برگزاری جلسه تحریریه “هفت” جدید در کافی شاپ فراستی+عکس
|
سینماژورنال: تيم توليد سري جديد برنامه “هفت” در کافه مسعود فراستي دور هم جمع شدند.
به گزارش سینماژورنال و به نقل از “خبرآنلاین” پس از تعطيلي موقت اين برنامه که منجر به تغيير تهيه کننده و مجري اين برنامهشد، حالا قرار است محمد حسين رضوي تهيه کنندگي اين برنامه را انجام دهد و بهروز افخمي هم سردبير و مجري برنامه باشد.
در کنار اين دو، مسعود فراستي منتقد سينما هم که در سري اول اين برنامه همراه فريدون جيراني بود، قرار است دوباره به اين برنامه برگردد و منتقد ثابت “هفت، باشد.
اين سه نفر طبق روايت تهيه کننده اين برنامه در کافهي مسعود فراستي در مهرشهر کرج دور هم جمع شدهاند و دربارهي اين برنامه صحبت کرده اند.
رضوي عکس اين ديدار را در صفحه اينستاگرامش به اشتراک گذاشته است.
تحریریه “هفت” جدید در کافه فراستی
تأیید خبر سه هفته قبل سینماژورنال: حمید گودرزی به عنوان مجری به “هفت” میآید
|
سینماژورنال:ماجرای دنباله دار تولید سری جدید “هفت” همچنان با شکل گیری شایعات و حرف و حدیثهای فراوان ادامه دارد.
به گزارش سینماژورنال اما در این بین مرتب برخی از اخبار هفته های پیش سینماژورنال تأیید می شود.
چند روز قبل خبر سینماژورنال درباره حضور محمدحسین رضوی به عنوان تهیه کننده تأیید شد و حالا خبر سه هفته قبل سینماژورنال درباره حضور حمید گودرزی به عنوان مجری برنامه تأیید شده است.(اینجا را بخوانید)
خبرگزاری “مهر” ارگان سازمان تبلیغات اسلامی که در هفته های اخیر به کانال رسمی انتشار اخبار “هفت” با حضور بهروز افخمی به عنوان سردبیر و مجری آن بدل شده، امروز در گزارشی خبر داده که بخشی از برنامه توسط حمید گودرزی اجرا می شود.
بررسی و گزارش از حاشیههای یک موضوع سینمایی برعهده گودرزی گذاشته شده است.
مطابق گزارش این رسانه “هفت” جدید به صورت تولیدی آماده روی آنتن رفتن می شود و هم اکنون یک قسمت از این برنامه آماده شده است که مسعود فراستی به عنوان یکی از منتقدان در آن حضور دارد.
قرار است در سری جدید برنامه از کارشناسان حوزه های مختلف بهره گرفته شود و برای نقد یک فیلم چند کارشناس نظرات خود را مطرح می کنند.
همچنین احتمال دارد نشست خبری برنامه «هفت» هفته آینده در سازمان صداوسیما برگزار شود.
ماجرای سبیلی که برنامه تلویزیونی فراستی را به باد داد!!
|
سینماژورنال/مهدی فلاح صابر: مسعود فراستی منتقد پیشکسوت که موضع گیریهای متفاوتش در برابر آثار سینمایی او را به شخصیتی خاص بدل کرده به تازگی مهمان برنامه ای در شبکه دوم سیما بود.
به گزارش سینماژورنال در این برنامه که “جیوگی” نام داشت و توسط میلاد دخانچی اجاره می شد فراستی به بیان پاره ای از دیدگاههای خود پرداخت و البته نکته جالبی را درباره تعطیلی برنامه اش بیان کرد.
روشنفکران به مردم توهین نکنند
فراستی با اشاره به برخی روشنفکران گفت: به روشنفکران و دوستان توصیه میکنم فیلم ببینند و در برج عاج ننشینند و به مردم توهین نکنند.
خط قرمز ما دو چیز است
وی ادامه داد: در بحث کار فرهنگی خط قرمز ما دو چیز است که باید حفظ شده و رعایت شود. یکی منافع ملی و دوم پایبندی به اصول مذهبی و عدم توهین به مقدسات.
از کارهایی که در تلویزیون کردم راضی ام
این منتقد خاطرنشان ساخت: من در تلویزیون کلی کار کردم و برنامه ساختم و از کارهایی که انجام دادم راضی هستم. از آنهایی هم که راضی نیستم به تلویزیون ربطی ندارد.
چون سبیلم بلند بود برنامه ام تعطیل شد
فراستی درباره گلایه های برخی منتقدان از رسانه ملی بیان کرد: تلویزیون مرا بسیار تحمل کرد اما در خصوص عدم دعوت از برخی منتقدین معتقدم تلویزیون بدرفتاری کرده؛ از اولین برخوردی که جلوی درب ورودی سازمان با آنها شده و آنها را دلزده کرده بگیرید تا آخر.
به گزارش سینماژورنال وی با اشاره به دلگیری خودش از رسانه ملی ادامه داد: من بعد از 10 سال که در تلویزیون برنامه داشتم به ناگاه برنامه ام تعطیل شد و وقتی پرسیدم چرا ؟؟؟ گفتند چون سبیلت بلند است اما باز هم صبرم زیاد است.
فراستی افزود: اما همه دوستان و همکاران من تحمل بالایی ندارند و برخی از آنها نازک نارنجی هستند و ناراحت میشوند از این برخوردها…
مرتضی از روشنفکری عبور کرد و اباذری روشنفکر غیرمذهبی است
فراستی که اخیرا با انتقاد تند و تیزش از فیلم مجیدی در کانون توجهات قرار گرفته بود درباره مقایسه مرتضی آوینی و یوسف اباذری بیان داشت: مرتضی آدم باسوادی بود و قبل از اینکه ایدئولوژیک باشد روشنفکر بود. مرتضی هم خودمان را خوب میشناخت و هم آنطرف( غرب ) را خوب میشناخت. یوسف اباذری هم آدم با سوادی است و هنر را خوب پیگیری کرده. ما با دو آدم با دو نگاه مواجه هستیم. یکی آدم روشنفکر غیر مذهبی مثل اباذری و دیگری آوینی که از روشنفکری عبور کرده است و به مذهب رسید.
با پوپولیستها و روشنفکران بورژوا مخالفم
مسعود فراستی در پایان گفته های خود درباره جریانی که با آن مشکل دارد گفت: من با دو طیف وضعم را روشن میکنم و میگویم با آنها مخالفم؛ اول با آنهایی که به مردم باج میدهند و مروج پوپولیسم هستند و دوم با انسانهای روشنفکر بورژوا!
باز هم “هفت”، باز هم یک لیست عجیب: این بار حمید گودرزی مجری اصلی است و …
|
سینماژورنال: مدتی قبل از حذف رسمی محمود گبرلو از “هفت” گمانه زنی ها پیرامون جانشین وی آغاز شد.
به گزارش سینماژورنال البته که این گمانه زنی ها همچنان ادامه دارد و هفته ای نیست که نامی تازه به عنوان گزینه اجرا یا تهیه “هفت” به گوش نرسید.
بعد از نامهایی چون اکبر نبوی، شهاب اسفندیاری، بهروز افخمی و محمدحسین ربانی اخیرا محمدرضا شریفی نیا نیز در گفتگویی خود را یکی از گزینه های اجرای این برنامه دانسته است.
با این حال تازه ترین خبر رسیده به سینماژورنال حکایت از تغییر ماهوی برنامه و چینش یک گروه مجری به جای مجری واحد در آن حکایت دارد.
اجرا به سبک “دو قدم مانده به صبح”
گویا مقرر شده “هفت” به سبک برنامه هایی مانند “دو قدم مانده به صبح” با یک مجری محوری و چند مجری-کارشناس که باید بخشهای مختلف را اجرا کنند روی آنتن برود.
البته در این بین نام محمدحسین رضوی همچنان به عنوان تهیه کننده “هفت” به گوش می رسد و در کنار وی بهروز افخمی نیز به عنوان طراح برنامه و سرپرست مجریان حضور خواهد داشت.
در باکس جدیدی که برای “هفت” طراحی شده برنامه یک مجری محوری خواهد داشت که از حمید گودرزی به عنوان گزینه اصلی اجرا نام برده شده و در کنار آن سه بخش گفتگو، نقد و خبر نیز هر کدام مجریان مخصوص به خود را خواهند داشت.
افخمی تصمیم گرفته خود بخش گفتگو را اجرا کند و از مسعود فراستی و یکی از روابط عمومی های نه چندان موفق سینمای ایران در سالهای اخیر نیز به عنوان گزینه های اجرای بخشهای نقد و خبر نام برده شده است.
