سینماروزان: محمد بهشتی -که چه بخواهد و چه نخواهد- از او بهعنوان معمار سینمای گلخانهای پس از انقلاب و دلیل رشد و نمو سینمایی ضدمخاطب موسوم به جشنوارهای یاد میشود در یک دهه اخیر بیش از هر زمان دیگری با نقد کارنامه مدیریتی روبرو بوده؛ بهخصوص که علیرغم عدم حضور مستقیم در بطن سینما همچنان برخی از رشدیافتگان در دستگاه مدیریتی وی، زمام سینما را در دست دارند.
کمتر پیش آمده که محمد بهشتی جز با کلامی مطنطن و در قالب دلنوشتههایی نمادین به این نقدها پاسخ دهد با این حال تازهترین گفتگوی تفصیلی بهشتی با روزنامه اصلاحطلب “شرق” را میتوان شروع مسیری تازه برای گفتگوی این مدیر با مخالفانش دانست؛ مسیری رک و راست که با تلاش برای توجیه عملکرد همراه است.
بهشتی با دلخوری از نقدهایی که به کارنامه مدیریتی سینما در دهه شصت میشود بیان داشت: دقت کنيد که ما در دهه 60 در سينما مسئوليت داشتيم و شايد اين جرم ما بود! يکي اينکه ما فقط در سينما بوديم و درباره کتاب، نقاشي و موسيقي جرمي مرتکب نشديم. جرم ما درباره سينماي دهه 60 بوده. بعدازآن اگر جرمي اتفاق افتاده، گردن ما نگذاريد. نکته ديگر اين است که اگر جرم قتل هم بوده، مشمول مرور زمان ميشد! حالا چرا بازجويي ما تمام نميشود و بايد همچنان محاکمه شويم؟ آخر چقدر کار بدي کرديم که هنوز همه فکر ميکنند بايد نگاه انتقادي به ما داشته باشند؟!
بهشتی ادامه داد: مشکل اين است که انگار کسي ديگر نيست که دشنام بخورد. بهشتينامي وجود دارد که به نمايندگي از جمهوري اسلامي و دهه 60 و مديريت فرهنگي مستحق دشنام است. آنها که کارنامه مدیریتی دهه شصت و فیلمی مثل “نار و نی” را نقد میکنند اصلا اين فيلم را ديدهاند؟ بعيد ميدانم؛ چون الان اصلا در دسترس نيست. فقط درباره آن يک کليشه شنيدهاند…فيلم «نار و ني» را بخش خصوصي بدون حمايت بنياد فارابي ساخت. به دو جشنواره هم فرستاديم. سينماي محترمي است و بايد اين کار را ميکرديم.
بهشتی در پاسخ به چرایی ممنوعالفعالیت شدن بسیاری از چهرههای سینمای قبل از انقلاب در دوران مدیریتش گفت: بعد از انقلاب تلاش ميکرديم آنچه قبلا در حاشيه بود، به متن بيايد و آنچه در متن بود، به حاشيه برود که کار سختي بود. بايد يک جور رژيم ميساختيم مثل رژيم غذايي. اتفاقا چيزهايي که يادآور متنبودن آن سينما بود، بايد به حاشيه رانده ميشد. اين کار بايد انجام ميشد تا آن يکي روي پاي خودش بايستد. همه کساني را که در سينماي قبل از انقلاب فعاليت ميکردند، نگفتيم حضور نداشته باشند. تعداد بسيار معدودي بودند. کساني که به طور سمبليک، يادآور «متن» سينماي قبل از انقلاب بودند؛ مثل مرحوم فردين، ملکمطيعي، بيکايمانوردي، ايرج قادري و امثالهم. با بسياري از آنها صحبت کرديم. با مرحوم فردين مفصل صحبت کردم و توضيح دادم که شرايط جديد چيست. شما امروز راحت ميگوييد چرا ملکمطيعي حضور نداشت. اما اگر در دهه 60 اين حرف را بيان ميکرديد، مؤاخذه ميشديد! بايد حواسمان باشد آن زمان سينما غالبا متبادرکننده فحشا بود و اتفاقا کساني که متأسفانه سمبل اين سينما بودند، افرادي بسيار شريف بودند؛ مثل فردين که بسيار جوانمرد و خانوادهدوست بود. آقاي ملکمطيعي در خاطراتش ميگفت کلاه را که بگذاري و نقش جاهل را بازي کني، 50 تومان بيشتر دستمزد ميگيري. حالا در اين تغيير و تحول نميتوانستيم نسبت به کل موجوديت سينما بابت حضور مثلا آقاي فردين ريسک کنیم. من تا خيالم راحت نميشد که به سينما صدمه نميزنند، مانع ميشدم. البته نقش من نظارتي و حمايتي بود.
