج شمال شهر زندگي ميكنند. چرا از محيط جديدشان حرف نميزنند؟ چرا اين محيط را تبديل به مساله نميكنند. براي اينكه با آن مماس نشدهاند و از گذشته هم بريدهاند.
از اين نسل رسول ملاقليپور در سينما عاقبتبخير ميشود؟
كم و بيش. در فيلم «سفر به چزابه» جدا از ديگر آثارش ميايستد. فيلم «كمكم كن» كارنامهاش را نقض ميكند. «ميم مثل مادر» خيلي اشكانگيز است. ولي باز رسول بهتر از بقيه است. هرچند نبايد حاتميكيا را همچنان ناديده گرفت.
در يادداشتهاي جشنوارهتان از چند فيلم كم و بيش تعريف كرديد. مثلا راجع به آخرين فيلم توكلي نوشتهايد كه فيلم متوسطي است و برخلاف كارهاي قبلياش روشنفكرانه نيست و بهترين كارش است. در حالي كه به نظر بسياري، تا آخر اين فيلم قصهاي وجود ندارد. فيلمساز سعي كرده يكسري از آن مايههاي ذهنياش را به زور به فيلم الصاق كند. همان بحث مرز واقعيت و خيال كه به گمان بسياري اينجا درنيامده.
فيلم حرف حسابش چيست؟ يك خانه شلوغ داريم و يك دعوايي بين دخترك و هومن سيدي كه خوب است. گلاب آدينهاش خوب است. هومن سيدي براي نخستين بار خوب است.
هاشمپور كاراكتر بيربطي نيست؟
چرا. بيربط است. عيب اصلي فيلم هم شخصيت اولش است. حرفهاي قلمبه سلمبه ميزند كه گاهي از اين حرفها خندهمان هم ميگيرد. بابك حميديان كاراكترش پادرهواست. شخصيت صابر ابر به كل اضافي است. در دو سوم اول اين شلوغي قابل تعقيب و پذيرفتني است.
آيا اين شلوغي به درام تبديل ميشود؟
شلوغي لحظاتي به درام تبديل ميشود. يك ذره قصه تعريف ميكند و اين خوب است. حرفهاي اضافي تنسي ويليامزي كه فيلمساز از پسش برنميآيد نميزند. من از ٢٠ به اين فيلم نمره يك و نيم ميدهم. به بقيه فيلمها كه زير صفر نمره ميدهم منهاي فيلم صفي يزدانيان و تا حدودي ارغوان عليمحمدي و بنكدار. فيلم صفي يزدانيان قطعا بهترين فيلم جشنواره است.
و خداحافظي طولاني فرزاد موتمن؟
فيلمساز فضا عوض كرده است. رفته حاشيه شهر و قصه يك كارگر را ميگويد. اين خوب است. اينكه آقاخاني ميآيد خانه و با زن حرف ميزند خوب است اما چرا وقتي بيرون است دل و جگر ميخورد و دوباره خانه كه ميآيد نيمرو درست ميكند؟ چرا با زنش در خانه (كه رابطهاش كمي خوب درآمده) اين شكلي رفتار ميكند اما به محض اينكه ميرود سر كار نظربازي ميكند؟
شايد ياد خاطره زنش ميافتد.