بالاخره “هفت”گبرلو تعطیل شد/تیم جدید از اواخر شهریورماه کار خود را آغاز میکنند
|
سینماژورنال: در حالی که از حدودا دو ماه پیش زمزمه هایی مبنی بر تعطیلی حتمی “هفت” و تغییر تیم سازنده اش به گوش می رسید و البته در این مدت محمود گبرلو و همکارانش مرتب سعی داشتند بگویند این زمزمه ها، شایعه ای بیش نیست اما بالاخره اتفاقی که پیش بینی می شد رخ داد و “هفت” تا اطلاع ثانوی تعطیل شد.
به گزارش سینماژورنال غلامرضا میرحسینی مدیر شبکه سوم سیما امروز طی گفتگویی با “سینماپرس” اعلام کرد: تا تغییرات اساسی در نگاه و محتوای کارکرد “هفت” ایجاد نشود، متوقف خواهد بود. البته متوقف به معنای ممنوع نیست بلکه ما داریم کار کارشناسی انجام می دهیم، تیم فکری و اتاق فکر داریم و حتما زمانی که به آن مرحله رسیدیم، برنامه «هفت» مجدد خواهیم داشت. نگاه ما به سینمای جمهوری اسلامی ایران، نگاه ارزشی است، یعنی سینما صرفا، صنعت و تجارت نیست که باید چرخ آن بچرخد.
آنچه “هفت” باید باشد
میر حسینی با رد برخی شایعات و گمانه زنی های رسانه ای در مورد جایگزینی یک مجری شناخته شده تلویزیون بجای گبرلو گفت: باید چهارچوب برنامه هفت طوری باشد که برای من مدیر مشخص باشد که سینما به عنوان یک رسانه در نظام جمهوری اسلامی ایران چه سهمی و نقشی در فرهنگ سازی دارد؟ در نتیجه نگاه ما این است که سینما، سینمای ارزشی باید مورد حمایت قرار بگیرد، (منظور از ارزشی، در تمام حوزه هاست) باید مورد حمایت جدی قرار گیرد، مدیریت سینما باید مورد آسیب شناسی قرار بگیرد، اشکالاتی که در سینمای ما وجود دارد باید به آن نقب زده شود ، ضعف هایی که در حوزه کارگردانی و فیلمنامه نویسی و تکنیکی وجود دارد باید کاملا مورد توجه قرار گیرد و در نهایت «هفت» بر اساس بضاعت خود و با توجه مخاطب خودش، به همه یا بخشهایی از این موضوع بپردازد.
“هفت” فعلی تأثیرگذار نبود
وی در عین حال تأکید کرد: البته “هفت” برنامه خوبی بوده، زحمات زیادی روی آن کشیده شده است. در جاهایی و در برهه هایی هم تأثیر گذار بوده است، چه در زمان آقای جیرانی و چه در زمان آقای گبرلو. اما این “هفت” که الان روی آنتن داریم، واقعیت امر برنامه اثر گذار، مؤثر و پیشگام در حوزه سینما نیست. اگر می خواهیم در شبکه سه که نگاه خاصی هم به مخاطبینش دارد، اثرگذار باشیم، تک تک برنامه ها باید با پلات اصلی شبکه همسو باشد و در مسیر نقشه راه شبکه قرار بگیرند.
شنیده ها حاکیست خبر تعطیلی هفت بصورت شفاهی به تهیه کننده برنامه اطلاع داده شده و به احتمال زیاد با تعییر و تحول در تیم تولید روی آنتن خواهد رفت.
این اتفاقات در حالی می افتد که تیم اجرایی این برنامه و در رأس آن محمود گبرلو فعالیت خود را بعد از گذشت ماه رمضان و تعطیلی موقت این برنامه بعد از چهار هفته برای اجرای در دوم مرداد از سر گرفته بودند.
تیم جدید از اواخر شهریورماه کار خود را آغاز میکنند
متعاقب این خبر سینماژورنال اطلاع پیدا کرد تیم جدیدی که بناست اجرای برنامه “هفت” را برعهده گیرند از اواخر شهریورماه امسال فعالیت خود را آغاز کرده و از ابتدای مهر ماه اولین برنامه خود را روی آنتن خواهند فرستاد.
از جمله چهره هایی که در تیم جدید “هفت” حضور خواهد داشت مسعود فراستی منتقدی است که در سری ابتدایی “هفت” همواره کنار فریدون جیرانی قرار داشت.
انتخاب مجری جدید “هفت” اما هنوز قطعی نشده است و تیم جدید که به سرپرستی یکی از تهیه کندگان سرشناس تلویزیون فعالیت می کنند دو گزینه را برای اجرا به مدیران بالادستی معرفی کرده اند؛ یکی از اینها یک مجری سرشناس است و دیگری منتقدی که در سالهای اخیر بیشتر جلسات نقد و بررسی برگزار می کرده است.
فهرست مخالفان “هنروتجربه” بهروایت یکی از سیاستگذاران؛ از مسعود فراستی و مهدی کرمپور تا امیر قادری و حسین فرحبخش
|
سینماژورنال: گروه سینمایی تازه تاسیس “هنروتجربه” از جمله گروههای سینمایی است که به اندازه موافقان، مخالفان خود را دارد.
به گزارش سینماژورنال هوشنگ گلمکانی روزنامه نگاری که بواسطه ریاست شورای نویسندگان مجله “فیلم” در سالیان گذشته تا می توانست سعی می کرد از پذیرفتن مسئولیت در مناصب دولتی پرهیز کند از ابتدای تاسیس “هنر و تجربه” به عنوان یکی از اعضای شورای سیاستگذاری این نهاد حضور یافته است.
همین حضور باعث شده که این منتقد پیشکسوت مجبور شود در برهه های زمانی مختلف به دفاع از عملکرد این گروه سینمایی بپردازد.
تازه ترین مطلبی که گلمکانی در وبلاگش نوشته هم دفاعیه ای است از “هنروتجربه”.
گلمکانی با تقسیم بندی مخالفان این طرح سینمایی، از یک طرف ادعاهای مخالفان را زیر سوال برده و از طرف دیگر خودش ادعای جالبی را درباره دولتی بودن سیستمهای هنری کشورهای اروپایی و آمریکایی بیان کرده و حتی به نقل از دوستی که نامش را نمی آورد می گوید 95 درصد بودجه تئاتر خصوصی آلمان را دولت میپردازد.
سینماژورنال متن کامل یادداشت گلمکانی را ارائه می دهد:
“هنروتجربه” چه ضرری دارد برای کسی؟
«گروه سینماهای هنر و تجربه» هم شده موضوع مناقشه سر چهارراه. کسی نیست بگوید کل طرحی که بودجهاش به اندازه هزینه یک فیلم معمولی است، چه ضرری برای کسی دارد؟ این همهسال به مسئولان سینمایی ایراد گرفته میشد که حمایت مالی از فیلمها در مرحله تولید فسادآفرین است و باعث میشود کسانی با حسابسازی رقم بودجه فیلمها را بالاتر از واقعیت نشان بدهند و سودشان را در همان مرحله تولید ببرند و اکران فیلمها هم اصلا اهمیتی برایشان نداشته باشد.
به همین دلیل الان صدها فیلم آماده و اکراننشده داریم. حالا برای اولین بار، در طرح سینمای هنر و تجربه حمایت دولت در مرحله اکران در قالب کمک به نمایش عمومی فیلمهایی که معمولا جایی در برنامه اکران سینمای بدنه ندارند عملی شده.اشکالش چیست؟
آیا اقلیت هیچ اهمیتی ندارد؟
اینکه حدود ٧٠٠ صندلی از کل ١٤٠٠٠ صندلی سینماهای کشور (یعنی فقط ٥ درصد) با حداقل بودجه امکان نمایش عمومی دهها فیلم بلند و کوتاه و مستند را فراهم کرده و اصولا ایجاد تنوع در برنامه اکران عمومی جهت پاسخگویی به نیازهای اقلیتی که فیلمهای مورد علاقهشان را در اکران سینمای بدنه نمییابند چه ایرادی دارد؟ آیا اقلیت هیچ اهمیتی ندارد؟ با استدلال مخالفان، دولت از تئاتر هم نباید حمایتی بکند و میدانیم با قطع بودجه دولتی تئاتر، تمامی تئاتر کشور و همه اجراهای روی صحنه بهکلی تعطیل میشود.
هر هفته بین ٥ تا ٦هزار تماشاگر
همین چهارتا و نصفی سالن کوچک گروه هنر و تجربه، هر هفته بین ٥ تا ٦هزار تماشاگر دارند که خیلی از آنها تماشاگر سینمای بدنه نیستند. به نظر مخالفان، آیا اتفاق فرخنده و مسرورکنندهای است که گروه هنر و تجربه وجود نداشته باشد و این چندهزار نفر فیلمهای مورد نظرشان را نبینند؟ همین استدلال را میتوان در مورد تئاتر هم کرد که آماری از تعداد تماشاگرانش نداریم اما صرفا به این دلیل که تعداد تماشاگرانشان به اندازه فیلمهای تجاری پرفروش نیست بهتر است بودجهشان قطع و سالنها تعطیل و دلهای سوخته و نگران و دلواپس خنک شود؟
مخالفان گروه هنر و تجربه چند دستهاند با هدفها و نگاهها و منافع مختلف.