این مدیر دهه شصتی که سایه نیروها و وابستگانش بر سر سینمای چند نسل بعد هم سنگینی میکند خاطرنشان ساخت: وقتي سينماي ما در جشنوارهها حضور پيدا کرد و موفق شد، موزه سينما را در دو مرحله برپا کرديم. يک مرحله در لالهزار بود. آن زمان از مرحوم حبيبي که معاوناول رئيسجمهور بودند دعوت کرديم که از نزديک ببينند. زمان بازديد روي يک ديوار دو تابلو نصب شده بود. به دکتر حبيبي گفتم به نظرتان اينها چيست. ايشان سر درنياورد. گفتم اين جايزه نخل طلاي جشنواره کن است که آقاي کيارستمي برنده شده و ديگري نامهنگاري مربوط به 50 سال قبل است که جنگ جهاني دوم تمام شد و جشنواره کن قرار است دوباره فعال شود. آن زمان براي همه سفارتخانهها نامه نوشتند که اگر فيلمي داريد براي جشنواره بفرستيد. نامه به سفارت ايران رسيد. سفارت ايران نميدانسته نامه را بايد به کجا بفرستد. در نتيجه نامه را به وزارت خارجه ميفرستد. وزارت خارجه هم اين نامه را براي وزارت کشور ارسال ميکند. بعد به وزارت معارف وقت فرستادند و آنها هم متوجه نشدند و به وزارت دربار ارجاع دادند. دستآخر براي وزير خارجه نوشتند به ترتيبي که آبروي کشور حفظ شود اعلام کنيد آمادگي شرکت در جشنواره کن را نداريم و در اولين فرصت حضور خواهيم داشت! 50 سال بعد از آن اتفاق جايزه کن را گرفتيم که مهمترين رويداد بينالمللي سينماي جهان است. پس ما ميتوانيم.
بهشتی با مرور خاطرات حملات امثال مخملباف و حوزه هنری بر مدیریتش گفت: آن زمان حوزه هنري خيلي به ما فشار ميآورد. خودش را تافته جدابافته ميدانست. بسياري از کساني که در حوزه هنري کار ميکردند بعدها از من حلاليت طلبيدند. چون از ما خيلي بدگويي شد. از جاهاي ديگر هم فشار بود. اما نکته اينکه ما با همه وارد گفتوگو و تعامل ميشديم. به حرف و رفتار خودمان اعتقاد داشتيم. خيلي وقتها هم بر اثر گفتوگو مسائل حلوفصل ميشد، چون گاهي سوءتفاهم بود. در دهه 60 کساني که عليه ما هيجان داشتند خوشبختانه «اعتقاد» داشتند اما متأسفانه کساني که اين روزها هيجان دارند «اعتقاد ندارند»، «مأموريت» دارند.
محمد بهشتی با اشاره تغییر مسیر سینمای پس از خودش ادامه داد: در 20 سال اخير متأسفانه شاهد هستيم که دوباره حاشيه و متن جابهجا شده! يعني سينماي مبتذل به «متن» آمده و سينماي اصيل باز به «حاشيه» رفته است. در چنين فضايي که سينماي جدي به حاشيه رفته و سينماي مبتذل به متن آمده، شما حرف از ستاره ميزنيد؟! اتفاقا اگر بخواهيم کاري کنيم که حال سينما خوب شود، بايد مدتي اين خانمها و آقايان بهاصطلاح بازيگر به مرخصي بروند. مدتي استراحت کنند، مشغول مطالعه شوند و ببينند ميتوانند در سينماي جديد حضور مؤثر داشته باشند یا نه! البته آن زمان هم ما مؤاخذه ميشويم که چرا فلان خانم و آقا مدتي اجازه بازيکردن نداشتهاند!