يعني چه؟ آدم معيني را دارد نگاه ميزند. خاطره بايد بماند و هر جا كه بخواهد پاي شخصيت اصلي بلغزد، آن خاطره نگذارد. اين كاراكتر لحظه به لحظه به اين خاطره خيانت ميكند و اين اتفاقا روشنفكري است و نگاه يك كارگر نيست. من اصلا كار نميبينم. دو تا نما از كارگاه ميبينم و تمام. لحظه مرگ را درست نميبينيم. چرا او اين كار را كرد؟ چرا عذاب وجدان ندارد؟
در آخر بحث دوباره برگرديم به اينكه چرا فيلمهاي ما با وجود ظاهر متفاوتشان نسبت به گذشته، نه قصه دارند و نه مهمتر از همه فكر و جهانبيني مشخصي؟ جدا از مميزي و دولتي بودن علت اين امر را در چه ميبينيد؟
غير از سانسور و سينماي دولتي مساله اصلي بريدن فيلمساز از جامعه است. شما ميتواني طبقهات را تغيير دهي و پيشرفت كني. اما چي ميدهي آن را ميگيري؟ يكسري همهچيز را ميدهند و به آنجا ميرسند. از آنجايي كه ما سينما نداشتيم و نداريم، هر چيز خوبمان تصادفي است و هر چيز بدمان قاعده است. مثلا ويسكونتي «زمين ميلرزد» ميسازد. آن دوره ماركسيست است و نگاهش به او اجازه ميدهد چنين چيزي بسازد. آريستوكرات ميشود و يك قطعه مكالمهاي را ميسازد يا نفرينشدگان را
و همه جا را به هم ميريزد.
در هر طبقهاي هست همان طبقه را به تصوير ميكشد.
به اضافه اينكه سينما بلد است. از اول سينما بلد است و سينما مديوم بيانياش است. ما سينما مديوم بيانيمان نشده است و به همين دليل سينما نداريم. مدام در حال دست وپا زدنايم. هيچ هنرمندي نيست كه جهان را عوض كند. يا جهان ندارد و دارد به سمت جهان شخصياش پيش ميرود و از آنجا هنرمند ميشود و به سبك ميرسد. آدمي كه از نخستين اثرش يك جهان منطقي داشته باشد، نداريم. شايد تنها كسي كه به شكلي كاريكاتوري اين جهان را دارد مسعود كيميايي است اما بقيه فيملسازان همين را هم ندارند.
يكسري از فيلمهاي جشنواره در گروه هنر و تجربه اكران شدند و استقبال بدي هم از آنها نشد. نظر شما راجع به اين گروه چيست؟
با كلمه هنرش مشكل دارم. هنر بايد طي زمان توسط مردم و منتقدان شناخته و راجع به آن حرف زده شود. ما بايد نسبت به استفاده از كلمهها حساس باشيم. طرف، مسجد شيخ لطفالله را ساخته و اسم خودش را هنرمند نميگذارد. خود را صنعتگر ميداند. برگمان ميگويد من صنايع دستي ميسازم. هنر بايد بتواند صاحبش را انسانتر و مخاطبش را قويتر و لطيفتر كند و نقد هم قرار است احيانا كاري كه اثر نميتواند بكند را انجام دهد.
يعني نگاهتان به گروه «هنر و تجربه» منفي است؟
قطعا منفي است. چون فيلمساز را متوهم ميكند. فيلمساز ميگويد كه من در تكسانس خيلي خوب فروختم در حالي كه مجموعه مخاطبهاي فيلمساز هزار نفر هم نبوده. هر فيلمي كه ميدانيم اكران ندارد را ميريزيم در اين بخش. يك جعبهاي كه پر از فيلمهاي جورواجور است كه هيچ كدام با هم ربطي ندارند.
در پايان اين گفتوگو به خودتان برسيم. نقدي كه بر نقدها و حرفهاي خود شما وجود دارد اين است حرفهايي كه شما راجع به نيت فيلمسازان ميزنيد سوءتفاهم درست ميكند. هر چه جلوتر رفتهايد، صحبت راجع به فرم را كنار گذاشتهايد و به صورت رگباري كلمهها و جملههايي را به كار ميبريد و فيلمساز را به توپ ميبنديد و تمام! و همين سوءتفاهم درست ميكند.