امیر قادری؛ نمی داند که ٩٥درصد بودجه تئاتر خصوصی آلمان را دولت میپردازد
امیر قادری چون اوضاع مملکت و اقتصادش مثل آمریکا نیست با گروه هنر و تجربه مخالف است. او از آمریکایی شدن اوضاع یک وجب پایین نمیآید و حتی به الگوی اروپایی هم رضایت نمیدهد. میگوید باید اقتصادمان مثل آمریکای عزیز آنقدر آزاد بشود که ساخت و نمایش این جور فیلمها تابع قانون عرضه و تقاضا باشد، درحالیکه نمیداند در آنجا هم برای رونق و تداوم فعالیتهای فرهنگی خاص، سازوکاری خارج از قانون عرضه و تقاضا وجود دارد و اصولا در همه جای دنیا دولتها به شکلهای مختلف از کالاهای فرهنگی که مخاطب عام ندارند به شیوههای گوناگون حمایت و کمک میکنند و چنین فعالیتهایی هیچگاه به خودکفایی نمیرسند و دولتها همیشه باید بابت آن سوبسید بدهند. همین چند روز پیش آقایی که در آلمان فعالیت تئاتری میکند میگفت حتی چیزی که در آن کشور بهعنوان تئاتر خصوصی شناخته میشود، ٩٥درصد بودجهاش را دولت میپردازد.
فراستی و کرم پور؛ مخالفت برای مخالفت
بههرحال… مسعود فراستی با یک جور استدلال، و مهدی کرمپور و دیگران با نگاهی دیگر با گروه هنر و تجربه مخالفت میکنند و فارغ از نوع نگاه و استدلالها، به نظر میرسد مثل خیلی از موارد دیگر در عرصه فرهنگ و سیاست و اجتماع، فضیلت مخالفخوانی در جامعه بیش از هر چیز اهمیت دارد. مخالفت به ما هّوَ مخالفت. مخالفت برای مخالفت. مخالفت برای نمایش درک و شعور بالا. چنین به نظر میرسد که در جامعه ما، موافق بودن و تحسین کردن، جایگاه و احترامی ندارد و بیشتر باعث کسر شأن است.
فرح بخش؛ محکی برای ارزیابی هنر و تجربه
اما در این میان نوع مخالفت محمدحسین فرحبخش، سینماگر همهفن حریف و صاحبسبک از همه تماشاییتر و استدلالهایش شنیدنیتر است. استاد فرحبخش چند هفته پیش در برنامه تلویزیونی «دو نیمساعت» در شبکه خبر که به همین موضوع اختصاص داشت رودرروی امیرحسین علمالهدی مدیر اجرایی گروه هنر و تجربه نشست و هر دو حسابی از خجالت هم درآمدند و مشتومال مفصلی در قالب کلام به هم دادند. در این مناظره جنجالی که خیلی زود متن و تصویرش روی سایتهای مختلف قرار گرفت، بیشترین کلمهای که ردوبدل شد، کلمه «شارلاتان» بود. علاقهمندان کنجکاوی که تماشای این برنامه چهارراهی را از دست دادهاند میتوانند برای اطلاع به فضای مجازی مراجعه کنند.
در اینجا فقط یک بخش آموزندهاش برای اطلاع مورخان و ناظران و منتقدان نقل میشود که استاد فرمودند اصلا کل سینمای پس از انقلاب هنر و تجربه است و حالا عدهای شارلاتان برای پول درآوردن و اتلاف بیتالمال این بساط را به راه انداختهاند. البته کل نظرهای استاد شنیدنی و قابل تعمق است و محکی برای ارزیابی هنر و تجربه و اصولا دنیا و مافیها. یادش به خیر استاد بسماللهخان موسیقیدان نامدار هند در مناظرهاش با استاد سرآهنگ همتای مشهور افغانیاش با تکیه بر عرفان غنی شرقی در ارتباط تنگاتنگی با حرفهشان فرمود: «آب را اگر نگه داریم، صرفهجویی یا پسانداز نمیشود؛ میگندد. در چنین آبی حتی قورباغه هم نمیتواند ابوعطا بخواند چه رسد به دیگران. چون آب راکد که سرپایین و سربالا ندارد.»
مسعود فراستی: جشنواره سی و سوم یک ديوانهخانه بود!/مطلب من باعث شد “عصر یخبندان” فیلم اول جشنواره نباشد!/”رخ دیوانه” يك جاهايي فيلمفارسي است/روحا.. حجازی هیچ کدام از آدمهای “مرگ ماهی” را نمیشناسد/ فيلم دوم امیر ثقفی از نخستين فيلمش بدتر بود؛ به فیلم سومش هم امیدی نیست/فیلم تازه کمال تبریزی، كابوس است و نه طعم خوش خيال!!!/به “من دیگو مارادونا نیستم” از ٢٠ نمره يك و نيم ميدهم!!!/ شخصيت اطلاعاتي “روباه” كيلومترها عقبتر از اطلاعاتی “قلادههاي طلا” است/”هنر و تجربه” فيلمساز را متوهم ميكند/پول دولتی باعث شد بزرگنیا فیلم بد “راه آبی ابریشم” را بسازد/وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند
|
سینماژورنال: نه فقط شنیدن که همواره خواندن نظرات و گفته های مسعود فراستی مخاطب را با حجم بالایی از علامتهای سوال و تعجب روبرو می کند.
به گزارش سینماژورنال این منتقد سرشناس که همزمان با جشنواره هم اغلب آثار آن را نواخته بود در تازه ترین گفتگویش نیز نزدیک به 99 درصد آثار جشنواره از اثر مردمی تا اثر هیات داوران را زیر سوال برده است.
مسعود فراستی که در گفتگو با حسین لامعی و بهنام شریفی در “اعتماد” شرکت جسته کوشیده به مانند همیشه بی تعارف درباره ارزیابیش از جشنواره سی و سوم و البته تاثیرپذیری کیفی این جشنواره از اوضاع نامساعد سینمای ایران حرف بزند و از همین حیث گفتگویش پر شده از جملات و عباراتی که علامتهای تعجب و سوال را پیش رویمان می گذارد.هنر
سینماژورنال متن کامل این گفتگو را ارائه میکند.
براي شروع بياييم از جشنواره سي و سوم شروع كنيم. فيلمها را ديديد؟
بله ديدم و به نظرم اين بدترين جشنواره فجر حداقل در ٢٠ سال اخير است. چرا؟ چون فيلمها تصوير ناجوري از ما ارايه ميدهند. تصويري فاسد، بزهكار، عصبي، خل و بيترمز. اگر كسي ما را نشناسد و اين فيلمها را ببيند چه نظري راجع به ما پيدا خواهد كرد؟
اين تصوير را خلاف واقع ميدانيد؟
اين تصوير تصوير نامردانهاي از جامعه ايران است. اخلاقي حرف نميزنم. اتفاقا از منظر زيباييشناسانه ميگويم. اين تصوير دور و بر فيلمسازهاست نه تصوير دور و بر ما. نميگويم اين مسائل در جامعه وجود ندارد ولي اين تعميم دادن (به غير از يك فيلم كه بعدا اسمش را ميگويم)، يا پرت و پلا، انتلكت، ادايي، بيمعني يا مريض، بزهكار، خشن،
خل و چل، يا تحت تاثير آن ور آبهاست.
بياييد مصداقي بحث كنيم.
نمونهاش فيلم بسيار بد «عصر يخبندان». فيلم كيايي ظاهرا نقد اجتماعي ميكند ولي تصويري كه ارايه ميدهد اتفاقا در راستاي تثبيت وضع موجود است. وقتي همه آدم بدهاي فيلم به قول خود كارگردان و خود فيلم محصول اجتماعند و هيچ تقصيري ندارند، تصويرش ميشود سازش با وضع موجود. وقتي آدم خوبهايش آنقدر منفعل، مفلوك، بيخطر و بياثرند باز هم به تثبيت وضع موجود ميرسيم. فيلم انتقاد ميكند ولي جوري كه نه سيخ بسوزد و نه كباب.
نه انتقاد شونده ناراضي باشد و نه به كسي بر بخورد.
اين وسط البته كاراكتر محسن كيايي را داريم.
آن شخصيت هم خرده بزهكاري است كه قاتل ميشود. اين شخصيت هم از نظر فيلمساز تابع و مولود شرايط است. اين تصوير مخدوش و سازشكاري از مردم است. فيلم ظاهري راديكال و مخدوش و بيمار، اما باطني پوك و سازشكار دارد. اين فيلم به نظرم الگوي اين جشنواره است. فيلم مطلوب آقايان است. نميخواهم از خودم تعريف كنم، اما مطلب من باعث شد كه اين فيلم نه فيلم اول جشنواره و نه فيلم اول تماشاگران شود.