بهشتی افزود: عقيده من اين است که در دولت روحاني عملا ريلگذاري قبل ادامه پيدا کرده است. بهاينصورت که همچنان «متن»، سينماي مبتذل است و «حاشيه»، سينماي جدي ما شده. هرچند بظاهر با عنوان سينماي «هنر و تجربه» از آن حمايت ميشود؛ اما در حاشيه نگه داشته شده. مثل اين است که شما قبلا با اين ريل به مشهد ميرفتيد و الان به تبريز تغيير مسير دادهايد. کاملا دو مسير متفاوت است. ما چنين مسيري را طراحي نکرديم!!
بهشتی نظرش پیرامون کیفیت آثار بظاهر انتقادی سالیان اخیر را چنین بازگو کرد: متأسفانه سينماگران جدي ما درون فضاي موش و گربهبازي که از دوره احمدينژاد شروع شد تا امروز گير افتادهاند! به شکلي که همه هنرشان شده سينمايي که به ژورناليسم اجتماعي پهلو ميزند! فکر ميکنند هرچه ناخن روي شيشه بکشند، چون از مخاطب واکنش ميبينند، پس مؤثر است. آيا سينمايي که وضعيت اعتياد را با اين شدت تصوير ميکند، کمکي کرده که وضعيت اعتياد بهتر شود يا خانوادههاي معتادان وضعيت بهتری داشته باشند؟ اين سينما نبايد يک جا تأمل کند؟ من ميگويم فيلم «کازابلانکا» چه چيزي دارد که ميشود صد بار آن را تماشا کرد؟ آيا فيلم امروزي ما را ميشود دو بار ديد؟ اما هنوز ميتوان «ناخدا خورشيد»، «باشو غريبه کوچک» و «خانه دوست کجاست» را صد بار ديگر ديد. چرا سينماي جدي ما از اين فضا دور شد و به ابتذال ژورناليسم افتاد؟ ژورناليسم مبتذل نيست، اما شأن سينما، ژورناليسم نيست. مثل اينکه به حافظ بگوييم چون خوب مينويسي بيا در روزنامه گزارش بنويس. شأن حافظ که اين نيست. بعد از 600 سال، شعر حافظ را که ميخوانيد، حالتان عوض ميشود. شأن سينما را در حد مقالات ژورناليستي پايين آوردهاند که يک بار بيشتر نميشود ديد. سينمايي که سريع مستعمل ميشود، به اين دليل است که دنيا ديگر قبولش نميکند. اين بر عهده مديريت سينمايي نيست. سينماي ما در روشنفکري هم مبتذل شد. با يکسري از بزرگان سينما درباره نسبت فرهنگ و سينما صحبت کرديم و اينکه خوب است سينما به فرهنگ و انديشه جديتر نگاه کند و با اهل فرهنگ حشر و نشر بيشتري داشته باشند. همه آن بزرگان ميگفتند مشکل ما «تراولينگ» است، و الا مسئله تفکر و انديشه نداريم! مصداق آن، مثلي است که ميگويند کسي در حالت دمر آب ميخورد، به او گفتند اينطور نخور، عقلت کم ميشود. گفت عقل چيست. گفتند بخور.
محمد بهشتی درباره ارگانسازیهای حاکمیتی برای تولید آثار سفارشی گفت: الان با سرمايهگذاري عظيمي که برخي نهادها ميکنند، سينما را از مسير واقعي خودش خارج کردهاند! کاش همچنان سينما مورد توجه و حمايتشان واقع نميشد. البته اگر بخواهيم «استقلال، آزادي، جمهوري اسلامي» در هر رشتهاي اتفاق بيفتد، دولت وظيفه حمايت دارد اما حمايتش بايد در راستاي استقلال و آزادي باشد. يعني اهرمي که در اختيار دارد، اهرم حمايتي است و براي اينکه «استقلال» محقق شود، بايد کمک کند از قيدوبندهايي که ميتواند استقلالش را مخدوش کند، آزاد شود. مثل باغباني که از گل و گياهان مراقبت ميکند تا آنها بهتر بتوانند ظرفيت ذاتي خود را آشکار کنند. اگر درخت ميوه ميدهد، ميوههاي آبدار بدهد. اگر گل است، گلهاي زيبا توليد کند. اما در نهايت باغبان، گل و ميوه نميسازد!!!