من بعضي جاها آنقدر تلگرافي حرف ميزنم كه فقط كساني كه مرا ميشناسند متوجه ميشوند چه ميگويم. اين انتقاد بر من وارد است. مسالهام اين است كه نقدم توسط مخاطب عام و خاص خوانده شود. نقد من هرجايي كه آنقدر تلگرافي ميشود كه «خاص»اش ميكند اين انتقاد بر آن وارد است. خيلي جاها بيحوصله بودهام، تنها ميخواستم اعلام موضع كنم، نميخواهم ادا دربياورم و خاصش كنم. هرجا حرفها در آمده كه وقت گذاشتم. بعضي وقتها يك خط حرف زدم، اما قابل فهم است. بعضي وقتها فيلمها آنقدر كلافهام ميكند كه ميدانم آمدهام بگويم و بروم. حتما اين انتقاد بر من وارد است.
بسياري از منتقدان سينماي ايران اعتقاد دارند كه بايد حسنهاي فيلمها را برجسته كرد و راجع به آنها حرف زد.
براي من نقد آن يك ذره خالي ليوان است. براي من نقد فلفل است، نه شكر و نه نمك.
الگوبرداری بابک حمیدیان از یک مگس!+عکس
|
سینماژورنال: بابک حمیدیان بازیگر توانای سینمای ایران که این روزها فیلم کم فروش “روباه” را روی پرده دارد چهار فیلم “شکاف”، “مرگ ماهی”، “من دیگو مارادونا هستم” و “رستاخیز” را هم آماده اکران دارد.
به گزارش سینماژورنال در این میان “رستاخیز” که بخشهایی از حوادث منجر به قیام عاشورا را به تصویر می کشد هرچند به لحاظ کیفیت درام مشکلات اساسی دارد اما بازی حمیدیان در آن فوق العاده است.
بابک حمیدیان در “رستاخیز” در دو نقش بازی کرده است؛ یکی نقش “یزید” و دیگری نقش “ابن زیاد”. در این بین ایفای نقش او در “یزید” جزییاتی تازه از این شخصیت بیرحم تاریخ اسلام را آشکار کرده است.
بازیگر اصلی نقش یزید کنار رفت و من جایگزین شدم
حمیدیان در تازه ترین گفتگویش که با “همشهری جوان” انجام شده درباره اتفاقی که منجر به بازی او در نقش “یزید” شده است بیان می دارد: یکی از بازیگران خوب کشورمان برای بازی در نقش یزید قرارداد بسته بود اما بعد از مدتی احمدرضا درویش گفت فلانی که برای این نقش قرارداد بسته بازیگر خیلی خوبی است و مردم هم دوستش دارند اما نمی تواند در ادامه راه همراهمان باشد و بابک حمیدیان این نقش را بازی کند.
به گزارش سینماژورنال بابک حمیدیان با اشاره به اینکه این پیشنهاد برایش شوکه آور بود ادامه می دهد: علی قائم مقامی مدیرتولید آن کار بعدا به من گفت وقتی پیشنهاد درویش را شنیدی در یک لحظه تمام حسها به صورتت آمد؛ بهت، خوشحالی، غم و …
خودم را از دیدن بازی زیبای فرهاد اصلانی در نقش “ابن زیاد” محروم کردم
حمیدیان پیرامون ایفای نقش “ابن زیاد” که قبل از او هم به زیبایی توسط فرهاد اصلانی در “مختارنامه” بازی شده بود اظهار می دارد: از زمانی که این نقش پیشنهاد شد خودم را از دیدن بازی خوب فرهاد اصلانی محروم کردم. بعد از فیلم گروهی پرسیدند اصلانی نقش را بهتر بازی کرده یا تو و من هم گفتم نباید این دو را با هم مقایسه کرد چون فرهاد در طول سریال فرصت داشته با ارامش نقش را گسترش دهد و من این فرصت را نداشتم.
بابک حمیدیان در نقش “ابن زیاد” در “رستاخیز”/ برای وضوح، کلیک چپ کنید
الگوبرداری “ابن زیاد” از روی یک مگس
بابک حمیدیان در تشبیهی عجیب “ابن زیاد” را به “مگس” بی شباهت ندانسته و می گوید: “ابن زیاد” از روی کاراکتر یک مگس طراحی شده بود؛ مگس همیشه بی تاب است و همیشه عجله دارد ولی در عین حال حواسش به همه چیز هست. به گزارش سینماژورنال وی می افزاید: برای بازی در این کاراکتر برنامه ویژه داشتم و در یک زمان فشرده بازی اش کردم… البته به بازی فرهاد اصلانی در این نقش عشق می ورزم ولی به وجود بازی خودم احترام می گذارم.