يعني ميگوييد پشت فيلم كيايي جريان خاصي ايستاده است؟
نه. اما چند تا فاكتور او را به اينجا رساند: اول مميزي. كيايي فيلمساز معصوم و صاحب قريحه و با استعدادي بود كه در اثر سانسورهاي شديد و بيدر و پيكر، تبديل به چنين آدمي شد. وقتي قصه فيلم «خط ويژه» را برايم تعريف كرد خيلي خوشم آمد اما ساخته كه شد گفتم اين فيلم چه ربطي به آن داستان دارد؟ داستان تند و درست فيلم تبديل به يك فيلم خنثي بد تلويزيوني شد. مسلما به دليل سانسور چنين اتفاقي افتاد.
يعني معتقديد كه مميزي فيلمسازان را بيخاصيت و متوسط ميكند؟
ببينيد، حرف من اصلا به اين معني نيست كه مميزي نبايد باشد. مميزي بايد روي دو چيز استوار باشد. يك: توهين به آرمانهاي انقلابي مردم نشود. دو: عليه منافع ملي نباشد. متاسفانه خيلي از فيلمسازان ما اصلا نميدانند منافع ملي چيست. امريكاييها اين مساله را خوب بلدند و ميفهمند. آنها حتي اگر به رييسجمهورشان هم انتقاد كنند، به پرچمشان توهين نميكنند. پرچم خط قرمزشان است. ما تا بقال سركوچه بيشتر نميتوانيم انتقاد كنيم. چرا؟ پس خط قرمزمان كجاست؟ نداريم و چون نداريم مدام خودسانسوري ميكنيم و ميآييم پايين و چون ميآييم پايين در واقع انتقادي هم نميكنيم. وقتي هم ميخواهيم انتقاد كنيم نتيجهاش ميشود فيلمي مثل «عصر يخبندان» كه كاملا به نفع جبهه مقابلش است. شما شمايل شخصيت منفي فيلم كيايي را ببينيد: وقتي سردسته دزدها و رييس كل باند مواد مخدر فيلم اين شكلي است و شكل معلمها ميماند نتيجه بهتر از اين نميشود!
شايد فيلمساز قصد آشناييزدايي از اين جنس كاراكترها را داشته باشد.
آشنايي زدايي از چي؟ اين كاراكتر را با عينك و آرام و متين نشان ميدهد. اين آشناييزدايي است؟
فيلمساز حواسش نيست كه چه ميكند؟
نه، اتفاقا او حواسش نيست كه چه ميكند. مسالهاش اين است كه فيلم بسازد، قيافه بگيرد و پول دربياورد. حاصلش ميشود يك فيلم خنثي بيخطر ظاهرا راديكال. هرچند كارگرداني «عصر يخبندان» نسبت به خط ويژه كمي رو به جلو است ولي همه آن آشفتگيهاي فيلم قبلي را با خودش دارد. صحنهاي كه دوربين بالا ميرود و توهم مهتاب كرامتي را ميبينيم هيچ ربطي به فيلم ندارد و كارگردان ميخواهد بگويد كه مثلا سينما ياد گرفته است.
آقاي فراستي، مشكل شما با بعضي فيلمها چقدر به ايدئولوژي سياسيتان برميگردد؟ در فضاي نقد شما به عنوان چهرهاي شناخته شدهايد كه با نگاه ايدئولوژيك به فيلمها نگاه ميكنيد. حرفهايتان ميتواند گستره بسيار وسيعي داشته باشد. اما اگر بخواهيم ريز بشويم و مثلا همين «عصر يخبندان» را بشكافيم، آنوقت اين سوال پيش ميآيد كه دليل پيدايش چنين تلقيهايي نسبت به اين فيلم چيست؟
در نقدم كاملا توضيح دادهام. اتفاقا اين فيلم ايدئولوژيك است نه حرفهاي من! فيلمساز چه بخواهد و چه نخواهد، «شرايط» را عامل اصلي تمامي رويدادها معرفي ميكند. آدمها به نظر فيلمساز گرفتار اين شرايطند. نمايي در فيلم وجود دارد كه كرامتي كه معتاد است و خيانتكار، در حال مصرف مواد است. دوربين بالا ميرود و به پايين بازميگردد و همراه با موسيقي، اين شخصيت تطهير ميشود. اين صحنهها ايدئولوژيكند نه حرفهاي من. من كه ميگويم اين نگاه غلط است. ممكن است آدمها از جامعه تاثير بگيرند، اما تاثيري هم بر جامعه ميگذارند.
معتقديد كه هنرمند بايد جدا از نشان دادن مشكلات در فيلمش راهحل هم ارايه بدهد؟
ابدا. راهحل را مصلح اجتماعي و سياستمدار ارايه ميدهد. هنرمند بايد مساله را مطرح كند. مسالهاي كه مساله خودش است. نياز به گندهگويي و ژست گرفتن هم نيست. اگر بخواهيم همه مشكلات را مطرح كنيم و ژست بگيريم، حاصلش چنين فيلمهايي ميشود. تنها به مسائل نوك ميزنيم. وقتي «مساله» و «درگيري شخصي» نباشد، نه هنري به وجود ميآيد و نه نقدي. اين فيلمها با ظاهر انتقاديشان نتيجهگيري درستي ندارند. آقايان فيلم سفارشي ميسازند و ژست اپوزيسيون ميگيرند. از دولت پول ميگيرند و تظاهر ميكنند كه دغدغه فروش دارند. اين سينما كه هيچ چيزش بنا بر قاعده نيست. دليل انقطاع مردم از سينما هم همين است.
به خاطردولتي بودن سينما؟
قطعا. انقطاع به خاطر اين است كه سينماي دولتي وجود دارد. وقتي رييس انجمن منتقدان بودم به فيلم خوب «كشتي آنجليكا» جايزه داديم. چه اتفاقي ميافتد كه فيلمساز محترمي چون محمد بزرگنيا كه كشتي آنجليكا را ساخته فيلم بد «راه آبي ابريشم» را ميسازد؟ پول دولتي. اگر او فيلمسازياش را با سرمايهاي غيردولتي ادامه داده بود، هم جايگاه بهتري و هم مخاطبان بيشتري پيدا ميكرد. اين انقطاع حاصل پول دولتي، تصويب دولتي و مميزي كامل دولتي است. اين شرايط فيلمساز را وادار ميكند كه به مخاطب فكر نكند، فقط به كسي كه تصويب ميكند و بودجهاش را تامين ميسازد، نگاه كند. اين سير غلط آنقدر ادامه يافته كه به فاجعه كنوني رسيدهايم. الان ديگر فروش فيلمها سر سوزني اهميتي ندارد. كوروساوا سر شكست اقتصادي يكي از فيلمهايش خودكشي كرده است. فيلم در همه جاي دنيا دغدغه فروش دارد جز كشور ما.
در ميزگردي در دهه ٧٠ شما گفته بوديد اگر دولت هم پاي خودش را از سينما بيرون بكشد از اين فيلمسازان بياستعداد چيزي درنميآيد. آيا الان هم آن نظر را داريد؟ فرض كنيد الان سينماي ما خصوصي شود، از فيلمسازان كنوني كه اكثرا معمولي و ضعيف هستند، آثار درخشاني خواهيم ديد؟
بايد سر اين رويدادها مفصلا صحبت كرد. اصل كلام اينكه شرايط فعلي، محصول سينماي دولتي است و محصول تهي شدن فيلمسازان از خود و پيرامونشان. كدام يك مقصرند؟ دولت يا فيلمساز؟ قطعا هر دو. يك فيلمساز خوب تابع اوضاع نميشود. دولتي نميشود، باج نميدهد و بياثر نميشود.
اما اينجا برعكس است.
چون فيلمسازها رفاه ميخواهند. هيچ ايرادي هم ندارد ولي اگر قرار است به جاي هنرمند بودن برجساز شويم، بهتر است سر خيابان دلار بفروشيم يا همان برجمان را بسازيم. در اين صورت تكليف مشخص است. آن آدم «برجساز» است نه «فيلمساز». فيلمساز و برجساز با هم جمع نميشوند. من ترجيح ميدهم كه زندگي در حاشيهاي داشته باشم و به جاي آن صدايم بلند باشد. خسارتش را هم ميپردازم. اصلا بدون خسارت كه چيزي به دست نميآيد. ميخواهي آدم اهل هنر و اهل مردم باشي؟ خسارت دارد رييس. خسارتش را بپرداز، به اندازهاي كه ميپردازي، ميگيري. اما اگر فقط يك ذره بخواهي بپردازي و چند برابر دريافت كني نميشود. دوستان فيلمساز ميخواهند هم خسارت نپردازند، هم برجساز باشند و هم مردمي باشند و هم اپوزيسيون.
بالاخره نگفتيد الان اگر سايه دولت را از سر سينمابرداريم به كجا ميرويم؟
سوال آساني نيست. اگر دولت را از اوضاع حذف كنيم و به سمت خصوصي شدن برويم، معلوم است كه فردايش بهشت به وجود نميآيد اما مسلما بدتر از اوضاع فعلي هم نميشود. حتما دچار يك ركود خواهيم شد. ولي تنها راهحل همين است.
در اين ميان كار دولت در قبال هنر چه ميشود؟
زير ساختها را مهيا ميكند. نه فقط براي تهران لعنتي پرهياهوي پر از ترافيك و شمال شهرش. براي شهرستانها و بچههاي با استعداد شهرستان. به آنها معلم و كتاب و دوربين بدهد. استوديو بسازد. مميزي را هم اگر بخواهند ميتوانند حفظ كنند. الان سينماي ايران زندگي طبيعي ندارد. زندگي غيرطبيعي نتيجهاش ميشود اين: يك
ديوانه خانه به تمام معنا. اين جشنواره كه ديديد بيش از همهچيز ديوانه خانه بود.
خيلي وقت است راجع به خصوصي شدن سينماي ايران حرف ميزنيم. فكر ميكنيد ميشود به همين سادگي ساختار دولتي سينماي ايران را عوض كرد؟
مگر احمدينژاد با همه اشتباههايي كه داشت يك شبه يارانه دادن را رسمي نكرد؟ البته كار درستي هم نبود، چون زيرساخت درست نكرده بود. خب همين فردا دولت اعلام كند كه ديگر پول به سينماگران نميدهم. اگر پول نداريد برويد فيلم ارزان بسازيد. اصلا نسازيد! چون راهحل سينماي ايران بيگ پروداكشن نيست. ما محتاج سينماي ارزان هستيم.
وقتي سينماي ايران در تمام اين سالها هيچ تلاشي نكرده است كه مثل همه سينماهاي دنيا به سمت صنعتي شدن حركت كند، چطور ميشود كه حالا اينقدر راحت و يكشبه خصوصي بشود؟
اتفاقا در اين سالها از طرف بعضي فيلمسازان اين تلاش صورت گرفته، منتها به خاطر اينكه براي اين تلاش آمادگي وجود نداشته، الان سينمايي به وجود آمده كه نه صنعت دارد و نه هنر و نه مخاطب. مخاطب فيلمهاي پرفروشي چون اخراجيها و بقيه فيلمهاي پرفروش، نسبت به جمعيت ما خيليخيلي كم هستند. نسبت به سينماي قبل از انقلاب هم كمتر هستند. پس يعني ما مخاطب نداريم. ما اصلا سينما به معناي جدياش نداريم. سينمايي كه سر و شكل و بدنه داشته باشد. سينماي ما سرطاني جلو آمده و بعضي جاهايش رشد كرده و بعضي جاهايش ماقبل بلاهت است. يك رشد ناقصالخلقه و بيثبات چون اين سينما زندگي طبيعي نداشته است. متولد نشده، راه نيفتاده و تاتي تاتي نكرده. مدرسه نرفته، دانشگاه نرفته تا بعد خود به مقام استادي برسد. سينماي ما پرتابي و به صورت جامپ كات است. ممكن است سالي يكي، دو فيلم داشته باشيم كه مسعود فراستي دوست داشته باشد و شايد نهايتا سه چهار تا. در نهايت اختلاف ما سر دو تا فيلم است. يكي دو تا را من دوست دارم و چند تا را شما. اين شد سينما؟ سينمايي كه دخل و خرج نميكند سينما نيست. كسي انگيزه ندارد كه برود دنبال تكنيك و فرم. انگار اين سينما از اساس محتاج است به پول دولتي و نفروختن!
نگاه دولت جديدي كه سر كار آمده را نسبت به مقوله فرهنگ و هنر چگونه ميبينيد؟
در ادامه دولتهاي قبل است. فرقي با هم ندارند. با عرض معذرت در زمينه سينما كه عقبتر از دولت قبل هم هست. من قطعا دوره قبل را كه كلي به آن انتقاد دارم به اين دوره ترجيح ميدهم. وزارت ارشاد كنوني، هم در باز كردن فضا و هم در بستن فضا عقبتر از گذشته حركت ميكند.
تا اينجاي كار كه همهاش منفي شد ولي اين را هم بگوييم كه در جشنواره امسال فيلمهاي خوش آب و رنگي ديديم. سينماي ايران تنوع بيشتري هم پيدا كرده است. البته مانند گذشته فيلمها مشكلات اساسي فيلمنامه دارند، دچار چند پاياني هستند و اصلا خيلي از اين آثار مشخص نيست براي چه ساخته شدهاند، اما در بخشهاي فني مثل فيلمبرداري و تدوين پيشرفت داشتهايم.
فيلمبرداري و تدوين و صدا به جلو رفته، اما قطعا فيلمنامه و كارگرداني و بازيگري عقب رفته است. نكات فني اگر جلو رفته به خاطر سالم بودن آن آدمها و در جستوجوي علم بودنشان است. اما سينماي ايران جلو نرفته هيچ، در جا هم نزده، فرو رفته است. سياست وزارت ارشاد جديد حذف يكسري آدم و جايگزيني يكسري آدم ديگر است. هيچ استراتژي و سياستي در سينما نميبينيم.
به فيلم «رخ ديوانه» برسيم كه جايزهها را درو كرد. در بحثهاي جشنوارهاي اين فيلم را كنار «عصر يخبندان» قرار ميدادند و اين دو فيلم را از آثار برجسته اين دوره ميدانستند. آيا اين دو فيلم ربطي به هم دارند؟
هيچ ربطي ندارند. در شلوغ پلوغي و نقد اجتماعي شايد كمي شباهت داشته باشند اما «رخ ديوانه» با اينكه فيلم خوبي نيست، خيلي بهتر از «عصر يخبندان» است. يك جاهايي فيلمفارسي است ولي فيلم توهينآميزي نيست. فيلم هدرشدهاي است با يك پايانبندي بد. ضمن اينكه رفت و برگشتهاي مثلا مدرنش هم درست نيست.
نظرتان درباره راوي فيلم چيست؟ آيا به نظر شما هم راوي به مخاطب دروغ ميگويد.
بله. راوي به مخاطب دروغ ميگويد اما اين از ناتواني تكنيكي است نه از تفكر ناسالم.
نظرتان راجع به فيلم «ارغوان» اميد بنكدار و كيوان عليمحمدي چيست؟
اين دو جوان نسبت به فيلم قبليشان جلو آمدهاند. بالاخره فهميدهاند كه سينما قصه ميخواهد. كلاژ كارتپستالي، سينما نيست. قصه ميگويند و يك جاهايي موفق نميشوند و راديويياش ميكنند، اما اينكه ميخواهند قصه بگويند خوب است. فيلم خيلي خيلي كوچكي است اما ميتواند شروع خوبي براي اين دو كارگردان باشد. اين دو پيش از اين اداي فرم را درميآوردند. در ارغوان اداي فرمشان را كم كردهاند و همين نكته بدي نيست.
فيلم «اعترافات ذهن خطرناك من» هومن سيدي را چطور ديديد؟ در فضاي نقد ما مرسوم شده كه يك وجه فيلم را پررنگ ميكنند و از بقيه ضعفها و وجوه ديگر غافل ميمانند. چرا فيلمسازان ما فكر ميكنند يك ايده دوخطي براي ساختن يك فيلم بلند كافي است؟
مشكل اين است كه در چند سال اخير بعضي از اين فيلمسازهاي جوان ما فيلم جديد زياد ديدهاند و به قول معروف ديويدي بلعيدهاند. منتقدش هم
همينطور است. افتخارش اين است كه روزي چند تا ديويدي ميبلعد. اين بلعيدنها زيباييشناسي درست نميكند. بلكه تكپلانهاي آمادهاي براي دزدي درست ميكند. با ديويدي بلعيدن نميشود به سينما رسيد.
حتي اگر فيلمساز ادعا كند من فيلمي انتزاعي و فارغ از جامعه ساختهام؟
خب بسازد. به شرط اينكه يك فيلم درست انتزاعي بسازد. انتزاع از آسمان نميآيد. انتزاع از شرايط معيني حاصل ميشود. كپي فيلم «يادآوري» – كه به نظرم فيلم خوبي هم نيست -، اينجا جواب نميدهد. هر چيزي محصول مكان و زمان معيني است. وگرنه خندهدار و مضحك ميشوي. همهچيز اين بچههاي تازهپا، شده سينماي آن ور آب. سوژه از آن ور برميداريم، پلان برميداريم، رنگ و نور برميداريم، قاب از آن ور برميداريم. هيچ كدام را هم هضم نميكنيم. اگر هم تعريفي ميشنويم تعريفي از همان آدمهاي فيسبوكي است كه افتخارشان بلعيدن روزي هشت ديويدي است. اما مردم و مخاطب عام هم خود فيلمساز و هم فيلمش را با هم پس ميزنند.