بانک سرمایهگذار، کپیکاری را “فاخر” قلمداد کرد!!!+عکس
|
سینماژورنال/ورتا چمانی: یکی از مهمترین ارگانهای فعال در جشنواره سی و سوم فیلم فجر بانک پاسارگاد بود.
به گزارش سینماژورنال ردپای پررنگ این بانک در سرمایه گذاری فیلمهایی نظیر “مرگ ماهی”، “بهمن” و “من دیه گو مارادونا هستم” به چشم میخورد و به همین دلیل نام مشاور فرهنگی بانک هم مرتب بر سر زبانها بود.
فارغ از سرمایه گذاری در تولید محصول فرهنگی که میتواند اقدامی مثبت قلمداد شود این چگونگی سرمایه گذاری است که بیشتر الویت دارد یعنی چنین سرمایه گذاریهایی که خوشبختانه در مورد این بانک آشکارا هم صورت گرفته باید کاملا حساب شده انجام شود مبادا پایین بودن کیفیت محصول تولید شده به اعتبار بانک موردنظر هم صدمه بزند.
این حساب شدگی در پروژه های امسال این بانک به چشم نمی خورد. فارغ از “من دیه گو…” که یک کمدی متوسط بود دو فیلم “بهمن” و “مرگ ماهی” آثاری زیر حد متوسط بودند که نه توانستند توجه مخاطبان را به خود جلب کنند و نه منتقدان سینما از آنها به نیکی یاد نمودند و البته که سهمی هم از سبد جوایز جشنواره به خود اختصاص ندادند.
فیلمی که متنش کپی است چطور می تواند فاخر باشد؟
با این حال این بانک شناخته شده کشور که همواره این رسم را هم داشته که با سفارش رپورتاژهای تبلیغاتی درباره عملکرد سینمایی خود به مخاطبان اطلاعات بدهد، تازه ترین رپورتاژ خود را نیز با افتخار در شماره های نوروزی یکی دو نشریه سینمایی منتشر نموده است.
به گزارش سینماژورنال یک نکته جالب این رپورتاژها آن است که هیچ نامی از “بهمن” در فهرست فیلمهای حمایتی این بانک به چشم نمی خورد و دوم آن که “مرگ ماهی” به عنوان اثری فاخر در کارنامه این بانک معرفی شده است.
شاید اگر بجای “مرگ ماهی” دست اندرکاران شاخه فرهنگی بانک موردنظر “من دیه گو…” را فیلم فاخر معرفی می کردند این قدرها تعجب نمی کردیم. به هر حال “مرگ ماهی” نه فقط با استانداردهای تصویری سینمای ایران، فاخر نیست که بلحاظ متن هم فیلمنامه اثر یک کپی کاری آشکار از “برف روی شیروانی داغ” محمدهادی کریمی است.
رپورتاژ سینمایی بانک پاسارگاد/ برای وضوح تصویر کلیک چپ کنید
فیلمی که حتی تنوع لوکیشن ندارد چطور می تواند فاخر باشد؟
آنچه با عنوان فاخر در اذهان مخاطبان سینمای ایران تداعی می شود آثاری است نظیر “چ” و “استرداد” که به دلایل مختلف که اصلی ترین آن تاریخی بودن و تلاش برای ارتقای تصویرسازی رویدادهایی است که برای اولین بار در سینمای ایران تصویری می شوند، نیاز داشته اند به تولید با هزینه هنگفت و بودجه هایی مجزا از ردیف بودجه های معمول سینما.
اینکه “مرگ ماهی” چه تصویرسازی خاصی داشته یا کدام برهه تاریخ ایران را سینمایی کرده که به این واسطه فاخر نامیده شده معلوم نیست.
“مرگ ماهی” بلحاظ پروداکشن نه تنها پروژه پرهزینه و فاخری نیست که فیلمبرداری در یک لوکیشن ثابت مطمئنا به تعدیل هزینه ها هم منجر شده است. از آن سو فیلم وجه فانتزی یا اکشن هم ندارد که بگوییم به واسطه آن نیاز بوده به جلوه های ویژه میدانی یا رایانه ای خاص و این مساله سبب فاخر قلمداد شدن کار شده است. فیلم تقریبا هیچ هنرور یا سیاهی لشکری که معمولا در فیلمهای بیگ پروداکشن به شدت به کار می آیند را هم ندارد.
فقط می ماند دستمزد عوامل کار که آن هم هر طوری حساب کنید باعث نمی شود فیلم اثری پرهزینه قلمداد شود.
احتمالا برای “فاخر” تعریفی تازه مشخص شده
اینها همه ما را به این نتیجه می رساند که دلیل فاخر قلمداد کردن چنین پروژه ای را باید در فرهنگ لغت مشاوران فرهنگی این بانک جستجو کرد.
این دوستان احتمالا برای واژه “فاخر” تعاریفی متفاوت با آنچه تاکنون متداول بوده آورده اند و با این وصف احتمالا در سالهای آینده باز هم از این فاخرسازیها خواهیم دید.
“مرگ ماهی”؛ حیف بودجهای که صرف کپیکاری شد…
|
“مرگ ماهی” روح ا.. حجازی یک کپی برداری آشکار و ناشیانه از “برف روی شیروانی داغ” محمدهادی کریمی است؛ فیلمی که درست چهار سال پیش در همین روزها در جشنواره حضور داشت و اتفاقا یکی از آثار محبوب منتقدان بود اما برخی دلایل سیاسی سبب ساز آن شد که متن متفاوت و کارگردانی آن در داوری فجر چنان که باید مورد توجه قرار نگیرد.
سینماژورنال/حـــامد مظفـــری: اینکه جمعی از امتحان پس داده های بازیگری را به خدمت فراخوانی، اینکه محمود کلاری را به عنوان فیلمبردار کنارت داشته باشی، اینکه مهرداد میرکیانی را به عنوان چهره پرداز کنار خود داشته باشی، اینکه تدوین فیلمت را به دو نفر از کارکشته های عرصه تدوین یعنی هایده صفی یاری و سپیده عبدالوهاب بدهی و از مهمتر اینکه یکی از بانکهای معتبر بخش خصوصی را به عنوان سرمایه گذار به خدمت بگیری دلیلی بر آن نیست که فیلمساز خوبی هستی!
یک بار خودت را به حاتمی کیا میچسبانی و یک بار قاسم خانی را به فیلمت می آوری
فیلمساز خوب شدن قبل از داشتن یک گروه حرفه ای و البته ردیف بودجه برای تولید نیاز دارد به خلاقیت درونی برای طرح ایده های تازه یا ارائه ایده های کهنه با بیانی تازه. اگر خلاقیت نداشته باشی و یک بار خودت را به ابراهیم حاتمی کیا بچسبانی تا فیلمت دیده شود و بار دیگر پیمان قاسم خانی را به اثرت الصاق کنی تا توجهات را برانگیزد چاره ای نداری جز اینکه در چهارمین فیلمت به سراغ کپی کاری از فیلمی بروی که نه فرسنگها دورتر و در هالیوود که چند سال قبل در همین ایران خودمان تولید شده و البته به دلایل مختلف هم مهجور مانده است!
یک کپی برداری ناشیانه
“مرگ ماهی” روح ا.. حجازی یک کپی برداری آشکار و ناشیانه از “برف روی شیروانی داغ” محمدهادی کریمی است؛ فیلمی که درست چهار سال پیش در همین روزها در جشنواره حضور داشت و اتفاقا یکی از آثار محبوب منتقدان بود اما برخی دلایل سیاسی سبب ساز آن شد که متن متفاوت و کارگردانی آن در داوری فجر چنان که باید مورد توجه قرار نگیرد.