فيلم «مرگ ماهي» روحالله حجازي را ديديد؟ حجازي فيلم را تقديم كرده به علي حاتمي و ملاقليپور.
من يك يادداشت طنز راجع به اين فيلم نوشتم و فكر كنم همه حرفها را آنجا زدهام. فيلم حجازي محصول سوءتفاهمي است كه فكر ميكند ميشود يك ايده يكخطي را اندازه يك فيلم كش داد. ما چقدر آن آدمها را ميشناسيم؟ چقدر آدمها قصه دارند؟ فيلمساز هيچ كدام از اين آدمها را نميشناسد، قصهشان را هم به تبع اين عدم شناخت نميتواند تعريف كند. پس فيلم ميشود يك دور همي در يك مكان. در فضاي بيروني آقاي كلاري كارتپستال و عكس يادگاري تحويلمان ميدهد و در خانه ميماند و چيزهاي بيربطي كه هيچ كدام جزييات نيست .
تلقي غلطي در سينماي ايران باب شده كه فيلمسازان فكر ميكنند اگر لحظات مرده را نشان بدهند و بر چيزهاي پيش پا افتاده تاكيد كنند جزييات را نشان دادهاند.
فيلمساز ما هيچ چيزي را نميتواند دراماتيك كند. مثلا اين كتاب و فندك روي ميز ما را، در قابش ميآورد. اين جزييات نيست. اينها بايد به يك كليت برسند. بايد روزمرّگي يا درد يا يك چيزي را توليد كرد. شما بايد ميزانسن بلد باشي. ميزانسن هم از شعور و زندگي و بلدي ميآيد. بلدي هم كه در فيلم مشاهده نميشود. فيلمساز بلد نيست از جزييات كليات بسازد. جملهاي از
رابين وود هست كه اكثرا شنيدهايم: «سينما يعني جزييات»؛ اين جمله نصف حقيقت است، نصف ديگرش اين است كه جزيياتي كه كليات بسازد.
آقاي رضاداد فيلمهاي سامان مقدم، فرمانآرا و رضا كاهاني را از جشنواره كنار گذاشته تا مثلا فضا آرام شود. شايد تنها فيلم جنجالي امسال كه صداي اصولگراها را درآورده فيلم «خانه دختر» شهرام شاهحسيني باشد. رسانههاي اصولگرا برايش تيتر زدند: فيلمي ناآرام در جشنوارهاي آرام!
يك چيزي پيش آمده كه فقط براي مسوولان نيست؛ اينكه ما نسبت به سينما و نسبت به «چگونگي» مساله نداريم. فقط نسبت به «چه» مساله داريم. همه روي «چه» حساس هستند نه «چگونه». فيلمساز فكر ميكند چون موضوع ملتهب است فيلم خوبي ميسازد. مسوول هم از موضوع ميترسد. در حالي كه نوع نگاه و پرداخت تعيينكننده است. هر موضوعي را ميشود مطرح كرد منتها بايد به چگونگي و بستر جامعهاي كه در آن موضوع مطرح ميشود توجه كنيم. جوري بايد به سوژه نزديك شد كه اولا قابل هضم باشد و ثانيا اين موضوع آنقدر پرداخت درستي داشته باشد كه خودش در كنار تندي و ملتهب بودنش تبديل به مساله شود.
كارگرداني شهرام شاهحسيني در «خانه دختر» را چطور ديديد؟
پرداخت بد است. موضوع ملتهب است و كارگردان پشت اين موضوع سنگر گرفته و فكر كرده با يك موضوع ملتهب ميشود يك دفعه مطرح شد. جامعهشناسي و كالبدشكافي ندارد و تهي است. بدتر اينكه در نيم ساعت آخر نقطه ديد عوض ميشود و ديگر نميتوانيم فيلم را از زاويه ديد آن دو دختر ببينيم. باران كوثري نشسته و به موبايلش نگاه ميكند. كات به ماجرايي كه بهداد آن را ديده و اين كاملا غلط است. علاوه بر اين، موضوع مبهم ميماند. تنها يك نگاه از پدر داريم در كلوزآپ كه نگاه هيزي است. يعني چه؟ منظور كارگردان از نگاه پدر چيست؟ اگر قصه اين بوده است كه آن وقت تمام حرفهاي بهداد و نامزدش در ماشين روي هوا ميرود. پديدهاي تحميلي ميشود كه با منطق اثر نميخواند و در نهايت اين سوال پيش ميآيد كه چي؟ توي كارگردان داري چيزي را ميگويي كه نميتواني بگويي يا نتوانستهاي كه بگويي.
به نظر شما چرا سينماي ما نتوانسته است مثل نمونههاي موفق هاليوودي فيلمهاي سفارشياي داشته باشد كه ارزشهاي مورد نظر نظام را هم تبليغ كند؟ در اين ٣٦ سال حتي يك فيلم درست تبليغاتي و سفارشي درست نديدهايم.
اول بگويم كه ميشود فيلم سفارشي خوب هم ساخت. اما حق مطلب را بايد ادا كرد. چرا اين فيلمها در نميآيند؟ چون فيلمساز به اين سفارشها اعتقاد ندارد. چرا «روباه» اين شكلي است؟ اگر قرار به سفارش است بايد يك فيلم پليسي قوي سرپا بسازيم. شخصيت اطلاعاتي فيلم كيلومترها از شخصيت فيلم ابوالقاسم طالبي در «قلادههاي طلا» هم عقبتر است. فيلم طالبي لااقل شخصيت و اكشن دارد. فيلم «روباه» چه دارد؟ مامور اطلاعاتياش كه مدام لبخند ميزند، بدمن هم ابله است و در ابتداي فيلم فقط يك ضربه خوب ميزند كه احتمالا از دستش در رفته.
فيلمهاي جشنواره امسال كه قرار است سينماي سال ٩٤ را پوشش دهند، لحن درستي هم نداشتند. از عصر يخبندان تا همين روباه. بعضي صحنهها كمدي است و بعضي صحنهها جدي و نميتوانند به هارموني مناسبي برسند. درست مثل فيلمفارسيها كه يك پرده كمدي دارند، يك پرده درام و يك پرده ملودرام. اين عدم تجانس در لحن از كجا ميآيد؟
دليل اول اينكه اساسا لحني وجود ندارد. تضاد در لحن بحث بعدي است كه به آن نميرسيم. بدون خواست كارگردان موضوع در نقطهاي خود به خود كميك ميشود. بعضي جاها هم ميخواهد درام باشد و كمدي ناخواسته ميشود. فيلمسازان ما نابلدتر از ديروزشان هستند. هر بلايي سر فيلم بيايد برايشان مهم نيست. در اين جشنواره تنها يكي دو فيلم ديدم كه براي كارگردانش مهم است. براي صفي يزدانيان مهم است كه «شخصيت فرهاد» را دربياورد. و چه پايانبندي خوبي دارد اين فيلم. جمله «ميارزيد» پاياني خيلي درست و خوب است با موسيقياي بهشدت جذاب. موضوع، مساله فيلمساز است. فيلمساز هم محيط و هم عشق برايش مساله است. ما عشق يكطرفه سالم در سينماي ايران نداريم و يزدانيان توانسته عشق سالمي در بياورد.
حالا كه رسيديم به بحث فيلم «در دنياي تو ساعت چند است؟» بايد پرسيد آيا اين تعريفهايتان با نظريات هميشگي شما تعارض ندارد؟ فضاي رشت در اين فيلم با فضايي كه تا به حال از رشت ديدهايم قرابتي ندارد. آدمها فرانسوي حرف ميزنند، قصه به آن صورتي كه شما هميشه طرفدارش بوديد اينجا شكل نميگيرد. پس چرا بايد فيلم را دوست داشته باشيد؟
به نظرم اتفاقا رشت خيلي عادي ترسيم شده. در لحظاتي از فيلم فضا ساخته شده و در خيلي از لحظهها هم فضا ساخته نشده. مثلا بازار رشت فضا نشده، توريستي است. اما حياط خانه و محله در آمده. اينكه در فضاي رشت دو تا آدم فرانسه حرف بزنند از نظر من هيچ اشكالي ندارد. اينكه در قابسازي عكسهاي نقاشيهاي امپرسيونيستي و سوررئال باشد اگر به فضا بخورد، مشكلي نيست. اگر موسيقي كلاسيك با موسيقي سنتي تلفيق شود باز هم مشكلي نيست چون اينها به آدمها ميخورند. اينها از خواست كارگردان به اثر تحميل نشدهاند و در اثر نشستهاند و به دل مينشينند.