اینکه حجازی از این می گوید که فیلمش ممکن است یادآور آثار علی حاتمی یا زنده یاد رسول ملاقلی پور باشد هم بیشتر به فرار رو به جلو شبیه است برای رهایی از انتقاداتی که مطمئنا به سبب این کپی کاری یقه او را خواهد گرفت.
“مرگ ماهی” شاید به واسطه دورهمی فرزندان در کنار مادر مرحوم شباهتهایی با “مادر” علی حاتمی داشته باشد اما از ابتدای فیلم و اصلا ایده ای که مبنای خلق اثر شده نگاهی کاملا مستقیم به “برف روی شیروانی داغ” داشته است.
بازاری آشفته که هر کس فریاد می زند مرا ببینید
در “برف…”مرگ یک شاعر سبب ساز گردهم آمدن شاگردان وی شده و حین این گردهمایی بود که تقابلات جالبی نیز میان شاگردان درمیگرفت. در مرور این تقابلات هم سعی بر آن بود که روحیات و ذهنیات شاعر مورد واکاوی قرار گیرد تا در انتهای فیلم مخاطب تصویری کامل از این شاعر تازه درگذشته داشته باشد.
در “مرگ ماهی” هم مرگ مادر است که باعث گردهمایی فرزندان و اعضای خانواده شده و اینجا هم بناست درگیریهای اعضای خانواده با هم اسباب کشف روحیات مادر باشد اما اسفناک است که شخصیت پردازی ضعیف فرزندان و شبیه سازی آنها به تیپهای مستعملی که در تلفیلمها دیده ایم و از آن بدتر نداشتن گره هایی که بواسطه آن مخاطب را ترغیب به تماشای فیلم کنیم موجب میشود که در پایان نه تنها تصویری کامل و شفاف از مادر پیش روی مخاطب نباشد که فیلم به بازار شلوغ و آشفته ای بدل شود که هر کسی از یک طرف آن وارد شده و کالایی را برای فروش عرضه میکند.
کمی از ژانگ ییمو و کمی از میرکریمی
شکی نباید داشت که حجازی در کنار کپی برداری از “برف…” نیم نگاهی هم داشته به “یه حبه قند” رضا میرکریمی و دورهمی شکل گرفته در آن فیلم! حجازی فکر میکرده همین که بازیگران شناخته شده تئاتر و سینما را دورهم جمع کند با یک فیلمنامه معمولی هم میتواند اسباب شکل گیری فیلمی مهیج را موجب شود اما افسوس که “مرگ ماهی” حتی یک شخصیت پرداخت شده شبیه به “یه حبه قند” ندارد.
فیلم حتی یک دیالوگ متفاوت که در پایان فیلم در یاد مخاطب بماند هم ندارد. البته که کارگردان کوشیده برخی جاهای اثرش را به کلیپهای موزیکالی بدل کند که بسیاری از کارگردانان شناخته شده از ژانگ ییموی چینیتبار گرفته تا همین رضا میرکریمی خودمان در آثارشان از آنها بهره می گیرند اما مشکل اصلی بکر نبودن و دست چندم بودن سناریو است که باعث میشود “مرگ ماهی” در شمار یکی از ضعیف ترین آثار جشنواره سی و سوم جای گیرد.
سخنی با مدیران بانک حمایت کننده!
ای کاش مدیران آن بانک معتبری که شرایط تولید چنین آثاری را فراهم میکنند قبل از تصویب حمایت از چنین پروژه هایی لااقل طرح اصلی داستان را در موتور جستجوی گوگل کاوش کنند تا خیالشان راحت شود که احیانا چند سال قبلتر فیلمی با چنین مضمونی تولید نشده! این طوری سرمایه گذاریهای صورت گرفته هم کمتر تلف میشود.