فراموشي زن خيلي عجيب نيست؟ فرهاد هر كاري ميكند زن او را به جا نميآورد.
به نظرم روي شخصيت زن بايد بيشتر كار ميشد. تمام تمركز روي كاراكتر فرهاد است. به نظرم صفي يزدانيان بايد بيشتر روي قصهاش كار ميكرد. قصه حميد و سلماني را بايد ما ميدانستيم. ضعفهاي فيلم كم نيست اما مجموعهاي كه ما ميبينيم و آن عشق و آن فضا و خوابيدن فرهاد درست است و به ثمر مينشيند. حال و هوا در ميآيد. فيلم ادعا ندارد و وراجي نميكند. من بهشدت آدم ضد نوستالژياي هستم اما اين فيلم يك نوستالژياي ميسازد كه حسرت گذشته نيست. نوستالژي زندهاي است. تا زمان حال ادامه دارد و جلو آمده. فرهاد از گذشته تا حال همين طور است. يك نوستالژي مرده ارتجاعي نيست. نوبر بهاره بستني پرويز دواييوار نيست. اين نكته خيلي مهمي است. اين فرق نوستالژي است با خاطره بازي.
گفتيد اين فيلم «عشق سالم»ي دارد كه در سينماي ما شبيهش نبوده.
بعد از «شبهاي روشن»، فيلم
صفي يزدانيان تنها اثري در اين ٣٠ سال است كه يك عشق انساني و تميز را به ما نشان ميدهد. چقدر خوب كه اين عشق را لوثاش نميكند. دارم اخلاقي حرف ميزنم؟ خير. دارم زيباييشناسانه حرف ميزنم. حتما در زيباييشناسي اخلاق هم هست. وقتي در انتهاي فيلم مرد و زن كنار هم ميايستند، هيچ ذهنيت جنسياي در مخاطب شكل نميگيرد و همهچيز تميز است. اين به فضاي پاكيزه فيلم برميگردد.
راجع به «مردي كه اسب شد» حرف بزنيم.
نديدهام و فكر نميكنم كار خوبي باشد.
فيلم را ببينيد. به نظر من فيلم خوبي است.
بعيد ميدانم! مگر ميشود كه بعد از آن دو فيلم اثر خوبي را از اين كارگردان ببينيم؟ در سينما معجزه اتفاق نميافتد. ردش بايد در ديروز باشد. يك شبه هيچ چيزي تغيير نميكند. به همين دليل ميتوانم پيشبيني كنم كه فيلم خوبي نيست. فيلم دوم كارگردان از نخستين فيلمش بدتر بود. اصلا به اين فيلم اميدوار نيستم.
ثقفي در گفتوگويي كه در هفت با شما داشت اشاره كرده بود كه من دوست دارم تماشاگرم را عذاب بدهم. در اين فيلم هم نماهاي بلندي داريم مثل صحنهاي كه چند دقيقه پيادهروي كارگران را ميبينيم.
همان موقع هم به او گفتم كه سينما شكنجهگاه نيست. هرچقدر هم كه درد تو عظيم باشد، نبايد به شكنجه من بينجامد؛ درد انسانياي كه من مخاطب در آن سهيم بشوم و در انتها مفري باقي بماند. برگمان كه در ظاهر مفر نميگذارد، در انتهايش يك تكه باخ ميگذارد، يك تنفس. چون تجربه هستي هم همين است: هميشه در كنار تمام رنجها مفري هم وجود دارد.
در يادداشتتان براي فيلم ايرانبرگر نوشتهايد: فيلمي بد از فيلمسازي محترم و معتبر. كم پيش ميآيد از شخصيت فيلمسازي اينطور تعريف كنيد .
جوزاني «اعتبار»ش به خاطر فيلمي مثل جادههاي سرد و يك فيلم نصفه و نيمه به نام شير سنگي است. «احترام»ش هم براي اين است كه از بيننده طلبكار نيست. هر كاري كه ميكند رو و مشخص است. هرچند نگاه ايران برگر ظاهرا سياسي- عرفاني است و به همين خاطر به كمدي نميرسد.
تعريفتان از قهرمان كمدي چيست؟ ايرانبرگر قهرمان كمدي ندارد؟
ويژگي قهرمان كمدي عدم سازگارياش با محيط است. اگر سازگار باشد كه اصلا كمدي درست نميشود. اساسا ما در كشورمان اصلا نميتوانيم قهرمان كمدي درست كنيم. ما يكهزارم چاپلين هم كمدين نداريم.
قبل از انقلاب هم همين طور بود؟
قبل از انقلاب در اين زمينه وضعمان بهتر بود. كمديهاي روحوضي سخيف داشتيم. بعد از انقلاب سخيفش را هم نداريم. آدم كميك نداريم.
در تلويزيون مديري و عطاران نميتوانند قهرمان كميك باشند؟
مديري در تلويزيون داشت به قهرمان كميك ميرسيد. اما دو سه سال بيشتر دوام نياورد. او تبديل شد به آدمي كه كار كمدي را بلد است. خوب هم بلد است. اما همين. به بازياش ربطي ندارد. ساعت خوشش خوب است، اما آنجايي كه ميخواهد خودش را قهرمان كميك كند هپروتي ميشود مثل برره. آدمش مدام فاز عوض ميكند و مدام انقطاع دارد. مرد هزار چهره ميشود و… قهرمان كميك و همين طور قهرمان تراژيك بايد از دل شرايط بيرون بيايند.
عطاران چطور؟
عطاران ابدا قهرمان كميك نميشود. البته سريالهايش را نديدهام.
كاراكتر عطاران در سريالهايش ويژگيهاي مشخصي دارد: آدم ساده بيخيال آويزاني كه تا حدي دست و پا چلفتي است.
چقدر اين را ادامه ميدهد و چقدر مثل يك قهرمان كميك شما را ميخنداند؟ واقعيت اين است كه ما در كل نميتوانيم قهرمان كميك توليد كنيم. در سريالها نسبت به سينما شايد وضعمان كمي بهتر باشد. در سينمايمان كسي مثل پيمان قاسمخاني را داشتيم كه تا حدودي كارش را بلد بود هرچند او نويسنده است و نه قهرمان كميك. حالا نوشتههاي اخيرش هم كه خيلي خيلي بد است. مثل فيلمنامه طبقه حساس تبريزي.
حالا كه اسم تبريزي آمد از طعم شيرين خيال بگوييد. گويا در اكران نوروزي هم در فروش موفق نبود.
از فيلمهاي جنگياش در دهه ٦٠ هم عقبتر است. فيلم او سخنراني اكولوژيك است. معلوم است كه سفارشدهنده اين را از او خواسته است. اين فيلم كابوس است نه طعم خوشخيال! انيميشنهاي سياه فيلم واقعا كابوس هستند. مطلقا لحظهاي طنز و لحظهاي درام ندارد. ميتوانست ٢٠ دقيقه باشد يا چهار ساعت هم ادامه پيدا كند.
چرا فيلمسازان دهه ٦٠ ما به چنين روزي افتادهاند؟
اين بلايي است كه خودشان سر خودشان آوردهاند و سينماي دولتي تشديدش كرده. اين طيف قبلا به چيزي اعتقاد داشتند. اينها قبلا به جنگ اعتقاد داشتند. در دو فيلم اعتقادشان تمام شد. حالا پراتيك جديد اجتماعي دارند و سر افكندهاند. اگر سرافكنده نبودند راجع به آن حرف ميزدند. چرا پنهانش ميكنند؟ قبلا محل زيست اين فيلمسازان طرف پامنار بوده ولي الان در فلان برج شمال شهر زندگي ميكنند. چرا از محيط جديدشان حرف نميزنند؟ چرا اين محيط را تبديل به مساله نميكنند. براي اينكه با آن مماس نشدهاند و از گذشته هم بريدهاند.
از اين نسل رسول ملاقليپور در سينما عاقبتبخير ميشود؟
كم و بيش. در فيلم «سفر به چزابه» جدا از ديگر آثارش ميايستد. فيلم «كمكم كن» كارنامهاش را نقض ميكند. «ميم مثل مادر» خيلي اشكانگيز است. ولي باز رسول بهتر از بقيه است. هرچند نبايد حاتميكيا را همچنان ناديده گرفت.
در يادداشتهاي جشنوارهتان از چند فيلم كم و بيش تعريف كرديد. مثلا راجع به آخرين فيلم توكلي نوشتهايد كه فيلم متوسطي است و برخلاف كارهاي قبلياش روشنفكرانه نيست و بهترين كارش است. در حالي كه به نظر بسياري، تا آخر اين فيلم قصهاي وجود ندارد. فيلمساز سعي كرده يكسري از آن مايههاي ذهنياش را به زور به فيلم الصاق كند. همان بحث مرز واقعيت و خيال كه به گمان بسياري اينجا درنيامده.
فيلم حرف حسابش چيست؟ يك خانه شلوغ داريم و يك دعوايي بين دخترك و هومن سيدي كه خوب است. گلاب آدينهاش خوب است. هومن سيدي براي نخستين بار خوب است.
هاشمپور كاراكتر بيربطي نيست؟
چرا. بيربط است. عيب اصلي فيلم هم شخصيت اولش است. حرفهاي قلمبه سلمبه ميزند كه گاهي از اين حرفها خندهمان هم ميگيرد. بابك حميديان كاراكترش پادرهواست. شخصيت صابر ابر به كل اضافي است. در دو سوم اول اين شلوغي قابل تعقيب و پذيرفتني است.
آيا اين شلوغي به درام تبديل ميشود؟
شلوغي لحظاتي به درام تبديل ميشود. يك ذره قصه تعريف ميكند و اين خوب است. حرفهاي اضافي تنسي ويليامزي كه فيلمساز از پسش برنميآيد نميزند. من از ٢٠ به اين فيلم نمره يك و نيم ميدهم. به بقيه فيلمها كه زير صفر نمره ميدهم منهاي فيلم صفي يزدانيان و تا حدودي ارغوان عليمحمدي و بنكدار. فيلم صفي يزدانيان قطعا بهترين فيلم جشنواره است.
و خداحافظي طولاني فرزاد موتمن؟
فيلمساز فضا عوض كرده است. رفته حاشيه شهر و قصه يك كارگر را ميگويد. اين خوب است. اينكه آقاخاني ميآيد خانه و با زن حرف ميزند خوب است اما چرا وقتي بيرون است دل و جگر ميخورد و دوباره خانه كه ميآيد نيمرو درست ميكند؟ چرا با زنش در خانه (كه رابطهاش كمي خوب درآمده) اين شكلي رفتار ميكند اما به محض اينكه ميرود سر كار نظربازي ميكند؟
شايد ياد خاطره زنش ميافتد.
يعني چه؟ آدم معيني را دارد نگاه ميزند. خاطره بايد بماند و هر جا كه بخواهد پاي شخصيت اصلي بلغزد، آن خاطره نگذارد. اين كاراكتر لحظه به لحظه به اين خاطره خيانت ميكند و اين اتفاقا روشنفكري است و نگاه يك كارگر نيست. من اصلا كار نميبينم. دو تا نما از كارگاه ميبينم و تمام. لحظه مرگ را درست نميبينيم. چرا او اين كار را كرد؟ چرا عذاب وجدان ندارد؟
در آخر بحث دوباره برگرديم به اينكه چرا فيلمهاي ما با وجود ظاهر متفاوتشان نسبت به گذشته، نه قصه دارند و نه مهمتر از همه فكر و جهانبيني مشخصي؟ جدا از مميزي و دولتي بودن علت اين امر را در چه ميبينيد؟
غير از سانسور و سينماي دولتي مساله اصلي بريدن فيلمساز از جامعه است. شما ميتواني طبقهات را تغيير دهي و پيشرفت كني. اما چي ميدهي آن را ميگيري؟ يكسري همهچيز را ميدهند و به آنجا ميرسند. از آنجايي كه ما سينما نداشتيم و نداريم، هر چيز خوبمان تصادفي است و هر چيز بدمان قاعده است. مثلا ويسكونتي «زمين ميلرزد» ميسازد. آن دوره ماركسيست است و نگاهش به او اجازه ميدهد چنين چيزي بسازد. آريستوكرات ميشود و يك قطعه مكالمهاي را ميسازد يا نفرينشدگان را
و همه جا را به هم ميريزد.
در هر طبقهاي هست همان طبقه را به تصوير ميكشد.
به اضافه اينكه سينما بلد است. از اول سينما بلد است و سينما مديوم بيانياش است. ما سينما مديوم بيانيمان نشده است و به همين دليل سينما نداريم. مدام در حال دست وپا زدنايم. هيچ هنرمندي نيست كه جهان را عوض كند. يا جهان ندارد و دارد به سمت جهان شخصياش پيش ميرود و از آنجا هنرمند ميشود و به سبك ميرسد. آدمي كه از نخستين اثرش يك جهان منطقي داشته باشد، نداريم. شايد تنها كسي كه به شكلي كاريكاتوري اين جهان را دارد مسعود كيميايي است اما بقيه فيملسازان همين را هم ندارند.
يكسري از فيلمهاي جشنواره در گروه هنر و تجربه اكران شدند و استقبال بدي هم از آنها نشد. نظر شما راجع به اين گروه چيست؟
با كلمه هنرش مشكل دارم. هنر بايد طي زمان توسط مردم و منتقدان شناخته و راجع به آن حرف زده شود. ما بايد نسبت به استفاده از كلمهها حساس باشيم. طرف، مسجد شيخ لطفالله را ساخته و اسم خودش را هنرمند نميگذارد. خود را صنعتگر ميداند. برگمان ميگويد من صنايع دستي ميسازم. هنر بايد بتواند صاحبش را انسانتر و مخاطبش را قويتر و لطيفتر كند و نقد هم قرار است احيانا كاري كه اثر نميتواند بكند را انجام دهد.
يعني نگاهتان به گروه «هنر و تجربه» منفي است؟
قطعا منفي است. چون فيلمساز را متوهم ميكند. فيلمساز ميگويد كه من در تكسانس خيلي خوب فروختم در حالي كه مجموعه مخاطبهاي فيلمساز هزار نفر هم نبوده. هر فيلمي كه ميدانيم اكران ندارد را ميريزيم در اين بخش. يك جعبهاي كه پر از فيلمهاي جورواجور است كه هيچ كدام با هم ربطي ندارند.
در پايان اين گفتوگو به خودتان برسيم. نقدي كه بر نقدها و حرفهاي خود شما وجود دارد اين است حرفهايي كه شما راجع به نيت فيلمسازان ميزنيد سوءتفاهم درست ميكند. هر چه جلوتر رفتهايد، صحبت راجع به فرم را كنار گذاشتهايد و به صورت رگباري كلمهها و جملههايي را به كار ميبريد و فيلمساز را به توپ ميبنديد و تمام! و همين سوءتفاهم درست ميكند.
من بعضي جاها آنقدر تلگرافي حرف ميزنم كه فقط كساني كه مرا ميشناسند متوجه ميشوند چه ميگويم. اين انتقاد بر من وارد است. مسالهام اين است كه نقدم توسط مخاطب عام و خاص خوانده شود. نقد من هرجايي كه آنقدر تلگرافي ميشود كه «خاص»اش ميكند اين انتقاد بر آن وارد است. خيلي جاها بيحوصله بودهام، تنها ميخواستم اعلام موضع كنم، نميخواهم ادا دربياورم و خاصش كنم. هرجا حرفها در آمده كه وقت گذاشتم. بعضي وقتها يك خط حرف زدم، اما قابل فهم است. بعضي وقتها فيلمها آنقدر كلافهام ميكند كه ميدانم آمدهام بگويم و بروم. حتما اين انتقاد بر من وارد است.
بسياري از منتقدان سينماي ايران اعتقاد دارند كه بايد حسنهاي فيلمها را برجسته كرد و راجع به آنها حرف زد.
براي من نقد آن يك ذره خالي ليوان است. براي من نقد فلفل است، نه شكر و نه نمك.
فراستی تمام فیلمهای اکران ۹۳ را بیارزش قلمداد کرد بهجز دو فیلم…
|
سینماژورنال: مسعود فراستی منتقد قدیمی سینمای ایران که همواره به واسطه نقطه نظرات خاصی که درباره اوضاع و احوال سینما دارد در کانون توجه قرار می گیرد تازه ترین نظرسنجی مجله “24” را هم مجالی کرده است برای همین ابراز نظر خاص.
به گزارش سینماژورنال از فراستی خواسته شده است که درباره فیلمهایی که در سال 93 اکران شده اند نظرات خود را با درجه بندی مابین “عالی” تا “بی ارزش” مشخص کند.
جالب و البته عجیب اینکه تمامی فیلمهای اکران 93 از جانب این منتقد با عنوان “بی ارزش” نواخته شده اند بجز دو فیلم.
چ: ضعیف/زندگی مشترک…: متوسط
به گزارش سینماژورنال یکی از این دو فیلم “چ” ساخته ابراهیم حاتمی کیاست که البته آن هم فقط یک درجه بالاتر از “بی ارزش” با واژه “ضعیف” توصیف شده و دیگری “زندگی مشترک آقای محمودی و بانو” ساخته روح ا.. حجازی که فراستی با بخشندگی تمام عیار آن را “متوسط” خوانده است.
فر استی بقیه فیلمهای اکران 93 از “ماهی و گربه” گرفته تا “آذر شهدخت…”، “آرایش غلیظ” و “امروز” تا آثار پرفروشی چون “شهر موشها2″، “طبقه حساس” و “رد کارپت” را “بی ارزش” قلمداد کرده است.